• وجوب شناخت و معرفت امام

تردیدی نیست که معرفت و شناخت امام یکی از مهم‌ترین مسائل اصولی اسلام است که در طول تاریخ اسلام مورد توجه دانشمندان بزرگ اسلامی بوده و بُعد سیاسی آن نیز در نظام حکومتی اسلام نقش بسیار مهم و بسزایی دارد.

با توجه به نقشی که «امام» در حفظ نظام اسلامی و کمال بشر و سیر الی‌الله دارد بدیهی است که شناخت و معرفت امام بر هر انسان مکلفی واجب و لازم است، زیرا: معرفت و شناخت امام موجب تقرب به خدا و ترقی کمال نفس و نجات و رستگاری انسان در دنیا و آخرت است، امام خلیفه خدا، جانشین پیامبر، پیشوای امت، الگو، نمونه، اسوه، نشانه و علامت و مشعل هدایت است که هر انسان تندرو باید به سوی او باز گردد و هر کندرو خود را به او برساند و احکام و قوانین دین را از او بیاموزد وگرنه به هلاکت می‌رسد و مرگش، مرگ جاهلیت و مرگ بدون اسلام خواهد بود.

امام، رهبر فکری و سیاسی و نماینده خدا و ولی امر است که کتاب خدا و سنت پیامبر توسط او شرح و تفسیر می‌شود و دین خدا به وسیله او محفوظ می‌ماند و اختلافات به وسیله او رفع می‌گردد و جامعه اصلاح می‌شود و بدون شناخت او دسترسی به نعمت‌های ابدی الهی برای هیچ‌کس امکان‌پذیر نیست و هیچ عملی از هیچ کس جز با معرفت خدا و شناخت امام معصوم پذیرفته نمی‌شود.

اینک برای این که اهمیت این موضوع به خوبی روشن شود به قسمتی از روایاتی که در رابطه با وجوب شناخت امام از پیشوایان معصوم علیهم‌السلام رسیده است توجه فرمایید.

پیامبر اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله می‌فرمایند: «هر کس بمیرد و امام زمانش را نشناسد به مرگ جاهلیت مرده است». (1)

این حدیث با الفاظ و عبارات گوناگون و مشابهی از پیامبر گرامی اسلام و ائمه معصومین روایت شده و در بسیاری از منابع معتبر شیعه و سنی درج گردیده است. ابن‌ابی‌الحدید معتزلی در «شرح نهج‌البلاغه» آن را بدین‌گونه نقل می‌کند:

«هر کس بمیرد بدون این که امامی داشته باشد به عهد جاهلیت مرده است». (2)

و سپس اضافه می‌کند که «اصحاب ما (معتزله) همگی قایل به صحت و درستی این قضیه هستند که جز با شناخت امامان کسی به بهشت نخواهد رفت».

نامبرده بار دیگر حدیث مزبور را با یک عبارت دیگر از «عبدالله بن عمر» چنین نقل می‌کند:

«هر کس بمیرد و امامی نداشته باشد، به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است». (3)

آنگاه درباره آن چنین توضیح می‌دهد:

«عبدالله بن عمر، امام به حق را از امام گمراه تشخیص نداد، زیرا: او از بیعت علی علیه‌السلام امتناع‌کرد ولی شبانه به در خانه حجاج (ابن‌یوسف‌ثقفی) رفت تا به‌وسیله او با عبدالملک‌ابن‌مروان بیعت کند، مبادا شبی را بدون امام بگذراند، چون از پیامبر روایت شده بود که: «هر کس بمیرد و امامی نداشته باشد به مرگ جاهلیت از دنیا رفته است» ولی از سوی«حجاج» تا آنجا مورد تحقیر و ذلت قرار گرفت که چون دست خود را به سوی او دراز کرد تا با وی بیعت کند، حجاج پای خود را از رختخواب بیرون آورد و به سوی او دراز کرد و گفت: دست خود را به پای من متصل کن». (4)

رسول گرامی اسلام صلی‌الله‌علیه‌و‌آله در یک حدیث دیگر در مورد وجوب شناخت امام، چنین می‌فرماید: «هر کس بمیرد و امام زمانش را نشناسد، پس اگر خواست یهودی بمیرد، و اگر خواست نصرانی». (5)

و هنگامی که سلمان از آن حضرت می‌پرسد: یا رسول الله! شما فرموده‌اید: هر کس که بمیرد و امامی نداشته باشد مردنش مردن جاهلیت است منظور از این امام کیست؟ در جواب می‌فرماید: «ای سلمان! مقصود امامی است که از اوصیاء من باشد. پس هر کس که از امت من بمیرد و امامی از اوصیاء من نداشته باشد که او را بشناسد این مرگ، مرگ جاهلیت است. پس اگر او را شناخت و با او دشمنی کرد مشرک است و اگر او را نشناخت و با او دشمنی نکرد و دشمنش را هم دوست خود نگرفت نادان و جاهل است ولی مشرک نیست». (6)

و در حدیث دیگری در مورد حقیقت شناخت، که تنها راه رهایی از مرگ جاهلی و شرط صحت عمل هر مسلمانی است چنین می‌فرماید:

«ملازم مودت ما اهل بیت باشید، که هر کس با مودت ما خدا را ملاقات کند قطعاً به واسطه شفاعت ما وارد بهشت می‌شود. سوگند به آن که جانم در قبضه قدرت اوست عمل کسی برایش سودی ندارد مگر این که حق ما را بشناسد.» (7)

آنگاه در یک حدیث دیگر امامان معصوم علیهم‌السلام را معرفی نموده و تصریح می‌نماید که منظور از امامی که واجب است مردم او را بشناسند خلیفه بلافصل پیامبر علی‌بن‌ابی‌طالب و یازده امام معصوم دیگر از نسل آن حضرت است چنان که می‌فرماید:

«هر کس که دوست دارد به شاخه‌‌ای از درخت یاقوتی که خداوند با دست -قدرت- خود آن را در بهشت کاشته نظر کند و به آن چنگ زند، پس باید ولایت و امامت علی و امامان معصوم از فرزندان او را بپذیرد زیرا که آنها انتخاب شده خداوند و برگزیده او هستند و از هر خطا و گناه مصون و محفوظ و معصوم می‌باشند.» (8)

سپس با هشدار شدید اللحنی که نشان می‌دهد صحت عمل هر مسلمانی منوط و مشروط به ولایت است و بدون ولایت هیچ عملی از هیچ کس در پیشگاه خدا پذیرفته نیست، چنین می‌فرماید:

«ای علی! اگر بنده‌ای به اندازه نوح پیغمبر که در میان قومش بود یعنی950 سال که مدت عمر او بعد از رسالت تا طوفان است، خدا را عبادت کند و مثل کوه احد طلا داشته باشد و همه آنها را در راه خدا انفاق نماید و عمرش آنقدر طولانی شود که با پای پیاده هزار مرتبه به زیارت خانه خدا برود و سپس بین صفا و مروه مظلوم کشته شود ولی ولایت تو را نداشته باشد، بوی بهشت را استشمام نخواهد کرد و داخل بهشت نخواهد شد». (9)

امیرمؤمنان می‌فرماید:

«امامان تدبیرکننده امور مردم از جانب خدا و شناساننده خداوند به بندگانش می‌باشند، وارد بهشت نمی‌شوند مگر کسی که آنها را بشناسد و آنها نیز او را بشناسند و به دوزخ نمی‌رود مگر کسی که آنها را انکار کند و آنها نیز او را انکار نمایند». (10)

در توضیح و تفسیر کلمه امام باید گفت:

اولاً: از جمله نخست که امام فرموده است: «امامان تدبیرکننده امور مردم از جانب خداوند و شناساننده او به بندگانش می‌باشند» در درجه‌ اول، اهمیت والای مقام امامت روشن می‌شود.

ثانیاً از آن فهمیده می‌شود که ناگزیر باید در هر عصر و زمانی کسی وجود داشته باشد که تحت عنوان «امام و رهبری» زمام امور جامعه را به دست گرفته، مردم را رهبری کند تا آن‌ها بتوانند در سایه راهنمایی‌ها و هدایت‌های الهی خداوند عالم را شناخته و به اسلام ناب و دست نخورده، و احکام و عقاید بی‌غل و غش و دور از انحراف دست یافته و از آن پیروی نمایند.

و ثالثاً: از جمله دوم که امام فرموده است: «وارد بهشت نمی‌شود مگر کسی که امامان را بشناسد و آنها نیز او را بشناسند…» به خوبی دانسته می‌شود که: امامی که شناختن او و اعتراف به امامت او وسیله رفتن به بهشت و نشناختنش مایه دوزخی شدن انسان است، امامی است که باید از طرف خداوند تعیین شده و از جانب او سمت ولایت و سرپرستی اداره امور جامعه را بر عهده داشته باشد و از همین جهت است که خود آن حضرت در بیان دیگری در مقام معرفی امام به حق می‌فرماید:

«برای خداوند تبارک و تعالی هیچ آیه و نشانه‌ای بزرگتر از من نیست و هیچ خبری با عظمت‌تر از من وجود ندارد.» (11)

به هر حال مقصود از این سخن امام که فرموده است «امامان تدبیرکننده امور مردم از جانب خداوند و شناساننده او به بندگانش می‌باشند» بسیار واضح و روشن است و تردیدی نیست که منظور از «ائمه» امامان اهل بیت می‌باشند و شاهد گویای این مطلب علاوه بر روایات گذشته روایات فراوان دیگری است که از رسول گرامی اسلام و سایر پیشوایان معصوم در مسأله امامت وارد شده که برای نمونه برخی از آن‌ها را اینجا می‌آوریم:

1- مرحوم صدوق در کتاب خصال در حدیثی از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله روایت کرده است که به امیرالمؤمنین علیه‌السلام فرمود:

«سه چیز است که من سوگند می‌خورم که حق است و تو و اوصیای بعد از تو «عرفاء» هستید، خدا شناخته نمی‌شود مگر از راه شناختن شما، شما عرفاء هستید به بهشت نمی‌رود مگر کسی که شما را بشناسد، شما عرفاء هستید به دوزخ نمی‌رود مگر کسی که شما را انکار کند و شما هم او را انکار کنید». (12)

2- شیخ مفید در کتاب ارشاد از امیرالمؤمنین (ع) روایت کرده است که ضمن سخنانی خطاب به مردم فرمود:

«… هان ای مردم! بر شما باد به پیروی کردن و شناختن کسی که به شناختنش معذور نیستید زیرا آن علم و دانشی که حضرت آدم آن را با خود به زمین آورد و تمام آنچه را که پیامبران بدان برتری جستند تا برسد به پیغمبر شما حضرت خاتم‌الانبیاء (ص) همگی در نزد عترت و خاندان پیامبر شما است.

پس در کجا سرگردان شده‌اید؟ بلکه به کجا می‌روید؟ ای فرزندان کسانی که بر کشتی نوح سوار شدند مثل عترت در میان شما همانند کشتی نوح است که هر که در آن آمد نجات یافت و هر که در این کشتی نیز درآید نجات خواهد یافت، من به آنچه می‌گویم سخت پایبندم و درستی آن را ضمانت می‌کنم و سخن زور نمی‌گویم وای بر آن کسی که از آن روی برتابد و باز هم وای بر آن کسی که از آن روی برتابد. آیا آنچه را که پیامبرتان در مورد ایشان فرموده است به شما نرسیده است که در سفر حجه‌الوداع فرمود: «من در میان شما دو ذخیره سنگین و گران‌بها را به جا می‌گذارم که اگر شما بدان چنگ زنید هرگز پس از من گمراه نخواهید شد: کتاب خدا و عترت و اهل بیتم و این دو از یکدیگر جدا نمی‌شوند تا زمانی که در کنار حوض بر من وارد شوند پس بنگرید که بعد از من درباره آن دو چگونه رفتار خواهید کرد؟

آگاه باشید که این تمسک به عترت، آب خوشگوار و شیرین است پس از آن بهره‌مند شوید و آن دیگری (یعنی روی برتافتن از ایشان) آب شور و تلخ است و از آن دوری کنید». (13)

3- امام باقر علیه‌السلام مي‌فرمود: «تنها كسى خداى عزوجل را شناسد و پرستش كند كه هم خدا را بشناسد و هم امام از ما خاندان را؛ و كسى كه خداى عزوجل را نشناسد و امام از ما خاندان را نشناسد غير خدا را شناخته و عبادت كرده است». (14)

4- امام صادق علیه‌السلام فرمود: «شما صالح نباشيد جز اينكه معرفت پيدا كنيد و معرفت نيابيد جز اينكه تصديق كنيد و تصديق نكنيد جز اينكه تسليم باشيد. هر چهار دَر (تسليم و تصديق و معرفت و صلاح) را بكوبيد كه نخستين آن‌ها جز به همراهی آخرشان شايسته نگردد، كسانى كه همراه سه دَر باشند گمراه گشته و در بيراهى دورى افتاده‏اند.

خداى تبارك و تعالى جز عمل صالح نپذيرد و جز وفاء به شروط و پیمان‌ها را نپذيرد، كسى كه شرطش را با خداى عزوجل وفا كند و آنچه خدا در پيمانش بيان كرده بكار بندد، به آنچه نزد خداست برسد و وعده خدا را كاملاً دريابد، خداى تبارك و تعالى بندگانش را به راه‌هاى هدايت خبر داده و براى ايشان در آن راه‌ها چراغ‌های بلند قرار داده و به آنها خبر داده است كه چگونه راه پيمايند و فرموده است:  «و من آموزگار آن كسانم كه توبه كرده و عمل صالح داشته و سپس راه هدايت پيمايد». و فرموده است: «خدا فقط از پرهيزكاران مي‌پذيرد» پس كسى كه از خدا نسبت به اوامرش باك داشته باشد خدا را ملاقات كند، در حالى كه مؤمن باشد به آنچه محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله آورده است، افسوس، افسوس، كه مردمى گذشتند و پيش از آنكه هدايت يابند بمردند و گمان بردند كه مؤمن هستند ولى از آنجا كه نمی‌دانستند مشرك بودند، هر كه از در به خانه در آيد ره يافته و آنكه راهى غير از در پيش گيرد راه هلاكت پيموده. خدا اطاعت ولى امرش را به طاعت رسولش پيوسته و طاعت رسولش را به طاعت خودش، پس هر كه از واليان امر اطاعت نكند خدا و رسولش را اطاعت نكرده و همان است اقرار به آنچه از طرف خداى‏ عزوجل نازل گشته كه فرموده است: «در هر مسجدى پوشاك زيور بتن كنيد» و خواهش نمایيد و بجویيد خانه‏هایى را كه خدا اجازه داده رفعت گيرند و نامش در آن‌ها برده شود، زيرا خدا به شما خبر داده كه آن‌ها «مردانى باشند كه هيچ تجارت و داد و ستدى ايشان را از ياد خدا و گزاردن نماز و دادن زكات باز ندارد و از روزى كه دل‌ها و ديده‏ها در آن دگرگون شود بيم دارند» همانا خدا فرستادگانش را براى امرش برگزيد و سپس ايشان را باوردارندگان به بيم‌هاى خويش انتخاب كرده و فرموده «هيچ امتى نيست مگر اينكه در ميانشان بيم‌رسانى بوده است» گمراه شد آنكه ندانست و ره يافت آنكه بينا و عاقل گشت. خداى عزوجل فرمايد: «ديدگان كور نيست بلكه دل‌هایى كه در سينه‏هاست كور است» چگونه ره يابد كسى كه بينا نيست و چگونه بينا شود كسى كه تفكر نكند. از رسول خدا و اهل بيتش پيروى كنيد و به آنچه از نزد خدا نازل گشته اعتراف نمایيد و در پى نشانه‏هاى هدايت رويد، زيرا كه ايشان علامات امانت و تقوايند و بدانيد كه اگر كسى عيسى‌بن‌مريم را انكار كند و به پيامبران ديگر اعتراف نمايد، ايمان ندارد. روشنى‏گاه را بجویيد و راه پيمایيد و آثار پشت پرده (امام پنهان و يا اخبار و احاديث و يا عنايات مخصوص خدا) را بخواهيد تا امر دينتان كامل شود و به خدایی پروردگارتان مؤمن شويد». (15)

5- محمد بن مسلم گويد شنيدم كه امام باقر علیه‌السلام مي‌فرمود: «هر كه ديندارى خداى عزوجل كند به وسيله عبادتى كه خود را در آن به زحمت افكند ولى امام و پيشوایى كه خدا معين كرده نداشته باشد، زحمتش ناپذيرفته و خود او گمراه و سرگردانست و خدا اعمال او را مبغوض و دشمن دارد، حكايت او حكايت گوسفندى است كه از چوپان و گله خود گم شده و تمام روز سرگردان مي‌رود و بر مي‌گردد، چون شب فرا رسد گله‏اى با شبان به چشمش آيد، به سوى آن گرايد و به آن فريفته شود و شب را در خوابگاه آن گله به سر برد، چون چوپان گله را حركت دهد، گوسفند گمشده گله و چوپان را ناشناس بيند، باز متحير و سرگردان در جستجوى شبان و گله خود باشد كه گوسفندانى را با چوپانش ببيند، به سوى آن رود و به آن فريفته گردد، شبان او را صدا زند كه بيا و به چوپان و گله خود پيوند كه تو سرگردانى و از چوپان و گله خود گمگشته‏اى، پس ترسان و سرگردان و گمراه حركت كند و چوپانى كه او را به چراگاه رهبرى كند و يا به جايش برگرداند نباشد، در همين ميان گرگ، گمشدن او را غنيمت شمارد و او را بخورد، به خدا، اى محمد كسى كه از اين امت باشد و امامى هويدا و عادل از طرف خداى عزوجل نداشته باشد چنين است، گم گشته و گمراهست و اگر با اين حال بميرد با كفر و نفاق مرده است، بدان اى محمد كه پيشوايان جور و پيروان ايشان از دين خدا بركنارند، خود گمراهند و مردم را گمراه كنند، اعمالى را كه انجام مي‌دهند چون خاكستريست كه تندبادى در روز طوفانى به آن تازد، از كردارشان چيزى دست‏گيرشان نشود. اينست گمراهى دور. (آرى به خدا سوگند هر كه از تحت سرپرستى شما فرار كند گرفتار دين‏سازان و مذهب‌تراشان دغل و مخبط مى‏شود -پدر و مادرم به فداى شما-)». (16)

6- مرحوم کلینی در کتاب «کافی» از امام جعفر صادق علیه‌السلام روایت کرده که فرمود:

«من با پدرم از خانه بیرون رفتیم تا به میان قبر و منبر رسیدیم، در آنجا به گروهی از شیعه برخورد نمودیم، پدرم به آنها سلام کرد، سپس فرمود: به خدا سوگند من بوی شما و جان‌های شما را دوست دارم، پس شما مرا یاری دهید بر این دوستی به پارسایی و کوشش و بدانید که به ولایت ما جز به پارسایی و کوشش نتوان رسید و هر کس از شما که بنده‌ای از بندگان خدا را امام و پیشوای خویش قرار دهد باید بر طبق رفتار و کردار او عمل کند. شمایید پیروان خدا و شمایید یاوران خدا و شمایید پیشی‌گرفتگان اولین و پیشی‌گرفتگان آخرین و پیشی‌گرفتگان در دنیا و پیشی‌گرفتگان در آخرت به سوی بهشت و ما از روی ضمانتی که خدا ضمانت کرده و به جهت ضمانت رسول خدا بهشت را برای شما ضمانت کرده‌ایم به خدا قسم که در درجات بهشت کسی بیشتر از شماها نباشد، پس برای درک فضایل درجات بهشت با یکدیگر رقابت کنید شمایید انسان‌های پاک سرشت و زنانتان نیز زن‌هایی پاک هستند. هر زن با ایمانی حوریه‌ای است خوش چشم و هر مرد با ایمانی به نوبه خود یک صدیقی است. امیرمؤمنان به قنبر فرمود: ای قنبر مژده بگیر و مژده بده و خوشحال باش که به خدا سوگند رسول خدا از این جهان رفت و جز بر شیعه علی بر سایر امت خود خشمگین بود». (17)

در كتاب كافى در كتاب الحجة مرحوم كلينى از على‌بن‌ابراهيم از پدرش از حسن ‌بن ‌ابراهيم از يونس‌بن‌يعقوب روايت مى‏كند كه:

جمعى از اصحاب امام ششم كه در ميان آن‌ها حمران ‌بن ‌اعين و مؤمن الطاق و هشام ‏بن‌ سالم و طيار بودند و به همراهشان هشام ‏‌بن ‏‌حكم‏ كه جوانى بود خدمتش بودند، امام ششم فرمود: اى هشام. عرض كرد لبيك يا ابن رسول الله. فرمود: برايم باز نگویى كه با عمر بن‏ عبيد چه كردى؟ عرض كردم قربانت من شما را تجليل می‌کنم و شرم دارم و زبانم نمی‌گردد برابر شما سخن كنم، فرمود: چون به شما دستورى دهم به جا آوريد، هشام گفت: به من خبر رسيد كه عمرو ‌بن‌ عبيد چه وضعى دارد و در مسجد بصره جلسه‏اى دارد و بر من گران آمد به بصره رفتم و روز جمعه به مسجد بصره در آمدم، ديدم جمع فراوانى انجمن كردند و عمرو ‌بن ‌عبيد شمله سياهى به بر دارد و شمله‏اى هم به دوش انداخته و مردم از او پرسش می‌کنند و من از ميان آن‌ها راهى گشودم و رفتم جلو او زانو زدم و گفتم اى عالم من مردى غريبم، اجازه می‌دهی از تو مسأله‏اى بپرسيم؟ گفت: آرى، گفتم: تو چشم دارى؟ گفت: فرزند جان اين چه سؤالى است؟ گفتم: سؤال من چنين است، گفت: فرزند جانم بپرس گر چه سؤالت احمقانه است. گفتم: جوابم را بگو، گفت: بپرس. گفتم: تو چشم دارى؟ گفت: آرى. گفتم: با آن‌ها چه بينى؟ گفت: رنگ‌ها و اشخاص را، گفتم: بينى دارى؟ گفت: آرى. گفتم: با آن چه كنى؟ گفت: با آن بو شنوم، گفتم: دهن دارى؟ گفت: آرى. گفتم: با آن چه كنى؟ گفت: مزه هر چيز را دريابم. گفتم: زبان دارى؟ گفت: آرى. گفتم با آن چه كنى؟ گفت: سخن گويم. گفتم: گوش دارى؟ گفت: آرى. گفتم با آن چه كنى؟ گفت: آوازها شنوم، گفتم: دست دارى؟ گفت: آرى. گفتم: با آن چه كنى؟ گفت: بكوبم، گفتم: دل دارى؟ گفت: آرى. گفتم: با آن چه كنى؟ گفت: با آن هر چه بر اين اعضاء وارد شود تميز دهم. گفتم: خود اين اعضاء تو را از دل بى‏نياز نكنند؟ گفت: نه. گفتم: چطور با اينكه همه درست‏ و سالمند؟ گفت: پسر جانم اعضاء چون در چيزى شك كند آن را ببویید يا بيند يا چشد يا شنود يا لمس كند و به دل برگرداند و شكش زائل شود.

گفتم: خدا دل را براى رفع شك اعضاء مقرر كرده است؟ گفت: آرى. گفتم: پس دل لازمست و گر نه اعضاء برجا نشوند، گفت: آرى. گفتم: اى ابو مروان خداى تعالى اعضاى تن تو را وانگذارده و براى آن‌ها امامى مقرر كرده كه حق را به آنها برساند و در مورد شك آن‌ها را به یقین رساند، و همه اين خلق را در حيرت و شك و اختلاف رها كرده و امامى براى آن‌ها مقرر نكرده كه در مورد شك و حيرت بدو رجوع كنند و براى اعضايت امامى معين كرده كه در حيرت و شك خود بدان رجوع كنى؟ گويد خاموش شد و چيزى نگفت و به من رو كرد و گفت: تو هشامى؟ گفتم: نه. گفت: همنشين اویى؟ گفتم: نه، گفت: از كجایى؟ گفتم: از اهل كوفه، گفت: پس او هستى و مرا در آغوش كشيد و در جاى خود نشانيد و سخن نگفت تا برخاستم، امام صادق علیه‌السلام خنديد و گفت: اى هشام كى به تو اين را آموخت؟ گفتم: يا ابن رسول الله بر زبانم گذشت. فرمود: اى هشام به خدا اين در صحف ابراهيم و موسى نوشته است‏». (18)

يونس‌بن‌يعقوب گويد: خدمت امام صادق علیه‌ السلام بودم كه مردى از اهل شام بر آن حضرت وارد شد و گفت: من علم كلام و فقه و فرایض مي‌دانم و براى مباحثه با اصحاب شما آمده‏ام. امام صادق علیه‌السلام فرمود: سخن تو از گفتار پيغمبر است يا از پيش خودت؟ گفت: از گفته پيغمبر و هم از خودم، امام فرمود: پس تو شريك پيغمبرى؟ گفت: نه. فرمود: از خداى عزوجل وحى شنيده‏اى كه به تو خبر دهد؟ گفت: نه. فرمود: چنان كه اطاعت پيغمبر را واجب مي‌دانى اطاعت خود تو را هم واجب مي‌دانى؟ گفت: نه، حضرت به من متوجه شد و فرمود، اى يونس پسر يعقوب! اين مرد پيش از آنكه وارد بحث شود خودش را محكوم كرد (زيرا گفته خودش را حجت دانست بدون آنكه دليلى بر حجيتش داشته باشد) سپس فرمود: اى يونس اگر علم كلام خوب می‌دانستی با او سخن می‌گفتی، يونس گويد: (من گفتم) واى افسوس. سپس گفتم: قربانت من شنيدم كه شما از علم كلام نهى می‌نمودی، و می‌فرمودی واى بر اصحاب علم كلام زيرا مي‌گويند اين درست مى‏آيد و اين درست نمى‏آيد (مي‌گويند: سلمنا، لا نسلم) اين به نتيجه نمی‌رسد، اين را می‌فهمیم و اين را نمی‌فهمیم. امام فرمود: من گفتم واى بر آن‌ها اگر گفته مرا رها كنند و دنبال خواسته خود بروند، سپس به من فرمود: برو بيرون و هر كس از متكلمين را ديدى بياور، يونس گويد من حمران‌بن‌اعين و احول و هشام‌بن‌سالم را كه علم كلام خوب می‌دانستند آوردم و نيز قيس‌بن‌ماصر كه به عقیده من در كلام بهتر از آن‌ها بود و علم كلام را از على‌بن‌حسين علیه‌السلام آموخته بود آوردم: چون همگى در مجلس قرار گرفتيم، امام صادق علیه‌السلام سر از خيمه بيرون كرد و آن خيمه‏اى بود كه در كوه كنار حرم براى حضرت می‌زدند كه چند روز قبل از حج آنجا تشريف داشت.

چشم حضرت به شتری افتاد كه به دو مى‏آمد فرمود: به پروردگار كعبه كه اين هشام است. ما فكر می‌کردیم مقصود حضرت هشام از فرزندان عقيل است كه او را بسيار دوست می‌داشت، كه ناگاه هشام ‌بن ‌حكم وارد شد و او در آغاز رویيدن موى رخسار بود و همه ما از او بزرگسال‌تر بوديم، امام صادق علیه‌السلام برايش جا بازكرد و فرمود، هشام با دل و زبان و دستش ياور ماست. سپس فرمود: اى حمران با مرد شامى سخن بگو. او وارد بحث شد و بر شامى غلبه كرد. سپس فرمود: اى طاقى تو با او سخن بگو. او هم سخن گفت و غالب شد. سپس فرمود: اى هشام بن ‌سالم تو هم گفتگو كن. او با شامى برابر شد [هر دو عرق كردند] سپس امام صادق علیه‌السلام بقيس ماصر فرمود: تو با او سخن بگو او وارد بحث شد و حضرت از مباحثه آن‌ها می‌خندید، زيرا مرد شامى گير افتاده بود. پس به شامی فرمود: با اين جوان-يعنى هشام ‌بن ‌حكم- صحبت كن، گفت حاضرم، سپس به هشام گفت: اى جوان درباره امامت اين مرد از من بپرس، هشام (از سوء ادب او نسبت به ساحت مقدس امام علیه‌السلام خشمگين شد به طوری كه می‌لرزید، سپس به شامی گفت: اى مرد آيا پروردگارت به مخلوقش خير انديش‏تر است يا مخلوق به خودشان، گفت: بلكه پروردگارم نسبت به مخلوقش خير انديش‏تر است، هشام: در مقام خيرانديشى براى مردم چه كرده است؟ شامى: براى ايشان حجت و دليلى به پا داشته تا متفرق و مختلف نشوند و او ايشان را با هم الفت دهد و ناهمواري‌هاشان را هموار سازد و ايشان را از قانون پروردگارشان آگاه سازد. هشام: او كيست؟

شامى: رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله است. هشام: بعد از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله كيست؟ شامى: قرآن و سنت است. هشام: قرآن و سنت براى رفع اختلاف امروز ما سودمند است؟ شامى: آرى. هشام پس چرا من و تو اختلاف كرديم و براى مخالفتى كه با تو داريم از شام به اینجا آمدى؟! شامى خاموش ماند. امام صادق عليه‌السلام به او گفت: چرا سخن نمي‌گویى؟ شامى گفت: اگر بگويم قرآن و سنت از ما رفع اختلاف می‌کنند باطل گفته‏ام زيرا عبارات كتاب و سنت معانى مختلفى را متحمل است (چند جور معنى مى‏شود) و اگر بگويم اختلاف داريم و هر يك از ما مدعى حق می‌باشیم، قرآن و سنت به ما سودى ندهند (زيرا كه هر كدام از ما آن را به نفع خويش توجيه می‌کنیم) ولى همين استدلال بر له من و عليه هشام است، حضرت فرمود: از او بپرس تا بفهمى كه سرشار است، شامى: اى مرد: كى به مخلوق خیراندیش‌تر است؟ پروردگارشان يا خودشان؟! هشام: پروردگارشان از خودشان خیراندیش‌تر است. شامى: آيا پروردگار شخصى را بپا داشته است كه ايشان را متحد كند و ناهمواريشان هموار سازد و حق و باطل را به ايشان باز گويد؟ هشام: در زمان رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله يا امروز؟ شامى: در زمان رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله كه خود آن حضرت بود، امروز كيست؟ هشام: همين شخصى كه بر مسند نشسته (اشاره به امام صادق عليه‌السلام كرد) و از اطراف جهان به سویش رهسپار گردند. به میراث علمى كه از پدرانش دست به دست گرفته خبرهاى آسمان و زمين را براى ما باز گويد: شامى: من چگونه می‌توانم اين را بفهمم؟ هشام: هر چه خواهى از او بپرس. شامى: عذرى برايم باقى نگذاشتى، بر من است كه بپرسم امام صادق علیه‌السلام فرمود: اى شامى! می‌خواهی گزارش سفر و راهت را به خودت بدهم؟ چنين بود و چنان بود، شامى با سرور و خوشحالى می‌گفت: راست گفتى، اكنون به خدا اسلام آوردم، امام صادق علیه‌السلام فرمود نه، بلكه اكنون به خدا ايمان آوردى، اسلام پيش از ايمان است، به وسيله اسلام از يكديگر ارث برند و ازدواج كنند و به وسيله ايمان ثواب برند (تو كه قبلاً به خدا و پيغمبر ايمان داشتى مسلمانى بودى كه ثواب عبادت نداشتى و اكنون كه مرا به امامت شناختى خدا بر عباداتت هم به تو ثواب خواهد داد) شامى عرض كرد: درست فرمودى، گواهى دهم كه شايسته عبادتى جز خدا نيست و محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله رسول خداست و تو جانشين اوصياء هستى‏». (19)

با توجه به مجموعه روایاتی که تا اینجا متذکر شدیم به خوبی روشن می‌شود که مقصود از ائمه، امامان دوازده‌گانه از اهل بیت پیامبر (ص) می‌باشند که شناختن ایشان بر هر فرد مسلمان واجب و پیروی کردن از ایشان موجب نجات و رستگاری و رفتن به بهشت، و نشناختنشان مایه دوزخی شدن و سرنگونی در آتش سوزان جهنم است.

و همچنین با توجه به مجموع روایاتی که تا بدین جا درباره شناخت و معرفت امام از پیامبر گرامی اسلام و پیشوایان معصوم  از منابع معتبر و شیعه و اهل سنت نقل نمودیم جای هیچ‌گونه شک و تردید برای هیچ انسان مؤمن و موحد که به خدا و روز جزا و رسالت رسول خدا ایمان و اعتقاد داشته باشد، باقی نمی‌ماند که شناخت امام آن هم با اسم و وصف و سایر خصوصیات و پیروی از فرمان او، بر هر انسان مکلفی واجب، و موجب نجات و رستگاری و رهایی از مرگ جاهلی و رفتن به بهشت و خلاصی از آتش سوزان جهنم است.

زیرا طبق آیات و روایات وارده امام خلیفه خدا، جانشین پیامبر، مبلغ احکام، مفسر قرآن، مروج دین، نگهبان شریعت سیدالمرسلین، ملجأ و پناه مسلمین، کشتی نجات امت، و یکی از دو یادگار نفیس رسول اکرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله است که خداوند او را برای هدایت و ارشاد خلق برگزیده و وی را از جمیع گناهان و آلودگی‌های ظاهری و باطنی مصون و محفوظ داشته، و علوم و دانش نهانی خود را از معارف و حقایق و جمیع احکام شرعی به وی آموخته و آن‌ها را در نزد او به ودیعت گذارده و در آیه «اولی‌الامر» اطاعت او را مانند اطاعت خود و پیامبرش، بر همگان واجب و لازم دانسته است.

بنابراین امر ایشان، امر خدا، نهی ایشان، نهی خدا، اطاعت ایشان، اطاعت خدا، سرپیچی از دستورشان، سرپیچی از دستورات خدا، دوستی با ایشان دوستی با خدا، دشمنی با ایشان دشمنی با خدا و رد کردن فرمان آنان، رد کردن فرمان پیامبر خدا و رد کردن فرمان پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله همانند رد کردن فرمان خداوند است.

پس باید امامان معصوم علیه‌السلام را شناخت و در برابر آنان تسلیم بود و از اوامرشان اطاعت کرد و به گفتارشان عمل نمود تا بتوان در پرتو راهنمایی‌های آن راهنمایان به حق، به سعادت و خوشبختی و نعیم جاودانی-در دنیا و آخرت- نائل آمده وگرنه تخلف و سرپیچی از ایشان و روی گردانی از اوامرشان، باعث گمراهی و سرگشتگی در دنیا و هلاکت و سقوط در دره هولناک جهنم و عذاب دردناک الهی در عالم آخرت خواهد بود.

——————-

1- «مَنْ مَاتَ وَ لَمْ يَعْرِفْ إِمَامَ زَمَانِهِ مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّة» ینابیع الموده، ج 3، ص 206؛ کافی، ج 1، ص 377؛ شرح المقاصد، ج 2، ص 275.

2- «مَنْ مَاتَ بغیر امام مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّة»؛ شرح نهج البلاغه،ابن ابی الحدید، ج 9، ص 155.

3- «مَنْ مَاتَ و لامام له، مَاتَ مِيتَةً جَاهِلِيَّة»؛ شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 13، ص 242.

4- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 13، ص 242.

5- رساله «المسائل الخمسون» فخر رازی، مسأله 47. این رساله در ضمن کتابی به نام«مجموعه الرسائل» در مصر، سال 1328 هجری در مطبعه علمی کردستان چاپ شده و حدیث مزبور در صفحه 384 این کتاب است. در مورد این حدیث، کافی است بدانیم تنها مرحوم علامه مجلسی رحمة‌الله‌علیه از بزرگان علماء و مراجع حدیثی و حدیث‌شناسی شیعه آن را با چهل سند از طرق اختصاصی شیعه نقل کرده است. جهت آگاهی بیشتر به کتاب بحارالانوار، ج 23، ص 76- 95 طبع جدید و چاپ امین‌الضرب، ج 7، ص 16 تا20 مراجعه فرمایید.

6- بحارالانوار، ج 23، ص 88، ح 31 به نقل از کمال‌الدین صدوق.

7- مجمع الزوائد، ج 9، ص 172؛ ینابیع الموده، ج 2، ص 70؛ الشرف المؤبد، ص 96؛ رشفه الصادی، ص 43 چاپ قاهره و صواعق المحرقه، ص173 و بسیاری از منابع دیگر.

8- بحارالانوار، ج 36، ص 244، عیون الاخبار، ج 2، ص 57؛حلیه الاولیاء، ج 1، ص 86، تاریخ بغداد، ج 4، ص 410؛ کنزالعمال، ج 12، ص 103 با عبارت دیگر.

9- مناقب خوارزمی، ص 39؛ بحارالانوار، ج 27، ص 194، ح 53؛ الغدیر، ج 2، ص 301.

10- نهج البلاغه، فیض، ص 470، خطبه 152 و صبحی صالح، ص 212.

11- کافی، ج 1، ص 207.

12- کتاب خصال، باب خصلت‌های سه‌گانه، ح 155.

13- ارشاد مفید، ص 124.

14- کافی، ج 1، ص 181.

15- همان، ص 182.

16- وسائل الشیعه: ج 1، ص 118.

17- کافی، ج 8، ص 212، ح 259.

18- الأمالي (للصدوق) / ترجمه کمره‌ای، متن، ص 591.

19- کافی، ج 1، ص 171.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا