يكي از عناويني كه در مباحث كلامي، فلسفي و دينشناسي معاصر جايگاه مهمّي دارد، پلوراليسم يا كثرتگرايي ديني است. پلوراليسم، تفكري است كه اصل و مبناي خود را تعدد و تكثرگرايي ديني ميداند. در مقابل پلوراليسم، تفكر و نگرشي قرار دارد كه به وحدت و يگانگي و نوعي انحصارگرايي ديني روي ميآورد.
برخي پرسشهاي اساسي اين بحث، عبارت است از:
- آيا تنوع، تعدد و تكثر اديان فرض دارد يا اينكه دين، واحد است و كثرت نميپذيرد؟
- آيا ممكن است كه چند عقيده حق باشد و انسان با پيمودن راههاي گوناگون به لقا و ديدار خدا نايل شود؟
- آيا ميتوان با پيروان و مذاهب ديگر با مسالمت و سازش زندگي كرد؟
- آيا با وجود اديان متكثر، پيروان هر يك از آنها ميتوانند خود را اهل نجات بدانند. به بيان ديگر، آيا هر كس از هر ديني پيروي كند و از هر راهي برود، ميتواند به مقصد برسد و اهل نجات باشد؟ آيا پيرو هر ديني ميتواند خود را سعادتمند بداند؟
- تكثرگرايي برون ديني و درون ديني
پلوراليزم یا تكثرگرايي را در دو سطح ميتوان تصور كرد؛ برونديني و درونديني.
تكثرگرايي برون ديني، يعني اديان متعددي وجود داشته باشد و همه آنها بهرهاي از حقيقت و سعادت داشته باشد.
تكثرگرايي درون ديني، يعني در دين واحد، تفسيرهاي گوناگوني وجود داشته باشد كه به صورت فرقهها و مذاهب متعدد ظهور كنند و همه آن تفسيرها حق بوده، براي رسيدن به فلاح و سعادت كافي باشند.
- جايگاه بحث
ابتدا بايد جايگاه و مباني و مبادي بحث تكثرگرايي را روشن كرد كه آيا اين مسأله، نقلي است يا تجربي يا عقلي؟
تكثرگرايي از مسائل عقلي است، نه تجربي. از اينرو، جايگاه آن در فلسفه و كلام است؛ دليل اينكه تكثرگرايي، مسألهاي تجربي نيست، اين است كه به جهانبيني مربوط ميشود و در جهانبيني، يا عقل بايد اظهار نظر كند يا وحي و نقل قطعي.
منظور از عقل، عقلي است كه بالاتر از حس و خيال و وهم و گمان است (عقل برهاني) و در محور قضاياي كلي ميانديشد و نظر ميدهد. نيز مراد از نقل و وحي قطعي، قرآن يا خبري است كه اصل صدور و جهت صدور و دلالت آن بر مطلب، قطعي و نصّ باشد؛ يعني اگر خبر است، گذشته از صراحتِ متن، متواتر يا خبر واحد همراه با قرينه قطعي باشد و اگر قرآن و كتاب است، دلالت آن نص و قطعی باشد. بنابراين، ظواهر مورد استفاده از وحي و نقل، چون مفيد گمان است، نميتوان به آن بسنده كرد؛ زيرا طبق بيان قرآن، گمان در جهانبيني سودي ندارد: «إِنَّ الظَّنَّ لَا يُغْنىِ مِنَ الحَقّ شَيْا * ظن و گمان، انسان را از حق بينياز نميكند. سوره يونس، آيه 36»؛
تجربه درباره جهانبيني يا تشخيص حق و باطل مكاتب، نميتواند دخالت كند؛ زيرا دين داراي بخشهاي اعتقادات و اخلاق و اعمال است. بخش مربوط به اصول دين، محصول و بازده مقدار مهمي از آن در پس از مرگ ظاهر ميشود كه در دنيا تجربهپذير نيست؛ مانند مسائل برزخ و قيامت و بهشت و دوزخ.
بخش احكام و اخلاق دين را نيز در صورتي ميتوان همه آن را تجربه كرد كه فقط براي تأمين دنياي مردم باشد و آثار آن فقط در دنيا ظاهر شود. پس اگر برخي آثار آن در عالم قيامت ظهور كند، تجربه در آن كارايي ندارد؛ مثلا ً كسي ميتواند اثر نماز را تجربه كند كه تمام آثار نماز را در دنيا خلاصه كند. نيز روزه و معاملات و عبادات، عقود و ايقاعات كه به دستور شريعت انجام ميشود، زماني آثار خوب آن تجربه ميشود كه رهآوردش در دنيا خلاصه شود؛ در حالي كه دنيا نسبت به آخرت، مانند حلقهاي است كه در كوير گسترده قرار دارد.
از اينرو، در تحليل نهايي دين، حس و تجربه احساسي كارآمد نيست؛ بلكه راه صحيح شناخت مسائل جهانبيني و معارف ديني، عقل برهاني و نقل قطعي و نصّ است.
- عدم امكان تنوّع اديان
در بررسي تكثرگرايي برون ديني، نخستين پرسش اين است كه آيا تنوع و تعدد اديان، فرض دارد یا نه؟ در جواب بايد گفت كه تنوع و تعدد اديان، فرض صحيح ندارد؛ زيرا دين براي تربيت انسان است و ثابت شده كه انسان، حقيقت واحد است. از اينرو، ديني كه براي تربيت انسان است، بايد واحد باشد.
توضيح آن كه انسانشناسي با دينشناسي ارتباط تنگاتنگي دارد؛ به گونهاي كه اگر انسان دقيق شناخته شود، دين نيز به شكل صحيح شناخته ميشود؛ مثلا ً اگر ثابت شود كه انسانها در اعصار و قرون، حقايق گوناگون دارند، اديان گوناگون نيز خواهند داشت؛ ولي اگر اثبات شود كه انسان داراي فطرت الهي ثابتي است كه در طي اعصار و قرون و نيز در اقليمهاي مختلف تغييري نخواهد كرد و فقط بدن خاكي و طبيعياش دگرگون خواهد شد، دين نيز چون به فطرت ثابت انسان مربوط است، بايد ثابت و واحد باشد. براين اساس، اصول دين بايد همواره ثابت باشد؛ گرچه فروع دين كه از آن به منهاج و شريعت تعبير ميشود متغير باشد.
انسانها در همه شرايط، داراي يك حقيقت هستند و حقيقت فطرت و قلب و عقل همه آنها از يك نوع است، گرچه بدن و ارتباطش به طبيعت و كيفيت زندگي او در اعصار فرق ميكند؛ چنانكه كيفيت داد و ستد يا مسافرت وي متغير است؛ مثلا ً در گذشته به گونهاي داد و ستد ميكرد و امروز به گونهاي ديگر، يا در گذشته با حيوان سفر ميكرد و امروز با ماشين و هواپيما.
اما امور مرتبط با فطرت انسان، هميشه يكي و ثابت است؛ مثلا ً انسان اگر در گذشته به عدالت عشق ميورزيد و از ظلم رنج ميبرد، يا از تواضع و امانتداري و آزادي و استقلال لذت ميبرد و از تكبر و خيانت و استعمار و بهره کشی منزجر بود، امروز نيز اين چنين است. پس اصول كلي دين و اخلاق و معارفي كه به فطرت انسانْ بر ميگردد، چون فطرت انسان ثابت است، ثابت و تغيير ناپذيرند.
بنابراين، بين پلوراليزم ديني و انسانشناسي، رابطه تنگاتنگي برقرار است؛ به گونهاي كه اگر انسان را داراي فطرت ثابت و حقيقت واحد بدانيم، پلوراليزم و كثرتگرايي ديني موضوعي ندارد، ولي اگر انسان را داراي حقايق گوناگون بدانيم، پلوراليزم و كثرتگرايي فرض صحيح دارد؛ ليكن پلوراليزم فرض درست ندارد؛ چنانكه قرآن ميفرمايد: «إنّ الدّين عند اللّه الإسلام. حقيقتاً دين در نزد خدا اسلام است. سوره آلعمران، آيه 19»؛ «وَ مَنْ يَبْتَغِ غَيْرَ الْإِسْلامِ ديناً فَلَنْ يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فِي الْآخِرَةِ مِنَ الْخاسِرين * و هر كس، ديني غير از اسلام را انتخاب كند از او پذيرفته نخواهد شد؛ يعني فقط يك دين، حق است. سوره آلعمران، آيه 85».
- علّت تعدد شرايع و ادیان
برپايه برهان عقلي و نيز شواهد نقلي از قرآن و روايات، انسان روحي واحد دارد كه داراي عقل، قلب، فطرت و شؤون فراواني است. همچنين انسان بدني دارد كه به طبيعت و اقليم وابسته است. روح انساني به ماوراي طبيعت وابسته است و در طي اعصار و قرونْ ثابت است و گذشت روزگار در آن اثر نميگذارد؛ يعني روح انسانْ شرقي، غربي، شمالي يا جنوبي نيست، بلكه روح او فرا طبيعت است. از اينرو، علل و عوامل رشد او را بايد از فرا طبيعت طلب كرد.
اما تن و بدن انسان از سويي به اقليم غرب يا شرق يا منطقه استوايي و مانند آن تعلق دارد و از سوي ديگر، لسان استعداد انسانها گوناگون و رو به تكامل است و چون طبيعت و آثارش مختلف است و استعدادها متعدد است، نيازمنديهاي انسان از جهت اقليم طبيعي و استعدادها متنوع است و بايد پاسخهاي متنوع به آن داد. از اينرو، شرايع و روشهای كه به بُعد متغير انسان مربوط است، متعدد و متغير است.
بر همين اساس، مسائل رياضي كه به عقل بشر مربوط است يا مسائل حكمت و كلام كه به فطرت و عقل انسان مرتبط است در شرق و غرب و جنوب و شمال يكسان است؛ ولي مسائل علوم تجربي، مانند طب و پزشكي و دارو و درمان (جنبه عملي آن نه جنبه علمي آن) نسبت به افراد مختلف گوناگون است.
اصول دين و خطوط كلي اخلاق و حقوق و فقه كه براي بخش ثابت انسان است، ثابت است؛ زيرا انسان داراي فطرت ثابت است: «لاتبديل لخلق اللّه. سوره روم، آيه 30» در خلقت خداوند تبديلي نيست اما شريعتها و روش های كه به شرايط و روشهاي زندگي انسان مربوط است، متغير و نيز متعدد است.
- اقسام كثرت
انواع كثرت در دين كه به شکل های گوناگون قابل تصور است، عبارت است از:
- هدف واحد و راه واحد؛ گاهي امور متعدد، زيرمجموعه يك راه مستقيم است كه به هدف واحد ميرسد. در چنين كثرتي به آساني ميتوان گفت كه اين امور متعدد خيلي دور از حق نيست؛ يعني يا حق محض است يا به حق نزديك است؛ زيرا هم هدف و هم بزرگراه، يكي است و تنها راههاي فرعي كه به بزرگراه متصل ميشود، فرق ميكند كه آن نيز با رسيدن به بزرگراه، يقيناً به آن هدف يگانه و يكتا بار مييابند.
- اهداف متعدد در طول يكديگر؛ گاهي كثرت به هدف بر ميگردد؛ يعني اهداف كثير است، نه راه؛ ولي آن اهداف كثير، شؤون يك هدف والا و برتر است؛ يعني هر كس از راه مخصوص به هدفي ميرسد كه مجموعه اين اهداف، شؤون هدف نهايي و برتر است.
در چنين صورتي نيز ميتوان كثرت را پذيرفت و به چنين كثرتگرايي نظر مثبت داد؛ زيرا تمايز و اختلاف اين خطوط و شؤون مختلف و گوناگون، فرعي و جزيي است، نه اصلي و كلي.
- اهداف متعدد در عرض يكديگر؛ گاهي اهداف متباين است و اهداف فرض شده گوناگون در مقابل هم قرار دارند؛ بهگونهاي كه يكي از آنها چيزي را اثبات و ديگري آن را نفي ميكند؛ مثلا ً يكي ميگويد كه جهان مبدأ و معاد دارد و ديگري ميگويد كه ندارد يا يكي ميگويد كه انسان پس از مرگ حياتي دارد و در قيامت زنده است و مكتبي ديگر ميگويد كه انسان با مردن نابود ميشود و از قيامت خبري نيست.
اينگونه كثرتها كه رو در روي هم است، نميتواند حق باشد؛ زيرا اين مكتبها يا نقيض يکديگر است يا به منزله نقيضين (دو چیز ضد هم مثل روز و شب) است و چون جمع نقيضين محال است، هر دو نميتواند حق باشد؛ چنان كه هر دو نميتواند باطل باشد.
- هدف واحد و راههاي متعدد؛ گاهي هدف يكي است، ولي راهها متعدد است و اين راههاي متعدد، رو در رو و مقابل همند؛ يعني اين راهها فرعيِ اصلِ واحد نيست و به يك بزرگراه نميرسد؛ مثلاً يكي به شرق و ديگري به غرب و يكي به قطب شمال و ديگري به قطب جنوب ميرود؛ البته نه مانند زمين كه چون كروي است، خط فاصل آن منحي است و سرانجام، خطوط مختلف آن در يك نقطه همديگر را ملاقات ميكنند؛ بلكه به عنوان يك فاصله امتدادي كه هريك به سمتي ميروند كه هرگز يكديگر را نميبينند. چنين كثرتي نيز قابل پذيرش نيست و نميتوان گفت كه همه راهها حق است؛ چون اين كثرت، نيز مستلزم جمع نقيضين است و جمع نقيضين محال است.
- تكثر فرهنگ، عادات و رسوم؛ برخي فرهنگ را مرادف با دين ميپندارند؛ و چون فرهنگها متكثر است، پس دين نيز متعدد است و پذيرش پلوراليزم ديني همان پذيرش پلوراليزم فرهنگي است؛ غافل از آنكه كثرت گرايي ديني، غير از پذيرش كثرت عادات، آداب، رسوم و سنن و فرهنگ است؛ زيرا هر جمعيتي كه در هر اقليمي به سر ميبرند، فرهنگ و آداب و رسوم و عادات مخصوص خود را دارند؛ هر يك در كيفيت غذا خوردن، لباس پوشيدن، سفر، روشهاي مخصوص دارند و هر كس براي خود يكي از آداب را انتخاب ميكند و همان را انجام ميدهد.
اين نوع از تكثر، پذيرفتني است و دليلي براي حق يا باطل بودن هيچ يك از آنها وجود ندارد. به بيان ديگر، هيچ منعي براي تكثر عادات وجود ندارد و دليلي نيز براي تأكيد بر يكي بودن فرهنگ و اصرار بر حقانيت آن نيست؛ البته چنين تكثرگرايي، خارج از مبحث پلوراليزم ديني است.
يادسپاري؛ در ارتباط با عادات، آداب، رسوم و مقررات، تلاش و كوشش فكري لزومي ندارد تا ثابت كنيم كدام يك بر حق است و كدام يك بر باطل؛ اما در رابطه با كفر و ايمان، بحث و تلاش فكري لازم است تا ثابت شود كدام يك حق و كدام يك باطل است.
دليل عدم لزوم بحث و تلاش فكري در قسمت آداب و رسوم، همانا اعتباري و قراردادي بودن آن است؛ اما كفر و ايمان، چون اعتباري محض و قراردادي صرف نيست و پشتوانه واقعي دارد، حتماً يكي از آن دو بر حق و ديگري باطل است و راه وصول به حق نيز باز است و با تحقيق، مباحثه و تبادل نظر مستمر ميتوان به حق رسيد و به دين واحد و جهان شمول دسترسي پيدا كرد. از اينرو، در مورد آداب و رسوم، لزومي ندارد كه تحقيق و تفحص به عمل آيد، امّا مسأله ايمان و كفر، گذشته از آن كه به واقعيت استناد دارد، چون به سرنوشت نهايي و سعادت انسان نيز ارتباط دارد، بايد تفحص و تحقيق به عمل آيد.
- امكان زندگي مسالمت آميز با پيروان اديان ديگر
كثرتگرايي ديني، ناظر به اين نيست كه انسانهايي با داشتن عقايد و مذاهب و اديان گوناگون ميتوانند در يك جامعه، زندگي مسالمتآميز داشته باشند يا خير؛ زيرا ممكن است گروهها، با داشتن افكار و عقايد و مذاهب و ملل و روش های گوناگون، زندگي مسالمت آميز و مشترك داشته باشند.
معناي زندگي مسالمتآميز اقوام و ملل، اين نيست كه اينها يكديگر را جهنمي دانسته و به طور کل رد كنند، ولي از روي ناچاري و اضطرار كنار هم زندگي كنند؛ زيرا ممكن است يكديگر را باطل و معذور بدانند، نه دوزخي؛ چون هر باطل و مُبطلي، اهل جهنّم نيست؛ بلكه ممكن است در تشخيص حق، دچار اشتباه شده باشند و اگر انساني پس از سعي لازم، در تشخيص هدف اشتباه كرده باشد، گرچه به بهشت و رضوان الهی نائل نمی شود، ولي ممكن است به دوزخ نيز نرود.
به ديگر سخن، زندگي مسالمتآميز ارباب نحلههاي متنوع، نوعي دندان بر جگر گذاشتن و به اصطلاح، تظاهر به سِلْم و به تعبيري سازش سياسي نيست، بلكه نوعي سازش انساني است؛ زيرا ممكن است كسي بر حق باشد و ديگري باطل، اما پذيرنده باطل در تشخيص حق کوتاهی نکرده و قاصر باشد؛ يعني براي راهيابي به حق، تلاش و كوشش كرده، ولي به مقصد نرسيده است. چنين انساني با آنكه سخنش باطل است، خودش اهل دوزخ نيست، بلكه معذور و از كساني است كه خداوند در قرآن در حق آنان فرمود: «وَ ءَاخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا يُعَذِّبهُمْ وَ إِمَّا يَتُوبُ عَلَيهِمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيم * عدهاي كارشان تأخير افتاده و موقوف به فرمان خداست؛ يا آنان را عذاب ميكند (در صورت ارتكاب گناه) يا بر آنها توبه را روا ميدارد و لطفش را شامل حال آنان ميكند. سوره توبه، آيه 106»؛
- معيار زندگي مسالمتآميز
از آيات قرآن بر ميآيد كه صاحبان اديان مختلف ميتوانند با پذيرش خطوطِ كليِ دينِ همديگر، در كنار يكديگر زندگي مسالمتآميز داشته باشند. به ديگر سخن، دينِ حاكمْ يكي باشد و پيروان ديگر اديان كه در احوال شخصي، هريك تابع دين خاص خودند در مسائل عمومي كشور، تابع دين واحد حاكم باشند.
از اينرو، پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) خطاب به اهل كتاب ميفرمايد: «قُلْ يَأَهْلَ الْكِتَابِ تَعَالَوْاْ إِلىَ كَلِمَةٍ سَوَاءِ بَيْنَنَا وَ بَيْنَكمُ أَلَّا نَعْبُدَ إِلَّا اللَّهَ وَ لَا نُشرْكَ بِهِ شَيْا وَ لَا يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا مِّن دُونِ اللَّهِ * بگو: اى اهل كتاب، بياييد از آن كلمه حق كه ميان ما و شما يكسان است پيروى كنيم كه به جز خداى يكتا را نپرستيم و چيزى را با او شريك قرار ندهيم و برخى برخى را به جاى خدا به ربوبيّت تعظيم نكنيم. سوره آلعمران، آيه 64». مفهوم آيه اين است كه ما موحّد باشيم و هيچ يك خود را بر ديگري تحميل نكنيم و خطوط كلي وحي را بپذيريم؛ البته اين كار به معناي كثرتگرايي ديني نيست كه همه عقايد متقابل يكديگر حق باشد، زيرا فقط معارف مشترك و خصوصيت دين خاتَم، حق است و تنها دين اسلام، حاكم است. ديگران، در پناه اسلامند، ولي اهل نجات در معاد، يك گروه است؛ زيرا نجات و سعادت ابدي وخوشبختي در معاد و قيامت، تنها يك راه دارد و بس.
توضيح آنكه دراينجا دو سؤالمطرح استكه بايد آنها را از يكديگرتفكيك كرد:
- آيا زندگي مسالمتآميز با پيروان اديان و مذاهب، صحيح است؟ براي حفظ آرامش و امنيت يك كشور، آيا صاحبان اديان و مذاهب گوناگون ميتوانند در كنار هم زندگي كنند؟ اين سؤال جواب خاص خود را دارد كه خواهد آمد.
- آيا عامل تكامل حقيقي انسانْ واحد است يا متكثر؟ آيا انسان با اعتقاد به يك حقيقت و با پيمودن عملي يك راه به كمال نهايي نايل ميشود؟ آيا عامل تكامل انسان، چند حقيقت است يا يك حقيقت؟ آيا ظرف ظهور كمالات آن حقيقت واحد، قيامت است؟
پاسخ اين است: اگر مسأله كمال واقعي انسان و جريان قيامت مطرح است، تنها يك راه براي تأمين كمال نهايي انسان وجود دارد؛ اما براي كشورداري و جمع آراي صاحب نظران گوناگون، دو راه وجود دارد: 1. همگان يك دين را بپذيرند. 2. پيروان اديان گوناگون با حفظ اعتقاد خود، ميتوانند با حفظ مقررات زيرمجموعه يك دين در كنار يكديگر زندگي مسالمتآميز داشته باشند؛ زيرا هيچكس در نظام دنيايي، ارباب عقايد و افكار ديگران نيست تا بگويد كه قدرت تفكر، مال من است و هرچه من ميانديشم حق است و ديگران موظفند كه مانند من فكر كنند و هر فكري جز اين محكوم است؛ بلكه راه تفكر به سوي همگان باز است.
از اينرو، قرآن فرمود: «وَ لَا يَتَّخِذَ بَعْضُنَا بَعْضًا أَرْبَابًا»؛ برخي، بعضي ديگر را ارباب خود قرار ندهد؛ يعني بگويد كه افكار من بايد حاكم باشد؛ بلكه بايد فكرِ متقن عميق را از هر ارايهكنندهاي پذيرفت.
زندگي مسالمتآميز با پيروان اديان ديگر و آزاد بودن آنها در تفكر و ارايه آن، غير از سعادتمندي همه آنها در آخرت است؛ زيرا چنانكه گفته شد، هدف آفرينش و نيز فطرت انسانها و همچنين راه آنها يكي است و انسان بايد با فطرت واحد، در راه واحد به سوي هدف واحد حركت كند و به مقصد واحد برسد.
پس اگر بررسي آرا و عقايد به لحاظ آخرت باشد، فقط يكي حق است و رهرو يك راه، اهل نجات است؛ ولي اگر به لحاظ دنيا باشد، انسانها با اديان متعدد، ميتوانند با هم زندگي كنند و آزاد انديش باشند و راه صحيح را طي كنند و از محدوده عقل و نقل تجاوز نكرده و به مقاصد دنيايي خود نايل شوند.
- دعوت اسلام براي زندگي مسالمتآميز
اسلام به مسلمانان سفارش ميكند تا با يكديگر و با پيروان اديان آسماني و مكاتب ديگر بشري با عدل و مسالمت رفتار شود. اين مطلبْ قرآني است و نظام اسلامي نيز در عمل بر اين روال حركت ميكند. براساس قرآن كريم:
- مؤمنان و مسلمانان بايد با يكديگر زندگي مسالمتآميز و برادرانه داشته باشند: «إِنَّمَا الْمُؤْمِنُونَ إِخْوَةٌ فَأَصْلِحُواْ بَينَ أَخَوَيْكمُ وَ اتَّقُواْ اللَّهَ لَعَلَّكمْ تُرْحَمُون* در حقيقت، مؤمنان با هم برادران دينياند. پس بين آنان اصلاح كنيد. سوره حجرات، آيه 10»؛
- همچنين آنان بايد با موحّداني كه در نظام اسلامي زندگي ميكنند؛ مانند يهوديان و مسيحيان كه معتقد به خدا و نبوّت الهياند و به ديگر سخن، از يك نظر اهل توحيدند.
- نيز با كفار و ملحداني كه در اثر پيروي مكتب الحادي و مادي، موحد نبوده و به مبدأ و معاد اعتقادي ندارند، ولي در صدد براندازي نظام اسلامي نيستند، بلكه حاضرند با مسلمانان زندگي مسالمتآميز داشته باشند، با مسالمت رفتار كنند؛ زيرا اگر با نظام اسلامي درگير شده و در صدد براندازي نظام باشند، اسلام دستور دفاع و مقابله با آنها را داده است.
خداي سبحان در سوره ممتحنه درباره آنها ميفرمايد: «لَّا يَنْهَئكمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ لَمْ يُقَاتِلُوكُمْ فىِ الدِّينِ وَ لَمْ يخْرِجُوكمُ مِّن دِيَارِكُمْ أَن تَبرَّوهُمْ وَ تُقْسِطُواْ إِلَيهْمْ إِنَّ اللَّهَ يحُبُّ الْمُقْسِطِينَ * إِنَّمَا يَنهْئكُمُ اللَّهُ عَنِ الَّذِينَ قَاتَلُوكُمْ فىِ الدِّينِ وَ أَخْرَجُوكُم مِّن دِيَارِكُمْ وَ ظَاهَرُواْ عَلىَ إِخْرَاجِكُمْ أَن تَوَلَّوْهُمْ وَ مَن يَتَوَلهَّمْ فَأُوْلَئكَ هُمُ الظَّالِمُون * خدا شما را از كساني كه در كار دين با شما نجنگيده و شما را از ديارتان بيرون نكردهاند، باز نميدارد كه با آنان نيكي كنيد و با ايشان عدالت ورزيد؛ زيرا خدا عادلان را دوست دارد. فقط خدا شما را از دوستي با كساني باز ميدارد كه در كار دين با شما جنگ كرده و شما را از خانههايتان بيرون رانده يا در بيرون راندنتان يكديگر را پشتيباني كردهاند و هر كس آنان را به دوستي گيرد، آنان همان ستمگرانند. سوره ممتحنه آیه 9-8»؛
براساس اين آيه، با كافراني كه نه قبل از پيروزي اسلام، بر ضد اسلام و مسلمانان تلاش و كوشش كردند و نه بعد از پيروزي اسلام به اين كار اقدام ميكنند، رفتار با قِسط و عدل رواست.
بنابراين، زندگي مسالمتآميز با كساني رواست كه وقتي پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) در مكّه مظلوم بود، كاري به او نداشتند و پس از مهاجرت از مكه به مدينه و تشكيل حكومت اسلامي نيز مزاحم اسلام و مسلمانان نبودند. همچنين با كافران بيطرف كه نه خودشان مزاحم اسلام بودند و نه مزاحم و مهاجم به وجود آوردند و سرانجام، از نظر مالي، فكري، نظامي و سياسي به زيان اسلام و مسلمانان كاري انجام نداده و نميدهند، با اين دسته نيز ميتوان زندگي مسالمتآميز داشت؛ به گونهاي كه زندگي با آنها انساني باشد؛ يعني نه تنها به آنها ظلم نكرد، بلكه كمال قسط و عدل را روا داشت و نسبت به آنها احسان كرد؛ زيرا عدل، انصاف و احسان خوب است، گرچه نسبت به كافر باشد؛ و نيز جور و ستم ناپسند است، گرچه نسبت به كافران باشد.
بنابراين، براساس تعاليم قرآن، زندگي مسالمتآميز با پيروان اديان و مكاتب ديگر مقبول است، گرچه بهشتي يا جهنمي بودن همه آنان مطلب ديگري است؛ البته آنهايي كه قاصر و معذورند، كارشان موقوف به فرمان خداست.
- نفي تسامح، سستی و سازش در امور دینی
زندگي مسالمتآميز با تسامح، سستی و سازش در امور دینی فرق دارد. اسلام، مسلمانان را با شرايط خاص به زندگي مسالمتآميزِ با كافران و مشركان فراخوانده است، اما هرگز آنها را به تسامح و سازش در امور دینی دعوت نكرده و نفرموده است: نسبت به كفار و مشركين از دَرِ تسامح و سازش در امور دینی وارد شويد؛ بلكه اساس قرآن بر عدم سازش با باطل و پيروان باطل است: «فَلَا تُطِعِ الْمُكَذِّبِينَ * وَدُّواْ لَوْ تُدْهِنُ فَيُدْهِنُون * پس هرگز از مردم كافرى كه آيات خدا را تكذيب مىكنند پيروى مكن. كافران بسيار مايلند كه تو با آنها مدارا كنى (و متعرض بتهاشان نشوى) تا آنها هم (به نفاق) با تو مدارا كنند. سوره قلم، آيات 8 ـ 9»؛ از تكذيبكنندگان اطاعت مكن. آنها دوست دارند در مسائل ديني، نرمش نشان دهي تا آنها نرمش نشان دهند؛ نرمشي همراه با انحراف از حق. به بيان ديگر، قرآن به پيامبر اسلام هشدار داده كه هرگز كمترين انعطافي در برابر پيشنهادهاي انحرافي مشركان از خود نشان ندهد و با اهل باطل مداهنه نكند.
انسانهاي حق مدار و هدفمند، اهداف مقدسي دارند كه هيچگاه حاضر نيستند بر سر آن معامله كنند و در آن رابطه، سازش نمايند و با گرفتن امتيازهاي ناروا به طرف مقابل امتياز دهند؛ چنانكه حضرت اميرالمؤمنين (عليهالسلام) فرمود: «ولعمرى ما علىّ من قتال من خالف الحقّ وخابط الغىّ من إدهان و لا إيهان * به جان خودم سوگند! در مبارزه با مخالفان حق و آنان كه در گمراهي غوطه ورند، لحظهاي مدارا و سازش نميكنم؛ نه با آنها سازش ميكنم و نه در برابر آنان از خود سازش و سستي نشان ميدهم». (1)
انسان متدين، نه در مقام عمل و نه در مقام اعتقاد، در برابر دشمنان و مرامهاي باطل، ضعف و سستي يا نرمش نشان نميدهد و از مواضع اعتقادي خويش در مقام عقيده و از مواضع اصولي خود در مقام عمل، عقب نشيني نخواهد كرد.
در روايات، دين اسلام به شريعت «سمحه سهله» وصف شده است، نه به سستی و سازش در امور دینی؛ يعني دين اسلام با فطرت انسان سازگار است و چون با فطرت انسان سازگار است، قابل تحمل است و احكام صعب و ناسازگارِ با ظرفيت انسان و جامعه ندارد.
مرحوم كليني نقل ميكند كه روزي همسر عثمان بن مظعون به حضور رسول الله (صلي الله عليه و آله و سلم) شرفياب شد و عرض كرد: اي رسول خدا! همسرم عثمان، روزها را روزه مي گيرد و شبها را به عبادت مشغول است. پيامبر اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) با حالت غضب، نزد عثمان رفت و مشاهده كرد كه او مشغول نماز است. عثمان وقتي رسول خدا (ص) را ديد، رو به آن حضرت كرد، پيامبر به او فرمود: «يا عثمان! لم يرسلنى الله تعالي بالرّهبانيّة، ولكن بعثنى بالحنيفيّة السّهلة السّمحة، أَصوم و أُصلّى و أَلمس أَهلى، فمن أَحبّ فطرتى فليتسنّ بسنّتى و من سنّتى النّكاح * اي عثمان! خدا مرا با رهبانيت و گوشه گیری مبعوث نكرده است، بلكه خدا مرا با دين حنيف سهل فرستاده است. من روزه مي گيرم و نماز مي گذارم و با همسرم تماس دارم. پس هر كس فطرت و دين مرا دوست دارد، بايد به سنّت من پاي بند باشد و يكي از سنتهاي من، نكاح است». (2)
در اين روايت، پيامبر خدا (ص) دين حنيف خود را به آسان ومطابق با فطرت وصف كرده است.
امام صادق (عليهالسلام) نيز فرمود: «خدا به پيامبر اسلام، شريعتهاي نوح و ابراهيم و موسي و عيسي (عليهمالسلام) را اعطا فرمود كه عبارت است از: توحيد و اخلاص و دور كردن شريك و مثل و مانند از خدا و دين حنيف سمحه و آسان، نه رهبانيت و سياحت (دنیا گریزی). در آن شرايع، چيزهاي پاكيزه، حلال و چيزهاي ناپاك بر آنان حرام شده است و از دوش آنان قيد و بندهايشان را برداشته است». (3)
خداوند هنگام وصف قرآن مي فرمايد: «وَ لَقَدْ يَسَّرْنَا الْقُرْءَانَ لِلذِّكْرِ فَهَلْ مِن مُّدَّكِر * قطعاً قرآن را براي يادآوري و پند آموزي آسان كرديم. پس آيا متذكّر شونده و پند گيرندهاي هست؟ سوره قمر، آيه 17».
معارف قرآن، احكام و دستورهايش آسان و براي همگان تحملپذير است؛ چنانكه خداوند قرآن را به يسر و آساني وصف كرده است. همچنين، خداوند قرآن را به ثقيل بودن وصف كرده است؛ يعني قرآن آسان است، اما سست و خفيف و تهي مغز نيست، بلكه ثقيل است. سهولت در برابر صعوبت و دشواري است و دين و مطالب قرآن، سهل است و انجام آنها صعب و دشوار نيست، ولي ثقيل است: «إِنَّا سَنُلْقِى عَلَيْكَ قَوْلًا ثَقِيلا * ما بهزودي، گفتار گرانبار بر تو القا مي كنيم. سوره مزّمّل، آيه 5».
ثقيل يعني گرانبار و سنگين و بامحتواي غني و بلند و چون محتواي قرآن، عميق و غني است، خفيف و تهي مغز و موهوم و مظنون نيست. قرآن در سطح عرف عامّه نيست، گرچه ميتوان مطالب و معارف بلند آن را براي درك همگان در حدّ عرف تنزل داد و با بيان روان و ساده، ديگران را از آن بهره مند كرد.
بنابراين، دين اسلام، سهل و آسان است، اما سستی و سازش طلبی در امور دینی در آن راه ندارد؛
زيرا سستی و سازش طلبی در امور دینی، وصفی است مذموم كه در قرآن از آن به «مداهنه» نرمشي همراه با انحراف از حق تعبير شده است؛ ولي سهولت و سمحه (مطابق فطرت)، وصف دين و ممدوح است؛
- كثرت تشكيكي يا نسبيت اديان
مطالعه اديان نشان ميدهد كه كثرت آنها تشكيكي است ونه تبايني؛ يعني اديان الهي در بسياري از خطوط اعتقادي، اخلاقي، حقوقي و فقهي اشتراك دارد؛ ليكن داراي مراتب و درجات است؛ يعني بعضي كامل ميباشد و بعضي كاملتر.
بنابراين، در معارف بشري نيز چون فهمها به درجات مختلف فهمها از واقعيت مربوط ميشود، معرفت نيز تشكيكي است و اختلاف فقها و مفسران از اين دسته است.
حق و صدق نيز درجاتي دارد. ممكن است عارفي در عصري، معرفت شهودي به دستآورد كه مطابق با واقع، بلكه عين واقع باشد و پس از او عارفي ديگر، همان معلوم را عميقتر مشاهده كند كه احقّ از شهود عارف قبلي باشد. در اينجا هر دو مشاهده حق است، ولي يكي احقّ است.
كثرتي كه در اديان و شرايع و منابع الهي راه پيدا ميكند، نسبي نيست؛ نه نسبيت حقيقت و نه نسبيت معرفت. نيز تشكيكي است، هم به تشكيك حقايق خارجي و هم به تشكيك معارف بشري؛ زيرا اين شرايع به تناسب نيازهاي مردم اعصار گوناگون در عين اشتراك، در بسياري از قوانين به صورت حقايق متنوع نازل ميشود؛ مانند داروهاي متنوع كه براي بيمار در مقاطع گوناگون تجويز ميشود و طبيب ماهر براي هر مرحله، داروي معيّن را دستور ميدهد كه هر يك از اين داروها در نوبت خاص خود نافع است؛ نه اين كه يكي نافع و حق و ديگري مضر و باطل باشد. بنابراين، اختلاف شرايع و مناهج به تشكيك حقيقت بر ميگردد.
- معرفت انسان كامل به جهان هستي
آگاهي انسان از قلمرو درك خود و نيز از منطقه درك ساير افراد، نشانگر اين است كه غالب انسانها از نظر معرفت محدودند و بسياري از حقايق را نميدانند؛ اما انسانهاي نادري هستند كه چون به خدا نزديكند و زودتر از ديگران فيض را از خدا دريافت ميكنند، نسبت به بسياري از اشيا احاطه تام دارند.
به ديگر سخن، بعضي از مخلوقات، صادر يا ظاهر اول خدايند؛ چنانكه طبق تعبيرات ديني، نخستين نوري كه خلق شد، نور رسول گرامي اسلام (ص) و اهلبيت (عليهمالسلام) بود و سپسموجوداتديگرخلق شدند. اگر كسي صادر ياظاهر اول بود، نسبت به مخلوقات ديگر احاطه تام دارد؛ زيرا هستي مخلوقات پس از او ضعيفتر و نازلتر است. مخلوقي كه در رتبه نخست قرار دارد، خليفة اللّه و انسان كامل و مظهر اسم اعظم الهي است و ميتواند به مظاهر ساير اسماي خدا احاطه پيدا كند.
پس نميتوان گفت كه در بين بشر، افرادي يافت نميشود كه به همه علوم امكاني، آگاهي داشته باشد؛ زيرا ممكن است كسي باشد كه به همه علوم امكاني احاطه داشته باشد؛ البته انسان كامل نيز به كُنه خدا و اسماي ذاتي واجب تعالي احاطه پيدا نميكند، بلكه به واجب و اسماي حسناي خداوند به اندازه ظرف وجودي خود علم دارد؛ اما نسبت به مادون خود، علم تام دارد و ميتواند از آنها خبر دهد.
- رابطه روشهاي دينشناسي و تعدد ادیان
ميان كيفيت دينشناسي و تعدد ادیان و تكثرگرايي، رابطهاي وجود دارد. براي تبيين اين مطلب به ناچار بايد برخي از روشهاي دينشناسي را بررسي كنيم:
- روش جامعهشناختي؛ برخي، دين را يك پديده اجتماعي دانسته و آن را از راه جامعه شناسي بررسي كردهاند؛ ولي اين روش نميتواند حقيقت دين را به انسان نشان دهد و نيز نميتواند مشخص كند كه كدام دين، حق يا باطل است. به ديگر سخن، تكثّر خارجي اديان، پديدهاي اجتماعي است كه قابل انكار نيست؛ اما اين نگاه توان اثبات، حتي اظهار نظر در حقانيت اديان را ندارد. بنابراين، حقانيت اديان، نه لازمه مطالعه جامعهشناسانه دين است و نه نتيجه آن. يك جامعهشناس دين، اديان را متكثر ميبيند، اما نميتواند در باب حقانيت دين اظهار نظر كند.
- روش تاريخي و اقليمي؛ برخي دينشناسان، زمان و مكان پيدايش اديان را بررسي ميكنند؛ مثلا ً كاوش ميكنند كه در قاره آسيا و شرق، در فلان زمان، سلسلهاي از اديان به وجود آمد يا در قاره اروپا و غرب، در فلان زمان، اديان ديگر به وجود آمد. بررسي اقليمي و تاريخي نيز در دينشناسي، گرچه سودمند است، ولي دين واقعي را به انسان ارايه نميكند و تشخيص حق و باطل آن مشكل است.
- روش روانشناختي؛ برخي دين را از راه خصوصيتهاي رواني كه براي فرد فرد انسان رخ ميدهد، شناسايي ميكنند. از نظر آنها هر كس راهي دارد كه به كمك آن با هستي بخشِ خود در ارتباط است و با او راز و نيازي دارد؛ چون ذات اقدس الهي براي هر صاحبدلي، ظهور و نفوذي دارد. اين روش نيز، به صورت جزئی حق است، نه به صورت کلی. از اينرو، از اين راه نيز نميتوان به دينشناسي كامل دست يافت؛ گرچه اين راهها انسان را در شناخت دين كمك و راهنمايي ميكند.
بنابراين، هيچ يك از روشهاي جامعهشناسي، تاريخي و روانشناسي، راه صحيح دينشناسي نيست و اين گفته كه هر جامعهاي براي خود ديني دارد و علل و عوامل اقتصادي وادارشان كرده است كه فلان دين را بپذيرند يا علل و عوامل اقتصادي باعث شده است تا فلان نحله يا مذهب را رد كنند، صرفاً توجيهگر پلوراليزم و كثرتگرايي است.
حوادث تاريخي، اقتصادي، اجتماعي ميتواند در گرايش و پذيرش يا گريز مردم و ريزش دين نقش داشته باشد، ولي به گواهي تاريخ، پذيرش دين منشأ برتر و والاتري دارد؛ مثلا ً دين اسلام كه ظهور كرد و پيامبر اسلام (ص) به رسالت مبعوث شد و خطاب به مردم فرمود: بگوييد «لا إله إلاّ الله» تا رستگار شويد (4)، هم فقرا با آن حضرت مخالفت كردند و هم اغنيا. اكنون نيز اگر كلمه «لا اله الاّ الله» در كشور هندوستان گفته شود، بسياري از مردم آنجا اعم از تهيدستان و توانگران آن را نميپذيرند؛ زيرا آنها كه با اصل توحيد مخالفند و فكر توحيدي ندارند، از آن فرار ميكنند؛ اما كساني كه فضيلت توحيد را يافتهاند، از شرك جدا ميشوند و به توحيد تمسّك ميكنند.
يادسپاري؛ كشورهايي كه مليتهاي مختلف در خود دارد، مبتلاي به تعدد ادیان و تكثرگرايي عملي است. از اينرو، حقوق بشر نيز در آنجا بيش از جاهاي ديگر مطرح ميشود. ملتهاي مختلف را با قانون يك ملت يا مملكت نميتوان تأمين كرد، ولي با قانون جامع و كليِ كه بشريتْمدار، ميتوان آنها را تامين كرد.
- برهان عقلي، راه صحيح دينشناسي
مطالعه دين از طريق جامعهشناسي، آمارگيري، تاريخ و جغرافيا نميتواند حق يا باطل بودن دين معيّن را اثبات كند؛ زيرا راه صحيح دينشناسي، برهان عقلي است و دين نيز يك حقيقت فطري و عقلاني محض است. مبادي ديگر مانند تاريخ، جغرافيا، اقتصاد، سياست و… در قبول يا سر پیچی جامعه، نسبت به دينِ شخصي اثر دارد، نه براي اثبات حقّ يا باطل بودن دين معيّن.
توضيح آنكه راه صحيح دينشناسي آن است كه پژوهشگر از طريق عقل و با بحثهاي كلي حكمت و كلام، جهان و انسان را بشناسد و نياز جامعه بشري را براي تربيت، از راه ماوراي طبيعت بررسي كند. همچنين تجرد روح و جاودانه بودن آن را بررسي كند و بداند كه دين، عهدهدار تغذيه جان ملكوتي انسان است و نيز انسان را از بيكران تا بيكران به فيض خدا مرتبط ميكند تا بداند كه دنياي مطلوب در برابر آخرت، محدود است و نيز بداند احكام ديني تأمينكننده نيازهاي دنيايي او محدود است و آن بخشهايي را كه براي تأمين نيازهاي نامحدود بشريت است و به جان ملكوتي انسان و آخرت او مرتبط است، از نظر دور ندارد.
اگر انسان از راه برهان عقلي محضْ دين را شناخت، ميتواند تشخيص دهد كه كدام دين، حق يا باطل است و ديگر نميگويد كه همه اديان حقّ است يا هريك از اديان، به صورت جزئی حق است يا حقِّ مطلق نزد همگان است يا حقِّ مطلق نزد هيچكس نيست و هر كس گوشهاي از حق را گفته است.
- عدم اثبات دين حق به كمك تجربه
اگر كسي بگويد: آيا از راه تجربه ميتوان به صحت و حقانيت دين نظر داد يا نه؟ در پاسخ ميتوان گفت: اولا ً بسياري از مطالب دين، فوق حسّ و تجربه حسّي است و هرگز به شكار حس و دام تجربه در نميآيد؛ مانند توحيد، معاد و…؛ زيرا اينگونه از معارف بلند عقلي، فقط با برهان غيرحسّي و غيرتجربي قابل اثبات يا ابطال است. ثانياً اگر بخواهيم از راه حسّ و تجربه به بطلان يا صحّت مذهبي فتوا دهيم، بايد همه مكاتب و مذاهب را آزمايش كرده، بفهميم چه چيزي حق است و چه چيزي باطل و چون مذاهب و مكاتب فراوان است، پيش از آنكه بخش كوتاهي از اين مكتبها تجربه شود، عمر انسان به پايان ميرسد و بشر با شكّاكيت رو به رو ميشود؛ زيرا نميتوان فهميد كه كدام مذهب حق و كدام باطل است؛ و شكّاكيت نيز امر باطلي است؛ زيرا هم عقل برهاني ميپذيرد كه انسان راه معرفتي صحيح در پيش دارد و هم نقل قطعي، بشر را به معرفت و اعتقاد راسخ و راستين فرا ميخواند. پس راهي كه مانع فرو افتادن انسان در دام شكاكيت است، راه عقل برهاني يا بررسي نقل قطعي است، نه راه حسّ و تجربه حسّي.
براساس بيان اميرالمؤمنين (عليهالسلام) هنگام ظهور اسلام، مكتبهاي رسمي فراواني در حجاز و خارج از حجاز بود كه همگان در قلمرو رسالت جهاني رسول اكرم (ص) قرار داشت: «بين مشبّه للّه بخلقه أَو ملحد فى اسمه أَو مشير إلي غيره». (5)
برخي مشبِّه بودند و خدا را شبيه جسم دانسته و براي وي جسميت قائل بودند و بعضي نيز ملحد بودند و خدا را انكار ميكردند يا براي خدا شريك قائل بودند. قرآن در چنين فضايي نازل شد تا همه آنها را هدايت كند؛ چون پيام الهي اختصاص به گروه خاصي نداشت؛ چنانكه پيامبر اسلام (ص) در همان طليعه امر فرمود: پيام من، جهان شمول است و همه بايد زير فرمان اين دين درآيند.
پس پيامبر بايد بگويد: آنچه كه من آوردهام، حق است و سخن مشبّهان و ملحدان و مشركان و مشيران، باطل است؛ زيرا تا پيامبر مكاتب ديگران را ابطال نكند و مدعاي خود را اثبات ننمايد و انحصار حق را در دين خود ثابت نكند، دليلي ندارد كه ديگران از مكتب پدران و اجداد خودْ دست بردارند و به مكتب نوپاي او روي بياورند.
چنين كاري نيز دشوار است؛ زيرا به يقين، اگر كسي در فضاي اجتماعي خاصي مثلا ً در اجتماعي كه چهار مكتب فكري دارد فكر تازهاي ارايه كرد، بايد بداند كه اگر او يك دليل بر صحت مذهب خود و يك دليل بر بطلان مذهب غيرخود اقامه ميكند، حداقل با هشت دليلِ ديگر روبهروست؛ چون همه مكتبهاي چهارگانه حاضر، هم بر صحت مكتب خويش و هم بر بطلان مكتب غير خود اقامه دليل ميكنند. لذا، اين شخص بايد با همه آنها مناظره فرهنگي و مبارزه فكري داشته باشد و اگر جامعهاي هفتاد و دو ملت شدند، او حداقل بايد صد و چهل و چهار دليل را ابطال كند تا هفتاد و سومين مكتب و ناجي و منجي همگان را اثبات كند. در چنين شرايطي بدون استدلال نميتوان گفت تمام این هفتاد و دو فرقه حق هستند و با هم سازش کنند.
بلكه او بايد يك دليل بر حقانيت خود و هفتاد و دو دليل بر بطلان ديگران اقامه و ارايه كند. به بيان ديگر، چون حق ناب در يك فرقه است و ديگران حق ناب را ندارند، فرقه ناجي بايد همه دلايل آنها را با دليل قطعي ابطال كند.
بنابراين، اثبات يك مكتب و ابطال مكاتب ديگران، از راه حس و تجربه امكانپذير نيست، اما عقل، چون با قضاياي كلي و حقيقي ارتباط دارد و به آنها ميانديشد، ميتواند فتوا بر صحت كل يا بعضي از مطالب مكتبي بدهد و بر بطلان مكاتب ديگران، دليل و برهان اقامه نمايد. همچنين نقل قطعي، چون به انسان معصوم آگاه به غيب مرتبط است كه علم او فراگير است و همه مكاتب را زيرمجموعه علم خود قرار ميدهد ميتواند به صحت كل يا بعضي از مطالب مكاتب گوناگون نظر دهد.
يادسپاري؛ يقين ناشي از برهان عقلي و دليل قطعي نقلي، كمياب است؛ يعني آنچه كه ميان مردم كمتر يافت ميشود، برهان عقلي و يقين منطقي و فلسفي ناشي از آن است؛ چنانكه يقيني كه از راه نصّ حاصل ميشود نيز كمياب است؛ يعني يافتن خبر متواتر يا خبر واحد همراه به قراين قطعي كه در دلالت قطعی و يقينآور باشد، بسيار كم است. يقين در نزد عده کمی از انسانهاست، برخلاف حس و تجربه و وهم و خيال و گمان و قياس فقهي كه فراوان در بين انسانها يافت شود.
- چگونگي دستيابي به حق
حق مطلق، نصيب هيچكس نميشود؛ يعني هيچ فرد يا گروهي نيست كه همه حقايق عالم را فهميده باشند؛ زيرا فرد يا گروه، محدود و متناهياند و هيچ محدود و متناهي نميتواند به كنه نامحدود احاطه پيدا كند. از اينرو، هيچكس به تنهايي همه حقايق عالم را نميفهمد؛ چنانكه خدا را آنگونه كه هست، درك نميكند.
امّا اين سخن كه هر كس به مقدار خود حق را ميفهمد و ديگران نيز سهمي از درك حق دارند و در نتيجه، فهميدههاي هر كس حق است، سخني ناصواب است؛ زيرا هيچ تلازمي بين قضيه يكم و قضيه دوم نيست؛ ممكن است هيچكس، حقيقت مطلق را ادراك نكند و همه حقيقت نيز نزد يك فرد يا گروه نباشد، ولي نميتوان نتيجه گرفت كه ديگران هرچه فهميدند، حق است؛ زيرا ممكن است ديگران اشتباه كنند يا چيزي خارج از دين و حق را درك كرده باشند و در نتيجه، درك آنان ربطي به دين نداشته باشد.
مثلا ً دو نفر درباره دريا اظهار نظر ميكنند كه آيا ميتوان به همه دريا و اقيانوس آگاهي پيدا كرد يا خير؟ يكي از آن دو در دريا و اقيانوس شنا و غوّاصي ميكند و ديگري در بيابان خشك و سوزان سرگردان است. پيداست كه نفر اول به مقدار فعاليت خود دريا را ميشناسد، ولي نفر دوم نميتواند در برابر فردي كه در دريا شناور است، بگويد: من هم سهمي از معرفت دريا دارم؛ زيرا او هرگز با دريا رابطهاي ندارد تا سهمي از معرفت آن داشته باشد.
در بحث شناخت دين نيز انساني كه هرگز دين را نميشناسد و سيري در اقيانوس قرآن و عترت ندارد، نميتواند به فرد داخل در دين و مرتبط با آن بگويد: من نيز بهرهاي از معرفت دين دارم؛ زيرا او هرگز در صحنه و در وادي دين پژوهي نيست تا به اندازه خودش دين و واقعيت آن را فهميده باشد؛ ولي مسلمانان و كساني كه در وادي قرآن و عترت تحقيق دارند، هر يك به مقدار خودشان حق را ميفهمند؛ گرچه درجات معرفت ديني آنها وابسته به مراتب دين پژوهي آنان است.
ذات اقدس الهي، حق را بين همه معتقدان به اصول كلي و خطوط اصلي دين و مؤمنان و عاملان به آن مشترك ميداند، گرچه هر يك در منهاج و شريعت از هم جدا باشند؛
يادسپاري؛ در جوامع روايي آمده است: «الطّرق إلي اللّه بعدد أنفاس الخلائق». (7) راه به سوي خدا به تعداد نفوس خلايق است. برخي با استناد به جمله ياد شده ميگويند: هر كس هرآنچه را در تجربه خود يافت، حق را يافته است. پس تكثرگرايي حق است؛ غافل از آنكه اينها مربوط به مسائل درون ديني است، نه برون ديني.
خداوند متعال نيز در قرآن كريم دو بيان دارد: 1. درون گروهي؛ يعني هر يك از مذاهب و اديان الهي به اندازه خود، فيالجمله از حق بهرهمند است. 2. بيان برون گروهي؛ يعني تنها دين اسلام حق است و هر چيزي بيرون از اسلام، باطل است و از حق بهرهاي ندارد.
لذا، اصل وجود خدا و توحيد پروردگار، حق است و الحاد و شركْ باطل.
- تعدد ادیان ديني از نگاه قرآن
ممكن است به بعضي از آيات قرآن براي اثبات تعدد ادیان و تكثرگرايي ديني استناد شود، ليكن قرآن هرگز تعدد ادیان را امضا نكرده است. اكنون به برخي از آياتي كه ميتواند مستند تعدد ادیان قرار گيرد، اشاره ميكنيم.
- سوره كافرون و تعدد ادیان
خداي سبحان در سوره كافرون ميفرمايد: «قُلْ يَأَيهَّا الْكَفِرُونَ * لَا أَعْبُدُ مَا تَعْبُدُونَ * وَ لَا أَنتُمْ عَبِدُونَ مَا أَعْبُدُ * وَ لَا أَنَا عَابِدٌ مَّا عَبَدتمْ * وَ لَا أَنتُمْ عَابِدُونَ مَا أَعْبُدُ * لَكمُ دِينُكُمْ وَ لىَ دِين * بگو كه اى كافران (مشرك). من آن بتان را كه شما به خدايى مىپرستيد هرگز نمىپرستم. و شما هم آن خداى يكتايى را كه من پرستش مىكنم پرستش نمىكنيد. نه من هرگز خدايان باطل شما را عبادت مىكنم. و نه شما يكتا خداى معبود مرا عبادت خواهيد كرد. پس اينك دين (شرك و جهل) شما براى شما باشد و دين (توحيد و خدا پرستى) من هم براى من (تا روزى كه به امر حق شما را از شرك برگردانم و به راه توحيد خدا و خدا پرستى هدايت كنم)».
يعني اسلام براي مسلمان، محترم است و مكتبهاي غير اسلامي براي غير مسلمانان حرمت دارد و هر كس ميتواند دين خاص و مكتب مخصوص داشته باشد كه هر يك در حدّ خود، حق است.
ولي هدف و معناي حقيقي اين آيات، ردّ تكثرگرايي است، نه اثبات آن. به ديگر سخن، قرآن از زبان رسول اكرم (ص) نميفرمايد: هم دين شما و هم دين من، حق است تا كثرت مكتب، حق باشد؛ بلكه كثرتگرايي را نفي ميكند.
توضيح آنكه مشركان مكه به وجود مبارك پيامبر (ص) پيشنهاد دادند كه يك سال بتهاي ما را بپرستيد، ما نيز يك سال خداي شما را ميپرستيم و نيز سال سوم خدايان ما را پرستش كن، ما نيز سال چهارم، خداي تو را ميپرستيم؛ چنانكه در اين سوره، چهار جمله تكرار شده است كه ناظر به همين پيشنهاد چهار ضلعي مشركان حجاز است كه در واقع، پيشنهاد تكثرگرايي است.
اما خداوند به رسول گرامي اسلام (ص) فرمود: حق همراه و مخلوط با باطل، حقيقت خود را از دست ميدهد. حق بايد به گونهاي صاف وخالص باشد كه هيچگونه بطلاني در قلمرو آن راه پيدا نكند و انضمام باطل به حق، حقّ را باطل ميكند، نه اينكه باطل را حق كند؛ چنانكه اختلاط آب آلوده با آب زلال و شفّاف، هرگز آن را طاهر و زلال نميكند، بلكه آب زلال را نيز آلوده ميكند.
خداوند متعال به رسول اللّه (ص) فرمود كه به كافران بگو: هرگز حق با باطل هماهنگ نخواهد شد؛ اين گونه نيست كه هم دين شما حق باشد و هم دين من و شما در انتخاب راه آزاد باشيد. شما پيشنهاد داديد كه من اين كثرت را بپذيرم، امّا نه من دين شما را ميپذيرم و نه شما براي لجاجتي كه داريد، دين حق را قبول ميكنيد: «لَكمُ دِينُكُمْ وَ لىَ دِين». بنابراين، آيات ياد شده، هرگز تایید کننده پلوراليزم نيست.
- نفي تعدد ادیان در سوره بقره
بعضي معتقدان به تعدد ادیان با تمسك به آيه 62 از سوره بقره، ميگويند: قرآن، يهوديت و مسيحيت و صابئيت (کسانی که با اینکه ایمان به خدا و معاد داشتند و خود را پیرو حضرت یحیی می دانستند درباره ستارگان و فرشتگان عقائد شرک آلود داشتند) را حق و پيروي از آن را موجب رسيدن به پاداش الهي و نجات و رستگاري ميداند: «إِنَّ الَّذِينَ ءَامَنُواْ وَ الَّذِينَ هَادُواْ وَ النَّصَرَى وَ الصَّابِينَ مَنْ ءَامَنَ بِاللَّهِ وَ الْيَوْمِ الاَخِرِ وَ عَمِلَ صَالِحًا فَلَهُمْ أَجْرُهُمْ عِندَ رَبِّهِمْ وَ لَا خَوْفٌ عَلَيهْمْ وَ لَا هُمْ يحْزَنُون * در حقيقت، كساني كه به اسلام ايمان آورده و كساني كه يهودي شدهاند و ترسايان و صابئان، هر كس به خدا و روز بازپسين ايمان داشت و كار شايسته كرد، پس اجرشان را پيش پروردگارشان خواهند داشت و نه بيمي بر آنان است و نه اندوهناك خواهند شد.»
آنان ميگويند: براساس اين آيه، ملاك نجات، ايمان به خدا و قيامت و عمل صالح است؛ با هر ديني كه باشد. پس همگان در انتخاب دين آزادند؛ چون در هر ديني، هم حقيقتْ يافت ميشود و هم راه سعادت و نجات انسان در آن برنامهريزي شده است. پس مهم، تأمين عوامل نجات و سعادت، يعني ايمان به خدا و قيامت و عمل صالح است و تعدد ادیان نيز همين است كه انسان با پيروي از هر دين، اهل نجات و سعادت باشد. مشابه اين آيه با تفاوت مختصري در سوره مائده آيه 69 نيز آمده است.
ولي برداشت ياد شده از آيه فوق، صحيح نيست؛ زيرا آيه در مقام بيان اين اصلي كلي است كه نجات انسان در قيامت، در گرو اعتقاد به اصول دين خاتم (ص) يعني اسلام و عمل به احكام آن است؛ يعني آيه ميفرمايد: مؤمنان، يهوديان، نصارا و صابئان، هر كس كه به خدا و قيامت معتقد شود و عمل صالح انجام دهد، اجر او نزد خدا محفوظ و از خوف و حزنْ مصون است.
اما اينكه اعتقاد به اصول دين خاتم، نجاتبخش انسان است و نه اعتقاد به هر ديني، براي اين است كه اوّلا ً خدا اهل كتاب را نكوهش كرده، ميفرمايد كه با آنها نبرد كنيد تا به دين حق ايمان آورند يا جزيه پرداخت كنند: «قَتِلُواْ الَّذِينَ لَا يُؤْمِنُونَ بِاللَّهِ وَ لَا بِالْيَوْمِ الاَخِرِ وَ لَا يحَرِّمُونَ مَا حَرَّمَ اللَّهُ وَ رَسُولُهُ وَ لَا يَدِينُونَ دِينَ الْحَقّ مِنَ الَّذِينَ أُوتُواْ الْكِتَابَ حَتىَ يُعْطُواْ الْجِزْيَةَ عَن يَدٍ وَ هُمْ صَاغِرُون. با كساني از اهل كتاب كه به خدا و روز پسين ايمان نميآورند و آنچه را خدا و فرستاده الهي حرام كردهاند، حرام نميدانند و متدين به دين حق نميگردند، پيكار كنيد تا با خواري به دست خود جزيه دهند. سوره توبه، آيه 29»؛
ثانياً خداوند فرمود: «وَ مَن يَبْتَغِ غَيرْ الْاسْلَمِ دِينًا فَلَن يُقْبَلَ مِنْهُ وَ هُوَ فىِ الاَخِرَةِ مِنَ الْخَاسِرِين * اگر كسي ديني غير از اسلام طلب و قبول كند از او پذيرفته نيست. سوره آلعمران، آيه 85»؛
بنابراين، كسي اهل نجات است كه مسلمان باشد؛ يعني به اصول سهگانه دينْ معتقد و عمل صالح انجام دهد.
در واقع، آيه مورد بحث، در مقابل كساني است كه ميگفتند: صرف ادعاي دينداري يا آرزويِ خام بر حق بودن براي نجات كافي است: «لَيْسَ بِأَمَانِيِّكُمْ وَ لَا أَمَانىِّ أَهْلِ الْكِتَابِ مَن يَعْمَلْ سُوءًا يجُزَ بِهِ وَ لَا يجِدْ لَهُ مِن دُونِ اللَّهِ وَلِيًّا وَ لَا نَصِيرًا * وَ مَن يَعْمَلْ مِنَ الصَّالِحَاتِ مِن ذَكَرٍ أَوْ أُنثىَ وَ هُوَ مُؤْمِنٌ فَأُوْلَئكَ يَدْخُلُونَ الْجَنَّةَ وَ لَا يُظْلَمُونَ نَقِيرًا * پاداش به دلخواه شما و به دلخواه اهل كتاب نيست. هر كس بدي كند، در برابر آن كيفر ميبيند و جز خدا براي خود، يار و مددكاري نمييابد و كساني كه كارهاي شايسته كنند، اعم از مرد و زن، در حالي كه مؤمن باشند، آنان داخل بهشت ميشوند و به قدر گودي پشت هسته خرمايي (كمترين وزني) مورد ستم قرار نميگيرند. سوره نساء، آيات 123 ـ 124»؛
اگر كسي بگويد كه در آيه، فقط ايمان به خدا و قيامت و عمل صالح مورد استناد است و از اصل نبوت سخني به ميان نيامده است. جواب اين است كه خداوند در جمله (و عمل صالحاً) با بيان عمل صالح، دو مطلب را گوشزد ميكند: 1. اعتقاد به وحي و نبوت. 2. عمل به آنچه كه پيامبر و حجت هر عصري آورده است؛ چون در فرهنگ قرآن، عمل صالح بر عملي منطبق ميشود كه مطابق با وحي و رهآورد حجت هر عصر باشد و زماني انسان به وحي عمل ميكند كه آورنده وحي را به رسميّت بشناسد. پس آيه مزبور، اعتقاد به توحيد و معاد را به صراحت و اعتقاد به نبوت را در ضمن بيان عمل صالح ذكر كرده است.
بنابراين، آيه مورد استناد تكثرگرايان، دلالت ندارد كه انتخاب هر ديني آزاد است؛ بلكه ميگويد: فقط اعتقاد به اصول اسلام و عمل به احكام آن، موجب نجات است.
- حقانيّت اديان و شريعتهاي گذشته
به تعبير قرآن كريم، روح اديان آسماني يك چيز است. از اينرو، دين تثنيه ندارد؛ چه رسد به اين كه جمع (اديان) داشته باشد.
هر ديني در عصر خود حق بوده است؛ يعني ديني كه وجود مبارك نوح يا ابراهيم خليل يا موساي كليم اللّه يا عيساي روح اللّه (عليهمالسلام) آوردند، همگي در عصر خودشان حق بود؛ نه اينكه نسبت به عصر خود باطل شده باشند؛ زيرا اگر دين پيامبر اوّل نبود، دين دومي اثر نميكرد؛ و اگر اوّلي و دومي نبودند، دين پيامبرِ سوم اثر نميكرد. بنابراين، همه اديان در عصر خود حق بوده و نيز شريعت و منهاج هريك از انبيا در عصر خودشان حق بوده است.
همچنين خطوط كلي اين اديان يعني توحيد و نبوت عام و معاد فرق نكرده و دگرگون نشده است؛ زيرا قرآن كريم ميفرمايد: «نَزَّلَ عَلَيْكَ الْكِتَابَ بِالْحَقِّ مُصَدِّقًا لِّمَا بَينَ يَدَيْه. سوره آلعمران، آيه 3»؛ پيامبر اسلام (ص)، حقِّ سابق (پيامبر پيشين) را تصديق ميكند و تصديق حقِّ سابق، اختصاص به پيامبر اسلام (ص) ندارد، بلكه حضرت عيسي (عليهالسلام) نيز همه مطالب موساي كليم (عليهالسلام) و موساي كليم (عليهالسلام) همه سخنان حضرت ابراهيم (عليهالسلام) را تصديق كرد؛ چنانكه هر پيامبري به آمدن پيامبرِ پس از خود بشارت ميداد و سرانجام، وجود مبارك حضرت عيسي (عليهالسلام) به وجود مبارك رسول گرامي اسلام (صلي الله عليه و آله و سلم) بشارت دادند. اگر اديان آسماني حق نبود، نه پيامبر بعدي، پيامبر گذشته را تصديق ميكرد و نه پيامبر گذشته به آمدن پيامبر بعدي بشارت ميداد. بنابراين، هر ديني در عصر خود حق بوده است.
خطوط جزئي دين يعني شريعت و منهاج انبيا با يكديگر فرق ميكند؛ مثلا ً در بعضي اديان، كمتر از يك ماه روزه ميگرفتند، ولي مسلمانانْ يك ماه روزه ميگيرند، يا پيروان برخي از اديان به سمت ديگر نماز ميخواندند، ولي مسلمانان نماز واجب را به سمت كعبه ميخوانند، گرچه خداوند سمت و جهت ندارد؛ زيرا مشرق و مغرب از آن خداست و به هر سمت رو كنيم، آنجا به سمت خداست؛ چون خدا سمت و جهت خاصي ندارد، انسان با وضو ميتواند نماز مستحبي را (نه واجب) در هر سمت و وضعيتي كه هست، با اشاره سر و صورت بخواند؛ زيرا خدايي كه در طرف كعبه حضور دارد، پشت به كعبه نيز حاضر است، در آسمان و زمين هم هست.
پس خطوط كلي دين يعني اصولِ اعتقادي، فقه و حقوق و اخلاق، تغييرپذير نيست؛ چنانكه تغيير نكرده است؛ چون هرگز پيامبري نيامده است كه توحيد و نبوت و معاد را تثبيت و تبيين نكرده باشد يا در مسائل اخلاقي و اجتماعي بگويد كه ظلم خوب و ظلم ستيزي بد است، بلكه همگان گفتند كه ظلم بد است و ظلم ستيزي خوب است؛ البته شريعت و منهاج انبيا متفاوت بوده است.
- تكثرگرايي درون ديني
تكثرگرايي، گاهي درباره اصل دين است كه از اين رهگذر، بحث اديان مطرح است و گاهي نيز درباره شاخههاي فرعيِ برخاسته از اصل دين است كه در اين رابطه، بحث مذاهب مطرح است. به ديگر سخن، تكثرگرايي درون ديني، يعني در دينِ واحد به استناد تفسيرهاي گوناگون از آن، مذاهب و فرق گوناگون متجلي شود.
پذيرش تكثرگرايي درون ديني، نسبت به مباني مختلف فرق ميكند؛ بعضي از مباني، تكثرگرايي را تحمل ميكند و بعضي بالعكس. در اينجا به چند مبنا اشاره ميشود:
- اگر درباره فهم دين، قائل به تصويب (حکم کردن به درستی آرا و اجتهادهای همه صاحب نظران و مجتهدان) است باشيم و نه تخطئه (به معنای امکان نادرستی همه یا برخی از آرای مذکور و مطابقت نداشتن آنها با واقع یا حکم الاهی است)، كثرت درونديني (مذاهب) قابل پذيرش و تحمل است؛ اما اگر قائل به تخطئه باشيم، تكثرگرايي مزبور مقبول نيست.
توضيح آنكه برخي در فهم شريعت، با اعتقاد به تصويب ميگويند: هر كس هر آنچه را فهميد، همان حق است و به ديگر سخن، حقْ مطابق فهم مجتهدانه او جعل ميشود و در واقع، حق معيّن وجود ندارد. اين مبنا با تعدد ادیان و تكثرگرايي مذهبي سازگار است.
اما اگر بپذيريم كه در هر امري، واقعيتي وجود دارد و انسان ميتواند واقع را بشناسد گرچه ممكن است دچار اشتباه شود تكثرگرايي مذهبي قابل تحمل نيست؛ زيرا فهم مطابق با واقع و حق، يكي است و فهمهاي ديگر باطل است.
- اگر حقيقت و واقعيت را نسبي بدانيم، به گونهاي كه در شرايط مختلف، نسبت به صاحبنظران گوناگون، متفاوت باشد و بگوييم كه واقعِ مطلق و حقيقتِ صرف هرگز وجود ندارد، با اين مبنا كثرتگرايي مذهبي رواست؛ امّا اگر واقعيت را مطلق بدانيم، نه نسبي و نيز شناخت واقعيت مطلق را ممكن بدانيم، تكثرگرايي مذهبي روا نيست.
- اگر صاحب نظران از مكتب واحد، برداشتهاي مختلف و متفاوت داشته باشند، اين نوع تكثرگرايي صحيح و رواست؛ در صورتي كه اين برداشتها روشمند باشد و با اصول و ساختار صحيح براي شناخت مكتب اقدام شود.
براين اساس، كساني كه ساليان متمادي در رشتههاي تخصصي ديني تحصيل كرده و علم را از اساتيد صاحبنظر فرا گرافتهاند و خود صاحبنظرند و با بصيرت و روشمندانه به خدمت براهين عقلي و قرآن و روايات رفته و از آنها برداشتهاي خاص داشتهاند، برداشتهايشان تحمل ميشود؛ زيرا برداشتهاي اينان در چنين فضايي، جز در فروع جزئي با هم اختلاف ندارد و اختلاف در محدوده امور جزئي، تحمل ميشود.
محققانِ پژوهشگر، از هزار سال قبل تاكنون، صدها كتاب تفسيري و فقهي نوشتهاند كه خطوط كلي آنها يكي است؛ گرچه در جزئيات با هم اختلاف دارد. از اينرو، مفسران و فقها با وجود نظرهاي مختلف، به راحتي، يكديگر را تحمل ميكنند.
البته در صورت وجود اختلاف نظر عميق و ناسازگاري فتاوا به شكل تباين و اختلاف در امر كلي، قطعاً يكي از نظرات حق است و آراي ديگر باطل؛ چنانكه محدثان شيعه و سنّي از وجود مبارك پيامبر (صلي الله عليه و آله و سلم) نقل كردند كه امت من، فرقه فرقه و گروه گروه و هفتاد و سه ملت ميشوند كه هفتاد و دو ملت از آنها باطلند و يك ملتْ حق و اهل نجات است.
بسياري از فرقهها، خود را «فرقه ناجي» ميدانند، ولي پيداست كه در رويارويي نظرات متناقض، قطعاً يكي از آنها حق است و ساير نظرات باطل؛ مثلا ً اگر يكي بگويد كه علي (ع) خليفه رسول اكرم (ص) است و ديگري آن را نفي كند يا يكي بگويد كه خليفه مسلمانان بايد معصوم باشد و ديگري ضد آن را بگويد، قطعاً در اينجا يكي حق است و ديگري باطل.
بنابراين، اگر فهم معارف دين، روشمندانه بود و صاحب نظران با يكديگر اختلاف موضعي و جزئي داشتند، گرچه در مقام اثبات، همگي ميتوانند احتجاج كنند و به استناد حجت خود عمل كنند، ولي در مقام ثبوت و واقع، فقط يكي از آنها حق است.
از اينرو، گفتهاند كه اگر كسي روشمندانه تلاش كرد و تلاش او مطابق با واقع بود، دو ثواب دارد؛ يكي براي تلاش روشمندانهاش و ديگر براي رسيدن به واقع؛ اما مجتهدي كه اشتباه كرده است، يك اجر دارد و آن براي تلاش روشمندانه اوست؛
اگر كسي روشمندانه و مجتهدانه به سراغ فهم متون ديني نرود، در صورت اشتباه، نه تنها مأجور نيست، بلكه معذور نيز نيست و وزر و گناه بر دوش اوست.
بنابراين، در تكثرگرايي درون ديني، كه تكثر از اختلاف در برداشتها سرچشمه ميگيرد، اگر كسي روشمندانه و بدون تقصير به نظري دست يافت، همان رأي براي وي حجت است و در صورت اشتباه، خدا او را عذاب نميكند؛ اما اگر كسي بدون روش اجتهادي عالماً و عامداً و مقصّرانه تن به باطل دهد، عمداً دوزخ را براي خود خريده است.
يادسپاري:
- تكثرگرايي ديني، گاهي در درون يك مذهب شكل ميگيرد و گاهي نيز بين چند مذهب است كه براساس برداشتهاي مختلف از يك دين پديد آمده است؛ نظير مذاهب شيعه، اشاعره و معتزله.
- همانگونه كه اختلاف در درون يك مذهب، تحمل ميشود، اختلاف بين چند مذهب نيز محذوري نخواهد داشت و همانگونه كه گفته شد، اگر كسي قاصر بود و نه مقصّر، نميتوان او را اهل جهنّم دانست؛ چون هر كسي كه كلام باطل گفته باشد، مستحق دخول در جهنّم نيست؛ زيرا ممكن است معذور باشد و معذور نيز طبق آيه «وَ ءَاخَرُونَ مُرْجَوْنَ لِأَمْرِ اللَّهِ إِمَّا يُعَذِّبهُمْ وَ إِمَّا يَتُوبُ عَلَيهْمْ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيم * و عدهاى ديگر هستند كه كارشان محول به فرمان خدا شده، يا عذابشان مىكند و يا مىبخشدشان، كه خدا داناى شايستهكار است. سوره توبه آیه 106» ميتواند مورد رحمت و عنايت خداوند قرار گيرد.
———————————————–
(1) نهج البلاغه، خطبه 24.
(2) كافي، ج 5، ص 494، ح 1.
(3) كافي، ج 2، ص 417، ح 1.
(4) بحارالأنوار، ج 18، ص 202
(5) نهجالبلاغه، خطبه اول، بند 42.
(6) بحارالأنوار، ج 64، ص 137.