- روح انسان و مسأله استقلال و مجرد بودن آن
تا آنجا كه تاريخ علم و دانش بشرى نشان مىدهد، مسأله روح و ساختمان و ويژگيهاى اسرار آميزش، همواره مورد توجه دانشمندان بوده است و هر دانشمندى به سهم خود كوشيده است تا به محيط اسرارآميز روح گام بگذارد.
درست به همين دليل نظراتى كه درباره روح، از سوى علماء و دانشمندان اظهار شده بسيار زياد و متنوع است.
ممكن است علم و دانش امروز ما و حتّى علم و دانش آيندگان براى پى بردن به همه رازهاى روح كافى نباشد، هر چند روح ما از همه چيز اين جهان به ما نزديكتر است، اما چون گوهر آن با آنچه در عالم ماده با آن انس گرفتهايم تفاوت كلى دارد، زياد هم نبايد تعجب كرد كه از اسرار اين اعجوبه آفرينش و مخلوق ما فوق ماده سر در نياوريم.
امّا به هر حال اين مانع از آن نخواهد بود كه ما دورنماى روح را با ديده تيزبين عقل ببينيم و از اصول و نظامات كلّى حاكم بر آن آگاه شويم.
مهمترين اصلى كه بايد در اينجا شناخته شود مسأله اصالت و استقلال روح و مجرد بودن آن است، در برابر مكتبهاى مادهگرا كه روح را مادى و از خواص ماده مغزى و سلولهاى عصبى مىدانند و ماوراى آن هيچ!
در اين كه انسان با سنگ و چوب بىروح فرق دارد شكى نيست، زيرا ما به خوبى احساس مىكنيم كه با موجودات بىجان و حتّى با گياهان تفاوت داريم، ما مىفهميم، تصور مىكنيم، تصميم مىگيريم، اراده داريم، عشق مىورزيم، متنفر مىشويم و …
ولى گياهان و سنگها هيچ يك از اين احساسات را ندارند، بنابراين ميان ما و آنها يك تفاوت اصولى وجود دارد، و آن داشتن روح انسانى است.
نه ماديها و نه هيچ دستهاى ديگر هرگز منكر اصل وجود «روح» و «روان» نيستند و به همين دليل همه آنها روانشناسى و روانكاوى را به عنوان يك علم ثابت شده مىشناسند، اين دو علم گرچه تقريباً از جهاتى مراحل طفوليت خود را طى مىكنند ولى به هر حال از علومى هستند كه در دانشگاههاى بزرگ دنيا به وسيله استادان و دانشپژوهان تعقيب مىشوند و همانطور كه خواهيم ديد «روان» و «روح» دو حقيقت جداى از هم نيستند بلكه مراحل مختلف يك واقعيتند.
آنجا كه سخن از ارتباط روح با جسم است و تأثير متقابل اين دو در يكديگر بيان مىشود نام روان بر آن مىگذاريم و آنجا كه پديدههاى روحى جداى از جسم مورد بحث قرار مىگيرند نام روح را به كار مىبريم.
خلاصه اينكه هيچكس انكار نمىكند كه حقيقتى بنام روح و روان در ما وجود دارد.
اكنون بايد ديد جنگ دامنهدار ميان مادیون از يكسو و دانشمندان الهى از سوى ديگر در كجاست؟
پاسخ اين است كه: دانشمندان الهى و فلاسفه روحيون معتقدند غير از موادى كه جسم انسان را تشكيل مىدهد، حقيقت و گوهر ديگرى در او نهفته است كه از جنس ماده نيست و همچنین مجرد از خاصیتهای ماده است و بدن آدمى تحت تأثير مستقيم آن قرار دارد.
به عبارت ديگر: روح يك حقيقت ماوراى طبيعى است كه ساختمان و فعاليت آن غير از ساختمان و فعاليت جهان ماده است، درست است كه دائماً با جهان ماده ارتباط دارد، ولى ماده و يا با خاصيت ماده نيست!
در صف مقابل، فلاسفه مادى قرار دارند: آنها مىگويند: ما موجودى مستقل از ماده بنام روح يا نام ديگر سراغ نداريم، هرچه هست همين ماده جسمانى و يا آثار فيزيكى و شيميائى آن است.
ما دستگاهى بنام «مغز و اعصاب» داريم كه بخش مهمى از اعمال حياتى ما را انجام مىدهند، و مانند ساير دستگاههاى بدن مادى هستند و تحت قوانين ماده فعاليت مىكنند.
ما غدههائى در زير زبان داريم بنام «غدههاى بزاق» كه هم فعاليت فيزيكى دارند و هم شيميائى، هنگامى كه غذا وارد دهان مىشود، اين چاههاى آب بطور خودكار و كاملًا اتوماتيك شروع بكار مىكنند، و چنان حسابگرند كه درست به همان اندازه كه آب براى جويدن و نرم كردن غذا لازم است روى آن مىپاشند، غذاهاى آبدار، كم آب، خشك، هر كدام به اندازه نياز خود، سهميهاى از آب دهان دريافت مىدارند. مواد اسيدى خصوصاً هنگامى كه زياد غليظ باشند، فعاليت اين غدهها را افزايش مىدهند، تا سهم بيشترى از آب دريافت دارند و به اندازه كافى رقيق شوند و به ديوارهاى معده زيانى نرسانند!
و هنگامى كه غذا را فرو برديم فعاليت اين چاهها خاموش مىگردد، خلاصه نظام عجيبى بر اين چشمههاى جوشان حكومت مىكند كه اگر يك ساعت تعادل و حساب آنها بهم بخورد يا دائماً آب از لب ما سرازير است و يا باندازهاى زبان و گلوى ما خشك مىشود كه لقمه در گلوى ما گير مىكند!
اين كار «فيزيكى» بزاق است، ولى مىدانيم كار مهمتر بزاق كار شيميائى آن است، مواد مختلفى با آن آميخته است كه با غذا تركيب مىشوند و زحمت معده را كم مىكنند.
مادیون مىگويند: سلسله اعصاب و مغز ما شبيه غدههاى بزاقى و مانند آن داراى فعاليتهاى فيزيكى و شيميائى است (كه به طور مجموع فيزيك وشيميائى به آن گفته مىشود) و همين فعاليتهاى «فيزيك و شيميائى» است كه ما نام آن را «پديدههاى روحى» و يا «روح» مىگذاريم.
آنها مىگويند: هنگامى كه مشغول فكر كردن هستيم يك سلسله امواج الكتريكى مخصوص از مغز ما برمىخيزد، اين امواج را امروز با دستگاههائى مىگيرند و روى كاغذ ثبت مىكنند، مخصوصاً در بيمارستانهاى روانى با مطالعه روى اين امواج راههائى براى شناخت و درمان بيماران روانى پيدا مىكنند، اين فعاليت فيزيكى مغز ما است. علاوه بر اين سلولهاى مغز به هنگام فكر كردن و يا ساير فعاليتهاى روانى داراى يك رشته فعل و انفعالات شيميائى هستند.
بنابراين روح و پديدههاى روحى چيزى جز خواص فيزيكى و فعل و انفعالات شيميائى سلولهاى مغزى و عصبى ما نمىباشد.
آنها از اين بحث چنين نتيجه مىگيرند:
- همانطور كه فعاليت غدههاى بزاقى و اثرات مختلف آن قبل از بدن نبوده و بعد از آن نيز نخواهد بود، فعاليتهاى روحى ما نيز با پيدايش مغز و دستگاه اعصاب، موجود مىشوند و با مردن آن مىميرند!
- روح از خواص جسم است، پس مادى است و جنبه ماوراى طبيعى ندارد.
- روح مشمول تمام قوانينى است كه بر جسم حكومت مىكند.
- روح بدون بدن وجود مستقلى ندارد و نمىتواند داشته باشد.
- دلائل ماديها بر عدم استقلال روح
ماديها براى اثبات مدعاى خود و اينكه روح و فكر و ساير پديدههاى روحى همگى مادى هستند، يعنى از خواص فيزيكى و شيميائى سلولهاى مغزى و عصبى مىباشند شواهدى آوردهاند كه در زير به آنها اشاره مىشود:
- به آسانى مىتوان نشان داد كه با از كار افتادن يك قسمت از مراكز، يا سلسله اعصاب يك دسته از آثار روحى تعطيل مىشود.
مثلًا آزمايش شده كه اگر قسمتهاى خاصى از مغز كبوتر را برداريم نمىميرد ولى بسيارى از معلومات خود را از دست مىدهد، اگر غذا به او بدهند مىخورد و هضم مىكند و اگر ندهند و تنها دانه را در مقابل او بريزند نمىخورد و از گرسنگى مىميرد!
همچنين در پارهاى از ضربههاى مغزى كه بر انسان وارد مىشود و يا به علل بعضى از بيماريها قسمتهاى از مغز از كار مىافتد، ديده شده كه انسان قسمتى از معلومات خود را از دست مىدهد.
اينها و نظاير آن نشان مىدهد كه رابطه نزديكى در ميان فعاليت سلولهاى مغزى و پديدههاى روحى وجود دارد.
- هنگام فكر كردن تغييرات مادى در سطح مغز بيشتر مىشود، مغز بيشتر غذا مىگيرد و بيشتر مواد فسفرى پس ميدهد موقع خواب كه مغز كار تفكر را انجام نمىدهد كمتر غذا مىگيرد اين خود دليل بر مادى بودن آثار فكرى است.
- مشاهدات نشان مىدهد كه وزن مغز متفكران عموماً بيش از حد متوسط است (حد متوسط مغز مردان در حدود 1400 گرم و حد متوسط مغز زنان مقدارى از آن كمتر است) اين نشانه ديگرى بر مادى بودن روح است.
- اگر نيروى تفكر دليل بر وجود روح مستقل باشد بايد اين معنى را در حيوانات نيز بپذيريم، زيرا آنها هم در حد خود ادراكاتى دارند.
خلاصه آنها مىگويند ما احساس مىكنيم كه روح ما موجود مستقلى نيست و پيشرفتهاى مربوط به انسانشناسى نيز اين واقعيت را تأييد مىكند.
از مجموع اين استدلالات چنين نتيجه مىگيرند كه پيشرفت و توسعه فيزيولوژى انسانى و حيوانى روز بروز اين حقيقت را واضحتر مىسازد كه ميان پديدههاى روحى و سلولهاى مغزى رابطه نزديكى وجود دارد.
- نقطههاى تاريك اين استدلال
اشتباه بزرگى كه دامنگير ماديها در اينگونه استدلالات شده اين است كه «ابزار كار» را با «فاعل كار» اشتباه كردهاند.
براى اينكه بدانيم چگونه آنها ابزار کار را با انجام دهنده كار اشتباه گرفتهاند، اجازه دهيد يك مثال بياوريم (دقت كنيد).
از زمان «گاليله» باين طرف تحولى در مطالعه وضع آسمانها پيدا شد «گاليله» به كمك يك عينك ساز موفق به ساختن دوربين کوچک شد. گاليله بسيار خوشحال بود و شب هنگام كه به كمك آن به مطالعه ستارگان آسمان پرداخت، صحنه شگفتانگيزى در برابر چشم او آشكار گرديد كه تا آن روز هيچ انسان ديگرى نديده بود، او فهميد كشف مهمى كرده است و از آن روز به بعد كليه مطالعه اسرار جهان بالا بدست انسان افتاد!
تا آن روز انسان شبيه پروانهاى بود كه فقط چند شاخه اطراف خود را مىديد اما هنگامى كه دوربين را به چشم گرفت، مقدار قابل ملاحظهاى از درختان اطراف خود را در اين جنگل بزرگ آفرينش نيز مشاهده كرد.
اين مسأله به تكامل خود ادامه داد تا اينكه دوربينهاى بزرگ نجومى ساخته شد كه قطر عدسى آنها پنج متر يا بيشتر بود، آنها را بر فراز كوههاى بلندى كه در منطقه مناسبى از نظر صافى هوا قرار داشت نصب كردند، اين دوربينها كه مجموع دستگاه آنها گاهى به اندازه يك ساختمان چند طبقه مىشد عوالمى از جهان بالا را به انسان نشان داد كه چشم عادى حتّى يك هزارم آن را نديده بود.
حال فكر كنيد اگر روزى تكنولوژى بشر اجازه ساخت دوربينهائى به قطر يكصد متر با تجهيزاتى به اندازه يك شهر دهد چه عوالمى بر ما كشف خواهد شد؟!
اكنون اين سؤال پيش مىآيد كه اگر اين دوربينها را از ما بگيريد به طور قطع بخشى يا بخشهائى از معلومات و مشاهدات ما درباره آسمانها تعطيل خواهد شد، ولى آيا بيننده اصلى، ما هستيم يا دوربين است؟!
آيا دوربين و تلسكوپ ابزار كار ما است كه بوسيله آن مىبينيم و يا فاعل كار و بيننده واقعى است؟!
در مورد مغز نيز هيچكس انكار نمىكند كه بدون سلولهاى مغزى انجام تفكر و مانند آن ممكن نيست ولى آيا مغز ابزار كار روح است؟ يا خود روح؟!
كوتاه سخن آنكه: تمام دلائلى كه ماديها در اينجا آوردهاند فقط ثابت مىكند كه ميان سلولهاى مغزى و ادراكات ما، ارتباط وجود دارد، ولى هيچكدام از آنها اثبات نمىكند كه مغز انجام دهنده ادراكات است نه ابزار ادراك (دقت كنيد).
و از اينجا روشن مىشود اگر مردگان چيزى نمىفهمند به خاطر اين است كه ارتباط روح آنها با بدن از بين رفته، نه اينكه روح، نابود شده است، درست همانند كشتى يا هواپيمائى كه دستگاه بىسيم آن از كار افتاده است، كشتى و خدمه آن وجود دارند اما ساحلنشينان نمىتوانند با آنها رابطهاى برقرار سازند، زيرا وسيله ارتباطى از ميان رفته است.
- دلایل روحیون برای استقلال روح
سخن از مسأله روح بود و اينكه ماديها اصرار دارند، پديدههاى روحى را از خواص سلولهاى مغزى بدانند و فكر، حافظه، ابتكار، عشق، نفرت، خشم و علوم و دانشها را همگى در رديف مسائل آزمايشگاهى و مشمول قوانين جهان ماده بدانند، ولى فلاسفه طرفدار استقلال روح دلائل گوياى بر نفى و طرد اين عقيده دارند كه در ذيل به قسمتهاى از آن اشاره مىشود:
- وحدت شخصيت
اولین دليلی كه براى استقلال روح مىتوان ذكر كرد، مسأله وحدت شخصيت در طول عمر آدمى است.
توضيح اينكه ما در هر چيز شك و ترديد داشته باشيم در اين موضوع ترديدى نداريم كه «وجود داريم».
«من هستم» و در هستى خود ترديد ندارم و علم من به وجود خودم به اصطلاح «علم حضورى» است، نه علم «حصولى» يعنى من پيش خود حاضرم و از خودم جدا نيستم.
به هرحال، آگاهى ما از خود روشنترين معلومات ما است و احتياج و نيازى ابداً به استدلال ندارد.
از سوى ديگر اين «من» از آغاز تا پايان عمر يك واحد بيشتر نيست «من امروز» همان «من ديروز» همان «من بيست سال قبل» مىباشد من از كودكى تاكنون يك نفر بيشتر نبودم، من همان شخصى هستم كه بودهام و تا آخر عمر نيز همين شخص هستم، نه شخص ديگر، البتّه درس خواندهام، با سواد شدهام، تكامل يافتهام و باز هم خواهم يافت، ولى يك آدم ديگر نشدهام، و به همين دليل همه مردم از آغاز تا پايان عمر مرا يك آدم مىشناسند يك نام دارم يك شناسنامه دارم و …
اكنون حساب كنيم و ببينيم اين موجود واحدى كه سراسر عمر ما را پوشانده چيست؟ آيا ذرات و سلولهاى بدن ما و يا مجموعه سلولهاى مغزى و فعل و انفعالات آن است؟ اينها كه در طول عمر ما بارها عوض مىشوند و تقريباً در هر هفت سال يك بار تمام سلولها تعويض مىگردند، زيرا مىدانيم در هر شبانه روز مليونها سلول در بدن ما مىميرد و مليونها سلول تازه جانشين آن مىشود، همانند ساختمانى كه تدريجاً آجرهاى آن را بيرون آورند و آجرهاى تازهاى جاى آن كار بگذارند اين ساختمان بعد از مدتى بكلى عوض مىشود اگر چه مردم سطحى متوجه نشوند و يا همانند استخر بزرگى كه از يك طرف آهسته آهسته آب وارد آن مىشود و از طرف ديگر خارج مىگردد، بديهى است بعد از مدتى تمام آب استخر عوض مىشود، اگر چه افراد ظاهر بين توجه نداشته باشند و آن را به همان حال ثابت ببينند.
به طور كلى هر موجودى كه دريافت غذا مىكند و از سوى ديگر مصرف غذا دارد تدريجاً «نوسازى» و «تعويض» خواهد شد.
بنابراين يك آدم هفتاد ساله احتمالًا ده بار تمام اجزاى بدن او عوض شده است روى اين حساب اگر همانند ماديها انسان را همان جسم و دستگاههاى مغزى و عصبى و خواص فيزيك و شيميائى آن بدانيم بايد اين «من» در 70 سال ده بار عوض شده باشد و همان شخص سابق نباشد در حالى كه هيچ وجدانى اين سخن را نخواهد پذيرفت.
از اينجا روشن مىشود كه غير از اجزاى مادى، يك حقيقت واحد ثابت در سراسر عمر، وجود دارد كه همانند اجزاى مادى تعويض نمىشود و اساس وجود را همان تشكيل مىدهد و عامل وحدت شخصيت ما همان است.
- پرهيز از يك اشتباه
بعضى تصور مىكنند سلولهاى مغزى عوض نمىشوند و مىگويند: در كتابهاى فيزيولوژى خواندهايم كه تعداد سلولهاى مغزى از آغاز تا آخر عمر يكسان است، يعنى هرگز كم و زياد نمىشوند، بلكه فقط بزرگ مىشوند، امّا توليد مثل نمىكنند، به همين جهت اگر ضايعهاى براى آنها پيش بيايد قابل ترميم نيستند، بنابراين ما يك واحد ثابت در مجموع بدن داريم كه همان سلولهاى مغزى است و اين حافظ وحدت شخصيت ماست.
امّا اين اشتباه بزرگى است، زيرا آنها كه اين سخن را مىگويند، دو مسأله را با يكديگر اشتباه كردهاند، آنچه در علم امروز ثابت شده اين است كه سلولهاى مغزى از آغاز تا پايان عمر از نظر تعداد ثابت است و كم و زياد نمىشود. نه اينكه ذرات تشكيل دهنده اين سلولها تعويض نمىگردند، زيرا همانطور كه گفتيم سلولهاى بدن دائماً غذا دريافت مىكنند و نيز تدريجاً ذرات كهنه را از دست مىدهند، درست همانند كسى هستند كه دائماً از يك طرف دريافت و از طرف ديگر پرداخت دارد، مسلماً سرمايه چنين كسى تدريجاً عوض خواهد شد اگر چه مقدار آن عوض نشود، همانند همان استخر آبى كه از يكسو آب به آن مىريزد و از سوى ديگر آب از آن خارج مىشود، پس از مدتى محتويات آن به كلى تعويض مىگردد، اگر چه مقدار آب ثابت مانده است. (1) بنابراين سلولهاى مغزى نيز ثابت نيستند و همانند ساير سلولها عوض مىشوند.
- قابل تقسیم نبودن روح:
همانگونه که میدانید، یکی از خواص اشیای مادی آن است که قابل تجزیه و انقساماند. به عبارت دیگر، هیچ شیء مادی بسیطی وجود ندارد. از سوی دیگر، پس از تأمل در ذات خویش ملاحظه میکنیم که نفس یا روح ما، که از آن به «من» تعبیر میکنیم امری بسیط و غیر قابل تجزیه است.
به عبارتی دیگر ما در هیچ شرایطی نمیتوانیم تجزیه خویشتنِ خویش یا همان «من» را تصور کنیم، بلکه همواره ذات خود را شیئی بسیط و غیر قابل تجزیه مییابیم و این یافتن، از نوع علم حضوری است که خطایی در آن راه ندارد.
بنابراین، روح انسان امری است بسیط و از سوی دیگر، هیچ شیء بسیطی مادی نیست. بنابراین روح انسان مادی نیست.
————————————–
(1) در كتابهاى فيزيولوژى نيز به اين مسأله اشاره شده است به عنوان نمونه به كتاب فيزيولوژى حيوانى تأليف دكتر محمود بهزاد و همكاران صفحه 32 مراجعه شود.