- فصل ششم: فلسفه
فلسفه از واژه يونانى «فيلاسوفيا» به معنى «دوست داشتن خردمندى» است. سوفسطائيان خود را سوفيست، به معناى دانشمند، مى خواندند و هدف آنها آموزش مردم بود، اما سقراط با آنها مخالف بود و فرق خود را با آنها در آن مى دانست كه آنها نمى دانند كه نمى دانند (جهل مركب) ولى او مى داند كه نمى داند (جهل بسيط)؛ از همين رو، خود را «فيلاسوف» به معناى دوستدار دانش خواند. از اين زمان بود كه فلسفه و كلاً فيلسوف معناى اصطلاحى خود را يافت.
برخى فلسفه را علم به وجود از آن لحاظ كه وجود است تعريف كرده اند و برخى ديگر آن را علم به حقايق اشيا بر اساس توانايى انسان. در جهان اسلام فلسفه عموما به دو بخش تقسيم مى شود:
- فلسفه مشّائى: كه مكتب فلسفى ارسطو است. اين فلسفه بر اساس استدلال و اعتبار عقل ايجاد شده و به همت ابو يعقوب اسحاق كندى، ابونصر فارابى، ابوالحسين عامرى، ابوعلى سينا، امام فخر رازى و ابن رشد پيگيرى و سپس درغرب دنبال شده است. گويند ارسطو، براى آموزش انديشه هاى خود، همواره راه مى رفت و شاگردان به سخنان اوگوش مى دادند و از همين رو فلسفه او را مشّائى (راهرونده) ناميده اند.
- فلسفه اشراق: اشراق در زبان عربى به معنى روشن شدن، تابيدن و آشكار شدن است. از لحاظ زمانى ابتدايى ترين و قديمترين حكمت است و بنیاد آن بر پایه عامه و ساده بودن آن استوار است و همین روشنى و سادگى آن علت، حكمت اشراقى نام گرفتن آن بوده است.
پيشگام اين فلسفه عمر بن محمد سهروردى (مقتول: 587 ق) است و پيروان او مانند شهرزورى و علامه قطب الدين شيرازى می باشند.
پس از دوره فتوحات، در پى نهضت ترجمه، مسلمانان با آثار فلسفى يونانى كه به عربى ترجمه شده بود آشنا شدند. ابو يوسف يعقوب بن اسحاق كِندى (260ـ185 ق) اولين فيلسوف مسلمان به شمار مى آيد. او نخستين مسلمانى بود كه به پژوهش و مطالعه در علم و فلسفه پرداخت، از اين رو، او را «فيلسوف العرب» ناميدند.
كوفه در سده دوم و سوم هجرى كانون مطالعات علوم عقلى بود و كندى در چنين فضايى به تحصيل پرداخت و علم و فلسفه را فرا گرفت. او يونانى و سريانى را آموخت و آثارى ارزشمند را به عربى ترجمه كرد. او در ترجمه الحِمصى از انئاد (تاسوعات) افلوطين تجديد نظر كرد.
آثار كندى، كه آنها را در حدود 270 اثر گفته اند، به هفده دسته تقسيم مى شود و شامل فلسفيات، منطقيات، حسابيات،كُريات، موسيقيات، نجوميات، هندسيات، طبيات، و… مى شود و اين از آگاهى جامع الاطراف وى درعلوم گوناگون حكايت مى كند.
او نخستين كسى بود كه بين دين و فلسفه آشتى برقرار كرد و مسير را براى فارابى، ابن سينا و ابن رشد هموار نمود. او از يك سو در نظريه اوليه خود روش منطقيون را پى مى گيرد و دين را تا مرتبه فلسفه پايين مى آورد و از طرفى در نظريه دوم، دين را علمى الهى دانسته و از حد فلسفه بالاتر مى برد، به گونه اى كه اين علم با نيروى پيامبرى شناخته مى شود، از اين رو، با تفسير فلسفى دين نيز با فلسفه آشتى برقرار مى كند.
ديگر فيلسوف بزرگ در قرون اوليه عالم اسلام محمد بن زكرياى رازى است كه، به نوشته ابننديم، فلسفه و علوم را بهخوبى مىدانست. شمار آثار رازى 147 اثر برشمرده شده است كه امروزه دستكم شش رساله فلسفى او باقى مانده است.
رازى در فلسفه نظامى منسجم نداشت ولى در قياس با شرايط عصر خود به منزله يكى از قوىترين دانشمندان و متفكران اسلامى در تاريخ تفكر بشرى مطرح شده است.
پس از رازى، بزرگترين فيلسوف مسلمان كه در تاريخ علوم عقلى و به ويژه در تأييد فلسفه افلاطون و ارسطو و نزديك كردن آن دو به يكديگر، به پيروى از افلاطونيان جديد و منطبق ساختن مبانى حكمت در اسلام مقامى شامخ دارد، ابونصر فارابى است كه به درستى لقب «معلم ثانى» بدو داده شده است.
فلسفه فارابى از گذشته متفاوت است؛ به گونهاى كه وى، با مطالعه آراى فلاسفه پيشين، آنها را با محيط فرهنگى خاصى كه در آن زندگى مىكرد تطبيق داده است. او بر اين باور بود كه فلسفه اساساً يك مفهوم واحد است كه هدف آن جستوجوى حقيقت است. از اين رو، حقيقت دينى و حقيقت فلسفى از نظر او (سواى مسائل صورى) با هم هماهنگى دارند و بايد با تلفيق آنها فلسفه نوينى را پايهگذارى كرد.
ديگر فيلسوف بزرگ اين دوره ابنمسكويه است كه دستكم چهارده رساله در اين موضوع از وى باقى مانده است. ابنمسكويه در يكى از مهمترين آثار خود به نام الفوز الاصغر يكى از ديدگاههاى نوين خود را در مورد آفرينش انسان مطرح كرده است. در اين نظريه او مىكوشد اثبات كند كه آفرينش از عدم محقق شده و صورتها بهتدريج دگرگون مىشوند، ولى مادّه به شكل ثابت باقى مىماند؛ صورت اول معدوم مىشود و صورتهاى بعدى از نيستى به هستى تبديل مىشوند.
بنابراين، تمامى پديدهها از عدم آفريده شدهاند. در مورد انسان، او معتقد است آفرينش و تكامل انسان چهار مرحله جمادى، نباتى، حيوانى و انسانى دارد و در انسان چيزى به نام روح وجود دارد كه امور حاضر و غايب و محسوس و معقول را درك مىكند و مىتواند امور پيچيده مادى را ادراك كند.
در اين دوره، ابنسينا نيز بهعنوان بزرگترين فيلسوف اسلامى وجود دارد كه شخصيتى مهم و همچنين داراى نظام فلسفى استوار و درخشان است. ويژگى مهم و برجسته او، كه از وى نه تنها در جهان اسلام، بلكه در كل قرون وسطاى مغرب زمين شخصيتى يگانه ساخته، اين است كه توانسته از برخى مفاهيم اساسى در فلسفه به طور مستدل تعريفى خاص و منحصر به فرد عرضه كند.
ابنسينا در مورد هر يك از نظريههاى شناخت، نبوت، خدا و جهان، انسان و حيات، رابطه نفس با بدن و مانند اينها گزارش مفصل و البته جداگانهاى داده است. اين آراى او در جريان قرون وسطا به شدت در شرق و غرب نفوذ كرد و در مدارس و دانشگاههاى مهم اروپا تدريس مىشد، او به نوعى به دو جهان عقلى و دينى كه فلسفه يونان و مذهب اسلام را شكل داد، تكيه كرد. از لحاظ عقلانى، ضرورت و لزوم وحى را به طور مستدل ثابت كرد و بيان كرد كه بصيرت عقلى- روحى عالىترين موهبتى است كه به پيامبر اعطا شده است. روح پيامبر آنچنان نيرومند است كه مفاهيم عقلانى را به صورتى زنده و پويا در مىآورد و با عنوان ايمان بر مردمان عرضه مىشود.
ابن سينا در نظريه خدا و جهان، خدا را واجب الوجود مى داند و از اين رو، هر موجود ديگرى ممكن خواهد بود، براى اينكه براى هستى يافتن خود به واجب الوجود نياز دارد. بنابراين جهان از ازل همواره به خدا نيازمند بوده است و هم ماده و هم صورت هر دو به او نياز دارند تا هستى پيدا كنند.
طى سده چهارم هجرى، جمعيتى سرّى با اهداف فلسفى، دينى و اجتماعى به نام «اخوان الصفا» در بصره شكل گرفت. از بزرگان شناختهشده اين جمعيت مىتوان زيدبن رفاعه، ابوالعلاء معرى، ابنراوندى و ابوحيّان توحيدى را نام برد. اخوان الصفا گروهى متفكر بودند كه به انديشههاى عرفانى افلاطون و فيثاغورسيان و صوفيان و فيلسوفان مشائى و مبانى شيعه اعتقاد داشتند.
اين گروه در آموزش انديشه هاى خود به چهار مرتبه اهتمام داشتند:
مرتبه اول ويژه مبتديان بود و شامل افرادى مى شد كه از پانزده تا سى سال داشتند و آنها را «برادران نيكوكار مهربان» مى خواندند. مرتبه دوم شامل اعضايى مى شد كه سى تا چهل ساله بودند و آنان را «برادران نيكوكار دانا» مى ناميدند. مرتبه سوم ويژه اعضاى چهل تا پنجاه ساله مى شد و آنان را «برادران فاضل كريم» مى گفتند و سرانجام مرتبه چهارم افرادى با سن بالاتر از پنجاه سال را در بر مى گرفت كه مرتبه حكيمان بود و همه سزاوار رسيدن به اين مرحله بودند.
مجالس و تعاليم اخوان كاملا سرّى بود. آنها پنجاه و يك رساله داشتند و باور داشتند كه آشتى همه مذاهب اسلامى، يهوديت، نصرانيت، زرتشتى، مانوى و مكاتب فلسفى مانند سقراطى، افلاطونى و انديشه هاى عرفانى اسلامى امكانپذيراست. از ديد آنها علوم الهى به پنج گونه تقسيم مى شود:
- معرفت پروردگار و صفات حق؛ 2. علم روحانيات؛ 3. علم نفسانيات؛ 4. علم معاد يا رستا خيزشناسى؛ 5. علم سياسيات كه به پنج بخش تقسيم مى شد: الف) سياست نبوى؛ ب) سياست ملوكى؛ ج) سياست عامه؛ د) سياست خاصه؛ ه) سياست ذات.
از اين دوره به بعد، همچنان شاهد ظهور و رشد فلاسفه متعددى در عالم اسلام هستيم كه هر يك، انديشه خاصى را نيز با خود به جهان عرضه كردند. در اينجا برخى از مشهورترين افراد به اختصار معرفى مىشوند:
ابوحامد محمد غزالى طوسى، كه مهمترين اثر او، احياء علومالدين، بهعربى نوشته شده و به دفاع از انديشههاى دينى در مقابل آراى ديگر فلاسفه اختصاص دارد. اين كتاب به چهار قسم عبادات، عادات، مهلكات و منجيات تقسيم شده است.
عمر خيام، از جمله كسانى بود كه به فراگيرى علوم يونانى اهتمام داشت. انديشههاى خيام نزديك به انديشههاى اخوانالصفا و طرز بيان او با طرز بيان آنان يكسان است. خيام به وجود خداوندى معتقد است كه خير مطلق است و عقاب و عذاب از او صادر نمىشود.
از جمله فلاسفه بزرگ اسلامی به شهابالدين سهروردى مشهور به شيخ اشراق را مىتوان نام برد، كه آثار گوناگونى هم به فارسى و هم به عربى تأليف كرده است. از جمله مهمترين نوشتههاى سهروردى حكمة الاشراق، التلويحات و هياكل النور به عربى، پرتونامه و عقل سرخ به پارسى هستند.
جز او، فخرالدين رازى را نيز كه تقريباً معاصر سهروردى بود، بايد نام برد. فخرالدين رازى از گروه فيلسوفانى است كه در آساننويسى بسيار ماهر بود و از آنجا كه در حكمت و كلام تبحر داشته و آن را با ذوق شاعرانه مىآميخته است، استدلال هايش نيز استوار و شيواست.
كسى كه بهويژه بهعنوان فيلسوف، دانشمند، سياستمدار و انديشهپرداز در اين بخش بايد مورد توجه بسيار قرار گيرد خواجه نصيرالدين طوسى است كه در شرايط بسيار سخت اجتماعى و سياسى ايران، يعنى همزمان با يورش مغولان ظهور كرد. طوسى به طور كلى در فلسفه پيرو ابنسينا است، اما عقايد خاص خود را نيز دارد.
پس از طوسى، مهمترين فيلسوف، ميرداماد استرآبادى است كه تقريباً در عصر صفويه مىزيست. از جمله آثار مشهور او القبسات است كه در آن بحث نوينى را در مورد حدوث و قِدم عالم عنوان كرده و در ضمن آن، عالم معقولات مجرد را حادث دهرى (زمانى) دانسته است.
فيلسوف مشهور ديگرِ اين دوره، ميرفندرسكى است. از صفات او آنكه ظاهرى ساده داشت و مصاحب درويشان بود. افكار و انديشههاى ميرفندرسكى در چارچوب كلمات و آراى ابنسينا و فلسفه مشاء قرار مىگيرد.
ميرفندرسكى در تمام مواردى كه بين فلسفه مشاء و طرفداران سهروردى اختلافنظر بود از فلاسفه مشاء دفاع مىكرد. ميرفندرسكى، از ميان فلاسفه اسلامى، تنها كسى است كه طى سدههاى گذشته، زبان سنسكريت مىدانسته و از اين رو، يكى از مهمترين آثار فلسفى و اعتقادى فلاسفه هند، يعنى مهابهارات، را شرح كرده است.
در سده يازدهم هجرى، بلافاصله پس از ميرفندرسكى، ملاصدراى شيرازى مشهور به صدرالمتألهين پا به عرصه وجود گذاشت. او بزرگترين فيلسوف اين سده و بهويژه در زمينه فلسفه اشراق است. ملاصدرا از آغاز تحصيلات خود تا زمان پختگى انديشه، سه مرحله شاگردى، روزگار عبادت و عزلت، و دوران تأليف و بيان افكار و آرا را پشت سر گذاشت. از تأليفات مهم فلسفى ملاصدرا الاسفارالاربعه و المبدأ و المعاد است.
يكى از مهمترين جنبههاى بررسى فلسفه در عالم اسلام، پويايى، زندگى و ادامه حيات اين دانش در اعصار مختلف است و چنان كه ملاحظه شد، از صدر اسلام و بهويژه از زمان زندگى كِندى تا زمان ملاصدرا، جريان پيدايش حركتهاى فكرى اسلامى جوشش داشته و هيچگاه از ظهور فيلسوفى بزرگ خالى نبوده است. اين پويندگى از ملاصدرا به بعد نيز ادامه يافت. ملاصدرا آراى خود را در نهضت بزرگ و تمام عيار فلسفى، به نام مكتب فلسفى تهران، به يادگار گذاشت كه پس از او، در دوران حكومت خاندان زنديه و البته در دوره حكومت قاجار، در تهران به حيات خود ادامه داد و فلاسفه بزرگ و متعددى را از خود به يادگار گذاشت. مكتب فلسفى تهران هنوز هم جريان دارد.