بررسي منشأ دين، از مباحثي است كه در مسائل دين پژوهي از آن سخن گفته ميشود. در دين پژوهي بحث ميشود كه منشأ دين چيست؟ آيا منشأ دين، خداست يا بشر؟ آيا مبدأ ظهور دين، امري اقتصادي اجتماعي است يا دين، منشأ رواني دارد يا…؟
براي تفسير منشأ دين، وجوه و آرايي ارايه شده كه در اينجا به سه مورد اشاره ميشود:
- معناي اول منشأ دين (پيدايش دين)
سؤال از منشأ دين، پرسش از علت پيدايش دين است. دين و مقولات ديني از وجود واقعي برخوردار است. از اينرو، از منبع پيدايش آن سؤال ميشود كه در جواب آن بعضي ميگويند كه منشأ و منبع پيدايش دين، خدا و وحي آسماني است و برخي ديگر ميگويند كه منشأ آن سحر و جادو يا شيطان است و بعضي نيز ادعا ميكنند كه دين را قدرتمندان ساختهاند؛ چنانكه (ماركسيست) ميگويد: دين، ساخته دست قدرتمندان، براي از کار انداختن عقل و ادراک و بهره کشی از محرومان است.
همه پاسخهاي ياد شده، مبتني بر نوعي جهان بيني است. اصول جهانبيني الهي اين است كه شخص، اولاً معتقد باشد كه جهانِ امكان را خدا آفريده است. ثانياً خداي سبحان داراي اسماي حسنا و صفاتي است كه برپايه آنها جهان را اداره ميكند؛ يعني معتقد باشد كه خداوند با حكمت، ولايت، عدالت، تدبير و ربوبيت و تربيت، نظام هستي را اداره ميكند. ثالثاً انسان همانند همه مخلوقات نظام هستي در تكامل خود به هدايت الهي نيازمند است و بدون رهنمود خداي سبحان كه آفريدگار جهان است اين هدايت تحقق پيدا نميكند. از اينرو، نزول وحي ضروري است. رابعاً انسان ميتواند به جايگاهي برسد كه رهنمود الهي را دريافت كند.
براساس اين اصول و مقدمات، نتيجهگيري ميشود كه منشأ پیدایش دينْ خداست و دین را برای انسان ایجاد کرد و علت پیدایش دين، ديدار انسان با خداوند است و نيز ساختار داخلي دين، معصومانه تنظيم شده است تا انسان در پرتو آن ساختار به لقاي الهي برسد.
امّا اگر كسي وجود خدا را قبول نداشت، يا خدا را به عنوان (واجب الوجود) و مبدأ آفرينش عالم پذيرفت، ولي در اثر عقلگرايي محض، بشر را در تكاملش بينياز از وحي دانست، يا پذيرفت كه خدايي هست و با اسما و صفات خود عالم را اداره ميكند، ولي بگويد كه انسان توان آن را ندارد كه وحي و سروش غيبي را دريافت كند، از نظر چنين افرادي دين، امري بشري است كه آورنده آن انسان نابغه و خوش استعدادي است كه بر اثر نبوغْ مطالب آن را درك كرده و به جامعه بشري عرضه كرده است. بعضي نيز همانند بتپرستان حجاز، محتواي دين و ساختار داخلي آن را سحر و جادو دانستند و برخي ديگر آن را شعر ناميدند.
- ضرورت الهي بودن دين
چون براساس جهانبيني الهي، منشأ دين، اراده خداوند است كه دين را به صورت وحي در اختيار انسان قرار ميدهد، در كتابهاي حكما و متكلمان راههاي مختلفي براي ضرورت وحي و نبوت بيان شده که ما در اینجا به بیان یک راه بسنده میکنیم تا از این راه اثبات كنیم كه دين از سوي خداوند در اختيار انسان قرار گرفته است.
- اثبات ضرورت نبوت به روش امام صادق (عليهالسلام)
امام صادق (ع) در پاسخ پرسش از اثبات نبوت فرمود: هنگامي كه ثابت كرديم براي ما آفريدگاري هست كه برتر از ما و تمام مخلوقات است يعني در حقيقتِ ذات و صفاتِ ذاتي به مخلوقات شباهت ندارد و اين آفريدگار، حكيم و برتر از آن است كه كار عبث و بيهوده از او صادر شود و برتر از آن است كه مردم بتوانند او را مشاهده كنند يا با او تماس جسماني بگيرند و با وي مصاحبه نموده، سخن بگويند و احتجاج كنند، ثابت ميشود كه بايد براي خداي متعال سفيراني در ميان مردم باشد كه زبان او باشند و مقاصد او را به بندگان برسانند و آنان را به منافع و مصالح شان راهنمايي كنند و آنچه وسيله بقا و دوام مردم و نيز سبب فنا و نابودي آنهاست، براي آنان بيان كنند. پس با اين بيان، وجود واسطه هایی از طرف پروردگار حكيم كه امر کننده به مصالح و نهي کننده از بدی ها باشند و مقاصد او را به خلق برسانند، ثابت ميشود و آنان پيامبران خدا و برگزيدگان و حكيماني هستند كه خدا آنان را به حكمتْ تربيت كرده و پرورش داده و به حكمتْ برانگيخته است. اينان با آنكه در ساختمان و شكل ظاهري به مردم شباهت دارند، در هيچ يك از احوال و اخلاق با مردم عادي شركت ندارند و به حكمت از طرف پروردگار، مورد تأييد هستند. (1)
مبادي و مقدمات استدلال امام صادق (ع) عبارت است از:
- خداوند آفريدگاري حكيم است؛ يعني به خير و منفعت نظام جهان داناست و به راه صلاح مردم در زندگي دنيا و آخرت آگاه است.
- آفريدگار حكيم، كار عبث و بيهوده انجام نميدهد.
- مردم در دنیا و آخرت خود، نيازمند مربی هستند كه كارهاي آنان را اداره كند و طريق زندگي و نجات از عذاب را به آنها نشان دهد. از اينرو، سفير و پيامبري لازم است كه وظيفه راهنمايي بشر را در مصالح و مفاسد آنها به عهده گيرد.
- سفير الهي بايد از نوع انسان باشد؛ زيرا فرشتگان نيز اگر بخواهند نازل شوند، بايد در لباس انسان ظاهر گردند.
- سفير الهي بايد بر ديگران برتری داشته باشد تا از اين طريق، اعتماد انسانها را جلب كند؛ يعني دور از رذايل اخلاقی و حالات و صفات نكوهيده باشد و جنبه معنويت و فضايل در او غالب و برخوردار از عصمت باشد و نيز براي صدق ادعاي خود، معجزه آورد و از اين راه، حجت بودن پيام خود را اثبات كند.
- معناي دوم منشأ دين (علت دينداري)
گاهي از منشأ دين سخن گفته ميشود و مراد از آن، علت پذيرش دين يا انگيزه دينداري است. به بيان ديگر، سؤال از منشأ دين، پرسش از علل و عواملي است كه مردم را به سوي دين كشانده است. آيا علل و انگيزههاي رواني انسان را به سوي دين كشانده است يا علل و انگيزههاي اجتماعي وي را به سمت دين سوق داده است؟ يا علت، چيز ديگري است.
اينمعنا از منشأ دين بامعنای نخست آنفرق دارد؛ زيرا دينداريغير ازخود ديناست. از اينرو، سؤال از دينداري، سؤال از چراييتحقق دين در فرد ياجامعه انساني است. اكنون به سؤال از علل گرايش به دين، پاسخ ميگوييم.
- علت اصلي گرايش به دين
اگر انسان در مسائل دينشناسي به گونه افقي بينديشد و همه مسائل را براساس روال مادّي و عادي تبيين كند و منطقه ادراك و انديشه او خيال و وهم باشد، يا هرگز گرايش به دين ندارد يا گرايش او كمتر است. از اينرو، ممكن است اين نوع دينداري زوالپذير باشد؛ اما اگر براساس سير عمودي و با ديد الهي، دين را بررسي كند و دريابد كه حقيقت دين از نزد خدا آمده است و منطقه انديشه و ادراك او به سمت عقل باشد، گرايش و اشتياق او به دين بيشتر است.
قرآن كريم در سوره نجم، آيه 23 تحليل خود درباره منحرفان از دين الهي، ميفرمايد: «إِن يَتَّبِعُونَ إِلَّا الظَّنَّ وَ مَا تَهْوَى الْأَنفُس وَ لَقَدْ جَاءَهُم مِّن رَّبهِّمُ الهُدَى * آنان فقط از گمانهاى بىاساس و هواى نفس پيروى مىكنند در حالى كه هدايت از سوى پروردگارشان براى آنها آمده است!»؛ اينان در مسائل علمي و اعتقادي به گمان و ظن اكتفا ميكنند، نه به يقين و برهان و نيز در مسائل عملي به سمت خواستههاي دل، حركت ميكنند دو پديده پيروي از ظن و گمان در بخش ادراك و انديشه و حركت در مسير هوا و هوس در بخش انگيزه، پديده خطرناكي است؛ زيرا اولاً منشأ گمان و خيال، شيطان است. ثانياً گمان، تنها از يك راه به دست نميآيد، بلكه ميتواند از راههاي متعدد پديدار شود و انسانِ گمانْ محور را در دام خود گرفتار كند و در مقام عمل نيز به دليل بيحدّ و مرزي خواستههاي نفس، شيطان از اين راهها سوء استفاده ميكند و انسان را به اعمال بد می کشاند. اگر انسان بخواهد به اين دو پديده خطرناك مبتلا نشود، بايد در دينشناسي، پيرو يقين و استدلال و تعقل باشد و در مقام دينداري، جز رضاي خدا را طلب نكند.
پس علت اصلي گرايش انسان به دين در بخش اعتقاد و انديشه، بايد عقل و فطرت باشد. از اينرو، انبيا و پيامبران الهي مبعوث شدهاند تا گنجينههاي عقول بشري را شكوفا و اداي ميثاق فطرت را از انسانها مطالبه كنند؛ چنانكه حضرت علي (عليهالسلام) فرمود: «فَبَعَثَ فِيهِمْ رُسُلَهُ وَ وَاتَرَ إِلَيْهِمْ أَنْبِيَاءَهُ لِيَسْتَأْدُوهُمْ مِيثَاقَ فِطْرَتِهِ وَ يُذَكِّرُوهُمْ مَنْسِيَّ نِعْمَتِه وَ يَحْتَجُّوا عَلَيْهِمْ بِالتَّبْلِيغِ وَ يُثِيرُوا لَهُمْ دَفَائِنَ الْعُقُولِ وَ يُرُوهُمْ آيَاتِ الْمَقْدِرَة * خداوند پيامبرانش را در بين انسانها مبعوث كرده و رسولان خود را پي در پي فرستاده است تا اداي پيمان فطرت را از آنها مطالبه كنند و نعمتهاي فراموش شده الهي را به ياد آنها آورند و گنجينه عقلها را براي آنها شكوفا سازند و آيات و نشانههاي قدرت الهي را به آنها نشان دهند». (2)
- علل گريز از دين
علل گريز از دين از مسائلي است كه پس از تبيين علل گرايش به دين بايد مطرح شود. گريز از دين، علل متعدّدي دارد كه به برخي از آنها اشاره ميشود:
- عدم شناخت جهان، انسان و دين
شناخت صحيح جهان، انسان و دين، زمينه گرايش انسان به دين را فراهم ميكند؛ در برابر آن، عدم شناخت جهان، انسان و دين، زمينهساز گريز از دين است؛ زيرا كسي كه جهان را منحصر در ماده دانسته و به ماوراي ماده باور ندارد، يا جهان را از جهت آغاز و انجام، منقطع بداند، هرگز وجود مبدأ و معاد را ضروري نميداند و به تبع آن، وجود راهي (وحي و نبوت) كه او را از مبدأ به معاد برساند، نفي ميكند و لذا، به دين هيچگونه گرايشي ندارد.
همچنين اگر كسي انسان را نشناسد و به ابعاد وجودي و نيازهاي واقعي او آگاهي نداشته باشد، نه تنها دين را ضروري نميداند، بلكه از آن گريزان است. نيز اگر كسي انسان را بشناسد، ولي چگونگي برقراري رابطه او با جهان و ديگر انسانها را نداند، نيازي به دين احساس نميكند و به آن تمايل ندارد.
همچنين اگرانسان دين را سحر و جادو يا خرافات يا داراي مسائل عقلستيز بداند و در پي شناخت حقيقت دين برنيايد، به شكل طبيعي از دين گريز و اعراض خواهد داشت؛ چنانكه ماركسيستها كه دين را افيون و مخدّر جامعه ميپنداشتند، حقيقت دين را بررسي نكردند؛ بلكه با نگاه به دينداران خاموش و بی تحرک و بدون تعقل فتوا دادند كه دين افيون جامعه است. اينها چون جامعه به ظاهر ديندار را خفته و متحيّر يافتند، اظهار داشتند كه دينْ آنها را به خواب برده است؛ حال آن كه دين، هماهنگ با وجود انسان است و رابطه انسان را با جهان به خوبي تنظيم ميكند و به انسان حركت و جوشش ميبخشد و عامل پويايي اوست.
- تفسير ناصحیح از دين
تفسير و برداشت ناروا از بعضي مسائل ديني، عامل دوم گريز از دين است؛ مثلاً عدّهاي با مخدّر دانستن مرگ و ياد مرگ ميگويند: ياد مرگ و زيارت قبور اموات، انسانها را از كار و زندگي باز ميدارد؛ در حالي كه اين تفسير نارواست؛ بلكه اينگونه دستورهاي ديني از بهترين راههاي فعّال كردن انسان است؛ چون مرگ به معناي نابود شدن نيست، بلكه مرگ، هجرت و انتقال از عالمي محدود به جهان وسيعتر است. انساني كه اينچنين بينديشد، به كوشش صحيح وادار ميشود؛ زيرا پس از مرگ، نخستين سؤال از انسان اين است كه عمر خود را در چه مسيري صرف كردهاي؟ انسان بايد پاسخ مثبت داده، بگويد: من كار سودمند انجام دادهام تا بتواند از نتايج آن استفاده كند؛ و گرنه در رنج خواهد بود؛ يعني انسان زنده، اوّلا ً سعي و كوشش دارد و ثانياً كار او براي جامعه سودمند است و ثالثاً كار نافع را براي رضاي خدا انجام ميدهد. چنين انساني، واقعاً به ياد مرگ است؛ ولي انسان بيكار يا داراي كار زيانبار يا فردي كه كار سودمند را براي غیر خدا انجام ميدهد، مرگ را فراموش كرده است.
همچنين تفسير ناروايي كه از قضا و قدر، صبر، زهد، انتظار فرج و مانند آنها ميشود، احياناً دستاويزي در دست ناآگاهان يا مغرضان براي گريز از دين است؛ در حالي كه دين با جميع عناوين آن براي تنظيم صحيح زندگي انسان و ايجاد تحرّك و پويايي و رشد و تكامل فرد و جامعه ميباشد. همه موضوعات يادشده بايد به گونهاي تفسير و تبيين شود كه هم از بُعد انديشه علمي و اعتقادي و هم از بُعد انگيزه عملي، جايگاه آنها روشن شود.
————————-
(1) اصول كافي، ج 1، باب الإضطرار إلي الحجة، ح1.
(2) نهج البلاغه، خطبه 1.