• طبقه بندى علوم در تمدن اسلامى
  • پيش درآمد

به نظر بسيارى از مورخان علم، به ويژه مورخان علم غربى، مهمترين نقش مسلمانان در تكوين مسير دانش و معرفت بشرى، ميراث دارى و انتقال دانش از عصر يونانى به عصر رنسانس است.

بر اين اساس مسلمانان در قرون اوليه عالم اسلام و با پيدايش حركت فكرى مشهور به «نهضت ترجمه» دانش بشرى را كه تا آن زمان براساس نوشته هاى يونانى حفظ مى شد به داخل تمدن اسلامى جذب كرده و آنها را در طى قرون متمادى حفظ و در نهايت با پيدايش نهضت ترجمه از زبان عربى به زبان لاتين، كه به ويژه از سده پانزدهم ميلادى در اسپانيا رخ داد، آنها را مانند امانت دارى امين و صادق به دنياى غرب باز پس دادند. اين تفكر به هيچ وجه گزافه نيست.

نمى توان به نقش بسيار مهم و اساسى انتقال علوم به غرب توسط مسلمانان شك كرد، اما اين، تنها نگاهى از بيرون به مقوله «علم در اسلام» است.

نگاه كاربردى به علوم، به ويژه در پزشكى و رياضيات به عنوان دانشهاى كاربردى كه در جوامع اسلامى در شئون مختلف كاربرد عملى داشته اند و احتجاجات دانشمندان مسلمان در اين علوم، كه نگاهى از «درون» به علم در اسلام است، پژوهشگر را با دانسته هايى روبه رو مى سازد كه از «يونان» به جهان اسلام منتقل نشد، بلكه به خودى خود در عالم اسلام به وجود آمده است. اين پديده به ويژه در جوانب كاربردى تر علوم، بيشتر ديده مى شود.

بر این اساس در هر يك از زمينه هاى پزشكى، ستاره شناسى، رياضيات و فيزيك و مكانيك در جهان اسلام، مواردى يافت شده كه نمى توان آنها را به هيچ روى موهبتى اخذ شده از يونان و يا حتى رشد نطفه اى با اصالت يونانى دانست. در اين بخش نگاهى به طبقه بندى علوم در تمدن اسلامى خواهيم داشت.

با ذكر اين موضوع كه هنوز جاى پژوهش عميق و قطعى در اين زمينه خالى است.

  • طبقه بندى علوم در تمدن اسلامى

يكى از مسائل مهم در تمدن اسلامى موضوع طبقه بندى علوم است. اين موضوع را مى توان از دو جنبه مورد بررسى قرار داد: نخست اينكه مسلمانان در مجامع آموزشى خويش، علوم را بر حسب اهميت، چگونه تقسيم مى كرده اند و در واقع سبب مقدم داشتن يك علم بر علم ديگر در آموزش، چه بوده و يك طالب علم، آموزشهاى خود را از چه دروسى آغاز مى كرده است؟ اين مسئله به تنهايى ميزان اهميت برخى علوم و ترجيح يكى را بر ديگرى نشان مى دهد.

دوم وجه فلسفى قضيه است؛ يعنى در آثار «چند دانشى» يا كتابهايى كه فقط علوم گوناگون را فهرست كرده و معرفى كوتاهى از آنها به دست داده اند، مانند احصاءالعلوم از ابونصر فارابى و مفاتيح العلوم از ابوعبدالله محمد خوارزمى، رويكرد اين مؤلفان از حيث ارائه فهرستى از علوم رايج آن عهد و تقديم و تأخير هر يك از چه نظريه اى پيروى مى كرده است. در واقع مى توان اين آثار را نخستين تجربه هاى مسلمانان در دايره المعارف نويسى به شمار آورد. به هر حال، هر دو وجه موضوع طبقه بندى علوم بسيار مهم است و در بررسى فراز و فرود تمدن اسلامى نقش اساسى دارد؛ البته در اينجا به فرازهاى مطالب مى پردازيم و از بين كتابهاى گوناگون در اين باب فقط به معرفى دو اثر مذكور در فوق خواهيم پرداخت و تفصيل را در اين باره بايد در برخى آثار اختصاصى جست وجو كرد.

چنان كه گفته شد، يك وجه از طبقه بندى علوم به روش تدريس و آموزش در سرزمينهاى اسلامى مربوط مى شود.

بى ترديد اين موضوع در درجه نخست به جايگاه هر علمى در اوضاع و شرايط فرهنگى جامعه بستگى داشته است و سبب ترجيح علمى را بر علم ديگر در روشهاى آموزشى، بايد در باورهاى جامعه مسلمين جست وجو كرد. شرافت و امتياز هر علمى به موضوع آن علم بستگى دارد؛ مثلاً «علم تفسير» كه به بحث در معانى قرآن كريم مى پردازد، يعنى «كلام الهى» و اين خود مى تواند برترين دليل براى امتياز خاص اين علم در برابر ديگر علوم باشد. همچنين علم كلام، كه موضوع آن بحث در مسئله توحید و ديگر موضوعات اعتقادى است مى تواند بر ديگر علوم برترى داشته باشد.

مجموعه اى از عواملى را كه در ترجيح و مقدم داشتن يك علم بر علم ديگر دخالت دارند، بدين گونه می توان بر شمرد:

دسته نخست: در اين گروه، دانشى كه به سبب اهميت آن، بر ديگر دانشها ترجيح داده مى شود؛ مانند آنكه در فقه «واجب عينى» بر «واجب كفايى» مقدم است. در واجب عينى داشتن اعتقاد يا اداى تكليف بر هر شخصى لازم است و از عهده او ساقط نمى شود. بر عكس، در واجب كفايى، اگر ديگران اجراى كارى را بر عهده بگيرند، آن كار از عهده ديگران ساقط است. مثلا لازم نيست همه مردم دانش پزشكى يا علم رياضيات بياموزند و همان كه عده خاصى از مردم به اين گونه علوم بپردازند كافى است.

دسته دوم: در اين گروه، يك علم واسطه اى است براى رسيدن به علم ديگر؛ مثلا مباحثى كه درباره لغات و الفاظ مطرح مى شود، سرانجام به كار بحث و تحقيق در مسائل مهمترى ربط مى يابد؛ چنانكه فراگيرى صرف و نحو براى درك آيات و احاديث اهميت درجه اول دارد. همچنين است نسبت علم منطق به فلسفه.

دسته سوم: در اين گروه نيز، بخشى از يك علم بر ديگر بخشها مقدم داشته مى شود؛ گاهى با نسبت جزئى از يك كل بزرگتر، مانند آنكه در ادبيات عرب، نخست صرف و سپس نحو خوانده مى شود.

دسته چهارم: گاه فقط، علمى را براى تمرين در فهم مسائل و موضوعات برتر بر ديگر علوم برترى مى دهند، مانند علم رياضى و حساب كه در عهد قديم تنها تمرينى براى آغاز آموزشهاى فلسفى بود.

بنابراين، با توجه به اين طبقه بندى مى توان تا حدودى به شيوه آغاز آموزشهاى مدرسى در سرزمينهاى اسلامى پى برد:

هر دانشجو، به معناى مطلق كلمه، در ادوار پيشين، برخى علوم را صرفا براى آموختن علوم ديگر فرا مى گرفت؛ مثلا صرف و نحو براى درك معارف اسلامى از قرآن كريم تا سنت نبوى و فقه و اصول و غيره يا منطق براى آغاز آموزش در حكمت نظرى بوده است.

البته در نگارش آثار علمى، مسلمانان در طبقه بندى علوم و ترجيح يكى بر ديگرى، راهى ديگر مى پيمودند و مى توان گفت كه اين موضوع به اعتبار ديدگاه فلسفى هر مؤلف تفاوت داشته است. البته در اين موارد نيز «هدف» از فراگيرى هر علمى و تصنيف در آن باره، نمى توانسته مورد نظر نباشد. به هر حال، هدف از فراگيرى هر علمى، چه آموزشى و چه دينى و فلسفى، به گمان قريب به يقين از طبقات پنج گانه اى كه در ذيل به آنها خواهيم پرداخت، بيرون نبوده است:

طبقه بندى نخست

اين طبقه بندى مشهور است و بر اساس آن، علوم به نظرى و عملى تقسيم مى شوند، بى آنكه كيفيت و چگونگى انجام علوم عملى مطرح باشد. در علوم نظرى كه مى توان برآن «حكمت نظرى» نيز نام نهاد، فقط اصل شناخت و معرفت مطرح است و موضوع بحث، موجود و وضعيت تعلق آن به «ماده» است. مى توان اين بخش از بحث را به سه قسمت تقسيم كرد:

نخست «علم الهى» است كه در آن از امور مجرد از ماده بحث مى شود (علم أعلى)؛ سپس علم حساب و رياضى است كه بحث در آن، مربوط به امور مجرد از ماده است و فقط ذهنى (علم أوسط)؛ آنگاه «علم طبيعى» است كه به امور متعلق به ماده، چه در صورت ذهن و چه خارج از آن، مى پردازد (علم أدنى).

تقسيمات در علوم عملى نيز به سودمندى و فايده عملى كه بدان پرداخته مى شود، بستگى دارد كه به آن «حكمت عملى» گفته مى شود. «عمل» در اينجا همان «سلوك» است، فردى يا اجتماعى و مقصود از آن، رسيدن به سعادت دنيوى يا اُخروى است.

علوم عملى نيز خود بر سه دسته اند:

  1. علم اخلاق، مربوط به زندگى شخصى؛

2.علم تدبير منزل، مربوط به خانواده؛

  1. علم سياست، مربوط به مصالح جامعه يا دسته اى از مردم كه از برخى جهات با يكديگر اشتراك و پيوند دارند و به هر حال در يك جامعه زندگى مى كنند.

اين گونه طبقه بندى آشكارا تحت تأثير فلسفه يونان است، به ويژه فلسفه ارسطو و در آثار عقلى حكماى مسلمان نيز مى توان آن را پى گرفت.

  • طبقه بندى دوم

در اين گونه طبقه بندى، علوم بر حسب ارتباط مستقيمشان به هدف اصلى مورد توجه هستند؛ بدين معنى كه در برخى موارد، مقصود از آغاز، رسيدن به هدفى معين است، ولى براى رسيدن به آن، از علم يا علوم ديگر استفاده مى شود؛ مثلاً در حكمت نظرى يا علوم شرعى، شناخت و معرفت اصل اند و ديگر علوم مانند صرف و نحو و غيره براى فهم مطالب به يارى طالب علم مى آيند.

در واقع، ممكن است يك علم به خودى خود «وسيله» نباشد، بلكه براى رسيدن به علمى ديگر، همچون «وسيله» به كار گرفته شود، مانند ادبيات كه براى فهم متون فقهى يا فلسفى آموزش آن لازم و واجب است، يا علم منطق كه طالب علم را متوجه اهميت نظم ذهنى و گفتارى مى گرداند.

  • طبقه بندى سوم

در اين طبقه بندى، دانشها به علوم اسلامى و غيراسلامى يا بيگانه تقسيم مى شوند. مقصود از علوم اسلامى علومى است كه به طور خالص برخاسته از تفكر مسلمانان است و ديگران را در آن دخالتى نبوده است، مانند علم تفسير.

علوم بيگانه يا غيراسلامى نيز آن دسته از علوم است كه اصل تفكر از منطقه ديگرى به جامعه مسلمانان وارد شده و ايشان بعدها در ساخته و پرداخته كردن آن نقش فعال داشته اند، مانند علم منطق و فلسفه. اينگونه طبقه بندى را مى توان دركتاب مفاتيح العلوم خوارزمى پى گرفت كه در دنباله بحث بدان خواهيم پرداخت.

  • طبقه بندى چهارم

در اين طبقه بندى، دانشها به علوم شرعى و غيرشرعى تقسيم مى شوند: علوم شرعى، شامل هر آن چيزى است كه از پيامبر اكرم (ص) و در ميان شيعه از ائمه اطهار (ع) به ما رسيده است و خود به چهار بخش ديگر تقسيم مى شود: اصول و فروع و مقدمات و متممات. اصول، كتاب خداست و سنت رسول او و گفتار و كردار اصحاب پيامبر (ص) كه در شيعه، ائمه اطهار (ع) افزون بر پيامبر (ص) سرچشمه هاى دريافت آموزه هاى قرآن كريم و پيامبرند.

مقصود از فروع، علم فقه است. در مقدمات نيز به علومى كه براى فهم اصول مفيد و لازم باشند، پرداخته خواهد شد؛ مانند صرف و نحو و مجموعه اى از علوم ادبى. در متممات، پاره اى از علوم مربوط به همان مقدمات مطرح اند، مانند شيوه هاى قرائت و مخارج الحروف و از اين قبيل يا در علم تفسير، علم به ناسخ و منسوخ و در فقه اصول فقه يا اطلاع از اخبار و احاديث و منازل رجال.

علوم غيرشرعى نيز در اين گونه طبقه بندى، علوم عقلى محض اند يا آنچه به اينگونه علوم مربوط است، مانند رياضيات.

  • طبقه بندى پنجم

در اين طبقه بندى، علوم به عقلى و نقلى تقسيم مى شوند؛ مقصود از علوم عقلى، همان حكمت و فلسفه است و در علوم غير نقلى نيز به امور شرعى و فقهى و ديگر علوم مرتبط با آن پرداخته مى شود.

مى توان گفت كه مسلمانان در تصنيف آثار خويش يكى از چند طبقه بندى پنج گانه را در نظر داشته اند و گاه ممكن است يكى دو مورد از طبقه بندى فوق را با يكديگر آميخته باشند. ما در اينجا آثار دو تن از دانشمندان اسلامى را، كه در عصر خويش كوشيده اند، علوم روزگار خود را طبقه بندى كنند، مورد توجه قرار مى دهيم و تفصيل در اين باره را در كتابهاى اختصاصى بايد جست وجو كرد.

فارابى و كتاب احصاء العلوم

گويا ابونصر فارابى (م339 ق) نخستين دانشمند مسلمان است كه به طبقه بندى علوم توجه ويژه كرده است؛ به همين سبب كتاب احصاءالعلوم او، مورد توجه دانشمندان غربى و شرقى بوده است و تأثير او را مى توان در آثارى كه بعدها در همين زمينه پديد آمد، پى گرفت.

فارابى علوم را بر طبق ديدگاههاى فلسفى خود طبقه بندى كرده و مى توان اين گونه طبقه بندى را بيش از هر موضوع ديگرى، «فلسفى» محض دانست. فارابى خود تصريح كرده است كه يكى از مهمترين اهداف او در نگارش چنين كتابى ارائه فهرستى از علوم عصر خويش است و شناخت اجمالى از موضوعات اصلى و فرعى هر يك از آنها. برخى گفته اند كه او علوم را طبقه بندى نكرده، بلكه فقط آنها را برشمرده و تعريفى كوتاه از هر يك به دست داده است. اما چنانكه ديگر محققان به درستى گفته اند، او در واقع در نظر داشته تا علوم عصر خويش را طبقه بندى كند، گو اينكه به هدف اصلى خود تصريح نكرده است.

اينكه فارابى يك يك موضوعات را به گونه اى منطقى و منظم مطرح مى­كند، خود مؤيدى بر درستى نظر مذكور است. وى پس از ذكر علوم كلى، به نقل جزئيات و شاخه هاى هر علم مى پردازد و خود مى گويد: «ما مختصرى از هر آنچه را كه هر يك از علوم شامل آن است، معرفى خواهيم كرد، آنگاه اجزاء هر يك را كه جزئى دارند، بر خواهيم شمرد».

او نخست از علوم مربوط به زبان بحث خود را آغاز مى كند، زيرا از ديدگاه او، علوم وابسته به زبان ورودى به هر علم ديگر است و كسى مى تواند سخن خود را درست و منطقى و قابل فهم، درباره هر علمى به زبان يا قلم جارى كند، كه نخست قواعد دستورى و لغوى زبان مبدأ خود را به خوبى فرا گرفته و بتواند مقصود خويش را به نحو وافى به مقصود بيان كند. آنگاه در فصل دوم به علم منطق مى پردازد و اين علم را بر ديگر علوم مقدم مى دارد، زيرا علم منطق مشتمل است بر قوانين سخن و كلام که براى پژوهش در هر علمى بدان نياز است. در واقع، منطق راهبر خرد است به سوى راه درست و استوار. فارابى، همچون ارسطو، علم منطق را از فلسفه جدا كرده است. آن گاه رياضيات را در مقدمه علوم عقلى قرار داده است، زيرا رياضيات از جمله علوم برهانى است و بر ديگر علوم فلسفه نيز به سبب استحكامى كه در قوت استدلال دارد، مقدم است.

فارابى علم طبيعى و الهى را در فصل چهارم يكجا مطرح كرده است، زيرا از ديدگاه او، هر دو علم به موجودات طبيعى مى پردازند؛ با اين تفاوت كه در يكى موجودات به وجود مطلق يا «واجب الوجود» متصل مى شوند و در ديگرى خود «واجب الوجود» مورد توجه قرار مى گيرد. فصل پنجم از كتاب احصاءالعلوم به «حكمت عملى» يا همان اخلاق اختصاص يافته است. اين ترتيب از طبقه بندى، با نظريه فارابى در كتاب ديگرش التنبيه على سبيل السعادة هماهنگى دارد.

  • خوارزمى و كتاب مفاتيح العلوم

ابوعبداللّه محمد بن احمد بن يوسف خوارزمى (م 387 ق) كه كتاب مفاتيح العلوم خود را براى ابوالحسن عتبى، وزير دانشمند نوح بن منصور سامانى، نگاشت، با تأليف اين كتاب، كوشش جديدى براى ارائه طبقه بندى علوم به كار برد. به نظر مى رسد كه خوارزمى در تأليف اين كتاب ديدگاهى فلسفى داشته، ولى بيشتر كوشيده است، فهرستى از همه علوم عصر خويش و جزئيات آن، حتى اصطلاحات علمى آن روزگار را به صورتى «دايره المعارفى»  ارائه دهد.

او در مقدمه كتاب مى گويد كه قصد ندارد همه علوم را طبقه بندى كند، بلكه هدف اساسى او، ارائه فهرستى از اصطلاحات خاص هر علم است تا كاتبان ديوان از هر علمى اطلاع اجمالى حاصل كنند. به همين سبب، خوارزمى توضيح چندانى در باب ديدگاههاى فلسفى خويش ارائه نمى دهد، با اين همه، طبقه بندى او از علوم حائز اهميت است.

خوارزمى علوم را به دو «مقاله» يا بخش تقسيم كرده است: نخست علوم شرعى و آنچه از علوم اسلامى بدان وابسته است و بخش دوم در دانشهاى بيگانه يا «عجمى». بنابراين، وى بخش نخست از كتاب خود را به علوم اسلامى كه در فرهنگ و تمدن اسلامى به وجود آمده و پرورش يافته اند، اختصاص داده است و بخش دوم را به علومى كه مهد آنها در ايران يا يونان يا هند بوده است، مانند فلسفه و منطق، اما مسلمانان نيز در آن نقش داشته اند، سپس علومى كه به نحوى معقول اند، مانند علم الفلك و رياضيات و كيميا.

بايد گفت كه نمى توان انتظار داشت طبقه بندى خوارزمى همچون فارابى از نظمى منطقى و فلسفى پيروى كند، ولى او به امتياز هر علم بر علم ديگر، با توجه به موضوع و هدف اساسى آن، توجه داشته است. از نظر او، برخى علوم هدف اند و برخى ديگر وسيله و طبيعى است كه اولى برتر از دومى است. به همين سبب، وى موضوعات را در هر بخشى بدين گونه ترتيب مى بخشد: مثلاَ در مقاله اول، علوم شرعى را از علوم مربوط به ادبيات عرب و تاريخ جدا كرده و علوم شرعى را بر ديگر علوم مقدم داشته است؛ زيرا در نظر او، علوم شرعى هدف اصلى هستند و ادبيات عرب تنها براى وصول به هدف به كار مى آيد، و بنابراين «وسيله» است. آنگاه از آنجا كه مردم در زندگى خود نيازمند قانون اند، فقه را بر علم كلام مقدم كرده و مى­گويد كار دين و دنيا بدان وابسته است. همچنين با آنكه بسيارى از مصنفان، علم كلام را به سبب بحث درباره پروردگار و اسماء و صفات حضرت حق و ديگر اعتقادات بر علوم ديگر ترجيح داده اند، او علم فقه را بر اين علم ترجيح و برترى داده است. پس از همه اينها، او به ذكر ادبيات عرب مى پردازد، زيرا ادبيات براى اطلاع از آيات الهى و احاديث حضرت رسول (ص) لازم و واجب است؛ البته در باب ادبيات نيز، «نحو» را، كه پدر زبان عربى است، بر صرف مقدم كرده است. آنگاه باب ششم از «مقاله اول» را به «تاريخ» اختصاص داده است.

وى در «مقاله دوم» كتاب، علوم بيگانه را به نُه باب تقسيم كرده است: باب اول فلسفه؛ باب دوم منطق؛ باب سوم طب؛ باب چهار معلم الحساب؛ باب پنجم هندسه؛ باب ششم نجوم و ستاره شناسى؛ باب هفتم موسيقى؛ باب هشتم حيل يا فيزيك؛ باب نهم كيميا يا شيمى.

كتاب خوارزمى، شايد بيش از هر موضوع ديگرى، آينه اى است از اوضاع و شرايط فرهنگى آن عهد و با توجه به بخش سوم آن، مى توان تا حدود بسيارى از فضاى فرهنگى روزگار وى آگاه شد. مثلاً آنجا كه وى مقاله اول كتاب را به «علوم شرعى» اختصاص داده، نشانه اى است از اهميت اين موضوع در جامعه مسلمانان و احتمالا كثرت تأليفات در اين باب.

نكته مهم ديگر در كتاب خوارزمى كه مى تواند در سير بررسى فرهنگ و تمدن اسلامى نيز مفيد و مؤثر باشد، رويكرد او به طبقه بندى علوم فارغ از نظام انديشه ارسطويى است. چنين رويكردى از بخش بزرگى از كتاب خوارزمى به چشم مى خورد. در واقع، او كوشيده تا علوم عصر خويش را از ديدگاه يك دانشمند مسلمان عرضه و طبقه بندى كند: نخست آنكه وى اساسا علوم را به اسلامى و غيراسلامى تقسيم كرده و ميان آن دسته از علوم كه به هر حال سرچشمه اسلامى ندارند، با علومى كه خاص اسلام است، تفاوت قائل شده است. بنابراين خوارزمى از تأثير ارسطو و پيروان او، مانند فارابى تا حد بسيارى فارغ بوده است. او به بسيارى از موضوعاتى كه ارسطو و پيروان او، از مسلمان و غيرمسلمان از آن غفلت كرده بودند، اشاره كرده و براى آنها جايگاهى ويژه قائل شده است، مانند علم تاريخ و طب و كيميا؛ البته افزون بر علوم الهى محض.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا