- شناخت انسان
- اهميت و جايگاه شناخت انسان
شناخت انسان مهمترين امر در تربيت است؛ اينكه حقيقت انسان چيست، و اين موجود از چه استعداد و ظرفيت وجودى برخوردار است، دنیایی است يا ملكوتى، در جهتگيرى تربيت، نحوه رفتار با انسان و سير انسان به سوى مقصد تربيت نقشى تعيين كننده دارد، با توجه به همين جايگاه است كه در سخنان پيشوايان معصوم (ع) بر شناخت انسان و معرفت نفس تأكيدى بسيار شده است تا جايى كه هيچ شناختى با آن قابل مقايسه نيست.
از امام باقر (ع) روايت شده است كه فرمود:
«هيچ شناختى چون شناخت خويشتن خودت نيست». (1)
اين شناخت، برترين معرفتها و حكمت هاست، چنانكه در سخنان امير مؤمنان على (ع) آمده است:
«برترين معرفت، شناخت آدمى است خويشتن خود را». (2)
والايى اين معرفت تا بدانجاست كه از پيشواى موحدان على (ع) چنين وارد شده است:
«هدف نهايى معرفت، آن است كه آدمى خود را بشناسد». (3)
«هر كه خود را بشناسد، به نتيجه و غايت هر شناخت و دانشى دست يافته است». (4)
غايت تربيت اسلامی، معرفت الله است و اتصاف به صفات حسناى الهى؛ و اين راه از خود انسان مى گذرد.
«يَأَيهَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ عَلَيْكُمْ أَنفُسَكُمْ لَا يَضُرُّكُم مَّن ضَلَّ إِذَا اهْتَدَيْتُم * اى كسانى كه ايمان آوردهايد، به خودتان بپردازيد. هر گاه شما هدايت يافتيد، آن كس كه گمراه شده است به شما زيانى نمىرساند. سوره مائده آیه 105».
از فرمان خداى متعال به مؤمنان در ملازمت نفس خود، مشخص مى شود كه نفس مؤمن همان راهى است كه بايد آن را سلوك كند؛ بنابراين نفس مؤمن طريق و مسيرى است كه او را به سوى پروردگارش سير مى دهد و اين همان راه هدايت او و راهى است كه او را به سعادتش مى رساند.
آيه مورد بحث حقيقتى را به روشنى بيان كرده است كه آيات زير به اجمال بدان پرداخته است:
«يَأَيهَّا الَّذِينَ ءَامَنُواْ اتَّقُواْ اللَّهَ وَ لْتَنظُرْ نَفْسٌ مَّا قَدَّمَتْ لِغَدٍ وَ اتَّقُواْ اللَّهَ إِنَّ اللَّهَ خَبِيرُ بِمَا تَعْمَلُونَ * وَ لَا تَكُونُواْ كاَلَّذِينَ نَسُواْ اللَّهَ فَأَنسَئهُمْ أَنفُسَهُمْ أُوْلَئكَ هُمُ الْفَاسِقُونَ * لَا يَسْتَوِى أَصحْابُ النَّارِ وَ أَصحَابُ الْجَنَّةِ أَصْحَابُ الْجَنَّةِ هُمُ الْفَائزُون * اى كسانى كه ايمان آوردهايد از (مخالفت) خدا بپرهيزيد و هر كس بايد بنگرد تا براى فردايش چه چيز از پيش فرستاده و از خدا بپرهيزيد كه خداوند از آنچه انجام مىدهيد آگاه است! و همچون كسانى نباشيد كه خدا را فراموش كردند و خدا نيز آنها را به «خود فراموشى» گرفتار كرد، آنها فاسقانند. هرگز دوزخيان و بهشتيان يكسان نيستند اصحاب بهشت رستگار و پيروزند! سوره حشر آیات 20 – 18».
اين آيات به مومنان فرمان مى دهد نفس را زير نظر گيرند و اعمال صالح را كه زاد و توشه فرداى قيامت و بهترين زاد و توشه تقواست تحت مراقبت قرار دهند، زيرا براى نفس امروز و فردايى است، و نفس هر لحظه در حال تغییر و طى مسير است، و غايت سيرش خداى سبحان است كه حسن ثواب يعنى بهشت ، نزد اوست، بنابراين، بر انسان است كه اين مسير را ادامه دهد و همواره به ياد خدا باشد و لحظه اى او را فراموش نكند، زيرا خداى سبحان غايت و هدف است و فراموش كردن غايت و هدف سبب از ياد بردن راه است. «كه هرکس پروردگارش را فراموش كند، خود را فراموش كرده است»؛ و در نتيجه براي روز واپسين خود زاد و توشه اى كه مايه زندگى اش باشد، نيندوخته است، و اين همان هلاكت است، رسول خدا (ص) در حديثى كه شيعه و سنى آن را روايت كرده اند، فرموده است:
«هر كه خود را بشناسد، پروردگار خود را شناخته است». (5)
اين معنا، حقيقتى است كه تدبر زياد و انديشه صحيح آن را تأييد مى كند.
- حقيقت انسان
انسان از چنان حقيقتى برخوردار است كه معرفت به او، معرفت به حق است، در قرآن كريم در مواضع مختلف سخن از اين حقيقت رفته است، از جمله در بحث خلافت انسان كه جامعترين بيان در اين باره است. آدمى، موجودى متحول و متغير و داراى صيرورتى شگفت است.
«كَيْفَ تَكْفُرُونَ بِاللَّهِ وَ كُنتُمْ أَمْوَاتًا فَأَحْيَكُمْ ثُمَّ يُمِيتُكُمْ ثُمَّ يُحيِيكُمْ ثُمَّ إِلَيْهِ تُرْجَعُون * هُوَ الَّذِى خَلَقَ لَكُم مَّا فىِ الْأَرْضِ جَمِيعًا ثُمَّ اسْتَوَى إِلىَ السَّمَاءِ فَسَوَّئهُنَّ سَبْعَ سَمَاوَاتٍ وَ هُوَ بِكُلِ شىَءٍ عَلِيمٌ * وَ إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَئكَةِ إِنىّ جَاعِلٌ فىِ الْأَرْضِ خَلِيفَة * چگونه به خداوند كافر مىشويد؟! در حالى كه شما مردگان (و اجسام بىروحى) بوديد، و او شما را زنده كرد سپس شما را مىميراند و بار ديگر شما را زنده مىكند سپس به سوى او بازگردانده مىشويد. (بنابراين، نه حيات و زندگى شما از شماست، و نه مرگتان، آنچه داريد از خداست). او خدايى است كه همه آنچه در زمين وجود دارد، براى شما آفريد سپس به آسمان پرداخت و آنها را به صورت هفت آسمان مرتب نمود و او به هر چيز آگاه است. پروردگارت به فرشتگان گفت: من در روى زمين، جانشينى قرار خواهم داد. سوره بقره آیات 30 – 28».
اين آيات و آيات بعد، به بيان حقيقت انسان و آنچه خداى متعال در نهاد او به وديعه سپرده است، مى پردازد؛ ذخائر كمال، و وسعت دايره وجود انسان و آن منازلى كه اين موجود در مسير وجود خود طى مى كند يعنى مرگ، حيات، سپس مرگ، آن گاه حيات و سپس بازگشت به خداى سبحان
و اينكه بازگشت به پروردگار، آخرين منزل در سير آدمى است، در خلال اين بيان، پارهاى از ويژگيها و مواهب تكوين و تشريع را كه خداى متعال آدميان را بدان اختصاص داده است، يادآور مى شود و مى فرمايد: انسان مرده اى بى جان بود، خداوند او را زنده كرد، همچنان او را مى ميراند و زنده مى كند تا در آخر به سوى خود برگرداند؛ و آنچه را در زمين است براى او آفريده و آسمانها را نيز برايش مسخر كرده و او را خليفه و جانشين خود در زمين قرار داده و فرشتگان خود را وادار به سجده بر او كرده است.
در اين آيات، مخاطب «انسان» است، نه شخصى خاص، بنابراين بحث مربوط به «نوع انسان» است و اينكه اين موجود از چنان جايگاهى ويژه در هستى برخوردار است كه همه چيز براى اوست.
خواست خداوند چنين بود كه در روى زمين موجودى بيافريند كه نماينده او باشد، صفاتش پرتوى از صفات پروردگار، و مقام و شخصيتش برتر از فرشتگان، خواست او اين بود كه تمامى زمين و نعمتهايش را در اختيار چنين انسانى بگذارد نيروها، گنجها، معادن و همه امكاناتش را.
چنين موجودى مىبايست سهم وافرى از عقل و شعور و ادراك، و استعداد ويژه داشته باشد كه بتواند رهبرى و پيشوايى موجودات زمينى را بر عهده گيرد.
پس از دو آيه ياد شده كه مقدماتى را براى ورود به اصل بحث درباره حقيقت انسان مطرح كرد، آيات مربوط به خلافت الهى انسان و برترى و امتياز و شرافت نوع انسان بر فرشتگان از باب داشتن «علم به اسما» آغاز مى شود.
«وَ إِذْ قَالَ رَبُّكَ لِلْمَلَئكَةِ إِنىّ جَاعِلٌ فىِ الْأَرْضِ خَلِيفَةً قَالُواْ أَ تَجْعَلُ فِيهَا مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَ يَسْفِكُ الدِّمَاءَ وَ نَحْنُ نُسَبِّحُ بِحَمْدِكَ وَ نُقَدِّسُ لَكَ قَالَ إِنىّ أَعْلَمُ مَا لَا تَعْلَمُون * پروردگارت به فرشتگان گفت: «من در روى زمين، جانشينى [نمايندهاى] قرار خواهم داد.» فرشتگان گفتند: پروردگارا! آيا كسى را در آن قرار مىدهى كه فساد و خونريزى كند؟! ما تسبيح و حمد تو را بجا مىآوريم، و تو را تقديس مىكنيم. پروردگار فرمود: من حقايقى را مىدانم كه شما نمىدانيد.»
خداى سبحان در اينجا از موجودى خبر مىدهد كه خليفه اوست. «خليفه» به معناى جانشين است و جانشين هر كس بايد عين مستخلف باشد تا عنوان خليفه بر او صدق كند.
«خليفه» بايد متصف به صفات و كمالات مستخلف باشد و آثار و تجليات مستخلف را در خود ظاهر سازد؛ بايد آينه تمام نماى مستخلف باشد، بايد بتوان كمالات و آثار علم و قدرت مستخلف را در او مشاهده كرد. و خداوند اعلام مىكند كه مىخواهد چنين موجودى در زمين بگمارد؛ موجودى كه خليفه اوست، جلوه تمام عيار اوست، آينه اوست.
به دنبال اعلام اين مطلب كه انسان خليفه خدا در زمين است، فرشتگان پرسشى را مطرح كردند دال بر اينكه اين موجود تباهگر و خونريز است. آنان بر اساس زمينى بودن اين موجود این نتیجه گیری را كردند، زيرا موجود زمينى به خاطر آنكه مادى است، بايد مركب از قوايى غضبى و شهوى باشد، و چون زمين مرکز نزاع و تزاحم است، مركباتش در معرض انحلال و انتظام و اصلاحاتش در معرض فساد و بطلان واقع مى شود.
و ناگزير زندگى در آن جز به صورت زندگى نوعى و اجتماعى فراهم نمى شود و بقا در آن به حد كمال نمىرسد، جز با زندگى دسته جمعى؛ و معلوم است كه اين نحوه از زندگى بالاخره به فساد و خونريزى منجر مى شود.
در نظر فرشتگان مقام خلافت و مرتبه مادى انسان مزاحم يكديگر جلوه كرد. آنان به مرتبه اى از مراتب انسان كه مرتبه حيوانيت اوست اشاره كردند و آن را با مرتبه خلافت ناسازگار يافتند، زيرا مقام خلافت همان طور كه نام آن گوياست، کامل نمى شود مگر اينكه خليفه در تمام شئون وجودى و آثار و احكام و تدابيرى كه به خاطر تأمين آنها خليفه است، نمايشگر مستخلف باشد؛ و خداى سبحان كه مستخلف اين خليفه است، در ذاتش منزه از هر نقصى، و در فعلش مقدس از هر شر و فسادى است، و خليفه زمينى با آن آثارى كه زندگى زمينى دارد، لايق مقام خلافت نيست، و با هستى آميخته با آن همه نقص و عيبش، نمى تواند آينه هستى منزه از هر عيب و نقص و وجود مقدس از هر عدم گردد.
تصور فرشتگان اين بود كه گماشتن خليفه تنها بدين منظور است كه آن خليفه و جانشين با تسبيح و تحميد و تقديس زبانى نمايانگر خداى متعال باشد، و زندگى زمينى اجازه چنين نمايشى به او نمى دهد، بلكه برعكس او را به سوى تباهى و بدى مى كشاند.
خداى سبحان در پاسخ فرشتگان و رد پيشنهاد آنان، مسئله فساد در زمين و خونريزى در آن را از جانب انسان نفى نكرد، بلكه به طور ضمنى آن را تأييد نيز كرد، زيرا نفرمود كه اين موجود در زمين خونريزى و فساد نخواهد كرد.
همچنين ادعاى فرشتگان را مبنى بر تسبيح و تقديس خود، انكار نكرد، بلكه آنان را بر ادعايشان تقرير و تصديق كرد. در عوض، مطلبى ديگر عنوان كرد، و آن اينكه در اين ميان امرى هست كه فرشتگان قادر بر حمل آن نيستند و نمى توانند آن را تحمل كنند، ولى اين خليفه زمينى قادر بر تحمل و حمل آن است.
آرى، انسان از چنان مرتبه وجودى برخوردار است كه مى تواند آن امر الهى را حمل نمايد و كمالاتى از خداى سبحان را به نمايش گذارد و اسرارى را تحمل كند كه در وسع و طاقت فرشتگان نيست. اين حقيقت آن قدر ارزنده و بزرگ است كه مسئله فساد و خونريزى را جبران مى كند.
انسان واجد حقيقتى است كه براى رسيدن به آن آفريده شده و به سبب آن شايسته مقام خليفة اللهى گرديده است. اما اين شأن حقيقى چگونه شأنى است و به چه سبب اين موجود شايسته قائم مقامى خداى متعال در زمين است؟ خداى سبحان براى روشن كردن اين امر در ادامه آيات ياد شده فرمود:
«وَ عَلَّمَ ءَادَمَ الْأَسمْاءَ كُلَّهَا ثُمَّ عَرَضَهُمْ عَلىَ الْمَلَائكَةِ فَقَالَ أَنبُئونىِ بِأَسْمَاءِ هَؤُلَاءِ إِن كُنتُمْ صَادِقِينَ * قَالُواْ سُبْحَانَكَ لَا عِلْمَ لَنَا إِلَّا مَا عَلَّمْتَنَا إِنَّكَ أَنتَ الْعَلِيمُ الحْكِيمُ * قَالَ يَا آدَمُ أَنبِئْهُم بِأَسمَائهِمْ فَلَمَّا أَنبَأَهُم بِأَسمَائهِمْ قَالَ أَ لَمْ أَقُل لَّكُمْ إِنىّ أَعْلَمُ غَيْبَ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ أَعْلَمُ مَا تُبْدُونَ وَ مَا كُنتُمْ تَكْتُمُون * سپس علم اسماء را همگى به آدم آموخت. بعد آنها را به فرشتگان عرضه داشت و فرمود: اگر راست مىگوييد، اسامى اينها را به من خبر دهيد! * فرشتگان عرض كردند: منزهى تو! ما چيزى جز آنچه به ما تعليم دادهاى، نمىدانيم تو دانا و حكيمى. * فرمود: اى آدم! آنان را از اسامى (و اسرار) اين موجودات آگاه كن. هنگامى كه آنان را آگاه كرد، خداوند فرمود: آيا به شما نگفتم كه من، غيب آسمانها و زمين را ميدانم؟! و نيز ميدانم آنچه را شما آشكار ميكنيد، و آنچه را پنهان ميداشتيد!»
اين آيات، زيباترين و جامعترين و كاملترين توصيف درباره حقيقت انسان است. همه فضايل و شايستگيها و برتريهاى انسان در «علم به هم اسما است» زيرا خداوند در پاسخ فرشتگان و در بيان اين مسئله كه چرا اين موجود را خليفه خويش مى گمارد، فرمود: «علم اسماء را همگى به آدم آموخت». پس اين بيان، دلیل سخن قبل است كه: فرمود «من در روى زمين، جانشينى قرار خواهم داد».
بنابراين، پاسخ اين پرسش كه چرا انسان (نوع انسان) خليفه خداست و چرا فرشتگان با همه مقام تقديس و تسبيحى كه دارند، به اين مرتبت دست نيافتند اين است كه انسان واجد علم به همه اسما است و ساير موجودات چنين استعداد و ظرفيتى را دارا نيستند. آرى انسان از خداى سبحان كمالاتى را نمايش ميدهد، و اسرارى را تحمل مىكند، كه در وسع و طاقت ملائكه نيست.
واژه «اسماء» در عبارت «و علم آدم الاسماء كلها» از نظر ادبيات اسم جمعى است كه «الف و لام» بر سرش اضافه شده است، و چنين جمعى به تصريح اهل ادب، افاده عموم مى كند.
علاوه بر آن، اين مطلب با كلمه «كلها» مؤكد شده است. در نتيجه، مراد از آن، تمام اسمهايى خواهد بود كه ممكن است نام يك مسما واقع بشوند، زيرا در كلام، نه قيدى آمده و نه عهدى تا عنوان شود كه مراد آن اسماى معهود و مقيد است.
پرسشى كه درباره «علم به اسما» مطرح است اين است كه آيا اين علم از سنخ همان علوم مصطلحى است كه ما داريم؟ آيا دانستن اسامى موجودات است؟ اين چه مزيتى است؟ آيا دانستن چند اسم و معلوماتى چند در حافظه داشتن، شايستگى و برترى و فضيلت مى آورد؟ آن سان كه موجوداتى گرانقدر چون فرشتگان نمى توانند بدان دست يابند و آن را بدانند؟
بى گمان «علم به اسما» غير آن نحوه علمى است كه ما به اسمهاى موجودات داريم، زيرا اگر از سنخ «علم» ما بود، مى بايست پس از آنكه آدم فرشتگان را از آن «اسما» خبر داد، آنان نيز مانند آدم داناى به آن «اسما» مى شدند و در داشتن آن «علم» چون او و مساوى با او مى گشتند. بدين ترتيب ديگر نبايد آدم احترامى بيشتر داشته باشد و خداوند او را آن چنان گرامى بدارد. زيرا اگر به ايشان نيز مى آموخت، آنان هم چون آدم يا برتر از او مى شدند، همچنين اگر «علم» مورد بحث از سنخ «علم» ما بود، نمى بايست فرشتگان به صرف اينكه آدم «علم به اسما» دارد، قانع مى شدند و استدلالشان باطل مى گرديد. اين چه استدلالى در ابطال حجت فرشتگان است كه خداوند به يك انسان مثلا علم لغت بياموزد و آن گاه وى را به رخ فرشتگان گرامى خود بكشد و به وجود او مباهات كند و او را بر فرشتگان برترى دهد كه در چنان مرتبتى قرار دارند كه خداوند درباره شان فرموده است:
«لَا يَسْبِقُونَهُ بِالْقَوْلِ وَ هُم بِأَمْرِهِ يَعْمَلُون * هرگز در سخن بر او پيشى نمىگيرند و (پيوسته) به فرمان او عمل مىكنند. سوره انبیاء آِه 27».
آن گاه به اين گونه موجودات بفرمايد كه اين انسان، خليفه من و قابل كرامت من است و شما خلیفه من نيستيد؟ بعد هم اضافه كند كه اگر قبول نداريد، و اگر راست مى گوييد كه شايسته مقام خلافتيد، يا اگر درخواست اين مقام را داريد، مرا از لغتها و واژه هايى كه بعدها آدميان براى خود وضع مىكنند، تا بدان وسيله يكديگر را از منويات خود آگاه سازند، خبر دهيد! با توجه به آنكه اصلا كمال و شرافت علم لغت بدان است كه از راه لغت هر شنونده اى به مقصد درونى و قلبى گوينده پى ببرد و فرشتگان بدون احتياج به لغت و تكلم، بدون هيچ واسطه اى اسرار قلبى هر كس را مى دانند، پس فرشتگان كمالى فوق كمال تكلم دارند.
در نتيجه معلوم مى شود «علم» در حقيقت، نحوهاى و مرتبه اى از وجود است و علم «خود انسان» است و عالم و علم متحدند و اينكه فرمود: «و علم آدم الاسماء كلها» يعنى او را آن سان آفريد كه واجد تمام اسما باشد، مظهر ذات مقدس الهى به جميع كمالات باشد؛ زيرا در آن مرتبه، بحث از الفاظ و اسامى و علم لغات نبود آن گونه كه ما مى شناسيم بلكه ظهورات الهى و تجليات او و كمالات او بودند و واجديت و مظهريت اين اسما مورد نظر بود؛ و «تمام شايستگى و شرافت انسان به سبب وجودش است كه او به گونه اى آفريده شده است كه مى تواند مظهر همه صفات و اسماى الهى باشد».
بنابراین، شرافت انسان بر ساير موجودات به نظر اهل تحقيق تنها به اين سبب است كه او مَظهر ذات مقدس الهى است كه جامع تمام كمالات بالذات است، چنانكه حضرتش عليه السلام فرموده است : «خداوند آدم را بر صورت خويش آفريد». (6) و نيز وارد شده است كه فرمود: «خداى متعال هيچ مخلوقى را نيافريده است كه شبيه تر از آدم به او باشد». و نيز آيات و روايات فراوان ديگرى كه همين معنا را مى رساند و مراد از همه آنها اين است كه موجودات ديگر غير از انسان مظهر برخى صفات و اسمايند و تنها انسان است كه مظهر همه اسما و صفات است. و خلافت انسان براى خداوند بر همين معنا دلالت مى كند، زيرا كه خليفه بايد عين مستخلف باشد تا امر خلافت تحقق يابد.
انسان از چنين حقيقتى برخوردار است. نوع آدمى اين استعداد را دارد كه مظهر همه اسما و صفات الهى باشد و خليفة الله گردد، چنانكه خداى متعال فرموده است:
«وَ هُوَ الَّذِى جَعَلَكُمْ خَلَائفَ الْأَرْضِ وَ رَفَعَ بَعْضَكُمْ فَوْقَ بَعْضٍ دَرَجَتٍ لِّيَبْلُوَكُمْ فىِ مَا ءَاتَئكُمْ إِنَّ رَبَّكَ سرَيعُ الْعِقَابِ وَ إِنَّهُ لَغَفُورٌ رَّحِيم * و او كسى است كه شما را جانشينان (و نمايندگان) خود در زمين ساخت، و درجات بعضى از شما را بالاتر از بعضى ديگر قرار داد، تا شما را به وسيله آنچه در اختيارتان قرار داده بيازمايد به يقين پروردگار تو سريع العقاب و آمرزنده مهربان است. سوره انعام آیه 165».
و برخى انسانها اين مظهريت خليفة اللهى را به فعليت مى رسانند.
«يَا دَاوُدُ إِنَّا جَعَلْنَاكَ خَلِيفَةً فىِ الْأَرْض * اى داوود! ما تو را خليفه و (نماينده خود) در زمين قرار داديم. سوره ص آیه 26».
انسان كامل، خليفه خدا و مظهر همه اسما و صفات الهى است.
انسان از چنين مرتبه و استعدادى شگفت بهره مند است و آن مصلحتى كه در آفرينش اين موجود بوده است، از همين جا برمى خيزد و به همين سبب است كه همه چيز براى او آفريده شده است.
انسان براى اين به زمين آمده است كه اين مقصد در او تحقق يابد و به سمت مرتبه حقيقى خود سير كند؛ و تربيت حقيقى نيز چيزى جز اين نيست.
———————-
(1) بحار الانوار، ج 78، ص 156.
(2) شرح غرر الحکم، ج 2، ص 386.
(3) همان، ج 4، ص 372.
(4) همان، ج 5، ص 405.
(5) بحار الانوار، ج 2، ص 32.
(6) همان، ج 4، ص 12.