- وفات ابوطالب و خديجه
عياشى در تفسير خود از سعيد بن مسيّب از على بن حسين عليهالسّلام نقل مىكند كه: خديجه سلاماللهعلیها يك سال قبل از هجرت وفات كرد و ابو طالب يك سال بعد از خديجه از دنيا رفت و هنگامى كه رسول الله صلّىاللّهعليهوآله آنها را از دست داد، توقف در مكه براى او بسيار سخت شد و اندوه فراوانى او را در بر گرفت. او كه از كفار قريش خسته شده بود، نزد جبرئيل شكوه كرد و خداوند به او وحى فرستاد: اى محمد! از سرزمينى كه اهل آن ظالم هستند خارج شو و به سوى مدينه هجرت كن، زيرا بعد از اين در مكه يار و پشتيبانى نخواهى داشت. (1)
شيخ صدوق با سندى از امام صادق عليهالسّلام نقل مىكند كه فرمود: ابو طالب تظاهر به كفر مىكرد و ايمان خود را مخفى نگاه مىداشت؛ و هنگامى كه وفات كرد، خداوند عز و جل به رسول الله صلّىاللّهعليهوآله وحى كرد: اى محمد! از شهرى كه اهالى آن ظالم هستند خارج شو كه ديگر پشتيبانى ندارى؛ لذا آن حضرت به مدينه هجرت كرد. (2)
اما شيخ طوسى در امالى خود با سندى از هند بن ابى هاله أسدى، دختر خوانده رسول الله صلّىاللّهعليهوآله از جانب خديجه، نقل مىكند كه گفت: خداوند متعال به واسطه ابو طالب، پيامبرش را محافظت مىكرد و در مدتى كه او زنده بود، كفار قريش آسيبى به رسول الله صلّىاللّهعليهوآله نمىرسانيدند، اما وقتى ابو طالب وفات كرد، آن حضرت به شدت مورد اذيت و آزار قريش قرار گرفت، تا جايى كه گفت: اى عمو چه زود جاى خالى تو را احساس كرديم، صله رحم تو برايت مفيد باشد. خداوند به تو جزاى خير عنايت فرمايد. يك ماه بعد خديجه سلاماللهعلیها نیز از دنيا رفت و رسول الله صلّىاللّهعليهوآله در حزن و اندوه فراوان فرو رفت و براى همين آن سال عام الحزن ناميده شد. (3)
شيخ طبرسى در اعلام الورى مىنويسد: نبى اكرم صلّىاللّهعليهوآله و عشيرهاش از شعب خارج شدند و به ميان مردم رفتند؛ اما دو ماه بعد از آن ابو طالب وفات كرد و خديجه هم پس از آن از دنيا رفت و رسول الله صلّىاللّهعليهوآله به خاطر اين دو مصيبت بزرگ، دچار غم و اندوه بزرگى شد. براى همين با جزع و فزع، كنار قبر ابو طالب آمد و گفت: اى عمو! در كودكى مرا تربيت و در بزرگى مرا حمايت كردى و اين يتيم را در كفالت خويش گرفتى. پس خداوند بهترين جزا و پاداش را به تو عنايت كند. (4)
شاگرد شيخ طبرسى، قطب راوندى هم در قصص الانبياء اين حديث را بدون استناد به استادش نقل كرده است. (5)
او در مورد وفات ابو طالب مىنويسد: ابو طالب، عموى پيامبر در زمانى كه چهل و شش سال و هشت ماه و چهل روز از عمر شريف آن حضرت مىگذشت؛ وفات كرد و در ادامه مىگويد: قول صحيح اين است كه ابو طالب در آخر سال دهم مبعث از دنيا رفته است و خديجه سه روز بعد از ابو طالب وفات كرده است و براى همين رسول الله صلّىاللّهعليهوآله آن سال را عام الحزن ناميد. (6)
ابن شهر آشوب قول واقدى را به همين صورت نقل كرده است: آنها سه سال قبل از هجرت از شعب خارج شدند و در اين سال ابو طالب وفات كرد. الّا اين كه او گفته است: خديجه شش ماه پس از ابو طالب وفات كرد. (7)
واقدى در آنچه كه نقل كرده، به نص خاصى استناد نكرده است؛ اما ظاهراً وى در مورد وفات خديجه به نصى استناد كرده است كه شاگرد و كاتب وى، ابن سعد با سندى از حكيم بن خرام بن خويلد بن اسد نقل كرده و گفته است. خديجه در ماه رمضان سال دهم مبعث وفات كرد و ما او را از منزلش خارج ساختيم و در حجون دفن كرديم و رسول الله صلّىاللّهعليهوآله براى دفن او وارد قبر شد. از او سؤال شد كه اين واقعه در چه تاريخى بوده است؟ گفت: كمى بعد از خروج بنى هاشم از شعب و در حدود سه سال قبل از هجرت. (8)
سبط ابن جوزى از ابن سعد از واقدى از على عليهالسّلام نقل كرده است: «هنگامى كه ابو طالب از دنيا رفت، رسول الله صلّىاللّهعليهوآله را باخبر ساختم و آن حضرت گريه شديدى كرد و فرمود: برو او را غسل بده و كفن كن و به خاك بسپار. خدا او را رحمت كند. عباس به او گفت: اى رسول خدا آيا تو براى او اميد خير دارى؟ فرمود: بله به خدا قسم. من براى او اميد خير دارم و آن حضرت روزهاى متوالى از منزل خارج نمىشد و براى او استغفار مىكرد. (9)
بعد از مرگ ابو طالب قريشيان جرأت بر اذيت و آزار رسول الله صلّىاللّهعليهوآله پيدا كردند و در فكر قتل وى افتادند. رسول الله صلّىاللّهعليهوآله نزد قبايل عرب مىرفت و از آنها مىخواست كه از وى حمايت و محافظت کنند تا بتواند رسالتهاى پروردگارش را ابلاغ نمايد و آنها هم در جواب مىگفتند: قوم خودت بهتر مىدانند كه چه رفتارى با تو داشته باشند و او را در پناه خويش نمىگرفتند. (10)
بلاذرى مىنويسد: گفتهاند كه ابو طالب در سال دهم مبعث و در حدود هشتاد سالگى وفات كرد و در حجون مكه به خاك سپرده شد.
شيخ طوسى در المصباح از ابن عياش نقل كرده است كه وفات ابو طالب قدّس سرّه در بيست و ششم ماه رجب بوده است. (11)
—————————
1- تاریخ تحقیقی اسلام، ج 2، ص 98-99؛ برای مطالعه بیشتر ر.ک: تفسير عياشى، ج 1، ص 275.
2- تاریخ تحقیقی اسلام، ج 2، ص 99؛ كمال الدين، ص 172.
3- تاریخ تحقیقی اسلام، ج 2، ص 99؛ امالى شيخ طوسى، ص 463؛ و به نقل از او در بحار الانوار، ج 19، ص 57.
4- تاریخ تحقیقی اسلام، ج 2، ص 99؛ اعلام الورى، ج 1، ص 129.
5- تاریخ تحقیقی اسلام، ج 2، ص 99؛ قصص الانبياء، ص 330.
6- تاریخ تحقیقی اسلام، ج 2، ص 99؛ قصص الانبياء، ص 317.
7- تاریخ تحقیقی اسلام، ج 2، ص 100-101؛ مناقب آل ابى طالب، ج 1، ص 173.
8- تاریخ تحقیقی اسلام، ج 2، ص 101؛ كشف الغمة، ج 2، ص 139.
9- تاریخ تحقیقی اسلام، ج 2، ص 101.
10- تاریخ تحقیقی اسلام، ج 2، ص 102؛ برای مطالعه بیشتر ر.ک: تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 36.
11- تاریخ تحقیقی اسلام، ج 2، ص 103.