- بررسی روشهای تعیین امام از نظر اهل سنت
1- ارباب حل و عقد و صاحب نظران امت
پیروان مکتب خلفاء برای صحت عقیده خود و اثبات امامت و خلافت خلفاء و شکلگیری حکومت اسلامی، به بیعت ابوبکر استدلال میکنند و میگویند: «امامت، با بیعت ارباب حل و عقد و صاحب نظران امت تحقق مییابد و دلیل ما در این مورد اثبات امامت ابوبکر است به وسیله بیعت…». (1)
در اینجا با استدلال به دو روایت مورد قبول اهل سنت تعدادی از شرایط بیعت و اطاعت از امام در مکتب خلفا را بیان میکنیم و سپس به بحث و بررسی «بیعت ابیبکر» در مسأله خلافت و جانشینی پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله میپردازیم:
الف- در حدیثی از فرزند عمر روایت شده است که گفت: رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرمود: بر هر فرد مسلمانی، شنیدن و فرمان بردن آنچه دوست دارد و ناخوش دارد واجب است، مگر این که به انجام معصیتی مأمور شود، که در آن صورت مجاز به شنیدن و فرمان بردن نخواهد بود. (2)
ب- در حدیث طولانی از عباده بن صامت آمده است که به عثمان گفت: از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله شنیدم که فرمود: بعد از من کسانی زمام امور شما را بدست خواهند گرفت که معروف را منکر و منکر را در نظر شما معروف جلوه میدهند، پس فرمانبرداری از کسانی که خدای تبارک و تعالی را نافرمانی کند روا نیست، پس با خدای خود در نیفتید.
با توجه به روایاتی که درباره بیعت و اطاعت از امام متذکر شدیم، بیعت در اسلام، هنگامی تحقق میپذیرد که شرایط سهگانه زیر در آن مراعات شده باشد:
1- بیعتکننده شایستگی بیعت کردن و شرایط آن را دارا بوده و در انجام بیعت کاملاً آزاد باشد.
2- بیعتگیرنده شایستگی و لیاقت آن را داشته باشد که با او بیعت شود.
3- بیعت برای موضوعی باشد که اقدام به آن در نظر شرع اسلام درست و روا باشد.
بنابراين، بر اساس مقررات شرعی و سنت پیامبر صلیاللهعلیهوآله که برای بیعت شرایط خاصی در نظر گرفته شده، به این نتیجه میرسیم که:
1- بیعت به اجبار و زور با کسی که آشکارا مرتکب خلاف و گناه میشود، صحیح نیست.
2- بیعت برای انجام گناه و معصیت باطل است.
حال باید دید که بیعت با ابوبکر چگونه و تحت چه شرایطی انجام گرفت؟
عایشه گوید: عمر و مغیره بن شعبه پس از آن که اجازه گرفتند، به حجره رسول خدا صلیاللهعلیهوآله وارد شدند و پارچهای را که بر صورت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله کشیده بودند به کنار زدند، عمر با دیدن صورت پیامبر صلیاللهعلیهوآله بانگ برداشت: «آه، رسول خدا چه سخت بیهوش افتاده است.» مغیره گفت: ای عمر! به خدا قسم رسول خدا صلیاللهعلیهوآله از دنیا رفته است. عمر گفت تو دروغ میگویی رسول خدا صلیاللهعلیهوآله هرگز نمرده است…
آنگاه عمر از اطاق بیرون آمد و در میان حاضران پشت سر هم میگفت: «رسول خدا صلیاللهعلیهوآله نمرده بلکه پیش خدا رفته است…»
در این هنگام تلاوت آیهای از «ابن ام مکتوم» به گوش رسید که میخواند:
«و محمد، جز فرستادهاى كه پيش از او [هم] پيامبرانى [آمده و] گذشتند، نيست. آيا اگر او بميرد يا كشته شود، از عقيده خود برمىگرديد؟» (3)
همچنین، عباس بن عبدالمطلب گفت: «بی گمان پیامبر خدا از دنیا رفته است…»
اما با این همه عمر از کار خود باز نایستاد و همچنان میغرید و تهدید میکرد تا این که کف بر لبهایش نشست.
پس از این سالم بن عبید -یا فرد دیگری- به سنح رفت و خبر فوت رسول خدا صلیاللهعلیهوآله را به اطلاع ابوبکر که در آنجا، در منزل شخصی خود به سر میبرد، رساند. میانداری عمر همچنان ادامه یافت تا این که ابوبکر از راه رسید و به جمع حاضران پیوست و در تأیید مرگ پیامبر صلیاللهعلیهوآله همان آیهای را که اممکتوم خوانده بود بر عمر خواند و در این هنگام بود که وی آرام گرفت.
آنگاه این دو نفر همراه با ابوعبیده جراح با شتاب هر چه تمامتر، روانه «سقیفه» (4) شدند و عویم بن ساعده و معن بن عدی و عبدالرحمن بن عوف نیز به آنها پیوستند. (5)
نخستین سخنگوی سقیفه سعد بن عباده انصاری بود. وی گفت:
«ای گروه انصار! هیچ یک از عرب، سابقه و فضیلت شما را ندارد. محمد صلیاللهعلیهوآله قبیله و تبار خود را بیش از ده سال به پرستش خداوند دعوت کرد و در آن مدت طولانی جز اندکی به او نگرویدند. آنان در این مدت نتوانستند او را یاری کنند و آیینش را عزت بخشند و دشمن را از او دفع نمایند، تا این که خداوند این فضیلت را نصیب شما گردانید… خداوند پیامبرش را در حالی نزد خود خواند که آن حضرت از شما راضی بود و شما نور دیدگان او بودید. پس در اینباره ایستادگی کنید. زیرا زعامت تنها به شما اختصاص دارد.»
انصار دسته جمعی گفتند: این نظر، درست است و ما این را به شما واگذار میکنیم. زیرا شما مورد رضایت همه مؤمنان هستید. (6)
پس از آن عمر و ابوبکر وارد جلسه شدند و زمام امور را به دست گرفته و با این ادعا که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله هرگز سفارشی به جانشینی انصار نکرده و جز این نفرمود که: «پیشوایان پس از من همه از قریش هستند» (7) زمام امور را به دست گرفتند.
در صحیح بخاری -که مهمترین کتاب روایتی اهل سنت است- اشارهای از عایشه نیز به این مطلب آمده است، او پس از نقل حکایت سقیفه میگوید:
«عمر مردم را تهدید کرد و ترسانید و بدون تردید در میان آنان نفاقی وجود داشت که بدین ترتیب خداوند آن را باز گردانید». (8)
طبری گوید: «در آن روز قبیله اسلم به مدینه آمده بودند، جمعیت آنان به حدی بود که کوچههای مدینه بر آنان تنگ شد، آنها با ابوبکر بیعت کردند، و عمر به آنها میگفت: همین که قبیله اسلم را دیدم یقین کردم که پیروزی با ماست. (9)
اما علت آمدن طایفه اسلم به مدینه را شیخ مفید در کتاب الجمل خویش بدین صورت آورده است:
«آنها برای خرید کالا و خواربار به مدینه آمده بودند. به آنان گفته شد: بیایید با ما کمک کنید تا برای خلیفه رسول خدا صلیاللهعلیهوآله بیعت بگیریم، پس از آن ما به شما خواربار میدهیم. این بود که عشیره اسلم تطمیع شده به یاری ابوبکر برخاستند.» (10)
همچنین وی نقل میکند:
«عمر بن خطاب به اسلمیان پیام فرستاد تا پیش او آیند. به آنها گفت: در قبال بیعت با خلیفه رسول خدا صلیاللهعلیهوآله آنچه بخواهید به شما آذوقه میدهیم. شما مردم را به بیعت بخوانید و هر کس خودداری کرد بر سر و پیشانیاش بزنید. آن بادیهنشینان کمرهای خود را محکم بستند و چماق به دست به جان مردم افتادند و آنان را به زور برای بیعت پیش میکشیدند» (11)
بنیاسلم همان کسانی بودند که در جنگ تبوک از کمترین کمک مالی و فردی به پیامبر صلیاللهعلیهوآله دریغ ورزیدند و آیات سوره تحریم که در نکوهش منافقان و تخلفکنندگان از جنگ است، در پی رسواسازی آنان نازل شده است. (12)
از گفته شیخ مفید و خرسندی عمر از ورود آنان به مدینه چنین فهمیده میشود که جمعیت آنان انبوه و رفتار آنان بسیار خشونتآمیز بوده است. عمر در اینباره میگوید: زمانی به پیروزی اطمینان یافتم که اسلمیان وارد مدینه شدند. (13)
در هر صورت، عمر فعالیت خود را از همان سقیفه شروع کرد. به اشاره او گروهی حباببنمنذر را به زیر لگد گرفتند و دهانش را پر از خاک نمودند (14) و بینی او را خرد کردند (15) زمانی بعدتر، گروهی مقداد را زدند (16) در همان جا سعد بن عباده نیز نزدیک بود از مشت و لگد جان ببازد. (17)
آن روز، جملهای که همواره شنیده میشد این بود: بکشید فلانی را (18) بکشید آنها را، گردنت را میزنیم و… (19)
از آنجا که در قرون نخستین اسلامی، بیشتر تاریخنگاران، وابسته به حکومت اموی و عباسی بودند در کتب تاریخی درباره رویداد سقیفه چنین گزارش میشود که بیعت ابوبکر در حالی شکل گرفت و دوام یافت که جر تنی چند، همه مردم با حکمرانی ابوبکر موافق و با زمامداری علی مخالف بودند؛ حال آن که دلایل و شواهد، این نظر را تأیید نمیکند. پارهای از آن دلایل عبارتند از: (20)
1- بیعت نکردن علیبنابیطالب و تمامی خاندان بنیهاشم و اصحاب برجسته (ابوذر غفاری، سلمان فارسی، عمار یاسر، مقداد، عبدالله بن مسعود، زبیر، ابوایوب انصاری، قیس بن سعد، عثمان بن حنیف، خزیمه بن ثابت، سهل بن حنیف، حذیفه بن یمان، زید بن ارقم و بریده اسلمی) تا چند ماه. (21)
2- گفتار ابنابیالحدید و برخی دیگر که مردم به اختیار یا به زور به بیعت خوانده شدند. (22)
3- شورش مخالفان ابوبکر که به فتنه مرتدان شهرت یافت. (23)
2- بررسی استدلال به شورا
همه کسانی که با تاریخ اسلامی سر و کار دارند به خوبی میدانند ، نخستین کسی که نام شورا را به میان آورد و برای انتخاب خلیفه، فرمان به تشکیل آن داد، خلیفه دوم، عمر بن الخطاب، بود. البته او دلیل و مدرکی را از کتاب و سنت ارائه نکرده است که زمامداری در اسلام باید بر اساس شورا صورت بگیرد. بلکه متأخرین پیروان مکتب خلفا، صحت تشکیل شورا را برای انتخاب خلیفه و امام به دو آیه از کتاب خدا مستند کرده و گفتهاند رسول خدا صلیاللهعلیهوآله با اصحابش در پارهای از امور و پیشامدهای مهم به مشورت پرداخته است.
استدلال پیروان مکتب خلفا به آیه کریمه قرآن درباره شورا، یکی این است که درباره مؤمنان میفرماید: «امورشان در بينشان به مشورت نهاده مىشود». (24)
و دیگر آیهای است که شخص پیامبر را مورد خطاب قرار داده و فرموده است: «و در كار[ها] با آنان مشورت كن». (25)
لکن باید توجه داشت که مشورت و نظرخواهی در اموری صحیح است که در آنها دستوری از سوی خدا و پیامبرش صادر نشده باشد.
زیرا خداوند در قرآن کریم میفرماید: «و هيچ مرد و زن مؤمنى را نرسد كه چون خدا و فرستادهاش به كارى فرمان دهند، براى آنان در كارشان اختيارى باشد؛ و هر كس خدا و فرستادهاش را نافرمانى كند قطعاً دچار گمراهىِ آشكارى گرديده است.» (26)
اما در استدلال به آیه کریمه: «و در كار[ها] با آنان مشورت كن» قابل ذکر است که آیه مزبور، یکصد و پنجاه و نهمین آیه از سوره آل عمران است که در ضمن یک سلسله از آیات شریفه (از 139 تا 166) از سوره مزبور نازل شده و همه آنها در مورد جنگهای رسول خدا است و این که خداوند چگونه مؤمنان را در آن نبردها یاری کرده است.
در برخی از آن آیات روی سخن با مؤمنان به ویژه جنگجویان ایشان، و پند و اندرز به آنها میباشد و در پارهای دیگر پیامبر را مورد خطاب قرار میدهد و از جمله میفرماید: «پس به [بركتِ] رحمت الهى، با آنان نرمخو [و پُر مِهر] شدى، و اگر تندخو و سخت دل بودى قطعاً از پيرامون تو پراكنده مىشدند. پس، از آنان درگذر و برايشان آمرزش بخواه، و در كار[ها] با آنان مشورت كن، و چون تصميم گرفتى بر خدا توكل كن، زيرا خداوند توكلكنندگان را دوست مىدارد.» (27)
منظور از مشورت با مؤمنان در این آیه نرمش با ایشان و اظهار لطف و محبت است، نه این که حضرتش را فرمان داده به رأی و نظر ایشان عمل نماید، بلکه آشکارا به پیامبرش دستور میدهد؛ زمانی که خودت تصمیم گرفتی، به خدا توکل کن و به تشخیص خودت عمل کن و از مجموع اینها چنین بر میآید که مسأله کسب نظر و مشورت تنها در غزوات و جنگهای آن حضرت بوده است و نه در امور دیگر. (28)
و اما آنچه را که از مشورت رسول خدا با اصحابش آوردهاند همگی در غزوات آن حضرت صورت گرفته است. (29)
اما طرح شورای شش نفری خلافت از سوی خلیفه دوم، نشانی از اوج ابتکار و سیاست ایشان است. هر گاه جوانب آن طرح مورد بررسی و دقت قرار گیرد دانسته میشود که عمر بن الخطاب تا چه حد چارهجو، فرصتسنج و به سیاست آشنا بوده است. آن شش تن هر یک نماینده و رئیس قبیلهای به شمار میرفتند و از موقعیت و نقش ویژهای برخوردار بودند:
1- علیبنابیطالب از طایفه بنیهاشم
2- عثمانبنعفان (بنیامیه)
3- عبدالرحمن بن عوف(بنی زهره)
4- سعدبنابیوقاص (از طرف پدر با بنیزهره و از طرف مادر با بنیامیه پیوند داشت)
5- طلحهبنعبیدالله (بنیتمیم)
6- زبیربنعوام (پسر صفیه، عمه رسول خدا و شوهر اسماء، دختر ابوبکر)
نخست باید دانست که روابط خویشاوندی و عقیدتی این شش نفر با یکدیگر چگونه است! سعد بن ابی وقاص پسر عموی عبدالرحمن و هر دو از قبیله بنیزهرهاند. سعد سالها از علیبنابیطالب کینه در دل داشت. زیرا داییهای او از قبیله عبد شمس به دست ایشان کشته شده بودند. (30) این کینه تا بیش از پنجاه سال باقی ماند و فرزند او عمربنسعد در کربلا لشکری فرا روی حسین علیهالسلام فراهم آورد که میگفتند: ای حسین، از همه آنچه تو از فضایل خود میگویی اطلاع داریم، ولی به سبب کینهای که از پدرت علی بن ابیطالب در سینههای ما میجوشد با تو جنگ خواهیم کرد… و بر پیکرهایتان اسب خواهیم تاخت.
طلحه، مرد دیگر شورای خلافت، دشمن دیرینه علی علیهالسلام و دوست ظاهری عثمان و پسر عموی ابوبکر بود. در جنگ بدر پدرش به دست علی علیهالسلام کشته شد و پس از خلافت ابوبکر، روابط قبیله او و بنیهاشم به تیرگی گرایید. (31) امام علی علیهالسلام پیرامون گرایش سیاسی و قبیلهای اعضای این شورا میفرماید: مردی از اعضای شورا به سبب کینه خود از من رویگردان شد. (32)
عبدالرحمن بن عوف (شوهر خواهر عثمان) از طایفه بنیزهره است که از دیرباز رقیب سرسخت بنیهاشم بودند.
در هر صورت، عمر طرحی را پیشنهاد کرد که هر فرد زیرکی میتوانست از پیش بداند که علی بن ابیطالب علیهالسلام زمامدار نخواهد شد و در صورتی که او بخواهد به مخالفت با زمامدار برخیزد کشته شود.
عمر بن الخطاب، ابوطلحه انصاری را نزد خود خواند و به او گفت:
«پنجاه نفر از انصار را برگزین و این شش نفر: عثمان، طلحه، زبیر، عبدالرحمن بن عوف، سعد بن ابی وقاص و علی را در مکانی جمع کن و شما با شمشیرهای آخته بر در آن مکان بایستید. سه روز به آنها مهلت بده تا ایشان با مشورت هم یکی را از میان خویش اختیار کنند. اگر پنج نفر متفق شدند و یکی مخالفت کرد، گردن او را بزن و اگر چهار کس اتفاق نمودند و دو کس مخالفت ورزیدند، دو مخالف را گردن بزن. اگر به دو دسته سه نفری تقسیم شدند پسرم عبدالله هر گروه را انتخاب کرد حق به آنان داده شود. عبدالله از خود رأیی ندارد و فقط میتواند نظارت کند و در هنگام تساوی دو گروه در جانب یکی از آنها باشد. اگر به قضاوت عبدالله رضایت ندادند به گفته گروهی عمل شود که عبدالرحمن در میان آنهاست و سه نفر دیگر را اگر به مخالفت برخاستند بکشید. اما اگر سه روز گذشت و کسی را انتخاب نکردند هر شش نفر را بکش و مسلمانان را رها ساز تا هر که را خواستند خلیفه گردانند». (33)
دلایل و شواهدی که نشان میدهد خلیفه دوم فقط به زمامداری عثمان بن عفان نظر داشته است به قرار زیر است:
الف- رفتار عمر با عثمان در دوره ده ساله خلافتش طوری بود که همه مردم او را به عنوان شخص دوم مملکت اسلامی میشناختند. (34)
ب- عبدالله فرزند عمر نقل کرده است که: چون پدرم زخمی شد به او گفتم: ای امیرالمؤمنین! چه میشد که با کوشش خود کسی را برای فرمانروایی این مردم تعیین مینمودی! پدرم گفت: مرا بنشانید… سپس گفت: سوگند به خدایی که جان عمر به دست اوست، حتماً فرمانروایی را به همان کسی که اول بار آن را به من سپرد، باز خواهم گرداند. (35)
ج- زمانی در یکی از مواقف حج از عمر پرسیدند: خلیفه بعد از شما کیست؟ وی گفت: عثمان. (36)
د- چون عباس (عموی پیامبر) طرح شورای خلافت را شنید بی درنگ به امام علی علیهالسلام گفت: ایشان این طرح را طوری تدوین کرده است که عثمان به خلافت دست یابد… (37) (38)
3- بررسی استدلال به عمل صحابه
استدلال به عمل صحابه در مورد انتخاب خلیفه، هنگامی درست و صحیح است که سیره و روش آنان یکی از مصادر تشریعی اسلامی و هم ردیف کتاب خدا و سنت پیامبر صلیاللهعلیهوآله به حساب آید و خدای تعالی آن را مورد تأیید قرار داده و درباره عمل ایشان همان مطلبی را که درباره رسول خدا صلیاللهعلیهوآله فرموده است، گفته باشد چنان که در قرآن کریم فرموده است: «قطعاً براى شما در [اقتدا به] رسول خدا سرمشقى نيكوست». (39)
و یا این آیه که فرموده است: «و آنچه را فرستاده او (پیامبر) به شما داد، آن را بگيريد و از آنچه شما را باز داشت، بازايستيد» (40) والا بدون چنین پشتوانهای سیره و روش اصحاب بر ما حجت نخواهد بود.
گذشته از این، ما نمیدانیم به کدامیک از اصحاب باید اقتدا نمود! زیرا رفتار و گفتار برخی از آنان به شدت با بعضی دیگر مخالف است. از این جهت است که دانشمندان در امر خلافت و کیفیت شکلگیری آن با هم اختلاف نظر دارند که آیا خلافت با بیعت یک نفر تحقق مییابد. یا سخن عمر درست است که گفت: بیعت ابوبکر یک حرکت نسنجیده و شتابزده بود. و یا فتوای معاویه را باید بپذیریم که شمشیر بر روی علی علیهالسلام خلیفه مشروع و بر حق کشید؟
4- بررسی استدلال به سخن امیرالمؤمنین علیهالسلام در نهجالبلاغه
برخی از علمای مکتب خلفا، صحت عمل به شورا و بیعت و پیروی از عمل اصحاب را به روایتی استدلال میکنند که شریف رضی آن را در بخش نامههای علی علیهالسلام در کتاب نهجالبلاغه آورده است. نامه مزبور در نهجالبلاغه، که از نامههای آن حضرت است به معاویه چنین است:
«اين مردمى كه با ابوبكر و عمر و عثمان بيعت كرده بودند، به همان شيوه با من بيعت كردند. پس آن را كه حاضر است، نرسد كه ديگرى را اختيار كند و آن را كه غايب بوده است نرسد كه آنچه حاضران پذیرفتهاند نپذيرد. شورا از آن مهاجران و انصار است. اگر آنان بر مردى هم رأى شدند و او را امام خواندند، كارشان براى خشنودى خدا بوده است، و اگر كسى از فرمان شورا بيرون آمد و بر آن عيب گرفت يا بدعتى نهاد بايد او را به جمعى كه از آن بيرون شده است باز آورند. اگر سر بر تافت با او پيكار كنند، زيرا راهى را برگزيده كه خلاف راه مؤمنان است و خدا نيز در گردن او كند، گناه آنچه را خود متولى آن شده است». (41)
در پاسخ میگوییم که شریف رضی گاه تنها آن قسمت از خطبه و یا نامه امام را انتخاب میکرد که آن را در اعلا مرتبه فصاحت و بلاغت مییافت و بقیه آن را رها مینمود. وی در ثبت این نامه امام به معاویه نیز همین شیوه را به کار برده و تمام نامه را نیاورده است. اما نصر بن مزاحم تمام آن را در کتاب صفین خود نقل کرده است. (42)
از این نامه آشکارا معلوم میشود که امام علی علیهالسلام برای معاویه و هم فکرانش دلیلی میآورد که ایشان خود را به قبول آن ملزم میدانند. زیرا به معاویه میگوید بیعتی که با من در مدینه به عمل آمد، تو را که در شام بودی مجبور به پذیرش آن میکند، همان طور که ناگزیر بودی تا زیر بار بیعت عثمان بروی که در مدینه صورت گرفت و تو در شام بودی. و بر این اساس بیعت با من نیز کسانی چون تو را که خارج از مدینه بودهاند مجبور به تبعیت میکند؛ همانگونه که افرادی را مجبور به بیعت با عمر کرد که در مدینه انجام شده بود و آنها حضور نداشتند.
بدین سان، امام، معاویه و همفکران او را از مکتب خلفا، با دلایلی که در آن روز ایشان خود را به قبول آن ملزم میدانستند، مجاب کرد و این امری است که همه دانایان و دانشمندان جهان بر آن اتفاق نظر دارند که باید خصم را از راهی که مورد تأیید و تصدیق خود اوست، مجاب نمود.
از طرفی در نامه آن حضرت آمده است: پس هرگاه به خلافت مردی متفق شدند و او را امام و پیشوا نامیدند «موجب خشنودی خداست» (43) و در پارهای از نسخ «موجب خشنودی انتخابکنندگان است» (44) در این صورت بیعت باید بر اساس اختیار و آزادی یکایک رأیدهندگان صورت گرفته باشد، نه با اعمال زور و فشار و تهدید با شمشیر!! اما اگر«موجب خشنودی خداست» باشد مسلم است که اگر همه مهاجران و انصار، که امام و دو فرزندش حسن و حسین نیز در میان ایشان باشند، در امری متفق شوند، بیگمان رضا و خشنودی خدا هم در آن خواهد بود.
گذشته از اینها این سؤال باقی میماند که چرا پیروان مکتب خلفا تنها به این سخن امام در نهجالبلاغه استناد میکنند و دیگر سخنان آن حضرت را که شریف رضی در همان کتاب آورده فراموش کردهاند و یا خود را به فراموشی زدهاند؟!
مثلاً در باب حکم نهجالبلاغه آمده است: هنگامی که اخبار سقیفه بنیساعده به آن حضرت رسید، علی علیهالسلام پرسید:
انصار چه گفتند؟ پاسخ دادند: گفتند که از ما فرمانروایی و از شما هم فرمانروایی انتخاب شود. امام فرمود: پس چرا برای ایشان این دلیل را نیاوردید که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله درباره آنها سفارش کرده که به نیکانشان نیکی کنید و از بدانشان درگذرید؟
پرسیدند: این چه دلیلی علیه انصار خواهد بود؟ فرمود: اگر انصار حق رسیدن به حکومت را داشتند، موردی نداشت تا پیغمبر درباره آنها سفارش کند! آنگاه امام به سخن خود ادامه داد و پرسید: قریش چه گفتند؟ جواب دادند: قریش دلیل آورد که او از شجره پیامبر صلیاللهعلیهوآله خداست و حکومت حق اوست! امام فرمود: «آنها به درخت نبوت استدلال کردند، اما میوه همان درخت را نادیده گرفتند». (45)
و یا سخن دیگر آن حضرت که در همان بخش آمده است که میفرماید: «شگفت است مگر جانشینی پیغمبر خدا به همدمی با آن حضرت و یا خویشاوندی با او بستگی دارد؟» (46)
علاوه بر این، امیرالمؤمنین در موارد متعددی صریحاً و آشکارا به مسأله خلافت پرداخته و آن را حق مسلم خود دانسته است. (47)
—————–
1- المواقف فی علم الکلام، ج 8، ص351- 352، مقصد سوم.
2- صحیح بخاری، کتاب الاحکام، باب السمع و الطاعه للامام. ما لم تکن معصیه، ح 3 صحیح مسلم، کتاب الاماره، باب وجوب طاعه الامراء فی غیر معصیه، سنن ابن ماجه، کتاب الجهاد، باب لا طاعه فی معصیه الله، سنن نسائی، کتاب البیعه، باب جزاء من امر بمعصیه.
3- «وَ ما مُحَمَّدٌ إِلاَّ رَسُولٌ قَدْ خَلَتْ مِنْ قَبْلِهِ الرُّسُلُ أَ فَإِنْ ماتَ أَوْ قُتِلَ انْقَلَبْتُمْ عَلى أَعْقابِكُمْ»؛ سوره آلعمران، آیه 144.
4- سقیفه محلی سرپوشیده (نظیر کاروانسرا) برای گفتگوی خزرجیان بود. نخست بزرگ این قوم ساعدهبنکعب بود و آن گاه سعد بن عباده. آن محل، مجلس شورای آنان برای فصل قضایا بود و به سقیفه بنیساعده معروف شده بود. (معجم البلدان، ج 3، ص 104) بنیساعده تیرهای از خزرج بودند.
5- سیره ابن هشام، ج 4، ص 310، چاپ مصر و تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 123 و نهایه الارب، ج 19، ص 18 که به جای معنبنعدی نام برادرش عاصمبنعدی را ذکر کرده است.
6- الکامل فی التاریخ، ج 2، ص 328؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 2، ص 243.
7- الائمه من قریش
8- صحیح بخاری، ج 5، ص 17، باب 35، کتاب فضائل اصحاب النبی، چاپ بیروت، دارالقلم
9- تاریخ طبری، ج 3، ص222.
10- الجمل شیخ مفید، ص 43 و در چاپ دیگر، ص 119 زیر عنوان: اجبار عمر علی بیعه ابیبکر.
11- سقیفه، واقعه پس از پیامبر، ص 28 و 29، به نقل از نبرد جمل، ص 66.
12- السیره النبویه، ج 4، وقایع جنگ تبوک.
13- تاریخ الامم و الملوک، (ترجمه)، ج 4، ص 1348.
14- تاریخ الامم و الملوک، ج 3، ص210؛ شرح نهجالبلاغه، ابن ابی الحدید، ج 6، ص 40.
15- شرح نهجالبلاغه، ابن ابی الحدید، ج 1، ص 174.
16- همان.
17-همان: ج 1، ص 174و ج 6، ص 40؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 3، ص 210؛ مسند احمد، ج 1، ص 56.
18- مسند احمد، ج 1، ص 56؛ تاریخ الامم و الملوک، ج 3، ص 210؛ السیره الحلبیه، ج 3، ص 396؛ انسابالاشراف، ج 1، ص 582؛ العقد الفرید، ج 2، ص 253؛ شرح نهجالبلاغه، ابنابیالحدید، ج 1، ص 174.
19- العقد الفرید، ج 2، ص 253؛ تاریخ ابی الفداء، ج 1، ص 156؛ الامامه و السیاسه، ج 1، ص 13.
20- پس از غروب، یوسف غلامی، ص90- 91.
21- ر.ک: تحلیلی بر مواضع سیاسی علیبنابیطالب، ص60 تا 78.
22- شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 219 تا 221.
23- تاریخ طبری، ج 3، ص 277 تا280 و تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 131، چاپ بیروت.
24- «وَ أَمْرُهُمْ شُورى بَيْنَهُم»؛ سوره شورا، آیه 38.
25- «وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ»؛ سوره آل عمران، آیه 159.
26- «وَ ما كانَ لِمُؤْمِنٍ وَ لا مُؤْمِنَةٍ إِذا قَضَى اللَّهُ وَ رَسُولُهُ أَمْراً أَنْ يَكُونَ لَهُمُ الْخِيَرَةُ مِنْ أَمْرِهِمْ وَ مَنْ يَعْصِ اللَّهَ وَ رَسُولَهُ فَقَدْ ضَلَّ ضَلالاً مُبينا»؛ سوره احزاب، آیه 36.
27- «فَبِما رَحْمَةٍ مِنَ اللَّهِ لِنْتَ لَهُمْ وَ لَوْ كُنْتَ فَظًّا غَليظَ الْقَلْبِ لاَنْفَضُّوا مِنْ حَوْلِكَ فَاعْفُ عَنْهُمْ وَ اسْتَغْفِرْ لَهُمْ وَ شاوِرْهُمْ فِي الْأَمْرِ فَإِذا عَزَمْتَ فَتَوَكَّلْ عَلَى اللَّهِ إِنَّ اللَّهَ يُحِبُّ الْمُتَوَكِّلينَ»، سوره آلعمران، آیه 159.
28- مغازی واقدی، تحقیق مارسدن جونز، ج 2، ص 58.
29- سیره ابن هشام، ج 2، ص 253، صحیح مسلم، کتاب الجهاد و السیر، باب غزوه بدر، ج 3، ص 1403.
30- شرح نهج البلاغه، محمد بن عبده، ج 1، ص 34.
31- همان.
32- شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 1، ص 187.
33- تاریخ الامم و الملوک، ج 3، ص 192.
34- امام شناسی، ج 8، ص 227، به نقل از تاریخ الامم و الملوک، ج 3، ص 2، چاپ استقامت.
35- الریاض النضره، ج 2، ص 74 (چاپ دوم، ص 182).
36- همان: ص 12 و ج 3، ص 66، چاپ دوم؛ کنزالعمال، ج 3، ص 158، چاپ اول؛ الامامه و السیاسه، ص 9، مصر، 1328 ق.
37- البدایه و النهایه، ج 7، ص 146، شرح نهجالبلاغه، ابنابیالحدید، ج 1، ص 199؛ العقدالفرید، ج 2، ص 279. ابن عباس نیز به پدرش میگوید: به خوبی معلوم است که خلیفه خواسته است عثمان زمام امور را در دست گیرد. (شرح نهجالبلاغه، ابنابیالحدید، ج 13، ص 93)
38- پس از غروب، یوسف غلامی، ص 300.
39- « لَقَدْ كانَ لَكُمْ في رَسُولِ اللَّهِ أُسْوَةٌ حَسَنَة»؛ سوره احزاب، آیه 21.
40- «وَ ما آتاكُمُ الرَّسُولُ فَخُذُوهُ وَ ما نَهاكُمْ عَنْهُ فَانْتَهُوا»؛ سوره حشر، آیه 7.
41- شرح نهجالبلاغه ابنابیالحدید، ج 14، ص 35، نامه ششم.
42- صفین نصر بن مزاحم، چاپ قاهره، 1382، ص 29.
43- «کان ذلک لله رضی»؛ نهج البلاغه، چاپ استقامت قاهره، که لفظ جلاله (الله) در آن آمده است.
44- «کان ذلک رضی».
45-«احتجوا بالشجره و اضاعوا الثمره»؛ نهجالبلاغه فیض، ص 160، کلام 66 و صبحی صالح، ص 97، کلام 67.
46- «وا عجبا أتكون الخلافة بالصّحابة و لا تكون بالصّحابة و القرابة»؛ غرر الحكم و درر الكلم، ص 730.
47- ر.ک: خطبه شقشقیه- نهج البلاغه، خطبه 150 به ترتیب صبحی صالح، ص 457 تا 462 -شرح نهج البلاغه محمد عبده، خطبه 170 و…