- ضعف خلافت اسلامى
چنان كه پيشتر اشاره شد، مىبايد مهمترين علت انحراف از اسلام راستين را نظام خلافتى دانست كه هرگز بر مدار اصلى خود قرار نگرفت و از جايگاه واقعى خويش منحرف شد. وقتى مسلمانان بدون توجه به فرامين الهى و بدون توجه به دستورات و سفارشهاى پيامبر (صلى الله عليه وآله) در خصوص جانشينى پس از آن حضرت، در «سقيفه» جمع شدند و افراد نالايق را بر منصب بزرگ و الهى قرار دادند، در واقع زوال جامعه اسلامى آغاز شد.
اين زمامداران نالايق و بى سواد از يك سو، بسيارى از اصول اسلام را تعطيل كردند، بسيارى از عقايد مرده و نيمه مرده جاهلى را دوباره احيا نمودند و از سوى ديگر، به كشورگشايى هاى بى حساب و كتاب پرداختند كه نتيجه آن سرازير شدن انبوه غنايم جنگى به مدينه بود؛ چنان كه تقسيم بسيار ناعادلانه آن ها گسترش شكاف طبقاتى و تشكيل طبقه مرفّه بى اعتنا به فرايض اسلام را در پى داشت.
شهيد مطهرى مى گويد: مسلّماً يكى از علل اين امر حوادثى است كه در اوضاع اجتماعى مسلمين ابتدا به وسيله دستگاه هاى خلافت پديد آمد و بعد دنبال شد. جامعه طبقاتى درست شد كه با منظور اسلام ابداً موافق نبود و جامعه منقسم شد به يك طبقه فقير كه نان خود را به زحمت مى توانست به دست آورد و يك طبقه مُسرف و مغرور. وضع زندگى عمومى وقتى شكاف بردارد، زمينه براى اجرا و عمل به دستورها باقى نمى ماند. (1)
بدينرو ناديده انگاشتن حق الهى و عدول از شايستهسالارى مهلكترين ضربهاى بود كه بر پيكره اسلام از يكسو و تمدن اسلامى از ديگر سو فرود آمد. روى كار آمدن خليفگان كممايه و بىتدبير اموى و عباسى و زمامداران نالايق آنها روند رو به رشد فرهنگ و تمدن اسلامى را متوقف كرد.
از آنجا كه اوج فرهنگ و تمدن اسلامى در عصر خلافت عباسيان رقم خورد، ناگزير مىبايد ريشههاى ضعف و ركود را نيز در همين دوره بررسى كرد؛ زيرا طبق تئورى ابنخلدون در كنار عوامل رشد و بالندگى، زمينههاى ركود و رخوت نيز شكل مىگيرد كه با غفلت از اين آفات، انحطاط تمدن حتمى خواهد بود؛ چنان كه نخستين خليفه عباسى، ابوالعباس سفاح در نخستين روز خلافتش هنگامى كه بر فراز منبر قرار گرفت، هدف از قيام عباسيان را اينگونه ترسيم كرد:
ما به خدا براى طلبِ اين كار قيام نكردهايم كه بر سيم بيفزاييم و يا بر گوهر اندوزيم و يا نهر حفر كنيم و يا قصر بسازيم، بلكه غيرت و عترت ما باعث شد كه حق خود را از بنىاميه بگيريم. بنىاميه مالياتها و عايدات و غنايمى كه از آنِ مردم بوده، ربودهاند و همه را ملك طلق خود ساخته بودند، ولى بنىعباس بر آنچه خدا نازل كرده، حكم نموده و به روش پيامبر صلى الله عليه و آله رفتار مىنمايند.
او با دادن وعدههاى عوامفريبانه قول داد اموال غصبشده را از امويان باز ستاند و عدل و قسط را اجرا كند، اما هرگز اين وعدهها عملى نشد و طولى نكشيد كه جانشينان او چون منصور، هارون و مأمون به انباشتن سرمايه در خزانه دربار پرداختند و در طريق تنعم و رفاه گوى سبقت را از اسلاف ربودند.
در طى پنج قرن حكومت پر فراز و نشيب عباسيان در بغداد (656- 132 ق) رخدادهاى مهم تاريخى روى داد كه هريك بهتنهايى در بروز ضعف دربار خلافت و رشد آفات تمدنى مؤثر بودند؛ وقايعى چون روىكارآمدن خلفاى ناكارآمد، فساد مالى، سياسى و دينى دستگاه خلافت، ورود تركان به بغداد در عصر خلافت معتصم، سلطه سلجوقيان بر دربار خلافت عباسى (447 ق)، قدرتگيرى وزرا و اميرالأمرا و سرانجام هجوم مغولان به بغداد (656 ق) همگى در انحطاط دستگاه خلافت اسلامى مؤثر بودند.
افزون بر اين با قدرتگيرى خلافتهاى همعرض عباسيان چون فاطميان در مصر و امويان در اندلس، منازعه و رقابت بر سر كسب قدرت و مشروعيت فزونى يافت و همين خود بر مشكلات دربار خلافت بغداد افزود. با بيشتر شدن كشمكشهاى سياسى و دينى در سرزمينهاى اسلامى، خرابىهاى ناشى از جنگ و جدال قومى، دينى و مرزى ميان مدعيان خلافت نيز گسترش يافت.
بيشتر شهرهاى اسلامى چون مكه، مدينه، بغداد، قاهره، خراسان و شام عرصه منازعات قومى و فرقهاى شدند.
واپسين قرون عصر خلافت عباسيان در حالى سپرى شد كه اريكه قدرت خلافت از خليفهاى ضعيف به خليفهاى ديگر دست به دست مىشد و عملًا به دليل ناتوانى، در اداره دربار خلافت نقشى بر عهده نداشتند. اين مشكل اساسى به نفوذ وزرا و اميرالأمرا و رقابت مادران و همسران خليفه دامن مىزد. در نتيجه اين شرايط، بىثباتى سياسى، ناامنى راهها و خطوط تجارى و به تبع آن ركود اقتصادى فراگير شد و از اين سو تنزل وضع اجتماعى و مشكلات پى در پى اقتصادى، نظامى و فرهنگى، بغداد را در گرداب سقوط و اضمحلال فرو برد.
—————
(1) ده گفتار، ص 108.