- تأثير سقوط اندلس در موازنه قوا بين جهان اسلام و مسيحيت
فتح اندلس به دست مسيحيان در سال 1492م كامل شد و مسلمانان از جنوب غربي قاره اروپا كاملا بيرون رانده شدند. سفر تاريخي كريستف كلمب، دريانورد ايتاليايي تبار، براي كشف راه هاي دريايي به سوي هند از سمت مغرب نيز در همين سال آغاز و منجر به كشف قاره امريكا به دست اروپاييان شد. پيش از آن، قسطنطنيه هم در سال 1453م به دست سلطان محمد فاتح فتح گرديد و به همين سبب، براي هميشه لقب فاتح بر وي نهاده شد.
مجموعه اين رويدادها موجب گرديده است كه سال 1500م را بسياري از اهل تحقيق به حد فاصل ميان عصر جديد و دوران پيش از آن رويداد بدانند.
با وجود پيروزي اروپاييان مسيحي در شبه جزيره ايبري و اخراج مسلمانان از آخرين جاي پايشان در غرناطه (گرانادا) براي ساكنان اروپا به هيچ روي واضح نبود كه قاره شان آماده تسلط بر بقيه كره زمين است زيرا حضور قدرتمندانه امپراتوري مسلمان عثماني در جنوب شرقي اروپا همچنان مانند كابوسي بر انديشه و قلب حاكمان اروپايي، و به ويژه پاپ، سنگيني مي كرد. با نگاهي به نقشه جغرافيايي اروپا و بررسي موقعيت اين قاره در مقايسه با ديگر قاره هاي همسايه آن يعني آسيا و افريقا، اين واقعيت آشكار مي گشت كه از نظر جغرافياي سياسي قاره اروپا شكلي نابهنجار داشت. از شمال به آبهاي يخ زده محدود مي شد، از شرق در معرض هجومهاي مكرر زميني قرار
داشت و از جنوب در برابر محاصره استراتژيكي آسيب پذير بود.
در سال 1500م و مدتها پيش و پس از آن، چنين ملاحظاتي انتزاعي و ذهني نبود. تنها هشت سال پيش از آن گرانادا (غرناطه) آخرين منطقه مسلمان نشين اسپانيا در برابر ارتشهاي فرديناند و ايزابلا از پاي در آمده بود. اما آيا اين نشانه پايان مبارزه و رقابت استراتژيک ميان جهان اسلام و مسيحيت بود؟ آيا شكست مسلمانان در اسپانيا موازنه قوا را بلافاصله به سود جهان مسيحيت تغيير
داد؟
يا اينكه اين پيروزي نشانه پايان مبارزهاي منطقه اي بود و نه پايان نبردي بزرگتر ميان جهان مسيحيت و اسلام؟ شواهد و قراين چنين نشان مي دهد كه پيروزي مسيحيان در اسپانيا فقط حلقه اي از حلقه هاي زنجير رقابت و مبارزه ميان مسلمانان و مسيحيان بوده است.
با توجه به آسيب پذيري راهبردي اروپا از جنوب، با وجود پيروزي در شبه جزيره ايبري، اروپا و جهان مسيحيت هنوز از ضربه سقوط قسطنطنيه در سال 1453م گيج بود. در آن زمان، هنوز كشوري به نام ايالات متحده امريكا وجود نداشت كه اروپا بتواند آن را عمق استراتژيک خود قرار دهد و در برابر دشمنان احتمالي در شرق و جنوب ايستادگي كند.
از سوي ديگر، با توجه به اينكه تمامي تجارت و بازرگاني اروپا با مشرق زمين صورت مي گرفت و راه هاي آبي منتهي به شرق از جنوب اروپا مي گذشت، معناي آسيب پذيري استراتژي اروپا بيش از پيش آشكار مي گردد. لذا با توجه به چنين وضعيتي، پيروزي مسيحيان در اسپانيا عمدتا مي توانست جنبه تاكتيكي داشته باشد و نه راهبردي، زيرا قدرت و توان جهان مسيحيت در آن زمان به حدي نبود كه بتواند جلوي پيشروي تركان عثماني را در اروپا سد كند. تركان عثماني تا پايان سده پانزدهم يونان، جزاير ايوني، بوسني، آلباني و بخش بزرگي از باقي مانده شبه جزيره بالكان را تصرف كرده بودند و در دهه سوم سده شانزدهم با قدرت به سوي بوداپست و وين پيش مي راندند. آنگاه كه در جنوب كشتيهاي عثماني به بنادر ايتاليا يورش بردند، پاپها رفته رفته به وحشت افتادند كه مبادا رم هم گرفتار سرنوشتي همانند قسطنطنيه شود.
با بررسي تحولات دروني جهان اسلام، مشخص مي گردد كه افول و سيرنزولي مسلمين به لحاظ قواي مادي و غيرمادي از سده ها پيش آغاز شده بود. ضعف نظام خلافت، اختلافات داخلي، حمله مغول و خسارتهاي جبران ناپذير آن به روند افول مسلمانان شتاب بخشيد.
اين در حالي بود كه اروپاييان با تماسها و پيوندهاي نزديک با جهان اسلام از طريق بازرگاني و جنگهاي صليبي و اندلس اسلامي آرام آرام روند بيداري فكري و فرهنگي خود را آغاز كرده بودند.
جالب اينجاست كه سرآغاز دوران شكوفايي فكري و فرهنگي اروپاييان در سال 1453م، يعني سال شكست روم شرقي در قسطنطنيه، مشخص گرديده است. در حالي كه نقطه عطف افول و ضعف مسلمانان نيز چند سال بعد، يعني 1492م، با شكست آخرين حكومت اسلامي در شبه جزيره ايبري (اندلس ) مشخص شد. البته حدود دو سده طول كشيد تا اين تغيير موازنه قوا به سود اروپاييان كاملا آشكار گردد، زيرا در حدفاصل ميان سقوط قسطنطنيه به دست مسلمانان و سقوط اسپانيا به دست مسيحيان تا شكست عثماني در محاصره وين دو قرن فاصله بود، لذا شكست مسلمانان در اسپانيا، اگرچه تأثير آني بر تغيير موازنه قوا ميان جهان اسلام و مسيحيت نداشت، ولی در يک نگاه كلي و تاريخي، مي توان آن را تجلي روند نزولي جهان اسلام دانست كه از دو قرن پيش از آن آغاز شده بود.