- روابط مسيحيان با مغولان
چنگيزخان و طايفه اش در زمان تشكيل امپراتوري به هيچيک از سه دين بزرگ جهاني (بودا، اسلام، مسيحيت) وابستگي نشان ندادند و با اينكه اين اديان در شرق آسيا پيرواني داشتند و همچنان زمينه نفوذشان در ميان ملل ديگر فراهم بود، همچون اجدادشان پاي بند كيش ساده و بدوي شمني باقي ماندند كه در آن اصول معتقدات صريحا و كاملا مشخص نگرديده بود، ولي با اين همه به خداي يگانه ايمان داشتند و آفرينش آسمانها و زمين را به او نسبت مي دادند و او را منشأ خوشبختي و بدبختي مي دانستند، اگر چه گاه به وجود خدايان فرعي نيز در كنار خداي يگانه معتقد بودند.
شخص چنگيزخان، سياست كلي مدارا در مسائل ديني را براي ايجاد هماهنگي در ميان همه گروه هاي ديني پذيرفت و اعلام داشت كه: «به تمام اديان بايد حرمت نهاده شود و هيچيک را بر ديگري ترجيح ندهند».اصلي كه اولاد و احفادش نيز به نحوي بدان پاي بند ماندند.
بي علاقگي و بي طرفي ديني مغولان سبب واكنش جهان مسيحيت شد و آنان با بهرهگيري از اين موقعيت، نخستين امتي بودند كه با هدف تضعيف و نابودي اسلام و مسلمانان، كه آماج حملات سهمگين مهاجمان مغول قرار گرفته بودند، به مغولان نزديک شدند و خواستند با آنان ميثاقي عليه اسلام ببندند. درك انگيزه آنان چندان مشكل نبود زيرا در همين ايام پنجمين جنگ صليبي، كه با فراخوان پاپ هونوريوس سوم از سال 612 ق /1216م با هدف تسخير بيت المقدس آغاز شده بود، به نتيجه رسيده بود و صليبيها با استفاده از فرصتي كه در پي فوت ملک عادل در جمادي الثاني 1219615م و جانشيني ملک كامل ايوبي، فرزند او، در مصر به دست آوردند، دمياط
را در 25 شعبان 1220/616م اشغال كردند و ايوبيان مجبور شدند كه تلاشهايشان را در شهر منصوره مصر پي گيرند.
هرچند صليبيها از جنگ پنجم طرفي نبستند و با ايستادگي و سپس طغيان رود نيل از دمياط عقب نشستند و در رجب 1221/618م به جنگ پنجم صليبي پايان دادند، اروپاييان نااميد نشدند و پس از تجديد نيرو، پاپهونوريوس سوم، جانشين پاپ اينوكنتيوس كه اخبار حملات پيروزمندانه چنگيزخان به جهان اسلام را مي شنيد،نويد رهايي ارض مقدس از دست مسلمانان را به اروپاييان داد و آنان را به شركت در جنگهاي صليبي و آنچه در شرق مي گذشت اميدوار كرد.
پس از چنگيز، هنگامي كه امپراتوري نوپاي مغول به جانشينش، اوگتاي قاآن رسيد، مسيحيت با وجود وفاداري خان جديد به دين اجدادي اش موفقيتهاي بيشتري كسب كرد و روزبه روز برشمار پيروان آن افزوده مي گشت.
چينقاي اويغوري تبار، وزير بزرگ دربار، مسيحي فعالي بود كه براي دور كردن مسلمانان و بوداييان از مركز حكومت سعي فراوان مي كرد.
چرماغون، فرمانده سپاه مغول در ايران، به مذهب مسيح متمايل بود و سعي كرد منافع مسيحيان ايران را حفظ كند و در همين زمان به فرمان اوگتاي، يک كشيش مسيحي سرياني از اهالي سوريه به نام سيمئون يا شمعون معروف به ربان عطا به منظور رسيدگي به امور مسيحيان ايالت آذربايجان به ايران فرستاده شد و در تبريز سكنا گزيد. اين روحاني مسيحي همراه خود فرماني به ايران آورد كه مأمور اجراي آن چرماغون بود و به موجب آن كشتن مسيحيان غيرمسلح را، كه حكومت مغولان را پذيرفته بودند، ممنوع مي كرد و افزون بر آن او «در شهرهاي مسلمين كه اسم عيسي مسيح را كسي نمي توانست بر زبان ببرد، علي الخصوص در تبريز و نخجوان، كليساهايي بنا كرد و… صليبهايي برافراشت».
هم زمان با اين، اوگتاي به اروپا نيز توجه نشان داد و در حين تدارك اردوكشيهايي با افراد تازه نفس به سوي غرب، سرزمينهاي زيادي را ويران كرد و همين تركتازيها سرانجام مسيحيان را قانع ساخت به اينكه مغولان مردمي نيستند كه بشود به ايشان اعتماد كرد و انتظار داشت كه با غرب در نابودي اسلام همكاري كنند.
با وجود اين، غرب درصدد چاره برآمد و با آنكه مرگ اوگتاي سبب نجات اروپا از ويراني كامل به دست لشكريان مغول شد، با اين حال، اروپاييان كاملا از خطر نرهيده بودند و در معرض تهديد قرار داشتند، لذا پاپ اينوكنتيوس چهارم مجمع عمومي كليسا را در ليون تشكيل داد و با آباء كليسا به مشورت پرداخت كه چگونه مي توانبا مغولان مقابله كرد و بالاتر اينكه چطور مي توان مغولان را پيرو دين مسيح كرد و سپس آنان را عليه مسلمانان به جنگ آورد تا بدين ترتيب خطر ريشه كن شود.
پس از اين اجلاس بود كه پاپ با گروه اسلين نامه اي براي مغولان ايران فرستاد و اين گروه پس از مسافرت در آسياي صغير در ماه اوت 1247م به اردوگاه بايچو، فرمانرواي مغولي ايران در قلعه سيسيان، واقع در ارمنستان، رسيدند و وقتي از سجود در برابر بايچو خودداري كردند، بايچو به خشم آمد و اگر شفاعت همسرش نبود مي خواست آنان را زنده پوست بكند.
هيئت اعزامي پاپ، پس از معطلي زياد، با پاسخهايي برگردانده شدند كه به زبان مغولي بود و نخست به فارسي و بعد به لاتيني ترجمه شد و در آن آمده بود:«به فرمان خان مقدس ، بايچو اين پاسخ را به شما مي فرستد: اي پاپ، بدان كه فرستادگان شما آمدند و نامه هاي شما را آوردند. در اينجا با لحن زنندهاي سخن گفتند، نمي دانيم اين به دستور شما بوده يا نه، شكايت مي كنيد از
اينكه ما بسياري از مردم را كشته ايم ولي فرمان خدا و فرمان كسي را كه فرمانرواي زمين است در نظر بگيريد، هر كس از ما اطاعت كند، صاحب زمين خود باقي مي ماند ولي هر كس كه در برابر ما بايستد، نابود شده است. اي پاپ، ما براي شما اين دستور را مي فرستيم تا بدانيد كه اگر مي خواهيد سرزمين خود را نگه داريد بايد شخصا پيش ما بياييد و از اينجا پيش كسي برويد كه فرمانرواي سراسر زمين است. اگر اين كار را نكنيد ما نمي دانيم چه روي خواهد داد، تنها خدا مي داند».
مغولان غالبا مخالفان و مخاطبانشان را با جمله «ما نمي دانيم چه روي خواهد داد، تنها خدا مي داند»، تهديد مي كردند، و حالا با تهديد كردن پاپ نشان دادند كه مسلمانان و مسيحيان براي آنان چندان تفاوتي ندارند، آنچه اهميت داشت فرمانروايي شان بر سراسر زمين بود كه گمان مي كردند از سوي خداوند اين وظيفه برعهده آنها نهاده شده است.
نگراني و پريشاني دنياي غرب، و در رأس آن پاپ و كليسا، ديري نپاييد، زيرا با روي كار آمدن خان جديد، توجه مغولان از اروپا به چين و ايران معطوف شد و به ويژه رسيدن اخبار شورش و اغتشاش از ايران، گيوك خان را، كه مغولي سنت گرا و كينه توز بود، واداشت كه بيشتر هم خود را متوجه رسيدگي به امور ايران كند.
دنياي مسيحيت نيز بار ديگر رشته گسيخته خويش را با مغولان پيوند زد و كاروانهاي بازرگاني و هيئتهاي مذهبي ـ سياسي از جانب دربارهاي كشورهاي اروپايي و واتيكان به سوي قراقروم سرازير شدند و در همين ايام بود كه پاپ توسط كارپيني نامه هايي به اين مغول متعصب فرستاد. وقتي مترجمان نامه هاي پاپ را خواندند «خانبزرگ» از اينكه پاپ اصرار كرده بود تا او غسل تعميد مسيحي را بپذيرد و از قتل عام صورت گرفته به دست سربازان مغول در لهستان و مجارستان انتقاد كرده بود، رنجيده شد و برآشفت و پاسخي كوتاه و سازش ناپذير ديكته كرد و گفت :
«من اين سخنان شما را نمي فهمم، خداي جاوداني (تانگري) آن مليتها را كشته و نابود ساخته، چون آنان نه از چنگيزخان پيروي كردند نه از خاقان، كه هر دو فرستاده شده بودند تا مردم را با فرمان خدا آشنا كنند. اما درباره درخواست پذيرش تعميد و گرايش به آيين مسيح: توكه پاپ بزرگ هستي با همه آن اميران و شاهزادگان، شخصا بياييد و به ما خدمت كنيد. آن وقت من شما را از دستورهاي ياسا آگاه خواهم ساخت». اين نامه رسمي با يک تذكر تهديدآميز پايان مي پذيرد: «اگر فرمان خدا را رعايت نكنيد و فرمان مرا ناديده بگيريد، شما را دشمن خويش خواهم دانست و همين طور هم به شما خواهم فهماند. اگر جز آنچه گفتم بكنيد، خدا مي داند كه من چه انديشه اي دارم».
چنانچه ملاحظه مي شود، رهبر مغول خود را مأمور فتح جهان مي شمارد و از همه ملتها مي خواهد كه يا تسليم شوند يا هلاك گردند.
گيوك خان سر راه لشكركشي به ايران درگذشت و جانشين او، منكو قاآن، همان شخصي بود كه تعصب سلفش را نداشت و سياست بي طرفي نسبت به اديان را در پيش گرفت و حتي يک بار اعلام داشت كه تمامي كيشها به سان انگشتان يک دست اند، با اين وصف، مسيحيان آرام ننشستند و با اطلاع از اينكه مادر قاآن (خان بزرگ) جديد، سورققتني بيگي؛ يكي از همسران سوگلي و چندين تن ديگر از همسران خان؛ يكي از پسران و چند تن از دختران وي؛ يكي از برادرانش؛ بلقاي، وزير بزرگ و با نفوذ و همچنين مربي فرزند ارشد قاآن همگي مسيحي هستند،
درصدد برآمدند تا وي را به نفع خويش و عليه اسلام به كار گيرند. با همين منظور، لوئي مقدس، كه در جنگهاي صليبي شكست خورده و حتي يک بار اسير شده بود، هيئتي را روانه مغولستان كرد تا دريابد كه تا چه حد غرب مي تواند در جنگ صليبي آينده از نيروي مغول در برابر مسلمانان بهره گيرد.
هيئت تحت سرپرستي كشيش فرانسوي به نام گيوم روبروكي مأمور اين كار شد اما پاسخ منكو قاآن، با آنكه كمي نرمتر از جواب گيوك بود، به هيئت فهماند كه امپراتوري مغول در حال گسترش است و حاضر به سازش نيست.
يک ماه پس از بازگشت روبروكي، هتوم، پادشاه ارمنستان، شخصا به حضور منكو قاآن رسيد و خواستار اتحاد حكومتهاي مسيحي خاورميانه و خاورنزديک با مغولان برضد مسلمانان شد. منكو قاآن درخواست هتوم را شنيد و به وي اطمينان داد كه سپاه بزرگي تحت فرماندهي برادرش، هولاكوخان، به بغداد حمله خواهد كرد، دستگاه خلافت عباسي را نابود خواهد ساخت و ارض مقدس را به مسيحيان مسترد خواهد كرد.
بر اساس همين ملاقات بود كه ارمنستان متحدي وفادار براي مغولان شناخته شد و ارمنيان دوشادوش گرجيان بر ضد مسلمانان جنگيدند و در لشكركشي هولاكو به بغداد و فلسطين از هيچ كمكي به وي دريغ نورزيدند و اين عملشان، در واقع، همدستي مغول و مسيحيت را در مقابله با جهان اسلام به نمايش گذاشت.
با لشكركشي هولاكو، آرزوهاي مهم جهان مسيحيت برآورده شد و وي، كه از مادري مسيحي متولد شده بود و همسر معروفش دوقوزخان نيز مسيحي بود، يک بودايي زاده شد و تا آخر كار كافر و بي دين باقي ماند و وفاداري خويش را به ياساي چنگيزي حفظ كرد. با اين وصف ، سياست مدارا با مسيحيان را در پيش گرفت و به آنان اجازه داد كه ناقوسهاي كليسا را به صدا درآورند و حتي خود در مراسم عبادي آنان نيز شركت مي كرد، به ويژه در كليساهايي كه به فرمان همسر او، دوقوزخاتون، ساخته شده بود.
سالهای پس از مرگ هولاکو خان نیز برای مسیحیان به آرامی گذشت از یک سو بدون تشنجهای شدید و از سوی دیگر بدون رابطه معنوی با دربار ایلخان. ولی امید مسیحیان به اینکه روزی ایلخانیان به دین مسیح بپیوندند آرام آرام به نا امیدی تبدیل شد.
و بدين شكل از ميدان رقابتي كه ميان دو دين بزرگ اسلام و مسيحيت برپا شده بود، نهايتا اسلام بود كه پيروز و سربلند از ميدان به درآمد و جايگاه برتر خويش را، به منزله دين بيشتر مردم، به دست آورد و جالب تر آنكه، مغولان را نيز دست كم در ايران پيرو خويش ساخت.
مسيحيت نيز، پس از تحمل اين شكست، زمينه نفوذ و اعتبار خويش در ايران را از دست داد و فقط اقليت كوچكي از آنان، آن هم تحت حمايت حكومتها در بعضي نواحي، به حيات خويش ادامه دادند.