يكي از عناويني كه در مباحث كلامي، فلسفي و دين‏شناسي معاصر جايگاه مهمّي دارد، پلوراليسم يا كثرت‏گرايي ديني است. پلوراليسم، تفكري است كه اصل و مبناي خود را تعدد و تكثرگرايي ديني مي‏داند. در مقابل پلوراليسم، تفكر و نگرشي قرار دارد كه به وحدت و يگانگي و نوعي انحصارگرايي ديني روي مي‏آورد.

برخي پرسش‏هاي اساسي اين بحث، عبارت است از:

  1. آيا تنوع، تعدد و تكثر اديان فرض دارد يا اين‏كه دين، واحد است و كثرت نمي‏پذيرد؟
  2. آيا ممكن است كه چند عقيده حق باشد و انسان با پيمودن راه‏هاي گوناگون به لقا و ديدار خدا نايل شود؟
  3. آيا مي‏توان با پيروان و مذاهب ديگر با مسالمت و سازش زندگي كرد؟
  4. آيا با وجود اديان متكثر، پيروان هر يك از آن‏ها مي‏توانند خود را اهل نجات بدانند. به بيان ديگر، آيا هر كس از هر ديني پيروي كند و از هر راهي برود، مي‏تواند به مقصد برسد و اهل نجات باشد؟ آيا پيرو هر ديني مي‏تواند خود را سعادت‏مند بداند؟

  • تكثرگرايي برون ديني و درون ديني

پلوراليزم یا تكثرگرايي را در دو سطح مي‏توان تصور كرد؛ برون‏ديني و درون‏ديني.

تكثرگرايي برون ديني، يعني اديان متعددي وجود داشته باشد و همه آن‏ها بهره‏اي از حقيقت و سعادت داشته باشد.

تكثرگرايي درون ديني، يعني در دين واحد، تفسيرهاي گوناگوني وجود داشته باشد كه به صورت فرقه‏ها و مذاهب متعدد ظهور كنند و همه آن تفسيرها حق بوده، براي رسيدن به فلاح و سعادت كافي باشند.

  • جايگاه بحث

ابتدا بايد جايگاه و مباني و مبادي بحث تكثرگرايي را روشن كرد كه آيا اين مسأله، نقلي است يا تجربي يا عقلي؟

تكثرگرايي از مسائل عقلي است، نه تجربي. از اين‏رو، جايگاه آن در فلسفه و كلام است؛ دليل اين‏كه تكثرگرايي، مسأله‏اي تجربي نيست، اين است كه به جهان‏بيني مربوط مي‏شود و در جهان‏بيني، يا عقل بايد اظهار نظر كند يا وحي و نقل قطعي.

منظور از عقل، عقلي است كه بالاتر از حس و خيال و وهم و گمان است (عقل برهاني) و در محور قضاياي كلي مي‏انديشد و نظر مي‏دهد. نيز مراد از نقل و وحي قطعي، قرآن يا خبري است كه اصل صدور و جهت صدور و دلالت آن بر مطلب، قطعي و نصّ باشد؛ يعني اگر خبر است، گذشته از صراحتِ متن، متواتر يا خبر واحد همراه با قرينه قطعي باشد و اگر قرآن و كتاب است، دلالت آن نص و قطعی باشد. بنابراين، ظواهر مورد استفاده از وحي و نقل، چون مفيد گمان است، نمي‏توان به آن بسنده كرد؛ زيرا طبق بيان قرآن، گمان در جهان‏بيني سودي ندارد: «إِنَّ الظَّنَّ لَا يُغْنىِ مِنَ الحَقّ‏ شَيْا * ظن و گمان، انسان را از حق بي‏نياز نمي‏كند. سوره يونس، آيه 36»؛

تجربه درباره جهان‏بيني يا تشخيص حق و باطل مكاتب، نمي‏تواند دخالت كند؛ زيرا دين داراي بخش‏هاي اعتقادات و اخلاق و اعمال است. بخش مربوط به اصول دين، محصول و بازده مقدار مهمي از آن در پس از مرگ ظاهر مي‏شود كه در دنيا تجربه‏پذير نيست؛ مانند مسائل برزخ و قيامت و بهشت و دوزخ.

بخش احكام و اخلاق دين را نيز در صورتي مي‏توان همه آن را تجربه كرد كه فقط براي تأمين دنياي مردم باشد و آثار آن فقط در دنيا ظاهر شود. پس اگر برخي آثار آن در عالم قيامت ظهور كند، تجربه در آن كارايي ندارد؛ مثلا ً كسي مي‏تواند اثر نماز را تجربه كند كه تمام آثار نماز را در دنيا خلاصه كند. نيز روزه و معاملات و عبادات، عقود و ايقاعات كه به دستور شريعت انجام مي‏شود، زماني آثار خوب آن تجربه مي‏شود كه ره‏آوردش در دنيا خلاصه شود؛ در حالي كه دنيا نسبت به آخرت، مانند حلقه‏اي است كه در كوير گسترده قرار دارد.

از اين‏رو، در تحليل نهايي دين، حس و تجربه احساسي كارآمد نيست؛ بلكه راه صحيح شناخت مسائل جهان‏بيني و معارف ديني، عقل برهاني و نقل قطعي و نصّ است.

  • عدم امكان تنوّع اديان

در بررسي تكثرگرايي برون ديني، نخستين پرسش اين است كه آيا تنوع و تعدد اديان، فرض دارد یا نه؟ در جواب بايد گفت كه تنوع و تعدد اديان، فرض صحيح ندارد؛ زيرا دين براي تربيت انسان است و ثابت شده كه انسان، حقيقت واحد است. از اين‏رو، ديني كه براي تربيت انسان است، بايد واحد باشد.

توضيح آن كه انسان‏شناسي با دين‏شناسي ارتباط تنگاتنگي دارد؛ به گونه‏اي كه اگر انسان دقيق شناخته شود، دين نيز به شكل صحيح شناخته مي‏شود؛ مثلا ً اگر ثابت شود كه انسان‏ها در اعصار و قرون، حقايق گوناگون دارند، اديان گوناگون نيز خواهند داشت؛ ولي اگر اثبات شود كه انسان داراي فطرت الهي ثابتي است كه در طي اعصار و قرون و نيز در اقليم‏هاي مختلف تغييري نخواهد كرد و فقط بدن خاكي و طبيعي‏اش دگرگون خواهد شد، دين نيز چون به فطرت ثابت انسان مربوط است، بايد ثابت و واحد باشد. براين اساس، اصول دين بايد همواره ثابت باشد؛ گرچه فروع دين كه از آن به منهاج و شريعت تعبير مي‏شود متغير باشد.

انسان‏ها در همه شرايط، داراي يك حقيقت هستند و حقيقت فطرت و قلب و عقل همه آن‏ها از يك نوع است، گرچه بدن و ارتباطش به طبيعت و كيفيت زندگي او در اعصار فرق مي‏كند؛ چنان‏كه كيفيت داد و ستد يا مسافرت وي متغير است؛ مثلا ً در گذشته به گونه‏اي داد و ستد مي‏كرد و امروز به گونه‏اي ديگر، يا در گذشته با حيوان سفر مي‏كرد و امروز با ماشين و هواپيما.

اما امور مرتبط با فطرت انسان، هميشه يكي و ثابت است؛ مثلا ً انسان اگر در گذشته به عدالت عشق مي‏ورزيد و از ظلم رنج مي‏برد، يا از تواضع و امانت‏داري و آزادي و استقلال لذت مي‏برد و از تكبر و خيانت و استعمار و بهره کشی منزجر بود، امروز نيز اين چنين است. پس اصول كلي دين و اخلاق و معارفي كه به فطرت انسانْ بر مي‏گردد، چون فطرت انسان ثابت است، ثابت و تغيير ناپذيرند.

بنابراين، بين پلوراليزم ديني و انسان‏شناسي، رابطه تنگاتنگي برقرار است؛ به گونه‏اي كه اگر انسان را داراي فطرت ثابت و حقيقت واحد بدانيم، پلوراليزم و كثرت‏گرايي ديني موضوعي ندارد، ولي اگر انسان را داراي حقايق گوناگون بدانيم، پلوراليزم و كثرت‏گرايي فرض صحيح دارد؛ ليكن پلوراليزم فرض درست ندارد؛ چنان‏كه قرآن مي‏فرمايد: «إنّ الدّين عند اللّه الإسلام. حقيقتاً دين در نزد خدا اسلام است. سوره آل‏عمران، آيه 19»؛ «وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ ديناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرين‏ * و هر كس، ديني غير از اسلام را انتخاب كند از او پذيرفته نخواهد شد؛ يعني فقط يك دين، حق است. سوره آل‏عمران، آيه 85».

  • علّت تعدد شرايع و ادیان

برپايه برهان عقلي و نيز شواهد نقلي از قرآن و روايات، انسان روحي واحد دارد كه داراي عقل، قلب، فطرت و شؤون فراواني است. همچنين انسان بدني دارد كه به طبيعت و اقليم وابسته است. روح انساني به ماوراي طبيعت وابسته است و در طي اعصار و قرونْ ثابت است و گذشت روزگار در آن اثر نمي‏گذارد؛ يعني روح انسانْ شرقي، غربي، شمالي يا جنوبي نيست، بلكه روح او فرا طبيعت است. از اين‏رو، علل و عوامل رشد او را بايد از فرا طبيعت طلب كرد.

اما تن و بدن انسان از سويي به اقليم غرب يا شرق يا منطقه استوايي و مانند آن تعلق دارد و از سوي ديگر، لسان استعداد انسان‏ها گوناگون و رو به تكامل است و چون طبيعت و آثارش مختلف است و استعدادها متعدد است، نيازمندي‏هاي انسان از جهت اقليم طبيعي و استعدادها متنوع است و بايد پاسخ‏هاي متنوع به آن داد. از اين‏رو، شرايع و روشهای كه به بُعد متغير انسان مربوط است، متعدد و متغير است.

بر همين اساس، مسائل رياضي كه به عقل بشر مربوط است يا مسائل حكمت و كلام كه به فطرت و عقل انسان مرتبط است در شرق و غرب و جنوب و شمال يكسان است؛ ولي مسائل علوم تجربي، مانند طب و پزشكي و دارو و درمان (جنبه عملي آن نه جنبه علمي آن) نسبت به افراد مختلف گوناگون است.

اصول دين و خطوط كلي اخلاق و حقوق و فقه كه براي بخش ثابت انسان است، ثابت است؛ زيرا انسان داراي فطرت ثابت است: «لاتبديل لخلق اللّه. سوره روم، آيه 30» در خلقت خداوند تبديلي نيست اما شريعت‏ها و روش ‏های كه به شرايط و روش‏هاي زندگي انسان مربوط است، متغير و نيز متعدد است.

  • اقسام كثرت

انواع كثرت در دين كه به شکل های گوناگون قابل تصور است، عبارت است از:

  1. هدف واحد و راه واحد؛ گاهي امور متعدد، زيرمجموعه يك راه مستقيم است كه به هدف واحد مي‏رسد. در چنين كثرتي به آساني مي‏توان گفت كه اين امور متعدد خيلي دور از حق نيست؛ يعني يا حق محض است يا به حق نزديك است؛ زيرا هم هدف و هم بزرگ‏راه، يكي است و تنها راه‏هاي فرعي كه به بزرگ‏راه متصل مي‏شود، فرق مي‏كند كه آن نيز با رسيدن به بزرگ‏راه، يقيناً به آن هدف يگانه و يكتا بار مي‏يابند.
  2. اهداف متعدد در طول يكديگر؛ گاهي كثرت به هدف بر مي‏گردد؛ يعني اهداف كثير است، نه راه؛ ولي آن اهداف كثير، شؤون يك هدف والا و برتر است؛ يعني هر كس از راه مخصوص به هدفي مي‏رسد كه مجموعه اين اهداف، شؤون هدف نهايي و برتر است.

در چنين صورتي نيز مي‏توان كثرت را پذيرفت و به چنين كثرت‏گرايي نظر مثبت داد؛ زيرا تمايز و اختلاف اين خطوط و شؤون مختلف و گوناگون، فرعي و جزيي است، نه اصلي و كلي.

  1. اهداف متعدد در عرض يكديگر؛ گاهي اهداف متباين است و اهداف فرض شده گوناگون در مقابل هم قرار دارند؛ به‏گونه‏اي كه يكي از آن‏ها چيزي را اثبات و ديگري آن را نفي مي‏كند؛ مثلا ً يكي مي‏گويد كه جهان مبدأ و معاد دارد و ديگري مي‏گويد كه ندارد يا يكي مي‏گويد كه انسان پس از مرگ حياتي دارد و در قيامت زنده است و مكتبي ديگر مي‏گويد كه انسان با مردن نابود مي‏شود و از قيامت خبري نيست.

اين‏گونه كثرت‏ها كه رو در روي هم است، نمي‏تواند حق باشد؛ زيرا اين مكتب‏ها يا نقيض يکديگر است يا به منزله نقيضين (دو چیز ضد هم مثل روز و شب) است و چون جمع نقيضين محال است، هر دو نمي‏تواند حق باشد؛ چنان كه هر دو نمي‏تواند باطل باشد.

  1. هدف واحد و راه‏هاي متعدد؛ گاهي هدف يكي است، ولي راه‏ها متعدد است و اين راه‏هاي متعدد، رو در رو و مقابل همند؛ يعني اين راه‏ها فرعيِ اصلِ واحد نيست و به يك بزرگ‏راه نمي‏رسد؛ مثلاً يكي به شرق و ديگري به غرب و يكي به قطب شمال و ديگري به قطب جنوب مي‏رود؛ البته نه مانند زمين كه چون كروي است، خط فاصل آن منحي است و سرانجام، خطوط مختلف آن در يك نقطه همديگر را ملاقات مي‏كنند؛ بلكه به عنوان يك فاصله امتدادي كه هريك به سمتي مي‏روند كه هرگز يكديگر را نمي‏بينند. چنين كثرتي نيز قابل پذيرش نيست و نمي‏توان گفت كه همه راه‏ها حق است؛ چون اين كثرت، نيز مستلزم جمع نقيضين است و جمع نقيضين محال است.
  2. تكثر فرهنگ، عادات و رسوم؛ برخي فرهنگ را مرادف با دين مي‏پندارند؛ و چون فرهنگ‏ها متكثر است، پس دين نيز متعدد است و پذيرش پلوراليزم ديني همان پذيرش پلوراليزم فرهنگي است؛ غافل از آن‏كه كثرت گرايي ديني، غير از پذيرش كثرت عادات، آداب، رسوم و سنن و فرهنگ است؛ زيرا هر جمعيتي كه در هر اقليمي به سر مي‏برند، فرهنگ و آداب و رسوم و عادات مخصوص خود را دارند؛ هر يك در كيفيت غذا خوردن، لباس پوشيدن، سفر، روش‏هاي مخصوص دارند و هر كس براي خود يكي از آداب را انتخاب مي‏كند و همان را انجام مي‏دهد.

اين نوع از تكثر، پذيرفتني است و دليلي براي حق يا باطل بودن هيچ يك از آن‏ها وجود ندارد. به بيان ديگر، هيچ منعي براي تكثر عادات وجود ندارد و دليلي نيز براي تأكيد بر يكي بودن فرهنگ و اصرار بر حقانيت آن نيست؛ البته چنين تكثرگرايي، خارج از مبحث پلوراليزم ديني است.

يادسپاري؛ در ارتباط با عادات، آداب، رسوم و مقررات، تلاش و كوشش فكري لزومي ندارد تا ثابت كنيم كدام يك بر حق است و كدام يك بر باطل؛ اما در رابطه با كفر و ايمان، بحث و تلاش فكري لازم است تا ثابت شود كدام يك حق و كدام يك باطل است.

دليل عدم لزوم بحث و تلاش فكري در قسمت آداب و رسوم، همانا اعتباري و قراردادي بودن آن است؛ اما كفر و ايمان، چون اعتباري محض و قراردادي صرف نيست و پشتوانه واقعي دارد، حتماً يكي از آن دو بر حق و ديگري باطل است و راه وصول به حق نيز باز است و با تحقيق، مباحثه و تبادل نظر مستمر مي‏توان به حق رسيد و به دين واحد و جهان شمول دسترسي پيدا كرد. از اين‏رو، در مورد آداب و رسوم، لزومي ندارد كه تحقيق و تفحص به عمل آيد، امّا مسأله ايمان و كفر، گذشته از آن كه به واقعيت استناد دارد، چون به سرنوشت نهايي و سعادت انسان نيز ارتباط دارد، بايد تفحص و تحقيق به عمل آيد.

  • امكان زندگي مسالمت آميز با پيروان اديان ديگر

كثرت‏گرايي ديني، ناظر به اين نيست كه انسان‏هايي با داشتن عقايد و مذاهب و اديان گوناگون مي‏توانند در يك جامعه، زندگي مسالمت‏آميز داشته باشند يا خير؛ زيرا ممكن است گروه‏ها، با داشتن افكار و عقايد و مذاهب و ملل و روش های گوناگون، زندگي مسالمت آميز و مشترك داشته باشند.

معناي زندگي مسالمت‏آميز اقوام و ملل، اين نيست كه اين‏ها يكديگر را جهنمي دانسته و به طور کل رد كنند، ولي از روي ناچاري و اضطرار كنار هم زندگي كنند؛ زيرا ممكن است يكديگر را باطل و معذور بدانند، نه دوزخي؛ چون هر باطل و مُبطلي، اهل جهنّم نيست؛ بلكه ممكن است در تشخيص حق، دچار اشتباه شده باشند و اگر انساني پس از سعي لازم، در تشخيص هدف اشتباه كرده باشد، گرچه به بهشت و رضوان الهی نائل نمی شود، ولي ممكن است به دوزخ نيز نرود.

به ديگر سخن، زندگي مسالمت‏آميز ارباب نحله‏هاي متنوع، نوعي دندان بر جگر گذاشتن و به اصطلاح، تظاهر به سِلْم و به تعبيري سازش سياسي نيست، بلكه نوعي سازش انساني است؛ زيرا ممكن است كسي بر حق باشد و ديگري باطل، اما پذيرنده باطل در تشخيص حق کوتاهی نکرده و قاصر باشد؛ يعني براي راه‏يابي به حق، تلاش و كوشش كرده، ولي به مقصد نرسيده است. چنين انساني با آن‏كه سخنش باطل است، خودش اهل دوزخ نيست، بلكه معذور و از كساني است كه خداوند در قرآن در حق آنان فرمود: «وَ ءَاخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا يُعَذِّبهُمْ وَ إِمَّا يَتُوبُ عَلَيهِمْ  وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيم * عده‏اي كارشان تأخير افتاده و موقوف به فرمان خداست؛ يا آنان را عذاب مي‏كند (در صورت ارتكاب گناه) يا بر آن‏ها توبه را روا مي‏دارد و لطفش را شامل حال آنان مي‏كند. سوره توبه، آيه 106»؛

  • معيار زندگي مسالمت‏آميز

از آيات قرآن بر مي‏آيد كه صاحبان اديان مختلف مي‏توانند با پذيرش خطوطِ كليِ دينِ همديگر، در كنار يكديگر زندگي مسالمت‏آميز داشته باشند. به ديگر سخن، دينِ حاكمْ يكي باشد و پيروان ديگر اديان كه در احوال شخصي، هريك تابع دين خاص خودند در مسائل عمومي كشور، تابع دين واحد حاكم باشند.

از اين‏رو، پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) خطاب به اهل كتاب مي‏فرمايد: «قُلْ يَأَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلىَ‏ كَلِمَةٍ سَوَاءِ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكمُ‏ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَ لَا نُشرْكَ بِهِ شَيْا وَ لَا يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّهِ * بگو: اى اهل كتاب، بياييد از آن كلمه حق كه ميان ما و شما يكسان است پيروى كنيم كه به جز خداى يكتا را نپرستيم و چيزى را با او شريك قرار ندهيم و برخى برخى را به جاى خدا به ربوبيّت تعظيم نكنيم. سوره آل‏عمران، آيه 64». مفهوم آيه اين است كه ما موحّد باشيم و هيچ يك خود را بر ديگري تحميل نكنيم و خطوط كلي وحي را بپذيريم؛ البته اين كار به معناي كثرت‏گرايي ديني نيست كه همه عقايد متقابل يكديگر حق باشد، زيرا فقط معارف مشترك و خصوصيت دين خاتَم، حق است و تنها دين اسلام، حاكم است. ديگران، در پناه اسلامند، ولي اهل نجات در معاد، يك گروه است؛ زيرا نجات و سعادت ابدي وخوش‏بختي در معاد و قيامت، تنها يك راه دارد و بس.

توضيح آن‏كه دراين‏جا دو سؤال‏مطرح است‏كه بايد آن‏ها را از يكديگرتفكيك كرد:

  1. آيا زندگي مسالمت‏آميز با پيروان اديان و مذاهب، صحيح است؟ براي حفظ آرامش و امنيت يك كشور، آيا صاحبان اديان و مذاهب گوناگون مي‏توانند در كنار هم زندگي كنند؟ اين سؤال جواب خاص خود را دارد كه خواهد آمد.
  2. آيا عامل تكامل حقيقي انسانْ واحد است يا متكثر؟ آيا انسان با اعتقاد به يك حقيقت و با پيمودن عملي يك راه به كمال نهايي نايل مي‏شود؟ آيا عامل تكامل انسان، چند حقيقت است يا يك حقيقت؟ آيا ظرف ظهور كمالات آن حقيقت واحد، قيامت است؟

پاسخ اين است: اگر مسأله كمال واقعي انسان و جريان قيامت مطرح است، تنها يك راه براي تأمين كمال نهايي انسان وجود دارد؛ اما براي كشورداري و جمع آراي صاحب نظران گوناگون، دو راه وجود دارد: 1. همگان يك دين را بپذيرند. 2. پيروان اديان گوناگون با حفظ اعتقاد خود، مي‏توانند با حفظ مقررات زيرمجموعه يك دين در كنار يكديگر زندگي مسالمت‏آميز داشته باشند؛ زيرا هيچ‏كس در نظام دنيايي، ارباب عقايد و افكار ديگران نيست تا بگويد كه قدرت تفكر، مال من است و هرچه من مي‏انديشم حق است و ديگران موظفند كه مانند من فكر كنند و هر فكري جز اين محكوم است؛ بلكه راه تفكر به سوي همگان باز است.

از اين‏رو، قرآن فرمود: «وَ لَا يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا»؛ برخي، بعضي ديگر را ارباب خود قرار ندهد؛ يعني بگويد كه افكار من بايد حاكم باشد؛ بلكه بايد فكرِ متقن عميق را از هر ارايه‏كننده‏اي پذيرفت.

زندگي مسالمت‏آميز با پيروان اديان ديگر و آزاد بودن آن‏ها در تفكر و ارايه آن، غير از سعادت‏مندي همه آن‏ها در آخرت است؛ زيرا چنان‏كه گفته شد، هدف آفرينش و نيز فطرت انسان‏ها و همچنين راه آن‏ها يكي است و انسان بايد با فطرت واحد، در راه واحد به سوي هدف واحد حركت كند و به مقصد واحد برسد.

پس اگر بررسي آرا و عقايد به لحاظ آخرت باشد، فقط يكي حق است و رهرو يك راه، اهل نجات است؛ ولي اگر به لحاظ دنيا باشد، انسان‏ها با اديان متعدد، مي‏توانند با هم زندگي كنند و آزاد انديش باشند و راه صحيح را طي كنند و از محدوده عقل و نقل تجاوز نكرده و به مقاصد دنيايي خود نايل شوند.

  • دعوت اسلام براي زندگي مسالمت‏آميز

اسلام به مسلمانان سفارش مي‏كند تا با يكديگر و با پيروان اديان آسماني و مكاتب ديگر بشري با عدل و مسالمت رفتار شود. اين مطلبْ قرآني است و نظام اسلامي نيز در عمل بر اين روال حركت مي‏كند. براساس قرآن كريم:

  1. مؤمنان و مسلمانان بايد با يكديگر زندگي مسالمت‏آميز و برادرانه داشته باشند: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُواْ بَينَ أَخَوَيْكمُ‏ وَ اتَّقُواْ اللَّهَ لَعَلَّكمْ تُرْحَمُون* در حقيقت، مؤمنان با هم برادران ديني‏اند. پس بين آنان اصلاح كنيد. سوره حجرات، آيه 10»؛
  2. همچنين آنان بايد با موحّداني كه در نظام اسلامي زندگي مي‏كنند؛ مانند يهوديان و مسيحيان كه معتقد به خدا و نبوّت الهي‏اند و به ديگر سخن، از يك نظر اهل توحيدند.
  3. نيز با كفار و ملحداني كه در اثر پيروي مكتب الحادي و مادي، موحد نبوده و به مبدأ و معاد اعتقادي ندارند، ولي در صدد براندازي نظام اسلامي نيستند، بلكه حاضرند با مسلمانان زندگي مسالمت‏آميز داشته باشند، با مسالمت رفتار كنند؛ زيرا اگر با نظام اسلامي درگير شده و در صدد براندازي نظام باشند، اسلام دستور دفاع و مقابله با آن‏ها را داده است.

خداي سبحان در سوره ممتحنه درباره آن‏ها مي‏فرمايد: «لَّا يَنْهَئكمُ‏ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فىِ الدِّينِ وَ لَمْ يخْرِجُوكمُ مِّن دِيَارِكُمْ أَن تَبرَّوهُمْ وَ تُقْسِطُواْ إِلَيهْمْ  إِنَّ اللَّهَ يحُبُّ الْمُقْسِطِينَ * إِنَّمَا يَنهْئكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ قَاتَلُوكُمْ فىِ الدِّينِ وَ أَخْرَجُوكُم مِّن دِيَارِكُمْ وَ ظَاهَرُواْ عَلىَ إِخْرَاجِكُمْ أَن تَوَلَّوْهُمْ وَ مَن يَتَوَلهَّمْ فَأُوْلَئكَ هُمُ الظَّالِمُون * خدا شما را از كساني كه در كار دين با شما نجنگيده و شما را از ديارتان بيرون نكرده‏اند، باز نمي‏دارد كه با آنان نيكي كنيد و با ايشان عدالت ورزيد؛ زيرا خدا عادلان را دوست دارد. فقط خدا شما را از دوستي با كساني باز مي‏دارد كه در كار دين با شما جنگ كرده و شما را از خانه‏هايتان بيرون رانده يا در بيرون راندنتان يكديگر را پشتيباني كرده‏اند و هر كس آنان را به دوستي گيرد، آنان همان ستم‏گرانند. سوره ممتحنه آیه 9-8»؛

براساس اين آيه، با كافراني كه نه قبل از پيروزي اسلام، بر ضد اسلام و مسلمانان تلاش و كوشش كردند و نه بعد از پيروزي اسلام به اين كار اقدام مي‏كنند، رفتار با قِسط و عدل رواست.

بنابراين، زندگي مسالمت‏آميز با كساني رواست كه وقتي پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) در مكّه مظلوم بود، كاري به او نداشتند و پس از مهاجرت از مكه به مدينه و تشكيل حكومت اسلامي نيز مزاحم اسلام و مسلمانان نبودند. همچنين با كافران بي‏طرف كه نه خودشان مزاحم اسلام بودند و نه مزاحم و مهاجم به وجود آوردند و سرانجام، از نظر مالي، فكري، نظامي و سياسي به زيان اسلام و مسلمانان كاري انجام نداده و نمي‏دهند، با اين دسته نيز مي‏توان زندگي مسالمت‏آميز داشت؛ به گونه‏اي كه زندگي با آن‏ها انساني باشد؛ يعني نه تنها به آن‏ها ظلم نكرد، بلكه كمال قسط و عدل را روا داشت و نسبت به آن‏ها احسان كرد؛ زيرا عدل، انصاف و احسان خوب است، گرچه نسبت به كافر باشد؛ و نيز جور و ستم ناپسند است، گرچه نسبت به كافران باشد.

بنابراين، براساس تعاليم قرآن، زندگي مسالمت‏آميز با پيروان اديان و مكاتب ديگر مقبول است، گرچه بهشتي يا جهنمي بودن همه آنان مطلب ديگري است؛ البته آن‏هايي كه قاصر و معذورند، كارشان موقوف به فرمان خداست.

