- توحید در تشریع و حاکمیت
یکی دیگر از اقسام توحید «توحید در تشریع و حاکمیت» است و میتوان این قسم از توحید را از شاخههای توحید ربوبی به شمار آورد. میدانیم که انسان برای تنظیم روابط خود با دیگران نیازمند قوانین و قواعد خاصی است و وضع قانون نیز از شؤون قانونگذار است.
توحید در تشریع یا قانونگذاری، یعنی اعتقاد به این که یگانه قانونگذاری شایسته، خداوند است و احدی غیر از خداوند مجاز نیست که به صورت مستقل برای تنظیم حیات بشری قوانینی وضع کند. بنابراین، تشریع و جعل احکام و تکالیف، اولاً و بالذات از شؤون خداوند متعال است و قانونگذاری مراجع دیگر تنها در صورتی اعتبار دارد که در عرض قوانین و تشریعات الهی قرار نگیرد و مخالف آن نباشد. از سوی دیگر، حاکمیت نیز که به معنای تسلط بر جان و مال انسانها و اداره امور جامعه است، از شؤون خداوند است و تنها حاکم مستقل و حقیقی اوست و حاکمیت دیگران تنها در سایه اذن الهی اعتبار مییابد.
بنابراین، در بینش توحیدی اسلام، حق قانونگذاری و تشریع و نیز حق اعمال و اجرای قوانین (حاکمیت) تنها از آنِ خداوند است و مرجع دیگری جز خداوند شایستگی چنین مسندی را ندارد. البته توحید تشریعی هرگز به این معنا نیست که آدمیان در حوزهای که به جنبههای متغیر جوامع بشری مربوط میشود، حق وضع قوانین مورد نیاز خود را نداشته باشند؛ بلکه قانونگذاری بشری در این حوزه، مشروط بر آن که با قوانین ثابت و کلی شریعت سازگار باشد، بی اشکال است (مانند وضع قوانین راهنمایی و رانندگی).
از سوی دیگر، از آنجا که تحقق حاکمیت در جوامع بشری، نیازمند تعامل و رابطه روشن و واضح با جامعه است، سنت الهی بر این جاری شده است که افرادی به دلیل ویژگیهای ممتاز خود بتوانند به اذن الهی بر مسند حکومت تکیه زنند و امور مردم را تدبیر کنند و امر جامعه را با اجرای قوانین الهی به سامان نشانند.
- مبنای عقلی توحید در تشریع و حاکمیت
برای اثبات این شاخه از توحید میتوان به دلایل زیر تمسک کرد:
1. بدون شک تشریع و قانونگذاری نیز حاکمیت و سرپرستی جامعه، نوعی تدبیر و ساماندهی امور مردم است و از آنجا که بر اساس توحید ربوبی، مدبر حقیقی عالم خداوند است، تدبیر امور انسانها، خواه در بعد قانونگذاری و خواه در بعد حکومت، از حقوق اوست و دیگران به دلیل آن که فاقد ربوبیت و تدبیر تکوینیاند، نمیتوانند به طور مستقل بر مسند قانونگذاری یا حکومت تکیه زنند.
2. قانونگذاری همواره با نوعی الزام و محدود ساختن اختیار کسانی که قانون درباره آنهاست، همراه است و حکومت نیز بدن دخالت علمی در شؤون مردم و تسلط بر جان و مال آنها عملی نمیشود. بنابراین، قانونگذاری و حکومت، شایسته کسی است که نوعی ولایت و سرپرستی حقیقی بر دیگران داشته باشد و این ولایت، به صورت حقیقی، تنها در جایی محقق میشود که «والی»، مالک حقیقی «مولی علیه» (کسی که والی بر او ولایت دارد) باشد. از سوی دیگر، روشن است که تنها مالک حقیقی جهان، از جمله انسانها، خداوند است و هیچ انسانی اولاً و بالذات مالک دیگران نیست. بنابراین، تنها خدا حق تشریع و حاکمیت دارد و دیگران چنین شایستگی و حقی ندارند؛ مگر آن که خداوند به آنها اذن دهد.
3. بیتردید کسی قانونگذار شایسته است که در وضع قوانین، مصالح مردم را به بهترین صورت ممکن مراعات کند و از این رو باید کاملترین شناخت را از حقیقت انسان و راههای وصول او به سعادت و کمال داشته باشد. بدیهی است که چنین شناخت کاملی تنها در خداوند متعال، که عالم مطلق است، تصور میشود و هیچ موجود دیگری انسان را همانند خالق او نمیشناسد. بنابراین، تنها موجودی که شایسته قانونگذاری است و حق دارد قوانینی را به عنوان دستورالعمل انسانها وضع کند، خداوند است.
- توحید در تشریع و حاکمیت از منظر قرآن
همانگونه که پیشتر گفته شد، یکی از شاخههای توحید «توحید در تشریع و حاکمیت» است؛ یعنی تنها خداوند یکتا شایستگی آن را دارد که برای تنظیم حیات فردی و اجتماعی بشر قوانین را وضع کند و حقوق و تکالیف مردم را معین نماید و سرپرستی و اداره امور جامعه را به عهده گیرد و بر جان و مال آنان تسلط داشته باشد. شایان ذکر است که از این معنا گاه به «ربوبیت تشریعی» نیز تعبیر میشود.
حال باید ببینیم نظر قرآن و روایات درباره این قسم از توحید نظری چیست. قبل از هر چیز به این نکته لازم است که واژه «تشریع»، که ما آن را به معنای «قانونگذاری» به کار میبریم، در قرآن استعمال نشده و فقط مصدر ثلاثی مجرد آن تنها در یک آیه درباره خدا به کار رفته است. «شَرَعَ لَكُمْ مِنَ الدِّينِ ما وَصَّى بِهِ نُوحاً وَ الَّذي أَوْحَيْنا إِلَيْ… * آيينى را براى شما تشريع كرد كه به نوح توصيه كرده بود. سوره شوری آیه 13» بنابراین، برای بحث حاضر باید به سراغ آیاتی رویم که در آنها از مفهوم «حکم» یا «ولایت» سخن گفته شده است.
واژه «حکم»، در اصل لغوی آن، به معنای «منع» و «جلوگیری» است. مشتقات این واژه سپس در معانی «قانونگذاری»، «داوری و قضاوت» و «سرپرستی امور جامعه» به کار رفته و ظاهراً دلیل این توسعه آن است که معنای «جلوگیری» به نحوی در هر یک از معنای سهگانه اخیر نهفته است.
بر این اساس، «حکم» معنای عامی دارد و با توجه به قراین موجود در کلام، میتواند بر معانی یاد شده دلالت کند. «ولیّ» نیز از مصدر «ولایت» اشتقاق یافته، به معنای «سرپرست» و «دوست» آمده است.
در برخی آیات قرآن کریم آشکارا بیان میشود که مقام «حکم» تنها از آن خداست:
«إِنِ الْحُكْمُ إِلاَّ لِلَّه * حکم جز برای خدا نیست. سوره یوسف آیه 40»؛
«كُلُّ شَيْءٍ هالِكٌ إِلاَّ وَجْهَهُ لَهُ الْحُكْمُ وَ إِلَيْهِ تُرْجَعُونَ * جز ذات او همه چیز نابود شونده است. حکم از آن اوست و به سوی او بازگردانیده میشوید. سوره قصص آیه 88».
همانگونه که ملاحظه میشود، هر یک از دو آیه یاد شده به نحوی بر انحصار حکم در خداوند تأکید میکند. با توجه به معنای عام «حکم»، از این آیات فهمیده میشود که خداوند تنها موجودی است که شایستگی دارد اصالتاً و مستقلاً برای جامعه بشری جعل قانون کند و در میان بندگان داوری و امور آنان را سرپرستی نماید. البته این معنا از توحید با این حقیقت سازگار است که افرادی به نیابت از خداوند و با اذن و اجازه او زمام حکومت و سرپرستی مردم را به دست گیرند.
از دیگر مواردی که قرآن در این باره سخن گفته، آیاتی چند از سوره مائده است. قرآن کریم در آیات 44، 45 و 47 این سوره، پس از تأکید بر لزوم پیروی اهل کتاب از احکام الهی موجود در تورات و انجیل، کسانی را که بر خلاف آنچه خداوند نازل کرده است حکم میکنند، «کافر»، «ظالم» و «فاسق» مینامد:
«وَ مَنْ لَمْ يَحْكُمْ بِما أَنْزَلَ اللَّهُ فَأُولئِكَ هُمُ الْكافِرُون * و کسانی که به موجب آنچه خدا نازل کرده حکم نکرده اند، آنان خود کافرند. سوره مائده آیه 44»؛
بنابراین، کسانی که حکمی غیر از حکم الهی صادر کنند و بر اساس موازین غیر الهی داوری نمایند، کافر، ظالم و فاسق هستند.
در برخی آیات قرآن نیز حق ولایت و سرپرستی، از حقوق اختصاصی خداوند معرفی شده است. برای نمونه، در سوره شوری میخوانیم:
«أَمِ اتَّخَذُوا مِنْ دُونِهِ أَوْلِياءَ فَاللَّهُ هُوَ الْوَلِيُّ * آیا به جای او سرپرستی برای خود گرفتهاند؟ خداست که سرپرست [راستین] است. سوره شوری آیه 9».
عبارت «فالله هو الولی» به وضوح بر انحصار ولایت حقیقی در خداوند دلالت میکند. البته همسان با دیگر اقسام توحید، توحید در حاکمیت منافاتی با این مطلب که خداوند بندگان برگزیده خورش را به عنوان «حاکم» و «ولی» مردم نصب کند و منصب حکومت را به آنها اعطا نماید، ندارد. برای نمونه، قرآن از تفویض این مقام به داوود علیه السلام چنین خبر میدهد:
«يا داوُدُ إِنَّا جَعَلْناكَ خَليفَةً فِي الْأَرْضِ فَاحْكُمْ بَيْنَ النَّاسِ بِالْحَقِّ وَ لا تَتَّبِعِ الْهَوى فَيُضِلَّكَ عَنْ سَبيلِ اللَّهِ * ای داوود، ما تو را در زمین خلیفه [و جانشین] گردانیدیم؛ پس میان مردم به حق داوری کن و از هوی پیروی نکن که تو را از راه خدا به در کند. سوره ص آیه 26»
حاصل آن که در بینش توحیدی اسلام، حاکمیت و ولایت از شؤون الهی است؛ لیکن از آنجا که تدبیر امور جامعه و اجرای قوانین نیازمند برقراری ارتباط مادی و طبیعی با مردم است و ایجاد چنین ارتباطی از سوی خداوند امکان ندارد، باید همواره گروهی از خود مردم به تأسیس حکومت دست زنند. اما در هر صورت، مشروعیت حکومت آنان از ولایت الهی سرچشمه می گیرد و مشروط بر آن است که از طریق حق خارج نشوند؛ همانگونه که داوود علیهالسلام مأموریت مییابد که بر طبق حق در میان مردم حکم راند.