• نهضت ترجمه و نقل علوم‏

تثبيت و حفاظت از حكومت نوپاى مسلمانان و توسعه فتوحات و دفع دشمنان، بيشترين توجه و نيروى مسلمانان صدر اسلام را مصروف خود كرده بود. از بعد علمى، بيشترين اهتمام آنان به قرآن كريم و احكام اين كتاب مقدس معطوف بود و از علوم ديگر، تنها به فقه، نحو و تاريخ فتوحات و مانند آن پرداختند، اما همين كه اوج فتوحات فروكش كرد و حكومت قلمرو اسلامى ثبات يافت و مسلمانان از تدوين اساس علوم اسلامى فراغتى نسبى يافتند، با اهتمام و سياستهاى تشويقى برخى از خلفاى عباسى، با استفاده از ثروتهاى كلان بيت المال، توجه جامعه مسلمانان كم كم به سوى علوم و صنايعى جلب شد كه عمدتا در اختيار تمدنهاى غيرمسلمان قرار داشت و موجب توسعه و تسهيل زندگى مادى آنها مى شد. آنها كه به بركت فرهنگ آسمانى اسلام و با استفاده از معارف الهى قرآن كريم از نظر فكرى به حد بالايى از كمال رسيده بودند، تشنه كسب اطلاع از معارف و انديشه هاى متفاوت ملل و تمدنهاى ديگر جهان بودند. منبع اصلى اين اشتياق، آيات قرآن و احاديث بسيارى بود كه مؤمنان را به كسب علم و فن ترغيب مى كرد. (1)

از اينرو، نخستين گامى كه براى كسب مهارت و دانش در زمينه هاى مذكور ضرورى مى نمود، ترجمه آثار تمدنهايى بود كه در آن عصر از بالاترين پيشرفتهاى علمى و فكرى برخوردار بودند. در مدتى كوتاه، اشتياق و فعاليت حكام، دانشمندان و دوست داران دانش در جهان اسلام چنان بالا گرفت كه بعدها آن را «عصر نهضت ترجمه» نام نهادند. آثار مربوط به تاريخ تمدن اسلامى، اين دوره را به تفصيل مورد بررسى قرار داده اند؛ از جمله مهمترين آنها مى توان به الفهرست نوشته ابن نديم، طبقات الأطباء و كتاب اخبار العلماء باخبار الحكماء نوشته ابن ابى اُصيبعه، تاريخ الحكماء نوشته ابن قفطى اشاره نمود. مطالب آنها را بارها و بارها، پژوهشگران متأخر كه به پژوهش درباره تاريخ تمدن و فرهنگ اسلامى و كم و كيف اوجگيرى و زوال آن پرداخته اند، مورد استناد قرار داده اند.

به نظر نمى رسد كه در عصر بنى اميه ترجمه اى از متون علمى صورت گرفته باشد و علاقه اى آگاهانه و با برنامه به ترجمه آثار يونانى و آثار سريانى ملهم از يونانى به عربى وجود داشته باشد.

نهضت ترجمه آگاهانه اى كه آثار تاريخى، اجتماعى و فرهنگى عميق و دامنه دارى از خود بر جاى گذاشت، با ظهور نخستين خلفاى عباسى آغاز شد. اين نهضت علمى بيش از دو سده تداوم يافت كه ذيلا به بررسى ادوار گوناگون آن مى پردازيم.

ابوالعباس سفاح، نخستين خليفه عباسى، در دوره كوتاه حكومت خود (6ـ 132ق) بيشتر به تثبيت پايه هاى حكومت خاندان خود پرداخت، اما منصور، دومين خليفه عباسى (158ـ 136ق)، اقدامات مهمى در زمينه ترجمه علوم بيگانگان انجام داد. در زمان او، كار ترجمه رونق يافت؛ چنانكه مورخان، منصور را عموما بانى و مرّوج نهضت ترجمه معرفى مى كنند. منصور دوانيقى، بغداد را پايتخت خود قرار داد. او نخستين حاكمى بود كه ستاره شناسان را به دربار خود آورد و فرمانروايان ديگر پس از وى در اين كار از او تقليد كردند. او معمولا بدون مشورت با ستاره شناسان، به هيچ كار مهمى دست نمى زد. آگاهى ايرانيان آن روزگار از ستاره شناسى بدان پايه بود كه منصور دسته اى از ستاره شناسان ايرانى را به دربار خود آورد.

مشهورترين و اولين آنان نوبخت زرتشتى بود كه پس از چندى اسلام آورد و بانى خاندانى شد كه بعدها مذهب تشيع اختيار كردند. اين خاندان مدتها در دربار فرمانروايان عباسى باقى ماندند و از ميان آنان دولتمردان، متكلمان، مترجمان و ستاره شناسان برخاستند. برخى از افراد سرشناس اين خاندان به ويژه نوبخت و پسرش ابوسهل، كتابهايى درباره حركت سياره ها براى عباسيان ترجمه كردند و ضمن پژوهش در علوم ترجمه شده، رأى و نظر خود را نيز طى تأليفاتى به آنها مى افزودند.

از ديگر ستاره شناسانى كه نامش در ميان مترجمان نامى اين دوره به چشم مى خورد، دانشمند شيعى فزارى، محمد بن ابراهيم فزارى (م 178 ق) است. پدر او ابراهيم، نخستين مسلمانى بود كه اسطرلاب (اصطرلاب) ساخت. محمد بن ابراهيم كه نخستين ستاره شناس بزرگ مسلمان به شمار مى رود، به دستور منصور كتاب سدهانته، نوشته براهماگوپتاى هندى را، كه درباره علم ستاره شناسى براساس روش هنديها نگارش يافته بود، از سنسكريت به عربى ترجمه كرد؛ سپس از روى آن، كتاب مشهور سند هند كبير را نوشت كه تا زمان مأمون معتبرترين مأخذ اطلاعات نجومى قلمداد مى شد. بسيارى از دانشمندان مسلمان، در تقليد از اين كتاب، كتابهايى بر مبناى آن تأليف كردند. كتاب مذكور از لحاظ رياضيات نيز اهميت دارد، زيرا ارقام هندى را به مسلمانان شناساند.

زيج شهريار، كه در زمان انوشيروان در ايران نوشته شده بود، كتاب ديگرى در زمينه ستاره شناسى است كه ابوالحسن على بن زياد تميمى آن را در زمان منصور ترجمه كرد. علاقه منصور به ستاره شناسى موجب شد كه وى در صدد ترجمه كتابهايى درباره متعلقات اين علم، از جمله هندسه برآيد. او به همين منظور، طى نامه اى به سزار روم، از وى خواست كه كتابهايى در مورد نجوم و هندسه براى وى بفرستد. سزار روم نيز كتاب، اصول هندسه اقليدس و كتاب مجسطى و چند كتاب ديگر را، در زمينه علوم طبيعى، براى منصور فرستاد. كتاب اصول هندسه اقليدس، نخستين كتاب يونانى بود كه به عربى ترجمه شد.

جايگاه و اهميت شناخت اجرام كيهانى و ويژگيهاى آنها در چارچوب اعتقادى و احكام عملى اسلام نيز با اين تلاش علمى سازگار و هم جهت بود. از اين رو، چيزى نگذشت كه ستاره شناسى به عنوان يكى ازعلوم مورد نياز دين و دنياى مسلمانان، توجه دانشمندان مسلمان را به خود جلب كرد. عوامل زير از جمله امورى هستند كه موجب احساس نياز و علاقه مسلمانان به ستاره شناسى شدند:

  1. آيات قرآن كه مسلمانان را به مطالعه و تفكر در آسمان، زمين، خورشيد و ماه و ستارگان تشويق مى كنند. (2)
  2. اهميت برخى حوادث آسمانى، مانند كسوف و خسوف در اداى فرايض دينى.
  3. نقش مهم شناسايى موقعيتهاى مختلف ماه و خورشيد و برخى از ستارگان و كرات آسمانى در بسيارى از تكاليف دينى، مانند نماز، روزه، حج، شناخت قبله و حرمت قتال در ماههاى حرام.

كوششهاى اقوام و ملل ديگر در زمينه ستاره شناسى بيشتر به خاطر اعتقاد آنان به وضع اجرام آسمانى و تأثير آنها در بركت و نحوست امور و ايام بوده كه اسلام سخت با آنان مبارزه كرده و آن را نوعى خرافه و همسنگ با كفر دانسته است.

در دربار منصور، كتابهايى نيز در زمينه پزشكى ترجمه شد. از آنجا كه منصور در اواخر عمر به بيمارى معده دچار گشته و اشتهايش را از دست داده بود و پزشكان دربار نيز در معالجه او وامانده بودند، سرانجام منصور پزشك نسطورى مذهب، جرجيس بن جبرئيل بن بختيشوع، رئيس بيمارستان گندى شاپور را، كه بزرگترين مدرسه پزشكى آن عصر بود، در سال 147ق براى درمان خود به بغداد فراخواند.

جرجيس كه صاحب تأليفات بسيار در زمينه پزشكى بود، بيمارستان را به پسرش بختيشوع سپرد و خود رهسپار دربار منصور گرديد. در مدتى كوتاه مهارت حرفه اى، پاكدامنى، وقار، هيبت و زبان آورى جرجيس، منصور را مجذوب ساخت. منصور بر او خلعت پوشاند و در كاخى مخصوص جاى داد و سرانجام او را از بازگشت به گندى شاپور بازداشت. در همين زمان بود كه جرجيس، كه به تأليف علاقه اى وافر داشت و زبانهاى سريانى، عربى، پهلوى و يونانى را به خوبى مى دانست، پاره اى از كتب پزشكى يونانى را افزون بر كتابهايى كه خود به سريانى تأليف كرده بود، براى منصور به عربى ترجمه كرد.

خليفه مهدى (م169ق)، فرزند و جانشين منصور، نيز ترجمه طوبيقاى ارسطو به عربى را سفارش داده است. اين ترجمه برپايه نسخه سريانى آن و پس از مطابقت با نسخه يونانى، توسط تيموتى اول، اسقف نسطورى، و به كمك ابونوح، دبير نصرانى والى موصل، در حدود سال 166ق انجام شد.

درباره علت گزينش و ترجمه اين كتاب پرمايه، كه از آثار خاص ارسطو است، اينگونه استدلال شده است كه طوبيقا ديالكتيك يا جدل مى آموخت و قواعدى را براى فرايند پرسش و پاسخ بين دو نفر با ديدگاههاى گوناگون ارائه مى كرد. مهدى هنگامى به قدرت رسيد كه مناقشات بين الاديانى، كه از زمان حكومت منصور آغاز شده بود، شدت گرفت. مسيحيان و يهوديان، با قرنها تجربه در مباحث بين الاديانى، مخالفان فكرى قدرتمندى بودند. افزون بر آن، ظهور و يا رشد فرقه هايى مناقشه برانگيز چون مانوى، برديصانى و مرقونى در زمان مهدى، نياز و ضرورت تقويت بحثهاى كلامى از جانب حكومت عباسى را كه داعيه گسترش و دعوت به اسلام داشت، دامن مى زد. از اينرو، ترجمه چنين كتابى به مقتضاى ضرورت چنين بحثهايى پيگيرى شد.

دوره هارون الرشيد (170-193ق)

گزارشى جالب توجه از ترجمه اثار بيگانه در زمان مهدى و هادى كه به ترتيب پس از منصور به حكومت رسيدند، در دست نيست، اما ظاهرا در دوره هارون الرشيد، پنجمين خليفه عباسى، فعاليتهايى انجام شده است. مهدى خدماتى در زمينه جاده سازى انجام داد، اما به سبب اشتغال به امور نظامى، فعاليت علمى چشمگيرى در عصر او به چشم نمى خورد. هادى، فرزند مهدى، كه از مادرى ايرانى به نام خيزران در رى زاده شد، هنوز بيش از يك سال از حكومتش نگذشته بود كه به دست برادرش هارون الرشيد كشته شد.

هارون به پيشبرد علوم و ترجمه آثار بيگانه اهتمام كرد. وى با همكارى وزير برمكى خود، يحيى بن خالدبرمكى، به دانشمندانى كه آثار علمى يونانى را مطالعه و ترجمه مى كردند بسيار كمك مى كرد و كسانى را به امپراتورى روم فرستاد تا نسخه هاى خطى يونانى را خريدارى كنند و اين كار خود سبب شد تا كتابهاى گرانبهاى يونانى به بغداد وارد شود. رفت و آمد دانشمندان و پزشكان هندى، ايرانى و سريانى به بغداد توجه عموم مردم را به علوم و كتب ديگر ملل و پشتيبانى از آنها جلب كرده بود. اين دانشمندان كه با  زبان عربى آشنا شده بودند، در برخوردهاى خود با مردم، آنان را به فراگرفتن علوم تشويق مى كردند، از اين رو، حكام مسلمان، برخلاف سنت ديگر فاتحان تاريخ، پس از تصرف شهرها، كتابخانه هاى آن شهر را به بغداد منتقل و كتابها را به عربى ترجمه مى كردند. براى نمونه، هارون الرشيد پس از فتح انقره (آنكارا) و عموريه و ديگر شهرهاى سرزمين روم، بسيارى از كتابهاى آنها را كه درباره پزشكى يونانى بود، به بغداد آورد و به يكى از پزشكان خود به نام يوحنا بن ماسويه سريانى (م 242 ق)، كه تا زمان متوكل عباسى، پزشك دربار ماند و تأليفاتى نيز درعلم پزشكى داشت، سپرد تا آنها را به عربى ترجمه كند.

ديگر آثار پزشكى كه به دستور هارون الرشيد ترجمه شد، به دست منكه، پزشك هندى، صورت گرفت. اين پزشك را يحيى بن خالد برمكى براى درمان هارون از هند فراخوانده بود. يكى از اشتغالات منكه، كه از زبان فارسى نيز آگاهى داشت، ترجمه آثار علمى هندى و ايرانى به عربى بود. وى ستاره شناسى نيز مى دانست و تأليفات بسيار داشت.

همچنين به دستور هارون، حجاج بن يوسف بن مطر كتاب اصول هندسه اقليدس را براى نخستين بار و يحيى بن خالد برمكى، وزير هارون، كتاب مجسطى، نوشته بطلميوس در سده دوم پيش از ميلاد در اسكندريه، را ترجمه كردند. با ترجمه اين كتابها، افزون بر سند هند، و زيج شهريارى، كه نماينده سه گونه برداشت هندى، ايرانى و يونانى از ستاره شناسى و علوم وابسته در آن زمان بودند، زمينه براى شكوفايى و پيشرفت مستقل علوم مذكور در ميان مسلمانان آماده شد. دانشمندان مسلمان با شرح اين كتابها و اظهارنظر درباره محتويات آنها و ابداع و افزودن مطالب تازه، به تأليف كتابهاى نو دست يازيدند.

مترجم ديگرى كه در عهد هارون الرشيد چند اثر در زمينه ستاره شناسى ترجمه كرد، فضل بن نوبخت (م 199ق) از خاندان نوبخت بود كه قبلا به آنها اشاره شد. وى از پهلوى به عربى ترجمه مى كرد و هارون رياست كتابخانه اش را به او سپرد.

يكى از اقدامات مهم منصور در پيشبرد نهضت ترجمه حفظ و گسترش نهاد علمى، «بيت الحكمه»، ميراث بر جاى مانده از دوره ساسانى بود. در عصر ساسانيان، بيت الحكمه يا كتابخانه سلطنتى مركز بايگانى ملى مطلوبى بود؛ يعنى جايى كه روايات منظوم از تاريخ، جنگ و داستانهاى عاشقانه ايرانيان در آن استنساخ و نگهدارى مى شد. در زمان منصور بيت الحكمه به عنوان بخشى از نظام ادارى عباسيان، كه بر اساس نمونه ساسانى در بغداد تأسيس شده بود، وظيفه ترجمه تاريخ و فرهنگ ساسانى از پهلوى به عربى و نگهدارى آن را انجام مى داد. به اين منظور مترجمانى توانا در آنجا استخدام مى شدند و افزون بر آن، صحافان نيز براى نگهدارى كتابها در آن كار مى كردند.

تا عهد هارون الرشيد و دقيقتر بگوييم عهد برمكيان، اين وظايف بيت الحكمه تداوم يافت، اما در زمان مأمون كارهاى ديگرى نيز به وظايف پيشين بيت الحكمه افزوده شد: فعاليتهاى مربوط به پژوهش و مطالعه در زمينه هاى گوناگون علمى از جمله ستاره شناسى و رياضيات. كارى كه بيت الحكمه براى نهضت ترجمه آثار يونانى به عربى انجام داد، ايجاد فضايى مناسب براى پيدايش ضرورت ترجمه علمى بود.

دوره مأمون (218 ـ 198ق)

امين (حك: 8ـ 193ق) كه پس از هارون الرشيد به حكومت رسيد، در پى كشمكش و رقابت مأمون با وى بر سر تصاحب خلافت كشته شد و سرانجام بغداد به دست مأمون افتاد. مأمون، كه فرزند هارون الرشيد از كنيزى ايرانى بود، هنگامى به حكومت رسيد كه مباحث كلامى براساس برداشتهاى متفاوت از آيات قرآن كريم، به اوج خود رسيده بود. يكى از فرقه ها و نحله هاى فكرى كه در نتيجه اين مباحث شكل گرفت معتزله بود. مأمون به مباحث منطقى و فلسفى علاقه اى وافر داشت و از راه مطالعه آثارى كه تا آن زمان ترجمه شده بود، با طريقه قياس، كه معتزله آن را باور داشتند، آشنا شد. او كه كمى پيش از دستيابى به قدرت با افكار معتزله آشنا شد و آن را باب طبع و فكر خود يافته بود، چند سال پس از به خلافت رسيدن، در سال 212 ق مكتب معتزله را مكتبى رسمى اعلام كرد.

در زمان مأمون بيت الحكمه رونق بيشترى يافت، زيرا وى به گردآورى، ترجمه و تدوين علوم، به ويژه فلسفه و عمدتا با هدف تقويت فكرى عقايد معتزله كه بدان گرايش يافته بود، همت گماشت. كار بيت الحكمه در دوره مأمون چندان بالا گرفت كه دانشگاه گندى شاپور، كه براى مراكز علمى و فرهنگى دنياى آن روزگار سرمشقى به شمار مى رفت، از رونق افتاد.

بنا بر گزارش ابن نديم در كتاب الفهرست، مأمون شبى ارسطوى حكيم را در خواب ديد و پرسشهاى خود را از او پرسيد و چون از خواب برخاست به فكر ترجمه تأليفات او افتاد. از اين رو، نامه اى به پادشاه روم نوشت و از وى خواهش كرد گزيده هايى از علوم كهن رايج در بلاد روم را براى او بفرستد. پادشاه روم پس از گفت وگوى بسيار خواهش وى را پذيرفت و مأمون شمارى از جمله حجاج بن يوسف بن مطر، ابن بطريق، سلما، رئيس بيت الحكمه، و چند تن ديگر را مأمور كرد تا آنچه در سرزمين روم از آثار علمى مى پسندند، گرد آورند و به نزد مأمون بفرستند.

سپس مأمون شيخ المترجمين، حنين بن اسحاق عبادى مسيحى را به رياست افراد مذكور گماشت تا به كار ترجمه آثار گردآورى شده در زمينه فلسفه يونان بپردازد.

به كوشش مأمون، ميراث يونانيان، هنديان، ايرانيان و اعراب، يكجا در بيت الحكمه گردآورى شد و براى غنى ترشدن اين مجموعه، پارهاى از اسناد و اشعار دوره جاهليت و خطوط نامه هاى پيش از اسلام نيز بدان افزوده شد.

ترجمه و نقل مطالب كتابهاى گردآورى شده به زبان عربى، از اساسى ترين فعاليتهاى بيت الحكمه به شمار مى آمد و مترجمان برجسته و ماهرى كه مأمون استخدام كرده بود، آثار گردآورى شده به زبانهاى يونانى، رومى، قبطى، سريانى، هندى و پهلوى را ترجمه كردند. از مترجمان نامور بيت الحكمه، اين افراد شايان ذكرند: يحيى بن بطريق، عبدالله بن مقفع، يوحنا بن ماسويه، حجاج بن مطر، حنين بن اسحاق و پسرش اسحاق بن حنين، حبيشبن حسن و ثابت بن قرّه.

بدين ترتيب بيت الحكمه در زمان مأمون به كانون اصلى انتقال و ترجمه علوم بشرى تبديل شد. در بيت الحكمه افزون بركار ترجمه، پژوهش و مطالعه و بحث آزاد علمى رايج بود. مأمون براى تكميل بيت الحكمه، رصد خانه اى وابسته به آن در بغداد، نزديك دروازه شماسيه بنا كرد. به گفته نالينو درخشانترين دوره نجوم اسلامى همين دوره بوده است. بيت الحكمه را عالمان برجسته اى اداره مى كردند كه از آنان به عنوان «صاحب بيت الحكمه» ياد شده است و برخى از آنها ايرانى بوده اند؛ مشهورترين آنان سهل بن هارون و سعيد بن هارون و سلم يا سلمان بودند.

نخستين عاملى كه از شكوه بيت الحكمه كاست، انتقال مركز حكومت اسلامى از بغداد به سامرا در عهد معتصم (227ـ 218 ق) بود. به گفته مورخان، اين نهاد تا حمله مغول به بغداد در سال 656 ق همچنان پابرجا بود و به يمن ترجمه هايى كه در بيت الحكمه صورت گرفت، بسيارى از آثار ارزنده علمى در جهان باقى ماند و با نوآوري هاى دانشمندان اسلامى، ميراث علمى گذشتگان اعتلاى بيشترى يافت و به تحولات علمى بزرگى انجاميد.

افزون بر آن، اين نهاد علمى براى ديگر فرمانروايان مسلمان، سرمشق قرار گرفت. براى نمونه به تقليد از مأمون، المستنصربالله، خليفه اموى اندلس (حك: 366ـ 350 ق)، كتابخانه بزرگى در قُرطبه بنا كرد؛ همچنين در تأسيس خزانة الكتب، خليفه فاطمى مصر، العزيز بالله (386ـ 365 ق) و در ايجاد دارالحكمه قاهره، الحاكم بامرالله (411ـ 386 ق) آن را الگو قرار دادند.

بدين ترتيب گامهاى جدى براى تقويت و اعتلاى نهضت ترجمه در دوره اين خليفه عباسى برداشته شد. معتزليان مطالب فلسفى ترجمه شده از آثار ارسطو را به دقت مى خواندند و از آنها در محاجه با مخالفان خود استفاده هاى بسيار مى بردند و از همين جا علم كلام رشد و رواج بسيار يافت.

مأمون بر هر كتابى كه به نام او ترجمه مى شد، از خود علامتى مى گذاشت و مردم را به خواندن و فراگرفتن آنها تشويق مى كرد. توجه بسيار او به ترجمه و مترجمان متون فلسفى و منطقى باعث شد، مترجمان بسيارى از ايران، عراق، هند و شام با اديان و نژادهاى مختلف از جمله نسطورى، يعقوبى، صابئى، زرتشتى، رومى و برهمنى به بغداد آمده و كتابهاى بسيارى از يونانى، فارسى، سريانى، هندى (سنسكريت)، قبطى، لاتينى، و غيره ترجمه كنند. در اين دوره تعداد كتابفروشها و انجمن هاى علمى و ادبى نيز در بغداد افزايش يافت.

در اين دوره، افزون بر فعاليتهايى كه مأمون خود در زمينه ترجمه انجام مى داد، افرادى ديگر نيز در همين زمينه، به طور مستقل اقدام مى كردند؛ از جمله اين افراد فرزندان موسى بن شاكر، معروف به بنو موسى، يعنى احمد و محمد و حسن، بودند. موسى بن شاكر خود مدتها در راههاى خراسان به راهزنى مشغول بود، ولى بعدها با مأمون رفاقت يافت. پس از مرگ موسى، مأمون بر تعليم و تربيت فرزندان وى همت گماشت و آنان را براى تحصيل به بيت الحكمه سپرد. پس از چندى هر يك از اين سه برادر در رشته اى تخصص يافت: محمد در هندسه و نجوم و رياضى و طبيعى، احمد در مكانيك، و حسن در هندسه. اين سه برادر بعدها اموال بسيارى را صرف ترجمه علوم بيگانگان كردند؛ از اقدامات آنها در اين زمينه، فرستادن حنين بن اسحاق به روم براى جمع آورى كتب مفيد و گماشتن مترجمان زبردست، مانند حنين، حبيش، و ثابت بن قرّة به كار ترجمه آن كتابها در برابر پاداشهاى گزاف بود. بنوموسى استنباطات بديعى در زمينه هيئت، مكانيك و هندسه داشتند و آثار بسيارى در اين زمينه ها تأليف كردند كه بعدها طى نهضت ترجمه در اروپا، اين بار از عربى به لاتين ترجمه شدند. از جمله مى توان به تأليف رساله اى در علم مكانيك به سال 246 ق (در دوره متوكل) اشاره كرد كه اولين رساله در اين زمينه درعهد اسلام به شمار مى رود.

يكى از معاصران مأمون و بنوموسى، كه اثار ترجمه شده اش نقشى مهم در پيشرفت و جهانگير شدن آوازه علمى او داشت، محمد بن موسى خوارزمى (م234 ق) بود. او كه يكى از ستاره شناسان و رئيس كتابخانه مأمون بود، در تأليفات خود و نيز تدريس در مدرسه گندى شاپور، از تأليفات ترجمه شده اقوام و ملل ديگر، به ويژه هنديها و ايرانيان قديم استفاده بسيار برد. خوارزمى نخستين كسى بود كه در زمينه جبر و مقابله كتاب نوشت. او پايه گذار علم جبر به عنوان علمى مستقل به شمار مى رود و از اين رو، نام او، به گونه «الگوريتم» در اروپا، معادل فن محاسبه تلقى شده و نام كتابش به صورت الجبرا، عنوان علم جبر باقى ماند.

يكى از معروفترين مترجمان از يونانى به عربى در دوره مأمون و حكام پس از او، حنين بن اسحاق عبادى (264ـ 194 ق)، معروف به شيخ المترجمين، از مسيحيان حيره بود. پدر حنين پيشه ور بود، اما خود او براى فراگرفتن زبان عربى به بصره رفت و از آنجا براى آموختن پزشكى به بغداد نقل مكان كرد، ولى در آنجا با دشواريهاى بسيار روبه رو شد، زيرا در آن روزگار پزشكان به ويژه اطباى گندى شاپور تمايل نداشتند طبقات فرو دست جامعه وارد سلسله آنها شوند. با اين همه، اشتياق حنين به آموختن علم طب، آن هم به زبان يونانى، موجب شد تا از بغداد به اسكندريه برود و دو سال در آنجا به فراگرفتن زبان و ادبيات يونانى و حفظ اشعار مشغول شود. هنگامى كه حنين به بغداد بازگشت، افزون بر عربى، زبانهاى يونانى، سريانى و پهلوى را به خوبى مى دانست. به همين سبب، پزشكان بغداد كه در آغاز وى را از خود رانده بودند، اكنون به او نياز داشتند. مشهورترين اين پزشكان، يوحنا بن ماسويه بود كه حنين را استخدام كرد تا كتابهاى جالينوس را به عربى و سريانى ترجمه كند. حنين همچنين كتاب تشريح جالينوس را براى جبرئيل بن بختيشوع، رئيس پزشكان دربار، ترجمه كرد. كمتر كتابى از جالينوس ترجمه شده كه يا كار حنين نبوده يا دست كم او آن را اصلاح نكرده باشد؛ زيرا حنين، افزون بر مهارت در زبان عربى و يونانى، علم پزشكى را نيز به خوبى مى دانست. حنين، افزون بر ترجمه كتابهاى بسيار در زمينه پزشكى براى مأمون، براى خاندان موسى بن شاكر و ديگران نيز كتابهايى ترجمه كرد. او تأليفاتى، از جمله رساله اى در مورد آثار جالينوس داشت. اسحاق، پسر حنين، نيز بعدها كار پدر را در زمينه ترجمه ادامه داد.

دوره پس از مأمون حنين بن اسحاق در دوره متوكل (247ـ 232 ق) نيز مشغول به ترجمه بود. متوكل وى را به رياست مترجمان برگزيد تا ترجمه مترجمان ديگر چون استيفان بن باسيل و موسى بن خالد را اصلاح كند. فرزند وى اسحاق بن حنين (م299 ق) نيز در ترجمه شهرت يافت و بيشتر آثار فلسفى، از جمله تأليفاتى از ارسطو، مانند المقولات و شرحهاى اين آثار را به عربى ترجمه كرد. اسحاق بعدها يكى از محارم نزديك قاسم بن عبيدالله، وزير معتضد، شانزدهمين خليفه عباسى (289ـ 279 ق)، شد. او افزون بر ترجمه، داراى تأليفاتى در زمينه پزشكى و داروسازى نيز بود.

از ديگر مترجمان معروف اين دوره ثابت بن قُرّه (288ـ 221 ق) رياضى دان، پزشك، و فيلسوف صابئى مقيم حرّان بود. او در آغاز صرافى مى كرد، اما پس از چندى به پزشكى و فلسفه و نجوم علاقه مند شد و در اين رشته ها مهارت يافت. معتضد او را در سلك ستاره شناسان دربار خود در بغداد درآورد. زبان سريانى را به خوبى مى دانست و كتابهايى به عربى ترجمه كرد. در زمينه رياضى، پزشكى، منطق و ستاره شناسى تأليفاتى داشت و كتابى درباره مذهب صابئى به زبان سريانى نگاشت. تأليفات يونانيان را در زمينه رياضيات و ستاره شناسى ترجمه و شرح كرد.

ترجمه حجاج بن يوسف بن مطر از مجسطى اقليدس را اصلاح كرد. ثابت بن قُرّة از همه وزيران و ملازمان معتضد به وى نزديكتر بود، تا بدانجا كه مدتها با وى مى نشست و سخن مى گفت و او را مى خنداند. او سرسلسله خاندانى از پزشكان، ستاره شناسان و رياضیدانان برجسته دوره خود بود. از جمله خاندان مذكور سنان بن ثابت (م332 ق)، رئيس پزشكان دربار مقتدر، هجدهمين خليفه عباسى (320ـ 295 ق)، و سپس از مقربان قاهر، نوزدهمين خليفه عباسى (322ـ 320 ق)، بود و تأليفات بسيار داشت.

  • پايان نهضت ترجمه و شكوفايى علمى در عصر آل بويه

نهضت ترجمه در بغداد، پس از دو سده كار جدى، به تدريج رو به افول نهاد و سرانجام در آستانه هزاره جديد ميلادى به پايان كار خود رسيد. البته افول نهضت ترجمه به معناى كاهش علاقه به علوم ترجمه شده نبود، يا به اين سبب نبود كه شمار دانشمندان توانا به ترجمه از زبان يونانى كم شده بود؛ بلكه برخلاف آن، با تأسيس بيمارستان عضدى در بغداد (372 ق) و تجمع عالمان و مترجمان وابسته به آن چون نظيف بن يمن رومى و همكار او، ابراهيم بن بكّوش العشّارى، طبيب مشهور، شاهد شكوفايى فعاليت علمى در اواخر سده چهارم هجرى، عصرآل بويه هستيم.

سبب اصلى خاموشى نهضت ترجمه را فقط مى توان «تولید و عرضه نشدن مطالب علمی جدید» دانست. به عبارت ديگر، اين نهضت موضوعيت اجتماعى و علمى خود را از دست داده بود. عرضه نشدن مطالب تازه به اين معنا نبود كه كتاب غيردينى يونانى ديگرى براى ترجمه وجود نداشت، بلكه به اين معنا بود كه كتاب يونانى ديگرى كه به ملاحظات و خواسته هاى عالمان و دانشمندان مربوط شود، وجود نداشت. در بيشتر رشته هاى علمى، متون اصلى از مدتها پيش مطالعه، ترجمه و شرح شده بود. در نتيجه همه رشته ها به سطحى بالاتر از سطوح آثار ترجمه شده رسيده بودند. آثار ترجمه شده به اين ترتيب تازگى علمى خود را از دست داد و تقاضا براى تحقيقات تازه جانشين آن شد.

بانيان و حاميان، اكنون بيش از گذشته به جاى سفارش ترجمه، تأليف مطالب اصيل عربى را سفارش مى دادند. اين روال از مدتها پيش آغاز شده و در سده دوم حكومت عباسى مشهود بود، و در عصرآل بويه نيز آنچنان غالب شد كه ديگر سفارش كار ترجمه داده نمى شد. از اين مرحله به بعد نهضت ترجمه به پايان كار خود رسيد.

در يك تحول موازى و همراه با تجزيه سياسى در سده چهارم هجرى كه ويژگى عصر آل بويه و تشكيل يك جامعه «مشترك المنافع اسلامى» بود، فعاليتهاى علمى و فلسفى هم از كانون اوليه خود، يعنى بغداد، جدا و در سرتاسر جهان اسلام پراكنده شد. پراكندگى سنت علمى و فلسفى داراى يك حسن جانبى بود. با افزايش مراكز قدرت سياسى و در نتيجه مراكز فرهنگى، مراكز حمايت و در نتيجه فعاليتهاى علمى و فلسفى هم افزايش يافت.

بدين سان عصرآل بويه را يك رنسانس به معناى احياى فرهنگى مى شمارند.

——————

  1. برای توجه به این مطلب می توانید به بخش جایگاه علم و دانش در اسلام مراجعه فرمائید.
  2. براى نمونه، يونس: 101؛ آل عمران: 190؛ انبياء: 30.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا