2. عثمانيان
· عثمانى، از امارت تا امپراتورى
دولت عثمانى كه اساسش در اوايل سده هشتم هجرى گذاشته شد، نام خود را از عثمان غازى، رئيس قبيلهاى از تركان اغوز، گرفته است. اينان جزو قبايلى از تركان بودند كه پس از پيروزى الب ارسلان سلجوقى بر رومانوس چهارم، امپراتور بيزانس، در ملازگرد (ذيقعده 463) و استقرار سلجوقيان در آسياى صغير (تركيه كنونى)، در منطقه مرزى بين سلاجقه روم و بيزانس ساكن شدند و در دوره پس از استيلاى ايلخانان مغول بر سلاجقه روم و ضعف اعمال حاكميت ايلخانان بر آناتولى غربى، بيگنشينانى (قلمرو نفوذ) را در همان منطقه برپا ساختند.
بيگنشين عثمانى ظاهراً نه تنها مزيتى بر ديگر بيگنشينهاى آناتولى نداشت، بلكه در ابتدا، از بيشتر آنها كوچكتر و ضعيفتر به نظر مىرسيد؛ ليكن به سبب موقعيت خاص جغرافيايى و عوامل ديگر، بهويژه توفيق بيگهاى اوليه آن در بسيج نيروها براى جهاد و در نتيجه الحاق متمادى سرزمينهاى مرزى بيزانس در حاشيه درياى سياه و مرمره، قلمرو آن وسعت گرفت و نفوذ و اقتدارى روزافزون يافت، و بهتدريج از يك عشيره به دولتى فراگير و امپراتورى ارتقا يافت.
دولت عثمانى در اواسط حكومت عثمان غازى تشكيل شد. اين موفقيت در پرتو داشتن مناسبات حسنه نزديك با شيوخ تصوف و ابدالان و بابايان و نيز علما و فقها، كه از ديرباز سهم عمدهاى در مسلمانكردن تركان و نفوذ معنوى فراوانى بين آنان داشتند، و اخيها (اهل فتوت)، كه سازمانهاى گسترده و متنفذى در بين اصناف شهرى داشتند، به دست آمد.
عثمان غازى، كه با سياست عاقلانه و مناسبات گسترده با اصناف و طبقات مختلفِ جامعه عثمانىِ در حال تحول و جوامع مسلمان و مسيحى همجوار، در رأس اتحاديه عشاير ترك قرار گرفته بود، به رهبر متنفذ غازيان و سرحدنشينان و مهاجران از راه رسيده ارتقا يافت. او با گسترش قلمرو، زمينه فتوحات جانشينان خود را فراهم آورد و به گذاشتن چنان بنيانى براى دولت كوچك خود، كه ضامن توسعه و بقاى آن باشد، توفيق يافت.
اورخان غازى كه دستيار اصلى پدرش، عثمان غازى، در امور لشكرى و كشورى بود، ضمن ادامه فتوحات پدر، به سازماندهى دولت و سوق دادن آن به سوى امپراتورى ادامه داد. او شهر مهم بروسه را، كه مقدمات سقوطش از چند سال پيش فراهم آمده بود، به تصرف درآورد و مركز دولت خود را به آنجا انتقال داد و بهعنوان نشانه استقلال دولت عثمانى به نام خود سكه زد و به نامش نيز خطبه خوانده شد. از همينروست كه برخى او را نخستين فرمانرواى دولت عثمانى بهشمار آوردهاند.
اورخان غازى سپس، با تصرف شهرها و ديگر مناطق مهم آسياى صغير توانست ضمن بيرون راندن بيزانس از آسيا، به درخواست رقباى درگير در كشمكشهاى داخلى، چند بار نيز در امور داخلى آن امپراتورى مداخله و با استفاده از فرصتهاى به دست آمده در تركيه نيرو پياده كند و به منظور پيشروى در بالكان جاى پاى خود را در شبه جزيره استراتژيك گاليپولى محكم كند. جلب حمايت وى براى قدرتجويان بيزانسى چنان اهميتى داشت كه دو تن از امپراتوران با ازدواج دخترانشان با او موافقت كردند و امپراتورى ديگر به ناچار فتوحات وى را در قلمرو خود به رسميت شناخت. اورخان بيگ در كار سازماندهى امور دولت و ارتش نيز فعال بود، چنان كه ارتش منظمى را بنيان گذاشت و هسته سپاه ينىچرى نيز در همين دوره پديد آمد. روابط او نيز مانند پدرش با اهل فتوت و تصوف و علما خوب بود و ضمن آنكه وزيرانى از اخيان داشت، زاويههايى براى ابدالان و مدارسى براى تدريس علوم دينى بنا نهاد. نخستين مناسبات سياسى با جمهورى جنوا، كه كلونيهايى در جزاير و سواحل مديترانه داشت، ايجاد شد كه به انعقاد يك قرارداد تجارتى منجر گرديد.
با مرگ اورخان غازى، پسرش مراد اول، معروف به خداوندگار، جانشين او شد. وى كه در زمان پدر درگير نبرد در روم ايلى بود، همچنان بهتوسعه و تثبيت فتوحات در آن سرزمين ادامه داد. فتح ادرنه (آدريانوپل)، كه احتمالًا در همان سال جلوس بر تخت سلطنت ميسر شد، ضمن آنكه از نظر استقرار عثمانيان در قاره اروپا از اهميت خاصى برخوردار است، در تاريخ بالكان و حتى اروپا نيز نقطه عطفى بهشمار مىرود.
با فتح اين شهر بزرگ، كه بعداً پايتخت عثمانى شد، ارتباط قسطنطنيه از طريق خشكى با اروپا قطع گرديد و در حقيقت نخستين گام براى محاصره پايتخت امپراتورى روم شرقى برداشته شد. فتوحات بعدى دوره مراد، كما بيش سراسر شبهجزيره بالكان، بجز شبهجزيره يونان را در دسترس عثمانيان قرار مىداد. مىتوان گفت با اين فتوحات، نخستين بذرهاى حاكميتى كه پنج سده دوام آورد، افشانده شد؛ حاكميتى كه نماد پيدايش تمدن نوينى است كه با تلفيق عناصر مختلف قومى، دينى و زبانى در بوته تاريخ فراهم مىآيد. همين فتوحات، دنياى غرب را بيش از پيش بيمناك ساخت، چنان كه پاپِ روم دو جنگ صليبى براى بازپسنشاندن عثمانيها آغاز كرد.
لرد كينراس، كه مراد اول را از نظر رهبرى نظامى و سياستمدارى، برتر از جد و پدرش ارزيابى مىكند، بر آن است كه به همت وى بود كه غرب به دست شرق افتاد؛ همان طور كه در دوران يونانيها و روميها شرق به دست غرب افتاده بود. او از مقايسه سه حكمران نخستين عثمانى، به اين نتيجه رسيده است كه نقش تاريخى عثمان نقش خانى بود كه قومى را به دور خود گرد آورد؛ پسرش اورخان از آن قوم يك دولت ساخت و نوه او، مراد اول، آن دولت را تا حد يك امپراتورى توسعه داد.
مراد نيز مانند پدر و جدش مناسبات حسنهاى با اهل فتوت داشت.
بعد از مراد، سلطان بايزيد اول به گسترش دامنه فتوحات در روم ايلى پرداخت و چند اميرنشين را در آناتولى تحت اطاعت درآورد و قسطنطنيه را سه بار محاصره كرد و امپراتور بيزانس را به قبول قراردادى واداشت كه به موجب آن بايد محلهاى با يك مسجد در قسطنطنيه به مسلمانان اختصاص داده و يك محكمه اسلامى در آن شهر داير مىشد. فتوحات وى، كه قلمرو عثمانى را از فرات تا دانوب گسترش داده بود، با يورش تيمور به آناتولى قطع شد. با شكست بايزيد از تيمور در جنگ آنقره (ذيحجه 804) دوره نخست تاريخ عثمانى، كه دوره توسعه اوليه ناميده مىشود، به پايان مىرسد.
· علل و عوامل پيروزيهاى عثمانى
علل و عوامل پيروزيهاى عثمانى و نفوذ و اقتدار آن را به طور كلى به دو دسته مىتوان تقسيم كرد:
1) علل تضعيفكننده بيزانس و دولتهاى بالكان و تسهيلكننده فتوحات عثمانى:
1. كشمكشهاى داخلى فرساينده در دولتهاى مذكور و درگيريهاى پايانناپذير آنها با يكديگر و رشد ملوكالطوايفى كه در نتيجه ضعف اقتدار دولت مركزى به وجود آمد؛
2. تنفر مسيحيان ارتدوكس بالكان از كليساى لاتين و عدم استقبال آنان از اقدامات پاپها براى تشكيل اتحاديههاى صليبى بر ضد عثمانى، چندان كه بسيارى از بالكانيها عثمانيان را رهاننده خود از استيلاجويى كليساى كاتوليك مىدانستند؛
3. تشديد ناخشنودى روستاييان در نتيجه افزايش ميزان مالياتها و عوارض گوناگون كه گاه به قيامهايى منجر مىشد.
2) عوامل تقويتكننده عثمانيها:
افزون بر قابليتهاى نظامى، عثمانى در دوره مورد بحث از اختلافات داخلى جدى عارى بود و از انگيزههاى نيرومند مذهبى و اقتصادى و از پويايى جنگ دايمى براى فتوحات برخوردار بود.
برخى ديگر از عوامل تقويت عثمانيها عبارتاند از: اجرا و تطبيق سياست انعطافپذير در اراضى
مفتوحه؛ رفتار دور از تعصب مذهبى با مردمان مغلوب و اجازه دادن به رعاياى غيرمسلمان براى حفظ سنن و آداب خويش؛ ابقاى معافيتهاى مالياتى كليساى ارتدوكس؛ داشتن روابط دوستانه با امراى مسيحى نواحى اطراف بيگنشين، كه موجب جذب برخى از آنان و اسلامآوردنشان شد، و اين نكته كه اعقاب بعضى از آنها چون ميخال اوغلوها و اورنوس اوغلوها از خاندانهاى متنفذ مملكت عثمانى شدند؛ برقرارى نظم و قانون نسبى در اراضى مفتوحه؛ تأمين امنيت جان و مال آنها؛ كاستن از ميزان دريافتيهاى دولت از رعايا و اينكه رعاياى مسيحى عثمانيها را بر اربابان سابق خود ترجيح مىدادند.
پس از دوره فترت موقتى ناشى از يورش تيمور و كشمكشهاى بين پسران بايزيد اول، دوره دوم تاريخ عثمانى، كه دوره تأسيس مجدد و اوج قدرت آن است، آغاز مىشود. پس از وحدت مجدد عثمانى در دوره سلطنت سلطان محمد اول، مراد دوم قسطنطنيه را مدتى به محاصره در مىآورد و بسيارى از بيگهاى آناتولى را به اطاعت وامىدارد، سلطان محمد دوم معروف به «فاتح» به سلطنت مىرسد و به مهمترين فتح از فتوحات عثمانى، يعنى فتح قسطنطنيه و سرنگون كردن امپراتورى بيزانس در سال 857 ق كه پايان قرون وسطا و آغاز قرون جديد بهشمار مىآيد، توفيق مىيابد و آنجا را به پايتختى اسلامى با مساجد و مدارس باشكوه تبديل مىسازد.
در غرب به صربستان و بوسنى و هرزگوين و در شمال به شبهجزيره كريمه دست مىيابد، ليكن در گشودن شهر بلگراد ناكام مىماند. فاتح در پرتو اعتبارى كه فتح پايتخت روم شرقى و فتوحات ديگر برايش فراهم آورده بود، توانست عثمانى را به يك امپراتورى مطلقه و متمركز تبديل كند و خود را بهمنزله نمادى از يك پادشاه عثمانى شكوهمند عرضه كند. او همچنين به توسعه تجارت اهميت فراوانى داد و بر اساس مصالحههايى، مناسبات عثمانى با جمهوريهاى ايتاليايى را تحت نظم و نظارت درآورد و به معافيت گمركى آنها پايان داد و بعدها با افزايش حق گمركى بر كالاهاى آنها از دو درصد به پنج درصد، به بازرگانان تبعه عثمانى از يونانى و يهودى، ارمنى و مسلمان امكان داد تا در تجارت جانشين آنها شوند.
در اين دوره بعضى از شهرها، ازجمله بروسه كه بر سر راههاى كاروانى ايران و عربستان قرار داشت، بهويژه در پرتو تجارت ابريشم ايران و تبديل شدن آنجا به مركز صنايع پارچههاى ابريشمى توسعه فراوان يافت.
دوره سلطان محمّد فاتح در عين حال از نظر رشد و توسعه فرهنگ و علوم قابل توجه است. وى، كه خود از تحصيلاتى عالى برخوردار بود و به زبانهاى تركى، فارسى، عربى، لاتين، يونانى و عبرى آشنايى داشت، بلافاصله پس از فتح استانبول به تبديل كليساى اياصوفيه به مسجد و برپايى مدرسهاى در جوار آن فرمان داد و علاءالدين على قوشچى (م 879 ق) را به سرپرستى و مديريت آنجا منصوب كرد.
قوشچى كه زمانى مدير رصدخانه سمرقند بود، پس از قتل الغبيگ به خدمت اوزون حسن آققوينلو درآمد و چون براى عقد مصالحهاى بين پادشاه مذكور و سلطان عثمانى به حضور فاتح رسيد، مورد توجه او قرار گرفت و رضايتش براى اقامت در استانبول جلب گرديد. قوشچى در انتقال سنت علمى كانون سمرقند به عثمانى و رشد و ترقى علوم مثبت، بهويژه رياضيات و نجوم در آن كشور مؤثر بود. او رسالهاى در هيئت به زبان عربى دارد كه آن را به مناسبت پيروزى فاتح بر اوزون حسن، فتحيه ناميده است. مدارسى كه به فرمان فاتح در اطراف مسجد فاتح برپا شد و مدارس و كارگاههاى وابسته به دربار نيز از مراكز مهم تربيت علماى دينى و مأموران دولتى بودند.
پس از فاتح، بايزيد دوم و بعد از او سلطان سليم اول، معروف به ياووز (بىرحم)، به سلطنت نشست. او علاوه بر پيروزى بر شاه اسماعيل صفوى در چالدران (920 ق) و استيلا بر سراسر آناتولى و فتح سوريه و مصر و برانداختن حكومت مماليك، وسعت قلمرو عثمانى را دو برابر كرد و با قبول عنوان «خادم حرمين شريفين» و خواندن خطبه به نامش از طرف شريف مكه و انتقال دادن عنوان «خليفه» از متوكل علىاللَّه سوم، كه واپسين بازمانده خاندان عباسى در ميان گروگانهاى گرفته شده از مصر بود، به شخص خود و خاندان عثمانى، در پى حكمرانى بر سراسر جهان اسلام برآمد.
همين فتوحات، بهويژه الحاق سراسر سواحل شرقى و شمال شرقى درياى مديترانه به قلمرو عثمانى، در توسعه اقتصاد آن كشور تأثير مهمى داشت.
سليم كه خود شاعر بود و ديوانى به فارسى از وى به يادگار مانده است، به نشست و برخاست با علما و عرفا علاقه داشت، حتى در نتيجه ارادت به شيخ محىالدين عربى مقبرهاى بر گور وى در شام بنا كرد. وى با انتقال نفيسترين كتابها از كتابخانههاى مراكز معروف علمى و تمدنى زمان خود و نيز جذب دانشمندان و هنروران و بازرگانان به استانبول مىخواست همچنان كه خود مقتدرترين سلطان جهان اسلام به نظر مىرسد، پايتختش نيز به باشكوهترين شهر جهان اسلام تبديل شود. سليم اگرچه بيش از هشت سال حكومت نكرد، با وجود اين، دولت عثمانى در آن مهلت كوتاه از يك قدرت منطقهاى در روم ايلى و آناتولى به يك امپراتورى جهانى ارتقا يافت.
پس از سليم، پسرش سليمان معروف به قانونى و كبير و باشكوه، به تخت نشست و بنا به سنت پدرانش كه از سنت غزاى (جهاد) مداوم مايه مىگرفت، از همان اوايل سلطنت خود به گسترش دامنه قلمرو عثمانى در غرب و شرق، همچنين در خشكى و دريا پرداخت، مثلًا هفت بار به مجارستان لشكر كشيد كه دامنه اين جنگها گاه از آنجا و حتى از اتريش هم فراتر رفت و به بوهم و باواريا نيز رسيد.
او دو بار هم در سالهاى 1529 و 1532، با اين اميد كه يا مركز حكومت خاندان هابسبورگ را، كه بر بخش اعظم اروپا فرمان مىراند، به تصرف درآورد يا دستكم دستگاه نظامى اتريش را چنان متلاشى كند كه از مداخله در مجارستان دست بردارد به آن ديار لشكر كشيد؛ ليكن به علل متعدد موفق به گشودن شهر نشد. سليمان چند بار هم در سالهاى متمادى به قلمرو صفوى لشكركشى كرد كه به علت اجراى سياست زمين سوخته از طرف نيروهاى تحت فرمان شاه تهماسب صفوى، با وجود پيشروى در آذربايجان، عراق عجم و عراق عرب، به فتح پايدارى در ايران نايل نيامد و سرانجام با امضاى قرارداد آماسيه (962 ق) بقاياى دستاوردهاى مذكور را از دست داد.
ليكن عراق عرب در جريان نخستين لشكركشى به تصرف سليمان درآمد و با اين فتح، كار تسلط بر كليه پايتختهاى خلافت اسلامى كه از زمان سليم آغاز شده بود تكميل شد و دامنه قلمرو عثمانى در شرق تا خليج فارس گسترش يافت. بدون ترديد قلمرو امپراتورى عثمانى در زمان سليمان باشكوه به پهناورترين گستره خود رسيد، چنان كه در زمان مرگ وى همه سرزمينهاى بين بوداپست در اروپا تا بندر عدن در منتهىاليه جنوبى شبه جزيره عربستان و از مراكش در افريقا تا ايران در آسيا را دربرمىگرفت.
سليمان در سراسر دوره سلطنت نزديك به نيم قرنى خود، جز در سالهاى پايانى زندگى خويش، از جبههاى به جبههاى ديگر مىتاخت؛ زيرا گسترش قلمرو در دارالحرب از ضروريات سنت اسلامى غزا و جهاد بود. چنان كه وقتى وى در اواخر عمر به علت حل و فصل مسائل و مشكلات داخلى و كهولت چند سالى از لشكركشى بازماند، شيخ نورالدين، از فقهاى عصر، اعلام كرد كه پادشاهى كه از اجراى وظيفه جهاد سرباز زند لايق مؤاخذه است. برخى اين انتقاد را يكى از علل واپسين لشكركشى وى، كه منجر به مرگش شد، دانستهاند.
سليمان گذشته از آنكه يك فرمانده نظامى نستوه بود، در عين حال قانونگذارى جوياى نظم و عدالت بود؛ چنانكه «قانوننامه سليمان» تحت نظر مستقيم وى، بر اساس احكام شريعت و قوانينِ گذشته بهويژه «قانوننامه محمد دوم (فاتح)» و تجارب و ضرورتهاى موجود تدوين گرديد، همچنين اين قانوننامه به منظور مشخص كردن حدود حقوق و مسئوليتهاى افراد و عناصر طبقه حاكم و اتباع سلطان و نيز حل و فصل مسائل حقوقى و مالى و تعيين چارچوب وظايف ادارات دولتى و مواردى ديگر تنظيم شد. قانوننامه مورد بحث كه با رهنمودها و فتاوى شيخالاسلام ابوالسعود افندى و تحت نظر ملا ابراهيم حلبى تدوين گرديد و به خاطر وسعت ميدان كاربردش «ملتقىالابحر» (محل تلاقى درياها) ناميده شد، تا زمان اصلاحات قانونى در سده نوزدهم باقى ماند. لقب قانونى به سليمان هم از همين بابت داده شده است.
دوره طولانى سلطنت سليمان را از ادوار رونق ادب و هنر دانستهاند و گفتهاند كه «شعرا، هنرمندان، حقوقدانان، الهيون، مورخان، دانشمندان و علما و نخبگان و مهمانان دربار» از امكانات مادىاى كه وى برايشان فراهم آورده بود، برخوردار بودند.
در بين فهرستى از علماى برگزيده دوره سلطنت وى از عبداللَّه شيخ ابراهيم شبسترى و ظهيرالدين اردبيلى نيز كه بىگمان ايرانىتبار بودهاند نام رفته است. بناهايى چون سليمانيه و مسجد سلطان سليم و اطرافش و آثار ديگر، كه به فرمان سليمان و زير نظر معمار «سنان» ساخته شدهاند، نمادهايى از شكوه تمدن عصر سليمانى هستند. سنان نابغه معمارى بود كه در بسيارى از لشكركشيهاى سليمان شركت داشت و بناى بيش از 350 مسجد بزرگ و كوچك، مدرسه، دارالقراء، مقبره، عمارت، كاخ، دارالشفا، كاروانسرا، حمام به او نسبت داده شده است.
گفتنى آنكه غالب هنرمندانى كه به فرمان سلطان سليم به استانبول آمدند همچنان در دوره سليمان به كار و اثرآفرينى و اثرگذارى ادامه دادند. دوره سليمان ضمن آنكه دوره اوج مجد و عظمت عثمانى بود و بنابر ديدگاهى «او بهعنوان سياستمدارى، سرآمدِ تمامى پادشاهان عثمانى است». با اين همه، روند فروپاشى حكومت و جامعه عثمانى نيز از نيمه سلطنت وى آغاز شد و در قرون بعدى همچنان ادامه يافت.
لرد كين راس ضمن توجه و تأكيد بر تأثير مثبت و كارساز جهات و جنبههاى مختلف شخصيت سليمان بر ساختار دولت عثمانى و رساندن امپراتورى به اوج اعتلاى قدرت و كسب وجهه آن، از اين نكته نيز غافل نمانده است كه، عظمتِ همان دستاوردها بذر انحطاط نهايى را نيز در خود نهفته داشت؛ زيرا سلاطينى كه در پى او آمدند، نه فاتح بودند، نه قانونگذار و نه دولتمرد كاردان.