• تعاريف
  • مقدمه

به طور كلى، تعريف زمانى عرضه مى شود كه پرسشى مطرح شود. در بحث فرهنگ و تمدن اسلامى نيز براى پژوهنده پرسشهاى فراوانى پديد مى آيد. پرسشهايى از اين دست كه تمدن و فرهنگ چيست؟ تفاوتهاى اين دو كدام است؟ آيا يك جامعه متمدن در مسير تكاملى خود بايد فرهنگ برجسته اى داشته باشد؟ آيا فرهنگ جزئى از تمدن است؟ يا فرهنگ مقدم بر تمدن است؟ رابطه اين دو مفهوم چيست؟ عوامل مؤثر در زايش و اعتلاى تمدنها كدام است؟ آيا اين عوامل در بررسى تاريخى تمدن اسلامى نقش داشته اند كه بتوانيم واژه تمدن را به تمدن اسلامى اطلاق كنيم؟ چه عواملى موجب فرسايش تمدنها مى گردد؟ چرا غربيها مى كوشند فرهنگ را به عنوان بخشى از تمدن معرفى كنند؟ آيا تمدن فاقد فرهنگ در طول حيات خود با مشكل روبه رو خواهد شد؟ نظريه برخورد تمدنها چيست؟ اين نظريه چه نتايجى را به دنبال خواهد داشت؟

اين پرسشهايى است كه ناديده انگاشتن آنها، موجب خروج پژوهشگر از مسير اصلى خود مى شود، زيرا يك محقق هنگامى مى تواند در موضوعى تحقيق كند كه تعريفى دقيق و تا حد امكان، جامع و مانع از موضوع داشته باشد.

براى ارائه تعريفى دقيق بايد به موضوع از ابعاد گوناگون يا از ديدگاههاى مختلف نظر افكند و پس از بررسى مهمترين آرا و نظريات ارائه شده، تعريفى به دست داد كه ديدگاههاى ديگر را نيز در برگيرد.

  • تعریف تمدن

بايد اين نكته را در نظر داشت كه تمدن، مفهومى بديع و جديد است و زمانى كه درباره آن داورى مى شود يا حكمى صادر مى گردد، باید درصدى از خطا را معقول و منطقى دانست.

«تمدن» كلمه و مفهومى است كه ما انسانها در سده هاى اخير آنرا ساخته ایم و براساس آن، تاريخِ محدوده انسانى و جغرافيايى از ابعاد هنرى، علمى، اقتصادى و غيره بحث و بررسى مى شود. بى شك واژه تمدن طى سده ها دچار تحول مفهومى شده است. اين ويژگى در مورد مفاهيمى ديگر همچون فرهنگ، تاريخ و توسعه نيز صادق است. از آنجا كه اختلاف نظرهاى بسيارى در تعريف و تبيين هر كدام از اين مفاهيم وجود دارد، لذا مى توان بروز شبهاتى را در خصوص مباحث مربوط به اين مفاهيم با توجه به تعريفى كه برگزيده مى شود، انتظار داشت؛ هر چند كوشش خواهد شد از اين كاستى تا حد امكان پرهيز شود.

بنابراین در یک تعریف جامع می­توان تمدن را اینگونه تعریف کرد:

«تمدن حاصل تعالى فرهنگى و پذيرش نظم اجتماعى است. تمدن خروج از باديه نشينى و گام نهادن در شاه راه نهادينه شدن امور اجتماعى يا به قولی عِمران و آبادانی يافتن جامعه است».

از این نظر جامعه­اى را كه با ايجاد حاكميت، نظم پذير شده، مناصب و پايگاههاى حكومتى تشكيل داده تا بر حفظ نظم نظارت نمايند و از حالت زندگى فردى به سوى زندگى اجتماعی روى آورده و دارای فضايل و ملكات انسانى، چون علم و … شده است، می­توان جامعه متمدن نامید.

  • تعریف فرهنگ

فرهنگ شامل مجموعه اى از سنتها، باورها، آداب و اخلاق فردى يا خانوادگى اقوامى است كه پايبندى ايشان بدين مفاهيم، اسباب تمايز آنها را از ديگر اقوام و قبايل مشخص خواهد كرد. به سخن ديگر، فرهنگ مجموعه باورهاى فردى يا گروهى خاص است و چون باورها ذهنى هستند، پس فرهنگ جنبه عينى ندارد، در حالى كه تمدن مى بايد عينى باشد. همچنين مى توان پنداشت كه فرهنگ به انسان آموخته مى شود و از اين وجه شايد بتوان گفت كه فرهنگ، فصل مميز بين انسان و حيوان است.

بى‏گمان، انسان از آغاز تاريخ تمدن با جدا شدن از طبيعت و چيره شدن بر آن از راه كشاورزى و دامپرورى و بنا كردن روستاها و شهرها، بر جدايى خود از عالم حيوانى آگاه شده و از همان دوران براى خود جايگاهى برتر در هستى، شناخته است.

فرهنگ را از جهتى به «فرهنگ مادى» و «فرهنگ معنوى» بخش‏بندى كرده‏اند. فرهنگ مادى را شامل همه وسايل و ابزارهاى مادى و آنچه به‏دست بشر از ماده طبيعى ساخته مى‏شود و شيوه‏ها و فرايندهاى ساخت‏وساز آنها مى‏دانند و فرهنگ معنوى را شامل ارزش‏ها، ديده‏ها و باورها، انديشه‏ها و فن‏ها، يعنى آداب و سنت‏ها، علوم و فلسفه، ادبيات و هنر و همه فراورده‏هاى ذهنى انسان.

فرهنگ از آنجا كه بر پايه زندگى رشد مى‏كند و از درون زندگانى جمعى موجودى به نام انسان سر برمى‏آورد، خود موجودى است زنده‏وار كه زايش، زندگى و مرگ دارد.

فرهنگ سالم فرهنگى است مملو از ارزش‏ها و هنجارهاى رفتارى و انديشه‏اى كه مردم با پذيرشِ درونى از آن پيروى مى‏كنند و در نتيجه، زندگى اجتماعى با هماهنگى به پيش مى‏رود و فرد با پيروى از ارزش‏ها و هنجارهاى اجتماعى، در خود احساس خرسندى مى‏كند.

هماهنگى از درون و پذيرش باطنى ارزش‏هاى يك نظام در همه مراتب اجتماعى است كه جامعه‏اى بهنجار و كارآمد مى‏سازد كه به‏سوى هدفِ خود در حركت است. چنين جامعه‏اى مى‏تواند پايه‏گذار يك تمدن جهانى باشد و در سرآغاز يك مرحله بزرگ تاريخى‏ قرار گيرد.

به عكس در فرهنگ بيمار كه ارزش‏ها و هنجارها معناى درونى خود را از دست داده‏اند و فرد بدون باور به آنها، آنها را همچون نقاب‏هايى در رفتار و رابطه اجتماعى به‏كار مى‏گيرد، نظام اجتماعى نه تنها نمى‏تواند نيروهاى اجتماعى را در جهتى خاص بسيج كند بلكه همه نيروها براى يكديگر به‏صورت عامل فرساينده در مى‏آيند.

نكته مهم ديگر، پديده بحران و آشفتگى يك فرهنگ است و آن هنگامى است كه تناسب تركيب سازه‏هاى يك فرهنگ كه رمز اصلى ماندگارى و كاركردِ درست آن است با ورود سازه‏هاى ذهنى و يا مادى ناهمگون، به هم مى‏ريزد. پديده‏اى كه در جهان امروز شاهد آن هستيم؛ ورود ارزش‏ها و جهان‏بينى و وسايل مادى و تكنيك‏هاى جهان مدرن به فضاى زندگى‏ها و فرهنگ‏هاى سنتى، آنها را با بحران درونى روبه‏رو كرده است.

  • ارتباط تمدن با فرهنگ

در اين بخش، جاى آن است به اين پرسش پاسخ دهيم كه آيا فرهنگ جزئى از تمدن است، يا اين كه يك جامعه متمدن لزوما بايد از فرهنگى برجسته نيز برخوردار باشد؟

در پاسخ به بخش اول بايد گفت با وجود ارتباط فرهنگ و تمدن، اين دو لازم و ملزوم يكديگر نيستند. ممكن است كه فرهنگى پس از اعتلا موجب دستيابى جامعه اى به تمدن باشد.

از سوى ديگر، يك جامعه مى­تواند صرفا بر پايه اقتباس از تمدنى ديگر، رشد يابد و به تمدنى متكى شود كه با  تمدن مادر متفاوت است. شايد دقيقترين نمونه از اين دست، تمدن امريكايى است كه اگرچه از تمدن اروپايى اقتباس شده، اما فاقد همه ويژگيهاى تمدن مادر است و حتى خود داراى صفاتى است كه امروزه تمدن اروپايى را از امريكايى متمايز می­كند.

از سوى ديگر، اين نكته نيز قابل تأمل به نظر مى رسد كه وجود فرهنگ براى جامعه اى نا متمدن، امرى انكار ناپذير است؛ مثلا بوميان استراليا و آفريقا تمدنى ندارند، ولى داراى فرهنگ بومى خود، يعنى مجموعه اى از باورها، آداب و رسوم و سنتها هستند. بنابراين، اجتماعات بشرى هر چند ابتدايى باشند، واجد فرهنگ خاص خود هستند.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا