- صهيونيسم
- چگونگي شكل گيري و گسترش صهيونيسم
واژه صهيونيسم، نزد هواداران و مخالفانش، معاني متضادي دارد. صهيونيستها آن را به منزله مفهومي مثبت كه بيانگر هويت و اهدافشان است به كار مي برند، در حالي كه مخالفان آنها اين واژه را مفهومي كاملا منفي مي دانندكه، افزون بر هويت و اهداف منفي صهيونيستها، تاريخي پر از ستمكاري را كه به ويژه براي ملت مظلوم فلسطين و به طور عام براي جهان اسلام به بار آوردند، يادآوري مي كند.
از سوي ديگر، كم نيستند جريانها و گروه ها در كشورهاي غربي (امريكا و اروپا) به ويژه در ميان ملي گرايان كه صهيونيسم را اقليت پرنفوذ و سلطه طلب يهودي در كشورهايشان مي دانند كه با سيطره بر ابعاد گوناگون زندگي اجتماعي (اعم از اقتصاد، سياست، رسانه هاي عمومي و غيره) حاكميت ملي آنها را نقض کرده اند. ازاين رو، آنها نيز در نوشته ها و سخنانشان اين واژه را با معناي منفي استفاده مي كنند.
پس از نخستين كنگره صهيونيسم در 1897 در سوئيس، صهيونيسم اين گونه تعريف شد: «دعوتي كه سازمان صهيونيسم براي آن تبليغ مي كرد و تلاشهايي كه اين سازمان در اين مسير مبذول مي داشت». طبق اين تعريف، صهيونيست كسي است كه به برنامه كنگره «بال» ايمان دارد.
آنچه زير نام «صهيونيسم » آمده عبارت است از تفكر استعماري، استثماري و استكباري در غرب كه از سده نوزدهم براي نيل به اهداف توسعه طلبانه شان، اقليت يهود را با مهاجرت پيوسته به فلسطين و اسكان آنها در اين سرزمين مسلط ساخته است.
به طور كلي سه نظريه در توجيه اين اقدام مطرح است:
الف) تشكيل منطقه اي صهيونيستي و ضد اسلامي در قلب جغرافياي سياسي جهان اسلام، كه از آغاز تاريخ اسلام تاكنون پيوستگي جغرافيايي و سياسي سرزمينهاي اسلامي در سه قاره آسيا، افريقا و اروپا به شمار مي آمد، و تنشهاي پياپي و متعدد حاصل از آن طي چند دهه گذشته كه اوضاع اين منطقه را دستخوش تلاطم كرده است.
ب) انتقال بحران تاريخي مسيحيت ـ يهوديت اروپا، كه موجب كشتارهاي متعدد يهوديان و طرح اتهامات نژادپرستي و… شده بود، به جهان اسلام و تبديل آن به بحران اسلام ـ يهود در فلسطين. اين طرح در نهايت زيركي اجرا شد و بدان پايه اهميت داشت كه در يک جمله مي توان آن را معامله اي تاريخي دانست كه بخشي از آن تبرئه يهود از اتهام قتل عيسي مسيح (ع) بود.
ج) تحقق تدريجي آرمان موهوم يهوديان نژادپرست و افراطي در برپايي حكومت يهوديان در فلسطين.
شايد بتوان تركيب بخشي از اين فرضيه ها يا همه آنها را هدف واقعي چنين اقدامي دانست. صليبيها از يک طرف با فناوري پيشرفته خويش بر جهان اسلام سيطره يافتند و از سوي ديگر به كمک هجوم فرهنگي، موجب استحاله معنوي و تضعيف اعتقادي و سست شدن مباني اعتقادي مسلمانان شدند و سرانجام به هزينه صهيونيسم، جنگي فرسايشي را كه ممكن است سالها طول بكشد بر مسلمانان تحميل كردند كه در بيش از نيم قرن سرمايه هاي عظيمي را از آنها بلعيده است.
اين جنگ به بهاي جان هزاران نفر و آوارگي ميليونها انسان تمام شده و شجره خبيثه اي كه نخست در رؤياي تئودور هرتزل شكل گرفت، در وعده بالفور تعبير گرديد سپس دستور كِشت آن را چرچيل (1874-1965) در كنفرانس قاهره صادر كرد و در سرزمين فلسطين به ثمر نشست و بدين ترتيب هم اهداف اوربان دوم محقق شد و هم پيروان مارتين لوتر (1483-1546م) و كالون بيشترين (1509-1564) كمک سياسي و مالي را كردند تا ارتدوكسهاي اروپاي شرقي و مركزي، مهاجران اشكنازي را به ارض اقدس گسيل دارند.
به طور كلي، اگر در يک مورد مخالفان قديم و معارضان جديد پاپ با پيروان واتيكان در عمل اتفاق نظر نشان دادند، آن اشغال فلسطين به دست صهيونيستها بود. البته مسيحيان شرق، خاورميانه و كشورهاي عرب از اين قاعده مستثنا بودند. بر اين اساس مي توان گفت كه مسيحيت چنين تجويزي نكرده است؛ بلكه صليبي گري غربي متأثر از فرهنگ گلادياتوري رومي عامل اساسي اين تفكر صليبي است كه نبردهاي سهمناك سده هاي 5 تا 7هجري را به نيابت از قيصرهاي رومي به راه انداخته بودند، نه مسيحيان نسطوري و فلسطيني و سوري.
آنچه امروز غربيها به نام مسيحيت عرضه مي كنند، فرهنگ زورمدارانه روم قديم است كه لعابي از مسيحيت را بر خود دارد. آنها كه روزي مي خواستند عيسي مسيح (ع) را به صليب بكشند و صليب را براي مصلوب كردن آن بزرگوار به دوش كشيدند، در جنگهاي صليبي به خونخواهي آن وجود بزرگوار با همان نشان صليب بر روي مسلمين شمشير كشيدند كه هر دوي اين اقدامات در يک جهت بود: در جهت كليت تاريخ و تقابل غرب و شرق. شرقي كه همواره خورشيد وحي از آن برتافته و بر غرب تابيده است.
شكل گيري حكومت صهيونيستها در خاورميانه هم زمان با دوران ضعف دولتهاي مسلمانان، به ويژه با افول امپراتوري عثماني از سده هجدهم، همراه بود. اجلاس قاهره نه تنها موجب تثبيت صهيونيسم شد، بلكه شكل تاريخي جغرافياي سياسي منطقه را تغيير داد و نقشه هاي جديدي ترسيم گرديد. ماجراي اشغال فلسطين خنجري بر پهلوي جهان اسلام بود كه سه جنگ خانمان برانداز را به مسلمين تحميل كرد و ميليونها فلسطيني را به خاك سياه نشاند و سلطه شوم صهيونيستها را تثبيت نمود.
بخشهاي آباد اردن، سوريه، لبنان به اشغال وارثان بن گوريون (1886-1973) درآمد و بخشهاي بيشتري از خاك همسايگان فلسطين را رژيم صهيونيستي اشغال كرد.
اگر كشورهاي مسلمان در پي آزادي سرزمينهاي اسلامي برآيند، سياستمداران و تبليغات چي هاي غربي برچسب حمايت از تروريسم را به آنها مي زنند، اما عاملان كشتارهاي ديرياسين، كفرقاسم، حرم ابراهيم (ع)، قانا، غزه و… نه تنها تقبيح نمي شوند؛ بلكه با عنوان مناديان دموكراسي و حقوق بشر غربي مورد حمايت و تمجيد قرار مي گيرند و فريادهاي دلخراش فلسطينيان نيز در سازمان ملل متحد با وتوي قدرتهاي حامي صهيونيسم، به ويژه امريكا، رو به رو مي شود.
البته براي تشويق يهوديان دنيا براي مهاجرت به فلسطين، چه پيش و چه پس از تأسيس رژيم صهيونيستي، رهبران صهيونيستي شيوه ها و ابزارهاي گوناگوني به كار بردند. «يهودي ستيزي» از بهانه هاي مهم صهيونيستها براي روي آوردن يهوديان سراسر جهان به فلسطين بوده است و براي يهوديان اين گونه نظريه سازي شد كه در صورت پراكندگي با معضل ناامني روبه رو خواهند شد و با اين اقدام زمينه مهاجرت آنان به فلسطين فراهم گرديد.
با اعلام موجوديت رژيم صهيونيستي در 1948 و آغاز مهاجرت بيش از حد يهوديان از سراسر دنيا به اين سرزمين و رشد غيرطبيعي جمعيت، تركيب جمعيتي اين سرزمين با اختلاف بسياري به سود يهوديان دگرگون شد. به گزارش اداره مركزي آمار اسرائيل، جمعيت اراضي اشغالي پيش از 1967، در پايان سپتامبر 1998از مرز 6 ميليون نفر فراتر رفته است. شمار يهوديان كه 80 درصد جمعيت را تشكيل مي دهند به بيش از 4/7 ميليون نفر رسيده، در حالي كه شمار عربها و ديگر اقليتها 1/2 ميليون نفر است.
به طور كلي، درون مايه اصول صهيونيسم ساختن نه تنها يک مذهب، بلكه يک ملت و يک دولت از يهوديت است؛ كه مي كوشد تا همه يهوديان دنيا را با توسل به جنگهاي توسعه طلبانه در سرزمين موعود، يعني «اسرائيل بزرگ» گرد هم آورد. از آنجا كه صهيونيسم سلطه اقليت استثمارگري در جهان است كه با منشأ غربي در جهت اهداف استعماري و امپرياليستي خود در خاورميانه پايگاهي به نام «اسرائيل » را به وجود آورده است، از اين رو توسعه طلبي در جوهره و ذات چنين جنبشي است، از اهداف راهبردي و اعلام شده صهيونيسم، كوشش براي تشكيل «اسرائيل بزرگ» با گسترهاي از «نيل تا فرات » است. آنها اين اشتهاي سيري ناپذير خود را با توسل به تورات، رنگ و بوي مذهبي نيز مي دهند و اين گونه تبليغ مي كنند كه براساس تعاليم مذهبي ، سرزمين نيل تا فرات به فرزندان يهود اهدا شده است. داويد تريچ، يكي از دوستان و مشاوران تئودور هرتزل، در نامه اي به وي در 29 اكتبر 1899مي نويسد: «مايلم به شما تذكر دهم كه پيش از اينكه بسيار دير شده باشد، هر از چندگاه به برنامه «اسرائيل بزرگ» مراجعه كنيد. برنامه كنفرانس بال بايد شامل واژه «اسرائيل بزرگ» يا واژه «فلسطين و سرزمينهاي مجاور» باشد وگرنه بي معناست؛ چه، شما نخواهيد توانست 10 ميليون يهودي را در سرزميني به مساحت 25000كيلومتر مربع بپذيريد».
موشه دايان در اوت 1967 گفت:
«اگر تورات مال ماست و اگر خود را قوم تورات مي دانيم، پس بايد سرزمينهاي توراتي، سرزمينهاي داوران و ريش سفيدان، را نيز در اختيار داشته باشيم».
از وراي چنين اصولي، مسلما مرزها «كش آمدني» مي شوند:
«به بيانيه استقلال امريكا توجه كنيد، هيچ نوع ذكري از حدود اقليمي نكرده است. ما مجبور نيستيم حدود حكومت خود را مشخص كنيم».
بن گوريون در جايي ديگر آشكارا مي گويد:
«مسئله ما حفظ وضع موجود نيست، وظيفه ماست كه دولتي متحرك در جهت توسعه هر چه بيشتر ايجاد كنيم».
ازاين رو، تحقق اين امر از ديدگاه رهبران صهيونيستي به فراهم بودن دو عنصر بستگي داشت:
1) ادامه دريافت كمكهاي سياسي، اقتصادي و نظامي از كشورهاي امپرياليستي به ويژه امريكا.
2) حفظ برتري فني چشمگير به سود موجوديت اسرائيل در برابر همه كشورهاي عربي و جهان اسلام (كميت عربي در مقابل كيفيت صهيونيستي) از طريق برخوردار بودن از قدرت بازدارنده نظامي و اقتصادي كه قادر به تحميل تسليم بر عربها و قبولاندن اين مطلب به آنها باشد كه هر گونه درگيري با اسرائيل به شكست مي انجامد.
بودجه جنگی رژيم صهيونيستي در 1995 حدود 8/3 ميليارد دلار (10/3درصد توليد سرانه ملي) بود و كمكهاي نظامي امريكا 1/8 ميليارد دلار و كمكهاي اقتصادي آن 1/2 ميليارد دلار بوده است و اين بيانگر توان بالاي نظامي اسرائيل با توجه به مساحت كوچک و جمعيت 5/2 ميليون نفري (در 1995) است.
رژيم صهيونيستي پس از تشكيل، در انديشه فعاليتهاي هسته اي برآمد و كميته انرژي هسته اي را در 1952 تشكيل داد و براي ساخت رآكتور ناحال در 1955 با امريكا پيمان بست. اين رآكتور با 5 مگاوات قدرت تحت اشراف و بازرسي آژانس بين المللي انرژي هسته اي در وين قرار دارد. اين رژيم در 1954 با فرانسه مذاكراتي محرمانه در مورد توسعه فعاليتهاي هسته اي خود انجام داد كه ساخت رآكتور ديمونا در 1963 حاصل اين مذاكرات بود اما اسرائيل تاكنون هيچ بازرسي بين المللي را از اين رآكتور نپذيرفته است. بر اساس اطلاعات اوليه، قدرت اين رآكتور24 مگاوات است كه براي توليد پلوتونيوم براي ساخت يک كلاهک در سال كافي است اما برخي اطلاعات حاكي از افزايش قدرت آن به 40 مگاوات؛ يعني توليد ساليانه 3 كلاهک است. در مورد ذخيره هسته اي اين رژيم اختلاف نظر وجود دارد و منابع گوناگون آن را تا 200 كلاهک هسته اي ذكر مي كنند. اين رژيم از 1967 از امضاي پيمان منع گسترش سلاحهاي هسته اي طفره رفته و بازرسي بين المللي را نپذيرفته است.
دامن زدن به فرقه گرايي و اختلاف در جهان عرب به صهيونيسم امكان مي دهد هدفها و مطامع توسعه طلبانه خود را تحقق بخشد. صهيونيسم به مثابه ابزار امپرياليسم جهاني در جهان اسلام مي كوشد تا با سياست «تفرقه بينداز و حكومت كن» جنبشهاي اسلامي و عربي را درهم بكوبد. اين موضوع در نوشته هاي نظريه پردازان و نويسندگان صهيونيست به روشني آمده است. براي نمونه ارييه اورنشتاين مي گويد:
«برخلاف شعار وحدت عربي كه عربها مطرح مي كنند، من معتقد به ازهم پاشيدگي تا مدتي ديگر و ظهور طوايف نژادي و جغرافيايي، مانند لبنان مسيحي و منطقه كردها در شمال عراق و جبل الدروز و كشور اسرائيل هستم كه در نهايت اردن نيز به اين تجمع هلال خصيب، كه به رهبري اسرائيل خواهد بود، مي پيوندد و در اين صورت همه كشورهاي عضو اين اتحاديه دست به دست هم مي دهند تا منطقه را آباد كنند و مجتمعهاي هندسي گوناگوني از قبيل بهرهبرداري مشترك از آبهاي اردن و يرموك و ليطاني به وجود آورند و در چنين وضعي، مسائل اقليمي، اهميت ثانوي پيدا خواهد كرد».
پوشيده نيست كه اسرائيل عملا كوشيد سوريه را در فتنه هاي فرقه اي حتي پيش از پايان عمليات جنگي سال 1967 غرق كند. پس از تجاوز پنجم ژوئن همراه با اشغال هر چه بيشتر سرزمينهاي عربي، هدفهاي راهبردي صهيونيسم در مورد بهرهبرداري از مسئله اقليتها در جهان عرب، آشكارا مطرح شد. در هم شكستن و نابودي رشد جنبش آزادي بخش ملي عربي و فرسايش مادي و معنوي مردم عرب، اين هدف صهيونيسم را تحقق مي بخشيد كه ميان اسرائيل و جهان عرب به لحاظ جغرافيايي و انساني توازن برقرار شود.
صهيونيسم با بهرهبرداري از مسئله اقليتها، به از هم پاشيدگي و واگرايي جهان اسلام و به ويژه جهان عرب دامن زده تا از اين راه به هدفهاي توسعه طلبانه خود دست يابد.
ديويد كاما، نويسنده صهيونيست در كتاب خود به نام كشمكش ، چرا؟ و تا كي؟ مي نويسد «محور پيشنهاد مربوط به حل مشكل خاورميانه بر اين اساس متكي است كه جهان عرب در شرق اسرائيل بايد دو پاره شود: سوريه و لبنان در پاره شمالي، و عراق و اردن و عربستان و فلسطين (در صورت تأسيس) و ديگر كشورهاي عربي در پاره جنوبي. در وسط، اين دو بخش به وسيله يک نوار وسيع ارضي كه نيروهاي غيرعرب در آن مستقر مي شوند، از هم جدا شوند و در اين نوار به ترتيب از مغرب به مشرق، كشورهاي زير به وجود مي آيند: اسرائيل، كشور دروزي، كشور كردي؛ و اسرائيل با تمركز بر جبل الدروز در جنوب سوريه حضور مي يابد. و اما كشور كردي كه يک ايالت مستقل
آشوري ضميمه آن خواهد بود، در شرق سوريه و شمال عراق به وجود مي آيد و از آنجا زمينه كمک به لبنان، كه در آن با جذب مسيحيان موجود در سوريه، كشوري با اكثريت مسيحي به وجود خواهد آمد، فراهم مي شود. و سرانجام اسرائيل با اين كشورها پيمان خواهد بست تا از بار استعماري عربها رهايي يابند و اين كشورها خواهند توانست پايتختهاي كشورهاي عربي را تهديد كنند».
طرح تقسيم فلسطين از سوي سازمان ملل متحد در 1947 مطرح شد، كه بر مبناي آن تشكيل دولت مستقل يهودي و عربي مورد تأييد قرار گرفته بود و بيت المقدس نيز بين المللي اعلام شده بود. اين طرح ناعادلانه سبب اعتراض و شورش مردم فلسطين شد. اين در حالي بود كه در 1946 كل جمعيت فلسطين حدود دو ملیون نفر بود كه از یک ملیون دویست هزار مسلمان و پانزده هزار مسيحي و ششصد و هشت هزار يهودي تشكيل مي شد، يهوديان در حدود شش درصد از خاك فلسطين را در مالكيت خود داشتند و در برابر، عربهاي فلسطيني حدود چهل و هفت درصد كل خاك فلسطين را مالک بودند. بقيه كشور جزء املاك عمومي بود. طرح تقسيم به يهوديان كه كمترين جمعيت را داشته و مالک سرزميني كمتر از 6 درصد كل فلسطين بودند، زميني به مساحت 14500 كيلومتر، يعني 57 درصد از كل فلسطين را مي بخشيد.
در پي اين طرح، اسرائيل در 1948 رسما موجوديت يافت و با افزايش مناقشات بين اعراب و اسرائيل چهار جنگ بين آنها در سالهاي 1967 ،1956 ،1948 و 1973 روي داد كه يكي از نتايج مهم جنگ 1967 عربي شدن مسئله فلسطين و اسرائيل بود؛ زيرا در اين جنگ اسرائيل بخشهايي از كشورهاي همسايه (اردن، سوريه، مصر) را اشغال كرد. از اين زمان به بعد كشورهاي عربي در اين قضيه ذي نفع شدند و جنگ 1973 دقيقا به همين منظور برپا شد.
بحران انرژي در سال 1973 سبب توجه بيشتر جهانيان به حل مسئله اعراب و اسرائيل شد و از آن زمان به بعد طرحهاي بسيار و كنفرانسهاي صلح براي حل اين مناقشه برگزار شده است؛ ولي اين اقدامات به سبب روحيه خصومت طلبانه و تجاوزكارانه اسرائيل هيچگونه دستاوردي براي ملت فلسطين به همراه نداشته است.
رژيم اسرائيل به علت ماهيت عنصر تشكيل دهندهاش (صهيونيسم سياسي) و هويتش (ادامه تجاوزها و جنگها) در توسعه دائمي است و پس از هر تجاوز به فضاي حياتي مناسب جديدي چشم طمع مي دوزد؛ بنابراين نمي توان اعتبار اين قراردادها و مرزهاي «كش آمدني» را به رسميت شناخت.
اين بحران زايي در منطقه حساس خاورميانه سبب صرف منابع هنگفتي در بخش نظامي و تسليحاتي شده است و افزايش هزينه در امور نظامي احتمال بروز درگيريهاي شديد در منطقه را به گونه اي محسوس بالا مي برد.
همچنين تركيب و كيفيت سلاحهاي استقرار يافته نيز در حال دگرگوني است و قدرت ويرانگري زرادخانه هاي رژيم صهيونيستي نيز منطقه را هر چه بيشتر دستخوش بحران كرده است. برخي از دولتهاي خاورميانه بزرگترين خريداران سلاح در جهان به شمار مي آيند.
يكي از اهداف راهبردي و نامشروع صهيونيسم تسلط بر منابع آب منطقه است و آب در تفكر صهيونيسم از اهميت اساسي برخوردار است. رهبران جنبش صهيونيسم، از گذشته هاي دور، دولت يهود را دولت آب دانسته اند. رهبران اين جنبش، آب را عامل امنيت دولت صهيونيستي دانسته و در ترسيم نقشه آن، همواره منابع آب را در نظر گرفته اند. منابع و پراكندگي رودخانه ها در ترسيم «اسرائيل بزرگ» و ميزان توسعه طلبي ارضي رژيم صهيونيستي، اهميت اساسي دارد. افزون بر آموزه هاي تورات كه به «نيل تا فرات» اشاره دارد، همه رهبران صهيونيست درباره ضرورت حفظ و تسلط بر منابع آبي اتفاق نظر دارند. در بيان اهميت منابع آبي، وايزمن در نامه اي به وزير خارجه
وقت انگليس در 1920 نوشت: «آب عنصر اساسي براي امنيت و بقاي اسرائيل است».
صهيونيستها از پايان سده نوزدهم ميلادي به بسياري از سرزمينها و به ويژه بلنديهاي جولان چشم دوخته بودند و جولان را بخشي از نقشه اسرائيل بزرگ مي دانستند، به گونه اي كه ديويد بن گوريون در 1918 از حزب كارگر بريتانيا درخواست كرد كه براي تسلط بر آبهاي يرموك و منابع آبي رود اردن، صهيونيستها اين بلنديها را اشغال كنند.
همچنين سازمان بين المللي صهيونيسم در نامه اي به كنفرانس صلح ورساي در 1919 خواستار انضمام بلنديهاي جولان و جبل الشيخ به مرزهاي كشور ملي يهود شد. بن گوريون در گفت وگوهايش با دولت انگليس گفته بود هرگونه برنامه ريزي درباره آب براي آينده بايد به گونه اي باشد كه منابع آبي اسرائيل، خارج از ميهن يهود قرار نگيرد. نقشه بن گوريون در 1937 در مورد دولت صهيونيستي شامل رود ليطاني و رود اردن و همه سرچشمه هاي آنها مي شد.
رژيم صهيونيستي پس از اشغال فلسطين و اعلام موجوديت در 1948 از آب دو يا سه رود (بانياس، حاصباني و نيمي از رود اردن) محروم بود و فقط رود «دان» از خاك اراضي اشغال شده مي گذشت. پس از تشكيل دولت اسرائيل، حكومت به مسئله آب توجه نمود و اولويتي كه براي آن قائل شد از اولويت تأسيس ارتش و نهاد نظامي كمتر نبود. اسرائيل در افزايش مقدار آب قابل استفاده به موفقيت دست يافت، به گونه اي كه حجم آبهاي زيرزميني استخراج شده كه در1949 ،240 ميليون متر مكعب بود، در 1963 به 800 ميليون متر مكعب افزايش يافت.
همچنين اسرائيل توانست پس از جنگ 1967 مسير رود اردن را تغيير دهد و با استفاده از اين مسير، زمينهاي جديدي در منطقه «الحوله» را به زير كشت برد. در 1987 تركيه در مركز بررسيهاي استراتژيک بين المللي در واشنگتن پيشنهاد كرد خط لوله اي براي انتقال آب از تركيه به كشورهاي خاورميانه كه دچار كمبود آب اند، ايجاد شود. براساس اين طرح، دو خط لوله اصلي، يكي شرقي و ديگري غربي ايجاد مي شود. خط شرقي از سوريه به اردن و عربستان و از آنجا به اسرائيل و كرانه باختري و اردن و سپس به عربستان مي رود.
در آن زمان كشورهاي عربي با مشاركت اسرائيل در طرح، به علت منازعات فلسطيني و اسرائيلي، مخالفت ورزيدند.
از اين رو، تركيه كار ساخت خط لوله شرقي را آغاز كرد و طرح هنوز در مرحله اوليه خود است. حال كه به علت فقدان صلح بين اسرائيل و همسايگانش و به ويژه، فلسطينيها طرح خط لوله غربي با مانع روبه رو شده، پيشرفت در عمليات صلح به منزله پيشرفت در پرونده آبهاست. ازاين رو، رژيم صهيونيستي درباره منابع آب صرفا به جنبه اقتصادي اكتفا نكرده و آن را موضوعي كاملا سياسي مطرح مي كند.
افزون بر نظاميگري، صرف بودجه هاي كلان در اسرائيل براي جذب تحقيقات و گسترش مراكز پژوهشي و تحقيقات فني و علمي در خاورميانه نيز چشمگير است. شيمون پرز يک بار اعلام كرد بيش از 40 درصد بودجه اسرائيل به مسائل فرهنگي و تحقيقاتي اختصاص دارد و اگر زمان صلح فرا برسد، اين رقم به گونه اي چشمگير افزايش خواهد يافت. رژيم صهيونيستي با كوشش فراوان براي تسخير رسانه هاي گروهي، توانسته بسياري از خبرگزاريهاي معروف جهان و شبكه هاي نامدار تلويزيون بين المللي را در اختيار گيرد و اين، در سده و زمانه اي كه «عصر ارتباطات» نام گرفته و دهكده كوچک جهاني شكل گرفته، از اهميت ويژهاي برخوردار است.
تسخير رسانه هاي گروهي براي جهت دهي به اذهان و محيط فرهنگي و به طور كلي هجوم فرهنگي عليه جهان اسلام صورت پذيرفته است.
صهيونيسم، در جنگ با جهان اسلام، تنها به رسانه هاي گوناگون خبري و تبليغاتي بسنده نكرده است، بلكه بسياري از كارخانه هاي توليد پارچه و همچنين چاپخانه ها را نيز به استخدام خود درآورده است. در بروكسل پايتخت بلژيک، آيات نخست سوره هاي مريم و بقره بر روي اوراق بسته بندي چاپ شد تا يهوديان از آنها در فروشگاه هاي خويش استفاده كنند. همچنين در قبرس، يک يهودي توليدكننده كفش بر تخت كفشهاي ورزشي نام «الله» را حک كرده است.
البته جامعه اسرائيل به يک معنا جامعه اي «بحران زده» است و با بحران هويت دست به گريبان است. بن گوريون درباره توده نامنسجم يهودي در فلسطين با ديدي خوش بينانه مي گويد: «اگر چه به صورتي بالفعل ملتي به نام اسرائيل وجود ندارد اما به صورت بالقوه چنين ملتي وجود دارد و در حال شكل گيري است. ولي اين «توده نامنسجم» نه داراي يک نژاد واحد، نه زباني مشترك، نه ميراث فرهنگي واحد و نه حتي تاريخ مشتركي است تا بر پايه آن چنان ملتي از قوه به فعل درآيد. ناگزير سياستمداران صهيونيستي بر آن مي شوند تا به صورت ساختگي و تحميلي هم كه شده چنين هويتي را در خارج پديد آورند. از مهم ترين اين راهحلها، معرفي «يهودي» به عنوان كسي است كه «قرباني سياستهاي خصمانه ضد يهودي شده است» با تأسيس دولت اسرائيل اين معيار در سطح ملي به كار گرفته شد و مبارزات حق طلبانه فلسطينيان به گونه اي معرفي شد كه گويي هدف آنها نابودي يهوديان است.
لذا مي توان با رجوع به افرادي كه هدف اين مبارزات اند، يهودي را از غيريهودي بازشناخت؛ و اين گونه بود كه قربانيان «تبعيض» تحت لواي واحدي گرد آمدند و در چارچوب «حفظ بقا»ي خود، دلشوره حاصل از اين رهگذر، به وحدتشان انجاميد. به عبارت سادهتر هويت جامعه يهودي ـ اسرائيلي برپايه يک اصل مشترك قرار گرفت و آن داشتن «دشمن مشترك» است.
با پيروزي انقلاب اسلامي ايران از پايان دهه 1970 نوعي رستاخيز اسلامي در خاورميانه و از جمله فلسطين،به ويژه در ساحل غربي رود اردن و نوار غزه، آغاز شد. اين حركت بي ارتباط با نااميدي از مفاهيم سكولار غرب، شعارهاي چپ و سروصداي ملي گرايي عربي نيز نبود. ازاين رو، مردم فلسطين كه تجربه موفق جنبش اسلامي در ايران را پيش روي داشتند، با نااميدي از سازمانهاي غيراسلامي، با روحيه جديد به اسلام روي آوردند. از اين دهه حركت اسلامي پايگاه جدي تر و حضور مؤثرتري به ويژه در ميان جوانان يافت. پس از شهادت عزالدين قسام، شخصيت بزرگ مسلماني كه اقبال عمومي داشته باشد و بتواند ملت فلسطين را رهبري كند، وجود نداشت، اما به
محض آنكه حركتهاي اسلامي و رهبري آن حركتها بر اساس اسلام تحقق يافت، مردم فلسطين بار ديگر به اسلام بازگشتند.
به همين دليل، بنيامين نتانياهو، نخست وزير رژيم صهيونيستي و رهبر حزب ليكود، مي نويسد: «ازسويي ديگر هم اكنون شاخصهاي ديگري وجود دارد كه مژده دهنده خير و نيكي براي ملت ما نيست. ما شاهد افزايش جديد اسلامگرايي، از جمله موج قوي انزجار و تنفر عليه اسرائيل از سوي نيروهاي اسلامي، كه قدرتشان رو به افزايش است، هستيم».
با وجود كوشش همه جانبه غرب و در رأس آن امريكا و رژيم صهيونيستي عليه جهان اسلام، رشد بيداري اسلامي و اسلامگرايي در جهان اسلام، به ويژه پس از انقلاب اسلامي ايران در 1979، توجه غرب را به خود جلب كرده است. بيشتر انديشمندان غربي در سالهاي نخست تمايل داشتند كه بيداري اسلامي را پديدهاي عمدتا شيعي و ايراني قلمداد كنند. هجوم اسرائيل به لبنان در 1982 و انقلابي شدن شيعيان اين كشور و پيدايش گروه هايي مانند حزب الله، بيش از پيش سبب تقويت اين گرايش شد.
براساس اين مكتب فكري، ويژگيهاي خاص مذهب شيعه، همراه با ساختار تشكيلات روحاني شيعه، شيعيان را براي پذيرش گرايشهاي تقابل جويانه اسلامي آمادهتر كرد. به هر حال، اين ديدگاه با واقعيتهاي جهان عرب و جهان اسلام ارتباطي ندارد.
در جايي كه اصلي ترين انگيزه استعمار غرب در هجوم به كشورهاي اسلامي از مبناي اعتقادي و ديني او نشئت مي گيرد، در برابر بايد جهان اسلام با بازگشت به اسلام و تمدن و هويت اسلامي خويش و اسلامي كردن مبارزه با صهيونيسم، به جاي عربي دانستن آن، به رويارويي با صهيونيسم جهاني بپردازد.
نتيجه گيري
مسئله فلسطين در نظام بين الملل از اهميت ويژهاي برخوردار است. آنچه در يكصد سال اخير در اين سرزمين روي داده برآيندي از تحولات تاريخي در سده هاي گذشته است. هنگامي كه ژنرال آلنبي به بيت المقدس گام نهاد، چنين گفت: «جنگهاي صليبي امروز پايان يافت». اين عبارت تفكر و نگراني حاكم بر جوامع غربي را در مورد شكوه تمدن اسلامي به خوبي نمايان مي سازد. از نظر آنها مسلمانان همچنان خطري هستند كه حيات سياسي ـ اجتماعي غرب را تهديد مي كنند و يگانه راهكار عملي براي تثبيت نظام ايشان ضعف و سستي جامعه اسلامي است.
صليبيان عصر جديد نيز اين سنت نياكان خود را يعني حمله نظامي به قلب جهان اسلام و نابودي كشورهاي اسلامي را حفظ کرده اند. اما يگانه تفاوت اين دو ديدگاه در اين است كه پيشينيان نبرد مستقيم را برگزيدند و خود زير پرچم كليسا به سوي فلسطين تاختند، در حالي كه اخلاف ايشان برآن اند به جاي رويارويي آشكار با مسلمانان، بايد از سياست مبارزه غيرمستقيم بهره جست. توجه به اينكه چرا بريتانيا سياست حمايت از آژانس ملي يهود در فلسطين را هدف قرار داد و ديگر كشورهاي اروپايي نيز از مهاجرت خيل اقليتهاي يهود به سوي اراضي فلسطين حمايت كردند، روشن مي سازد كه جهان غرب در آغاز سده بيستم دريافته بود كه بايد با دامن زدن به آتش افراطگرايي مذهبي، يهوديان را عليه مسلمانان بشوراند و از اين راه به دو هدف مهم دست يابد.
اولا تهييج يهوديان مقيم اروپا براي مهاجرت به فلسطين كه تشكيل آژانس ملي يهود نخست سبب مي گرديد تا اين گروه هاي ناآرام كه از نظر اروپاييها همواره مسئله ساز بودند خاك اروپا را ترك كنند و يا از حضور آنها بسياركاسته شود و ثانيا رويارويي يهوديان معتقد به انديشه صهيونيسم با مسلمانان در فلسطين زخمي را در پيكره جامعه اسلامي پديد مي آورد كه نه تنها اسباب دل مشغولي مسلمين مي شود؛ بلكه تفرقه و نفاق و كاهش توان جهان اسلام را نيز به همراه مي آورد.
تشكيل دولتي غيرمسلمان در قلب جهان اسلام مانع از يكپارچگي سياسي سرزمينهاي اسلامي مي شد و عاملي مؤثر در رشد فرهنگ غربي در تمدن اسلامي به شمار مي آمد. اين اقدام صهيونيستها حركتي حساب شده بود تا با سلطه سياسي بر چهار راه ارتباطي جهان اسلام، مانع از رشد و تعالي عامه مسلمين گردند. دنياي اسلام نيز كه در آن سالها به علل گوناگون دچار بحران بود، هنگامي با اين مسئله روبه رو شد كه نه تنها توان مبارزه با آن را نداشت بلكه به سبب نفوذ عناصر وابسته به استعمار در اركان سياسي خود، گرفتار انواع سوء مديريت بود. آنهانخست خوش باورانه به سيل مهاجران يهود مي نگريستند و به سبب سودجويي برخي افراد ساده لوح، خود زمينه
حضور دائمي مهاجران را در كنار خويش پديد آوردند.
ناآگاهي كارگزاران سياسي جهان اسلام از تحولات اروپا نيز عاملي بود كه ايشان را با نيات دولتهاي اروپايي در قبال مسئله فلسطين دير آشنا كرد. از سوي ديگر در اين سالها دنياي اسلام اگر چه صورت مسئله را دريافته بود، نتوانسته بود پاسخي مناسب براي حل آن بيابد. اختلاف آرا و عقايد، رقابت بي حاصل، انفعال مطلق، ترجيح دادن منافع شخصي بر منافع جهان اسلام، سرسپردگي و سادهانديشي زمامداران ملل مسلمان از جمله آفتهاي جهان اسلام بود.
مسئله فلسطين در سالهاي پيش از جنگ جهاني دوم متأسفانه اولويت نخست سياسي در جهان اسلام نبود و همين امر سبب شد تا زمينه براي نفوذ هر چه بيشتر صهيونيستها در منطقه فراهم شود و بايد به اين واقعيت تصريح نمود كه سياست دراز مدت صهيونيستها براي تسلط همه جانبه بر امور سياسي ـ اجتماعي جهان اسلام، اقدامي عملي براي زدودن انديشه ناب اسلامي و نابودي بنيانهاي والاي تمدن اسلامي در جهان معاصر است كه از پشتيباني كامل دنياي غرب نيز برخوردار است.