تبيين صفاتي كه از خداوند سلب مي شود
پیشتر گفتیم که در هر یک از صفات سلبی، در واقع، نقص و محدودیت از خداوند سلب می شود و از این رو، سلب نقص سر انجام به اثبات کمال باز میگردد؛ بنابراین بازگشت تمام صفات سلبی به مفهوم واحدی است که میتوان از آن به سلب نقص یا سلب محدودیت تعبیر کرد.
در اینجا میتوان برهان عامی برای تمام اوصاف سلبی ذکر کرد به شرح ذیل:
خداوند وجود مطلق و واجد همه کمالات وجودی است، بنابراین هر صفتى كه معناى فقدان و نقص را داشته باشد، از ذات خداى تعالى سلب و در ذاتش راه ندارد. يعنى اينگونه اوصاف در او نيست و به همين جهت آنها را صفات سلبيه خدا مىگوييم، مانند بىشريكى، بى جسمى، بى مكانى، بى زمانى، جهل، عجز، بطلان، زوال، رویت، ضد، لذت و درد و…
همچنین صفات سلبي اي كه در موجودات ممكنه مشاهده مي شوند، از آن جهت كه حاكى از محدوديت هستند و محدوديت به خاطر عدم كمال است، در مورد حق سبحانه كه هويتش کمال محض مىباشد هرگز صادق نبوده و از ساحت قدسش منتفى هستند.
و از آنجا كه خدای سبحان از نظر وجودی مجرد تام است، از همه قیود مادی مبراست و هرگز محکوم حس اعم از دیدن و شنیدن و… نخواهد شد.
- صفات سلبی و دلایل نفی آنها از خداوند
اینک در ادامه بحث به بیان دلیل هر یک از صفات سلبی می پردازیم:
- نفی جسمیت
بهترین دلیلی که برسلب جسمیت از خداوند اقامه می شود، آن است که جسم به هرمعنایی که گرفته شود، دارای ابعاد سه گانه، یعنی طول و عرض و ارتفاع است و از این رو قطعاً از اجزای مقداری ترکیب شده است؛ بنابراین هرجسمی مرکب است و پیش از این نیز ثابت شد که خداوند از هرگونه ترکیبی مبراست؛ بنابراین ثابت می شود که خداوند جسم نیست و هیچ یک از احکام و خصوصیات جسم بر ذات مقدس او جاری نمی شود.
نفی جهت و مکان
مقصود از این صفت آن است که خداوند متعال در جهت خاصی قرار نمی گیرد و موجودی مکان دار نیست تا جا و مکانی را اشغال کند.
مقصود از جهت عبارت است از سمتي كه قابل اشاره ي حسي باشد كه آن را با بالا و پائين و چپ و راست مي شناسند. یکی از ادله منزه بودن خداوند از جهت و مکان آن است که قرار گرفتن در جهت یا مکان از اوصاف اجسام یا عوارض جسمانی است و خداوند مجرد تام است و نه جسم است و نه امر عارض بر جسم؛ زیرا هرعرضی به معروض خود نیازمند است و خداوند واجب الوجود و بی نیاز مطلق است.
- نفی حلول در غیر
درابتدا باید بدانیم که حلول، قائم شدن موجود به موجودی دیگراست.
یکی از دلایل بر نفی حلول آن است که براساس معنای متعارف حلول، شیء حال، درتعیّن خود، محتاج محل خویش می گردد و به گونه ای قائم به محل خود و نیازمند آن می شود و چون خداوند غنی مطلق است و هیچ نیازی در او قابل تصور نیست، درهیچ موجودی حلول نمی کند.
نفی اتحاد با غیر
اتحاد یعنی اینکه دو چیز متفاوت، یک چیز شوند. خداوند با هیچ موجودی متحد نمی گردد. یکی از ادله این مدعا آن است که اگر مقصود از اتحاد، معنای مجازی آن یعنی؛ ترکیب و امتزاج دو شیء با یکدیگر یا تبدل صورت شیء باشد، این معنا مستلزم انفعال و تغییر و ترکیب است و ذات مقدس الهی از این امور منزه است؛ زیرا این امور مستلزم نقص و حاجت است؛ و اگر مقصود از اتحاد، معنای حقیقی آن یعنی؛ تبدیل دو ذات واحد باشد، چنین معنایی نه تنها در مورد خداوند بلکه در مورد هرموجودی، غیر قابل تصور است.
به بيان ديگر، دو چيزي كه اتحاد آنها فرض مي شود، اگر بعد از اتحاد، هر دو موجود باشند، پس اتحادي در كار نخواهد بود. چون كه در اين صورت دو چيزند نه يك چيز؛ و اگر هر دو معدوم شوند و تبديل به چيز سومي شوند، باز اتحاد نيست؛ زيرا كه هيچ يك باقي نمانده اند تا متحد باشند، بلكه آن كه موجود است چيز ديگري است و اگر يكي معدوم شده و ديگري بر وجود خود باقي باشد، باز اتحاد نمي شود؛ زيرا موجود با معدوم يكي نمي شود و اجتماع نقيضين مي شود. بنابراين چون اصل محال بودن اتحاد حقيقي ثابت شد، اثبات آن نه تنها براي ذات خداوند، بلكه براي غير او نيز محال است.
- نفی لذت و درد
خداوند نه لذت می برد و نه درد می کشد. چراکه درد و رنج در اثر فقدان کمال مطلوب است و لذت به خاطر کسب کمال مطلوب است. معمولاً لذت و درد به دو نوع مادی تقسیم می شود: نوع اول لذت و درد مزاجی یا طبیعی است که به موجودات مادی زنده مانند انسان و حیوانات اختصاص دارد. مثلاً انسان در فلان وقت از فلان غذا لذت مي برد و يا از فلان غذا در فلان وقت متنفربوده و رنج مي برد. اين لذتها و دردها مخصوص امور جسماني و مادي هستند و چون خداوند مادي و جسماني نیست، چنین لذت و دردی درباره او قابل تصور نیست.
نوع دیگر، لذت و درد عقلی است که به ترتیب عبارت است از این که ذات عاقل، امر موافق با خویش یا امر منافی با خويش را درک کند. مثلاً لذتي كه انسان از علم آموزي مي برد و يا تنفرش از نقايص و صفات رذيله. تردیدی نیست که درد عقلی نیز درمورد خداوند ممتنع است؛ زیرا همه هستی معلول و مخلوق اوست و هیچ گاه بین علت و معلول با خالق و مخلوق تباین و یا تنافری وجود ندارد؛ بنابراین هیچ موجودی در عالم منافی ذات پروردگار نیست تا ادراک آن سبب درد عقلی او باشد.
- نفی رؤیت حسی
یکی از بارزترین صفات سلبی خداوند رؤیت است.
به طور كلي دو قسم رؤيت وجود دارد:
1. رؤيت مادي و با چشم سر، كه باعدسيِ چشم رنگها را مشاهده مي كنيم.
2. رؤيت معنوي و با چشم باطن، انساني كه در سايه ي پرستش حق و خلوص نيت در درگاه خداوند به درجه اي نايل مي شود كه ضمير او روشن گرديده وحقايق را مي بيند.
ديدن خداوند با چشم باطن كاملاًميسور است. چنانكه از گفتار امام علي عليه السلام نيز بدست مي آيد «آنجا كه از ايشان سؤال شد آيا خدايي راكه پرستش مي كني مي بيني و امام علي عليه السلام پاسخ دادند: من خدايي را كه نميبينم نمي پرستم. سؤال كردن چگونه او را مي بيني؟ پاسخ دادند: من خدا را با چشم دل مي بينم نه به چشم سر» (1)
لكن به دلايل عقلي، خدا را با رؤيت حسي هرگز نمي توان ديد.
دليل اول
رویت ظاهری مستلزم آن است که شیء دیده شده دارای بُعد، جهت، مکان و زمان باشد و دیده شدن خود مستلزم قرار گرفتن درجهت خاصی است. حال آنکه خداوند از این امور منزه است بلکه خالق و محیط بر آنهاست. اگر موجودی دیدنی باشد احاطه پذیر است، زیرا موجود دیدنی باید روبه رو قرار گیرد از این رو قهراً محدود است و محدود را هرچند با کمک اشیاء یا اشخاص دیگر، می توان احاطه کرد. درحالی که خداوند هرگز احاطه پذیر نیست.
دليل دوم
دلیل دیگر آنکه اگرخداوند قابل رویت باشد، یا تمام ذات او یک جا دیده می شود و یا رویت ما به بخشی از ذات تعلق می پذیرد. فرض دوم آشکارا باطل است؛ زیرا مقتضی ترکیب در ذات است. فرض اول نیز معقول نیست؛ زیرا لازمه آن محدود بودن ذات الهی است، حال آنكه ذات خداوند نامحدود وغیر متناهی است.
دليل سوم
دليل ديگر از آيات قرآن به دست مي آيد. قرآن نيز بر عدم رؤيت خداوند با چشم سر تأكيد مي كند. مثلاً آنجا كه خداوند در جواب موسي عليه السلام فرمود: « قالَ رَبِّ أَرِنِي أَنْظُرْ إِلَيْكَ قالَ لَنْ تَرانِي * پروردگارا خودت را به من بنما كه تو را ببینم، گفت: هرگز مرا نخواهى ديد. سوره اعراف آیه 143». نيز درآيه اي ديگر مي فرمايد: «لا تُدْرِكُهُ الْأَبْصارُ وَ هُوَ يُدْرِكُ الْأَبْصارَ وَ هُوَ اللَّطِيفُ الْخَبِيرُ*ديدگان، او را درك نمىكند ولى او ديدگان را درك مىكند و او لطيف و دانا است. سوره انعام آیه103».
————————————–
(1) الكافي، ج 1، ص97. التوحيد صدوق، ص 109 .