• سكولاريسم (جدایی دین از دنیا)

شواهد بسياري نشان مي دهد انسانها چه بخواهند و چه نخواهند داراي گرايشهاي ديني هستند. قبايل بدوي و پيش از تاريخ اعمال ديني خود را در قالب رفتارهايي از جمله جاندار پنداشتن طبيعت و بت پرستي نشان مي دادند.

از آغاز تمدن بشري، اديان فراواني پديدار شده اند كه هركدام به گونه اي بسيار پيچيده توسعه و تكامل يافته اند.

بدين صورت، دين و دينداري در عرصه هاي متعدد زندگي بشر ريشه دوانيد، به گونه اي كه بيشتر رفتارهاي انسانها متأثر از آموزه هاي ديني است. طبيعتا سياست، كه يكي از مهم ترين نمودهاي تفكر و روابط بشري است، از اين قاعده مستثنا نبوده و پيوندهاي مستحكمي بين دين و سياست شكل گرفته است. اديان الهي به ويژه اسلام دستورهايي براي حكومت داري و حتي، به باور برخي از متفكران قديم و جديد مسلمان، براي نوع و شكل حكومت ارائه داده­اند. اما پيشرفتها و دگرگونيهاي عظيم دنياي غرب در عصر جديد و سيطره سكولاريسم مسيحي يا جدايي دين از سياست سبب شد رابطه دين و سياست به چالش كشانده شود. غرب جديد با انكار رابطه دين و سياست و مجزا كردن حوزه آنها از يكديگر كوشيد دخالت اديان الهي را در عرصه هاي سياسي بشر محدود كند و آموزه هاي سكولاريسم را جانشين آن كند. با اين حال، نمي توان رابطه دين و سياست را حتي در دنياي غرب منكر شد.

هجوم فرهنگي غرب به دورترين نقاط دنيا از جمله جهان اسلام اين باور را ترويج كرد كه دين از سياست جداست و هر كدام مسير و حيطه خاص خود را دارند و براي مؤثر عمل كردن بايد از دخالت در امور يكديگر به شدت پرهيز كنند. در اين بحث، برآنيم كه با نگاهي اجمالي به تاريخچه و ريشه هاي سكولاريسم و ادله و مباني آن در غرب، چگونگي ورود آن به جهان اسلام را بررسي كنيم.

تعريف سكولاريسم

برای بررسی معنای این واژه، نخست باید به اصل معنای سکولاریسم که مناسبت کاملی با مفاهیم اصطلاحی آن دارد، نظری بیفکنیم. این کلمه در دایرة المعارف‏ها با مفاهیم زیر تفسیر شده است:

سکولاریسم یعنی مخالفت با شرعیات و مطالب دینی، روح دنیا داری، طرفداری از اصول دنیوی و عرفی، جدایی دین از سیاست.

این واژه دارای معانی فراوانی است که شاید بتوان گفت نقطه مشترک آن پشت نمودن به دین و حیات معنوی و رویکرد دنیاگرایانه می­باشد.

 اين واژه در سده سوم ميلادي به معناي روحاني مسيحي عرفي، يعني كسي كه زندگي رهباني را رها كرده است، در برابر روحاني رهبانيبه كار مي رفته است.

در طي تاريخ واژه هاي متعددي هم خانواده با واژه سكولار به كار رفته است، اما كاربرد آن به صورت اسمي سكولاريسم به سده نوزدهم ميلادي برمي گردد.

چنانچه از پسوند «ايسم» اين واژه پيداست، سكولاريسم نوعي مكتب و بيانگر گرايش فكري ـ سياسي و اجتماعي و به طور كل كوششي ايدئولوژيک براي مقابله با باورها و تعلقات ديني در عرصه سياسي ـ اجتماعي است.

از آنجا كه واژه سكولاريسم از دنياي مدرن غرب به جهان اسلام وارد شده در زبانهاي اسلامي و به ويژه فارسي، تركي و عربي واژگان متعددي براي آن به كار رفته است. در زبان فارسي براي واژه سكولاريسم اصطلاحاتي مانند عرفي گرايي، دنياگرايي، غيردين گرايي، دين گريزي و جدايي دين از سياست به كار گرفته شده است.

در كشور تركيه سكولاريسم با اقدامهاي مصطفي كمال آتاتورك (1938ـ1881) در الغاي خلافت عثماني و برقراري نظام لائيک ريشه دارتر از ديگر نقاط جهان اسلام است. آنها براي بيان تفكر سكولاريسم از واژه فرانسوي لائيسيسم استفاده مي كنند و مي توان «كماليسم» را، كه شكل بومي شده مدرنيسم در جهان اسلام است، به گونه اي در پيوند با انديشه سكولاريسم دانست.

قائلان و مبلغان اين ايدئولوژي، آگاهانه همه اشكال اعتقاد به امور و مفاهيم ماوراي طبيعي و وسايط و كارهاي مختص به آن را طرد و تخطئه مي كنند و از اصول غيرديني و ضد ديني به عنوان مبناي اخلاق شخصي و سازمان اجتماعي حمايت مي كنند.

سكولاريسم اصول متعددي دارد،اما اجمالا بايد گفت كه جداانگاري دين از سياست يا سكولاريسم، ديدگاهي است كه آگاهانه كليه اشكال اعتقاد به امور ماوراءالطبيعه و عوامل وابسته به آن را در زندگي اجتماعي نفي مي كند و اصول غيرديني را اساس اخلاق شخصي و سازمان اجتماعي مي داند. از اين رو، مهم ترين ويژگي سكولاريسم جدا شدن دين از عرصه عمومي و سياسي ـ اجتماعي است.

برخي، عقل گرايي و تقدم عقل بر نقل و نفي تقدم و مرجعيت دين را اصول سكولاريسم تعريف کرده اند. در اين تعريف مبنا بر تعقل و خردگرايي است و هر نوع برتري امور مابعدالطبيعه بر عقل انكار شده است.

به هر حال، همان گونه كه اشاره شد، بارزترين اصل سكولاريسم همان جدا شدن دين از عرصه عمومي است. يعني دين از هر گونه مداخله در عرصه سياسي منع شده و نمي توان حضور دين را در عرصه سياسي تحمل كرد، اما تفسير ديگر از جدايي دين از سياست، مبتني بر بي طرفي است. بر اساس اين تفسير، بين دين و دولت تفكيک مطلق وجود ندارد، اما آنچه مهم است برخورد بي طرفانه دولت با اديان و نگرشهاي كلان موجود در جامعه است. بر اساس تفسير نخست دولت نمي تواند به هيچ ديني در عرصه اجتماعي اجازه فعاليت دهد. اما بر اساس تفسير دوم ميزان كمک دولت به اديان موجود در جامعه يا ميزان مجاز شمردن فعاليت آنها در جامعه بايد بي طرفانه و يكسان باشد.

  • مباني سكولاريسم در مسيحيت و غرب

همان گونه كه گفته شد سكولاريسم در بطن جامعه غرب به وجود آمد و گسترش يافت، بنابراين، براي بررسي هرچه بهتر مباني آن بهتر است زمينه هاي پيدايش جداانگاري دين و سياست در غرب را ارزيابي كنيم. از اين طريق و با بررسي مباني ديني، تاريخي، اجتماعي و نظري و فكري مي كوشيم نشان دهيم سكولاريسم چگونه به وجود آمد و دين محوري چگونه جاي خود را به انسان محوري داد. به هر حال، بايد متذكر شويم علل و عوامل گوناگون سكولاريزاسيون بسيار گسترده و پراكنده است:

الف) مباني ديني سكولاريسم در دين مسيح

يكي از مهم ترين علل ظهور انديشه سكولاريسم در فرهنگ غربي را مي توان آيين مسيحيت دانست، چرا كه در كتاب انجيل تحریف شده آيات و شواهد زياد مبتني بر جداانگاري دين از سياست و حكومت وجود دارد. براي نمونه، حضرت عيسي (ع) در پاسخ به پرسش پيلاطس مبني بر اينكه آيا تو پادشاه يهود هستي، فرمود:

«پادشاهي من از اين جهان نيست. اگر پادشاهي من از اين جهان مي بود خدام من جنگ مي كردند تا به يهود تسليم نشوم. ليكن پادشاهي من از اين جهان نيست».

يا در گفت وگوي ديگر با يهوديان عنوان مي شود كه:

«پس به ما بگو رأي تو چيست؟ آيا جزيه دادن به قيصر رواست يا نه؟ عيسي شرارت ايشان را درك كرده، گفت:

اي رياكاران چرا مرا تجربه مي كنيد؟ بديشان گفت: اين صورت و رقم از آن كيست؟ بدو گفتند: از آن قيصر؛ بديشان گفت: مال قيصر را به قيصر ادا كنيد و مال خدا را به خدا».

بر اساس نص انجيل كه به باور ما مسمانان تحريف شده است، شرايط براي ايجاد و رشد جداانگاري دين از سياست فراهم شده است. البته نبايد فراموش كرد كه فقدان قوانين اجتماعي و حكومتي در آيين مسيحيت در جداانگاري دين از سياست بسيار مؤثر بوده است. ديني كه مدعي سهم در عرصه حكومت و سياست است، بايد حداقل حاوي چند حكم حكومتي و اجتماعي باشد تا پيروان آن به سبب اجراي آنها خود را مدعي مشاركت در دولت بدانند يا به بهانه جامه عمل پوشاندن به مقاصد دين، حكومت غيرديني را سرنگون كنند و حكومت ديني تشكيل دهند. چون مسيحيت خود را آييني برتر از زمان و مكان مي دانست و به دنياي مردم اهتمامي نمي ورزيد و

آن را دنيايي مجازي مي شمرد و از اين لحاظ با اديان بزرگ ديگر، مانند يهوديت و اسلام تفاوت دارد. به ويژهاسلام كه در قالب احكامي مانند جهاد، مقابله به مثل، زكات، خمس، حج، امر به معروف و نهي از منكر، حدود و ديات و غيره، كه اجراي آنها نيازمند قوه قهريه است، سعي در تشكيل حكومت دارد تا بتواند به اين احكام جامه عمل بپوشاند. بنابراين، برخي از انديشمندان معاصر يک ساحتي بودن آيين مسيحيت را علت سكولاريسم مي دانند.

افزون بر مسائل فوق، تفاسير گوناگون انجيل و آموزه هاي آن سكولاريسم را تقويت مي كرد و بسياري از انديشمندان، روحانيان و مورخان مسيحي نيز همين تفاسير را تأييد مي كردند. براي نمونه، آگوستين قديس، از انديشمندان و علماي برجسته مسيحيت، در انديشه فلسفي خود قائل به وجود دو شهر بود: شهر خدا (مقدسات، معنويات و قيامت) و شهر زميني (دنيا و امور مربوط به آن مانند سلطنت ظاهري). او براي هر شهر پادشاهي جداگانه فرض مي­كرد و اطاعت از فرمانروايان دنيوي را، به سبب تأمين سلامت و امنيت ، لازم مي شمرد.

پاپ گلازيوس نيز در سده پنجم ميلادي عنوان كرده بود:

عيسي مسيح از آنجا كه از ضعف و نقيصه انساني آگاه بود، براي نجات پيروان خود طرحي بزرگ و عالي ابتكاركرد. وي اقتدارات و وظايف شاهان را از مذهب جدا كرد و به هر كدام از اين دو مرجع آنچه را سازگار و متناسب با شئونش بود محول ساخت؛ به هيچ بشري اين امتياز داده نشد كه در آن واحد صاحب هر دوي آنها (و در نتيجه داراي قدرتي برين) شود.

برنارد لوئيس از سرشناس ترين تاريخ دانان و اسلام شناسان معاصر غرب، باتأكيد بر تفاوت بنيادين بين اسلام و مسيحيت مي نويسد:

«در اسلام، هيچ تفاوتي بين دين و دولت وجود نداشت. در مسيحيت وجود دو قدرت به ريشه هاي آن برمي گردد كه به پيروانش دستور مي داد، امور مربوط به قيصر (دولت) را به او وانهند و امور مربوط به دين (خدا) را به كليسا (خداوند). در سراسر تاريخ مسيحيت دو قدرت وجود داشته است: خداوند و قيصر، كه اولي امور مربوط به كليسا را نمايندگي مي كرده و دومي امور مربوط به دولت را. آنها گاه به هم مربوط مي شدند، گاه از يكديگر جدا بودند ممكن بود با هم هماهنگ يا در تضاد باشند. يكي ممكن بود بر ديگري غلبه داشته باشد، يا در امور ديگري مداخله كند. ديگري ممكن بود اعتراض كند، همانگونه كه امروزه ما دوباره اين تجارب را مي آموزيم . ولي هميشه آنها دو تا بودند: قدرت معنوي و قدرت دنيوي. هر كدام با قوانين و دستگاه قضايي خود، ساخت و سلسله مراتب خود. در حالي كه در اسلام پيش از عصر مدرن نه دو قدرت، بلكه يكي وجود داشت. بنابراين مسئله جدايي آنها نمي توانست مطرح باشد. جدايي دين و دولت كه عميقا در مسيحيت ريشه داشت، در اسلام و زبان عربي باستان و ديگر زبانهايي كه واژه هاي روشنفكري و سياسي خود را از زبان عربي كسب کرده اند، وجود ندارد. در زبان باستان عرب واژه هاي دوگانه اي چون روحاني و غيرروحاني، زميني و آسماني، ديني و سكولار، وجود نداشت».

ب) مباني تاريخي و اجتماعي سكولاريسم در غرب

بي گمان آموزه هاي دين مسيح به تنهايي نمي توانست موجب پيدايش سكولاريسم شود و بايد بستر و عوامل تاريخي و اجتماعي نيز مورد توجه قرار گيرد، زيرا مجموع اين عوامل باعث شد زمينه پيشرفت انديشه جداانگاري دين و سياست با سرعت بيشتري فراهم آيد.

از جمله عوامل اجتماعي مؤثر در پيدايش سكولاريسم، فساد مالي كليسا بود. كليسا كه داعيه حكومت بر جهان معنوي و پايبندي به آموزه هاي حضرت مسيح (ع) را داشت خود در عمل به قطب ثروتمند و سرمايه دار جامعه تبديل شد. كشيشان از راه هاي گوناگون از جمله فروش آمرزش نامه و مقامهاي ديني، همكاري و پشتيباني از حكومتها و تصرف در اموال و دارايي كليسا به اندوختن ثروت شخصي پرداختند و بدين گونه، فاصله طبقاتي خود را از جامعه بيشتر كردند. دين كوست، كه در سال 1512م به سنت پل احضار شد، وضعيت كليسا را چنين بيان مي كند: «تمام مفاسد و انحطاط كليسا و تمامي معاصي دنيا، ناشي از حرص و آز كشيشان است. چطور هر يک از كشيشها چند شغل را در انحصار خود در آورده­اند و امور مذهبي را وسيله معامله قرار داده­اند و چگونه هر كدام براي خود دار و دسته درست کرده اند و روح سوداگري بر آنها تسلط يافته است».

پايبندي كليسا به دنياپرستي، منزلت و قداست روحانيان مسيحي را به پايين ترين حد كاهش داد. مردم با مشاهده اين وضعيت دل از كليسا و كشيشان كندند و چه بسا، در اصل ديانتشان نيز ترديد كردند.

افزون بر آن، مقامهاي روحاني كليسا و انتصاب و عزل آنها نه بر مبناي شايستگي و تقوا بلكه بر مبناي منافع دنيوي صورت مي گرفت. منافع دنيوي، كليسا و بانيان آن را به سوي لغزش و حتي تحريف و ايجاد بدعت در آموزه ها و فرمانها و نامه هاي پاپها كشاند. فساد اخلاقي كليسا و روحانيان به اندازهاي بالا گرفت كه پاپها و اسقفهاي كليسا از بيان آنها اظهار شرم مي كردند و گاه حتي خود آنها نيز به اين مسائل آلوده شده بودند. در كتاب تاريخ تمدن ويل دورانت از زبان يكي از بازرسان پاپ مي خوانيم: «بسياري از راهبان قمار مي بازند، لب به لعن و نفرين مي آلايند، در قهوه خانه ها مي لولند، قداره مي بندند، مال مي اندوزند، زنا مي كنند، چون باده خواران عياش

زندگي مي گذرانند…».

هم زمان، رنسانس و احياي علوم در غرب بر عوامل اصلاح ديني افزود. انتقادها از درون دستگاه كليسا عليه عملكرد استبدادي آن و تفتيش عقايد و مخالفت آن با دستاوردهاي علوم طبيعي، زمينه را براي ظهور حركتهاي اصلاحي در دين مسيحيت فراهم كرد. در سده چهاردهم مخالفتها بالا گرفت و به كليسا حمله هاي فراوان شد و پادشاهان بيشتر كشورها ضمن مخالفت با هر نوع دخالت كليسا، خواستار انزواي آن و به عبارتي سكولاريزاسيون شده بودند. در كشورهاي بزرگ اروپا، از جمله آلمان، ايتاليا، انگليس و فرانسه مشروعيت پاپ و شوراي كليسا زير سؤال رفت و با پرداخت اموال به آنها مخالفتهاي بسيار شد و كم كم املاك و داراييهاي كليسا را ضبط كردند. به

علاوه، انقلاب فرانسه ضربه اي شديد بر اقتدار كليسا وارد كرد و كنوانسيون ملي آن كشور در سال 1794 اعلام كرد كه كليسا حق هيچگونه دخالتي در عرصه سياست ندارد. كليسا با از دست دادن قداست و اقتدار معنوي، همچنين داراييهاي كلان، تعطيلي محاكم خود عملا از گردونه سياست و اجتماع خارج شد.

ج) مباني نظري و معرفتي سكولاريسم

همانگونه كه بيان شد، آموزه هاي انجيل به همراه بستر خاص اجتماعي و به ويژه فساد كليسا و متوليان آن روند جدايي دين از سياست را تسريع بخشيد. در اين ميان، انديشمندان و متفكران غربي نيز، كه با بسياري از اصول و مباني مسيحيت به ويژه قدرت پاپ و كليساي كاتوليک مخالف بودند، كوشيدند بسياري از اين اصول را به چالش بكشند و انديشه ها و مكاتب فكري جديدي را به جاي الهيات جزمي مسيحيت مطرح كنند.

در اينجا، به بررسي برخي از اين انديشه ها و مكاتب مي پردازيم كه در پيدايش تفكر جداانگاري دين از سياست بسيار مؤثر بودند.

نظريه نخست مربوط به منشأ مشروعيت حكومت است كه طبق آن كليسا معتقد بود در اعطاي مشروعيت الهي به حكومت نقش ميانجي دارد. ازاين رو، كليسا خود را قدرتي برتر از امپراتور مي دانست، اما در پايان قرون وسطا، نظريه برتري معنوي كليسا و نقش ميانجي آن به ويژه با ظهور انديشمنداني مانند دانته (1321ـ 1265م)، ويليام اكامي (1349ـ 1285م)، مارتين لوتر (1546ـ1483م) رو به افول گذاشت.

براي نمونه، دانته معتقد بود كه مشروعيت امپراتور مستقيما از خداوند نشئت مي گيرد. وي آشكارا عنوان مي كرد كه تملک قدرت دنيوي و سلطنت اين جهاني با طبيعت و روحانيت كليسا تضاد و منافات دارد، زيرا سلطنت آن در اين جهان نيست.

گام بعدي انديشمندان اروپايي اين بود كه منشأ مشروعيت را از آسمان به زمين بكشانند و آراي عموم مردم را منبع مشروعيت حكومت قرار دهند. به گفته يكي از انديشمندان معاصر، «روزگاري بود كه حكومتها اين هر دو مقوله [مبناي مشروعيت خود و سياست گذاري] را از شرايع كسب مي كردند؛ يعني حاكم هنگامي برحق به شمار مي آيد كه به پشتوانه ديني بر مسند حكومت تكيه زده باشد و رفتار او هم بر وفق اخلاقيات ديني و شرايع و احكام مذهبي باشد. اما در روزگار ما و از دو سه صده پيش به اين سو، اين رأي كاملا متروك افتاده است … به هر تقدير، انديشه سكولاريسم، دين را از عرصه حكومت بيرون راند و حق اقامه حكومت و تضمين قوانين را از آن آدميان دانست».

در اين ميان، نقش انديشمندان فلسفي غرب مانند جان لاك و تأثير وي بر فلاسفه بعدي انكارناپذير است. درنظريه لاك، مردم داراي حقوقي هستند كه حكومت از مداخله در آن منع شده است. به عبارت ديگر، مردم پيش از آنكه داراي تكليف باشند داراي حقوقي هستند كه هيچ حكومتي حق سلب آن را از ايشان ندارد. به تدريج و با پيشرفت علوم، مابعدالطبيعه جاي خود را به تعقل و علم گرايي داد و علم كتاب مقدس به چالش كشانده شد. ماكس وبر در اين باره گفته است :

«با پيشرفتهاي علم و فن، انسان باورش را به نيروهاي غيبي، ارواح، شياطين از دست داده است. او معناي وحي و قداست را از ياد برده است».

در نتيجه، تأثير عقل و خردگرايي در تفسير كتاب مقدس و هسته تفكر ليبرالي روزبه روز مهم تر شد و انديشه انتقادي نسبت به برخي از آيات كتاب مقدس شكل گرفت. به تدريج انديشه هاي ليبرال بر جوامع غربي سايه افكند و ليبراليسم سياسي، كلامي و اقتصادي كوشيد انسان را از هر نوع قيد و بندي آزاد كند.

يكي ديگر از نظريه هاي مؤثر در جداانگاري دين از سياست ، اومانيسم بود كه در تحولات بعدي جامعه غربي از جمله جريان اصلاح ديني و پروتستانيسم بسيار مؤثر واقع شد. اين تفكر، بر اين باور است كه انسان محور و مدار كائنات است و همه برنامه ها و شرايع بايد به نفع او باشد وگرنه اعتبار نخواهد داشت. بدين ترتيب، اصالت در همه زمينه ها از آن انسان و فهم اوست.

رنه گنون مي گويد:

«اومانيسم نخستين صورت امري بود كه به شكل نفي روح ديني در عصر جديد درآمده بود و چون مي خواستند همه چيز را به ميزان بشري محدود سازند، بشري كه خود غايت و نهايت خود قلمداد شده بود، سرانجام مرحله به مرحله به پست ترين درجات وجود بشري سقوط كرد.»

سرانجام، اومانيستهاي افراطي وجود خدا، زندگي ابدي و امور فراطبيعي را انكار كردند و در مقابل، ايمان به انسان و استعدادهاي او را جايگزين نمودند.

مكتب فكري ديگر، كه باعث پيشرفت سكولاريسم شد، ملي گرايي (ناسيوناليسم) در بين كشورها بود. آتش ملي گرايي در ميان ملتهاي مسيحي به صورتي شعله ور شده بود كه اصل آيين مسيحيت را هم به كام خود گرفت، به گونه اي كه مليت از نظر اهميت در درجه نخست و دين در درجه دوم قرار داشت. ويل دورانت در كتاب تاريخ تمدن مي نويسد: «در آن روزگار (سده چهارم ميلادي) كه ايمان مردم و قدرت پاپها هر روز بيشتر سستي مي گرفت، اين طرز انديشه در اذهان رسوخ يافته بود كه نخست خويشتن را ميهن پرست و سپس مسيحي بدانند».

سرانجام، پيشرفت فناوري و انقلاب صنعتي انسان غربي را به طور كامل از دينداري و پايبندي به آيينهاي كهن جدا كرد و نفوذ دين در عرصه هاي گوناگون كم رنگ و كم رنگ تر شد.

در مجموع، سكولاريسم روندي كه به تضعيف اقتدار دين انجاميده تعريف شده است، و نه صرفا روندي كه موجب تضعيف خود دين در جامعه شده باشد. در واقع، روند سكولار شدن، موجب متمايز شدن يا، به عبارتي، جدا شدن دين از نهادهايي مانند نهاد سياست، نهاد قانونگذاري، نهاد آموزش و پرورش و در يک كلام، از همه نهادهاي مدني جامعه، مي شود.

اين روند به مرور فرهنگ سكولار را توليد مي كند. به اين معنا كه در مسير زندگي، تجربه هاي ديني، ارزشهاي ديني و باورهاي ديني به مرور محو مي شود، تا جايي كه حتي زبان و ادبيات سكولار مي شود. فرهنگ سكولار مبتني بر يک معرفت فلسفي است كه عقلانيت اجتماعي را از نگاه متافيزيک جدا مي كند، به گونه اي كه در اين روند، دخالت انديشه هاي متافيزيكي در تعارض با عقلانيت اجتماعي فرض مي شود.

سكولاريسم در عصر حاضر به معني عدم حضور دين در عرصه سياسي و اجتماعي است و سكولار شدن با ميزان مشاركت در مراسم مذهبي و ميزان اعتقاد به باورهاي مذهبي رابطه معكوس يافته است. اما اهميت سكولاريسم براي جهان اسلام به چه صورت است و اين پديده چه تأثيري بر فرهنگ و تمدن و به طور كل جهان اسلام داشته و دارد؟

  • ورود سكولاريسم به جوامع اسلامي

جوامع اسلامي تجربه ديگري از آميزش دين و سياست و اجتماع داشته اند. پيامبر اسلام حكومتي ديني بنيان گذاشت و خلفا و ديگر سردمداران حكومت اسلامي نيز خود را جانشينان پيامبر مي دانستند و دين را با سياست آميخته بودند. حتي خلفاي اموي و عباسي نيز دين را از حوزه هاي گوناگون حكومت و جامعه حذف نمي كردند.

برخي از انديشمندان ورود سكولاريسم به كشورهاي اسلامي را به چند سده پيش و آغاز هجوم استعمار هلند در سده هفدهم و اشغال هند و هجوم ناپلئون به مصر در سال 1798 برمي گردانند و معتقدند كه انديشه سكولار از اين زمان در كشورهاي اسلامي نفوذ كرده است. به عبارتي به باور آنها سكولاريسم پديدهاي خارجي و وارداتي است، «زيرا آموزه هاي اسلام هيچ گاه دين را از حوزه هاي اجتماعي و حكومتي مجزا نكرده است». به باور آنها، حكومت محمدعلي پاشا در مصر سرآغاز ظهور سكولاريسم در جهان عرب به شمار مي آيد، زيرا وي بيشتر فرمانهاي خود از جمله قوانين مدني را مطابق قوانين غربي صادر مي كرد. كشورهاي ديگر عربي نيز همانند عراق،

سوريه و ليبي متأثر از كشور مصر بودند.

از سوي ديگر، فروپاشي امپراتوري عثماني، كه در طول چند سده مدعي جداناپذيري دين از سياست بودند، پس از جنگ جهاني اول فرصت مناسبي را براي تجلي سكولاريسم پديد آورد. مشكلات فراوان جهان عرب با خلافت عثماني موجب شد از فروپاشي اين خلافت ابراز رضايت و با مخالفان دولت به رهبري مصطفي كمال همكاري كنند. همه كوشش مخالفان، از جمله خود مصطفي كمال، جدا كردن سلطنت از خلافت و تبديل كشور تركيه به جمهوري بود.

او با همكاري ملي گرايان عرب و دولتهاي غربي و همچنين با استفاده از ضعف و فساد آخرين خليفه عثماني به نام عبدالحميد در سالهاي (61ـ1839) توانست خلافت عثماني را سرنگون و حكومت سكولار و لائيک را پي ريزي كند. وي مدارس ديني را در تركيه تعطيل و قوانين فقه اسلامي را لغو و قوانين غربي را جانشين آن كرد و حتي دين را مانع پيشرفت جامعه دانست. شايد بتوان گفت كه نخستين رساله اي كه به صورت آشكار و رسمي از سكولاريسم در جهان اسلام دفاع و پشتيباني كرده است الخلافة و سلطه الامه است كه در سال 1922مجلس ملي تركيه تهيه و منتشر كرد.

در ايران نيز، ظهور سكولاريسم داراي افت و خيز بسياري بوده است و شايد بتوان اوج آن را در دوره حكومت رضاخان دانست كه آتاتورك را الگوي خود قرار داده بود. او نه تنها به مبارزه با روحانيت پرداخت و آنها را از عرصه سياست حذف كرد، بلكه به طرد دين و مبارزه با شعائر ديني، همچون حجاب، و آيينهاي اجتماعي، مراسم و عزاداريهاي ديني پرداخت.

اما شايد در هيچ زماني به اندازه زمان كنوني كشورهاي اسلامي در برابر تبليغات سكولاريسم قرار نگرفته اند. همانگونه كه در فصل جهاني شدن و جهان اسلام به تفصيل به اين مسئله اشاره خواهد شد، جهاني شدن از لحاظ فرهنگي، سعي در يكسان­سازي فرهنگها و ادغام آنها در فرهنگ واحد جهاني دارد. در اين ميان، فرهنگ سكولار و ليبرال دموكرات غرب با تبليغات گستردهاي سعي در عقب راندن ديگر فرهنگها و باورها و به عبارتي اديان ديگر از جمله دين اسلام دارد، زيرا دين اسلام به شدت با نهادهاي حكومتي و جامعه پيوند دارد و نه تنها جدايي دين از سياست را تشويق نمي كند بلكه سعي در تقويت اين ارتباط، قانونمند كردن آن و نظارت مستقيم بر آن دارد.

ما در عصري زندگي مي كنيم كه ايدئولوژيها مي كوشند جاي اديان را بگيرند. اين ايدئولوژيها ـ به ويژه ليبراليسم ـ دين را مانع اصلي گسترش آموزه هاي خود در جهان مي دانند و مي خواهند اديان، به ويژه اسلام، را تنها به بعد فردي زندگي محصور كنند. نفوذ و گسترش انديشه هاي غربي، به ويژه سكولاريسم، در حوزه انديشه سياسي اسلام، كه پشتوانه عظيم فكري، رسانه اي دارد، منجر شد اصول عملي سياست اسلامي و كارآمدي دين مورد پرسش واقع شود تا آنجا كه برخي از انديشمندان در كشورهاي اسلامي به اين روند تسليم شوند و پيروي از الگوهاي سكولار

را اجتناب ناپذير دانند.

بنابراين، فرهنگ سكولار در ارتباط گسترده و عميق با نظام ليبرال دموكراسي انسان محور سكولار و نظام سرمايه دار سكولار، به دنبال جايگزين كردن خود به جاي فرهنگهاي سنتي و ديني است و اين روند به صورت بسيار زيركانه صورت مي گيرد. به نظر مي رسد اساسا غيرديني كردن يک جامعه از طريق تأثيرگذاري در حوزه هاي گوناگون از جمله ناخودآگاه افراد صورت مي گيرد به گونه اي كه افراد در يک فرايند حساب شده، از باورهاي ديني و ارزشهاي خود فاصله مي گيرند. براي همين، برخي معتقدند كه افراد در برابر توسعه سكولاريسم مقاومت جدي نمي كنند.

اما توسعه فرهنگ غربي و سكولاريسم در جهان اسلام همراه با واكنش بوده است و به نظر مي رسد در بسياري از كشورهاي اسلامي نوعي بيداري اسلامي عليه اين جريان شكل گرفته است. افراد در دورترين نقاط دنيا متوجه اين واقعيت شده اند كه چيزي كه غرب به رهبري ايالات متحده در پي تبليغ آن است بيشتر در منافع اقتصادي و ميل اين كشورها به سلطه بيش از پيش بر كشورهاي جهان سوم ريشه دارد. بديهي است هر چه افراد در اين فرهنگ جهاني، كه يكي از شاخصهاي آن سكولاريسم است، ادغام شوند به همان اندازه سيطره جهاني غرب آسانتر صورت مي گيرد. اما آنچه به مثابه ارزشهاي غربي و پروتستاني امريكا تبليغ مي شود، صورت مسخ شدهاي از دين مسيحيت است، ازاين رو، توانايي جذب همه فرهنگها را در خود نخواهد داشت.

بنابراين ، با وجود تبليغات گسترده غرب مبني بر جدايي دين از سياست و ديگر حوزه هاي اجتماعي، افراد در نهايت مي كوشند با احياي هويتهاي خود به مقابله با اين روند بپردازند. لذا سكولاريسم غرب ناچار خواهد بود هويت ديگر ملتها و انديشه ها را بشناسد و با آنها هم زيستي كند نه آنكه با بهره­گيري از امكانات مادي قدرتهاي غربي و تبليغات گسترده سعي در حذف آنها داشته باشد.

  • نتيجه گيري

سكولاريسم تجربه اي است كه اروپا در بستر تاريخي و فكري و آموزه هاي گوناگون خود و جريانها و حوادث بسيار بدان دست يافته است، بنابراين، تجويز چنين نسخه اي براي ديگر جوامع مطابق با الگوي غرب خردمندانه به نظر نمي رسد. در متون ديني مسيحيت جدا بودن حوزه دين و حوزه حكومت مطرح شده است اما اسلام در آغاز تولد خود اين دو حوزه را از هم جدا ندانسته بلكه برعكس بر حوزه سياست نظارت دارد و نسبت به آن بي تفاوت نيست.

امروزه كشورهاي غربي به سردمداري امريكا مي كوشند با گسترش انديشه سكولاريسم و نظام ليبرال دموكراسي غربي باورهاي ديني ديگر جوامع را كنار بزنند و بر بي فايده بودن انديشه هاي سنتي صحه بگذارند. با اين حال، سكولاريسم غربي در ارائه الگوي واحد و جهان گستر ناتوان مانده است كه علت آن، همانگونه كه گفته شد، محدود بودن اين تجربه به اروپاست. از اين رو كشورهاي اسلامي بايد با هوشياري و دقت لازم به اين مسئله توجه داشته باشند و علماي اسلامي آمادگي پاسخ دهي به پرسشهاي بي شمار ناشي از گسترش سكولاريسم به اين جوامع را داشته باشند تا غني بودن فرهنگ اسلامي بيش از پيش آشكار شود و فرهنگ سكولاريسم در حوزه جغرافيايي خود محدود باقي بماند.

 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا