- روش تشويق و تنبيه
روش «تشويق و تنبيه» راهى مناسب در برانگيختن انسان به سوى خير و صلاح و بازداشتن آدمى از شر و فساد است و چنانچه اين روش بدرستى و بر اساس آداب آن به كار گرفته شود، نقشى مؤثر و مفيد در تربيت و سازندگى شخصيت انسانها دارد.
خداى متعال به صورتهاى مختلف بندگانش را تشويق مىكند و تنبه مى دهد و راه تربيت و هدايت را بر آنان مى گشايد، چنانكه شأن همه پيام آوران الهى بشارت و انذار است؛ و آنان كه هدايت مى پذيرند، تشويق مى شوند و آنان كه به هدايت پشت مى كنند، تنبيه مى شوند.
«وَ مَا نُرْسِلُ الْمُرْسَلِينَ إِلَّا مُبَشرِّينَ وَ مُنذِرِينَ فَمَنْ ءَامَنَ وَ أَصْلَحَ فَلَا خَوْفٌ عَلَيهْمْ وَ لَا هُمْ يحَزَنُونَ * وَ الَّذِينَ كَذَّبُواْ بِايَتِنَا يَمَسهُّمُ الْعَذَابُ بِمَا كاَنُواْ يَفْسُقُون * و ما پيامبران را جز بشارتگر و هشدار دهنده نمى فرستيم، پس كسانى كه ايمان آوردند و كار نيك و شايسته كنند نه بيمى بر آنان است و نه اندوهگين شوند؛ و به كسانى كه آيات ما را دروغ شمردند، به سزاى نافرمانى و بدكاريشان عذاب خواهد رسيد. سوره انعام آیات 49 و 48».
امير مؤمنان على (ع) درباره نقش پاداش و كيفر الهى در تربيت آدمى مى فرمايد:
«خداى سبحان پاداش را بر طاعت و كيفر را بر معصيت خود قرار داده است تا بندگانش را از عذاب خويش بازدارد و به سوى بهشت روانه سازد». (1)
براى سير دادن آدميان به سوى اهداف تربيت بايد ميان نيكان و بدان و شايستگان و ناشايستگان فرق گذاشت و با هر يك به تناسب مرتبه وجودى اش رفتار كرد تا نيكان و شايستگان در نيكيها و كمالات خود استوار شوند و به سوى كمالات و شايستگيهاى بالاتر روند و بدان و ناشايستگان از بديها جدا شوند و از ناشايستگيها دور گردند. قانون هستى بر چنين حقيقتى استوار است و هدف آفرينش هستى اين است كه هر كس به كمال شايسته خود برسد.
«وَ لِلَّهِ مَا فىِ السَّمَاوَاتِ وَ مَا فىِ الْأَرْضِ لِيَجْزِىَ الَّذِينَ أَسَئواْ بِمَا عَمِلُواْ وَ يَجْزِىَ الَّذِينَ أَحْسَنُواْ بِالحْسْنى * و هر چه در آسمانها و هر چه در زمين است از آن خداست، تا كسانى را كه بد كرده اند، به (سزاى) آنچه انجام داده اند كيفر دهد، و آنان را كه نيكى كرده اند، به نيكى پاداش دهد. سوره نجم آیه 31».
اگر با نيكوكار و بدكار، عالم و جاهل، مطيع و عاصى يكسان رفتار شود، نظام تربيت مختل مىشود و انگيزه نيكى و دانايى و بندگى زايل مى شود و ميل به بدى و نادانى و نافرمانى افزون مى گردد، چنانكه امير مؤمنان على (ع) در عهدنامه مالك اشتر به او گوشزد كرده است:
«هرگز نباید نيكوكار و بدكار در نزد تو يكسان باشند، كه آن، رغبت نيكوكار را در نيكى كم كند، و بدكردار را به بدى وادار نمايد؛ و هر يك از ايشان را مطابق كارش جزا ده». (2)
اولياى خدا براى تربيت مردمان تشويق و تنبيه را بخوبى به كار مىگرفتند و همچون پزشكى حاذق و دلسوز از اين روش در جهت اصلاح و اكمال آنان سود مىبردند. امير مؤمنان (ع) در توصيف پيامبر اكرم (ص) و روش آن حضرت در تربيت مردمان چنين مى فرمايد:
«او طبيبى بود كه با وسيله طب و معالجه خويش (براى بهبودى امراض مهلك و بيماريهاى گوناگون در ميان مردم) همواره گردش مىكرد، و مرهمهايش را بخوبى آماده ساخته و ابزارها را سرخ كرده و تافته بود. آن را به هنگام حاجت بر دلهايى مى نهاد كه از ديدن حقيقت نابينا بود و گوشهايى كه از شنيدن حق ناشنوا بود و زبانهايى كه در بيان حق گنگ بود. با داروى خود دلهايى را مى جست كه در غفلت و حيرت فرو رفته بود». (3)
بنابراين تشويق و تنبيه روشى بسيار مهم و اساسى در تربيت است كه در عمل نيازمند شناخت، محبت، ظرافت و دقتى طبيبانه است.
- نقش تشويق در تربيت
هيچ چيز مانند تشويق صحيح و بجا و به اندازه، مردمان را به تلاش و درستكارى برنمى انگيزد، زيرا انسان به فطرتش كه عشق به كمال مطلق و انزجار از نقص است، ميل به كمالات و نيكويى و تشويق و قدردانى دارد؛ و همان طور كه فطرت اصلى آدمى عشق به كمال مطلق است و فطرت تبعى او انزجار از نقص، تشويق و قدردانى، اصلى، و تنبيه و مجازات، تبعى است؛ و فقط آن هنگام مجاز است كه چاره اى جز آن براى بيدارى و اصلاح و مداوا نباشد.
هر انسانى به فطرت خود متمايل به كاملتر شدن دارد و تشويق آدمى در اين جهت و قدردانى از آنچه در اين راه به دست آورده است، او را بيشتر برمى انگيزد و دلگرم مىكند؛ و اگر نسبت به تلاش او در كسب كمالات بى اعتنايى شود، موجب كاهش انگيزه و دلسردى اش مى گردد. امير مؤمنان على (ع) در اين باره به مالك اشتر چنين سفارش كرده است:
«آنان را به نيكويى ياد كن و پيوسته تشويقشان نما و كارهاى مهمى كه انجام داده اند برشمار؛ زيرا ياد كردن كارهاى نيك آنان، دليرشان را به كوشش و حركت بيشتر برانگيزند و از كار مانده را به خواست خدا به كار و تلاش ترغيب نمايد». (4)
تشويق و قدردانى ميل به كمال بيشتر را در انسان برمى انگيزد و او را به انجام دادن عمل نيك ترغيب مى كند و به او نيرو و قدرت مى بخشد تا بيشتر تلاش كند. تشويق موجب رضايت شخص از عملكرد خود و پيدايش شور و نشاط و رفع ملالت و كسالت او مى گردد؛ و همچنين سبب ايجاد حس توانمندى در اشخاص مىشود. خداى متعال پيامبر گرامى اش را فرمان مىدهد كه مؤمنان را به نبرد تشويق كند و از پايدارى آنان بر اساس سنتى الهى قدردانى مى نمايد:
«يَأَيهَّا النَّبىِ حَرِّضِ الْمُؤْمِنِينَ عَلىَ الْقِتَالِ إِن يَكُن مِّنكُمْ عِشْرُونَ صَابرِونَ يَغْلِبُواْ مِاْئَتَينْ وَ إِن يَكُن مِّنكُم مِّاْئَةٌ يَغْلِبُواْ أَلْفًا مِّنَ الَّذِينَ كَفَرُواْ بِأَنَّهُمْ قَوْمٌ لَّا يَفْقَهُونَ * الَانَ خَفَّفَ اللَّهُ عَنكُمْ وَ عَلِمَ أَنَّ فِيكُمْ ضَعْفًا فَإِن يَكُن مِّنكُم مِّاْئَةٌ صَابِرَةٌ يَغْلِبُواْ مِاْئَتَينْ وَ إِن يَكُن مِّنكُمْ أَلْفٌ يَغْلِبُواْ أَلْفَينْ بِإِذْنِ اللَّهِ وَ اللَّهُ مَعَ الصَّابرِين * اى پيامبر، مؤمنان را بر كارزار تشويق كن كه اگر از شما بيست تن شكيبا باشند كه در جنگ پايدارى كنند بر دويست تن (از كافران) چيره شوند؛ و اگر از شما صد تن باشند، بر هزار تن از كافران پيروز شوند، زيرا كه آنها گروهى نافهم و نادانند ايمان و انگيزه اى ندارند و از اين رو در كارزار شكيبايى و پايدارى نمى كنند. اكنون خدا بار شما را سبك كرد و دانست كه در شما سستى و ناتوانى هست. پس اگر از شما صد تن شكيبا باشند، بر دويست تن چيره شوند: و اگر از شما هزار تن باشند، بر دو هزار تن (به خواست خدا) چيره شوند؛ و خدا با شكيبايان است. سورا انفال آیات 65 و 66».
خداى سبحان چنان بر تشويق و تقدير تأكيد كرد كه در آيه گرفتن زكات مى فرمايد:
«خُذْ مِنْ أَمْوَالهِمْ صَدَقَةً تُطَهِّرُهُمْ وَ تُزَكِّيهِم بهِا وَ صَلّ عَلَيْهِمْ إِنَّ صَلَوتَكَ سَكَنٌ لهُّمْ وَ اللَّهُ سَمِيعٌ عَلِيم * از اموال آنها صدقهاى (بعنوان زكات) بگير، تا بوسيله آن، آنها را پاك سازى و پرورش دهى! و (به هنگام گرفتن زكات،) به آنها دعا كن كه دعاى تو، مايه آرامش آنهاست و خداوند شنوا و داناست! سوره توبه آیه 103».
خداى متعال سفارش مى كند كه چون مردم زكات مالشان را مى پردازند، برايشان دعا شود و به ايشان درود فرستاده شود. مردم با پرداخت زكات وظيفه واجب خود را انجام مى دهند، ولى آيه مذكور بيانگر اين حقيقت است كه حتى در برابر انجام دادن وظايف واجب نيز بايد از مردم تشكر و قدردانى كرد؛ و بويژه از طريق معنوى و روانى آنان را تشويق نمود.
پيامبر اكرم (ص) نيز همين گونه رفتار مى كرد، چنانكه نقل كرده اند هنگامى كه شخصى زكات اموال خود را به پيامبر مى داد، آن حضرت مى فرمود: «اللهم صل عليه» و او را دعا مى كرد؛ و چون زكات قبيله اى تحويل آن حضرت مى شد، آنان را دعا مى كرد و مى فرمود: «اللهم صل عليهم».
تشويق و قدردانى موجب مى شود كه انسان در انجام دادن وظايف خود بيش از پيش كوشا شود و ميل به كمال در او فزونى گيرد.
بنابراين اگر اشتياق چيزى در آدمى شكل گيرد، انسان براى رسيدن به آن تمام تلاش خود را مى كند و فرصتى را از دست نمى دهد. آنچه در تربيت مهم است اين است كه اشتياق آدمى برانگيخته شود و هيچ چيز چون تشويق و قدردانى در اين امر كارساز نيست. اولياى الهى براى سير دادن مردمان به مقصد تربيت اشتياق به آخرت و رضوان الهى را برمى انگيختند و از اين راه مردمان را از بديها دور مى ساختند و به نيكيها وامى داشتند. امير مؤمنان (ع) فرموده است:
«هر كه مشتاق بهشت باشد، خود را از شهوتها دور نگه دارد». (5)
پيشواى پرهيزگاران سفارش كرده است كه از اين راه به اصلاح و تربيت بپردازيد:
«نفسهاى خود را به سوى نعمت بهشت مشتاق كنيد». (6)
شوق به آخرت و لقاى حق بهترين مشوق در تربيت است و اگر بدرستى مطرح گردد. زمينه سعادت اين جهانى و آن جهانى را فراهم مى كند. از امير مؤمنان (ع) نقل شده است كه فرمود:
«براستى نيكبخت كسى است كه از عذاب بيم داشته باشد و خود را ايمن سازد، و به ثواب اميد داشته باشد و نيكويى كند». (7)
- آداب تشويق
تشويق مانند هر امر ديگر زمانى نتيجه بخش و مثبت و رشد دهنده است كه بر اساس آدابى درست اعمال شود كه به مواردى از اين آداب اشاره مى شود.
