• راه‌های شناخت امام

اهميت بحث از اوصاف امام، به ويژه از اين جهت است كه راه شناخت امام را هموار مى‏كند. در امامت خاصه، وقتى سخن از مصاديق امامت مى‏رود، با چه ملاك‌هايى مى‏توان داورى كرد كه اين شخص، امام هست يا نه؟ اگر چه منصب امامت به اعتقاد شيعه، انتصابى است و با نص، به امامت امام، پى مى‏بريم و لكن با صفات امام نيز مى‏توان تشخيص داد كه اين شخص، هرگز نمى‏تواند عهده‏دار منصب امامت باشد؛ همان‌گونه كه بر اساس آيه صريح قرآنى، استدلال مى‏شود كه عهد امامت از آن ظالمان نيست‏. در هر صورت همان‌گونه که در قسمت «ویژگی‌های امام در شیعه» گذشت، می‌توان راه‌های شناخت امام را نیز تشخیص داد:

1- شناخت امام از طریق نص

2- امام باید معصوم از گناه و خطا باشد.

3- امام، اعلم افراد زمان خویش است.

شناخت امام به لحاظ نص، از دو راه امكان‏پذير است:

الف- پيامبر گرامى به فرمان خدا بر امامت فردى معين، تصريح كند.

ب- امام پيشين بر امامت امام بعدى، تصريح كند.

امامت پيشوايان دوازده‌گانه شيعه از هر دو راه ثابت شده است.

هم پيامبر طبق روايات فراوان بر امامت آنان تصريح كرده است، و هم هر يك از ائمه، امام بعد از خويش را معرفى نموده است.

پيامبر گرامى صلى‌الله‌عليه‌و‌آله تنها به نصب على عليه‌السلام اكتفا نكرد، بلكه يادآور شد كه پس از على عليه‌السلام يازده امام ديگر خواهند آمد كه عزت دين و اسلام به واسطه اين دوازده امام تحقق خواهد پذيرفت.

گفتنى است كه روايات دال بر وجود خلفاى دوازده‌گانه، در معتبرترين صحاح اهل سنت نيز آمده است. چنان که با توجه به اعجاز عددی قرآن می‌توان به این نکته اشاره نمود که کلمه «امام» و«ائمه» مجموعاً دوازده بار در قرآن به کار رفته است.

مسلماً اين دوازده خليفه كه عزت اسلام منوط به وجود آنان شمرده شده است، جز بر امامان دوازده‌گانه شيعه قابل انطباق نيست، زيرا نه خلفاى اموى مايه عزت دين بودند و نه خلفاى عباسى، و نه اين عدد بر آنان قابل تطبيق است.

امامان دوازده‌گانه شيعه عبارتند از:

1- اميرالمؤمنين علی بن ابیطالب عليه‌السلام (تولد: ده سال قبل از بعثت، شهادت: سال 40 هجرى) مدفون در نجف اشرف.

2- امام حسن ‌بن ‌على ملقب به مجتبى عليه‌السلام (3- 50 هـ . ق) مدفون در بقيع.

3- امام حسين ‏بن ‌على سيدالشهداء عليه‌السلام (4- 61 هـ . ق) مدفون در كربلا.

4- امام على‌ بن ‌الحسين ملقب به زين‌العابدين عليه‌السلام (38- 94 هـ . ق) مدفون در بقيع.

5- امام محمد ‌بن ‌على معروف به باقرالعلوم عليه‌السلام (57- 114 هـ . ق) مدفون در بقيع.

6- امام جعفر‌بن‌محمد معروف به صادق عليه‌السلام (83- 148 هـ . ق) مدفون در بقيع.

7- امام موسى‌ بن ‌جعفر ملقب به كاظم عليه‌السلام (128- 183 هـ . ق) مدفون در كاظمين.

8- امام على‌ بن‌ موسى‌الرضا عليه‌السلام (148- 203 هـ . ق) مدفون در مشهد.

9- امام محمد ‌بن ‌على معروف به جواد عليه‌السلام (195- 220 هـ . ق) مدفون در كاظمين.

10- امام على ‏بن ‌محمد معروف به هادى عليه‌السلام (212- 254 هـ . ق) مدفون در سامرا.

11- امام حسن ‌بن‌ على معروف به عسكرى عليه‌السلام (232- 260 هـ . ق) مدفون در سامرا.

12- حضرت مهدى متولد سال 255.

در گروه ديگرى از روايات، تعداد ائمه و خلفا و زمامداران بعد از آن حضرت تعيين شده، ولى نامى از افراد ايشان به ميان نيامده است. اين روايات ظاهراً از چهار نفر از صحابه پيامبر صلى‌الله‌عليه‌و‌آله يافت می‌شود كه جابر‌بن‌سمره يك تن از ايشان است. روايات او را در صحيح مسلم و بخارى، سنن ابو داوود، سنن ترمذى، مسند طيالسى، مسند احمد و… مى‏توان يافت.

در اينجا روايات جابر را از نسخه صحيح مسلم نقل مى‏نماييم. (1) او مى‏گويد: من با پدرم به محضر رسول اكرم رفته بوديم. آن بزرگوار فرمود:

«هميشه و هميشه دين باقى خواهد ماند تا هنگام بر پا شدن رستاخيز؛ تا وقتى كه بر شما دوازده خليفه باشند كه همه ايشان از قريشند.»

در اين روايت بيش از اين نقل نشده است، ولى اميرالمؤمنين على عليه‌السلام در نهج‌البلاغه قسمتى را كه از آن حذف شده است، چنين بيان فرموده‏اند:

«امامان از قريشند كه درخت آن را در خاندان هاشم كاشته‏اند، و اين مقام جز براى ايشان صلاحيّت ندارد، و واليان و زمامدارانى غير از ايشان براى مردم سزاوار نيستند.» (2)

در روايت ديگر كه در مسند احمد و مستدرك حاكم و… نقل شده است، مردى به نام مسروق كه راوى روايت است مى‏گويد:

ما در كوفه نزد عبد اللّه‌بن‌مسعود نشسته بوديم و او به ما قرآن درس مى‏داد. مردى از وى سؤال كرد: اى ابو عبدالرحمن! آيا شما از پيامبر نپرسيديد كه اين امّت چند خليفه خواهد داشت؟

عبداللّه در جواب اين مرد گفت: از آن هنگام كه من به عراق آمده‏ام، كسى جز تو از من اين سؤال را نكرده است. آنگاه افزود: آرى ما از پيامبر از اين مسأله، سؤال كرديم و آن حضرت فرمود: «دوازده تن، به تعداد نقيبان بنى‌اسرائيل.» (3)

اين روايت از انس‌بن‌مالك و عبداللّه‌بن‌عمرو‌بن‌العاص نيز نقل شده است. البته هر كدام از اين روايات را افراد متعددى نقل كرده‏اند كه در نتيجه، روايتشان به حد تواتر مى‏رسد و كاملاً مورد اطمينان است.

تفسير حديث و سرگردانى شارحان

در اين گونه احاديث، شارحان و صاحب نظران اهل سنت سخت به بن‌بست رسيده‏اند، و نتوانسته‏اند معنايى در خور عقايد مقبول در مكتب خلفا براى آن بيابند و دقيقاً معين كنند كه: اين دوازده تن كيانند؟ چگونه يك گروه دوازده نفرى كه پشت سر هم مى‏آيند تا روز قيامت دوام مى‏آورند و باقى مى‏مانند؟ آيا اين گروه كه عزت و سربلندى اسلام با آنها پيوند دارد، چه ويژگى‏هايى مى‏توانند داشته باشند؟ آيا هر كس با هر گونه شخصيت، مى‏تواند حائز اين مقام باشد يا حتماً لازم است خليفه‏اى عادل باشد؟

فقيه مشهور، ابن‌العربى در شرح سنن ترمذى مى‏گويد:

«ما خلفاى پس از رسول خدا را مى‏شماريم. اينان را چنين مى‏يابيم:

  1. ابو بكر 2. عمر 3. عثمان 4. على 5. حسن 6. معاويه 7. يزيد بن معاويه 8. معاوية بن يزيد 9. مروان 10. عبدالملك‌ بن ‌مروان 11. وليد 12. سليمان 13. عمر‌ بن‌ عبد‌العزيز 14. يزيد‌ بن‌ عبد‌الملك 15. مروان‌ بن ‌محمّد ‌بن ‌مروان 16. سفّاح 17. منصور…»

او همين‏طور شمارش خلفا را ادامه مى‏دهد و بيست و هفت تن ديگر از ايشان را تا عصر خويش (سال 543 ق) مى‏شمرد. آنگاه مى‏گويد:

«اگر ما دوازده تن از ايشان را از ابتداى خلافت بشماريم و آن كسانى را كه به ظاهر خلافت نبوى را داشته‏اند در نظر گرفته باشيم، مى‏بينيم كه تا سليمان‌بن‌عبد‌الملك دوازده تن مى‏شوند. اما اگر آنها را كه در واقع خلافت نبوى را دارا بوده‏اند (يعنى عدالت داشته‏اند) بشماريم، پنج تن بيشتر از اين گروه را نخواهيم داشت كه عبارتند از خلفاى چهارگانه نخستين و عمر ‌بن ‌عبد‌العزيز. بنابراين من، معنايى براى اين حديث نمى‏دانم». (4)

دانشمند ديگرى گفته است:

«مراد پيامبر اين است كه دوازده خليفه در تمام دوران حيات اسلام تا دامنه قيامت خواهند بود كه به حق عمل خواهند كرد، و در اين گروه توالى و پشت سر هم بودن شرط نيست… بنابراين مقصود آن حضرت از جمله «پس از آن هرج و مرج خواهد بود» مقدّمات قيامت و فتنه‏ها و آشوب‏هاى پيش از آن، همانند خروج دجّال مى‏باشد».

او مى‏گويد: «منظور از دوازده خليفه، خلفاى چهارگانه و حسن و معاويه و عبداللّه ‌بن‌ زبير  و عمر‌ بن‌ عبد‌العزيز مى‏باشند (كه مجموعاً هشت تن مى‏شوند) و مى‏شود كه مهدى عباسى (127- 169 ق) را نيز به آنها اضافه نمود؛ زيرا او در ميان عباسيان مثل عمر‌بن‌عبد‌العزيز در امويان است و نيز ظاهر (يكى ديگر از خلفاى عباسى) را مى‏توان افزود به خاطر عدالت و انصافى كه داشته. و در نتيجه دو تن باقى مى‏مانند كه يكى از ايشان مهدى (موعود آخرالزمان) است كه او از اهل‌بيت مى‏باشد.» (5) (و ديگرى معلوم نيست چه كسى باشد؟!)

و نيز گفته‏اند:

«منظور پيامبر در اين حديث اين است كه دوازده تن خليفه در عصر عزت و شوكت خلافت و قدرت اسلام و انتظام امور آن خواهند بود. بنابراين، خلفاى مورد بحث پيامبر كسانى هستند كه اسلام در زمانشان عزيز است و همه مسلمانان در مورد شخص آنان اتفاق نظر دارند.» (6)

بيهقى، محدث و شارح نامدار مكتب خلفا، پس از توضيحى در زمينه اين نظر مى‏گويد: «اين تعداد با دارا بودن صفات مذكور، تا عصر وليد‌بن‌يزيد‌بن‌عبدالملك تكميل شده‏اند، و از آن پس هرج و مرج و آشوب‏هاى بزرگ به وجود آمده است. سپس عباسيان به حكومت رسيده‏اند. البته اگر صفات ياد شده را كنار بگذاريم، از تعداد دوازده تن بيشتر خواهيم داشت. و نيز همچنين است اگر خلفاى بعد از آشوب‏ها را در نظر بگيريم.» (7)

مفهوم حقيقى اين روايات‏

اينك بازگرديم و به مجموعه روايات نظر كنيم و مفهوم حقيقى آنها را به دست آوريم تا بتوانيم به نادرستى تمام اين توجيهات كه هيچ كدام با يكديگر همسانى ندارند، آشكارا پى ببريم.

آنچه با نظر دقيق از اين احاديث مى‏توان استفاده كرد به قرار زير است:

  1. «تعداد خلفاى پيامبر و پيشوايان اسلام از دوازده تن تجاوز نمى‏كند و همگى از قريشند.»

دليل ما بر اين مدعا الفاظ روشن و صريحى است كه در پاره‏اى از اين‌گونه احاديث وجود دارد. مثلاً:

«براى اين امت دوازده سرپرست است كه همه از قريشند». (8)

«براى اين امت دوازده خليفه خواهد بود». (9)

«بعد از من دوازده خليفه خواهند بود كه همه از قريش هستند». (10)

جملات «بعد از من دوازده خليفه مى‏باشد» و «براى اين امت دوازده خليفه خواهد بود» و امثال آن، دقيقاً انحصار تعداد خلفا و سرپرستان امت را در دوازده تن بيان مى‏كند.

  1. «اين پيشوايان و خلفا به طور پيوسته تا روز قيامت در ميان امت خواهند بود».

براى اثبات اين سخن نيز به روايات موجود مراجعه مى‏كنيم. مسلم در كتاب صحيح خود از پيامبر نقل مى‏كند:

«امر خلافت مادامى‏كه در جهان حتى دو تن باقى مانده باشند، در قريش خواهد بود». (11)

اين حديث كه در معتبرترين مصادر حديثى اهل سنت آمده، دقيقاً پيوستگى خلفا را تا پايان جهان اعلام مى‏دارد.

حال حديثى را كه در گذشته نقل كرديم، تكرار مى‏نماييم:

«پيوسته اين دين تا وقتى كه دوازده تن خليفه بر شما حكومت كنند، تا قيامت باقى خواهد ماند». (12)

اين حديث به روشنى برپايى دين را تا قيامت نويد مى‏دهد و هم‌دوش آن، خلافت دوازده تن خليفه را اعلام مى‏دارد. به اين معنى كه پيامبر تصريح مى‏فرمايد كه دين من تا قيامت مى‏ماند، و اين مدت عصر خلافت دوازده تن خليفه است كه ناگزير بايد حداقل، عمر يك تن از اين خلفا آن‌چنان دراز و طولانى باشد كه عصر خلافت او امكان هم‌دوشى با اين زمان دراز را داشته باشد. (13)

 

  • تصريح روايات بر نام امام و خليفه پس از پيامبر

در احاديث ياد شده، چنان كه ديديم از فرد فرد خلفا نام برده نشده است. اينك به احاديثى مى‏پردازيم كه به نام خليفه و زمامدار بعد از پيامبر صلى‌الله‌عليه‌و‌آله تصريح دارد و با بررسى آنها دامنه سخن را جمع مى‏كنيم.

شيخ صدوق در «عيون أخبار الرضا عليه‌السلام» از حضرت صادق، جعفر ‌بن‌ محمد از پدرش محمد ‌بن ‌على از پدرش علی ‌بن ‌الحسین از پدرش حسين ‌بن ‌على روايت مى‏كند كه گفت: «از اميرالمؤمنين عليه‌السلام از معنى گفتار رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله پرسيدند كه فرموده است: من در بين شما دو چيز ارزشمند و مصون و خطير را از خود به يادگار مى‏گذارم، كتاب خدا و عترتم را، مراد چه كسانى هستند؟

گفت:

حضرت فرمود: مراد از آن، من و حسن و حسين و امامان نه‏گانه مى‏باشيم كه نهمين آنها مهدى آنها و قائم آنهاست كه از كتاب خدا جدا نمى‏شوند، و كتاب خدا از آنها جدا نمى‏شود تا بر رسول خدا در حوضش وارد گردند». (14)

حموئى در «فرائدالسّمْطَيْن» با سند متصل خود از ابراهيم‌بن‌عمر‌يمانى از ابوطفيل از حضرت ابوجعفر عليه‌السلام روايت مى‏كند كه پيغمبر اكرم صلى‌الله‌عليه‌و‌آله به اميرالمؤمنين على عليه‌السلام گفتند: بنويس آنچه براى تو املاء مى‏نمايم! اميرالمؤمنين عليه‌السلام عرض كرد: مگر شما بيم آن دارید كه من فراموش كنم؟! رسول خدا فرمود: من از فراموشى تو نگران نيستم، زيرا از خداوند عزوجل خواسته‏ام كه حافظه‏ات را نگه دارد و چيزى را كه دانستى دستخوش نسيان نسازد! و ليكن اين مطلب را براى شركاى خودت بنويس! عرض كرد: شركاى من چه كسانى هستند اى پيامبر خدا؟!

رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله فرمود: امامان از فرزندان تو كه به واسطه آنهاست كه باران رحمت بر امت من مى‏بارد، و به واسطه آنهاست كه دعايشان مستجاب مى‏شود، و به واسطه آنهاست كه بلا از آنان مى‏گردد، و به واسطه آنهاست كه رحمت از آسمان فرو مى‏ريزد، «و اين است اولين آنها، و حضرت با دست خود اشاره به حسن عليه‌السلام كردند سپس اشاره به حسين‏ عليه‌السلام نمودند و پس از آن رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله فرمود: امامان از اولاد حسين». (15)

اين روايت را شيخ صدوق در «أمالى» خود آورده است. (16)

و حموئى در «فرائد السّمْطَيْن» با سند متصل خود از ابو‌جعفر‌ محمد ‌بن‌ على ‌بن ‌بابويه تا مى‏رسد به مجاهد از ابن عباس روايت مى‏كند كه مردى يهودى كه به او نَعْثَل مى‏گفتند بر رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌و‌آله وارد شد و عرض كرد: يا محمد! مطالبى در ذهن من خطور مى‏كند و از دير زمانى است كه چنين است. اگر پاسخش را بدهى من به دست تو مسلمان مى‏شوم ‏در اينجا يهودى مسائلى از توصيف پروردگار و صفات او و از وصى حضرت سؤال مى‏كند و حضرت مُفصّلاً جواب مى‏دهند و درباره وصى مى‏فرمايند:

«وصى من و جانشين پس از من على‌بن‌أبى‌طالب عليه‌السلام است، و پس از او دو سبط من حسن و حسين كه در دنبال حسين، نه نفر از صلب حسين امامان ابرار خواهند بود». نَعثَل يهودى مى‏گويد: يا محمد! آنها را براى من نام ببر! رسول خدا فرمود: «آرى! چون حسين درگذرد فرزندش على است، و چون على درگذرد فرزندش محمد است، و چون محمد درگذرد فرزندش جعفر است، و چون جعفر درگذرد فرزندش موسى است، و چون موسى درگذرد فرزندش على است، و چون على درگذرد فرزندش محمد است، و سپس فرزندش على است، و سپس فرزندش حسن است، و سپس حجت خدا پسر حسن است. اينان دوازده امام هستند كه به عدد نقباء بنى‏اسرائيل مى‏باشند.»

در اينجا نعثل پس از آنكه جاى آنها را در بهشت مى‏پرسد و حضرت از آن خبر مى‏دهد، و از غيبت طولانى امام قائم عليه‌السلام خبر مى‏دهد، و تفاصيلى در ظهور حضرت قائم بيان مى‏كند، يهودى مسلمان مى‏شود، و اشعارى بديع و دل‏انگيز مى‏سرايد. (17)

و قندوزى از مير سيد على همدانى از كتاب «مودّة‌القربى» از عباية ‌بن ‌ربعى از جابر روايت مى‏كند كه گفت: رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله گفت:

«من سيد و سالار پيغمبرانم، و على سيد و سالار اوصياى پيغمبران است، و اوصياى من پس از من دوازده نفرند، اول آنها على و آخر آنها قائم مهدى است». (18)

و قندوزى ايضاً از مير سيد على همدانى از سُليم ‌بن ‌قيس‌ هلالى از سلمان فارسى روايت مى‏كند كه او گفت: من بر رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله وارد شدم در حالى كه حسين (عليه‌السلام بر روى دو رانش نشسته بود، و رسول خدا دو گونه‏اش را مى‏بوسيد، و دهانش را مى‏بوسيد و مى‏گفت:

«تو سيد و سالارى! پسر سيد و سالارى! برادر سيد و سالارى! و تو امامى! پسر امامى! برادر امامى! و تو حجتى! پسر حجتى! برادر حجتى! پدر نُه حجتى كه نهمين آنها قائمشان مهدى است». (19)

و قندوزى ايضاً از كتاب «مودّة القربى» از اميرالمؤمنين على‌بن‌ابى‌طالب عليه‌السلام روايت مى‏كند كه گفت: رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله گفت:

«هر كس دوست دارد سوار كشتى نجات شود، و تمسك به دستگيره محكم نمايد، و به ريسمان متين و استوار الهى خود را نگه دارد، بايد با على ولايت داشته باشد، و با دشمنش دشمن باشد، و بايد به ائمه هدى از فرزندان على اقتدا نمايد، زيرا كه ايشان جانشينان من، و اوصياى من، و حجت‏هاى خداوند بر خلائقش پس از من، و سيد و سروران امت من، و راهنمايان و كِشندگان متّقيان به سوى بهشت مى‏باشند. حزب آنها حزب من است، و حزب من حزب خداست، و حزب دشمنانشان حزب شيطان است‏». (20)

و قندوزى ايضاً از كتاب «مودّة القربى» از ابن‏عباس روايت كرده است كه گفت: رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله فرمود:

«خداوند اين دين را با على گشود، و چون كشته شود دين فاسد مى‏گردد و كسى نمى‏تواند آن را اصلاح كند مگر مهدى.» (21)

در كتاب سُلَيم ‌بن ‌قَيْس از اميرالمؤمنين عليه‌السلام روايت مى‏كند ضمن خطبه‏اى كه در حضور ابُو‌درداء و ابو‌هريره كه معاويه آنها را قبل از واقعه صفّين به عنوان فرستاده به محضر حضرت فرستاده بود، در حضور جماعت عسكر خود كه حاوى مهاجرين و انصار بودند ايراد كردند، حضرت فضايل خود را ايراد نمودند من جمله حديث غدير را از رسول‌الله صلى‌الله‌عليه‌و‌آله نقل كردند تا به اينجا مى‏رسند كه حضرت رسول صلى‌الله‌عليه‌و‌آله فرمودند:

«على برادرم، و وزيرم، و وصيّم، و وارثم، و جانشينم در امّتم، و مولا و صاحب اختيار هر مؤمنى است كه پس از من است، و يازده امام از اولادش: حسن و حسين و سپس نه نفر از اولاد حسين يكى بعد از ديگرى. قرآن با آنهاست و آنها با قرآن هستند، با قرآن مفارقت نمى‏كنند تا در حوض بر من وارد شوند.» (22)

حضرت خطبه را ادامه مى‏دهند و در ذيلش از حضرت رسول نقل مى‏كنند كه فرمود:

«و خداوند مرا در كتابش امر به ولايت نمود، و من شما را اى مردم گواه مى‏گيرم كه آن ولايت و امامت و امارت اختصاص به على‌بن‌أبى‌طالب و اوصياى از فرزندان من و فرزندان برادرم و وصيم دارد. اول آنها على است، پس از او حسن، پس از او حسين، پس از او نُه تن از اولاد حسين، كه ايشان از كتاب خدا جدا نمى‏شوند تا بر من در كنار حوض وارد شوند.» (23)

در اينجا اميرالمؤمنين (ع) مطلب را ادامه مى‏دهند تا احتجاج مى‏كنند به‏آخرين خطبه‏اى كه پيامبر (ص) خواندند و پس از آن خطبه‏اى نخواندند، و دعوت به ثَقَلَين: كتاب و عترت يعنى اهل بيت كردند، و عُمَر به صورت غضب برخاست و گفت: اى رسول خدا اين براى جميع اهل بيت توست؟!

پيغمبر فرمود: «نه، وليكن فقط در ميان ايشان اوصياى من هستند كه با كتاب خدا مفارقت ندارند و خليفه من مى‏باشند: برادرم و وزيرم و وارثم و خليفه‏ام در امتم و ولى و صاحب اختيار هر مؤمن بعد از من، اين اول آنها و بهترين آنهاست، و سپس وصى من اين پسرم- و اشاره كرد به حسن- و سپس وصى او اين- و اشاره كرد به سوى حسين- و سپس وصى پسرم كه هم نام برادرم مى‏باشد، و سپس وصى او كه هم نام من است، و پس از او هفت نفر از اولاد او يكى بعد از ديگرى تا بر من در كنار حوض وارد شوند. ايشانند شهداى خداوند در روى زمين او و حجت او بر خلق او، كسى كه فرمانشان را ببرد فرمان خدا را برده است، و كسى كه سرپيچى كند سرپيچى از خدا كرده است» تا آخر خطبه. (24)

 

و اما دسته سوم از روايات آنهایى كه اسامى و يا القاب يكايك از امامان عليهم‌السلام را از رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله بيان مى‏كند از عامّه و خاصّه‏ حَمّوئى در «فرائد السّمْطَيْن» چهار حديث متصل‌الاسناد از جابر‌بن‌عبدالله انصارى روايت مى‏كند كه او لَوْحِ فاطمه عليها‌السلام را كه لوح اخضر (سبز) بوده است ملاحظه كرده است و در آن به طور تفصيل نام و خصوصيات هر يك از امامان عليهم‌السلام نوشته شده بوده است. (25)

اين روايات با سند شيعه اجمالاً در «عيون أخبار الرضا عليه‌السلام» و كتاب «اكمال‌الدين و اتمام‌النّعْمَة» شيخ اعظم ابوجعفر محمد بن‌على‌بن‌الحسين‌بن‌موسى‌بن‌بابويه و در «أمالى» شيخ الطائفة محمد‌بن‌حسن‌طوسى –رضوان‌الله‌عليهما- آمده است و ما در اينجا فقط به ذكر يكى از آنها مى‏پردازيم:

در «فرائد السّمْطَين» و «عيون اخبار الرضا» با سند متصل خود روايت مى‏كنند از ابو نضْر كه چون حالت احتضار به حضرت محمد‌بن‌على عليه‌السلام در حال ارتحال دست داد، فرزند خود حضرت صادق عليه‌السلام را فراخواند تا عهد و ميثاق امامت را به او واگذار نمايد. برادرش زَيْدُ‌بن‌على گفت: «تو در اين پيمان اگر مثل انتقال امامت از حسن و حسين‏ عليهم‌السلام كه از برادر به برادر ديگر بود نه به فرزند، عمل مى‏نمودى من اميدمند بودم كه عمل منكر و زشتى را در اينجا بجا نياورده بودى!».

حضرت باقر عليه‌السلام در پاسخ فرمود: اى ابوالحسين! مواثيق و عهود امامت و امانت‌هاى ولايت و امارت از امور سابقه و وصيت‏ها و التزام‌هایى است كه از حجت‏هاى خداوندى تبارك و تعالى رسيده است.‏ در اين حال حضرت، جابر‌بن‌عبدالله را طلب كردند و به او گفتند: اى جابر! آنچه خودت عياناً از صحيفه فاطمه مشاهده كرده‏اى براى ما بيان كن! جابر عرض كرد: آرى يا اباجعفر! من وارد شدم بر سيّده و خانم فاطمه دختر رسول‌الله صلى‌الله‌عليه‌و‌آله تا آنكه وى را به ميلاد حسين (عليه‌السلام تهنيت گويم، در آنجا ديدم كه در دست او صحيفه‏اى است از جنس دُرّ سپيد (دُرّةٌ بَيْضَاءُ)، گفتم: اى خانم و سيّد و سرور بانوان! اين صحيفه‏اى را كه من با تو مى‏بينم چيست؟!

گفت: در آن اسامى ائمّه از فرزندان من مى‏باشد. من عرض كردم: به من بده تا ببينم در آن چيست؟!

گفت: اى جابر اگر منع و نهيى نبود، من به تو مى‏دادم و ليكن نهى شده است از اينكه كسى آن را مسّ كند مگر پيغمبر يا وصىّ پيغمبر يا اهل بيت پيغمبر باشد و اما تو اجازه دارى از ظاهر آن نگاه به درون آن اندازى!

جابر گفت: من آن را خواندم و در آن بود: ابوالقاسم‌ محمد‌ بن‌ عبدالله‌ المصطفى، و مادرش آمنه است. ابوالحسن على‌ بن ‌ابیطالب‌ المرتضى، مادرش فاطمه دختر اسد‌ بن ‌هاشم‌ بن‌ عبد‌مَناف است. ابومحمّد‌ الحسن ‌بن ‌على و ابو عبدالله ‌الحسين ‌بن ‌على ‌التّقى، مادرشان فاطمه دختر محمد است. ابومحمد‌ على ‌بن ‌الحسين ‌العَدل، مادرش شاه بانويه دختر يزدجرد بن شاهنشاه. ابوجعفر ‌محمد ‌بن‌ على ‌الباقر، مادرش ام‌ عبدالله دختر حسن ‌بن ‌على ‌بن ‌ابیطالب است. ابوعبدالله‌ جعفر ‌بن‌ محمد ‌الصادق، مادرش امّ‌فَروه دختر قاسم ‌بن‌ محمد‌ بن ‌ابى‌بكر است. ابو‌ابراهيم ‌موسى‌ بن ‌جعفر‌الثّقَة، مادرش جاريه‏اى است به نام امّ‌حميده. ابوالحسن‌ على ‌بن ‌موسى‌الرضا، مادرش جاريه‏اى است به نام نجمه. ابو‌جعفر ‌محمّد ‌بن ‌على ‌الزّكِى، مادرش جاريه‏اى است به نام خَيْزُران. ابو‌الحسن ‌على ‌بن ‌محمّد‌الأمين، مادرش جاريه‏اى است به نام سوسن. ابو‌محمّد ‌الحسن‌ بن‌ على ‌الرّفِيق، مادرش جاريه‏اى است به نام سَمّانه. أبوالقاسم محمد ‌بن ‌الحسن كه اوست حجّت قائم، مادرش جاريه‏اى است به نام نرجس، صلوات‌الله‌عليهم‌اجمعين.

شيخ ابوجعفر ‌ابن ‌بابويه گويد: در اين حديث اين طور نام حضرت قائم عج‌الله‌تعالی‌فرجه بدين‏گونه آمده است و آنچه فتوا و نظريه من است همان نهيى است كه در روايات از بردن نام او وارد است. (26)

اين بود محصل گفتار ما در تحقيق معنى لغوى اهل بيت و عترت و مراد و مقصود از آن در حديث ثقلين كه بر زبان رسول الله صلى‌الله‌عليه‌و‌آله جارى شده است. و در اين صورت با علم و يقين به خصوص مراد و منظور، مطلب روشن است و بحث و فحص از معانى لغويّه با آنكه خالى از فایده نيست اما زياد فايده‏اى ندارد، و عترت و اهل‏بيت رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله به سعه و گسترش و عنوان عامّ و كلّى خود باقى نيست و منحصراً در اين افراد خاص و اشخاص مخصوص متعيّن است.

و صحيح آن است كه اهل‌البيت عبارتند از على و فاطمه و حسنين عليهم‌السلام همان طور كه مُسْلِم به اسناد خود از عایشه روايت كرده است كه رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله صبحگاهى بيرون آمد «در حالى كه بر دوشش كِسائى بود از موى سياه كه بر آن نقوشى مانند نقوش جهاز شتر بود.» (27)

پس حسن بن على عليهم‌السلام آمد، او را در زير كساى خود برد، سپس حسين عليه‌السلام آمد او را با حسن در زير كسا برد، و پس از آن فاطمه عليها‌السلام آمد او را هم در زير كسا برد و سپس على عليه‌السلام آمد او را هم در زير كسا برد، و پس از آن آیه تطهیر را خواند «اين است و غير از اين نيست كه خداوند خواسته است هر گونه آلودگى و پليدى را از شما اهل بيت ببرد و شما را به حدّ اعلاى طَهارت و قداست و نزاهت برساند.»

و اين عمل پيغمبر دليل بر آن است كه اهل بيت همان كسانى هستند كه خداوند با گفتار خود با عنوان اهل‏بيت، آنان را ندا كرده است و رسول خدا آنها را با خود داخل در كِسا نموده است.

و ايضاً مُسلم با اسناد خود روايت كرده است كه چون آيه مباهله نازل شد، رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله على و فاطمه و حسن و حسين‏ عليهم‌السلام را فراخواند و گفت: «بار خداوندا! اينان هستند اهل من.» (28)

—————————–

1- مسلم، ج 6، ص 2- 4، كتاب الامارة، باب النّاس تبع لقريش؛ بخارى، ج 9، ص 81، كتاب الاحكام، باب الاستخلاف؛ ترمذى، ج 2، ص 45، چ هند، و ج 4، ص 501، ح 2225، چ مصر؛ ابو داوود، ج 4، ص 106 و 107، چ محمّد محيى الدّين عبد الحميد؛ مسند احمد، ج 5، ص 86- 90، ص 92- 101 و ص 106- 108.

2- «انّ الائمّة من قريش، غرسوا فى هذا البطن من هاشم، لا تصلح على سواهم و لا تصلح الولاة من غيرهم»؛ نهج‌البلاغه، ص 201، خطبه 144، تحقيق صبحى صالح.

3-«اثنى عشر كعدّة نقباء بنى إسرائيل.»؛ مسند احمد، ج 1، ص 398 و 406؛ مستدرك الصّحيحين، ج 4، ص 501؛ كنزالعمال، ج 3، ص 26 و 27؛ منتخب الكنز، ج 5، ص312 در هامش المسند؛ الصواعق المحرقه، ص 20، چ دوم 1385 ق؛ مجمع الزّوائد، ج 5، ص 190؛ الجامع الصّغير، ج 1، ص 75؛ تاريخ الخلفاء، ص 10، چ پاكستان.

4- شرح سنن ترمذى، ج 9، ص 68- 69.

5- شرح نووى بر مسلم، ج 12، ص 201؛ فتح البارى فى شرح صحيح البخارى، ج 16، ص 339 و 341.

6- الصواعق المحرقه، ص 19، چ مصر؛ تاريخ الخلفاء، ص 16، چ پاكستان.

7- البداية و النّهاية (ابن كثير)، ج 6، ص 249.

8- «و يكون لهذه الأمّة اثنا عشر قيّما كلّهم من قريش.» كنز العمال، ج 13، ص 27، ح 164- 166.

9- «يملك هذه الأمّة اثنا عشر خليفة…»؛ همان.

10- «يكون بعدى اثنا عشر خليفة كلّهم من قريش»؛ همان.

11- صحيح مسلم، ج 6، ص 3، چ مصر.

12- صحیح مسلم، ج 6، ص 4؛ كنز العمال، ج 13، ص 27، ح 162.

13- به نقل از: نقش ائمه در احياى دين، ج ‏2، ص245- 255.

14- غاية المرام، ص 232، حديث پنجاه و هشتم از خاصّه.

15- «وَ هَذَا أوّلُهُمْ، وَ أوْمَأ بِيَدِهِ إلَى الحَسَنِ ثُمّ أوْمَأ بِيَدِهِ الَى الْحُسَيْنِ عليهم‌السلام ثَمّ قَالَ صلى‌الله‌عليه‌و‌آله: الأئمّةُ مِنْ وُلْدِهِ.»؛ فرائد السّمطين، ج 2، ص  259، حديث 527. از سيّد جلال‌الدّين عبد الحميد از پدرش امام شمس الدّين فخّار بن معد بن فخّار موسوى تا مى‏رسد به شيخ صدوق: ابوجعفر محمد‌بن‌على‌بن‌بابويه تا مى‏رسد به امام باقر عليه‌السلام.

16- أمالى صدوق، طبع سنگى، ص 241، مجلس 63 كه در روز جمعه 3 جمادى‏الاولى سنه 368 بوده است.

17- «نَعَمْ إنّ وَصيّى وَ الْخَلِيفَةَ مِنْ بَعْدِى عَلِىّ بنُ أبِى طَالِبٍ عليه‌السلام وَ بَعْدَهُ سِبْطَاىَ: الْحَسَنُ ثُمّ الْحُسَيْنُ يَتْلُوهُ تِسْعَةٌ مِنْ صُلْبِ الْحُسَيْنِ أئِمّةٌ أبْرَارٌ. نَعَمْ إذَا مَضَى الْحُسَيْنُ فَابْنُهُ عَلِىّ، فَإذَا مَضَى عَلِىّ فَابْنُهُ مُحَمّدٌ، فَإذَا مَضَى مُحَمّدٌ فَابْنُهُ جَعْفَرٌ، فَإذَا مَضَى جَعْفَرٌ فَابْنُهُ مُوسَى، فَإذَا مَضَى مُوسَى فَابْنُهُ عَلِىّ، فَإذَا مَضَى عَلِىّ فَابْنُهُ مُحَمّدٌ، ثُمّ ابْنُهُ عَلِىّ، ثُمّ ابْنُهُ الْحَسَنُ، ثُمّ الْحُجّةُ بْنُ الْحَسَنِ. فَهَذِهِ اثْنَا عَشَرَ أئمّةعَدَدَ نُقَبَاءِ بَنِى إسْرَائيلَ.»؛ فرائد السّمطين ج 2، ص 132 تا 135، باب 31، حديث 431.

18- «أنَا سَيّدُ النّبِيّينَ وَ عَلِىّ سَيّدُ الْوَصِيّينَ، وَ إنّ أوْصِيَائِى بَعْدِى اثْنَا عَشَرَ: أوّلُهُمْ عَلِىّ وَ آخِرُهُمُ الْقَائِمُ الْمَهْدِىّ.»؛ « ينابيع المودّة»، ص 445 به نقل از مودّت دهم از كتاب «مودّة القربى».

19- «أنْتَ سَيّدٌ، ابْنُ سَيّدٍ، أخُو سَيّدٍ، وَ أنْتَ إمَامٌ، ابْنُ إمَامٍ، أخْو إمَامٍ، وَ أنْتَ حُجّةٌ، ابْنُ حُجّةٍ، أخُو حُجّةٍ، أبُو حُجَجٍ تِسْعَةٍ، تَاسِعُهُمْ قَائِمُهُمُ الْمَهْدِىّ»؛ «ينابيع المودّة»، ص 445 به نقل از مودّت دهم از كتاب «مودّة القربى».

20- «مَنْ أحَبّ أنْ يَرْكَبَ سَفِينَةَ النّجَاةِ، وَ يَسْتَمْسِكَ بِالْعُرْوَةِ الْوُثْقَى، وَ يَعْتصِمَ بِحَبْلِ‏اللهِ الْمَتِينِ فَلْيُوَالِ عَلِيّا وَ لْيُعَادِ عَدُوّهُ، وَ لْيَأتَمّ بِالأئِمّةِ الْهُداةِ مِنْ وُلْدِهِ، فَإنّهُمْ خُلَفَائى وَ أوْصِيَائى وَ حُجَجُ اللهِ عَلَى خَلْقِهِ مِنْ بَعْدِى وَ سَادَاتُ امّتِى وَ قُوّادُ الأتْقِيَآءِ إلَى الْجَنّةِ. حِزْبُهُمْ حِزْبِى وَ حِزْبِى حِزْبُ اللهِ، وَ حِزْبُ أعْدَائِهِمْ حِزْبُ الشّيْطَانِ.»؛ ينابيع المودّة، ص 445 به نقل از مودّت دهم از كتاب «مودّة‌القربى».

21-«إنّ اللهَ فَتَحَ هَذَا الدّينَ بِعَلىّ، وَ إذَا قُتِلَ فَسَدَ الدّينُ وَ لَا يُصْلِحُهُ إلّا الْمَهْدِىّ»؛ همان.

22- «عَلِىّ أخِى وَ وَزيرِى وَ وَصِيّى وَ وَارِثى وَ خَلِيفَتِى فِى امّتِى وَ وَلِىّ كُلّ مُؤمِنٍ بَعْدِى وَ أحَدَ عَشَرَ إمَاماً مِنْ وُلْدِهِ: الْحَسَنُ وَ الْحُسَيْنُ ثُمّ تِسْعَةٌ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ وَاحِدٌ بَعْدَ وَاحِدٍ. الْقُرْآنُ مَعَهُمْ وَ هُمْ مَعَ الْقُرْآنِ، لَا يُفَارِقُونَهُ حَتّى يَرِدُوا عَلَىّ الْحَوْضَ»‏؛ كتاب سليم، طبع سوم نجف، و اين خطبه از ص 179 تا ص 190 با مجموع قضايا و نامه معاويه كه به حضرت نوشت ادامه دارد امّا اين دو فقره بخصوصهما به ترتيب در ص 187 و ص 188 مى‏باشند.

23- «وَ أمَرَنِى فِى كِتَابِهِ بِالْوَلَايَةِ، وَ إنّى اشْهِدُكُمْ أيّهَا النّاسُ إنّهَا خَاصّةٌ لِعَلىّ بْنِ أّبيطَالِبٍ وَ الأوْصيَاءِ مِنْ وُلْدِى وَ وُلْدِ أخِى وَ وَصِيّى، عَلِىّ أوّلُهُمْ، ثُمّ الْحَسَنُ، ثُم‏الْحُسَيْنُ، ثُمّ تِسْعَةٌ مِنْ وُلْدِ الْحُسَيْنِ، لَا يُفَارِقُونَ الْكِتَابَ حَتّى يَرِدُوا عَلَىّ الْحَوْضَ.»؛ قندوزى در اينجا در«ينابيع المودّة» ص 446 پس از ختم مطالب كتاب «مودّة القربى» مى‏گويد: بعضى از محقّقين مى‏گويند: احاديثى كه دلالت دارد بر اينكه خلفاء بعد از رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله دوازده نفرند از طرق كثيره‏اى وارد شده و شهرت دارد. و با شرح زمان و تعريف كون و مكان دانسته شد كه مراد حضرت رسول اكرم صلى‌الله‌عليه‌و‌آله از اين حديث دوازده نفر امام اثنا عشر هستند كه از اهل‏بيت او و عترت او مى‏باشند، زيرا امكان ندارد اين حديث را حمل بر خلفاى پس از او از اصحابش بنمایيم، زيرا آنها از دوازده نفر كمترند. و امكان ندارد حمل بر پادشاهان اموى كنيم، زيرا از دوازده نفر بيشترند و به علت ظلم فاحشى كه نمودند مگر عمر بن عبد العزيز، و به علت آنكه آنها از غير بنى‏هاشم بودند و رسول خدا فرموده است: كُلّهم من بنى‏هاشم. در روايتى كه عبدالملك از جابر روايت كرده در آنجا كه صوتش اخفا شد و اخفاء صوت رسول‌الله در اين گفتار ترجيح مى‏دهد اين روايت را، زيرا آنها خلافت بنى‏هاشم را مستحسن نمى‏شمردند. و امكان ندارد حمل بر ملوك بنى‏عباس كنيم چون كه مقدار آنها از اين عدد بيشتر است و به علّت آنكه آيه قُلْ لا أَسْئَلُكُمْ عَلَيْهِ أَجْراً إِلَّا الْمَوَدَّةَ فِي الْقُرْبى‏ و حديث كسا را مراعات كم مى‏نمودند. بنابر اين هيچ چاره نيست جز آنكه اين حديث را حمل بر ائمّه اثنا عشر از اهل بيت و عترت او بنمایيم، زيرا كه ايشان از همه اهل زمانشان عالمتر بوده‏اند و جليل‏تر بوده‏اند، و ورع و تقواشان از همه افزون بود و نسبشان از همه عالى‏تر بود و حسبشان از همه نيكوتر بود و مقام و كرامتشان در نزد خدا از همه بيشتر بود، و علومشان از پدرانشان بود كه متصل مى‏شد به رسول خدا صلى‌الله‌عليه‌و‌آله و علومشان علوم بالوراثة و علوم لَدُنّى بود. اهل علم و تحقيق و اهل كشف و توفيق آنان را اين‏طور شناخته‏اند. و مؤيّد اين مطلب است يعنى اينكه امامان دوازده‏گانه از اهل‏بيت و عترت رسول خدا هستند و شاهد و مرجّح اين حقيقت است حديث ثقلين و احاديث فراوان دیگرى كه در اين كتاب ذكر شد. و امّا اينكه رسول خدا فرموده است در روايت جابر بن سمرة: كلّهم تجتمع عليه الامّة مراد آن است كه امّت اقرار به امامت جميع آنها مى‏كند در وقت ظهور قائمشان مهدى عج‌الله‌تعالی‌فرجه.

24-«لَا، وَ لَكِنْ أوْصِيائِى مِنْهُمْ: أخِى وَ وَزِيرى وَ وارثِى وَ خَلِيفَتِى فِى امّتِى وَ وَلِىّ كُلّ مؤمِنٍ بَعْدِى؛ هَذَا أوّلُهُمْ وَ خَيْرُهُمْ، ثُمّ وَصِيّى ابْنِى هَذَا-وَ أشَارَ إلَى الْحَسَنِ- ثُمّ وَصِيّهُ هَذَا -وَ أشَارَ إلَى الْحُسَيْنِ- ثُمّ وَصِىّ ابْنِى سَمِىّ أخِى، ثُمّ وَصِيّهُ سَمِيّى، ثُمّ سَبْعَةٌ مِنْ وُلْدِهِ واحِداً بَعْدَ وَاحِدٍ حَتّىَ يَرِدُوا عَلَىّ الْحَوْضَ، شُهَداءُ اللهِ فِى أرْضِهِ وَ حُجّتُهُ عَلَى خَلْقِهِ، مَنْ أطَاعَهُمْ أطَاعَ اللهَ، وَ مَنْ عَصَاهُمْ عَصَى اللهَ‏»؛ كتاب سليم، ص 190- بايد دانست كه اين روايت با روايت پيشين مروى از «فرائد السمطين» تكرارى نيست. آن خبر در احتجاج اميرالمؤمنين عليه‌السلام در مجلس شورى است، و اين خبر در جنگ صفّين و ورود ابو هريره و ابو درداء، و در«كتاب سليم» هم در دو جا بيان شده است و به لحاظ حفظ اصل مطلب، ما هم در دو مقام ذكر نموديم و ترجمه‏اش را هم آورديم.

25- فرائد السمطين، ج 2، ص 136- 141، باب 32: فى حديث اللّوح الّذى كتب الله فيه أو أمر بعض كِرام الكاتبين بأن يَكتب فيه، أسماء أوصياء رسول الله صلى‌الله‌عليه‌و‌آله، ثمّ أهداه إلى نبِيّه، فأهداه النَّبىّ صلى‌الله‌عليه‌و‌آله إلى امّ الأوصياء فاطمةَ صلواتُ‌الله‌عليها؛ حديث 432 – 435.

26- فرائد السّمطين، سمط 2، باب 32، ص 140- 141، حديث 435 و اين حديث را متناً و سنداً شيخ صدوق در«عيون أخبار الرّضا» طبع انتشارات جهان، ج 1، ص 40- 41، باب 6: النصوص على الرّضا عليه‌السلام بالامامة فى جملة الأئمّة الإثنا عشر عليهم‌السلام.

27- در« أقرب الموارد» گويد: المِرْط بالكسر: كساءٌ من صوف أو خزّ أو كتّان يؤتزر به. «مرط با كسره ميم، كسایى است از جنس پشم يا خزّ يا كتان كه آنرا بر خود مى‏گيرند.» و نيز گويد: المرحّل من الثّياب ما أشبهت نقوشه رحال الإبل. «مرحّل از لباس آن لباسى است كه نقوش آن مانند نقوش جهاز شتر باشد».

28- سيّد بن طاوس در كتاب «الطرائف فى معرفة مذاهب الطوائف» طبع مطبعه خيّام در قم ص 116 گويد: قال عبد المحمود (مراد از عبد المحمود خود اوست، او در كتاب «طرائف» خود را عبدالمحمود خوانده است): چگونه مراد پيغمبر صلى‌الله‌عليه‌و‌آله بر حاضرين پنهان ماند با آنكه وقتى آيه تطهير در زير كساء نازل شد و پيغمبر، على و فاطمه و حسن و حسين را در زير كسا جمع نموده بود، گفت:

اللّهمّ هؤلاء اهل‏بيتى فأذهب عنهم الرّجس.

«بار پروردگارا! اينان هستند اهل بيت من، پس تو رجس و پليدى را از آنان بردار.» و پيغمبر اهل بيت خود را كه پس از وفاتش خليفه كرده است اين طور توصيف نموده است كه آنها پيوسته با كتاب خدا هستند و از آن مفارقت ندارند تا در حوض كوثر بر او وارد شوند. چگونه بر حاضرين پنهان ماند تا بدانند كه هر كه از عترت است معصوم است و با كتاب خدا در پنهان و آشكار و در غضب و رضايت و در فقر و غنا و در خوف و امن مفارقت ندارد؛ آنانند كه خداوند بدان‌ها اشاره نموده است.

 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا