- روش موعظه
از جمله روشهايى كه خداى رحمان براى تربيت آدميان بدان سفارش كرده است، روش موعظه است، چنانكه پيامبر گرامى اش را فرمان مى دهد كه مردمان را با موعظه اى نيكو به دين و راه خدا بخواند.
«ادْعُ إِلىَ سَبِيلِ رَبِّكَ بِالحِكْمَةِ وَ الْمَوْعِظَةِ الحْسَنَةِ * با حكمت و موعظه نيكو به راه پروردگارت دعوت كن. سوره نحل آیه 125».
موعظه اى كه از جانى پاك برمىخيزد، بر جانهاى راه گم كرده ولى مايل به راه يابى مىنشيند و دل ايشان را نرم مىكند و تسليم حق مىنمايد. موعظه نيكو موعظهاى است كه واعظى راه يافته، به روشى نيكو از آن براى اصلاح و هدايت بهره مىگيرد و بىگمان چنين موعظه اى روشى مؤثر در تربيت است.
- معنا و مفهوم وعظ و موعظه
موعظه کلامی است كه با بيم دادن همراه است. موعظه سخنى است كه قلب را نرمى و رقت مى بخشد و عواطف را تحريك مى كند و موجب مى شود كه انسان از كجى و پليدى دست كشیده و به راستى و خوبى دل بندد. موعظه سخنى است كه در انسان حالت بازدارندگى از بديها و گروندگى به خوبيها ايجاد مى كند. بنابراين، موعظه سختى و مقاومت دل را در برابر حق و عمل به حق زايل مى كند و نرمى و تسليم در برابر حق و عمل به حق را فراهم مى سازد.
- نقش موعظه در تربيت
با توجه به معنا و مفهومى كه ذكر شد، موعظه سختى و قساوت را از دل مى شويد، و خشم و شهوت را فرو مى نشاند، و هواهاى نفسانى را تسكين مى دهد و دل را صفا و جلا مى بخشد و آدمى را آماده اتصاف به كمالات الهى مى كند.
«يَأَيهَّا النَّاسُ قَدْ جَاءَتْكُم مَّوْعِظَةٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَ شِفَاءٌ لِّمَا فىِ الصُّدُورِ وَ هُدًى وَ رَحْمَةٌ لِّلْمُؤْمِنِين * اى مردم، همانا براى شما از جانب پروردگارتان موعظهاى آمد و درمانى براى آنچه در سينه هاست و هدايت و رحمتى براى مؤمنان. سوره یونس آیه 57».
قرآن كريم كتاب موعظه الهى است. كتابى كه دلهاى بيمار را درمان مى كند و به مردمان حيات حقيقى مىبخشد. قرآن كريم موعظه اى نيكوست كه مردمان را از خواب غفلت بيدار مىكند و ايشان را از نيت بد و كار زشت بازمىدارد و به سوى خير و سعادت برمىانگيزد. موعظه الهى سبب دگرگونى اساسى در احوال آدميان مى شود: آنان را از درياى غفلتى كه در آن غوطه ورند بيرون مى برد و از امواج حيرت و سرگشتگى كه ايشان را فرا گرفته است و باطنشان را با تاريكيهاى شك و ترديد ظلمانى كرده است نجات مى دهد و دلهاى آنان را كه بيماريهاى ناشى از رذايل اخلاقى و صفات پست نفسانى بيمار كرده است، شفا مى بخشد. بدين ترتيب زمينه پاكى باطنها و روشنى خردها و حيات دلها فراهم مى شود و آن گاه خداى رحمان مردمان را با لطف و مهربانى به معارف حق و اخلاق كريم و اعمال صالح راهنمايى مى كند.
نمونه زيبا و مصداق روشن اين گونه مواعظ تربيتى آياتى از قرآن كريم است كه بيانگر موعظه هاى لقمان حكيم به فرزندش است. اين سخنان بهترين موعظه هاست كه اگر به جان بنشيند و در عمل ظهور نمايد سعادت همه جانبه فرد و جامعه را تأمين مىكند و همه چيز آدميان را به سامانى درست مىكشاند. در اين مواعظ اساس مباحث اعتقادى، اصول وظايف دينى و آداب نيكوى اخلاقى در وجوه فردى و اجتماعى بيان شده است.
«وَ إِذْ قَالَ لُقْمَانُ لاِبْنِهِ وَ هُوَ يَعِظُهُ يَابُنىَ لَا تُشْرِكْ بِاللَّهِ إِنَّ الشِّرْكَ لَظُلْمٌ عَظِيم… يَابُنىَ إِنهَّا إِن تَكُ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِّنْ خَرْدَلٍ فَتَكُن فىِ صَخْرَةٍ أَوْ فىِ السَّمَاوَاتِ أَوْ فىِ الْأَرْضِ يَأْتِ بهَا اللَّهُ إِنَّ اللَّهَ لَطِيفٌ خَبِيرٌ * يَابُنىَ أَقِمِ الصَّلَوةَ وَ أْمُرْ بِالْمَعْرُوفِ وَ انْهَ عَنِ الْمُنكَرِ وَ اصْبرِ عَلىَ مَا أَصَابَكَ إِنَّ ذَلِكَ مِنْ عَزْمِ الْأُمُورِ * وَ لَا تُصَعِّرْ خَدَّكَ لِلنَّاسِ وَ لَا تَمْشِ فىِ الْأَرْضِ مَرَحًا إِنَّ اللَّهَ لَا يُحِبُّ كُلَّ مُخْتَالٍ فَخُورٍ * وَ اقْصِدْ فىِ مَشْيِكَ وَ اغْضُضْ مِن صَوْتِكَ إِنَّ أَنكَرَ الْأَصْوَاتِ لَصَوْتُ الحْمِير * و (ياد كن) آن گاه كه لقمان پسر خويش را موعظه كرد كه : اى پسرك من، به خدا شرك نورز كه براستى شرك ستمى بزرگ است. اى پسرك من، اگر عمل تو هموزن دانه خردلى و در تخته سنگى يا در آسمانها يا در زمين نهفته باشد، خدا آن را (براى حساب) مىآورد كه خدا بس دقيق و آگاه است. اى پسرك من، نماز را برپا دار و امر به معروف و نهى از منكر كن، و بر آنچه به تو رسد شكيبا باش كه اين (حاكى) از عزم و اراده تو در امور است، و با تكبر از مردم روى نگردان و به خودپسندى بر زمين راه مرو كه خداوند خودپسند فخرفروش را دوست نمى دارد. و در رفتارت راه ميانه را برگزين و از صداى خود بكاه (و هرگز فرياد مزن) كه زشتترين صداها صداى خران است. سوره لقمان آیات 19 تا 16».
بنابراين نقش موعظه، نقشى بيداركننده و نجات دهنده و حيات بخش است، چنانكه در سخنان امير مؤمنان على (ع) آمده است:
«به سبب موعظه غفلت زدوده مى شود». (1)
«نتيجه موعظه بيدارى است». (2)
«موعظه ها صيقل نفسها و روشنى بخش دلهاست». (3)
«موعظه ها مايه حيات دلهاست». (4)
بر اين اساس است كه امير مؤمنان (ع) فرزندش امام حسن (ع) را سفارش مى كند كه دل خود را در معرض مواعظ جانبخش قرار دهد:
«دلت را با موعظه زنده كن». (5)
- نياز انسان به موعظه
هيچ كس از موعظه بىنياز نيست، زيرا دل آدمى پيوسته در معرض غفلت و قساوت است و موعظه مايه بيدارى و هشيارى دل و رقت و سلامت آن است.
آدمى شئون و نيازهاى گوناگون دارد، از جمله نياز به زنده نگاه داشتن دل؛ و مواعظ حقيقى دل آدمى را زنده مى كند و هيچ كس از اين امر بى نياز نيست.
بسيارى از اوقات انسان به امورى آگاه است اما در عمل كردن به آنچه مى داند سست است و به دانستههاى خود عمل نمىكند و گاهى حتى برخلاف آنها عمل مىكند. آن چيزى كه فاصله ميان علم و عمل را از ميان برمى دارد، ايمان و باور قلبى و تعلق خاطر است كه اگر انسان به چيزى دل بسپارد، در عمل بدان پايبند خواهد شد؛ و سر و كار موعظه با دل آدمى است و فراهم كردن اين پايبندى.
ممكن است انسان از تعليم شخصى ديگر بى نياز شود، اما چنين نيست كه از موعظه موعظه گرى راستين بى نيازى حاصل شود. حتى بسيار اتفاق مى افتد كه انسان مطلبى را مى داند اما شنيدن آن از زبان انسانى وارسته با بيانى مؤثر و دلنشين سبب تحولى در درون آدمى مى شود و انسان را از زشتيها جدا مى كند و به نيكيها مى رساند كه در شنيدن تأثيرى هست كه در دانستن نيست. مهم آن است كه موعظه بر اساس آدابى درست استوار باشد تا تأثير كند و گرنه ممكن است نه تنها تأثير مثبت نكند كه نتايج منفى و مخربى به بار آورد.
- آداب موعظه
روش موعظه بر سه ركن استوار است: موعظه كننده، موعظه، و موعظه شونده؛ و براى اينكه اين روش نقش تربيتى خود را به درستى ايفا كند، بايد هر يك از اين اركان ويژگيهايى را دارا باشند.
انسانى كه موعظه مىكند خود بايد نمونه اى عملى از موعظه خويش باشد تا موعظه بدرستى تأثير كند. موعظه اى دل را زنده مى كند كه از دلى زنده برخاسته باشد، دلى تسليم حق و فردى عامل بدانچه به سوى آن دعوت مى كند.
«وَ مَنْ أَحْسَنُ قَوْلًا مِّمَّن دَعَا إِلىَ اللَّهِ وَ عَمِلَ صَلِحًا وَ قَالَ إِنَّنىِ مِنَ الْمُسْلِمِين * چه كسى خوش گفتارتر است از آن كس كه دعوت به سوى خدا مىكند و عمل صالح انجام مىدهد و مىگويد: من از مسلمانانم. سوره فصلت آیه 33».
موعظه چون از دل برخيزد، بر دل مى نشيند و چون از زبان برخيزد، راهى به دل پيدا نمىكند، در اين باره از امام صادق (ع) روايت شده است كه فرمود:
«چون عالم به علم خود عمل نكند، موعظه اش از روى دلها چنان بلغزد و فرو افتد كه دانه باران از روى تخته سنگ صاف». (6)
پس ادب موعظه اقتضاى اين دارد كه موعظه كننده خود بدانچه مى گويد دل سپرده باشد و آن را در عمل خويش به ظهور رسانده باشد. در روايتى وارد شده است كه خداوند به حضرت عيسى (ع) چنين وحى كرد:
«خود را با حكمت من موعظه كن، پس آنگاه كه جانت از آن بهره مند شد به موعظه مردم بپرداز و گرنه از من حيا كن». (7)
آن كه چراغ وجودش به حكمت الهى و موعظه دينى روشن شده است مى تواند ديگران را از اين نور بهره مند كند. پس موعظه اى آبادكننده دل است كه از دلى آباد شده برخيزد.
خود موعظه نيز بايد ويژگيهايى داشته باشد تا در جان انسان نفوذ كند و به دل نشيند، از جمله آنكه موعظه بايد رسا و بليغ باشد. كلام الهى كه بهترين و والاترين سخنهاست، رساترين و بليغترين موعظه هاست. رسول خدا (ص) فرموده است:
«همانا راست ترين سخن و رساترين موعظه و نيكوترين داستانها، كتاب خداست». (8)
موعظه بليغ از جانب انسانهاى الهى آدمى را منقلب مىكند و تأثير تربيتى آن از هزاران امر و نهى بيشتر است، چنانكه مواعظه امير مؤمنان، فرزند قرآن اين گونه است. ابن ابى الحديد معتزلى در ذيل يكى از خطبه هاى نهج البلاغه كه موعظه اى بليغ و بى نظير است (خطبه 221) چنين مى نويسد:
به آنچه همه امتها به آن سوگند ياد مى كنند، سوگند ياد مى كنم كه از پنجاه سال پيش تاكنون بيش از هزار بار اين خطبه را خوانده ام و هرگز نشده است كه آن را بخوانم مگر اينكه در درونم لرزش و ترس و موعظه اى تازه پيدا شده است و اين سخنان در دلم بشدت تأثير گذاشته و اعضا و جوارحم را به لرزه افكنده است. نشده است كه در آن تأمل كنم مگر آنكه به ياد مرگ خانواده، نزديكان و دوستانم افتاده ام، و چنان تصور نموده ام كه گويا من آن كسى هستم كه امام (ع) حالش را توصيف كرده است. (9)
البته موعظه بايد متناسب با حال و وضع مخاطب باشد. در بسيارى از اوقات مواعظ طولانى جز خستگى و ملال نتيجه اى در بر ندارد و شنونده يا به موعظه گوش نمى سپارد و يا اگر گوش دهد تأثيرى اندك مى پذيرد. از امير مؤمنان (ع) درباره رساترين سخنان چنين آمده است:
«رساترين سخن، سخنى است كه فهميدن معنى درست آن آسان باشد و اختصار نيكويى داشته باشد». (10)
همچنين زبان موعظه بايد زبانى نرم و لين باشد تا سبب رقت و خشيت شود و نيز موعظه شونده احساس كند كه موعظه گر خيرخواه و دوستدار اوست. خداى متعال حتى براى موعظه ستمگرانى چون فرعون به موسى (ع) و برادرش هارون فرمان داد كه با او به ملايمت و نرمى سخن گويند، شايد از كجى دست كشد و به راستى گرايد.
«اذْهَبَا إِلىَ فِرْعَوْنَ إِنَّهُ طَغَى * فَقُولَا لَهُ قَوْلًا لَّيِّنًا لَّعَلَّهُ يَتَذَكَّرُ أَوْ يخَشى * به سوى فرعون رويد كه او به سركشى برخاسته است، و با او سخنى نرم گوييد، شايد كه پند پذيرد و يا بترسد. سوره طه آیات 43 و 44».
انسان به گونه اى است كه موعظه را بهتر از امر و نهى مى پذيرد و شاخصه موعظه نيز همين نرمى و ملايمت آن است كه پذيرش آن را سهل مى كند؛ البته اگر انسان موعظه پذير باشد و به مرحله اى از سختى و قساوت دل نرسيده باشد كه موعظه در دلش هيچ تأثير نكند. اگر انسان به سبب وابستگى به دنيا دريچه دل خود را به روى سخن حق ببندد، كسى نمى تواند او را متحول سازد و نجات دهد. چنين آدميانى به منزله مردگانى اند كه سخن حق و موعظه نيكو در آنها تاثيرى ندارد.
«إِنَّكَ لَا تُسْمِعُ الْمَوْتىَ وَ لَا تُسْمِعُ الصُّمَّ الدُّعَاءَ إِذَا وَلَّوْاْ مُدْبِرِين * البته تو نتوانى كه مردگانى را بشنوانى، و نه به كران آواى دعوت را بشنوانى آن گاه كه روى برمىگردانند و پشت مىكنند. سوره نمل آیه 80».
اگر انسان گوش موعظه پذير خود را ببندد، چه كسى مى تواند او را بيدار كند و از غفلت بيرون آورد و به سوى حق هدايت كند؟ نفس آدمى موعظه نمى پذيرد و به سبب آنكه به حقيقت وجود خود پشت مى كند، خداوند بر گوش جان او مهر مى نهد؛ و تا زمانى كه انسان از نفس خود جدا نشود و گوش دل به موعظه اولياى خدا نسپارد روى سعادت نمى بيند.
موعظه زمانى مؤثر مى افتد كه واعظ درونى انسان زنده باشد و اهل موعظه پذيرى، و گرنه چيزى در انسان تأثير نمى كند. از امام باقر (ع) روايت شده است كه فرمود:
«هر كه از جانب خود واعظى نداشته باشد، بى گمان مواعظ مردم در او تأثيرى نخواهد كرد». (11)
بنابراين در روش موعظه بايد به زمينه پذيرش توجه داشت و اگر اين زمينه فراهم نيست تلاش كرد كه آن را آماده نمود، زيرا بدون زمينه پذيرش تحولى صورت نمى پذيرد، به بيان امير مؤمنان على (ع):
«بدانيد آن كس كه نتواند خود را پند دهد تا از گناه باز دارد، ديگرى نیز نتواند اين كار را براى او انجام دهد». (12)
البته اگر انسان خواهان موعظه و هدايت باشد و دل خود را در معرض مواعظ رسا و شيواى واعظى متعظ قرار دهد، بى گمان در او تحولى اساسى صورت مى پذيرد. شريف رضى (ره) آورده است كه يكى از ياران امير مؤمنان (ع)، به نام همام كه مردى عابد بود، به حضرت گفت: اى امير مؤمنان، پرهيزگاران را براى من توصيف كن، چنانكه گويى آنان را مى بينم! امام (ع) در پاسخ او درنگ كرد. سپس فرمود: اى همام، از خدا بترس و نيكوكار باشت كه: «همانا خدا با كسانى است كه پرهيزگارند و آنان كه نيكوكارند. سوره نحل آیه 128»
همام بدين سخن قانع نشد و در خواهش خود اصرار نمود و حضرت را سوگند داد. امير مؤمنان (ع) خدا را ستود و بر او ثنا گفت و بر پيامبر(ص) و خاندان او درود فرستاد. سپس اوصاف پرهيزگاران را در موعظه اى بليغ و بى نظير برشمرد. راوى گويد: چون سخن امام (ع) به پايان رسيد، همام بيهوش گشت و در آن بيهوشى جان سپرد. امير مؤمنان (ع) گفت: به خدا سوگند از همين بر او مى ترسيدم. سپس فرمود:
«مواعظ رسا با آنان كه شنواى آنند چنين كند!». (13)
البته در آداب موعظه بايد به وضع روحى و روانى مخاطب توجه داشت و بر اين اساس بهترين صورت موعظه را برگزيد، گاهى موعظه مستقيم و صريح در جمع مؤثر است، گاهى موعظه به صورت غير مستقيم و غير صريح، و گاهى به صورت تعريض و كنايه. عدم شناخت وضع و حال موعظه شونده نقش تربيتى موعظه را مى كاهد و يا خنثى و منفى مى سازد. از امام عسكرى (ع) در اين باره چنين روايت شده است:
«هر كه برادر خود را نهانى موعظه كند، او را آراسته است و هر كه در برابر ديگران او را موعظه كند، زشتش نموده است». (14)
گاهى سخنى كوتاه و رسا به كنايه و اشاره در درون قلبى كه حيات دارد، دگرگونى اساسى ايجاد مى كند و نيازى به مواعظ طولانى و مكرر و رو در رو و صريح نيست. مهم آن است كه مربى واعظى متعظ و آشنا به روح انسان و آداب موعظه باشد.
نقل شده است كه بشر حافى به دست حضرت موسى بن جعفر(ع) توبه كرد و سببش آن شد كه روزى آن حضرت از در خانه او در بغداد مى گذشت، صداى ساز و آواز و غنا و نى و رقص از خانه بيرون مى آمد؛ در اين هنگام كنيزى از خانه بيرون آمد تا خاكروبه را خارج كند. حضرت به او فرمود: «اى كنيز! صاحب اين خانه آزاد است يا بنده؟» گفت: آزاد است. فرمود: «راست گفتى كه اگر بنده بود از مولاى خود مى ترسيد!»
چون كنيز برگشت، بشر كه بر سر سفره شراب بود، پرسيد: چه باعث شد كه دير آمدى ؟ كنيز حكايت را براى بشر نقل كرد. بشر با پاى برهنه بيرون دويد و به آن حضرت رسيد و عذر خواست و گريست و اظهار شرمندگى كرد و از كار خود به دست شريف آن حضرت توبه كرد. (15)
———————–
(1) شرح غرر الحکم، ج 3، ص 200.
(2) همان، ص 222.
(3) همان، ج 1، ص 357.
(4) همان، ص 58.
(5) نهج البلاغه، نامه 31.
(6) کافی، ج 1، ص 44.
(7) کنز العمال، ج 15، ص 795.
(8) امالی صدوق، ص 394.
(9) شرح ابن ابی الحدید، ج 11، ص 153.
(10) شرح غرر الحکم، ج 2، ص 464.
(11) تحف العقول، ص 214.
(12) نهج البلاغه، خطبه 90.
(13) نهج البلاغه، خطبه 193.
(14) تحف العقول، ص 368.
(15) منهاج الکرامه فی اثبات الامامه، ص 19.