- تشويق به عمل و صفت نيك شخص تعلق مىگيرد و براى آن است كه نيكوكار به نيكى تمايلى بيشتر يابد و بايد شخصى كه تشويق مى شود بداند كه آنچه ارزشمند است عمل و صفت اوست. در حديث حضرت رضا (ع) آمده است:
«همانا خداوند وسعت دهنده و كريم است و در مورد عمل ضامن ثواب است». (8)
- تشويق بايد بجا و به مورد و متناسب با ميزان و نوع عمل باشد و روحيه شخص در انتخاب شكل آن يعنى تشويق زبانى، رفتارى، مالى، معنوى و جز اينها ملاحظه گردد. به عنوان مثال خداى متعال سهمى از زكات را براى تشويقهاى مالى در جهت ايجاد الفت و علاقهمند كردن كافران به جهاد و اسلام و همچنين براى دلگرمى مسلمانانى كه عقايدشان ضعيف است، مشخص كرده است.
«إِنَّمَا الصَّدَقَتُ لِلْفُقَرَاءِ وَ الْمَسَاكِينِ وَ الْعَامِلِينَ عَلَيهَا وَ الْمُؤَلَّفَةِ قُلُوبهُمْ وَ فىِ الرِّقَابِ وَ الْغَارِمِينَ وَ فىِ سَبِيلِ اللَّهِ وَ ابْنِ السَّبِيلِ فَرِيضَةً مِّنَ اللَّهِ وَ اللَّهُ عَلِيمٌ حَكِيم * زكاتها مخصوص فقرا و مساكين و كاركنانى است كه براى (جمع آورى) آن زحمت مىكشند، و كسانى كه براى جلب محبّتشان اقدام مىشود، و براى (آزادى) بردگان، و (اداى دين) بدهكاران، و در راه (تقويت آيين) خدا، و واماندگان در راه اين، يك فريضه (مهم) الهى است و خداوند دانا و حكيم است! سوره توبه آیه 60».
- تشويق بايد به موقع انجام گيرد تا تأثير مشخص و كارآ و مثبتى داشته باشد. به عنوان نمونه مى توان از رفتار پيامبر در تشويق حسان بن ثابت در غدير خم ياد كرد.
پس از آنكه رسول خدا (ص) در غدير خم على (ع) را به عنوان پيشواى خلق پس از خود معرفى كرد و فرمود: «هر كه من مولاى اويم، على مولاى اوست، و بر شماست كه به راستى پيرو او باشيد. خداوندا، دوست او را دوست بدار و دشمن او را دشمن دار.»، حسان بن ثابت از پيامبر (ص) اجازه خواست تا اشعارى درباره على (ع) و غدير خم و نصب آن حضرت به امامت و خلافت بسرايد، پيامبر (ص) نيز فرمود: «اى حسان، به ميمنت و بركت الهى بسراى» و حسان شعرى زيبا سرود و خواند. چون حسان شعر خود را خواند، رسول خدا (ص) در قدردانى از او فرمود:
«اى حسان، تا آن زمان كه ما را به زبان خود يارى مى كنى، از تأييدات روح القدس بهره مند گردى». (9)
- تشويق بايد به اندازه باشد و به هيچ وجه از حد تجاوز ننمايد، زيرا در اين صورت موجب غرور و تباهى شخص مى شود؛ و نيز نبايد كمتر از اندازه باشد، زيرا نتيجه مطلوب خود را از دست مى دهد. امير مؤمنان (ع) فرموده است:
«ستايش بيش از استحقاق، تملق است، و كمتر از استحقاق درماندگى است». (10)
- تشويق وسيله برانگيختن است و نبايد خود به صورت هدف درآيد و تمام ذهن و فكر شخص را به خود مشغول سازد كه در اين صورت نقش بازدارنده پيدا مى كند، زيرا موجب فراموش شدن هدف اصلى مى شود.
- هنگام تشويق كردن بايد علت آن بر شخصى كه تشويق مى شود روشن باشد و اين كار به گونه اى صورت گيرد كه شخص خود را مستحق آن ببيند و از تأييد درونى وى برخوردار باشد.
نقل كرده اند كه روزى كميت بن زيد اسدى شاعر بزرگ و بى نظير شيعى كه در سال 126 هجرى به شهادت رسيده است، بر امام باقر (ع) وارد شد و امام هديه اى همراه لباس به او داد، كميت گفت: «سوگند، به خدا من شما را به خاطر مسائل دنيوى انتخاب نكرده ام. اگر چنين مى خواستم به كسانى روى مى آوردم كه مال دنيا در چنگ دارند، بلكه شما را به ملاحظه ارزشهاى عالى انسانى و دينى برگزيده ام. از اين رو لباس شما را كه نمونه اى از معيار انتخاب شماست، برمى گزينم.
همچنين نقل كرده اند كه كميت خدمت امام سجاد (ع) رسيد و عرض كرد: شعرى در مورد شما گفته ام و مى خواهم وسيله تقربى پيش پيامبر باشد. آن گاه قصيده ميميه خود را تا آخر خواند. چون قصيده به پايان رسيد امام (ع) فرمود: «ما پاداش تو را نتوانيم داد، اميد است كه خداوند به تو پاداش دهد.» كميت گفت : مى خواهم بعضى از لباسهايى كه بدنتان را لمس كرده است به من عطا فرماييد. امام (ع) پاره اى از لباسهايش را به او داد و در حق او چنين ادعا كرد: «خدايا، كميت نسبت به خاندان پيامبر نيك انجام وظيفه كرد، آن گاه كه اغلب از اين كار بخل ورزيدند و تن زدند. آنچه از حق را كه ديگران پوشيده داشتند، او آشكار كرد. خدايا به او زندگى سعادتمندانه ببخش و شهيدش بميران و جزاى نيكش ده كه ما از پاداش او ناتوانيم» كميت بعدها گفت: پيوسته از بركت اين دعا بهره مند بودم. (11)
البته تشويق و قدردانى درست از نيكوكاران نه تنها وسيله رشد نيكيها و كمالات است بلكه مىتواند زمينه اى براى تنبه و بيدارى ديگران باشد و آنان را از بدى جدا و دور سازد. شريف رضى (ره) آورده است كه امير مؤمنان (ع) فرمود:
«گنهكار را به وسيله پاداش دادن به نيكوكار تنبيه كن». (12)
- نقش تنبيه در تربيت
انسان پيوسته در معرض اشتباه و خطا، انحراف و گناه، و شر و فساد است؛ و نفس سركش آدمى مادام كه مهار نشده است، انسان را به نافرمانى خدا مى كشاند و در وادى هواها و هوسها به انواع تباهيها مبتلا مى سازد.
«وَ مَا أُبَرِّئُ نَفْسىِ إِنَّ النَّفْسَ لَأَمَّارَةُ بِالسُّوء * و من نفس خود را تبرئه نمىكنم، زيرا كه نفس بسى به بدى و گناه فرمان مى دهد. سوره یوسف آیه 53».
اگر انسان به خود نيايد و بيدار نشود و نيروى بازدارنده از شر و فساد را در خود برنيانگيزد، چنان در حيوانيت فرو مى رود كه هيچ موجودى با او قابل قياس نيست.
«لهُمْ قُلُوبٌ لَّا يَفْقَهُونَ بهَا وَ لهَمْ أَعْينُ لَّا يُبْصِرُونَ بهَا وَ لهَمْ ءَاذَانٌ لَّا يَسْمَعُونَ بهَا أُوْلَئكَ كاَلْأَنْعَامِ بَلْ هُمْ أَضَلُّ أُوْلَئكَ هُمُ الْغَافِلُون * ايشان دلهايى دارند كه با آن (حقايق را) دريافت نمىكنند، و چشمانى دارند كه با آنها نمى بينند، و گوشهايى دارند كه با آنها نمى شوند. آنان همانند چهارپايانند، بلكه گمراه ترند (آرى) آنها همان غافلانند. سوره اعراف آیه 179».
تنبيه درست و طبق آداب، روشى است مناسب براى بيدار كردن و هشيار ساختن و ادب كردن آدمى و جدا نمودن او از بدى و كجى؛ و اگر در اين كار اهمال شود و درخت تباهى در وجود آدمى تناور گردد، قطع ريشه هاى آن بسيار دشوار و ناممكن مى شود و انسان را به هلاكت مى رساند. از امير مؤمنان (ع) در اين باره چنين روايت شده است:
«همانا اين نفس به بدى و گناه فرمان مى دهد، پس هر كه آن را واگذارد او را به سوى گناهان مى كشاند». (13)
«هر كه نفس خود را واگذارد، هلاكش گرداند». (14)
بنابراين تنبيه در شرايط خاص بهترين وسيله نجات آدمى از هلاكت و مايه حيات بخشى است.
تنبيه و مجازات درست و طبق ضوابط نقشى اساسى در اصلاح فرد و جامعه دارد و على رغم ظاهر آن از لطافت و جمالى شگفت برخوردار است و عين رحمت و محبت است و سبب پاكى و پاكيزگى فرد و جامعه مى شود، همان طور كه رسول خدا (ص) در آموزشى والا فرموده است:
«تأثير پاك كنندهگی حدى كه در زمين برپا شود از شصت سال عبادت بيشتر است». (15)
البته اين حقيقت را نبايد از ياد برد كه تنبيه و مجازات اصالت ندارد آنچه اصل است رحمت و محبت و گذشت و بخشش است و هيچ چيز چون ملايمت و مدارا در تربيت آدمى مؤثر نيست و روش تربيتى پيامبر اكرم (ص) و اوصياى آن حضرت نيز چنين بود.
اساس تربيت رحمت و گذشت است و تنبيه و مجازات تبع آن است و خود جلوه اى است از دوستى و محبت براى اصلاح و تربيت. از رسول خدا (ص) روايت شده است كه خداوند فرموده است:
«رحمت من بر غضبم سبقت دارد». (16)
خداى متعال مردمان را به عفو و گذشت فرامى خواند كه بهترين راه تربيت است.
«وَ الْكَظِمِينَ الْغَيْظَ وَ الْعَافِينَ عَنِ النَّاسِ وَ اللَّهُ يُحِبُّ الْمُحْسِنِين * و آنان كه خشم خود را فرو مى برند و از مرد درمى گذرند؛ خداوند نيكوكاران را دوست دارد. سوره آل عمران آیه 134».
كسانى مى توانند در راه تربيت بدرستى گام زنند كه بتوانند رحمت و محبت خود را بر خشم و غضب چيره گردانند و جز از سر لطف و مرحمت دست به تنبيه و مجازات نگشايند و اهل بخشش و گذشت باشند. در حديثى از پيامبر اكرم (ص) چنين روايت شده است:
«هنگامى كه روز قيامت مى شود كسى (از جانب خدا) ندا مى دهد: هر كه اجر او بر خداست وارد بهشت شود. سؤال مى شود: چه كسى اجرش بر خداست؟ در جواب مى گويند: آنان كه مردم را مورد بخشش و گذشت قرار مى دادند، آنان بدون حساب وارد بهشت مى شوند». (17)
پس تا آنجا كه مى شود با تمهيداتى از جنس رحمت و محبت، و بخشش و گذشت آدميان را از بدى جدا كرد و رو به اصلاح برد.
بنابراين تا آنجا كه ممكن است بايد مدارا كرد و از تنبيه پرهيز نمود و فقط زمانى كه چاره اى جز آن نبود، از آن به عنوان آخرين روش بهره گرفت.
آنان كه با مدارا و ملايمت اصلاح نمى شوند، با تنبيه و مجازاتى نيكو و درست اصلاح مى شوند، چنانكه امير مؤمنان على (ع) فرموده است :
«كسى كه با خوشرفتارى اصلاح نشود، با خوب كيفر كردن اصلاح مى شود». (18)
- آداب تنبيه
تنبيه و مجازات زمانى معنى درست خود را مى يابد و نقشى بيداركننده و اصلاح كننده دارد كه بر اساس آدابى صحيح اجرا شود و از همه مهمتر آنكه ريشه ها و زمينه هاى كجى و ناراستى شناخته شود و تلاش گردد كه آن زمينه ها از بين برود، چنانكه امير مؤمنان (ع) در عهدنامه مالك اشتر به او مى آموزد كه پس از استخدام درست كارگزاران و كارمندان، ايشان را بخوبى تأمين نمايد تا نيازى به خيانت نداشته باشند، مگر آنان كه از سر حرص و طمع دست به خيانت بيالايند كه در اين صورت بايد با شدت و بدون تساهل و تسامح مجازات شوند تا كسى جرأت خيانت به خود راه ندهد. (19)
اكنون به برخى نكاتى كه در امر تنبيه بايد رعايت گردد اشاره مى شود.
- تنبيه به عمل و صفت بد شخص تعلق مى گيرد و هدف آن است كه شخص از بدى جدا شود و نبايد شخصيت انسانى او مورد اهانت و حقارت قرار گيرد. امير مؤمنان (ع) فرموده است:
«بدرستى كه خداى سبحان كيفر را بر معاصى خود قرار داده است تا بندگانش را از عذاب خويش بازدارد». (20)
- تنبيه بايد سنجيده و حساب شده و دقيق باشد و به هيچ وجه از حد و اندازه فراتر نرود و از ميزان خطا و جرم شديدتر نباشد كه در اين صورت تأثير مثبت خود را از دست مى دهد و موجب عكس العمل مى شود. نقل شده است كه مردى نزد پيامبر (ص) آمد و عرض كرد كه خانواده ام نافرمانى مى كنند، چگونه آنان را تنبيه كنم؟ حضرت فرمود: «آنان را ببخش». آن شخص براى بار دوم و سوم سؤال خود را تكرار كرد و پيامبر (ص) نيز همان پاسخ را داد. آن گاه حضرت فرمود:
«پس (اگر خواستى تنبيه كنى) به اندازه گناهى كه كرده اند مجازات كن». (21)
از امير مؤمنان (ع) نيز در اين باره چنين روايت شده است:
«افراط در سرزنش كردن، ميزان لجاجت را افزونتر مى كند». (22)
همچنين نقل شده است كه كسى نزد امام كاظم (ع) از رفتار فرزند خود شكايت كرد. حضرت به آن شخص درباره تنبيه فرزندش فرمود:
«فرزندت را تنبيه بدنى مكن و (براى ادب كردنش) با او قهر كن، ولى قهرت طولانى نشود». (23)
- تنبيه براى تنبه و بيدارى است و بايد كاملا متناسب شخص و عملى كه از او سر زده است انتخاب شود. چشم پوشى، اخم، روى ترش كردن، روى برگداندن، ترك كردن، قهر كردن، به كنايه سخنى گفتن، اشاره لفظى، تذكر، سخن عادى، سخن تند و مانند اينها مراتبى است كه به عنوان دارويى مؤثر از جانب طبيبى حاذق و دلسوز انتخاب مى شود؛ و در صورتى كه مرتبه اى لطيفتر نتيجه مى دهد، استفاده از مراتب شديدتر به هيچ وجه جايز نيست.
- تنبيه نبايد به هيچ وجه براى ارضاى خود و يا انتقام صورت بگيرد، زيرا تنبيه ابراز محبت و دلسوزى است در قالبى مناسب براى اصلاح و تربيت، و نه انتقامجويى و تخليه احساسات، امير مؤمنان (ع) فرموده است:
«اگر خدمتگزارت خدا را نافرمانى كرد، او را تنبيه كن ولى اگر شخص تو را نافرمانى كرد، او را ببخش». (24)
نقل كرده اند كه روزى امام سجاد(ع) يكى از غلامان خود را براى كارى خواند و پاسخى نشنيد. بار دوم و سوم نيز او را خواند و پاسخى نشنيد. سرانجام از او پرسيد: «پسرم! بانگ مرا نشنيدى؟» گفت: «چرا» فرمود: «چرا پاسخ ندادى؟» گفت: «چون از شما نمى ترسم» حضرت فرمود:
«سپاس خداى را كه بنده من از من نمى ترسد». (25)
- بهتر است تنبيه دور از چشم ديگران و در خفا صورت گيرد، مگر مواردى كه لازم است ديگران متنبه شوند و با مشاهده مجازات گناهكار پروا گيرند، چنانكه در مورد برخى حدود الهى خداوند چنين مقرر كرده است؛ و در اين گونه موارد نبايد اهمال و تعويق روا داشت. بدين ترتيب بازدارندگى از گناه افزون مى شود و مايه پند و عبرت ديگران مى شود. امير مؤمنان (ع) فرموده است:
«عاقل كسى است كه از مشاهده ديگران پند گيرد». (26)
- شخصى كه تنبيه مى شود بايد نسبت به تنبيه خود توجيه باشد و بداند كه چرا مجازات مى شود؛ و بايد اين امر به گونه اى باشد كه شخص خود را مستحق آن ببيند و از تأييد درونى وى برخوردار باشد تا تأثير بيداركننده و بازدارنده و اصلاح كننده داشته باشد.
نقل كرده اند كه يكى از دوستداران على (ع) كه برده اى سياه بود، دچار لغزش شد و سرقتى كرد. او را نزد امير مؤمنان (ع) آوردند. پس از آنكه اقرار كرد و مسلم شد كه بايد حد بخورد، امام (ع) پنجه راست او را قطع كرد، پس آن را به دست چپ گرفت و در حالى كه قطرات خون مى چكيد بيرون رفت. ابن الكوّا كه از خوارج بود، با ديدن اين صحنه فرصت را مغتنم شمرد و پيش رفت و از آن مرد پرسيد: چه كسى پنجه ات را قطع كرده است ؟ او كه منظور ابن الكوّا را از دلسوزى دروغينش دريافته بود، گفت: «پنجه ام را سيد اوصياى پيامبران بريد، پيشواى روسفيدان قيامت، ذيحق ترين مردم نسبت به مؤمنان، على بن ابى طالب (ع) امام هدايت و همسر فاطمه زهرا دخت محمد مصطفى، ابوالحسن مجتبى و ابوالحسين مرتضى، پيشتاز بهشتهاى نعمت، مبارز شجاعات، انتقام گيرنده از جهالت پيشگان، بخشنده زكات، پسر عموى رسول خدا، رهبر راه رشد و كمال، گوينده گفتار راستين، شجاع مكى، بزرگوار باوفا». ابن الكوّا با شنيدن اين سخنان برآشفت و گفت: «واى بر تو اى سياه! دستت را قطع مى كند و تو اين گونه ثنايش مى گويى؟»
پاسخ داد: «چرا ثنايش نگويم در حالى كه محبتش با گوشت و خونم آميخته است؟ به خدا سوگند كه دستم را جز بحق نبريد تا مرا از مجازات آخرت نجات دهد!». (27)
——————
(1) نهج البلاغه، حکمت 368.
(2) همان، نامه 53.
(3) همان، خطبه 108.
(4) همان، نامه 53.
(5) شرح غرر الحکم، ج 5، ص 328.
(6) همان، ج 4، ص 187.
(7) همان، ج 3، ص 91.
(8) کافی، ج 1، ص 547.
(9) الغدیر، ج 2، ص 34.
(10) نهج البلاغه، حکمت 347.
(11) ادبیات انقلاب در شیعه، 63.
(12) نهج البلاغه، حکمت 177.
(13) شرح غرر الحکم، ج 2، ص 9.
(14) همان، ج 5، ص 160.
(15) مستدرک الوسائل، ج 18، ص 9.
(16) مسند ابی یعلی موصلی، ج 11، ص 169.
(17) تفسیر مجمع البیان، ج 5، ص34.
(18) غرر الحکم، ج 2، ص 178.
(19) نهج البلاغه، نامه 53.
(20) شرح غرر الحکم، ج 2، ص 517.
(21) مجمع الزوائد، ج 8، ص 106.
(22) غرر الحکم، ج 1، ص 88.
(23) عده الداعی، ص 89.
(24) غرر الحکم، ج 1، ص 131.
25) الارشاد، ص 241.
(26) شرح غرر الحکم، ج 1، ص 339.
(27) بحار الانوار، ج 40، ص 281.