- شناخت فطرت
انسان همانند ديگر انواع مخلوقات مفطور به فطرتى است كه او را به سوى تكميل نواقص خود و رفع نيازهايش هدايت مى كند؛ و خداى متعال انسان را بدانچه براى او نافع است و بدانچه برايش ضرر دارد ملهم كرده است .
«وَ نَفْسٍ وَ مَا سَوَّئهَا * فَأَلهَمَهَا فُجُورَهَا وَ تَقْوَئهَا * و قسم به جان آدمى و آن كس كه آن را (آفريده و) منظّم ساخته * سپس فجور و تقوا (شرّ و خيرش) را به او الهام كرده است. سوره شمس آیات 8 – 7».
انسان داراى فطرتى مخصوص به خويش است كه او را به سوى سنتى خاص در زندگى و راهى معين كه منتهى به هدف و غايتى مشخص مى شود، هدايت مى كند؛ و همه چيز انسان به فطرتش بازگشت مى كند، زيرا خميره انسان بر آن آفریده شده است.
«فَأَقِمْ وَجْهَكَ لِلدِّينِ حَنِيفًا فِطْرَتَ اللَّهِ الَّتىِ فَطَرَ النَّاسَ عَلَيهَا لَا تَبْدِيلَ لِخَلْقِ اللَّهِ ذَالِكَ الدِّينُ الْقَيِّمُ وَ لَكِنَّ أَكْثرَ النَّاسِ لَا يَعْلَمُون * پس روى خود را متوجّه آيين یکتا پرستی كن! اين فطرتى است كه خداوند، انسانها را بر آن آفريده دگرگونى در آفرينش الهى نيست اين است آيين استوار ولى اكثر مردم نمىدانند! سوره روم آیه 30».
تلاش همه مربيان الهى بر اين بوده است كه مردمان را بر فطرت به سوى حقيقت هستى سير دهند، چنانكه امير مؤمنان على (ع) فرموده است:
«پس خداوند هر چند گاه فرستادگانش را در ميان مردم برانگيخت، و پيامبرانش را به سوى ايشان پى در پى روانه داشت، تا اجراى پيمانهاى فطرى را از آنان بخواهند، و عقلهاى دفن شده را برانگيزند، و آيات بزرگى كه دست قدرت مقدرش ساخته به آنان بنمايانند». (1)
مربيان الهى با زبان فطرت سخن مى گويند و بر اساس پيمانهاى فطرى مردمان را به صفات و كمالات الهى سير مى دهند.
فطرت چيست كه از آن به خميره انسان و اساس تربيت و پيمان نامه الهى تعبير مى شود؟
به منظور دريافتى روشن از فطرت، لازم است معنا و مفهوم واژه فطرت، حقيقت فطرت، اقسام فطرت و فطريات را به اجمال بشناسيم.
- واژه فطرت
واژه «فطرت» از ماده «فطر» به معناى شكافتن است؛ و «تفطر» و «انفطار» به معناى شكافته شدن آمده است.
درباره اصل معناى واژه «فطر» ابن عباس گويد: من نمىدانستم واژه «فطر» در آيه «فاطر السماوات و الارض» ريشهاش در چيست و چه معنايى دارد تا اينكه دو عرب كه درباره مالكيت چاهى نزاع داشتند از من حكم خواستند؛ و يكى از آن دو گفت: انا فطرتها يعنى: من حفر چاه را آغاز كردم. پس دانستم كه «فاطر السماوات و الارض» يعنى آغاز كننده و ايجاد كننده آسمانها و زمين.
پس «فطر» پاره كردن است و از همين اصل به معناى ابداع و آفرينش ابتدايى و بدون سابقه و خلقت آمده است، زيرا در خلقت گويا پرده عدم و حجاب غيبت پاره و دريده مى شود.
«فطرت» نيز به معناى خلقت است اما خلقتى خاص، زيرا واژه «فطرت» بر وزن «فعلة» است كه دلالت بر هيأت و حالت و نوع عمل مىكند، بنابراين «فطرت» حالتى خاص و نوعى خاص از آفرينش است و با واژه هايى ديگر كه معناى ساختمان وجودى و شكلى از آفرينش را دارد، تفاوت اساسى دارد.
- تفكيك مفهوم واژه فطرت از مفاهيم مشابه
برخى واژه ها كه به نوعى از آفرينش دلالت مى كند. معمولا با مفهوم فطرت اشتباه مى شود و براى آنكه دركى روشنتر از مفهوم واژه فطرت بيابيم لازم است مفهوم اين واژه ها بيان شود و از مفهوم فطرت جدا گردد، از جمله دو واژه «طبيعت» و «غريزه».
- مفهوم طبيعت
«طبيعت» را سرشتى كه مردم بر آن آفريده شده اند و نهاد و فطرت معنا كرده اند، اما معمولا در مورد بى جانها، واژه طبيعت يا طبع به كار برده مى شود و خاصيتى از خواص آن موجود بيان مى شود، خاصيتى كه جزو نهاد و سرشت آن موجود است، مثلا «طبيعت» اكسيژن اين است كه قابل احتراق است. در واقع واژه «طبيعت» بيانگر ويژگيهاى ذاتى موجود است. البته واژه «طبيعت» را در مورد جانداران مانند گياه و حيوان و حتى انسان نيز به كار مى برند ولى در آن جنبه هايى كه با بيجانها مشتركند؛ چنانكه گويند: «نيش عقرب نه از ره كين است، اقتضاى طبيعتش اين است».
- مفهوم غريزه
«غريزه» را سرشت، طبيعت، خوى، نهاد، خميره و فطرت معنا كرده اند، اما اين واژه بيشتر در مورد حيوانات به كار مى رود، «غريزه» استعدادى است كه حيوان را خود به خود يعنى پيش از تجربه به اجراى اعمال مفيد و با معنى و پيچيده برمى انگيزد، و قواى او را بدون احتياج به اكتساب تعديل مى كند، چنانكه جوجه را فورى به دانه چيدن و مرغ را به آشيانه ساختن و طيور را به ييلاق و قشلاق يا تميز خطر از دور وامى دارد.
بنابراين «غريزه» ويژگيهاى خاص ذاتى حيوانات است كه راهنماى زندگى آنان است؛ يك حالت نيمه آگاهانهاى در حيوانات كه به موجب اين حالت حيوان مسير خويش را تشخيص مى دهد و اين امر اكتسابى هم نيست، غير اكتسابى است و در سرشت حيوانات است. غرايز بسيار گسترده و متفاوت است.
مثلاً مورچه براى گردآورى آذوقه، به نحوى شگفت عمل مىكند. وقتى گندم را گردآورى مىكند، مىداند كه اگر گندم سالم باشد، سبز مىشود، بنابراين گندم را از وسط نصف مىكند، سپس نگهدارى مىكند و با اين كار ديگر گندم سبز نمىشود. اين حالت نيمه آگاهانه كه باعث تداوم زندگى حيوان است غريزه ناميده مى شود.
اما «فطرت» آدمى وراى اين امور است. امرى است كه از غريزه آگاهانهتر است، امور فطرى به مسائل ماوراى حيوانى مربوط مى شود و انسان را به سوى حقيقت هستى متوجه مى كند و اساس تمام رفتار انسانى انسان است.
- حقيقت فطرت
حقيقت وجود آدمى يعنى آنچه انسان بر آن سرشته شده است «عشق به كمال مطلق» است. انسان عاشق كمال مطلق است و هر چه از او سر مى زند به سبب اين عشق است. امام خمينى (ره) در اين باره مى نويسد:
بدان كه خداى تبارك و تعالى گرچه بر ماده هايى كه قابليت داشتند همان را كه در خور استعداد و لياقتشان بود، بدون اينكه العياذ بالله بُخلى بورزد افاضه فرمود، ولى در عين حال فطرت همه را چه سعيد و چه شقى و چه خوب و چه بد بر فطرت الله قرار داد و در سرشت همه انسانها عشق به كمال مطلق را سرشت؛ و از آن رو همه نفوس بشرى را از خرد و كلان علاقه مند ساخت كه داراى كمالى بدون نقص و خيرى بدون شر و نورى بدون ظلمت و علمى بدون جهل و قدرتى بدون عجز باشند. و خلاصه مطلب آنكه فطرت آدمى عاشق كمال مطلق است. (2)
فطرت عشق به كمال است كه اگر در تمام دوره هاى زندگانى بشر قدم زنى و هر يك از افراد از طوايف و ملل را به سخن آوری، اين عشق و محبت را در خميره او مى يابى و قلب او را متوجه كمال مى بينى. بلكه در تمام حركات و سكنات و زحمات و جديتهاى طاقت فرسا كه هر يك از افراد اين نوع در هر رشته اى که مشغولند، عشق به كمال آنها را به آن واداشته، اگرچه در تشخيص كمال و آنكه كمال در چيست و محبوب و معشوق در كجاست، مردم كمال اختلاف را دارند!
هر يك معشوق خود را در چيزى يافته و گمان كرده و كعبه آمال خود را در چيزى توهم كرده و متوجه به آن شده از دل و جان آن را خواهان است. اهل دنيا، كمال را در دارايى آن گمان كردند و معشوق خود را در آن يافتند؛ از جان و دل در راه تحصيل آن خدمت عاشقانه كنند؛ و هر يك در هر رشته هستند و حب به هر چه دارند، چون آن را كمال دانند، بدان متوجه اند. و همين طور اهل علوم و صنايع هر يك به اندازه درک خود چيزى را كمال دانند و معشوق خود را در آن پندارند. و اهل آخرت و ذكر و فكر، غير آن را.
بهر جهت، تمام آنها متوجه به كمالند؛ و چون آن را در موجودى يا موهومى تشخيص دادند، با آن عشقبازى كنند. ولى بايد دانست كه با همه این اوصاف، هيچ يك از آنها عشقشان و محبتشان راجع به آنچه گمان كردند نيست؛ و معشوق آنها و كعبه آمال آنها آنچه را توهم كردند نمى باشد؛ زيرا هر كس به فطرت خود رجوع كند مى يابد كه قلبش به هر چه متوجه است، اگر مرتبه بالاترى از آن بيابد فورا قلب از اولى بیزار شود و به ديگرى كه كاملتر است متوجه گردد؛ و وقتى كه به آن كاملتر رسيد، به اكمل از آن متوجه گردد؛ بلكه آتش عشق و سوز و اشتياق روز افزون گردد و قلب در هيچ مرتبه از مراتب و در هيچ حدى از حدود رحل اقامت نيندازد. مثل كسانى كه كمال را در سلطنت و نفوذ قدرت دانسته اند و اشتياق به آن پيدا كرده اند، اگر چنانچه سلطنت يك مملكت را دارا شوند، متوجه مملكت ديگر شوند؛ و اگر آن مملكت را در تحت نفوذ و سلطنت درآورند، به بالاتر از آن متوجه شوند؛ بلكه آتش اشتياق آنها روز افزون گردد؛ و اگر تمام روى زمين را در تحت سلطنت بياورند و احتمال دهند در كرات ديگر بساط سلطنتى هست، قلب آنها متوجه شود كه اى كاش ممكن بود به سوى آن عوالم پرواز كنيم و آنها را در تحت سلطنت درآوريم.
براین اساس، حال تمام سلسله بشر به هر طريقه و حالتی كه مشغولند، به هر مرتبه اى از آن كه رسد، اشتياق آنها به كاملتر از آن متعلق گردد و آتش آنها فرو ننشيند و روز افزون گردد.
پس اين نور فطرت ما را هدايت كرد به اينكه تمام قلوب سلسله بشر، از غارنشينان اقصى بلاد افريقا تا اهل سرزمین های متمدنه عالم، و از طبيعيين و ماديين گرفته تا اهل دین، بالفطره قلوبشان متوجه به كمالى است كه نقصى ندارد و عاشق جمال و كمالى هستند كه عيب ندارد و علمى كه جهل در او نباشد؛ و بالاخره كمال مطلق معشوق همه است.
تمام موجودات و انسانها با زبان فصيح و يكدل و يك جهت گويند ما عاشق كمال مطلق هستيم، ما حب به جمال و جلال مطلق داريم، ما طالب قدرت مطلقه و علم مطلق هستيم.
آيا در جميع سلسله موجودات در عالم تصور، واقعیت و خيال، موجودى كه كمال مطلق و جمال مطلق داشته باشد جز ذات مقدس، مبداء عالم جلت عظمته سراغ داريد؟ و آيا جميل على الاطلاق كه بى نقص باشد جز آن محبوب مطلق هست؟ (3)
خداى تبارك و تعالى اين حقيقت را به صورتهاى گوناگون بيان كرده است تا انسان متوجه حقيقت فطرت خويش شود.
«وَ كَذَالِكَ نُرِى إِبْرَاهِيمَ مَلَكُوتَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ لِيَكُونَ مِنَ الْمُوقِنِينَ * فَلَمَّا جَنَّ عَلَيْهِ الَّيْلُ رَءَا كَوْكَبًا قَالَ هَاذَا رَبىِّ فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَا أُحِبُّ الاْفِلِينَ * فَلَمَّا رَءَا الْقَمَرَ بَازِغًا قَالَ هَاذَا رَبىِّ فَلَمَّا أَفَلَ قَالَ لَئنِ لَّمْ يَهْدِنىِ رَبىِّ لَأَكُونَنَّ مِنَ الْقَوْمِ الضَّالِّينَ * فَلَمَّا رَءَا الشَّمْسَ بَازِغَةً قَالَ هَاذَا رَبىِّ هَاذَا أَكْبَرُ فَلَمَّا أَفَلَتْ قَالَ يَقَوْمِ إِنىِّ بَرِىءٌ مِّمَّا تُشرِكُونَ * إِنىّ وَجَّهْتُ وَجْهِىَ لِلَّذِى فَطَرَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضَ حَنِيفًا وَ مَا أَنَا مِنَ الْمُشرْكِين * و بدين سان، ملكوت آسمانها و زمين را به ابراهيم نمايانديم تا از جمله يقين كنندگان باشد. پس چون شب بر او پرده افكند، ستاره اى ديد؛ گفت: اين پروردگار من است. پس چون غروب كرد، گفت: غروب كنندگان را دوست ندارم. و چون ماه را در حال طلوع ديد، گفت: اين پروردگار من است. پس چون غروب كرد، گفت: اگر پروردگار مرا هدايت نكرده بود قطعا از گروه گمراهان بودم. پس چون خورشيد را برآمده ديد، گفت: اين پروردگار من است، اين بزرگتر است. و چون غروب كرد، گفت: اى قوم من از شريكهايى كه شما (براى خدا) مىسازيد، بيزارم! من روى (دل) خويش را به سوى كسى گردانيدم كه آسمانها و زمين را آفريده من در ايمان خود خالصم و از مشركان نيستم! سوره ابراهیم آیات 79 – 75».
حقيقت فطرت همين عشق به كمال بى نقص و جمال بى عيب است؛ و اين آيات برهانى است قطعى بر اين امر.
و در اينكه از ميان همه صفات خاصه پروردگار و در ميان الفاظى كه دلالت بر خلقت دارند مانند بارئ، خالق و بديع فقط «فاطر» را برگزيد اشاره است به اينكه آن دينى كه ابراهيم (ع) از ميان اديان انتخابش كرده دين فطرت است. و لذا در قرآن كريم هم مكررا دين توحيد را به دين ابراهيم و دين حنيف و دين فطرت وصف كرده است. چون دين توحيد دينى است كه معارف و شرايع آن، همه بر طبق خلقت انسان و نوع وجودش و بر وفق خصوصياتى كه در ذات او است و به هيچ وجه قابل تغيير و تبديل نيست، بنا نهاده شده، و بايد هم همين طور باشد چون به طور كلى دين عبارت است از «طريقهاى كه پيمودنش آدمى را به سعادت حقيقى و واقعيش برساند» و سعادت واقعى او رسيدن به غايت و هدفى است كه وضع تركيبات وجودش اجازه رسيدن به آن را به او بدهد.
- اقسام فطرت
آدمى را دو فطرت است، فطرت اصلى و فطرتى تبعى. فطرت اصلى همان عشق به كمال مطلق و فطرت تبعى انزجار از نقص است؛ و تمام رفتارهاى آدمى به فطرت تعلق به كمال و فطرت تنفر از نقص باز مى گردد. به بيان امام خمينى (ره):
فطرت آدمى عاشق كمال مطلق است و به تبعيت اين فطرت عشق به كمال فطرتى ديگر در نهاد آدمى است؛ و آن عبارت است از فطرت انزجار از نقص، هر گونه نقصى كه فرض شود. و معلوم است كه كمال و جمال مطلق و علم و قدرت ديگر كمالات به طور اطلاق و به گونه اى كه هيچ نقصى و حدى در آن نباشد بجز در ذات خداوند تعالى يافت نمى شود. پس انسان به جمال الله عاشق است و حقيقت و جانش به آن ميل دارد، گرچه خودش از اين ميل و علاقه غافل باشد.
پس خداى متعال با لطف و عنايتش اين دو فطرت را در نهاد انسان نهاد، يكى اصلى و ديگر تبعى.
فطرت اصلى عبارت است از عشق به كمال مطلق و فطرت تبعى عبارت است از فطرت انزجار و تنفر از نقص. (4)
دوستيها و دشمنيها، تعلقها و تنفرها، ستايشها و پرستشها و… همه يا از پى فطرت عشق به كمال مطلق است يا از پى فطرت انزجار از نقص، هر چند كه انسان در مصداق كمال و نقص اشتباه مىكند و بسيارى از مواقع ناقص را كامل مىپندارد و يا مصاديقى را دنبال مىكند كه شايسته پيروى نيستند.
اينكه آدمى به چيزى دل مى سپارد، بدين خاطر است كه در آن كمالى مى يابد و اينكه از چيزى مىپرهيزد بدين خاطر است كه در آن نقصى مىبيند، حتى بازگشت همه ترسها به ترس از مرگ است و ترس از مرگ بدين سبب است كه آدمى مرگ را نقص مى پندارد، از اين رو از آن منزجر است و مى ترسد، ولى اگر بداند كه مرگ نقص نيست و در حقيقت كمال است، آن گاه از مرگ منزجر نخواهد بود و نخواهد ترسيد.
حقيقت جويى، عشق و پرستش، ستايش و نيايش، زيبايى دوستى، خير اخلاقى، خلاقيت و ابداع، عدالت دوستى و انزجار از ظلم و… همه امورى است كه به فطرت اصلى و تبعى بازگشت مى كند و از امور فطرى است.
- فطريات انسان
فطريات امورى است كه از فطرت آدمى برمى خيزد و در همه انسانها مشترك است و هيچ كس را در آن اختلاف نيست و دگرگونى در آن راه ندارد. امام خمينى (ره) در اين باره مى فرمايد:
«بايد دانست كه آنچه از احكام فطرت است، چون از لوازم وجود، طينت و خلقت است، احدى را در آن اختلاف ندارد. عالم و جاهل و وحشى و متمدن و شهرى و صحرانشين در آن مشترکند. هيچ يك از عادات و مذاهب و طريقه هاى گوناگون در آن راهى پيدا نكند، و خلل و رخنه اى در آن از آنها پيدا نشود. اختلاف بلاد و سرزمین و مأنوسات و آراء و عادات كه در هر چيزى، حتى احكام عقليه، موجب اختلاف و خلاف شود، در فطريات ابدا تأثيرى نكند. اختلاف افهام و ضعف و قوت ادراك لطمه اى بر آن وارد نياورد و اگر چيزى بداین جایگاه و منزلت نرسد، از احكام فطرت نيست و بايد آن را از فطريات خارج دانست. و لهذا در آيه شريفه فرموده است: «فطر الناس عليها» يعنى اختصاص به طايفه اى ندارد و نيز فرموده است: «لاتبديل لخلق الله» چيزى او را تغيير ندهد.
احكام فطرت از جميع احكام بديهيه، بديهى تر است، زيرا كه در تمام احكام عقليه، حكمى كه بدين حد باشد كه احدى در آن اختلاف نكند و نكرده باشد، نداريم؛ و معلوم است چنين چيزى اوضح ضروريات است و ابده بديهيات است. (5)
در اينجا به برخى از مهمترين فطريات انسان اشاره مى كنيم تا با شناخت بهتر آنها بتوان زمينه و راه تربيت را دريافت.
- حقيقت جويى
در انسان گرايشى فطرى به حقيقت جويى و كشف واقعيتها آن سان كه هستند و درك حقايق اشيا وجود دارد. يعنى انسان مى خواهد جهان را و هستى اشيا را آن چنان كه هستند دريابد. در دعايى از حضرت ختمى مرتبت (ص) آمده است:
«پروردگارا موجودات را آن چنان كه هستند به ما بنمايان».
انسان به ذات خود در پى آن است كه حقايق جهان را درك كند و به راز هستى دست يابد. رفتن انسان در پى حكمت و فلسفه، تلاشى است در جهت پاسخگويى به حقيقت جويى.
بر اساس همين ميل و گرايش است كه نفس دانايى و آگاهى براى انسان مطلوب و لذت بخش است. انسان به فطرت خود از جهل بيزار است و دوستدار دانايى و بينايى است.
البته با وجود آنكه حقيقت جويى امرى فطرى است اما در تمام انسانها به يك ميزان نيست و در نتيجه تأثير برخى عوامل درونى مانند نفس پرستى و خود خواهى و صفات منفى موروثى و اكتسابى از يك طرف، و برخى عوامل بيرونى مانند القائات منفى گوناگون از طرف محيط و اجتماع از سوى ديگر، شدت و اصالت خود را از دست مى دهد و در بعضى انسانها به حداقل مى رسد.
- خير اخلاقى
در انسان گرايشى ذاتى به امورى وجود دارد كه انسان آنها را نه به منظور طلب سود و يا دفع زيان بلكه صرفا تحت تأثير يك سلسله عواطف كه عواطف اخلاقى يا انسانى ناميده مى شود انجام مى دهد. اينها از مقوله فضيلت است. مانند گرايش انسان به راستى از آن جهت كه راستى است؛ و در مقابل تنفر انسان نسبت به دروغ، گرايش انسان به صداقت، پاكى، تقوا.
به طور كلى اين گرايشها فضيلتند و بر دو نوع تقسيم مى شوند: فردى و اجتماعى. گرايشات فردى مانند گرايش به نظم و انضباط، تسلط بر نفس يعنى آنچه كه مالكيت نفس مى ناميم، شجاعت به معناى قوت قلب نه زور بازو؛ و گرايشات اجتماعى مانند گرايش به تعاون، به ديگران كمك كردن، با يكديگر كار اجتماعى كردن، گرايش به احسان و نيكوكارى، فداكارى يعنى فدا كردن خود حتى در حد جان، ايثار كردن يعنى اينكه انسان در حالى كه كمال احتياج را به چيزى دارد، ولى ديگران را بر خود ترجيح مى دهد، سپاسگزارى و قدردانى و پاداش نيكى را به نيكى دادن.
اينها امورى است كه از فطرت انسان برمى خيزد و آدمى آنها را به دليل ارزش اخلاقى اش انجام مى دهد؛ و از اين رو خيراخلاقى ناميده شده است.
- زيبايى دوستى
انسان به ذات خود گرايش به جمال و زيبايى دارد. ميل به زيبايى و مطلق زيبايى براى انسان موضوعيت دارد و آدمى به سبب فطرتش كه عشق به كمال مطلق و جمال صرف است، زيبايى دوست است. خداى سبحان زيبايى محض و جمال مطلق است و هر زيبايى از اوست و انسان فريفته اوست. به بيان پيامبر اكرم (ص):
«همانا خدا زيباست و زيبايى را دوست دارد». (6)
انسان زيبايى دوست و زيبايى آفرين است؛ و هيچ كس از اين ميل و گرايش خالى نيست. انسان زيباييهاى طبيعت را كه مظهر جميل مطلق است دوست دارد و آن را تحسين مى كند و از ديدن آن لذت مى برد. انسان تلاش مى كند در همه چيز تا جايى كه ممكن است وضع زيباترى براى خودش به وجود بياورد؛ و از اين رو جمال و زيبايى را در همه شئون زندگى دخالت مى دهد. انسان دوست دارد قيافه اش زيبا باشد، نامش زيبا باشد، لباسش زيبا باشد، خطش زيبا باشد، محل سكونتش زيبا باشد و… خلاصه مى خواهد هاله اى از زيبايى تمام زندگى و شئون حياتش را فراگيرد.
- خلاقيت و ابداع
در انسان گرايشى شگفت وجود دارد كه مى خواهد آفريننده باشد، چيزى كه نبوده است بيافريند و خلق كند. اين تمايل در هر انسانى هست كه مى خواهد چيزى نو، اثرى جديد بيافريند و ابداع كند. عالم علمش را، نظريه پرداز نظريه اش را، شاعر شعرش را، معمار بنايش را، صنعتگر صناعتش را، كشاورز كِشتش را و… هر فاعلى فعلش را دوست دارد و به آن عشق مى ورزد. اين خصلت سازندگى و علاقه به مصنوعات و آفريده هاى خود از گرايش فطرى انسان به خلق و ابداع برمى خيزد كه موهبتى الهى است.
البته در برخى موارد دو يا سه مقوله با يكديگر توأم مى شوند. مثلا كسى كه شعرى مى سرايد، در آن واحد دو كار كرده است، يكى اينكه چيزى آفريده و گرايش خلاقيت و ابداع خود را ارضا كرده است و دوم اينكه پديده اى زيبا به وجود آورده و گرايش زيبايى دوستى خويش را ارضا نموده است؛ و ممكن است گرايش حقيقت جويى نيز بدان اضافه شود، يا امرى از خير اخلاقى در آن جلوه كند.
- عشق و پرستش
از جمله پايدارترين و قديمى ترين تجليات روح انسان و يكى از اصيل ترين ابعاد وجود آدمى گرايش به عشق و پرستش است. انسان موجودى پرستنده است و مطالعه تاريخ زندگى و سير تحول جوامع نشان مى دهد كه هر جا بشرى وجود داشته است، عشق و پرستش هم ظهور يافته است. هر چند كه صورت پرستش و معبود تفاوت كرده است، اما اصل پرستش پيوسته ثابت و پايدار مانده است. هرگاه انسان از معبود حقيقى و معشوق على الاطلاق غافل شده است عشق خود را متوجه موجودات مجازى كرده و در پرستش راه انحراف پوييده است.
انسان پيوسته در پى اين بوده است كه موجودى قابل ستايش و تقديس بيابد و او را عاشقانه و در حد مافوق طبيعى ستايش كند. حتى ستايشهاى مبالغه آميز درباره قهرمان و اسطوره، مرام و مسلك، حزب و ملت، آب و خاك و… از اينجا برمى خيزد. تقديس موجودات فانى برخاسته از گرايش انسان به پرستش ذات جميلى است كه نقصان در او نيست و برتر از هر وهم و گمان است.
«قُلْ هُوَ اللَّهُ أَحَدٌ * اللَّهُ الصَّمَدُ * لَمْ يَلِدْ وَ لَمْ يُولَدْ * وَ لَمْ يَكُن لَّهُ كُفُوًا أَحَد * بگو: اوست خداى يگانه، خداى صمد، (كسى را) نزاده، و زاده نشده است، و براى او هيچگاه شبيه و مانندى نبوده است! سوره اخلاص».
تلاش تربيتى پيام آوران الهى بر اين بوده است كه آدميان را به خود آورند و پرده هاى غفلت از حقيقت فطرتشان را كنار بزنند و آنان را به سوى معشوق و معبود حقيقى سوق دهند.
با وجود اين، انسانها از فطريات خود غافل مى شوند و نگارگرى فطرت را كه بهترين نگارگرى براى هدايت و تربيت و اتصاف به صفات الهى است، در زير نگارگريهاى ديگر مى پوشانند و آن كه بايد بشوند نمى شوند.
«صِبْغَةَ اللَّهِ وَ مَنْ أَحْسَنُ مِنَ اللَّهِ صِبْغَة * اين است نگارگرى الهى؛ و كيست خوش نگارتر از خدا؟ سوره بقره آیه 138».
عواملى چند دست به دست هم مى دهند و سبب مى شوند كه اين نگارگرى شكوفا شود يا پوشيده ماند. از اين عوامل به عوامل مؤثر در تربيت تعبير مى شود.
—————–
(1) نهج البلاغه، خطبه 1.
(2) طلب و اراده، ص 152.
(3) چهل حدیث، ص 184 – 182.
(4) طلب و اراده، ص 153.
(5) فطرت، ص 49.
(6) بحار الانوار، ج 73، ص 192.