• تشخیص صفات فعل از صفات ذات

دانستيم كه خداى متعال كه علت هستى بخش جهان است همه كمالات وجود را دارد و هر نوع كمالى كه در هر موجودى يافت شود از اوست، بدون اينكه با افاضه آن، چيزى از كمالات وى كاسته شود. براى فهم بهتر مى‌توان از اين مثال بهره گرفت كه معلم از علم خود به دانش آموز مى‌آموزد بدون اينكه چيزى از علمش کم شود.
با توجه به كمالات بی انتهای الهى، هرگونه مفهومى كه دلالت بر كمال داشته باشد و مستلزم هيچ نقص و محدوديتى نباشد قابل صدق بر خداى متعال خواهد بود چنانكه در آيات كريمه قرآن و روايات شريفه حضرات معصومين عليهم السلام مفاهيمى از قبيل نور و كمال و جمال و محبت و مانند آنها به خداى متعال، نسبت داده شده است؛ اما آنچه در كتب عقايد و كلام اسلامى به عنوان صفات الهى، مطرح مى‌شود تعداد معينى از صفات است كه به دو دسته صفات ذاتيّه و صفات فعليّه تقسيم مى‌گردد. از اين جهت، نخست توضيحى درباره اين تقسيم مى‌دهيم و سپس به ذكر و اثبات مهمترين آنها مى‌پردازيم.

  • صفات ذات

در ادامه ی بحث از صفات خدا و بررسی صفت هایی که خدا به آنها متصف می شود لازم است بگوییم که درتقسيمي ديگر صفات خداوند به دو دسته تقسیم می شود: صفات ذات و صفات فعل.
برای روشن شدن مطلب به این مثال توجه کنید: انسانی را در نظر بگیرید به نام محمد. این شخص دارای خصوصیات و صفات متعددی است مثلا قد او 170 سانتی متر است رنگ پوستش گندمگون است، راستگو و امانتدار است، نویسنده است و …. وقتی که به این ویژگی ها دقت می کنیم می بینم که می توان آنها را دو دسته کرده برخی از آنها همیشه همراه محمد هستند ماند قد و رنگ پوست و … و برخی مانند راستگویی، امانتداری و نویسندگی همیشه صفات او قرار نمی گیرند مثلا وقتی او هیچ سخنی نمی گوید نمی توانیم بگوییم که راست می گوید و وقتی در حال نوشتن نیست نمی توانیم بگوییم که او نویسنده است. می توان این مثال را در درباره ی خدا تصور کرد (اگر چه بین این دو مورد تفاوت هایی وجود دارد اما تا حدی برای روشن تر شدن بحث، مفید است). خدا نیز همواره و از ازل دارای برخی صفات بوده و هست مانند علم، قدرت، حیات؛ یعنی نسبت دادن این صفات به خدا محتاج هیچ واسطه ای نیست به این گونه صفات، صفت ذات یا صفت ذاتی می گویند.
به بيان ديگر صفت ذاتي، با لحاظ يكي از كمالات خداوند، از ذات انتزاع مي گردد و بر آن حمل مي شود. براي مثال، يكي از كمالات الهي آن است كه برانجام هر كار ممكني تواناست. ذهن با توجه به اين كمال وجودي، مفهوم «قدرت» را انتزاع مي كند و آن را به ذات واجب تعالي نسبت مي دهد.

  • صفات فعل

اما دسته ای دیگر از صفات خدا نیز وجود دارد که نسبت دادن آنها به خدا احتیاج به واسطه دارد؛ مثلا باید مخلوقی وجود داشته باشد تا خداوند به صفت خالق متصف شود یا موجودی از جانب خدا باید رزق داده شود تا به خدا رزاق گفته شود. این گونه صفات، صفت فعل نامیده می شود زیرا نسبت دادن آنها به خدا وابسته به این است که موجودی غیر از خداوند وجود داشته باشد و چون هر چیزی غیر از خدا، فعل خداست این دسته صفات، صفات فعل نامیده شده اند.
به بیان دیگر صفات ذات، صفاتی است که فقط در رابطه با خود خدا در نظر گرفته می شود و برای نسبت دادن آنها به خدا در نظر گرفتن چیزی جز ذات خدا نیاز نیست مثلا می توان گفت او، حّی، عالم و قادر است، چه موجودی دیگری غیر از او وجود داشته باشد چه وجود نداشته باشد؛ اما نسبت دادن صفات فعل به او، تنها با در نظر گرفتن موجودات دیگر صحیح است.
صفات فعل از فعل خدا یعنی موجوداتی مثل انسان، حیوان و … گرفته می شود. پس صفت فعل، رابطه خدا را با جهان خلقت بیان می کند. به این معنا که اگر چیزی جز خدا در نظر گرفته نشود خدا دارای آن صفت نخواهد بود بلکه باید چیزی غیر از خدا ملاحظه شود، آن گاه رابطه خدا با آن چیز در نظر گرفته شود و سپس آن صفت به خدا نسبت داده شود مانند صفت مُحيي (زنده کننده) و خالق و … یعنی پیش از اینکه خدا چیزی را زنده کند به او زنده کننده (محیی) نمی گویند و پیش از آنکه چیزی را خلق کند به او خالق نمی گویند.

  • تشخيص صفات فعل از صفات ذات

برای تشخیص صفات ذات از صفات فعل غیر از این ضابطه، که صفت ذات تنها با در نظر گرفتن خود خدا فهمیده می شود اما در صفت فعل نیاز به موجوات دیگریست، معیار دیگری نیز بيان شده است. معيار ديگر اين است كه صفت ذات، صفتی است که هیچ گاه ضد و مقابل آن به خدا نسبت داده نمی شود؛ مثلا ضد حیات، مرگ است، ضد قدرت، عجز است و ضد علم، جهل است و چون مرگ و عجز و جهل به خدا نسبت داده نمی شود پس صفات مقابل آن یعنی حیات و قدرت و علم صفت ذاتی است؛ اما صفات فعلی هم خودشان به خدا نسبت داده می شوند و هم صفت مقابلشان مثلا خدا در آیات قرآن به صفت رضا و همچنین به صفت غضب که مقابل رضاست توصیف شده است. در آیه ای می فرماید: «لَّقَدْ رَضىَ اللَّهُ عَنِ الْمُؤْمِنِينَ إِذْ يُبَايِعُونَكَ تحَتَ الشَّجَرَة * خداى تعالى آن روز كه مؤمنين در زير آن درخت با تو بيعت كردند از ايشان راضى شد. سوره فتح آيه 18» و در آیه ای دیگر می فرماید: «وَ بَاءُو بِغَضَبٍ مِّنَ الله * و باز گرفتار خشم خداوند شدند. سوره بقره آیه 61».

  • اساس صفات ذات 

نکته ی قابل توجه اینکه ریشه و اساس صفات ذات، سه صفت است: حیات و علم و قدرت و حتی می توان علم و قدرت را هم به حیات برگرداند یعنی خدا چون حیات دارد، علم و قدرت هم دارد. به همین خاطر به حیات «أم الأسماء» یعنی مادر اسم های خدا گفته شده است؛ بنابراین صفات ذاتی دیگر هم به یکی از این صفات اصلی بر می گردد مثلا سمیع و بصیر دو صفت ذاتی خدا است که به علم بر می گردد.

  • اساس صفات فعل

مطلب دیگری که راجع به صفات فعل باید بیان کنیم، این است كه اساسي ترین صفت فعلی خدا که همه ی اوصاف فعلی را تحت پوشش دارد، صفت «قیوم» است. خدا همه ی جهان هستی را به وجود آورده و همه ی جهان به سوی او باز می گردد؛ بنابراین همه چیز به خداوند تکیه و قیام دارد و این معنای «قیوم» بودن اوست. قیوم بودن خدا همه ی صفات فعلی مثل رازق، خالق و رب بودن را در بر می گیرد. به همین خاطر آن را «ام الصفات» همه صفات فعلی می نامند.

  • بازگشت صفات فعل به صفات ذات 

اگر صفات فعلي را به لحاظ مبادي آنها در نظر بگيريم، در اينصورت بازگشت آنها به صفات ذات است؛ يعني اگر مثلاً‌ خالقیت را به معناي قدرت بر خلق و خلاقيت بگيريم، در واقع نشانه اي از قدرت الهي خواهد بود كه صفت ذاتي است.
ضمن اينكه منشأ حقيقي صفات فعلي، همان ذات الهي است؛ و طرف ديگر صرفاً محتاج و وابسته ي تمام عيار است و سهمي حقيقي در آن فعل ندارد. در عين حال كه صفات فعل الهي، چون بيانگر نوعي نسبت بين خدا و مخلوقات او هستند، لازم است در فرض ذهني براي آنها دو طرف در نظر گرفت و با تصور يك طرفِ مفهوم، اين صفات قابل انتزاع نخواهد بود و نمي توان گفت اين صفات همان صفات ذاتي هستند، گرچه به لحاظ مبادي به صفات ذات بازگشته و منشأ حقيقي آنها ذات باري تعالي است.

  • عينيت صفات با ذات خدا

شیعیان، در پرتو روايات امامان معصوم عليهم‌السلام، ضمن نفي زيادت صفات خدا بر ذات او، قائل به عينيت صفات با ذات است. به اين معنا كه گر چه صفات خدا از جهت لفظ و مفهوم با يكديگر و با ذات حق متغايرند، ولي از جهت مصداق همه آنها عين هم هستند.
بیانی دیگر، صفات خداوند عين ذات پاك اوست و مانند صفات بشر زايد بر ذات نيست، به اين معنا كه در صفات ممكنات، ذات چيزى است و صفت چيزى ديگر مثلا، علم غير از ذات ما و عارض بر ذات ماست، ولى صفات خداوند چنين نيست، يعنى علم او عين ذات اوست و به عبارت ديگر ذات خداوند، ذاتى است كه تمام علم، تمام قدرت و تمام حيات است.
ما در ادامه بحث به ذکر یک دلیل عقلی و دو دلیل نقلی بسنده می کنیم

  • دلیل عقلی

نتيجه زيادى صفات بر ذات، تركيب آن، از دو جزء است و تركيب، نشانه نياز مركب به هر يك از اجزاء است و نياز همراه با امكان است و به طور قطع، ممكن نمى تواند واجب باشد؛ و به تعبير روشنتر خداى مركب از دو جزء، در وجود خود به هر يك از دو جزء خود نيازمند است، يعنى هيچ يك از آن دو جزء، به تنهايى خدا نيست، بلكه از تركيب آن دو، خدا تحقّق مى پذيرد. بنابر اين خدا در تحقق خود به غيرخود محتاج است؛ و قبلا گفتیم واجب الوجود نیاز ندارد.

  • دلیل نقلی

یک. اميرمؤمنان عليه‌السلام مي‏فرمايد: «وَ كَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْهُ لِشَهَادَةِ كُلِّ صِفَةٍ أَنَّهَا غَيْرُ الْمَوْصُوفِ وَ شَهَادَةِ كُلِّ مَوْصُوفٍ أَنَّهُ غَيْرُ الصِّفَةِ فَمَنْ وَصَفَ اللَّهَ سُبْحَانَهُ فَقَدْ قَرَنَهُ وَ مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاهُ وَ مَنْ ثَنَّاهُ فَقَدْ جَزَّأَهُ وَ مَنْ جَزَّأَهُ فَقَدْ جَهِلَهُ وَ مَنْ أَشَارَ إِلَيْهِ فَقَدْ حَدَّهُ وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّه‏ … * و كمال توحيد (شهادت بر يگانگى خدا) اخلاص، و كمال اخلاص، خدا را از صفات جدا كردن است، زيرا هر صفتى نشان مى‏دهد كه غير از موصوف، و هر موصوفى گواهى مى‏دهد كه غير از صفت است، پس كسى كه خدا را با صفت مخلوقات تعريف كند او را به چيزى نزديك كرده، و با نزديك كردن خدا به چيزى، دو خدا مطرح شده؛ و با طرح شدن دو خدا، اجزايى براى او تصوّر نموده؛ و با تصّور اجزا براى خدا، او را نشناخته است. و كسى كه خدا را نشناسد به سوى او اشاره مى‏كند و هر كس به سوى خدا اشاره كند، او را محدود كرده، به شمارش آورده‏ است». (1)
توضيح كلام فوق اين است كه توحيد خداوند وقتي از كمال اخلاص برخوردار است كه صفات زايد بر ذات، از خدا نفي گردد و علم و قدرت و حيات عين ذات او دانسته شود؛ چون اگر صفتي زايد بر ذات خدا باشد لازم آن جدا بودن ذات از آن صفت است، صفت نيز از ذات جدا خواهد شد و در نتيجه هر دو محدود مي‏شوند و هيچ موجود محدودي خدا نيست بلكه هر محدودي نيازمند به بالاتر از خود است و چون صفات خدا عين ذات اويند، مانند خود ذات خدا نامحدودند. از اين رو امام علي عليه‌السلام همه اين براهين را به نامحدود بودن ذات خداي متعالي و ازليت آن ختم مي‏كند و مي‏فرمايد: صفتي كه محدود و زايد بر ذات است، خود شهادت مي‏دهد كه غير از موصوف است؛ زيرا زايد بر آن است و موصوفي كه فاقد وصف است و بعد به آن متّصف مي‏شود، گواهي مي‏دهد كه غير از صفت است. پس نمي‏توان خدا را به صفات زايد بر ذات متّصف كرد.
جمله «وكَمَالُ الْإِخْلَاصِ لَهُ نَفْيُ الصِّفَاتِ عَنْهُ» دليل بر آن است كه مراد از صفات منفي، همان صفات زايد بر ذات است، نه اصل صفات؛ چون كسي كه خدا را به صفات زايد وصف نمايد، براي او همنشین ومانند قائل شده است، در حالي كه خدا نامحدود است و نامحدود جايي براي همنشین باقي نمي‏گذارد؛ «مَنْ قَرَنَهُ فَقَدْ ثَنَّاهُ»؛ و هر كس براي او همنشین قرار دهد ذات او را متعدد دانسته است.
نتيجه آنكه، اگر كسي براي خدا صفت زايد بر ذات قائل شد و او را مركب از موصوف و صفت دانست و ذات و وصف را قرين هم ساخت، خدا را از وحدت به دوگانگي آورده و از توحيد خارج شده است؛ زيرا به عدد اوصاف الهي، موجودهاي قديم لازم مي‏آيد.
حضرت علي (عليه‌السلام) در ادامه مي‏فرمايد: هر كس به خدا اشاره عقلي بكند، او را محدود كرده است؛ چون هر موجودي قابل اشاره باشد، محدود خواهد بود و موجود محدود خدا نيست. خدا حقيقتي بي‏كران و نامتناهي است.
حضرت علي (عليه‌السلام) مي‏فرمايد: «و مَنْ وَصَفَهُ فَقَدْ حَدَّهُ وَ مَنْ حَدَّهُ فَقَدْ عَدَّهُ وَ مَنْ عَدَّهُ فَقَدْ أَبْطَلَ أَزَلَه‏»؛ هر كس خدا را با صفات زايد بر ذات وصف كند، او را محدود ساخته و هر كس براي او حدّ معيّن كند وي را به شمارش درآورده و هر كس او را به شمارش درآورد، ازليت او را باطل كرده است.
برهان اين ادّعا اين است كه لازمِ هستي بي‏كران، ازليت (دیرینگی) اوست و اگر ازليت از او گرفته شود، حادث خواهد شد و حادث محدود است و محدود نمي‏تواند خدا باشد.
————————————
(1) نهج البلاغه خطبه 1

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا