- پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و تأسیس حکومت
پیامبر صلیاللهعلیهوآله در دوران ده ساله پایان عمر شریف خویش در مدینه زعامت و رهبری امت اسلامی را بر عهده داشت. اکنون این سؤال مطرح میشود که این زعامت و رهبری، در قالب حکومت و امارت بر مسلمین بوده یا آن که اساساً پیامبر صلیاللهعلیهوآله تشکیل حکومت نداد و رهبری و زعامت او از سنخ ریاست معنوی رهبران مذهبی بر هواداران است؟
اعتقاد قاطبه مسلمانان در گذشته و اغلب متفکران اسلامی در روزگار معاصر، بر آن است که به شواهد متقن تاریخی، پیامبر صلیاللهعلیهوآله در جهان اسلام به مرکزیت مدینه، حکومتی تأسیس کرد. علیرغم این دیدگاه مقبول و رایج، در سده اخیر، عده اندکی از نویسندگان مسلمان به این دیدگاه متمایل شدند که پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله تنها زعامت دینی داشت و حکومتی تأسیس نکرد. در باب زعامت پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله دو بحث اساسی وجود دارد:
الف) آیا ایشان حکومت تشکیل داد؟
ب) بر فرض تشکیل حکومت، آیا ریاست و ولایت پیامبر صلیاللهعلیهوآله نشأت گرفته از وحی و تعالیم دینی بود یا آن که ریشه مدنی داشت و مردم به خواست خویش ولایت سیاسی را به وی دادند؟
ابتدا پاسخ به سؤال اول مورد بررسی قرار میگیرد.
نویسنده مصری علی عبدالرزاق از این ایده دفاع میکند که زعامت و رهبری نبی اکرم صلیاللهعلیهوآله تنها زعامت دینی بوده است و منشأ این زعامت، نبوت و رسالت او است. به همین سبب، با وفات او چنین زعامتی خاتمه مییابد و امری قابل نیابت و جانشینی نیست. آن چه پس از رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله به دست خلفا واقع شد از نوع زعامت وی نبوده است، بلکه خلفا دارای زعامت سیاسی بودند. آنان حکومت و دولت عربی تشکیل دادند و از دعوت دینی رسول اکرم صلیاللهعلیهوآله برای تقویت حکومت خویش مدد گرفتند. رهبران این حکومت جدید التأسیس، خود را خلیفه رسول الله (ص) خواندند و این امر چنین گمانی را در اذهان پدید آورد که رهبری و زعامت آنان به جانشینی از زعامت رسول الله (ص) است، حال آن که پیامبر صلیاللهعلیهوآله تنها دارای زعامت دینی بوده، و این زعامت قابل انتقال و نیابت نبوده است. پیامبر، واجد ولایت سیاسی نبوده است تا به خلفا و جانشینان او انتقال یابد.
عبدالرزاق برای اثبات مدعای خویش به دو دلیل متوسل میشود:
1- تمسک به برخی آیات قرآن که در آنها شأن پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله در رسالت و بشیر و نذیر بودن منحصر شده است. به اعتقاد وی، اگر پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله غیر از شأن رسالت و نبوت، دارای منصب حکومت و ولایت نیز باشد، سزاوار بود که در آیات قرآنی به آن اشاره میشد و شأن وی در نبوت و نذیر و بشیر بودن خلاصه نمیگشت.
برخی از آیات مورد استشهاد وی عبارتند از:
«إِنْ أَنَا إِلاَّ نَذيرٌ وَ بَشير * من فقط بيمدهنده و بشارتدهندهام». (1)
«ما عَلَى الرَّسولِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبينُ * وظيفه فرستاده (خدا) جز ابلاغ آشكار نيست». (2)
«قُلْ إِنَّما أَنَا بَشَرٌ مِثْلُكُمْ يُوحى إِلَيّ * بگو: «من فقط بشرى هستم مثل شما (امتيازم اين است كه) به من وحى مىشود». (3)
«إِنَّما أَنْتَ مُنْذِر * من تنها يك بيمدهندهام». (4)
«فَإِنْ أَعْرَضُوا فَما أَرْسَلْناكَ عَلَيْهِمْ حَفيظاً إِنْ عَلَيْكَ إِلاَّ الْبَلاغ * اگر روىگردان شوند (غمگين مباش)، ما تو را حافظ آنان (و مأمور اجبارشان) قرار ندادهايم». (5)
2- نفی تأسیس حکومت به دست پیامبر صلیاللهعلیهوآله به بررسی لوازم وجود حکومت باز میگردد. از نظر وی، حکومت در دوران معاصر، دارای تشریفات فراوان و دستگاههای عریض و طویل است و طبعاً لازم نبوده است که حکومتهای گذشته، دارای این تشریفات گسترده باشند. اما هر جا حکومتی تشکیل میشود، دست کم باید دارای انتظامات و دیوانهای محاسبه دخل و خرج و ثبت و ضبط امور داخلی و خارجی باشد. این، کمترین چیزی است که هر حکومت به آن نیازمند است. حال اگر به مدت زعامت رسول الله صلیاللهعلیهوآله توجه شود، از این حداقل امور انتظامی و اداری نیز خبری نیست، یعنی زعامت پیامبر (ص) فاقد کمترین انتظامات لازم برای یک حکومت بود.
ممکن است به ذهن برسد که پیامبر صلیاللهعلیهوآله به سبب ساده زیست بودن، در حکومت خویش از برقراری چنین دستگاههایی ابا میورزیده است. اما به اعتقاد عبدالرزاق، این احتمال صحیح نیست؛ زیرا این مقدار از انتظامات و شؤون اداری از مقومات و ضروریات یک حکومت است و ایجاد آن هیچ منافاتی با ساده زیستی ندارد. بنابراین، فقدان این امور، حاکی از آن است که پیامبر، تشکیل دولت نداد و اسلام، تنها یک دین است و رسالت پیامبر صلیاللهعلیهوآله شامل اقامه حکومت دینی نبوده است. (6)
جهت پاسخ استدلال اول، رجوع به قرآن شریف، این نکته را آشکار میکند که شؤون و مناصب پیامبر صلیاللهعلیهوآله منحصر در ابلاغ پیام الهی و انذار مردم نیست. برای نمونه، قرآن برای پیامبر صلیاللهعلیهوآله شأن جهاد با کفار و منافقان، تشویق مؤمنان به مقاتله با مشرکان، قضا، و تبیین معارف الهی قائل است که اینها فراتر از صرف ابلاغ پیام الهی و انذار مردم است. برای هر یک از این مناصب، آیهای به عنوان شاهد بیان میشود:
«يا أَيُّهَا النَّبِيُّ جاهِدِ الْكُفَّارَ وَ الْمُنافِقينَ وَ اغْلُظْ عَلَيْهِم * اى پيامبر! با كافران و منافقان جهاد كن، و بر آنها سخت بگير». (7)
«وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِم * هيچ مرد و زن با ايمانى حق ندارد هنگامى كه خدا و پيامبرش امرى را لازم بدانند، اختيارى (در برابر فرمان خدا) داشته باشد». (8)
«وَ أَنْزَلْنا إِلَيْكَ الذِّكْرَ لِتُبَيِّنَ لِلنَّاسِ ما نُزِّلَ إِلَيْهِم * ما اين ذكر [قرآن] را بر تو نازل كرديم، تا آنچه به سوى مردم نازل شده است براى آنها روشن سازى». (9)
با توجه به این واقعیت که پیامبر صلیاللهعلیهوآله دارای شؤون و مناصب مختلفی است، حصر موجود در آیات مورد استناد عبدالرزاق، نمیتواند حصر حقیقی باشد، بلکه «حصر اضافی» است. مراد از حصر اضافی آن است که در برابر تصور اتصاف موصوف به دو وصف خاص، متکلم تأکید میکند که موصوف تنها به یکی از آن دو وصف متصف است. برای نمونه تصور میشود که پیامبر صلیاللهعلیهوآله علاوه بر وظیفه ابلاغ پیام الهی، وظیفه الجا و اجبار مردم به سمت هدایت را نیز بر عهده دارد. جهت رفع این توهم، آیه با بیان این حصر اضافی، شأن او را در وظیفه اول، یعنی ابلاغ، منحصر میکند و میفرماید: «و ما عَلَى الرَّسولِ إِلاَّ الْبَلاغُ * پيامبر وظيفهاى جز رسانيدن پيام (الهى) ندارد» (10)؛ یعنی شأن پیامبر، اجبار مردم به ایمان آوردن نیست، بلکه ابلاغ رسالت الهی و نشان دادن راه هدایت است. مردم خود باید راه هدایت را در پیش گیرند و به عمل صالح مبادرت ورزند. پس پیامبر، وکیل مردم در امر هدایت نیست، بلکه تنها عهده دار ارائه طریق هدایت است. این واقعیت که پیامبر فقط هادی است و وکیل مردم در امر هدایت نیست و آنان خود باید متصدی و مجری اعمال صالح و موجبات هدایت باشند. در قالب حصر اضافی چنین بیان شده است: «فَمَنِ اهْتَدى فَإِنَّما يَهْتَدي لِنَفْسِهِ وَ مَنْ ضَلَّ فَإِنَّما يَضِلُّ عَلَيْها وَ ما أَنَا عَلَيْكُمْ بِوَكيلٍ * هر كس هدايت يابد، براى خود هدايت شده و هر كس گمراه گردد، به زيان خود گمراه مىگردد و من مأمور (به اجبار) شما نيستم!». (11) (12)
بنابراین، اشتباه اصلی عبدالرزاق آن است که حصر در این قبیل آیات را حصر حقیقی، و ذکر وصف خاص را دلیل بر نفی کلیه اوصاف دیگر از رسول الله صلیاللهعلیهوآله دانسته است، حال آن که این آیات، مشتمل بر حصر اضافی هستند و اساساً ناظر به صفات و مناصب دیگر نیستند و هر یک وصف خاصی را که مورد توهم بوده است نفی میکند.
اما در مورد پاسخ به استدلال دوم باید گفت؛ با مراجعه به تاریخ عرب قبل از اسلام، این حقیقت آشکار میگردد که عرب قبل از اسلام، فاقد حکومت و سلطه سیاسی منظم بود. حکومتی که امنیت را در داخل برقرار سازد دشمنان خارجی را مهار سازد، وجود نداشت. نظم قبیلهای، تنها شکل انتظام موجود در آن عصر و سرزمین بود. ما به هیچ وجه، شکل و قالب سیاسی و اداری موجود در اقوام و ملل متمدن آن عصر را در جزیرةالعرب مشاهده نمیکنیم. هر قبیلهای دارای رهبری قبیلهای بود و وحدتی مستقل و متمایز از دیگر قبایل داشت. در چنین شرایطی، پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله تغییراتی همه جانبه در شبه جزیره عربستان به وجود آورد که حاکی از اقدام به تأسیس نظم سیاسی و احداث حکومت است؛ در محیطی که اساساً فاقد حکومت و دولت مرکزی بوده است. اینک به برخی از این اقدامات که شاهد تاریخی تحقق و تأسیس دولت دینی به دست پیامبر صلیاللهعلیهوآله محسوب میشود، اشاره میشود:
الف) پیامبر، میان قبایل مختلف عرب، وحدت ایجاد کرد. این وحدت، صرفاً جنبه دینی نداشت، بلکه در کنار گستراندن اعتقادات و تعالیم مشترک دینی، وحدتی سیاسی نیز به وجود آورد. قبایل مستقل و متخاصم دیروز، به برکت این وحدت سیاسی، دارای منافع و علایق مشترک شدند؛ بالاترین نمود و جلوه این وحدت سیاسی، هم سرنوشت شدن این قبایل مسلمان در جنگ و صلح با قبایل غیر مسلمان است.
ب) پیامبر مدینه را مرکز حکومت خویش قرار داد و از آن جا حکام و والیانی را به مناطق دیگر فرستاد. طبری، نام شماری از صحابه رسول الله صلیاللهعلیهوآله را که به تصدی این امر گماشته شدند، ذکر میکند. برخی از این افراد، عهدهدار تعلیم فرایض دینی نیز بودند و برخی دیگر تنها در اداره امور اداری و مالی آن مناطق نمایندگی داشتند و امور مذهبی، نظیر اقامه نماز جماعت و تعلیم قرآن و آداب شریعت، بر عهده دیگری بود.
بنابر نقل طبری، پیامبر صلیاللهعلیهوآله سعید بن العاص را به منطقه مابین رمع و زبید تا مرز نجران، و عامر بن شمر را به همدان و فیروز دیلمی را به صنعا گسیل داشت. به منظور اقامه نماز، عمرو بن حزم را به سوی اهل نجران فرستاد و ابوسفیان بن حرب را والی بر اخذ زکات و صدقات آن منطقه قرار داد. ابوموسی اشعری را نیز به مأرب و یعلی بن امیه را به الجند روانه ساخت.
ج) توصیهها و بخش نامههای رسول الله صلیاللهعلیهوآله به برخی فرستادگان خویش به مناطق، شاهد روشنی بر وجود بعد حکومتی در زعامت رسول گرامی است. در برخی از این عهدنامهها، سفارشهایی وجود دارد حاکی از آن که فرستادگان وی، حاکمان و والیان آن مناطق به حساب میآمدند.
برای نمونه، در عهدنامه خویش به عمرو بن حزم از وی میخواهد که در حق با مردم رفق و مدارا، ولی در مقابل ظالمان آنها شدت عمل داشته باشد. خمس غنائم را بگیرد و زکات اموال را به ترتیبی که در متن همین عهدنامه آمده، از آنها وصول کند. واضح است که تنها حاکم و والی میتواند به چنین اموری مبادرت ورزد.
د) شاهد دیگر بر اقامه دولت به دست رسول الله صلیاللهعلیهوآله آن است که پیامبر صلیاللهعلیهوآله برای متخلفان و بزهکاران و کسانی که برخی قوانین تشریعی و حدود الهی را زیر پا میگذاشتند، عقوبتهای جزایی وضع کرد و به عقاب اخروی گناهکاران اکتفا ننمود. اقامه حدود الهی و مجازات افراد خاطی، یکی از شؤون دولت و حکومت است.
ه) حکومت و سلطه سیاسی در زبان قرآن و مؤمنان صدر اسلام با کلمه «الأمر» تعبیر میشده است: «وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْر» «وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَيْنَهُم» (13) زعامت و رهبری رسول الله صلیاللهعلیهوآله اگر منحصر در زعامت دینی باشد، دعوت به مشورت و نظرسنجی در زعامت دینی و ابلاغ رسالت الهی بیمعنا و غیرقابل قبول است. بنابراین، کلمه «امر» در این دو آیه، ناظر به تصمیمگیری سیاسی و اداره جامعه است. (14)
—————–
1- سوره اعراف؛ آیه 188.
2- سوره نور؛ آیه 54 .
3- سوره کهف؛ آیه 110.
4- سوره رعد؛ آیه 7 .
5- سوره شوری؛ آیه 48.
6- درسنامه اندیشه سیاسی اسلام، احمد واعظی، ص 69-71.
7- سوره تحریم؛ آیه 9.
8- سوره احزاب؛ آیه 36 .
9- سوره نحل؛ آیه 44.
10- سوره نور؛ آیه 54.
11- سوره یونس؛ آیه 108.
12- المیزان فی تفسیر القرآن، ج 12، ص241- 242.
13- سوره آل عمران؛ آیه 159و سوره شوری آیه 38.
14- درسنامه اندیشه سیاسی اسلام، احمد واعظی، ص 72- 74.