1. صفويان

صفويان در سال 907 ق حكومتي تشكيل دادند كه بيش از دو سده تداوم يافت، و از جهاتي متفاوت از حكومتهاي پيشين و تا اندازهاي پسين خود بود. دو سده زمينه سازي لازم بود تا براي نخستين بار در تاريخ ايران طريقت تصوف با الهام از آموزه هاي شيعي بتواند چنان طرح مستحكمي دراندازد كه پايه گذار آثار و پيامدهاي بلندمدتي در تاريخ ايران دوره اسلامي باشد. صفويان، پس از هشت قرن حاكميت عناصر بيگانه در ايران، مجددا هويت ايراني را زنده كردند و كشوري مستقل پديد آوردند كه مرزهاي خاص جغرافيايي سياسي آن، كه تا به امروز هم كمابيش باقي مانده است، مي توانست در برگيرنده ملتي با هويت ايراني ـ اسلامي باشد.

رسميت يافتن شيعه، پيشرفت بازرگاني و كشاورزي و صنعت، ترقي و تعالي هنر و معماري، تشكيل ارتش منظم و سياست خارجي مقتدرانه همه از ويژگيها و برجستگيهاي حكومت صفويان است و از همين روست كه اين بخش از تاريخ ايران بيش از هر دوره ديگري نظر پژوهشگران و به ويژه ايرانشناسان غربي را به خود معطوف داشته است و همواره پژوهشها و نظريه هاي علمي جديدي در اين حوزه ارائه مي گردد. آنچه در پي خواهد آمد گذري است اجمالي بر جنبه هاي گوناگون سياسي، اجتماعي، فرهنگي و هنري عصر صفوي، تا شايد در پرتو آن، فروغ اندكي بر آن شكوه و عظمت ديرينه و دير پاي ايران اسلامي تابانده شود.

وضعيت سياسي دولت صفوي از چند منظر قابل توجه و پي گيري است. نخست زمينه هاي تشكيل و ايجاد اين حكومت، سپس روند تثبيت، استحكام و رسيدن به اوج عظمت و اقتدار و سرانجام سير نزولي و نابودي آن بررسي خواهد شد و سعي بر آن است كه فراز و فرود اين سلسله و علل و عوامل آن در پيوند با يكديگر تبيين شوند.

  1. روند شكل گيري و انقراض دولت صفوي

در مورد منشأ عربي، تركي، كردي و ايراني بودن خاندان صفوي ميان محققان اختلاف نظر وجود دارد. نخستين فرد اين دودمان، كه اطلاعات اندكي درباره او وجود دارد، فيروزشاه بن زرين كلاه است كه در سده پنجم هجري در ناحيه اردبيل مي زيسته است. هر چه از اين تاريخ، به ويژه از زمان تولد شيخ صفي الدين اردبيلي (650ق ) و زندگي او به سده دهم، يعني زمان تشكيل دولت صفوي، نزديک تر مي شويم، افراد دودمان صفوي شناخته تر مي شوند و مي توان به اقدامات آنها در دو سده زمينه سازي، كه به تشكيل اين دولت انجاميد، پي برد.

شيخ صفي الدين، كه به زهد و عرفان روي آورده بود، راهي شيراز شد تا محضر غيب الدين بزغوش را دريابد، اما پيش از رسيدن، شيخ از اين سراي خاكي رخت بركشيده بود. لذا، شيخ صفي به شيخ زاهد گيلاني رهنمون شد و نزد شيخ زاهد بار يافت و مقرب شد و پس از مرگ او رياست طريقت زاهديه را بر عهده گرفت. اين مقام معنوي مهمي بود و از همين پايگاه بود كه صفويان طي دو سده به تبليغ و ارشاد گروهي بزرگ از مردم، به ويژه تركمانان غرب ايران و آناتولي شرقي، پرداختند كه بعدا نيروهاي فدايي دولت صفوي شدند. اين دولت همچون خيمه اي بود كه بر عمود مستحكم نيروهاي تركمن طريقت تصوف صفوي تكيه كرده بود.

پس از رسيدن شيخ صفي به رهبري طريقت زاهديه، كه از آن پس طريقت صفويه ناميده شد، دوران جديدي از ترويج و پيشبرد فعالانه اين طريقت جديد آغاز شد و آن را، كه قبلا طريقتي صوفيانه و داراي اهميتي صرفا محلي بود، به نهضتي مذهبي تبديل كرد كه دامنه نفوذ آن در ايران، سوريه و آسياي صغير گسترش يافت.

شيخ صدرالدين موسي در سال 735ق جانشين پدرش شد و مقبره شيخ صفي الدين اردبيلي در اين دوره بنا گرديد و به پايگاهي براي پيروان طريقت صفوي تبديل شد. بر اثر تبليغات معنوي، شيوخ صفوي رفته رفته افزايش يافتند. اين فعاليتهاي تبليغي ادامه داشت و شيوخ خانقاه اردبيل، كه ياران خود را قابل ملاحظه مي دانستند، آرام آرام به صحنه سياسي آمدند و به قدرت دنيوي هم ميل كردند؛ به ويژه خلأ قدرت ناشي از فروپاشي ايلخانان و اوضاع نابسامان سياسي حكومتهاي پراكنده و محلي فرصت خودنمايي در عرصه سياسي را براي آنان فراهم مي كرد.

يكي از اركان دولت صفوي تصوف بود. از زمان خواجه علي، كه در سال 793ق به رياست معنوي طريقت صفويه رسيد، تعاليم نيمه مخفي طريقت صفويه آشكارا ماهيت شيعي گرفت و بدين ترتيب صفويان از يک نيروي معنوي ديگر هم براي تشكيل دولت خود استفاده كردند كه همان تشيع بود كه با تصوف هم وجه اشتراكي داشت و آن محوريت مقام حضرت علي (ع)، هم در نزد شيعه و هم در نزد صوفيان، بود.

ابراهيم در سال 830ق به مقام مرشد كامل رسيد و در اين دوره همچنان فعاليت تبليغي بين هواخواهان صوفي دولت صفوي ادامه داشت، تا اينكه شيخ جنيد در سال 851ق به رياست طريقت صفوي برگزيده شد. وي تمايل آشكاري به قدرت دنيوي از خود نشان داد و اولين رهبر صفويه است كه لقب سلطان گرفت كه نشاندهنده قدرت دنيوي است. جنيد، كه ديگر به قدرت معنوي صرف راضي نبود، با تحريک مريدانش به جهاد عليه كفار روحيه جنگجويي را وارد طريقت صفوي كرد.

ورود به عرصه سياسي بدون تقابل و تعامل با حكومتهاي وقت ميسر نبود. لذا قراقوينلوها، كه صفويان را تهديدي براي اقتدار خود مي دانستند، به رويارويي با آنها برخاستند. در عوض، آق قوينلوها، كه دشمن قراقوينلوها بودند و مي خواستند از نيروي صفويان عليه دشمن خود بهره گيرند، به صفويان پناه دادند. بدين گونه صفويان وارد دسته بنديهاي سياسي شدند.

حيدر در سال 860ق جانشين جنيد شد. هر دوي آنها در جنگ با شروانشاهان كشته شدند. صفويان براي ورود به عرصه سياسي ناگزير بودند دست به تحركاتي بزنند و توانمنديها و قابليتهاي خود و پيروانشان را بيازمايند. ازاين رو، جنگ با قدرتهاي محلي كوچک مي توانست زمينه خوبي باشد؛ به ويژه كه جنگ باكفار چركسي قلمداد مي شد و در صورت پيروزي مي توانست غنايمي را نصيب نيروهاي صفوي سازد و روحيه رزمندگي آنها را تقويت نمايد.

پس از كشته شدن حيدر در جنگ با شروانشاهان در سال 893ق، علي جانشين او شد و خود را پادشاه خواند.

اين گونه تحركات سياسي صفويان حتي متحدان وخويشاوندان آنها، آق قوينلوها را هم نگران كرد و به تكاپو و تعقيب صفويان واداشت. علي به دست آق قوينلوها كشته شد؛ ولي پيش از مرگ، اسماعيل را به جانشيني برگزيده بود. البته اسماعيل هفت ساله هم در معرض تعقيب آق قوينلوها بود تا اينكه اهل اختصاص، كه مشاوران معتمد و ياران ويژه صفويان بودند، او را از اردبيل به گيلان بردند و پنهان كردند.

  • تشكيل دولت صفوي

اسماعيل پنج سال در لاهيجان مخفي بود، اما روابطش را با مريدان حفظ كرده بود. ضعف آق قوينلوها بر اثر جنگهاي شاهزادگان فرصت خوبي را در اختيار اسماعيل ميرزا قرار داده بود. لذا در سال 905ق به اردبيل بازگشت و مريدانش را به سوي خود خواند و با اين نيروها به جنگ با شروانشاهيان رفت و انتقام پدران خود، جنيد و حيدر، را از آنها گرفت. آنگاه آق قوينلوها را درهم شكست و بدون مانع وارد تبريز شد و در سال 907ق تاجگذاري كرد.

وي در اين هنگام بيش از سيزده سال نداشت و بايد در نظر داشت كه اهل اختصاص او را راهنمايي و ياري مي كردند.

شاه اسماعيل در همان روز تاجگذاري مذهب شيعه را دين رسمي اعلان كرد و به ترويج وتقويت مذهب اماميه پرداخت. تبريز به پايتختي دولت نوپاي صفوي انتخاب شد و طبيعي است كه انتخاب مكاني مناسب به پايتختي از ضروريات شكل گيري و عينيت يافتن هر دولتي است. در ميان شهرهاي موجود در منطقه غرب و شمال غربي ايران، بي شک تبريز بيش از همه شهرها ويژگيهاي لازم براي پايتختي را داشت و سالهاي متمادي در ادوار تاريخ ايران تختگاه بود؛ به ويژه اينكه تصرف آن به معني پايان حيات سياسي آق قوينلوها هم تلقي مي شد. شاه اسماعيل به تصفيه حساب با مدعيان قدرت پرداخت و همه آنها را يكي پس از ديگري از ميان برداشت.

شاه اسماعيل، پس از سركوبي مدعيان قدرت، در سال 918ق به جنگ با ازبكان پرداخت كه مرزهاي شرق و شمال شرقي ايران را عرصه تاخت وتاز خود قرار داده بودند. شاه اسماعيل در جنگ مرو ازبكان را به سختي شكست داد؛ ولي در نبرد غجدوان، كه نيروهاي خود را به كمک ظهيرالدين بابر فرستاده بود، شكست خورد.

اين شكست ريشه در اقدامات و اصلاحات شاه اسماعيل داشت. واقعيت اين بود كه حكومت صفوي با اتكا به نيروهاي قبيله اي تركمان و ضرب شمشير آنان برپا گشته و طبيعي بود كه آنان پس از تشكيل و استقرار دولت سهم بيشتري در تقسيم مقامات و مناصب طلب كنند و اين نكته اي بود كه شاه اسماعيل هم بدان واقف بود؛ اما نگران بود كه مبادا ايجاد ميدان و جولانگاهي فراخ براي زياده خواهيهاي قزلباشان، اقتدار مطلق او را با مشكل روبه رو سازد. از طرفي، قزلباشان نيروهاي زبده رزمندهاي بودند كه فنون جنگي را خوب مي دانستند، ولي در امور ديوانسالاري كارآمد نبودند. ايرانيان كارآزموده مناصب ديوانسالاري را حق خود مي دانستند و واقعيت هم همين بود. بنابراين، شاه اسماعيل براي تضعيف و مهار قدرت مخاطره آميز قزلباشان زياده خواه و همچنين اداره بهتر امور دولتي، رويكرد ويژهاي به ايرانيان كرد و اين كار، به اصطلاح پژوهشگراني همچون سيوري، نزاع پردوام اصحاب قلم و شمشير را پديد آورد. به همين سبب بود كه قزلباشان جنگيدن تحت امر امير نجم ثاني را دون شأن خود دانستند و شكست غجدوان را در تاريخ صفوي سبب شدند. اين فصلي نوين و سرآغاز صف بنديهاي قزلباشان در عصر شاه اسماعيل بود كه به مرگ ياراحمد اصفهاني انجاميد. پذيرش يک حكومتي شيعي براي عثمانيها، كه بر بخشي بزرگ از دنياي اسلام سيطره داشتند، كار مشكلي بود. تضادهاي عقيدتي، تحريكات هواخواهان صفوي در آناتولي و مداخله صفويان در امور سياسي عثمانيها و… منجر به جنگ چالدران در سال 920ق شد. در اين جنگ صفويان شكست خوردند و اين شكست براي دولت صفوي زيانبار بود. افزون بر تلفات جاني و خسارات مالي، پايتخت صفويان هم به اشغال سلطان سليم درآمد. شاه اسماعيل پس از اين جنگ و در واقع، در دهه آخر زمامداري خويش به كنج عزلت خزيد و اقدام خاصي نكرد.

  • مرحله تثبيت و تحكيم

شاه اسماعيل اول در 930ق درگذشت و تهماسب جانشين او شد؛ در حالي كه دوازده سال بيش نداشت. دوره زمامداري بلندمدت شاه تهماسب اول (84 ـ930ق ) را بايد دوران تثبيت دولت صفوي دانست؛ زيرا به خوبي بر اوضاع داخلي و سياست خارجي مسلط شد. در آغاز اميران و رؤساي قزلباش، كه تا حدي نظم متعارف سلسله و مراتب مريد و مرادي را فراموش كرده و به خودسري برخاسته بودند، فرصت را مناسب دانستند تا از كودكي تهماسب استفاده كنند و موقعيت خود را، كه تاجيكان (ايرانيان فارسي زبان) تا حدي تضعيف كرده بودند، بازيابند و هر چه بيشتر بر تهماسب و دستگاه حكومتي مسلط شوند. آنان قدرت فائقه ديوسلطان را، كه بنا به وصيت شاه اسماعيل اول اتابک تهماسب و امير الامراي او بود، به رسميت نمي شناختند و از او تمكين نمي كردند.

بنابراين، بخش مهمي از ايام زمامداري شاه تهماسب اول صرف كشمكش و فرونشاندن فتنه قزلباشان شد كه خواستار مناصب عمده حكومتي بودند. اين كشمكشهاي داخلي براي دولت نوپاي صفوي پيامدهاي زيانباري داشت و فرصت خوبي براي دشمنان بود. در همين زمان كه قزلباشان و ديوسلطان با هم اختلاف داشتند، ازبكان به خراسان يورش آوردند و ديوسلطان مجبور به مقابله با آنان شد.

شاه تهماسب، در ده سال اول دوره سلطنتش، توانست بر دسته بنديها، زياده خواهي و خودسريهاي قزلباشان، كه بنيانهاي دولتش را متزلزل مي كرد، چيره شود و انضباط خاصي را در ميان صفوف قزلباشان و دولتمردان برقرار سازد. اين روند تا سالهاي پاياني سلطنت 54 ساله او تداوم يافت؛ اما در سالهاي پاياني حكومت او و همچنين پس از مرگش، خودسريها و مداخله هاي قزلباشان بار ديگر آغاز شد. برخي خواستار حكومت حيدرميرزا و برخي ديگر خواستار حكومت اسماعيل ميرزا بودند. سرانجام اسماعيل ميرزا جانشين شاه تهماسب اول شد.

شاه تهماسب در سال 935 ق در جنگ جام ازبكان را شكست داد و توانست با اتخاذ شيوه جنگي تدافعي و به كارگيري نيروي توپخانه، نيم قرن دولت صفويه را متحد و يكپارچه نگه دارد. در دوران كوتاه سلطنت شاهاسماعيل دوم (85ـ984ق ) و دوره نه چندان بلند سلطان محمد خدابنده (996ـ985ق ) اوضاع داخلي و خارجي صفويان به لحاظ نابساماني اوضاع دربار و مداخلات قزلباش پريشان بود،22 تا اينكه شاه عباس اول به قدرت رسيد و دوران تحكيم و تعالي حكومت صفويان آغاز شد.

  • عصر اقتدار

پيش از اينكه شاه عباس به سلطنت برسد اوضاع مملكت ايران از هر جهت پريشان بود؛ زيرا سلطان محمد خدابنده، افزون بر ضعف شديد بينايي، مردي ضعيف و زبون بود و اين باعث شده بود كه از سويي همسرش در امور مملكت دخالت كند و از سوي ديگر قزلباشان. اين اوضاع آشفته داخلي فرصتي پديد آورد تا تركان عثماني ، كه با انعقاد معاهده صلح آماسيه در سال 962ق و در عصر زمامداري شاه تهماسب از حملات به ايران و تصرف قلمرو صفويان بازمانده بودند، درگيريهاي خود را با ايران از سرگيرند و آن معاهده را در سال 986ق نقض كنند و شهرهاي غربي و شمال غربي ايران را تصرف كنند. سران قزلباش نه تنها از مناقشات دست برنداشتند، بلكه تا جايي پيش رفتند كه مهد عليا، همسر سلطان محمد خدابنده و مادر شاه عباس، را خفه كردند و حمزه ميرزا، پسر شاه محمد، را از بين بردند.

در چنين اوضاع و احوالي كه كيان دولت صفوي از داخل و خارج در معرض تهديد بود شاه عباس از خراسان به قزوين آمد و در سال 996ق بر تخت سلطنت نشست. او بلافاصله به اقدامات و اصلاحاتي دست زد كه كشور ايران را از ناتواني و ضعف بيرون آورد به گونه اي كه آوازه ثروت و اقتدار دولت صفوي به سراسر جهان آن روز رسيد و سلاطين اروپا و پاپهاي رم، با خشوع تمام، سفير به دربارش فرستادند و سفيران دولت صفوي را با تواضع و محبت فراوان پذيرا شدند و اين قدرت و شكوه تا پايان زندگي آن پادشاه همچنان پابرجا بود.

شاه عباس، كه روي كار آمدنش مرهون دسته بنديهاي استاجلوها و شاملوها بود، و به عبارتي با يک كودتاي درباري عليه پدرش به قدرت رسيده بود و همه گستاخيهاي قزلباشان را ديده بود كه حتي زن مرشد كامل را در حضور او خفه كرده بودند، مي بايست به اين وضعيت خودسرانه قزلباشان سريعا پايان مي داد تا خود بار ديگر قرباني توطئه اي نشود و آلت دست قزلباشان نگردد. لذا شديدا قزلباشان را فرونشاند و از آنجا كه آنان نخبگان نظامي و نيروهاي رزمنده دولت صفوي بودند شاه عباس براي جبران خلأ آنان از نيروي گرجي، چركسي و ارمني در ساختار نظامي استفاده كرد و ارتشي منظم پديد آورد و با استفاده از دانش نظامي اروپاييان به ويژه برادران شرلي، آنان را به سلاح گرم و توپخانه مجهز كرد و با اين ارتش قوي هم به سركوبي قزلباشان ادامه داد و هم امنيت را برقرار كرد و هم اوضاع اقتصادي مملكت را سامان بخشيد. او در سال 7ـ1006ق ، ازبكان را در نبرد رباط پريان به سختي شكست داد.

 پس از اين همه اصلاحات و اقدامات نوبت آن بود كه از موضع قدرت با عثمانيها برخورد كند و شهرهايي را كه در آغاز حكومتش به ناگزير طي قراردادي به آنها واگذار كرده بود، باز پس گيرد. شاه عباس نه تنها اين شهرها را پس گرفت ، بلكه بغداد را هم كه از زمان شاه تهماسب به دست تركان افتاده بود، تصرف كرد.

 براي او، كه قادر بود عثماني را شكست دهد، طبيعي بود كه برخورد با ازبكان و گوركانيان بسيار آسانتربود و همواره ابتكار عمل در مناسبات با همسايگان در دست شاه عباس بود.

شاه عباس كه مي دانست تنها با شمشير نمي توان حكومت كرد و به علاوه آن قدر به تجارت اهميت مي داد به گسترش مناسبات با كشورهاي اروپايي مانند فرانسه و انگليس و آلمان و روسيه و اتريش پرداخت. شمار فراوان سفيران وي به كشورهاي اروپايي و اسناد و مكاتبات بسياري كه در اين زمينه باقي مانده است نشان دهنده فعاليت گسترده سياسي و ديپلماسي اوست. مجموع اين فعاليتها و اصلاحاتي كه شاه عباس به ضرب شمشير و نيروي تدبير انجام داد چنان رونق وشكوهي براي ايران اسلامي پديد آورد كه او را شايسته عنوان «كبير» گردانيد و از همين روست كه شاردن، آگاهترين فرد اروپايي كه از ايران ديدار كرده، معتقد است در هنگامي كه اين پادشاه بزرگ از جهان رخت بربست، رونق و رفاه نيز از ايران رخت بربست.

افول و نابودي

بدگمانيهاي شاه عباس به شاهزادگان صفوي، دربار را از وجود مرداني كارآمد كه تداوم بخش مسير بزرگي و شكوه عصر شاه عباسي باشند، خالي كرد. پس از شاه عباس، در سال 1038ق، نوه اش، شاه صفي، به قدرت رسيد. در زمان او سياست تبديل ولايات ممالک به ولايات خاصه، كه شاه عباس اول براي تحصيل درآمد بيشتر و به تبع آن تقويت بنيه نظامي ايجاد كرده بود، گسترش يافت و اين امر شديدا به بنيه دفاعي ايالات آسيب رساند.

خاندان قدرتمند و كارآمد امامقلي خان، كه خدمات شايان توجهي در ايالت فارس و سواحل جنوبي انجام داده بودند، در اين زمان ريشه كن شدند. شاه صفي هنگامي كه سرگرم تدارك عملياتي براي بازپس گيري قندهار از گوركانيان بود، به سال 1051ق در 39 سالگي درگذشت.

شاه عباس دوم در سال 1052ق جانشين او شد او همانند جدش، فرمانروايي قدرتمند بود و با كشتن قورچي باشي و ديگر قزلباشاني كه ساروتقي وزير را كشته بودند اين ادعا را اثبات كرد. هفته اي سه روز به ديوان عدالت مي نشست و به شكايات مردم رسيدگي مي كرد. سياست تبديل املاك ممالک به خاصه در اين دوره به قدري توسعه يافت كه تقريبا تمام مملكت در اختيار مقام سلطنت درآمد. شاه عباس دوم توانست مرزهاي ايران را دست نخورده نگاه دارد و حتي در سال 1058ق قندهار را از گوركانيان باز پس گيرد.

با پادشاهي شاه سليمان، سلسله صفويه و كشور به سرعت رو به زوال گذاشت. حضور جدي تر علما در عرصه سياسي و مذهبي دولت صفوي صحنه را براي صوفيان، كه تشكيل دهندگان اين دولت و مقوم آن بودند، تنگ كرد و زوال موقعيت صوفيان، كه از زمان شاه عباس اول با جانشيني عنصر سوم، يعني گرجيها و چركسها، آغاز شده بود، شتاب بيشتري گرفت.

شاه سلطان حسين، كه در سال 1105ق به قدرت رسيد، به اداره امور مملكت بي توجه بود. در زمان او، ضعف و پريشاني دولت صفوي و نظاميان فزوني گرفت. در اين ايام، افغانان غلجايي قندهار كه از اين ضعف با خبر بودند و سلطه حاكمان صفوي شيعه را در قندهار خوش نمي داشتند به ايران حمله كردند و با تصرف اصفهان در سال 1135ق به حيات اين دولت پايان دادند.

همان گونه كه تشكيل و تحكيم اين دولت براي پژوهشگران مهم و جالب توجه بوده، سقوط اين دولت هم اهميت داشته است و محققان بسياري مطالب فراواني در اين باره نوشته اند و هر كدام از منظري متفاوت علل و عواملي را در اين فرايند مؤثر دانسته اند. براي شناختن علل سقوط دولت صفويه بايد كل تاريخ اين سلسله و فراز و نشيبهاي آن را در نظر داشت و نبايد آخرين فرد اين سلسله را مسئول سقوط دولتي دانست كه افزون بر 220 سال تداوم يافت.

صفويان دولتي شيعي بودند و از همان ابتدا تشيع را در قلمرو خود رسميت بخشيدند؛ چنان كه كروسينسكي، سياح لهستاني اواخر عصر صفوي، اشاره مي كند، مذهب در سقوط دولت صفوي بي تأثير نبوده است ؛ زيرا دو سده جنگ و كشمكش با دول سني منطقه خسارتهاي جبران ناپذيري بر دولت صفوي وارد آورده، و پيش از شاه عباس عوامل انقراض به وجود آمده بود. ايمان مريدان صفوي به مرشد كامل از ميان رفته بود و قدرت معنوي كه اساس تشكيل سلسله بود كم شده بود، ولي به علت نبودن مدعي و مهاجم خارجي و نيز پيدايش يک منجي به نام شاه عباس اين سلسله سقوط نكرد.

اگرچه شاه عباس عظمت و شكوه اين كشور را به خوبي تجديد كرد، در نتيجه برخي از اعمال خود تخم بدبختي آن را كاشت. همانگونه كه گفته شد، سياست شاه عباس اول در كشتن و زنداني كردن شاهزادگان در حرم، مملكت را از وجود مردان كافي و كارآمد تهي كرد و نيز سياست تبديل املاك ممالک به خاصه كه شاه عباس براي تحصيل درآمد بيشتر و ساماندهي ارتش نوين انجام داد تأثير منفي در ساختار دولت داشت؛ به ويژه اينكه اين سياستها در دوره جانشينان او با شدت بيشتري اعمال شد. ارتش نوين شاه عباس عرصه را بر صوفيان قزلباش، كه بانيان دولت صفوي بودند، تنگ كرد و عناصر گرجي و چركسي هم كه در ارتش مشغول بودند تعلق خاطر چنداني به دولت صفوي نداشتند.

عوامل سقوط دولت صفوي را مي توان در علل كلي ، خصوصي و تصادفي دسته بندي كرد.

علل كلي، كه از علل مهم انقراض سلسله ها بوده است، عبارت است از فشار حكام و فرمانروايان، فشار مالياتها، بي توجهي به اوضاع عمومي مملكت ، نارضايتي مردم، اختلاف بين سرداران قشون و اولياي امور، بي لياقتي شاهان و ضعف تشكيلات اداري و نبود حكومت مركزي.

علل خصوصي در هر سلسله وضع خاصي دارد؛ در سلسله صفويه، تقويت روحاني نماها، تربيت ولي عهد در حرمسرا و از ميان رفتن قدرت معنوي و ايمان مريدان به مرشد كامل (شاه) را مي توان برشمرد.

علل تصادفي هجوم افغانها بود كه از قندهار به اصفهان حمله كردند و بساط دولت صفوي را برچيدند. اين علت تصادفي را بايد علت تامه سقوط دولت صفوي دانست. ضعف، سستي و بي ارادگي شاه سلطان حسين زمينه را براي چنين هجومي فراهم كرده بود و نهايتا هجوم افغانها، بدون جنگ و كشمكش طولاني ، به سقوط دولت صفوي انجاميد.

  1. مناسبات خارجي

هنگامي كه صفويان در سال 907ق در ايران به حكومت رسيدند، در غرب ايران عثمانيها، در شمال شرقي و شرق ايران، ازبكان و گوركانيان حكومت مي كردند. صفويان با هر يک از اين دولتهاي مسلمان همسايه مناسباتي داشتند كه البته سراسر خصمانه نبود و با وجود پارهاي اختلافها و تضادها، كه نبايد آن را صرفا تضادهاي مذهبي و عقيدتي دانست، مناسبات دوستانه اي هم حاكم بود و مناسبات فرهنگي، سياسي، اقتصادي مسالمت آميزي نيز جريان داشت. متأسفانه، محققان به اين بخش از تاريخ مناسبات صفوي ، يعني مناسبات دوستانه فرهنگي و سياسي و اقتصادي با دولتهاي همسايه، كمتر توجه کرده اند و ضروري است به اين مناسبات كه تاكنون خصمانه دانسته شده است از منظري ديگر نگريسته شود. در اين بخش مناسبات صفويان با همسايگان به اجمال و آن گاه روابط با دول اروپايي با تفصيل بيشتري بيان خواهد شد.

  • مناسبات با همسايگان

محققان عصر صفوي، به ويژه ايرانشناسان، معمولا روابط خارجي ايران عصر صفوي با همسايگان را از دريچه مذهبي و تحولات ناشي از آن بررسي کرده اند. درست است كه رسميت بخشيدن به مذهب شيعه و تلاشي بي وقفه براي برقراري آن در ايران تأثير فراواني در تحولات سياسي، اجتماعي و نيز در مناسبات خارجي برجاي گذاشت اما نبايد آن را مهم ترين عامل در عرصه مناسبات خارجي دانست و كشمكشهاي بين ايران شيعي و همسايگان سني مذهب را صرفا از ديدگاه عقيدتي نگريست. واقعيت اين است كه در اين امر عوامل متعددي مؤثر بوده كه عامل مذهب فقط يكي از آنهاست و البته نه مهم ترين آن.

ازبكان، هم زمان با شكل گيري دولت صفوي، از ضعف بازماندگان تيموري استفاده كردند، قلمرو آنها را به چنگ آوردند و در ماوراءالنهر قدرتي فراهم كردند و طبيعي بود كه در همسايگي، ناگزير مناسباتي با ايران داشته باشند.

اين ازبكان، به لحاظ خلق و خوي صحراگردي و ويژگي تحرك پذيري نظام قبيله اي كه بر محيط زندگي آنان حاكم بود، گاهي وارد قلمرو صفويان مي شدند و برخوردهايي بين آنها و دولت صفوي صورت مي گرفت. مهم اين است كه صفويان عمدتا از موضع قدرت با آنها برخورد مي كردند و پيروز اين ميدان بودند.

البته در پشت پرده مناسبات خصمانه، بايد به مناسبات دوستانه هم توجه كرد، به ويژه اينكه ماوراءالنهر، قلمرو ازبكان، كانون مهم فرهنگ و تمدن و ادب ايراني بود. سفيران ايراني و ازبک همواره در رفت وآمد بودند و به حكم مسلماني، براي تشرف به حج، نيازمند عبور از قلمرو صفويان بودند و اين خود مناسبات دوستانه اي را طلب مي كرد. صفويان معمولا راه حج را براي آنان باز مي گذاشتند و از آنها استقبال هم مي كردند.

اگر ميان ايران و ازبكان كشمكشهايي هم صورت مي گرفت نه صرفا به سبب تضاد عقيدتي، بلكه به سبب تنگناهاي اقتصادي و معيشتي و خلق و خوي صحراگردي ازبكان و فقدان مرزهاي مشخص جغرافياي سياسي بود كه چنين برخوردهايي را اجتناب ناپذير مي كرد. وقتي صفويان روي كار آمدند مدت زمان زيادي بود كه عثمانيها دولت تشكيل داده به قدرتي تبديل شده و بر آسياي صغير و آناتولي شرقي مسلط گشته بودند و قصد داشتند مناطق ديگري را تصرف نمايند كه تصرف اروپاي مركزي و تسخير كليه كشورهاي اسلامي خاورميانه و شمال افريقا از جمله آنها بود.

صفويان با عثمانيها مناسباتي آميخته به جنگ و صلح داشتند. معاهدات صلح آميز متعددي ميان طرفين منعقد گرديد. صلح براي طرفين به علت گرفتاريهاي متعددشان حائز اهميت بود؛ به ويژه براي عثمانيها كه مشغول مسائل بخش اروپايي خود و مبارزه براي توسعه ارضي بودند.

بيشتر پژوهشگران مناسبات ايران و عثماني را از دريچه تحولات مذهبي نگاه مي كنند، حال اينكه در اين دوره مذهب و منازعات مذهبي فقط يكي از عوامل تأثيرگذار در مناسبات خارجي بوده است. درست است كه امپراتوري مقتدر سني مذهب عثمانيها، دولت شيعي صفوي را به راحتي در كنار خود تحمل نمي كرد، اما مسائل ديگري نيز در اين ماجرا مؤثر بودند مثلا حمايت شاه اسماعيل از سلطان مراد، شاهزاده ياغي عثماني، كه عليه سلطان سليم شورش كرده بود در بروز جنگ چالدران بي تأثير نبود. شاه اسماعيل ورود اين شاهزاده فراري به ايران را گرامي داشت . او تا هنگام مرگ در ايران ماند.

 شاه اسماعيل با حمايت از مراد و تقويت مخالفان وي مي توانست كانون توطئه اي را عليه سليم فراهم آورد. پشتيباني شاه اسماعيل از رقيبان سليم موجب دشمني وي با شاه اسماعيل شد.

مهم ترين برخورد ايران و عثماني جنگ چالدران بود كه شاه اسماعيل شكست خورد و تبريز، پايتخت صفويان، به تصرف عثماني درآمد. ولي سلطان سليم مردم تبريز را اذيت نكرد و جنايتي مرتكب نشد بلكه از روي مروت و عدالت با مردم تبريز رفتار كرد و بزرگان و كدخدايان را اكرام داشت.

سلطان سليم، بر اثر شورش يني چريها، تبريز را پس از يک هفته ترك كرد. يكي از علل شورش يني چريها اين بود كه جنگ با برادران ديني خود، يعني ايرانيان، را توجيه ناپذير مي دانستند و اين نشان مي دهد كه تضاد مذهبي ، دست كم ميان مردم ايران و عثماني ، آنقدرها هم كه گفته مي شود، زياد نبوده است. با وجود آشكار شدن ضعف و آسيب پذيري تبريز، شاه اسماعيل همچنان پايتخت خود را حفظ كرد و انتقال پايتخت حكومتي به قزوين تا نسل بعد صورت نگرفت و حكومت صفوي هم پس از اين جنگ وارد بحراني جدي نشد و اين دولت نوپا بهحيات خود ادامه داد.

در دوره شاه تهماسب، با انعقاد معاهده صلح آماسيه در سال 962ق ، مناسبات دو كشور وارد مرحله اي نوين گرديد. اين معاهده تا زمان حيات شاه تهماسب و سلطان سليم باقي بود. بر اثر اين نخستين پيمان صلح، كه ميان ايران و عثماني منعقد گرديد، آذربايجان غربي و بخشي از كردستان و بين النهرين و بخش شمالي گرجستان به دولت عثماني واگذار شد. در مقابل، ارمنستان، اردهان، كارتيل، كاخت و آذربايجان شرقي به ايران تعلق گرفت.

سرحدات مشخص گرديد و مسلمانان، كه از رفت وآمد سپاهيان دوطرف در عذاب بودند، راحت شدند. اين معاهده تا دوره سلطان محمد خدابنده پابرجا بود. عثمانيها با استفاده از ضعف و فترت صفويان در سال 986ق آن را نقض كردند.

شاه عباس اول، كه وارث كشوري با اوضاع بحراني شده بود، چارهاي جز انعقاد معاهده صلح استانبول در سال 998ق و واگذاري مناطقي به عثماني نداشت .60 بعدها شاه عباس توانست با تجديد قوا و ساماندهي امور داخلي و تشكيل ارتش منظم اين مناطق را از عثمانيها بازپس گيرد و در سال 16ـ1015ق موفق شد آخرين سرباز عثماني را از سرزمين ايران، كه طبق معاهده آماسيه مشخص شده بود، بيرون براند. لذا شاه عباس اين بار از موضع قدرت معاهده دوم استانبول را با عثمانيها امضا كرد و مناطقي را كه قبلا به آنها واگذار كرده بود پس گرفت.

در زمان شاه صفي، عثمانيها بغداد را تصرف كردند و شاه صفي معاهده صلح قصر شيرين (زهاب) را در سال 1049 ق با عثمانيها منعقد كرد كه طبق آن بغداد و بصره و بخشي از كردستان غربي به عثماني واگذار شد و درمقابل آذربايجان شرقي و ارمنستان و گرجستان به ايران داده شد.

اين عهدنامه آثار مهمي در تاريخ ايران دارد و نقطه عطفي در روابط ايران و عثماني به شمار مي رود؛ زيرا به موجب آن، تكليف سرزمينهايي كه سالها موجب اختلاف دو كشور بود تعيين شد و صلح ميان ايران و عثماني به مدت يک قرن تأمين گرديد. البته برخي از پژوهشگران، رفاه و فراغت حاصل از اين معاهده را از عوامل سستي و ضعف و انقراض دولت صفويه مي دانند.

اين معاهده پس از سقوط دولت صفوي نقض گرديد و عثمانيها غرب ايران را اشغال كردند تا اينكه نادرشاه افشار آنها را از غرب ايران اخراج كرد.66 نتيجه اينكه، عوامل متعددي افزون بر عامل مذهب در مناسبات ايران و عثماني دخيل بود، از جمله عوامل سياسي، تحريكات مرزي قبايل، مشخص نبودن سرحدات و توسعه طلبيهاي عثماني. كساني كه رسميت يافتن تشيع را عامل كشمكشهاي ايران و عثماني مي دانند هيچ پاسخي براي اين پرسش ندارند كه آيا اگر ايران در عصر صفوي سني مذهب باقي مي ماند، باز هدف حمله عثماني قرار نمي گرفت و آيا كشمكش ايجاد نمي شد؟

وانگهي مناسبات ايران و عثماني سراسر با دشمني همراه نبوده و معاهدات دوستانه و رفت وآمدهاي سفيران و بازرگانان به قلمرو يكديگر كم نبوده است. اختلافات صفويان با گوركانيان كمتر از اختلافات با ازبكان و عثمانيها بود؛ چون مرزهاي مشترك آنها كمتر بود و صرف نظر از مسئله قندهار، كه مورد نزاع بود، اختلاف منافع چنداني با هم نداشتند. صفويان با گوركانيان مناسبات سياسي ، اقتصادي و فرهنگي فراواني داشتند.

شاه اسماعيل اول دعوت ظهيرالدين بابر را، كه قول داده بود در صورت پيروزي بر ازبكان سكه به نام شاه اسماعيل زند و خطبه به نام او بخواند، پذيرفت ؛ اما موفق به ياري او نشد. همايون، جانشين بابر، نيز براي به قدرت رسيدن، به شاه تهماسب اول متوسل شد. اين مطلب نشان مي دهد كه صفويان از گوركانيان اقتدار بيشتري داشتند. روابط دوستانه بسيار ميان ايران شيعه و هند سني مذهب برقرار بود؛ به ويژه تجارت با هند اهميت داشت و دربار گوركانيان سرپناه بسياري از نويسندگان و سرايندگان پارسي گوي بود.

مناسبات با كشورهاي اروپايي

با نفوذ پرتغاليها در خليج فارس از حدود سالهاى 912 ق به بعد، شاه اسماعيل ناچار به استيلاى آنان تن داد و در صدد بود كه عليه عثمانى از پرتغاليها كمك گيرد. نتيجه قرارداد با پرتغاليها اين بود كه ايرانيان به كار بردن سلاحهاى آتشين را از پرتغاليها آموختند و در دوره جنگهاى بيست ساله شاه تهماسب با عثمانى، پرتغاليها مقدارى تفنگ و وسايل جنگى جديد به ايرانيان دادند. از اين زمان به بعد بود كه مبلغان مسيحى به تلاشهايى براى برقرارى ارتباط دست زدند.

در سال 1006 ق دو انگليسى به نام آنتونى شرلى و رابرت شرلى به دربار شاه عباس اول آمدند.

شاه عباس سال بعد آنتونى شرلى را با نامه‏هاى دوستى از سوى شاه براى پاپ و پادشاهانى مثل رودلف دوم امپراتور مقدس روم، هانرى پادشاه فرانسه، ملكه انگلستان، حاكم ونيز و دوك توسكانى اعزام كرد. آنتونى موظف بود تا حمايت اين پادشاهان را در مبارزه با دشمن مشترك يعنى عثمانيها جلب كند. در رقابت انگليسيها با پرتغاليها آنتونى جنكينسون به نمايندگى از شركت مسكو به ايران آمد و حامل نامه‏هايى از ملكه اليزابت براى شاه تهماسب بود كه هدف آن برقرارى مناسبات بازرگانى بود. انگليس به وسيله كمپانى هند شرقى در 1024 ق توانست آرام آرام به بازار ايران رخنه كند؛ پارچه‏هاى خود را به ايران آورد و تجارتخانه‏هايى در شيراز و اصفهان داير و نيز امتيازاتى از شاه عباس كسب كند. شاه عباس در نظر داشت از نيروى دريايى انگليس بر ضد پرتغاليها استفاده كند و در نهايت امامقلى‏خان توانست به كمك انگليسيها هرمز را از دست پرتغاليها خارج سازد.

در سال 1074 ق فرانسويان در روابط ايران با دول اروپايى ظاهر شدند و هيئتهاى كاپوسن در ايران فعال شد و مراكزى در اصفهان داير كرد و امتيازاتى مشابه انگليسيها و هلنديها به دست آوردند. كمپانى هند شرقى انگليس توانست تا پايان دوره صفوى موقعيت دلخواه خود را در ايران حفظ كند.

آنچه در پايان بحث مناسبات خارجي مي توان گفت اين است كه در اين دوره زمامداران ايران به ويژه در عصر شاه اسماعيل، شاه تهماسب و شاه عباس اول تمامي نيروي خود را براي حفظ استقلال و تماميت ارضي كشور در برابر مهاجمان بيگانه به كار گرفتند و عمدتا هم موفق بودند. صفويان چه از طريق جنگ و اعمال راهكارهاي دفاعي و چه با ديپلماسي و معاهدات صلح افزون بر دو قرن مقتدرانه از مرزهاي سياسي و هويت ملي خود دفاع كردند.

روابط صفويان با كشورهاي اروپايي نيز اصولا بر اساس احترام متقابل و به منظور مبادلات تجاري بود و با اينكه در اين امر بين دول مزبور، مخصوصا انگلستان و هلند و فرانسه، رقابت وجود داشت، هيچ كدام سعي در اعمال نفوذ و رخنه سياسي در ايران نكردند.

  1. فرهنگ و تمدن

الف ) رسمي شدن تشيع و پيامدهاي آن

پس از واقعه سقيفه بني ساعده عدهاي، از مسلمانان (شیعیان) به طرفداري از خلافت حضرت علي (ع) برخاستند. از آن به بعد شيعيان در كنار ديگر فرقه هاي اسلامي به حيات خود ادامه دادند و ايران هم يكي از كانونهاي اصلي تشيع گرديد. شيعيان همواره به خلفاي اموي و عباسي به چشم غاصب نگاه مي كردند و گاه با آنان به مقابله برمي خاستند و نابودي اين دستگاه غاصب و دستيابي به استقلال سياسي يكي از آرزوهاي ديرينه آنان بود.

در سده چهارم هجري، آل بويه موفق شد تا حدي آرزوي تشيع را مبني بر نيل به قدرت سياسي برآورده سازد. آل بويه شيعه مذهب بر بخشهايي از ايران دست يافت و تا بغداد هم سلطه خود را گسترش داد و مدتي قدرت سياسي ـ مذهبي خلفا را تحت الشعاع اقتدار خود قرار داد. اما دولت آنان زودگذر بود و با ورود تركمانان سني مذهب سلجوقي قدرت آل بويه افول كرد و شيعيان همچنان در حاشيه بودند تا دستگاه خلافت اسماعيليان در سال 654ق و خلافت بغداد در سال 656 ق سقوط كرد. اين امر، همراه با تسامح مذهبي مغولان، راه را براي فعاليتهاي شيعيان باز كرد، به حدي كه ايلخانان مغول هم ، مانند غازان و اولجايتو، به تشيع تمايل نشان دادند.

در پايان عصر ايلخانان تشكيل سلسله سربداران در شرق ايران و شكل گيري دولت شيعي قراقوينلوها در شمال غربي ايران و وجود خاندانهاي شيعي همچون مرعشيان طبرستان، سادات آل كيا در گيلان، مشعشعيان در خوزستان حكايت از گسترش تشيع در ايران دارد.

چنان كه گفته شد، شاه اسماعيل ، پس از غلبه بر آق قوينلوها، راهي تبريز شد و در اوايل 907ق در اين شهر به تخت سلطنت نشست. هنگامي كه شاه اسماعيل به حوالي تبريز رسيد، سادات و قضات و بزرگان و اهالي شهر به استقبال وي شتافتند و آوازه اين جلوس در اطراف و اكناف بلند شد و امرا و صوفيان، جلوس وي را تهنيت گفتند و ارادت خود را به عرض رساندند. شاه اسماعيل همواره در اين انديشه بود كه مذهب شيعه را تقويت كند و گسترش بخشد و هنگامي كه به سلطنت رسيد به اين آرزوي خود جامه عمل پوشاند. پس به تقويت و رواج مذهب اماميه پرداخت و فرمان داد كه خطباي ممالک آذربايجان خطبه به نام «ائمه اثني عشر سلام الله عليهم الي يوم الحشر» بخوانند و پيش نمازان تمامي شهرها و بلاد رسوم سابق را منسوخ كنند و مؤذنان مساجد لفظ «اشهد  ان عليا ولي الله» را در كلمات اذان وارد كنند.

شاه اسماعيل درباره رسمي كردن تشيع با امرا و علماي شيعه به مشورت پرداخت و امرا با در نظر داشتن اكثريت جمعيت سني شهرـ از دويست تا سيصد هزار نفر از مردم شهر، دو سوم سني بودندـ اظهار داشتند: «مي ترسيم مردم بگويند ما پادشاه شيعه نمي خواهيم و در آن صورت چه بايد كرد. شاه فرمود خداي عالم و ائمه معصومين با من همراه هستند و در اين راه من از كسي بيم ندارم و اگر مردم مخالفتي داشته باشند، شمشير مي كشم و هيچ كس را زنده نمي گذارم».

به دستور شاه اسماعيل خطبه را خطيب شهر، مولانا احمد اردبيلي، كه از بزرگان شيعه بود، خواند. پس از خطبه ، مردم اعتراض كردند و به دستور شاه اسماعيل مقرر شد كه پس از آن بر دشمنان دين اسلام (سنيها) لعن و نفرين بفرستند و تبراييان در كوچه ها و بازارها، خلفاي سه گانه و سنيان را لعن كنند و سكه دولت را نيز به نام شاه اسماعيل و دوازده امام ضرب كنند و «لا اله الا الله» و «محمد رسول الله» و «علي ولي الله» در طرف ديگر آن نقش شد. پس از اعلان رسميت تشيع، گروهي از مردم تبريز بناي مخالفت با شيعه را گذاشتند، اما اسماعيل در كار خود ترديدي نكرد و سرانجام پيروز گرديد.

اين هنوز آغاز كار بود و شاه اسماعيل راهي دراز در پيش داشت. براي گسترش تشيع در جامعه، آموزش و استقرار احكام شيعي و تمشيت امور بر مبناي فقه شيعه مي بايست اقدامهايي صورت گيرد اما خلأهايي هم وجود داشت:

شاه اسماعيل و نزديكان او چندان با احكام و فقه شيعه آشنايي نداشتند و در جامعه هم كساني كه با احكام شيعه آشنا باشند اندك بودند و آثار چنداني هم درباره احكام و فقه شيعه در ايران وجود نداشت.

هنگامي كه به شاه اسماعيل اطلاع دادند كه يک جلد از كتاب قواعد الاحكام مطهر حلي نزد قاضي نصرالله زيتوني است خوشحال شد و قاضي را مشمول عنايت خود گردانيد. و اين مي رساند كه چه قدر متون فقهي در آن روزگار كمياب بوده است . لذا، شاه اسماعيل و شاه تهماسب دست به دامان علماي شيعي جبل عامل و بحرين شدند و از آنان دعوت كردند كه به ايران بيايند.

در دوره شاه اسماعيل علمايي چون محقق كركي به ايران آمده بودند، ولي اين موضوع در دوره شاه تهماسب اول جدي تر مطرح شد و به صورت يكي از سياستهاي اساسي دولت درآمد. البته دعوت از علماي شيعي جبل عامل هم سابقه داشت و پيش از صفويان علي مؤيد سربداري اين كار را انجام داد و شهيد اول، محمدبن مكي را به ايران فراخوانده بود. گرچه او نتوانست اين دعوت را لبيک گويد، كتاب اللمعةالدمشقيه را در فقه اماميه نوشت و براي علي مؤيد فرستاد.

در سايه همين سياست صفويان بود كه گروهي از علماي ديني جبل عامل به ايران آمدند و طبعا بر اوضاع و احوال فرهنگي، ديني و سياسي جامعه عصر صفوي تأثير گذاشتند.

برخي از اين علماي ديني با دولت صفوي همكاري كردند و به تقويت و استحكام اين دولت و مباني عقيدتي شيعه پرداختند و به عبارتي، بر مشروعيت دولت صفوي افزودند؛ زيرا همه علماي ديني بر اين باور نبودند كه در زمان غيبت، همه حكومتها يكسره جابرند و نبايد با آنها همكاري كرد. برعكس، برخي براي حفظ نفس اسلام اين تعامل را ضروري مي دانستند. به ويژه اينكه حاكم، فردي شيعي بود و در ترويج وتقويت تشيع مي كوشيد؛ لذا مخالفت با آن توجيه چنداني هم نداشت. شاهان صفوي نيز به تقويت علماي ديني و تقويت جايگاه آنان پرداختند و با حمايت سياسي از فقيه جامع الشرايط، وي را در حكم نايب امام غايب تقويت كردند و مناصب مهم و عمدهاي مانند صدر، شيخ الاسلام، مجتهد، قاضي و مفتي را بر عهده علماي ديني گذاشتند؛ به ويژه در عصر شاه تهماسب اول كه امور كشور را بر عهده محقق كركي گذاشت و توقيع به تمام شهرها فرستاد تا از فرمان او اطاعت كنند و بدانند كه پايه مملكت و كشورداري به عهده اوست؛ زيرا نايب امام است و امور محول به امام زير نظر او اداره خواهد شد.

در زمان شاه عباس اول، اقتدار سياسي وي قدرت مذهبي را تحت الشعاع قرار داده بود و او با سياستهاي ويژه خود سعي در كنترل قدرت عالمان و فقيهان داشت. اما پس از شاه عباس بار ديگر به دامنه اقتدار و نفوذ علما افزوده شد و در واپسين روزگاران حكومت صفويان نيز علامه محمدباقر مجلسي، يكي از بانفوذترين علماي عصر صفوي كه در عهد سليمان و حسين صفوي شيخ الاسلام اصفهان بود، در حكم نايب امام غايب ، شاه سلطان حسين صفوي را نايب خود قرار داد و به نام وي خطبه خواند.

يكي از مسائلي كه علماي جبل عامل به آن پرداختند نماز جمعه بود. در نزد تشيع وجوب اين نماز در عصر حضور امام است. بسياري از فقيهان جبل عاملي كوشيدند تا در بحث و عمل، ضرورت اداي آن را توجيه و تبيين كنند و آن را برپا دارند. برپايي نماز جمعه مي توانست در مشروع نشان دادن دولت صفوي مؤثر باشد.

علماي جبل عامل با انتقال افكار و دانش خود در زمينه هاي گوناگون نسلي از فقيهان ايراني را تربيت كردند كه بعدها امور سياسي دولت صفوي را به دست گرفتند. تلاش آنان براي مشروعيت بخشيدن به دولت صفوي بسيار مؤثر واقع شد. اين علما از سويي توانستند فقه شيعه را در ابعاد سياسي و حكومتي آن غنا بخشند و از سوي ديگر به حكومت صفويه به مثابه حكومتي شيعه ياري رسانند تا در نظر مردم به منزله حكومتي مشروع پذيرفته شود. شيوه نگرش آنان به حكومت صفوي يعني پذيرش شاه شيعه يا سلطان عادل در امور سياسي و تلاش براي حمايت و تقويت او را بعدها فقيهان ديگر پذيرفتند و پي گرفتند.

نقش علماي جبل عامل را در گسترش تشيع نبايد ناديده گرفت . آنها با تعليم و تربيت و نگارش كتاب و رساله به اين امر كمک كردند و موجبات رشد و گسترش دانشها و معارف شيعه را پديد آوردند. علماي ديني در برابر فعاليت مبلغان مسيحي در ايران بي تفاوت نبودند و رديه هايي بر آرا و افكار آنها نوشتند، همچنين با گرايشهاي افراطي صوفيان مبارزه كردند.

ب ) ادبيات

محققان تاريخ ادبيات درباره ركود و رونق شعر و شاعرى در دوره صفوى اختلاف نظر دارند. آنچه از منابع تاريخى برمى‏آيد خود شاه اسماعيل به تركى شعر مى‏گفت و خطايى تخلص داشت. در دوره شاه تهماسب، شعر به سبب اوضاع سياسى و مذهبى بيشتر به مرثيه‏سرايى و نوحه‏پردازى و مدح ائمه معصومين تغيير مضمون داد كه نمونه آن قصيده معروف محتشم كاشانى است كه به تقاضاى شاه تهماسب سروده شده است. شاه عباس با شعرا حشر و نشر داشت. دوره صفوى از حيث شعر و شاعرى تحت نفوذ سبك هندى است. تاريخ‏نگارى نيز در اين دوره، با وجود برخى اظهارات ناموافق، پيشرفتهايى داشت كه نمونه آن اسكندربيك منشى است كه بزرگ‏ترين تاريخ‏نگار دوره صفوى محسوب مى‏شود.

ج) مدرسه و علوم

شاهان صفوي به همان ميزاني كه در ترويج تشيع و جلب نظر علماي شيعي تلاش مي كردند، در ساختن مدارس و بسترهاي مناسب براي آموزش دانشهاي مذهبي مي كوشيدند. علماي شيعي كه به ايران آمدند در شهرهايي مانند شيراز، تبريز، قزوين ، مشهد، قم و اصفهان ساكن شدند و شاهان و حكام صفوي در اين شهرها شمار فراواني مدرسه و مسجد بنا كردند.

شاردن تعداد مدارس اصفهان را پنجاه و هفت باب ذكر مي كند. در ديگر شهرهاي مهم هم كمابيش وضع به همين منوال بود. اداره امور مدارس و پرداخت مستمري علما و طلاب و رسيدگي به اوقاف به عهده شخصي به نام ملاباشي بود كه از بين علماي مشهور برگزيده مي شد.

در سايه فعاليت علما در مدارس ديني و ياري شاهان صفوي طبيعي بود كه دانشهاي مذهبي شيعي رشد كند.

تفسير قرآن، علم حديث، فقه و اصول و علم كلام به اوج گسترش خود رسيدند و آثار ارزشمند و متعددي در اين رشته ها تدوين و تأليف گرديد و شاگردان بسياري پرورش يافتند.

علاوه بر دانشهاي مذهبي، دانشهاي ديگر نيز مورد توجه قرار داشت.

در دوره صفوي مكتب فلسفي اصفهان با ميرداماد، ملاصدراي شيرازي و شاگردان اينان يعني احمد علوي، فيض كاشاني، ملامحسن فيض كاشاني، عبدالرزاق لاهيجي ، قاضي سعيد قمي و ديگران پيشرفت كرد.

در دوره صفوي، تعاليم سهروردي كاملا شكوفا شد و حيات عقلي اسلام را عميقا تحت تأثير قرار داد.

در اين دوره، مانند دوره هاي ديگر، پزشكي اهميت داشت و حكيم باشي مقام مهمي در دربار بود. قانون ابن سينا همچنان تدريس مي شد و شرحهاي متعددي به فارسي بر آن كتاب نوشته شد. فيزيولوژي هنوز بر پايه اخلاط چهارگانه پزشكي قديم قرار داشت و تجويز فصد و مسهل هنوز اشكال عمده درمان بودند. در اين دوره پزشكان خون مي گرفتند، جراحيهاي گوناگوني انجام مي دادند و در بیهوشی از مواد مخدر استفاده مي كردند. بيمارستان و داروخانه هاي مرتبي داشتند و در داروسازي، علمي كه ايرانيان همواره در آن برتري داشتند، پيشرفتي حاصل شد.

علاوه بر پزشكى، علم نجوم نيز مورد توجه بود و شاهان در تصميم‏گيريهاى خود از علم نجوم بهره مى‏گرفتند.

د) هنر و معماري

معمارى دوره صفوى از لحاظ كمى و كيفى توسعه و تحول پيدا كرد. اصفهان مجموعه‏اى از معمارى عصر صفوى است و عبارت «اصفهان نصف جهان» بيان‏كننده اين توسعه است كه در دوره شاه عباس به حقيقت پيوست. شاه تهماسب با انتقال پايتخت از تبريز به قزوين ساختمانهاى جديدى در قزوين بنا كرد. شاه عباس در اصفهان طرحهاى بلندپروازانه خويش را به اجرا درآورد. جغرافياى طبيعى اصفهان و مناطق اطراف آن براى توسعه شهر بسيار مناسب بود. شهرى با خيابانها، قصرها، مساجد و مدارس، بازارها، قلعه‏ها و برجها، كه همت و كاردانى بهاءالدين محمد عاملى (شيخ بهايى) در ساخت آنها بسزاست. چهار باغ، ميدان عظيم نقش جهان، مسجد شيخ لطف‏اللَّه، مسجد شاه و عالى‏قاپو از نمونه‏هاى عالى ساختمان‏سازى اين دوره است.

بناى ديگر، چهلستون است كه از زمان شاه عباس اول ساخت آن شروع شد و در دوره شاه عباس دوم به پايان رسيد و محل پذيرفتن سفراى رسمى بود. آثار به جاى مانده از پلها، حمامها، كاروانسراها، مدارس، مساجد، بقاع متبركه نشان‏دهنده شكوه هنر معمارى دوره صفويان است.

ط) قالي بافي و صنعت نساجي

گرچه قالي بافي در ايران ريشه اي كهن دارد، اين صفويان بودن که قاليبافى را از صنعت روستايى به فعاليتى وسيع در سطح مملكت ارتقا دادند و به عنوان بخش مهمى از اقتصاد كشور درآوردند. اولين كارگاه قاليبافى در زمان شاه عباس كبير در اصفهان ساخته شد. قديمى‏ترين نمونه فرش باقى‏مانده از دوره صفوى فرش معروف «اردبيل» است كه در موزه ويكتوريا آلبرت لندن نگهدارى مى‏شود و به سال 942 ق تعلق دارد. در عصر شاه عباس، تعداد كارگاههاى سلطنتى فرش‏بافى فراوان بود و فرشهاى گران‏بها و سفارشى بافته مى‏شد.

مثلًا پادشاه لهستان سيگسموند سوم فرشهايى را كه از ايران خريده بود به دختر خويش جهيزيه داد.

علاوه بر قاليبافى، صنعت نساجى نيز توسعه قابل ملاحظه‏اى پيدا كرد. لباسهاى گران‏بها و نيز

پرده‏هاى زيباى قصرها تحسين سياحان را برمى‏انگيخت. تركيب رنگهاى درخشان، نوآورى، استفاده از نقوش اسليمى و گل‏دار براى تزيين، ايرانيان را قادر ساخت منسوجاتى توليد كنند كه از غنا و تنوع منحصر به فردى برخوردار باشد.

گفته مى‏شود كه در بازار اصفهان 25 هزار كارگر، وجود داشت و رئيس صنف نساجان يكى از قدرتمندترين افراد كشور بود. تجارت ابريشم و بافته‏هاى ابريشمى از ديگر صنايع اين دوره است كه اهميت فوق‏العاده‏اى دارد چنان كه به قول شاردن شاه عباس اولين توليدكننده و صادركننده ابريشم به حساب مى‏آمد و ابريشم از ايالات گرجستان، خراسان، كرمان و به‏ويژه گيلان و مازندران به دست مى‏آمد و ساليانه 22 هزار عدل محصول ابريشم به اروپا صادر مى‏شد.

ظ) سفالگري

كوزهگري ايران تأثير فراواني در كوزهگري، هم در شرق و هم در غرب، نهاده است و به طور كلي در تاريخ سفالگري، كوزهگري ايران در مرتبه دوم و تنها پس از كوزهگري چين قرار دارد. در حالي كه كوزهگري ايران در عصر سلجوقيان و مغول به اوج خود رسيد، كارهاي كوزهگران صفوي كيفيت بالايي داشت و خشتهاي سفالين آنها بي نظير بود. معادل فارسي براي خشت لعاب دار كاشي است و از نام شهر كاشان گرفته شده كه از اوايل دوران اسلامي مركز صنعت سفالسازي بوده است. در زمان صفويه اصفهان و مشهد نيز مراكز عمده اين صنعت شده بودند و رنسانسي در هنر سفالسازي در راه بود. كوزهگران صفوي به تقليد كوركورانه از سبكهاي دوران قبل نپرداختند، بلكه انواعي جديد از محصولات سفالين را تكامل دادند و قوه تخيل و نوآوري خود را به كار انداختند.

مهم ترين واقعيت درباره تاريخ سفالسازي در دوران صفويه مبادله وسيع فنون و طرحها بود كه در آن دوره ميان ايران و چين صورت گرفت . دست كم پيش از سده نهم هجري ، ظاهرا كوزهگران ايران از واردساختن رنگ آبي و سفيد در كوزهگري به دست چينيان تأثير نپذيرفته بودند. در آغاز دوره صفوي ، هنوز ظروف گوناگون ساخت چين در بازارهاي ايران رواج داشت و پادشاهان صفوي براي خود مجموعه هايي از ظروف ساخت چين تشكيل داده بودند؛ از جمله شاه عباس كه علاقه بسياري به گردآوري ظروف سفالين داشت، در عالي قاپوي اصفهان و آرامگاه جدش، شيخ صفي الدين، در اردبيل، اتاقهاي ويژهاي را به اين كار اختصاص داده و ظروفي را كه به كشور چين سفارش داده بود در آنجا نگهداري مي كرد.

ن) تسليحات نظامي

جنگ چالدران اولين برخورد جدي دولت نوپاي صفوي با امپراتوري عظيم و مقتدر عثماني بود كه عثمانيها به سبب برخورداري از سلاح آتشين و توپخانه سنگين بر صفويان غلبه كردند. اما آيا صفويان از سلاح گرم بي خبر بودند يا علل ديگري در كار بود كه از آن سلاح استفاده نكردند؟

راجر سيوري بر اين باور است كه صفويان از آن رو از سلاحهاي آتشين در چالدران بهره نبردند كه اين كار دلخواه آنان نبود، نه اينكه اين سلاحها تا آن هنگام در ايران معمول نشده، يا ايشان با اين جنگ افزارها ناآشنا بودند.

شواهد بسياري، هم در منابع اروپايي و هم در منابع ايراني هست كه ايرانيان مدتها پيش از روزگار شاه عباس اول با بهرهگيري از توپخانه آشنا، و قشون ايراني مجهز به تپانچه بودند.

استفاده از سلاح آتشين در اروپا پيشينه اي طولاني دارد. عثمانيها نيز اين دستاورد را از اروپاييان اخذ كرده بودند.

تركمانان آق قوينلو نيز با اين ادوات جنگي آشنا بودند. بنابراين نمي توان پذيرفت كه صفويان از اين جنگ افزارها بي اطلاع بودهاند.

تا پيش از روي كار آمدن شاه عباس و تشكيل ارتش نوين و منظم، ستون فقرات سپاه ايران قشون قزلباش بود كه متشكل از تركمانان بود. اين مردان، كه در اصل سواره نظام بودند، زره هاي سبک به تن مي كردند و مسلح به تيرو كمان، تيغ و خنجر و گاه تبرزين بودند. به علاوه، سواركاراني كاردان در شليک از روي زين ، چرب دست و در جنگ سواره نظام بي همانند بودند. از آنجا كه تا روزگار شاه عباس اول شاه ثابتي وجود نداشت ، قشون قزلباش را همانند قشون فئودالي گرد مي آوردند. تا پيش از اين روزگار وظيفه واليان نظامي ايالات بود كه در زمان نياز قشون كافي براي شاه تدارك كنند. قزلباشان انسجام صنفي محكمي داشتند و نيروي جنگي سهم­ناكي را تشكيل مي دادند كه حتي نزد عثمانيان محترم بود و توانايي آن را اروپاييان نيز مي دانستند زيرا برخورد با آنان را تجربه كرده بودند.

ضرورت تحول در ساختار ارتش پس از جنگ چالدران كاملا آشكار گرديد و از اين به بعد شاهان صفوي در صدد برآمدند براي حفظ موجوديت خود در منطقه با تسليحات روز خود را مجهز سازند.

شاه تهماسب اول، با انتخاب زبده­ترين جوانان كشور، هنگ پاسداران دائمي شاهي را مركب از پنج هزار تن، كه به آنها قورچي مي گفتند، به صورت هسته اصلي ارتش كوچكي درآورد. به اين ترتيب، شالوده سازماني ريخته شد كه بعدها شاه عباس آن را تكميل كرد. در زمان شاه تهماسب شمار سواران ارتش به شصت هزار مي رسيد.

 شواهد موجود نشان مي دهد كه پرتغاليان در ساختن اسلحه تهماسب را كمک کرده اند. به هرحال، در اين دوره در ايران اسلحه توليد مي شد.

به كارگيري اسلحه و توپخانه سنگين در ارتش ايران عصر تهماسب معمول بود؛ چنان كه شاه تهماسب در جنگ با ازبكان و در جنگ جام از توپخانه سنگين استفاده كرد. در دوره زمامداري شاه اسماعيل دوم و سلطان محمد خدابنده اوضاع داخلي نابسامان بود. در اين دوره فترت، عثماني و ازبكان تا حدي تماميت ارضي ايران را نقض كرده بودند. شاه عباس كه در صدد بهينه سازي امور داخلي بود، سازماندهي ارتش را در رأس امور قرار داده بود، زيرا مي دانست كه بدون ارتش كارآمد و توانمند نمي تواند اوضاع داخلي را سامان دهد و در رويارويي با دشمنان مقتدرانه ظاهر شود. شاه عباس خود سربازي واقعي و كارآزموده بود، تن پروري را تمسخر مي كرد، از شركت در جنگ هيچ باكي نداشت و سربازانش هم به پيروي از او هميشه آماده فداكاري در راه ميهن بودند.

شاه عباس تشكيل داد كه آن را «شاهسون» نام نهاد. در ارتش جديد عنصر اصلي سازمان قديم كه وفاداري به طايفه و قبيله بود از ميان رفت و خدمت به شاه جانشين آن گرديد. عامل ديگري كه به ارتش نوبنياد شاه عباس كمک كرد آن بود كه افراد غيرمسلمان، مانند ارمنيها و گرجيها، با ديگر اقوام ايراني در سازمان جديد مستحيل گشتند.

در اين ايام، آنتوني شرلي و رابرت شرلي به قزوين نزد شاه عباس آمدند و مقرب شدند. شاه عباس از دانش نظامي آنها بهره برد و آنان با كسب اجازه از شاه عباس شالوده ارتشي نوين را ريختند كه شامل صفوف مختلف پياده نظام و سوارهنظام و توپخانه بود. در بين همراهان برادران شرلي، كارشناسي به ايران آمده بود كه در ساختن توپ و ريختن گلوله مهارت فراواني داشت ، ازاين رو، با دانشي كه اين خارجيان داشتند و تمايلي كه شاه جوان به تشكيل توپخانه نشان مي داد ديگر مشكلي براي ريختن توپ در ايران باقي نماند.

بدين گونه شاه عباس ارتشي نيرومند به وجود آورد كه به خوبي در رويارويي­هاي داخلي و خارجي موفق بود.

متأسفانه اساسي را كه شاه عباس در ارتش ايران بنياد نهاد، جانشينان او دنبال نكردند و روز به روز ارتش ضعيف گرديد تا بار ديگر نادر شاه افشار، كه سرباز لايقي بود، جان دوبارهاي به آن بخشيد.

ه) نظام اداري صفويان

در ساختار قدرت صفويان شاه در رأس امور قرار داشت و مملكت را با كمك مقامات و صاحب‏منصبانى اداره مى‏كرد كه در ذيل به اختصار به آنها اشاره خواهد شد.

يكى از مقامات «وكيل نفس نفيس همايون» بود. وى نقش برجسته‏اى در امور سياسى ايفا مى‏كرد. او از سپهسالاران عمده بود و نفوذ فراوانى در گزينش صاحب‏منصبان براى تصرف مقام صدر داشت. پس از جنگ چالدران اين مقام اهميت خود را از دست داد و ديگر نايب‏السلطنة شاه در امور دينى و دنيوى نبود، بلكه به عنوان رئيس دستگاه ادارى، نماينده دولت صفوى تلقى مى‏شد و در اواخر عهد صفوى ديگر خبرى از وكيل نيست.

مقام ديگر «اميرالامرا» بود كه در عهد صفويان به سپهسالار قواى قزلباش كه بنياد قدرت صفويان را تشكيل مى‏داد اشاره داشت و علاوه بر قدرت نظامى، سلطه چشم‏گيرى بر امور ادارى داشت.

«قورچى‏باشى» از مناصب نظامى دولت صفوى است كه فرماندهى هنگهاى عشايرى را عهده‏دار بوده است، و بعد از شاه اسماعيل اول اهميت بيشترى يافت. مقامات نظامى به ويژه در عصر شاه عباس به اتكاى گرجيها و چركسها ارتش منظم و مسلح پديد آوردند.

«وزير» در مرتبه بعد از شاه قرار داشت و ملقب به اعتمادالدوله بود. در رأس ديوان، وزير اعظم قرار داشت و زيردست وزير تعداد زيادى از وزراى فرودست، منشيان و مأموران ديگر قرار داشتند. حكم انتصاب مأموران ديوانى، بدون مهر وزير اعتبارى نداشت.

مقام «صدر» كه وظيفه‏اش برقرارى يكپارچگى عقيدتى بود. مهم‏ترين منصب مذهبى در دولت صفوى بود. اگرچه او در رأس نهاد مذهبى قرار داشت، اما مستقل از تشكيلات سياسى عمل نمى‏كرد.

او همراه ديوان بيگى (نماينده تام‏الاختيار شاه در حقوق عمومى) به مسائل قضايى نيز رسيدگى مى‏كرد. اين مقامات ارشد در پايتخت بودند كه دهها صاحب‏منصب كوچك‏تر آنها را در انجام وظايف كمك مى‏كردند.

و) تعزيه و شبيه خواني

در زمينه پديداري و تحول شبيه خواني بايد گفت در دوره صفويه شبيه خواني رشد و گسترش يافت و حمايت گسترده حكومت سبب گرديد تا ادبيات شعري در خدمت روضه خواني و مراسم سوگواري قرار گيرد. از آن جمله واعظ كاشفي را بايد نام برد كه با نظم داستاني بخشيدن به وقايع كربلا و ايجاد بافت اوليه نمايشي براي آن حوادث و نوشتن كتاب روضه الشهدا در اشاعه و ارتقاي تعزيه به يک نمايش مستقل سهم فراواني داشت.

اولين سال حكومت سلسله صفوي هم زمان است با نگارش مهم ترين كتاب درباره مصائب امام حسين (ع) يعني روضه الشهدا. اين اثر شرحي است زنده از شهادت امام حسين (ع) در واقعه كربلا و نيز مصائب ديگر شهداي شيعه.

نگارش اين كتاب قوه محركه اي براي پيدايش مراسم محرم شد كه از بطن آن سبک تازهاي از فعاليت، به نام روضه خواني يا قرائت روضه الشهدا به وجود آمد. دوسده و نيم بعد، اين سبک به منزله رشته اي شد كه با آن اشعار غنايي و متون نمايشهاي تعزيه به هم بافته شدند.

هنر نمايش كه ريشه اي كهن در نزد ايرانيان داشت از زمان آل بويه رنگ ديگري به خود گرفت و از زمان صفويه در ايران به نوعي از مراسم سوگواري براي خاندان شهيدان واقعه كربلا بدل شد و در روند تاريخي به چنان درجه اي از انگاره هاي نمايشي رسيد كه گاه سرمشق غربيان شده است.

گزارشهاي سياحان غربي حاوي مطالب بسياري درباره تعزيه در عصر صفوي است و از همين گزارشها برمي آيد كه در نيمه دوم حكومت صفوي نمايش تعزيه بسيار رشد كرده و اين مراسم هر روز شكوهمندتر مي شده است.

شاهان صفوي در برپايي مراسم روضه خواني و عزاداري در سوك اهل بيت، به ويژه امام حسين (ع)، اهتمام ويژه داشتند و در واقع تعزيه خواني در سوك امام حسين (ع)، كه از زمان معزالدوله ديلمي دچار فترت شده بود، به فرمان شاه اسماعيل اول احيا گرديد و برگزاري آن فراگير شد. شاه عباس اول در روز وفات هر يک از امامان شيعي مراسمي برپا مي كرد و حتي در سفرهاي جنگي و پشت قلعه دشمن هم مراسم عزاداري را فراموش نمي كرد.

 سنت عزاداري و تعزيه خواني، كه در زنده نگاه داشتن خاطره شهداي كربلا و مصائب اهل بيت مؤثر بود، تا پايان دوره صفوي همچنان تداوم يافت و از آن پس تا امروز نيز ادامه داشته است .

ی) سنت عزاداري حسيني

چون در دوره صفويه سنت عزاداري در ايران گسترش يافت، در اينجا لازم است به اين موضوع، كه به بخشي از فرهنگ ملي ايرانيان تبديل شده، بيشتر پرداخته شود، اما نخست بايد پيشينه عزاداري حسيني را به اختصار بررسي كنيم و سپس به سير تحول سنت عزاداري حسيني بپردازيم.

  • نقش آلبويه در گسترش عزاداري حسيني

با قدرت يافتن آلبويه و تسلط آنان بر بغداد در سال 334 ق، تعصبات ويرانگر مذهبي كاهش يافت و زمينه آزادي بيان و عرض اندام علمي و فرهنگي پيروان مذاهب گوناگون اسلامي و فعاليت نسبتا آزاد علماي اسلام ، اعم از شيعه و سني، فراهم گرديد. با آنكه آلبويه شيعه بودند، رسما از مذهب خاصي پشتيباني نمي­كردند و همين آزادي نسبي مذهبي، در بخشي از جهان اسلام، باعث شد تا شيعيان، چون ديگر پيروان مذاهب اسلامي، به اظهار عقايد و اجراي شعاير مذهبي و برپايي عزاداري علني در بغداد، مركز خلافت اسلامي، بپردازند. شيعيان در اين زمان با راه انداختن دسته هاي عزاداري در خيابانها و بازار راهپيمايي مي كردند و مغازه ها تعطيل مي شد و مردم شيعه و حتي برخي از اهل سنت در سوك امام حسين (ع) اشک مي ريختند.

اين مقطع تاريخي نقطه عطفي در احياي فرهنگ عاشورا و ترويج مراسم عزاداري حسيني به شمار مي­رود. در كنار عزاداري مردم، دانشمندان شيعي چون سيدرضي، شيخ صدوق، شيخ مفيد، سيدمرتضي و ديگران، با تحقيق در معارف اهل بيت و تأليف كتب ارزنده در ابواب گوناگون فقه، اصول، كلام، تاريخ، رجال و حديث و برپايي حوزه هاي درسي و برگزاري جلسات مناظره، راه اهل بيت و مباني علمي و ديني آنان را تقويت كردند.

  • عزاداري در دوره سلجوقيان

با روي كار آمدن سلجوقيان در سال 447 ق و سقوط آل بويه، هر چند يک بار ديگر تعصب مذهبي بر جهان اسلام و مركز خلافت (بغداد) حاكم شد، عزاداري حسيني پنهاني يا در قالب مجالس سخنراني و حديث گويي ادامه و به تدريج گسترش يافت و در شهرهايي چون قم، كاشان و مناطق گوناگون خراسان و ماوراءالنهر رواج يافت . شاعران فارسي زبان، چون سخنوران عرب، به شعر رثايي و سوك سروده هاي عاشورايي، تمايل نشان دادند كه اين خود حاكي از وضعيت فرهنگي مردم در پذيرش اين گونه اشعار و رواج آن در جامعه بود.

با همه تعصبات سلجوقيان و خلفاي عباسي هم روزگار آنان عزاداري حسيني حتي در ميان اهل سنت نيز ادامه يافت و در مواردي به درون مدرسه نظاميه، كه با هدف نشر اشعريه و حتي كوبيدن تشيع به ويژه اسماعيليه ساخته شده بود، نفوذ كرد و عالمان بزرگ آن، از جمله محمدبن عبدالله بلخي و علي بن حسين غزنوي كه از خطيبان بنام بغداد بودند، در مدرسه نظاميه پس از ايراد خطبه، روضه اهل بيت مي خواندند و گاهي از نفرين و لعن مخالفان آنان خودداري نمي كردند.

  • عزاداري از حمله مغول تا صفويه

پس از حمله مغول كه خلافت عباسيان برچيده شد، مراسم عزاداري حسيني گسترش بيشتري يافت چنانكه از بررسي وضعيت اشعار شاعران و سخنوران اين دوران نسبتا طولاني چنين برمي آيد كه در دوران تيموريان منقبت خواني و روضه خواني در جهان اسلام، به ويژه در قلمرو تيموريان، رواج تام يافت و سلاطين تيموري در گسترش اين سنت نقش مؤثري ايفا كردند. به گونه اي كه ملاحسين كاشفي سبزواري با نوشتن روضه الشهدا در واقع نياز شديد مردم مسلمان، به ويژه اهل سنت، را در برگزاري مراسم عزاداري پاسخ گفت. رواج گسترده اين كتاب و استفاده از آن در مراسم ياد شده باعث شد تا مجالس سوگواري حسيني روضه خواني ناميده شود، زيرا در آن عمدتا از روضه الشهدا سود مي جستند.

سلسله صفويه و گسترش عزاداري

شاه اسماعيل تلاش گستردهاي براي ترويج تشيع انجام داد. هر چند درباره عقايد و عملكردش، به ويژه در برخورد با مخالفان مذهبي، نظريات گوناگوني ابراز شده است، اين نكته را نمي توان انكار كرد كه او مذهب تشيع را در ايران رسميت بخشيد.

نگاهي كوتاه به كوششها و زندگي سياسي او نشان مي دهد كه سراسر عمر خود را در جنگ با رقبا و فتح سرزمينها گذرانيد و فرصت چنداني براي پرداختن همه جانبه به اجراي شعائر مذهبي، به ويژه عزاداري حسيني و تشويق شعرا و سخنوران به تجليل اهل بيت و سوگواري براي مصائب آنان، به دست نياورد.

اين امر را ملاحظه ديوانهاي به جامانده شعراي عصر صفويه به خوبي نشان مي دهد؛ زيرا در ديوانهاي شعراي اوايل دوره صفويه چندان اثري از عاشورا و عاشورانگاري به چشم نمي خورد. پس از او و در زمان جانشين وي، شاه تهماسب صفوي، توجه به اين گونه اشعار گسترش يافت. وي اين فرصت را پيدا كرد تا در راه تعميق باورهاي مذهبي از راه تشويق به عزاداري امام حسين و سرايش شعر عاشورايي گامهايي بردارد و شعرا را از مدح خود و دربار باز دارد.

بدين ترتيب، ادبيات اهل بيت محور و عاشورايي رو به گسترش كمي و كيفي گذاشت و در اواخر صفوي و سپس دوره قاجاريه اوج اين رويكرد در ديوانهاي شاعران و سخنوران به چشم مي خورد. پس از آن رهنمود و قول مساعد بود كه محتشم كاشاني دست به سرايش ماندگارترين و مشهورترين تركيب بند خود زد:

باز اين چه شورش است كه در خلق عالم است باز اين چه نوحه و چه عزا و چه ماتم است

افزون بر اين، سلاطين صفوي خود در برپايي مجالس سوگواري پيشگام شدند و مردم با مشاهده ارادت آنان به اهل بيت نه تنها تقيه يا احتياطهايي را كه پيش از صفويه داشتند كنار گذاشتند، بلكه در آن مجالس شركت و ميدانها، مسجدها و حسينيه ها را مركز عزاداري كردند. خيلي زود عزاداري علني در سراسر ايران رواج پيدا كرد و اين امر بازار شاعران مرثيه سرا را گرم نگه داشت، چنانكه در منبع ديگر درباره روند عاشوراسرايي در دوره صفويه آمده است كه محتشم با سرودن هفت بند «مدح امامان شيعه ، آن طور كه بايد و شايد، پاداش خود را گرفت و شاعراني ديگر كار او را تقليد كردند تا جايي كه در مدت تقريبا كوتاهي در حدود پنجاه يا شصت و هفت بند سروده شد».

شاهان صفوي بدين مقدار اكتفا نكردند. اسناد حكومت صفويها نشان مي دهد كه شاهان صفوي حتي در مسافرتها نيز، كه با ايام محرم و صفر يا رمضان هم زمان مي شد، از برپايي مجالس سوگواري غفلت نمي ورزيدند، هر چند شكل عزاداري متفاوت بود. گاهي برخي باورهاي صوفيانه مبني بر صدمه زدن به بدن و كبود كردن يا حتي جرح و خونريزي در افراد شركت كننده در اين مجالس ديده مي شد، كه البته اين روند به تدريج، به توصيه فقهاي جبل عامل و نفوذ علماي اسلامي در دربار، متوقف شد يا كاهش يافت. تأسيس تكيه خانه، كه در واقع مخصوص منقبت خواني اهل بيت و عزاداري حسيني در مناسبتهاي اسلامي به ويژه محرم بود، در همين دوران شكل گرفت؛ چنانكه در مراحل نخستين تعزيه خواني نيز با رونق عزاداري حسيني و استقبال گسترده مردم از آن ديده مي شود.

  • گسترش سنت عزاداري به مناطق ديگر

چنانكه گفته شد، پيش از صفويه نيز مناطق گوناگون خراسان به عزاداري حسيني و خواندن كتاب روضه الشهداي ملاحسين واعظ كاشفي روي آورده بودند و در دوره صفويه اين روند، با وجود درگيريهاي سياسي و مذهبي شاهان صفوي و سلاطين ازبک و انتقام آنان از هواداران يكديگر، در هرات، بلخ و ديگر جاها ادامه يافت و اهل سنت نيز مراسم عاشورا و ذكر مصائب اهل بيت را جانشين افكار صوفيانه خود كردند. شهرت فراوان روضه الشهدا درميان فارسي زبانان افغانستان و آسياي ميانه از سويي و ترجمه مكرر آن به ازبكي و تركي از سوي ديگر نشانه اي روشن از رواج عزاداري حسيني و بهرهگيري از روضه الشهدا در مراسم آن است.

در افغانستان، كه پس از حاكميت صفويه قسمتي از آن تحت سلطه اين خاندان و بخش ديگر آن زير حاكميت سلاطين ازبک و مغول شيباني يا بابري باقي ماند، عزاداري در نواحي نخست بدون مشكل انجام مي شد، و در نواحي مركزي آن، كه عمدتا خاستگاه قوم هزاره و مردم شيعه مذهب است، با وجود فشارهاي برخي از امراي اهل سنت، به ويژه شيبک خان ازبک و مأموران و جانشينان وي، باشكوه روزافزون ادامه يافت، و پس از صفويه، در پي آنكه نادرشاه افشار گروهي از قزلباشها را به شهرهاي كابل، قندهار، هرات و غزنين انتقال داد، دامنه سنت يادشده گسترش يافت و اين قوم شيعه آن را در شهرها برپا كردند.

در دوره صفويه روضه الشهدا به شبه قاره هند راه يافت و حتي در سده دوازدهم به زبان دكني ترجمه شد و همچنين به زبان اردو با نام گنج شهيدان برگردان و چاپ شد نكته ديگر كه بر تداوم عزاداري و اقبال مردم، حتي اهل سنت، تأكيد دارد تأليف مقتل سيدالشهدا با نام قره العين في ابكاء علي الحسين به قلم يكي از مسلمانان حنفي مذهب است كه نشان مي دهد عزاداري در زمان صفويه اختصاص به شيعيان ايران نداشته، بلكه در مناطق ديگر از جمله شبه قاره هند و در ميان اهل سنت آنجا نيز رواج داشته است.

  • قاجاريه و تداوم عزاداري

تعزيه، كه نوعي عزاداري توأم با نمايش است، در زمان صفويه به وجود آمد و پس از مدت نه چندان طولاني از ايران به شبه قاره نيز راه يافت. در مورد منشأ اين پديده اختلاف نظر فراوان وجود دارد؛ آيا تعزيه شكل تكامل يافته عزاداري سنتي است كه در زمان آلبويه ظهور يافت يا به دست سلاطين صفوي براي تعميق بيشتر عزاداري پديد آمد و يا اينكه اصولا هنري غربي است كه در دوره صفويه وارد مشرق زمين و ايران شد و در خدمت سنت عزاداري قرار گرفت.

به هر صورت، در دوره قاجاريه، پس از وقفه اي نه چندان طولاني كه در فاصله بين انقراض صفويه و برآمدن قاجاريه حاصل شد، عزاداري، به ويژه تعزيه، رواج روزافزون يافت و طولي نكشيد كه تعزيه به دربار شاهان قاجار راه يافت و دربار مجلس ويژه و تعزيه خاص برپا كرد كه بدان تعزيه دولتي گفته مي شد و در آن شاه و درباريان و دولتمردان شركت مي كردند. برخي گروه هاي گوناگون مردم نيز بدان تمايل نشان مي دادند؛ در نتيجه ، تعزيه به انواع دولتي، اعيان، زنان و خانگي، كه در خانه هاي مردم برگزار مي شد، تقسيم شد.

با توجه به اقبال شاهان قاجاري به عزاداري و تعزيه خواني، شاعران بسياري به عاشوراسرايي روي آوردند و برخي اشعار ويژه تعزيه سرودند كه در مجالس مزبور تعزيه خوانان آن سروده ها را مي خواندند.

تعزيه پس از قاجاريه نيز ادامه يافت؛ هر چند به سبب پايبند نبودن شاعران و تعزيه خوانان به فلسفه اصلي و شأن والاي سيدالشهدا و يارانش و فقدان دقت لازم در متون تاريخي و راه يافتن مسائل و مطالب غيرواقعي فراوان در حادثه بزرگ عاشورا با قلم شاعران تعزيه سرا، رهبران ديني و علماي اسلامي به آن ايراد وارد كردند.

  1. ميراث عصر صفويه

مناسب است به اختصار به نقش صفويان در احيا و بازسازي هويت ملي ايرانيان و تأثير آنها در يكپارچگي ايران اشاره كرد:

  1. به علت اينكه در طول تاريخ در سرزمينهاي اسلامي، بيشتر حاكمان از اهل سنت بوده اند، شيعيان همواره به دنبال فضاي امني مي گشتند كه اصول عقايد و احكام اسلامي را بر اساس تعليمات ائمه اطهار (ع) تحقيق، تدوين، تعليم، ترويج و عمل كنند. تشكيل سلسله هايي چون آلبويه در ايران، بني حمدان در عراق و شام و سربداران در خراسان موقتا فضايي آزاد را براي شيعه فراهم كرد، ولي اين سلسله ها پايدار نماندند و حوزه هاي علميه شيعه مجال توسعه نيافتند و با زوال اين سلسله ها بار ديگر محدوديتها و تنگناها برقرار شد. تشكيل سلسله صفويه در ايران و استمرار آن تا زمان ما، يک دوره پانصد ساله آزادي پژوهش و آموزش را فراهم آورد و از ايران مكاني براي علما و محققان پيرو اهل بيت (ع) فراهم ساخت.

  1. بازسازي و شكل دهي ادبيات داستاني، حماسه هاي باستاني و فرهنگ عاميانه ايران شيعي از كارهاي شگرف عصر صفوي است كه در تاريخ ايران بي سابقه بوده و نقش اساسي در انسجام و بازتعريف هويت ملي ايفا كرده است. از يک سو، شاهنامه خواني، كه حكومت آن را ترويج مي كرد و قبلا به اين شكل سابقه نداشت، در قهوه خانه ها و مجالس و محافل مردمي برگزار مي شد و نقالان و شاهنامه خوانان شرح پهلواني ايرانيان و استقامت آنان در برابر بيگانگان را با آب وتاب شرح مي دادند، از سوي ديگر، در اين دوره اشعار حماسي فارسي، كه دربردارنده زندگي و سرگذشت بزرگان دين و مطابق با ذائقه و فرهنگ ايراني بود، به همت شاعران مورد حمايت دربار صفوي سروده و به صورت ديوانهايي تدوين مي شد؛ از آن جمله اند: حمله حيدري، كه ديواني است در شرح زندگي پيامبر اكرم (ص) و جنگهاي حضرت علي (ع) به سبک و وزن شاهنامه، اثر ملا بمانعلي راجي كرماني.

اين مطلب بيانگر فضاي حاكم بر مردم و حكومت آن دوره است كه درصدد بازگرداندن اعتماد به نفس ايرانيان، پس از حمله مغول و تيموريان، و جلوگيري از فروپاشي ملي بودند.

  1. در آستانه تشكيل سلسله صفويه، ايران به شيوه ملوك الطوايفي اداره مي شد و تقريبا پانزده دولت مستقل هر كدام در گوشه اي از ايران حكومت مي كردند. شيبک خان ازبک در پاسخ به نامه شاه اسماعيل صفوي، كه وي را به اطاعت و واگذاري حكومت دعوت كرده بود، به وي هشدار داد كه به همان ميراث آق قوينلوها در آذربايجان و دياربكر و كردستان قناعت كند و حد خود را بشناسد و ماوراءالنهر، خراسان و قومس را براي او بگذارد كه ميراث دارحكومت تيموري است و مرز قلمرو خود را با وي عراق عجم ذكر كرده بود. اين نامه گوياي ديدگاه حكومتهاي مستقل حاكم بر بخشهاي گوناگون، سرزمين ايران بوده است.

از قرن چهارم تا قرن دهم هجري، يعني مدت شش قرن، هيچ اثري از حركت ملي جدي وطن خواهانه و وحدت طلبانه براي سرزمين ايران ديده نمي شود. اقدامهايي چون ترجمه خداينامه ها، تأليف شاهنامه ابومنصوري ،گرشاسب نامه اسدي طوسي و سرانجام، شكل كمال يافته آن يعني شاهنامه حكيم ابوالقاسم فردوسي متعلق به همان قرون نخستين است. پس از آن، هجوم بي امان تركان آسياي مركزي و مغولان و اختلافات دروني ايرانيان موجب شد كه ايرانيان براي دفاع از ايران و تماميت آن و احياي يكپارچگي سياسي اين كشور تلاش نكنند. به گونه اي كه سعدي با همه ديد وسيعش از اينكه اقليم فارس در سايه اتابكان سلغري در امان است اظهار رضايت مي كند، اگرچه در آن زمان ايرانيان شاهد دومين دور حملات مغول (ايلخانان) و اشغال كشور به دست آنان بودند. در حالي كه سعدي در جاي ديگري در قتل مستعصم عباسي به دست هولاكوخان مرثيه اي بلند مي سرايد و حافظ هم به محدوده تحت حكومت شاه شجاع و شيخ ابواسحاق در جنوب ايران قناعت كرده و مولانا دل در هواي قونيه دارد و ناصرخسرو به لقب حجت خراسان و اقامت اجباري در دره يمگان رضايت داده است. در اين شش قرن تقريبا نامي از ايران در جايگاه مكاني يكپارچه نيست، تنها نقطه اميدي كه باقي مانده بود درخت تناور فرهنگ ايراني بود كه با معارف اسلامي غني گشته و سرانجام، بر تنه آن هويت ايراني با بازتعريف صفوي بار ديگر روييده بود.

  1. با رسمي اعلام كردن شيعه اثني عشري در حكم مذهب حاكم و پشتيباني قوي حكومت مركزي از اين مذهب، كه براي نخستين بار در تاريخ اسلام صورت مي گرفت، روحي تازه در شيعيان دميده شد و، بيش از همه، علما و روحانيون تشويق شدند كه به ايران مهاجرت كنند. از شام، عراق و بحرين عده بسياري از شيعيان، سادات، علما و مشايخ به ايران آمدند. تسهيلاتي كه حكومت صفوي براي مهاجرت فراهم كرده بود و امكاناتي كه براي تأسيس مدارس و حوزه هاي علميه شيعه اختصاص يافته بود در تاريخ تشيع بي سابقه بود. كلاسهاي آموزش زبان فارسي در مناطق مهاجرپذير داير شد تا به تازهواردان زبان گفتاري و نوشتاري بياموزند. برخي از مهاجران در ادبيات فارسي، مانند شيخ بهائي، چنان آزموده شدند كه تأليفات آنها در حوزه شعر و نثر از آثار ماندني ادبيات فارسي شد.

شمار علما و بزرگان تشيع كه در بستر آزادي مذهب اهل بيت (ع) و در سايه حكومت صفوي در ايران رشد يافته بودند و تعداد كتب و رسائل علمي كه پس از آن تأليف شد قابل مقايسه با پيش از آن نبود.

  1. بازتعريف هويت ايراني. پس از ظهور اسلام و نفوذ آن در ايران و شكل گيري خلافت اسلامي، گروه بزرگي از عربها به ايران مهاجرت كردند. از قرن چهارم هجري مهاجرت و هجوم تركان از سمت آسياي مركزي به اين سرزمين آغاز شد و تا قرنها ادامه داشت. مشابه چنين جابه جاييهايي تقريبا در تمام مناطق دنيا و در همه ادوار تاريخ اتفاق افتاده است. مهاجرت آرياييان به ايران، هند و اروپا نمونه اي از مهاجرتهاي تاريخي است كه تحولات شگرفي را در فرهنگ و تمدن بشري موجب شد. نخستين حكومتي كه، پس از نه قرن با واقع بيني، بازتعريفي از هويت ايراني عرضه كرد صفويه بود.

هيچ شيوه ديگري براي يكپارچگي دوباره ايران كارسازتر از شيوه صفويان نبود. چه شيوهاي مؤثرتر از اينكه سلسله اي از سادات بر سر كار بيايند. هرچند برخي در سيادت آنها شک کرده اند، ولي اين مطلب نشان مي­دهد كه سادات در بين مردم، پذيرش چشمگيري داشتند. چنانكه حكومتي مقتدر چون صفويان با تكيه بر شمشير رقباي خود را از ميدان به در كرد و براي پايدار ماندن، خود را به اهل بيت منتسب ساخت. صفويان كه به تركي سخن مي گفتند، مروج ادبيات فارسي و احياكننده ايران شدند و طريقه خاصي از تصوف را تقويت كردند و آن را جانشين عرفان شيعي كردند. نوروز باستاني را احيا كردند. شاهنامه خواني را رواج دادند. به سبک شاهنامه، ديوانهاي حماسي در شرح حماسه هاي مجاهدين صدر اسلام و ايثارگري و مظلوميت اهل بيت عليهم السلام سرودند. به موازات احياي سنتهاي ايراني، زمينه هاي شكل گيري اجتماعات پرشور مردم براي مناسبتهاي مهم مذهبي، به ويژه حادثه عاشورا، را فراهم كردند. مراسم نوروز و عاشورا وسيله اي براي ايجاد همبستگي بيشتر بين مردم ايران بود.

اين سياست و تدبير بسيار مؤثر و تاريخي موجب شد كه همه اقوام و طايفه هاي مستقر در سرزمين ايران، در سيزده روز اول فروردين شادي كنند و در دهه اول محرم عزادار باشند و پيشرو اين دو مراسم، دربار صفوي بود.

بدين ترتيب، همه مردمي كه زير پرچم ايران، كه ديگربار برافراشته شده بود، جمع شدند، هويت ايراني و ايران تاريخي را بازسازي كردند؛ گرچه برخي از آنان عرب و  ترك ايراني شده بودند. حال اين پرسش پيش مي آيد كه هويت ملي افراد چگونه شكل مي گيرد؟ در مواردي كافي است كه شخصي در كشوري به دنيا بيايد و مليت آن كشور را كسب كند، و بسياري از عربها و تركاني كه به ايران آمده بودند سابقه چند قرن زندگي در اين سرزمين را داشتند كه اين سابقه كاملا براي احراز هويت ايراني كفايت مي كرد.

  1. ظهور مجدد ايران مقتدر و مستقل در جهان آن روزگار. پيش از صفويه ، آخرين دولت مقتدري كه به نام ايران در كشور ما حكومت كرد سلسله ساسانيان بود. با ظهور اسلام و تشكيل خلافت اسلامي يكپارچه ، ايران هم پارهاي از پيكر واحد جهان اسلام شد، ولي با تكيه زدن افراد فاسد و ناشايسته بر مسند خلافت مسير حكومت اسلامي منحرف و تبديل به نوعي امپراتوري عربي شد. در چنان شرايطي طبيعي بود كه ملتهاي ريشه دار و با فرهنگي مثل ايران، سرنوشت خويش را جدا كنند. ليكن به علت نداشتن تكيه گاهي قوي براي برقراري وحدت و نبود نظريه پرداز حكومتي، ايران به پاره هاي كوچک و بزرگ تقسيم شد و در هر گوشه اي اميري ، حاكمي يا پادشاهي بساط حكومت پهن كرد و چون ريشه اي نداشت براي كسب مشروعيت ، خود را به خليفه عباسي در بغداد پيوند مي زد. از اين رو، هيچيک از حكومتهاي كوچک و بزرگ تشكيل شده در ايران پس از اسلام درصدد برافراشتن درفش ايران زمين نبودند و لذا سند مشروعيت خود را از خليفه عباسي دريافت مي كردند كه خود غاصب بود و مشروعيت نداشت . به همين علت پس از مرگ يكي از خلفا و يا برچيدهشدن بساط حكومت سلسله اي از خلفا، آثار وجودي اش پيش از فروپاشي آن سلسله محو مي شد.

با تشكيل حكومت صفويه و تحكيم ريشه هاي آن در بين مردم، دولت صفوي توانست در داخل، ساير مدعيان را كنار بزند و در خارج، با حريفان قدرتمندي چون ازبكان و عثماني و بعضي دولت هاي اروپايي مانند پرتغال و اسپانيا مقابله كند. بي گمان در نيمه اول حكومت صفوي يعني از سال 907 ق، جلوس شاه اسماعيل، تا 1038 ق، مرگ شاه عباس، ايران يكي از چهار يا پنج قدرت بزرگ دنياي آن روز بود. اگر اقتدار صفويه نبود، عثمانيان ايران را همانند مصر و شام و حجاز، به نام خلافت اسلامي ، بلعيده بودند. همانگونه كه پس از حمله محمود افغان به ايران و تصرف اصفهان، وي كل ايران را تحت سلطه خليفه عثماني مستقر در باب عالي اعلام كرد و خليفه عثماني نيز پس از تصرف نيمه غربي ايران، مشروعيت حكومت قندهاريهاي شورشي را بر بقيه سرزمين ايران امضا كرد.

  1. بر خلاف آنچه تبليغ شده نتيجه تشكيل حكومت صفويه در ايران موجب صف بندي بين شيعه و سني در جهان اسلام، بيش از آنچه قبلا معمول بوده، نشده است. سلطان سليم عثماني هم با صفويه شيعه به قصد براندازي حكومت صفوي جنگيد و هم حكومت سني مماليک مصر را برانداخت. از سوي ديگر، دولت صفويه حكومتهاي شيعه مشعشعيه خوزستان و مرعشيان مازندران را برانداخت و به همايون، پادشاه سني گوركاني، در مقابله اش با شيرشاه سوري، كه او را از دهلي رانده بود، كمک كرد تا تاج و تخت خويش را مجددا به دست آورند.

  1. سقوط صفويه:

درباره علل سقوط اين سلسله اظهارنظرهاى مختلفى ارائه شده است. صفويان كه دولتى شيعى بودند توانستند به مدت 220 سال حكومت كنند. در طول اين سالها سياستهاى مختلفى كه شاهان صفوى اتخاذ مى‏كردند هر يك به نوعى سبب زوال تدريجى اين حكومت بود. سياست قلع و قمع مردان‏كارآزموده و جوان توسط شاه عباس كبير و نيز سياست تبديل املاك ممالك به املاك خاصه كه براى درآمد بيشتر شاه انجام مى‏گرفت تأثير منفى فراوانى بر ساختار حكومت داشت. با وجود برتريهاى ارتش شاه عباس، اين اقليتهاى نژادى درون ارتش تعلق خاطر كمترى در مقايسه با قزلباشان به دولت صفوى و ايران از خود نشان مى‏دادند. از جمله دلايل ديگر سقوط صفويه، نبود مردان لايق و شايسته براى زمام‏دارى، از ميان رفتن رابطه معنوى مريدى و مرادى و نيز حمله ناگهانى و برق‏آساى افغانها به اصفهان بود كه همه اين عوامل طى روندى طولانى، دست به دست هم، باعث اضمحلال يكى از مهم‏ترين سلسله‏هاى ايرانى شد.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا