- سیر تاريخى تمدن اسلامی
يكى از حوزههايى كه در قلمرو اسلامشناسى عظمت و اعتلای اسلام را بهگونهاى شايسته و بايسته به روشنی به ظهور مىرساند، بررسى تاريخ فرهنگ و تمدن اسلامى است. بىشك خاستگاه حقيقى اين فرهنگ و تمدن، پيامبر و امامان همام (عليهم السلام) بودند كه علم و معرفت از آنها جوشيد و جريان آن اقصى نقاط عالم را درنورديد.
دين اسلام از حدود سال 610 م، با دعوت پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله در مكه پاى به عرصه وجود نهاد، دینی که مانند سایر ادیان آسمانی، موجودیت خود را با دعوت آغاز کرد؛ دعوت مردم به ایمان و رستگاری.
اساس تاريخى مفهومى دين اسلام را در اين زمان مىتوان به دو مرحله تقسيم كرد: مرحله دعوت و مرحله هجرت پيامبر صلى الله عليه و آله به يثرب و تشكيل حكومت اسلامى.
پس از تشكيل حكومت اسلامى، دين اسلام وارد دوره گسترش خود شد. دوره ای که اسلام ابتدا در منطقه ظهور و سپس به فراتر از آن گسترش یافت و از محدوده مکه و مدینه پا فراتر گذاشت. اسلام در اندك زمانى، در بخش وسيعى از جهان گسترش يافت و اين يكى از شگفتآورترين پديدههاى تاريخ بهشمار مىرفت. اين دين با دستمايههاى غنى و سازندهاى كه از سرچشمه وحى مايه مىگرفت، ارزشها و ملاكهاى نوينى را مطرح ساخت و تمدنهاى گوناگون را كه هر يك جداگانه به حيات خود ادامه مىدادند، يكجا جمع نمود و تجربيات و ميراثهاى بشرى را به هم پيوند داد.
همجوارى اسلام با تمدنهاى آن روز، يعنى ايران، روم و مصر، زمينه ارتباط با اين حوزههاى تمدنى را فراهم آورد. پيامبر اسلام صلى الله عليه و آله پس از صلح حديبيه، كه باعث تثبيت حاكميت اسلام در شبهجزيره شد، با ارسال نامه به سران كشورهاى همسايه، امكان ارتباط مسلمانان با آنها را فراهم ساخت. اين وضع پس از پيامبر، در زمان خلفا، عهد اموى و عهد عباسى نيز ادامه پيدا كرد و در اواسط عهد عباسى گستره اسلام در سه قاره آسيا، افريقا و اروپا امتداد يافت. در اين دوره، از نظر گستره جغرافيايى، اين دين از شرق تا مرز چين امروزى؛ از غرب تا مراكش كنونى در غرب افريقا يعنى منتهىاليه غربى مسكونى آن زمان؛ از شمال تمامى منطقه ماوراءالنهر و جنوب سيبرى، بخش وسيعى از آسياى صغير، تمام ساحل شرقى مديترانه و كوههاى پيرنه- حد فاصل اسپانيا و فرانسه- و از جنوب نيز مجمعالجزاير آسياى جنوب شرقى، جنوب شبه جزيره جفنا در سريلانكا و جنوب صحراى افريقا را شامل مىشد. با انتشار اسلام در اين گستره عظيم كه در برگيرنده اقوام و زبانهاى گوناگون بود، الفت و وحدت در ميان مردمى حاكم شد كه تا پيش از ظهور اسلام محدوده جغرافيايى زندگى آنان صحنه نبردها و جدالهاى بىحاصل بود. دين اسلام زمينه تضارب آرا و افكار بين تمدن اسلامى و فرهنگ و تمدنهاى پيشين را فراهم ساخت. در مرحله بعد، «معارف اسلامى» بر محور قرآن مجيد و با استفاده بهينه از علوم و معارفى كه در اين سرزمينها پيش از ورود اسلام وجود داشت، پديد آمد. اين پديده از اواخر سده دوم هجرى آغاز شد و اوج آن سده ششم بود. «ادب» از سده چهارم شكوفا شد و در سدههاى پنجم و ششم و هفتم هجرى به اوج رسيد.
«عرفان»، چه در شاخه عملى و چه در شاخه نظرى، طى سدههاى چهارم تا ششم هجرى، دوره شكوفايى خود را گذرانيد و تا سده نهم ادامه يافت. «هنر» نيز از سدههاى پنجم و ششم رونق گرفت و تا سدههاى دهم و يازدهم دوره اوج خود را پشت سر گذاشت.
به دیگر سخن مسلمانان در طول چند قرن آنچنان در علوم، صنايع، فلسفه، حقوق، اخلاق، اقتصاد، سياست و نظامات اجتماعى پيشرفت نمودند كه به اقرار دانشمندان غربى، تمدن معاصر اروپا و غرب وامدار آن شد.
گوستاو لوبون مورخ مشهور فرانسوى مىگويد:
تا مدت پانصد سال مدارس اروپا روى كتب و آثار علمى مسلمانان داير بود و آنها بودند كه اروپا را به لحاظ علم و ادب و اخلاق تربيت كرده، داخل در تمدن نمودند. ما وقتى به تحقيقات علمى و اكتشافات فنى آنان نظر مىافكنيم، مىبينيم هيچ ملتى نيست كه در اين مدت كم، بيشتر از مسلمانان ترقى كرده باشد. (1)
بنابراين، فرهنگ و تمدن اسلام واجد يكى از پيش زمينه هاى فرهنگساز، يعنى «سابقه تاريخى» است. اين سابقه هم در قالب تاريخ اسلام در قرون اوليه اسلامى قابل بررسى است و هم در قالب تمدنهايى كه طى قرن اول هجرى و در جريان فتوحات جزء سرزمينهاى اسلامى شدند.
علاوه بر سابقه تاريخى، «قابليت فرهنگسازى» نيز از ديگر پيش زمينه هاى فرهنگساز است.
اين «قابليت» خود برآمده از چند مؤلفه و عامل موازى است:
- علم پرورى و پاسدارى دين اسلام از علم و دانش.
- دارا بودن نظام فكرى واحد و هدفدار براى راهبرد دانشمندان و انديشوران براى حركت به سوى تعالى و قرب خدا.
- حمايتهاى مالى از دانشمندان در پرتوى نظام مالى واحد و قوى و دانش دوست.
- ايجاد بسترى براى ترجمه آثار و دستاوردهاى گذشتگان به زبان فارسى و عربى و در اختيار نهادن اين دستاوردها به دانشمندان.
- ايجاد حلقه هاى بحث و مناظره براى تضارب آرا و آشنا شدن ديگر فرهنگها و تمدنهاى حاضر با فرهنگ و تمدن اسلامى.
اين مؤلفه ها كه برشمرديم مى تواند متعلق به هر تمدنى باشد.
از اواخر سده دهم و اوايل سده يازدهم، تمدن اسلامى از اوج و اعتلاى خود فاصله گرفت و رو به افول گذاشت. اين انحطاط بر اساس عواملى، كه به عوامل بيرونى و درونى دستهبندى مىشوند، صورت گرفت. به نظر بسيارى، اين انحطاط مىتوانست اسباب نابودى بنيادهاى تمدن اسلامى و سرانجام كمرنگشدن دين در جوامع اسلامى باشد؛ اما با رويداد «بيدارى اسلامى» معلوم شد كه دوران انحطاط تنها دوره فترت در مسير تمدنسازى دين اسلام بوده است. بيدارى اسلامى كه نتيجه سرخوردگى متفكران مسلمان از انديشههاى نوگرايانه اروپا بود، با انديشههاى سيدجمال الدين اسدآبادى، شيخ محمد عبده، عبدالرحمان كواكبى و بسيارى ديگر، و بر پايه «دعوت اسلامى» شكل گرفت. با دعوت دوباره به حفظ و پاسدارى از ارزشهاى اسلامى و مفاهيم قرآنى بار ديگر عصر دعوت آغاز شد. از اين دوره به بعد، ما شاهد چندين نهضت برپايى حكومت اسلامى بودهايم كه هدف آن نيل به كمال مطلق، يعنى همان كمال مطلق عهد پيامبر اكرم صلى الله عليه و آله در مدينه، بوده است. اين نهضتها سرانجام در كنار عوامل ديگر، زمينهساز تشكيل حكومت اسلامى در ايران به رهبرى امام خمينى شد. اين نهضت فقط به يك كشور مسلمان يعنى ايران محدود نشد بلكه امروزه در ديگر كشورهاى مسلمان، شاهد ظهور اسلامگرايانى هستيم كه در پى احياى ارزشهاى اسلامى و اجراى شريعت محمدى هستند.
—————
(1) گوستاو لوبون، تمدن اسلام و عرب، ص 710 و 711.