  • نفي تسامح، سستی و سازش در امور دینی

زندگي مسالمت‏آميز با تسامح، سستی و سازش در امور دینی فرق دارد. اسلام، مسلمانان را با شرايط خاص به زندگي مسالمت‏آميزِ با كافران و مشركان فراخوانده است، اما هرگز آن‏ها را به تسامح و سازش در امور دینی دعوت نكرده و نفرموده است: نسبت به كفار و مشركين از دَرِ تسامح و سازش در امور دینی وارد شويد؛ بلكه اساس قرآن بر عدم سازش با باطل و پيروان باطل است: «فَلَا تُطِعِ الْمُكَذِّبِينَ * وَدُّواْ لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُون * پس هرگز از مردم كافرى كه آيات خدا را تكذيب مى‏كنند پيروى مكن. كافران بسيار مايلند كه تو با آنها مدارا كنى (و متعرض بتهاشان نشوى) تا آنها هم (به نفاق) با تو مدارا كنند. سوره قلم، آيات 8 ـ 9»؛ از تكذيب‏كنندگان اطاعت مكن. آن‏ها دوست دارند در مسائل ديني، نرمش نشان دهي تا آن‏ها نرمش نشان دهند؛ نرمشي همراه با انحراف از حق. به بيان ديگر، قرآن به پيامبر اسلام هشدار داده كه هرگز كم‏ترين انعطافي در برابر پيشنهادهاي انحرافي مشركان از خود نشان ندهد و با اهل باطل مداهنه نكند.

انسان‏هاي حق مدار و هدفمند، اهداف مقدسي دارند كه هيچ‏گاه حاضر نيستند بر سر آن معامله كنند و در آن رابطه، سازش نمايند و با گرفتن امتيازهاي ناروا به طرف مقابل امتياز دهند؛ چنان‏كه حضرت اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) فرمود: «ولعمرى ما علىّ من قتال من خالف الحقّ وخابط الغىّ من إدهان و لا إيهان * به جان خودم سوگند! در مبارزه با مخالفان حق و آنان كه در گمراهي غوطه ورند، لحظه‏اي مدارا و سازش نمي‏كنم؛ نه با آن‏ها سازش مي‏كنم و نه در برابر آنان از خود سازش و سستي نشان مي‏دهم». (1)

انسان متدين، نه در مقام عمل و نه در مقام اعتقاد، در برابر دشمنان و مرام‏هاي باطل، ضعف و سستي يا نرمش نشان نمي‏دهد و از مواضع اعتقادي خويش در مقام عقيده و از مواضع اصولي خود در مقام عمل، عقب نشيني نخواهد كرد.

در روايات، دين اسلام به شريعت «سمحه سهله» وصف شده است، نه به سستی و سازش در امور دینی؛ يعني دين اسلام با فطرت انسان سازگار است و چون با فطرت انسان سازگار است، قابل تحمل است و احكام صعب و ناسازگارِ با ظرفيت انسان و جامعه ندارد.

مرحوم كليني نقل مي‏كند كه روزي همسر عثمان بن مظعون به حضور رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) شرفياب شد و عرض كرد: اي رسول خدا! همسرم عثمان، روزها را روزه مي گيرد و شب‏ها را به عبادت مشغول است. پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) با حالت غضب، نزد عثمان رفت و مشاهده كرد كه او مشغول نماز است. عثمان وقتي رسول خدا (ص) را ديد، رو به آن حضرت كرد، پيامبر به او فرمود: «يا عثمان! لم يرسلنى الله تعالي بالرّهبانيّة، ولكن بعثنى بالحنيفيّة السّهلة السّمحة، أَصوم و أُصلّى و أَلمس أَهلى، فمن أَحبّ فطرتى فليتسنّ بسنّتى و من سنّتى النّكاح * اي عثمان! خدا مرا با رهبانيت و گوشه گیری مبعوث نكرده است، بلكه خدا مرا با دين حنيف سهل فرستاده است. من روزه مي گيرم و نماز مي گذارم و با همسرم تماس دارم. پس هر كس فطرت و دين مرا دوست دارد، بايد به سنّت من پاي بند باشد و يكي از سنت‏هاي من، نكاح است». (2)

 در اين روايت، پيامبر خدا (ص) دين حنيف خود را به آسان ومطابق با فطرت وصف كرده است.

امام صادق (عليه‏السلام) نيز فرمود: «خدا به پيامبر اسلام، شريعت‏هاي نوح و ابراهيم و موسي و عيسي (عليهم‏السلام) را اعطا فرمود كه عبارت است از: توحيد و اخلاص و دور كردن شريك و مثل و مانند از خدا و دين حنيف سمحه و آسان، نه رهبانيت و سياحت (دنیا گریزی). در آن شرايع، چيزهاي پاكيزه، حلال و چيزهاي ناپاك بر آنان حرام شده است و از دوش آنان قيد و بندهايشان را برداشته است». (3)

خداوند هنگام وصف قرآن مي فرمايد: «وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْءَانَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِن مُّدَّكِر * قطعاً قرآن را براي يادآوري و پند آموزي آسان كرديم. پس آيا متذكّر شونده و پند گيرنده‏اي هست؟ سوره قمر، آيه 17».

معارف قرآن، احكام و دستورهايش آسان و براي همگان تحمل‏پذير است؛ چنان‏كه خداوند قرآن را به يسر و آساني وصف كرده است. همچنين، خداوند قرآن را به ثقيل بودن وصف كرده است؛ يعني قرآن آسان است، اما سست و خفيف و تهي مغز نيست، بلكه ثقيل است. سهولت در برابر صعوبت و دشواري است و دين و مطالب قرآن، سهل است و انجام آن‏ها صعب و دشوار نيست، ولي ثقيل است: «إِنَّا سَنُلْقِى عَلَيْكَ قَوْلًا ثَقِيلا * ما به‏زودي، گفتار گران‏بار بر تو القا مي كنيم. سوره مزّمّل، آيه 5».

ثقيل يعني گران‏بار و سنگين و بامحتواي غني و بلند و چون محتواي قرآن، عميق و غني است، خفيف و تهي مغز و موهوم و مظنون نيست. قرآن در سطح عرف عامّه نيست، گرچه مي‏توان مطالب و معارف بلند آن را براي درك همگان در حدّ عرف تنزل داد و با بيان روان و ساده، ديگران را از آن بهره مند كرد.

بنابراين، دين اسلام، سهل و آسان است، اما سستی و سازش طلبی در امور دینی در آن راه ندارد؛

زيرا سستی و سازش طلبی در امور دینی، وصفی است مذموم كه در قرآن از آن به «مداهنه» نرمشي همراه با انحراف از حق تعبير شده است؛ ولي سهولت و سمحه (مطابق فطرت)، وصف دين و ممدوح است؛

  • كثرت تشكيكي يا نسبيت اديان

مطالعه اديان نشان مي‏دهد كه كثرت آن‏ها تشكيكي است ونه تبايني؛ يعني اديان الهي در بسياري از خطوط اعتقادي، اخلاقي، حقوقي و فقهي اشتراك دارد؛ ليكن داراي مراتب و درجات است؛ يعني بعضي كامل مي‏باشد و بعضي كامل‏تر.

بنابراين، در معارف بشري نيز چون فهم‏ها به درجات مختلف فهم‏ها از واقعيت مربوط مي‏شود، معرفت نيز تشكيكي است و اختلاف فقها و مفسران از اين دسته است.

حق و صدق نيز درجاتي دارد. ممكن است عارفي در عصري، معرفت شهودي به دست‏آورد كه مطابق با واقع، بلكه عين واقع باشد و پس از او عارفي ديگر، همان معلوم را عميق‏تر مشاهده كند كه احقّ از شهود عارف قبلي باشد. در اين‏جا هر دو مشاهده حق است، ولي يكي احقّ است.

كثرتي كه در اديان و شرايع و منابع الهي راه پيدا مي‏كند، نسبي نيست؛ نه نسبيت حقيقت و نه نسبيت معرفت. نيز تشكيكي است، هم به تشكيك حقايق خارجي و هم به تشكيك معارف بشري؛ زيرا اين شرايع به تناسب نيازهاي مردم اعصار گونا‏گون در عين اشتراك، در بسياري از قوانين به صورت حقايق متنوع نازل مي‏شود؛ مانند داروهاي متنوع كه براي بيمار در مقاطع گوناگون تجويز مي‏شود و طبيب ماهر براي هر مرحله، داروي معيّن را دستور مي‏دهد كه هر يك از اين داروها در نوبت خاص خود نافع است؛ نه اين كه يكي نافع و حق و ديگري مضر و باطل باشد. بنابراين، اختلاف شرايع و مناهج به تشكيك حقيقت بر مي‏گردد.

  • معرفت انسان كامل به جهان هستي

آگاهي انسان از قلمرو درك خود و نيز از منطقه درك ساير افراد، نشان‏گر اين است كه غالب انسان‏ها از نظر معرفت محدودند و بسياري از حقايق را نمي‏دانند؛ اما انسان‏هاي نادري هستند كه چون به خدا نزديكند و زودتر از ديگران فيض را از خدا دريافت مي‏كنند، نسبت به بسياري از اشيا احاطه تام دارند.

به ديگر سخن، بعضي از مخلوقات، صادر يا ظاهر اول خدايند؛ چنان‏كه طبق تعبيرات ديني، نخستين نوري كه خلق شد، نور رسول گرامي اسلام (ص) و اهل‏بيت (عليهم‏السلام) بود و سپس‏موجودات‏ديگرخلق شدند. اگر كسي صادر ياظاهر اول بود، نسبت به مخلوقات ديگر احاطه تام دارد؛ زيرا هستي مخلوقات پس از او ضعيف‏تر و نازل‏تر است. مخلوقي كه در رتبه نخست قرار دارد، خليفة اللّه و انسان كامل و مظهر اسم اعظم الهي است و مي‏تواند به مظاهر ساير اسماي خدا احاطه پيدا كند.

 پس نمي‏توان گفت كه در بين بشر، افرادي يافت نمي‏شود كه به همه علوم امكاني، آگاهي داشته باشد؛ زيرا ممكن است كسي باشد كه به همه علوم امكاني احاطه داشته باشد؛ البته انسان كامل نيز به كُنه خدا و اسماي ذاتي واجب تعالي احاطه پيدا نمي‏كند، بلكه به واجب و اسماي حسناي خداوند به اندازه ظرف وجودي خود علم دارد؛ اما نسبت به مادون خود، علم تام دارد و مي‏تواند از آن‏ها خبر دهد.

  • رابطه روش‏هاي دين‏شناسي و تعدد ادیان

ميان كيفيت دين‏شناسي و تعدد ادیان و تكثرگرايي، رابطه‏اي وجود دارد. براي تبيين اين مطلب به ناچار بايد برخي از روش‏هاي دين‏شناسي را بررسي كنيم:

  1. روش جامعه‏شناختي؛ برخي، دين را يك پديده اجتماعي دانسته و آن را از راه جامعه ‏شناسي بررسي كرده‏اند؛ ولي اين روش نمي‏تواند حقيقت دين را به انسان نشان دهد و نيز نمي‏تواند مشخص كند كه كدام دين، حق يا باطل است. به ديگر سخن، تكثّر خارجي اديان، پديده‏اي اجتماعي است كه قابل انكار نيست؛ اما اين نگاه توان اثبات، حتي اظهار نظر در حقانيت اديان را ندارد. بنابراين، حقانيت اديان، نه لازمه مطالعه جامعه‏شناسانه دين است و نه نتيجه آن. يك جامعه‏شناس دين، اديان را متكثر مي‏بيند، اما نمي‏تواند در باب حقانيت دين اظهار نظر كند.
  2. روش تاريخي و اقليمي؛ برخي دين‏شناسان، زمان و مكان پيدايش اديان را بررسي مي‏كنند؛ مثلا ً كاوش مي‏كنند كه در قاره آسيا و شرق، در فلان زمان، سلسله‏اي از اديان به وجود آمد يا در قاره اروپا و غرب، در فلان زمان، اديان ديگر به وجود آمد. بررسي اقليمي و تاريخي نيز در دين‏شناسي، گرچه سودمند است، ولي دين واقعي را به انسان ارايه نمي‏كند و تشخيص حق و باطل آن مشكل است.
  3. روش روان‏شناختي؛ برخي دين را از راه خصوصيت‏هاي رواني كه براي فرد فرد انسان رخ مي‏دهد، شناسايي مي‏كنند. از نظر آن‏ها هر كس راهي دارد كه به كمك آن با هستي بخشِ خود در ارتباط است و با او راز و نيازي دارد؛ چون ذات اقدس الهي براي هر صاحب‏دلي، ظهور و نفوذي دارد. اين روش نيز، به صورت جزئی حق است، نه به صورت کلی. از اين‏رو، از اين راه نيز نمي‏توان به دين‏شناسي كامل دست يافت؛ گرچه اين راه‏ها انسان را در شناخت دين كمك و راهنمايي مي‏كند.

بنابراين، هيچ يك از روش‏هاي جامعه‏شناسي، تاريخي و روان‏شناسي، راه صحيح دين‏شناسي نيست و اين گفته كه هر جامعه‏اي براي خود ديني دارد و علل و عوامل اقتصادي وادارشان كرده است كه فلان دين را بپذيرند يا علل و عوامل اقتصادي باعث شده است تا فلان نحله يا مذهب را رد كنند، صرفاً توجيه‏گر پلوراليزم و كثرت‏گرايي است.

حوادث تاريخي، اقتصادي، اجتماعي مي‏تواند در گرايش و پذيرش يا گريز مردم و ريزش دين نقش داشته باشد، ولي به گواهي تاريخ، پذيرش دين منشأ برتر و والاتري دارد؛ مثلا ً دين اسلام كه ظهور كرد و پيامبر اسلام (ص) به رسالت مبعوث شد و خطاب به مردم فرمود: بگوييد «لا إله إلاّ الله» تا رستگار شويد (4)، هم فقرا با آن حضرت مخالفت كردند و هم اغنيا. اكنون نيز اگر كلمه «لا اله الاّ الله» در كشور هندوستان گفته شود، بسياري از مردم آن‏جا اعم از تهي‏دستان و توان‏گران آن را نمي‏پذيرند؛ زيرا آن‏ها كه با اصل توحيد مخالفند و فكر توحيدي ندارند، از آن فرار مي‏كنند؛ اما كساني كه فضيلت توحيد را يافته‏اند، از شرك جدا مي‏شوند و به توحيد تمسّك مي‏كنند.

يادسپاري؛ كشورهايي كه مليت‏هاي مختلف در خود دارد، مبتلاي به تعدد ادیان و تكثرگرايي عملي است. از اين‏رو، حقوق بشر نيز در آن‏جا بيش از جاهاي ديگر مطرح مي‏شود. ملت‏هاي مختلف را با قانون يك ملت يا مملكت نمي‏توان تأمين كرد، ولي با قانون جامع و كليِ كه بشريتْ‏مدار، مي‏توان آن‏ها را تامين كرد.

  • برهان عقلي، راه صحيح دين‏شناسي

مطالعه دين از طريق جامعه‏شناسي، آمارگيري، تاريخ و جغرافيا نمي‏تواند حق يا باطل بودن دين معيّن را اثبات كند؛ زيرا راه صحيح دين‏شناسي، برهان عقلي است و دين نيز يك حقيقت فطري و عقلاني محض است. مبادي ديگر مانند تاريخ، جغرافيا، اقتصاد، سياست و… در قبول يا سر پیچی جامعه، نسبت به دينِ شخصي اثر دارد، نه براي اثبات حقّ يا باطل بودن دين معيّن.

توضيح آن‏كه راه صحيح دين‏شناسي آن است كه پژوهش‏گر از طريق عقل و با بحث‏هاي كلي حكمت و كلام، جهان و انسان را بشناسد و نياز جامعه بشري را براي تربيت، از راه ماوراي طبيعت بررسي كند. همچنين تجرد روح و جاودانه بودن آن را بررسي كند و بداند كه دين، عهده‏دار تغذيه جان ملكوتي انسان است و نيز انسان را از بيكران تا بيكران به فيض خدا مرتبط مي‏كند تا بداند كه دنياي مطلوب در برابر آخرت، محدود است و نيز بداند احكام ديني تأمين‏كننده نيازهاي دنيايي او محدود است و آن بخش‏هايي را كه براي تأمين نيازهاي نامحدود بشريت است و به جان ملكوتي انسان و آخرت او مرتبط است، از نظر دور ندارد.

اگر انسان از راه برهان عقلي محضْ دين را شناخت، مي‏تواند تشخيص دهد كه كدام دين، حق يا باطل است و ديگر نمي‏گويد كه همه اديان حقّ است يا هريك از اديان، به صورت جزئی حق است يا حقِّ مطلق نزد همگان است يا حقِّ مطلق نزد هيچ‏كس نيست و هر كس گوشه‏اي از حق را گفته است.

  •  
  • عدم اثبات دين حق به كمك تجربه

اگر كسي بگويد: آيا از راه تجربه مي‏توان به صحت و حقانيت دين نظر داد يا نه؟ در پاسخ مي‏توان گفت: اولا ً بسياري از مطالب دين، فوق حسّ و تجربه حسّي است و هرگز به شكار حس و دام تجربه در نمي‏آيد؛ مانند توحيد، معاد و…؛ زيرا اين‏گونه از معارف بلند عقلي، فقط با برهان غيرحسّي و غيرتجربي قابل اثبات يا ابطال است. ثانياً اگر بخواهيم از راه حسّ و تجربه به بطلان يا صحّت مذهبي فتوا دهيم، بايد همه مكاتب و مذاهب را آزمايش كرده، بفهميم چه چيزي حق است و چه چيزي باطل و چون مذاهب و مكاتب فراوان است، پيش از آن‏كه بخش كوتاهي از اين مكتب‏ها تجربه شود، عمر انسان به پايان مي‏رسد و بشر با شكّاكيت رو به رو مي‏شود؛ زيرا نمي‏توان فهميد كه كدام مذهب حق و كدام باطل است؛ و شكّاكيت نيز امر باطلي است؛ زيرا هم عقل برهاني مي‏پذيرد كه انسان راه معرفتي صحيح در پيش دارد و هم نقل قطعي، بشر را به معرفت و اعتقاد راسخ و راستين فرا مي‏خواند. پس راهي كه مانع فرو افتادن انسان در دام شكاكيت است، راه عقل برهاني يا بررسي نقل قطعي است، نه راه حسّ و تجربه حسّي.

براساس بيان اميرالمؤمنين (عليه‏السلام) هنگام ظهور اسلام، مكتب‏هاي رسمي فراواني در حجاز و خارج از حجاز بود كه همگان در قلمرو رسالت جهاني رسول اكرم (ص) قرار داشت: «بين مشبّه للّه بخلقه أَو ملحد فى اسمه أَو مشير إلي غيره». (5)

برخي مشبِّه بودند و خدا را شبيه جسم دانسته و براي وي جسميت قائل بودند و بعضي نيز ملحد بودند و خدا را انكار مي‏كردند يا براي خدا شريك قائل بودند. قرآن در چنين فضايي نازل شد تا همه آن‏ها را هدايت كند؛ چون پيام الهي اختصاص به گروه خاصي نداشت؛ چنان‏كه پيامبر اسلام (ص) در همان طليعه امر فرمود: پيام من، جهان شمول است و همه بايد زير فرمان اين دين درآيند.

پس پيامبر بايد بگويد: آنچه كه من آورده‏ام، حق است و سخن مشبّهان و ملحدان و مشركان و مشيران، باطل است؛ زيرا تا پيامبر مكاتب ديگران را ابطال نكند و مدعاي خود را اثبات ننمايد و انحصار حق را در دين خود ثابت نكند، دليلي ندارد كه ديگران از مكتب پدران و اجداد خودْ دست بردارند و به مكتب نوپاي او روي بياورند.

چنين كاري نيز دشوار است؛ زيرا به يقين، اگر كسي در فضاي اجتماعي خاصي مثلا ً در اجتماعي كه چهار مكتب فكري دارد فكر تازه‏اي ارايه كرد، بايد بداند كه اگر او يك دليل بر صحت مذهب خود و يك دليل بر بطلان مذهب غيرخود اقامه مي‏كند، حداقل با هشت دليلِ ديگر روبه‏روست؛ چون همه مكتب‏هاي چهارگانه حاضر، هم بر صحت مكتب خويش و هم بر بطلان مكتب غير خود اقامه دليل مي‏كنند. لذا، اين شخص بايد با همه آن‏ها مناظره فرهنگي و مبارزه فكري داشته باشد و اگر جامعه‏اي هفتاد و دو ملت شدند، او حداقل بايد صد و چهل و چهار دليل را ابطال كند تا هفتاد و سومين مكتب و ناجي و منجي همگان را اثبات كند. در چنين شرايطي بدون استدلال نمي‏توان گفت تمام این هفتاد و دو فرقه حق هستند و با هم سازش کنند.

بلكه او بايد يك دليل بر حقانيت خود و هفتاد و دو دليل بر بطلان ديگران اقامه و ارايه كند. به بيان ديگر، چون حق ناب در يك فرقه است و ديگران حق ناب را ندارند، فرقه ناجي بايد همه دلايل آن‏ها را با دليل قطعي ابطال كند.

بنابراين، اثبات يك مكتب و ابطال مكاتب ديگران، از راه حس و تجربه امكان‏پذير نيست، اما عقل، چون با قضاياي كلي و حقيقي ارتباط دارد و به آن‏ها مي‏انديشد، مي‏تواند فتوا بر صحت كل يا بعضي از مطالب مكتبي بدهد و بر بطلان مكاتب ديگران، دليل و برهان اقامه نمايد. همچنين نقل قطعي، چون به انسان معصوم آگاه به غيب مرتبط است كه علم او فراگير است و همه مكاتب را زيرمجموعه علم خود قرار مي‏دهد مي‏تواند به صحت كل يا بعضي از مطالب مكاتب گوناگون نظر دهد.

يادسپاري؛ يقين ناشي از برهان عقلي و دليل قطعي نقلي، كم‏ياب است؛ يعني آنچه كه ميان مردم كم‏تر يافت مي‏شود، برهان عقلي و يقين منطقي و فلسفي ناشي از آن است؛ چنان‏كه يقيني كه از راه نصّ حاصل مي‏شود نيز كم‏ياب است؛ يعني يافتن خبر متواتر يا خبر واحد همراه به قراين قطعي كه در دلالت قطعی و يقين‏آور باشد، بسيار كم است. يقين در نزد عده کمی از انسان‏هاست، برخلاف حس و تجربه و وهم و خيال و گمان و قياس فقهي كه فراوان در بين انسان‏ها يافت شود.

  • چگونگي دست‏يابي به حق

حق مطلق، نصيب هيچ‏كس نمي‏شود؛ يعني هيچ فرد يا گروهي نيست كه همه حقايق عالم را فهميده باشند؛ زيرا فرد يا گروه، محدود و متناهي‏اند و هيچ محدود و متناهي نمي‏تواند به كنه نامحدود احاطه پيدا كند. از اين‏رو، هيچ‏كس به تنهايي همه حقايق عالم را نمي‏فهمد؛ چنان‏كه خدا را آن‏گونه كه هست، درك نمي‏كند.

امّا اين سخن كه هر كس به مقدار خود حق را مي‏فهمد و ديگران نيز سهمي از درك حق دارند و در نتيجه، فهميده‏هاي هر كس حق است، سخني ناصواب است؛ زيرا هيچ تلازمي بين قضيه يكم و قضيه دوم نيست؛ ممكن است هيچ‏كس، حقيقت مطلق را ادراك نكند و همه حقيقت نيز نزد يك فرد يا گروه نباشد، ولي نمي‏توان نتيجه گرفت كه ديگران هرچه فهميدند، حق است؛ زيرا ممكن است ديگران اشتباه كنند يا چيزي خارج از دين و حق را درك كرده باشند و در نتيجه، درك آنان ربطي به دين نداشته باشد.

مثلا ً دو نفر درباره دريا اظهار نظر مي‏كنند كه آيا مي‏توان به همه دريا و اقيانوس آگاهي پيدا كرد يا خير؟ يكي از آن دو در دريا و اقيانوس شنا و غوّاصي مي‏كند و ديگري در بيابان خشك و سوزان سرگردان است. پيداست كه نفر اول به مقدار فعاليت خود دريا را مي‏شناسد، ولي نفر دوم نمي‏تواند در برابر فردي كه در دريا شناور است، بگويد: من هم سهمي از معرفت دريا دارم؛ زيرا او هرگز با دريا رابطه‏اي ندارد تا سهمي از معرفت آن داشته باشد.

در بحث شناخت دين نيز انساني كه هرگز دين را نمي‏شناسد و سيري در اقيانوس قرآن و عترت ندارد، نمي‏تواند به فرد داخل در دين و مرتبط با آن بگويد: من نيز بهره‏اي از معرفت دين دارم؛ زيرا او هرگز در صحنه و در وادي دين پژوهي نيست تا به اندازه خودش دين و واقعيت آن را فهميده باشد؛ ولي مسلمانان و كساني كه در وادي قرآن و عترت تحقيق دارند، هر يك به مقدار خودشان حق را مي‏فهمند؛ گرچه درجات معرفت ديني آن‏ها وابسته به مراتب دين پژوهي آنان است.

ذات اقدس الهي، حق را بين همه معتقدان به اصول كلي و خطوط اصلي دين و مؤمنان و عاملان به آن مشترك مي‏داند، گرچه هر يك در منهاج و شريعت از هم جدا باشند؛

يادسپاري؛ در جوامع روايي آمده است: «الطّرق إلي اللّه بعدد أنفاس الخلائق». (7) راه به سوي خدا به تعداد نفوس خلايق است. برخي با استناد به جمله ياد شده مي‏گويند: هر كس هرآنچه را در تجربه خود يافت، حق را يافته است. پس تكثرگرايي حق است؛ غافل از آن‏كه اين‏ها مربوط به مسائل درون ديني است، نه برون ديني.

خداوند متعال نيز در قرآن كريم دو بيان دارد: 1. درون گروهي؛ يعني هر يك از مذاهب و اديان الهي به اندازه خود، في‏الجمله از حق بهره‏مند است. 2. بيان برون گروهي؛ يعني تنها دين اسلام حق است و هر چيزي بيرون از اسلام، باطل است و از حق بهره‏اي ندارد.

لذا، اصل وجود خدا و توحيد پروردگار، حق است و الحاد و شركْ باطل.

  • تعدد ادیان ديني از نگاه قرآن

ممكن است به بعضي از آيات قرآن براي اثبات تعدد ادیان و تكثرگرايي ديني استناد شود، ليكن قرآن هرگز تعدد ادیان را امضا نكرده است. اكنون به برخي از آياتي كه مي‏تواند مستند تعدد ادیان قرار گيرد، اشاره مي‏كنيم.

  • سوره كافرون و تعدد ادیان

خداي سبحان در سوره كافرون مي‏فرمايد: «قُلْ يَأَيهَّا الْكَفِرُونَ * لَا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ * وَ لَا أَنتُمْ عَبِدُونَ مَا أَعْبُدُ * وَ لَا أَنَا عَابِدٌ مَّا عَبَدتمْ * وَ لَا أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ * لَكمُ‏ دِينُكُمْ وَ لىَ دِين * بگو كه اى كافران (مشرك). من آن بتان را كه شما به خدايى مى‏پرستيد هرگز نمى‏پرستم. و شما هم آن خداى يكتايى را كه من پرستش مى‏كنم پرستش نمى‏كنيد. نه من هرگز خدايان باطل شما را عبادت مى‏كنم. و نه شما يكتا خداى معبود مرا عبادت خواهيد كرد. پس اينك دين (شرك و جهل) شما براى شما باشد و دين (توحيد و خدا پرستى) من هم براى من (تا روزى كه به امر حق شما را از شرك برگردانم و به راه توحيد خدا و خدا پرستى هدايت كنم)».

 يعني اسلام براي مسلمان، محترم است و مكتب‏هاي غير اسلامي براي غير مسلمانان حرمت دارد و هر كس مي‏تواند دين خاص و مكتب مخصوص داشته باشد كه هر يك در حدّ خود، حق است.

ولي هدف و معناي حقيقي اين آيات، ردّ تكثرگرايي است، نه اثبات آن. به ديگر سخن، قرآن از زبان رسول اكرم (ص) نمي‏فرمايد: هم دين شما و هم دين من، حق است تا كثرت مكتب، حق باشد؛ بلكه كثرت‏گرايي را نفي مي‏كند.

توضيح آن‏كه مشركان مكه به وجود مبارك پيامبر (ص) پيشنهاد دادند كه يك سال بت‏هاي ما را بپرستيد، ما نيز يك سال خداي شما را مي‏پرستيم و نيز سال سوم خدايان ما را پرستش كن، ما نيز سال چهارم، خداي تو را مي‏پرستيم؛ چنان‏كه در اين سوره، چهار جمله تكرار شده است كه ناظر به همين پيشنهاد چهار ضلعي مشركان حجاز است كه در واقع، پيشنهاد تكثرگرايي است.

اما خداوند به رسول گرامي اسلام (ص) فرمود: حق همراه و مخلوط با باطل، حقيقت خود را از دست مي‏دهد. حق بايد به گونه‏اي صاف وخالص باشد كه هيچ‏گونه بطلاني در قلمرو آن راه پيدا نكند و انضمام باطل به حق، حقّ را باطل مي‏كند، نه اين‏كه باطل را حق كند؛ چنان‏كه اختلاط آب آلوده با آب زلال و شفّاف، هرگز آن را طاهر و زلال نمي‏كند، بلكه آب زلال را نيز آلوده مي‏كند.

خداوند متعال به رسول اللّه (ص) فرمود كه به كافران بگو: هرگز حق با باطل هماهنگ نخواهد شد؛ اين گونه نيست كه هم دين شما حق باشد و هم دين من و شما در انتخاب راه آزاد باشيد. شما پيشنهاد داديد كه من اين كثرت را بپذيرم، امّا نه من دين شما را مي‏پذيرم و نه شما براي لجاجتي كه داريد، دين حق را قبول مي‏كنيد: «لَكمُ‏ دِينُكُمْ وَ لىَ دِين». بنابراين، آيات ياد شده، هرگز تایید کننده پلوراليزم نيست.

  • نفي تعدد ادیان در سوره بقره

بعضي معتقدان به تعدد ادیان با تمسك به آيه 62 از سوره بقره، مي‏گويند: قرآن، يهوديت و مسيحيت و صابئيت (کسانی که با اینکه ایمان به خدا و معاد داشتند و خود را پیرو حضرت یحیی می دانستند درباره ستارگان و فرشتگان عقائد شرک آلود داشتند) را حق و پيروي از آن را موجب رسيدن به پاداش الهي و نجات و رستگاري مي‏داند: «إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ الَّذِينَ هَادُواْ وَ النَّصَرَى‏ وَ الصَّابِينَ مَنْ ءَامَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الاَخِرِ وَ عَمِلَ صَالِحًا فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَ لَا خَوْفٌ عَلَيهْمْ وَ لَا هُمْ يحْزَنُون * در حقيقت، كساني كه به اسلام ايمان آورده و كساني كه يهودي شده‏اند و ترسايان و صابئان، هر كس به خدا و روز بازپسين ايمان داشت و كار شايسته كرد، پس اجرشان را پيش پروردگارشان خواهند داشت و نه بيمي بر آنان است و نه اندوهناك خواهند شد.»

آنان مي‏گويند: براساس اين آيه، ملاك نجات، ايمان به خدا و قيامت و عمل صالح است؛ با هر ديني كه باشد. پس همگان در انتخاب دين آزادند؛ چون در هر ديني، هم حقيقتْ يافت مي‏شود و هم راه سعادت و نجات انسان در آن برنامه‏ريزي شده است. پس مهم، تأمين عوامل نجات و سعادت، يعني ايمان به خدا و قيامت و عمل صالح است و تعدد ادیان نيز همين است كه انسان با پيروي از هر دين، اهل نجات و سعادت باشد. مشابه اين آيه با تفاوت مختصري در سوره مائده آيه 69 نيز آمده است.

ولي برداشت ياد شده از آيه فوق، صحيح نيست؛ زيرا آيه در مقام بيان اين اصلي كلي است كه نجات انسان در قيامت، در گرو اعتقاد به اصول دين خاتم (ص) يعني اسلام و عمل به احكام آن است؛ يعني آيه مي‏فرمايد: مؤمنان، يهوديان، نصارا و صابئان، هر كس كه به خدا و قيامت معتقد شود و عمل صالح انجام دهد، اجر او نزد خدا محفوظ و از خوف و حزنْ مصون است.

اما اين‏كه اعتقاد به اصول دين خاتم، نجات‏بخش انسان است و نه اعتقاد به هر ديني، براي اين است كه اوّلا ً خدا اهل كتاب را نكوهش كرده، مي‏فرمايد كه با آن‏ها نبرد كنيد تا به دين حق ايمان آورند يا جزيه پرداخت كنند: «قَتِلُواْ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لَا بِالْيَوْمِ الاَخِرِ وَ لَا يحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ لَا يَدِينُونَ دِينَ الْحَقّ‏ مِنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ حَتىَ‏ يُعْطُواْ الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ وَ هُمْ صَاغِرُون. با كساني از اهل كتاب كه به خدا و روز پسين ايمان نمي‏آورند و آنچه را خدا و فرستاده الهي حرام كرده‏اند، حرام نمي‏دانند و متدين به دين حق نمي‏گردند، پيكار كنيد تا با خواري به دست خود جزيه دهند. سوره توبه، آيه 29»؛

ثانياً خداوند فرمود: «وَ مَن يَبْتَغِ غَيرْ الْاسْلَمِ دِينًا فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فىِ الاَخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِين * اگر كسي ديني غير از اسلام طلب و قبول كند از او پذيرفته نيست. سوره آل‏عمران، آيه 85»؛

بنابراين، كسي اهل نجات است كه مسلمان باشد؛ يعني به اصول سه‏گانه دينْ معتقد و عمل صالح انجام دهد.

در واقع، آيه مورد بحث، در مقابل كساني است كه مي‏گفتند: صرف ادعاي دين‏داري يا آرزويِ خام بر حق بودن براي نجات كافي است: «لَيْسَ بِأَمَانِيِّكُمْ وَ لَا أَمَانىِّ أَهْلِ الْكِتَابِ  مَن يَعْمَلْ سُوءًا يجُزَ بِهِ وَ لَا يجِدْ لَهُ مِن دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَ لَا نَصِيرًا * وَ مَن يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ مِن ذَكَرٍ أَوْ أُنثىَ‏ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُوْلَئكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لَا يُظْلَمُونَ نَقِيرًا * پاداش به دل‏خواه شما و به دل‏خواه اهل كتاب نيست. هر كس بدي كند، در برابر آن كيفر مي‏بيند و جز خدا براي خود، يار و مددكاري نمي‏يابد و كساني كه كارهاي شايسته كنند، اعم از مرد و زن، در حالي كه مؤمن باشند، آنان داخل بهشت مي‏شوند و به قدر گودي پشت هسته خرمايي (كم‏ترين وزني) مورد ستم قرار نمي‏گيرند. سوره نساء، آيات 123 ـ 124»؛

اگر كسي بگويد كه در آيه، فقط ايمان به خدا و قيامت و عمل صالح مورد استناد است و از اصل نبوت سخني به ميان نيامده است. جواب اين است كه خداوند در جمله (و عمل صالحاً) با بيان عمل صالح، دو مطلب را گوش‏زد مي‏كند: 1. اعتقاد به وحي و نبوت. 2. عمل به آنچه كه پيامبر و حجت هر عصري آورده است؛ چون در فرهنگ قرآن، عمل صالح بر عملي منطبق مي‏شود كه مطابق با وحي و ره‏آورد حجت هر عصر باشد و زماني انسان به وحي عمل مي‏كند كه آورنده وحي را به رسميّت بشناسد. پس آيه مزبور، اعتقاد به توحيد و معاد را به صراحت و اعتقاد به نبوت را در ضمن بيان عمل صالح ذكر كرده است.

بنابراين، آيه مورد استناد تكثرگرايان، دلالت ندارد كه انتخاب هر ديني آزاد است؛ بلكه مي‏گويد: فقط اعتقاد به اصول اسلام و عمل به احكام آن، موجب نجات است.

  • حقانيّت اديان و شريعت‏هاي گذشته

به تعبير قرآن كريم، روح اديان آسماني يك چيز است. از اين‏رو، دين تثنيه ندارد؛ چه رسد به اين كه جمع (اديان) داشته باشد.

هر ديني در عصر خود حق بوده است؛ يعني ديني كه وجود مبارك نوح يا ابراهيم خليل يا موساي كليم اللّه يا عيساي روح اللّه (عليهم‏السلام) آوردند، همگي در عصر خودشان حق بود؛ نه اين‏كه نسبت به عصر خود باطل شده باشند؛ زيرا اگر دين پيامبر اوّل نبود، دين دومي اثر نمي‏كرد؛ و اگر اوّلي و دومي نبودند، دين پيامبرِ سوم اثر نمي‏كرد. بنابراين، همه اديان در عصر خود حق بوده و نيز شريعت و منهاج هريك از انبيا در عصر خودشان حق بوده است.

همچنين خطوط كلي اين اديان يعني توحيد و نبوت عام و معاد فرق نكرده و دگرگون نشده است؛ زيرا قرآن كريم مي‏فرمايد: «نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِّمَا بَينَ يَدَيْه. سوره آل‏عمران، آيه 3»؛ پيامبر اسلام (ص)، حقِّ سابق (پيامبر پيشين) را تصديق مي‏كند و تصديق حقِّ سابق، اختصاص به پيامبر اسلام (ص) ندارد، بلكه حضرت عيسي (عليه‏السلام) نيز همه مطالب موساي كليم (عليه‏السلام) و موساي كليم (عليه‏السلام) همه سخنان حضرت ابراهيم (عليه‏السلام) را تصديق كرد؛ چنان‏كه هر پيامبري به آمدن پيامبرِ پس از خود بشارت مي‏داد و سرانجام، وجود مبارك حضرت عيسي (عليه‏السلام) به وجود مبارك رسول گرامي اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) بشارت دادند. اگر اديان آسماني حق نبود، نه پيامبر بعدي، پيامبر گذشته را تصديق مي‏كرد و نه پيامبر گذشته به آمدن پيامبر بعدي بشارت مي‏داد. بنابراين، هر ديني در عصر خود حق بوده است.

خطوط جزئي دين يعني شريعت و منهاج انبيا با يكديگر فرق مي‏كند؛ مثلا ً در بعضي اديان، كم‏تر از يك ماه روزه مي‏گرفتند، ولي مسلمانانْ يك ماه روزه مي‏گيرند، يا پيروان برخي از اديان به سمت ديگر نماز مي‏خواندند، ولي مسلمانان نماز واجب را به سمت كعبه مي‏خوانند، گرچه خداوند سمت و جهت ندارد؛ زيرا مشرق و مغرب از آن خداست و به هر سمت رو كنيم، آن‏جا به سمت خداست؛ چون خدا سمت و جهت خاصي ندارد، انسان با وضو مي‏تواند نماز مستحبي را (نه واجب) در هر سمت و وضعيتي كه هست، با اشاره سر و صورت بخواند؛ زيرا خدايي كه در طرف كعبه حضور دارد، پشت به كعبه نيز حاضر است، در آسمان و زمين هم هست.

پس خطوط كلي دين يعني اصولِ اعتقادي، فقه و حقوق و اخلاق، تغييرپذير نيست؛ چنان‏كه تغيير نكرده است؛ چون هرگز پيامبري نيامده است كه توحيد و نبوت و معاد را تثبيت و تبيين نكرده باشد يا در مسائل اخلاقي و اجتماعي بگويد كه ظلم خوب و ظلم ستيزي بد است، بلكه همگان گفتند كه ظلم بد است و ظلم ستيزي خوب است؛ البته شريعت و منهاج انبيا متفاوت بوده است.

  • تكثرگرايي درون ديني

تكثرگرايي، گاهي درباره اصل دين است كه از اين ره‏گذر، بحث اديان مطرح است و گاهي نيز درباره شاخه‏هاي فرعيِ برخاسته از اصل دين است كه در اين رابطه، بحث مذاهب مطرح است. به ديگر سخن، تكثرگرايي درون ديني، يعني در دينِ واحد به استناد تفسيرهاي گوناگون از آن، مذاهب و فرق گوناگون متجلي شود.

پذيرش تكثرگرايي درون ديني، نسبت به مباني مختلف فرق مي‏كند؛ بعضي از مباني، تكثرگرايي را تحمل مي‏كند و بعضي بالعكس. در اين‏جا به چند مبنا اشاره مي‏شود:

  1. اگر درباره فهم دين، قائل به تصويب (حکم کردن به درستی آرا و اجتهادهای همه صاحب نظران و مجتهدان) است باشيم و نه تخطئه (به معنای امکان نادرستی همه یا برخی از آرای مذکور و مطابقت نداشتن آن‌ها با واقع یا حکم الاهی است)، كثرت درون‏ديني (مذاهب) قابل پذيرش و تحمل است؛ اما اگر قائل به تخطئه باشيم، تكثرگرايي مزبور مقبول نيست.

توضيح آن‏كه برخي در فهم شريعت، با اعتقاد به تصويب مي‏گويند: هر كس هر آنچه را فهميد، همان حق است و به ديگر سخن، حقْ مطابق فهم مجتهدانه او جعل مي‏شود و در واقع، حق معيّن وجود ندارد. اين مبنا با تعدد ادیان و تكثرگرايي مذهبي سازگار است.

اما اگر بپذيريم كه در هر امري، واقعيتي وجود دارد و انسان مي‏تواند واقع را بشناسد گرچه ممكن است دچار اشتباه شود تكثرگرايي مذهبي قابل تحمل نيست؛ زيرا فهم مطابق با واقع و حق، يكي است و فهم‏هاي ديگر باطل است.

  1. اگر حقيقت و واقعيت را نسبي بدانيم، به گونه‏اي كه در شرايط مختلف، نسبت به صاحب‏نظران گوناگون، متفاوت باشد و بگوييم كه واقعِ مطلق و حقيقتِ صرف هرگز وجود ندارد، با اين مبنا كثرت‏گرايي مذهبي رواست؛ امّا اگر واقعيت را مطلق بدانيم، نه نسبي و نيز شناخت واقعيت مطلق را ممكن بدانيم، تكثرگرايي مذهبي روا نيست.
  2. اگر صاحب نظران از مكتب واحد، برداشت‏هاي مختلف و متفاوت داشته باشند، اين نوع تكثرگرايي صحيح و رواست؛ در صورتي كه اين برداشت‏ها روش‏مند باشد و با اصول و ساختار صحيح براي شناخت مكتب اقدام شود.

براين اساس، كساني كه ساليان متمادي در رشته‏هاي تخصصي ديني تحصيل كرده و علم را از اساتيد صاحب‏نظر فرا گرافته‏اند و خود صاحب‏نظرند و با بصيرت و روش‏مندانه به خدمت براهين عقلي و قرآن و روايات رفته و از آن‏ها برداشت‏هاي خاص داشته‏اند، برداشت‏هايشان تحمل مي‏شود؛ زيرا برداشت‏هاي اينان در چنين فضايي، جز در فروع جزئي با هم اختلاف ندارد و اختلاف در محدوده امور جزئي، تحمل مي‏شود.

محققانِ پژوهش‏گر، از هزار سال قبل تاكنون، صدها كتاب تفسيري و فقهي نوشته‏اند كه خطوط كلي آن‏ها يكي است؛ گرچه در جزئيات با هم اختلاف دارد. از اين‏رو، مفسران و فقها با وجود نظرهاي مختلف، به راحتي، يكديگر را تحمل مي‏كنند.

البته در صورت وجود اختلاف نظر عميق و ناسازگاري فتاوا به شكل تباين و اختلاف در امر كلي، قطعاً يكي از نظرات حق است و آراي ديگر باطل؛ چنان‏كه محدثان شيعه و سنّي از وجود مبارك پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل كردند كه امت من، فرقه فرقه و گروه گروه و هفتاد و سه ملت مي‏شوند كه هفتاد و دو ملت از آن‏ها باطلند و يك ملتْ حق و اهل نجات است.

بسياري از فرقه‏ها، خود را «فرقه ناجي» مي‏دانند، ولي پيداست كه در رويارويي نظرات متناقض، قطعاً يكي از آن‏ها حق است و ساير نظرات باطل؛ مثلا ً اگر يكي بگويد كه علي (ع) خليفه رسول اكرم (ص) است و ديگري آن را نفي كند يا يكي بگويد كه خليفه مسلمانان بايد معصوم باشد و ديگري ضد آن را بگويد، قطعاً در اين‏جا يكي حق است و ديگري باطل.

بنابراين، اگر فهم معارف دين، روش‏مندانه بود و صاحب نظران با يكديگر اختلاف موضعي و جزئي داشتند، گرچه در مقام اثبات، همگي مي‏توانند احتجاج كنند و به استناد حجت خود عمل كنند، ولي در مقام ثبوت و واقع، فقط يكي از آن‏ها حق است.

از اين‏رو، گفته‏اند كه اگر كسي روش‏مندانه تلاش كرد و تلاش او مطابق با واقع بود، دو ثواب دارد؛ يكي براي تلاش روش‏مندانه‏اش و ديگر براي رسيدن به واقع؛ اما مجتهدي كه اشتباه كرده است، يك اجر دارد و آن براي تلاش روش‏مندانه اوست؛

اگر كسي روش‏مندانه و مجتهدانه به سراغ فهم متون ديني نرود، در صورت اشتباه، نه تنها مأجور نيست، بلكه معذور نيز نيست و وزر و گناه بر دوش اوست.

بنابراين، در تكثرگرايي درون ديني، كه تكثر از اختلاف در برداشت‏ها سرچشمه مي‏گيرد، اگر كسي روش‏مندانه و بدون تقصير به نظري دست يافت، همان رأي براي وي حجت است و در صورت اشتباه، خدا او را عذاب نمي‏كند؛ اما اگر كسي بدون روش اجتهادي عالماً و عامداً و مقصّرانه تن به باطل دهد، عمداً دوزخ را براي خود خريده است.

يادسپاري:

  1. تكثرگرايي ديني، گاهي در درون يك مذهب شكل مي‏گيرد و گاهي نيز بين چند مذهب است كه براساس برداشت‏هاي مختلف از يك دين پديد آمده است؛ نظير مذاهب شيعه، اشاعره و معتزله.
  2. همان‏گونه كه اختلاف در درون يك مذهب، تحمل مي‏شود، اختلاف بين چند مذهب نيز محذوري نخواهد داشت و همان‏گونه كه گفته شد، اگر كسي قاصر بود و نه مقصّر، نمي‏توان او را اهل جهنّم دانست؛ چون هر كسي كه كلام باطل گفته باشد، مستحق دخول در جهنّم نيست؛ زيرا ممكن است معذور باشد و معذور نيز طبق آيه «وَ ءَاخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا يُعَذِّبهُمْ وَ إِمَّا يَتُوبُ عَلَيهْمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيم * و عده‏اى ديگر هستند كه كارشان محول به فرمان خدا شده، يا عذابشان مى‏كند و يا مى‏بخشدشان، كه خدا داناى شايسته‏كار است. سوره توبه آیه 106» مي‏تواند مورد رحمت و عنايت خداوند قرار گيرد.

———————————————–

(1) نهج البلاغه، خطبه 24.

(2) كافي، ج 5، ص 494، ح 1.

(3) كافي، ج 2، ص 417، ح 1.

(4) بحارالأنوار، ج 18، ص 202

(5) نهج‏البلاغه، خطبه اول، بند 42.

(6) بحارالأنوار، ج 64، ص 137.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا