- مرقد هانى بن عروه:
هانى بن عروه شيخ و رهبر قبيله (مراد) بود كه چون در هنگام جنگ بر اسب مىنشست چهار هزار سوار زرهپوش و هشت هزار سرباز پياده و نيز قبايل همپيمان او از كنده و غيره گرداگردش را فرا مىگرفتند كه تعداد كل آنها بالغ بر سى هزار سرباز زرهپوش مىشد. در تاريخ طبرى آمده است كه چون ابن زياد از وجود مسلم بن عقيل در خانه هانى مطلع شد به دنبال او فرستاد و مسلم را از او مطالبه كرد. هانى گفت: مسلم ميهمان من است و من هيچگاه او را از خانه خود بيرون نخواهم كرد. زياد گفت: آيا فكر نمىكنى كه پدرم بر پدرت حقى دارد، زيرا كه معاويه را از كشتن او باز داشت، و حال تو چنين مىگويى؟ هانى گفت: حال نيز من از تو مىخواهم كه حقى بر گردن من داشته باشى و جان كسى را كه ميهمان من است حفظ كنى و من قول مىدهم كه او را از كوفه بيرون برم. ابن زياد چون اين سخن شنيد خشمگين شد و با تازيانه بر صورت هانى نواخت و بينى او را شكست. سپس دستور داد تا هانى را به زندان اندازند.
در روايتى ديگر گويند: ابن زياد به هانى گفت: تو خوب مىدانى كه پدرم تمامى شيعيان، بجز پدرت را كشت، و تو را گرامى مىداشت و حتى در طى نامهاى به امير كوفه رعايت حال تو را توصيه كرد، حال پاداش اين كارها را چنين مىدهى و مردى را در خانه خود پناه دادهاى كه قصد دارد مرا بكشد.
هانى گفت: من چنين كارى نكرده ام!
پس ابن زياد غلام هانى را كه معقل نام داشت فراخواند، و چون هانى غلام خود را ديد در بهت و حيرت فرو رفت. آنگاه به ابن زياد گفت: تو نسبت به من نيكوكار بودهاى و من اكنون مىخواهم كه نيكىهاى تورا جبران كنم.
ابن زياد گفت: چگونه؟
هانى گفت: اجازه مىدهيم كه تو و خانوادهات به همراه اموالت سالم به شام بروى، چرا كه شخصى عازم اين ديار است كه از تو و صاحب تو به خلافت سزاوارتر است.
ابن زياد گفت: هانى را به نزد من آوريد.
سپس با قضيبى آهنين (تازيانه) كه در دست داشت ضربهاى محكم بر صورت هانى نواخت. هانى نيز بسوى نگهبانى كه شمشير به دست در كنارش ايستاده بود يورش برد تا شمشير را از دست او بيرون آورد اما نگهبان مقاومت كرد و شمشير را به او نداد. برخى گفتهاند كه هانى با شمشير بسوى ابن زياد يورش برد و زخمى كارى بر او زد و نگهبانان به يكباره بر او يورش برده و او را دستگير كردند چون خبر به آل مذحج رسيد، همگى بسوى قصر ابن زياد يورش بردند و چون ابن زياد اين حالت را ديد از خشم جمعيت ترسيده و دستور داد كه هانى را در اتاق مجاور مجلس خويش زندانى كنند و سپس به شريح قاضى دستور داد كه به بالاى قصر
برود و از همان جا با مردم سخن گويد تا آرام شوند، شريح نيز به بالاى قصر رفته و چنين گفت: اى مردم پراكنده شويد! و بدانيد كه شايعه كشته شدن سرورتان شايعهاى باطل و نادرست است، و او هم اكنون در كمال احترام در محضر امير عبدالله بن زياد است و امير را نسبت به او نيت سوئى نبوده و به زودى در كمال عزت و احترام به شما ملحق خواهد شد.
مردم چون اين سخنان را شنيدند متفرق شدند.
عبيد الله بن زياد در روز 9 ذى حجه سال 60 ه ق پس از كشته شدن مسلم بن عقيل، دستور داد كه هانى بن عروه را از زندان بيرون آورده و در بازار گوسفند فروشان كوفه گردن بزنند و سپس جسد مطهر او را همراه با جسد مسلم بن عقيل در بازارهاى كوفه بگردانند.
ابن زياد سرهاى مسلم بن عقيل و هانى را به نزد يزيد فرستاد وآل مذحج جنازهها را از او گرفته و هردو را در نزديكى مسجد كوفه به خاك سپردند.