- ماهیت قبیله و مسائل آن
با توجه به مشکلات زندگی در بیابان، سختی کسب معیشت، نزاع فراوان برای به دست آوردن آب و چراگاه و امور دیگر، اقتضای نوعی زندگی قبیلهای و عشیرهای را فراهم میسازد. بهترین انتخاب برای عرب در آن شرایط، زندگی به صورت جمعی بود؛ آن هم با گروهی که به همراهی آنان بتواند با مشکلات فراوان دست و پنجه نرم کند.
اما آیا میتوان با هر بیگانهای دست اتحاد داد؟ آیا میتوان به هر کسی اطمینان کرد؟
عرب برای جلوگیری از هر خطر، به طور طبیعی مصمم شد تا این وحدت را با افرادی برقرار سازد که در ریشه نسبی با او شریک بوده و «اتحاد خونی» داشته باشد.
بر این اساس جمعی متحد، که ریشه وجودی آنها بر پایهی خویشاوندی و اتحاد در آباء و اجداد باشد و در کنار هم زیست کنند، قبیله را تشکیل دادند. که از آن پس، مصالح افراد، مصالح قبیله بود و به همان اندازه که از خود دفاع میکردند باید از قبیله نیز حفاظت میکردند. (1)
معیارهای ارزشی عرب جاهلی در واقع برگشت به ارزشهای قبیلهای داشت. ارزش هر فرد در قبیله، بسته به موقعیت و نفوذی بود که فرد در قبیله و همچنین نقشی که او در قبیله و حفظ آن ایفا میکرد، داشت.
در قبیله در مرحله اول، رؤسا و بزرگان قبایل بالاترین ارزشها را دارا هستند، و در پایینترین مرحله از ارزش، بردگان و کنیزانی وجود دارند که در خدمت افراد قبیلهاند. با توجه به اهمیّت نَسَب در قبیله، این مسأله در میان اعراب، به صورت معیار ارزش در آمده است. دیگر کسانی که در قبیله دارای ارزش و شرافت بودند، قهرمانان و شجاعان قبایل بودند که در جنگها حمایت از قبیله را به عهده داشتند. با توجه به نقش آنها در حفظ قبیله، شجاعت یکی از معیارهای ارزش بود.
هر چیز و هر کس دیگری که به هر وسیله میتوانست شرافت قبیله را افزایش دهد نیز ارزش داشت، شاعران و خطیبان عرب با شعر و فصاحت خود و با هجو دشمن، بر افتخارات قبیله میافزودند. چنانکه نسبشناسان نیز در ذکر عیبهای دیگران و محاسن قبیله خویش مهارت داشته و لذا موقعیت مناسبی در بین قبیله داشتند. (2)
- پیمانهای سیاسی میان قبایل
از آنجا که در جزیره العرب قبایل گوناگونی وجود داشت، قدرت هر یک در مقایسه با دیگری، گرفتار شدت و ضعف بود و از آنجا که هر قبیله برای کسب معیشت با دیگر قبایل، به جنگ و درگیری مشغول بود، لازم بود تا قدرتهای کوچک در این میان چارهای بیندیشند و در تقویت قدرت دفاعی خود بکوشند.
آنان میبایست قدرت خود را تا اندازهای تقویت کنند که توان جلوگیری از هجوم دیگران را داشته باشند. از این رو، میان قبایل ضعیف، پیمانهایی منعقد شد. این پیمانها «حلف» نامیده میشد.
وقتی قبایل مختلف شاهد وجود جنگ و اختلاف بر سر آب و چراگاه میان خود و دیگران یا بین قبایل دیگر بودند، انگیزهای میشد تا قبایل ضعیف به یکدیگر یا به قبیلهای قدرتمند پیوسته با او همپیمان شوند. به موجب این پیمانها هر یک از دو طرف، اگر مورد کوچکترین تجاوزی قرار میگرفت، دیگری به یاری او میشتافت. به این صورت تا حدودی تعادل و توازن قوا، بین نیروهای مختلف و قبایل گوناگون فراهم آمده و این خود، گاه و بیگاه عامل جلوگیری از جنگ میشد، چنانکه اگر جنگ در میگرفت، به حکم حلف، جنگ بینالقبایلی و فراگیر میشد.
این پیمان تا زمانی پایدار بود که دو طرف موافق آن باشند و البته آنها پیمان را نقض نمیکردند و طرد یک طرفه در نظر آنها خیانت به حساب میآمد.
گاهی چند قبیله با هم، همپیمان میشدند و گاهی نیز یک قبیله با یک نفر هر چند تعداد فرزندان او کم بود، به لحاظ عظمت و شرافت او پیمانی را منعقد میکرد. چنانکه قبیله بنی خُزاعه با عبدالمطلب پیمانی منعقد کرد، زیرا آن چنانکه خود گفتهاند: نیکوتر، خلیقتر و حلیمتر از او نیافتند. (3)
این حلفها بر اساس مصالح مشترک بود، چنانکه امروزه نیز پیمانها بر همین اساس منعقد میشود. طبعاً از بین رفتن این مصالح سبب فسخ پیمان میشد. در میان تمام پیمانهای عرب، تنها پیمانی که در برگیرنده دفاع از حق مظلوم در مقابل ظالم بود «حلف الفضول» بود؛ این پیمان به قول مورخان، شریفترین پیمان در میان عرب بوده است. (4)
پیامبر اکرم صلیاللهعلیهوآله در بیست و پنج سالگی در این پیمان شرکت کرد، و بعدها بدان افتخار کرده میفرمود: «اگر بار دیگر بدان دعوت شوم، میپذیرم». (5)
«حلف الفضول» تنها پیمانی است که برای دفاع از حق مظلوم منعقد شده است. در سایر پیمانها حق و باطل مطرح نبوده و همپیمان، چه ظالم باشد چه مظلوم، مورد حمایت قرار میگرفتند. بعد از اسلام مسأله حلفِ جاهلی خاتمه یافته تلقی شد. روشن است که اسلام به عنوان مذهبی که دعوت به وحدت بر اساس عقیده اسلامی میکرد با پیمانهای جاهلی سازگار نبود، به علاوه مسأله حلف ضرورت خود را با وجود یک دولت مرکزی، به مقدار زیادی از دست داده بود. (6)
- جنگ و درگیری میان قبایل
نزاع میان قبایل به صورت یک سنت جاری در میان عرب درآمده و به طور دائم ذهن آنان را به خود مشغول ساخته بود.
اين درگیریها علل متفاوتى داشت، از جمله علل اين درگیریها: مقتضيات زندگى طبيعى آنها بود؛ زندگى در باديه و ضرورت تغذیه دامها اقتضا داشت تا قبيله در مكانهايى اقامت گزيند كه از نظر زيستى شرايط آمادهای داشته باشد.
از آنجا كه يك قانون و حاكم مسلط در آنجا وجود نداشت تا در يك تقسيمبندى از محيط، بتواند تمام قبايل را راضى كند، هر كدام از قبایل که قدرت بيشترى داشتند زمينهاى زيادترى را تصاحب مىكردند، از اين رو دائماً بين آنها برخورد روى مىداد. اما بايد گفت اين مسأله تنها يكى از عوامل درگیریها بوده است و عوامل ديگرى نيز در شعلهور كردن جنگها نقش داشت. از جمله اين عوامل؛ برترىطلبى و كسب افتخار و شرافت برای قبیله بود. لذا گاه و بىگاه به بهانههاى بسيار پوچ، جنگ آغاز مىشد.
در علت شروع يكى از جنگها گفته شده: مردى از قبيله بنىغفار به بازار عكاظ آمده و بعد از رجزخوانی گفت:
من عزيزترين فرد عرب هستم! هر كس قبول ندارد پاى مرا با شمشير بزند! مردى از بنىقشير پاى او را مجروح كرد و همين، علت جنگ فجار دوم شد. (7)
گاهى نيز مسايلى چون عشق به دختران يك قبيله، سبب مىشد تا براى حل آن دست به جنگ زده و اين جنگها سالها به طول بينجامد.
در اين ميان، عدهاى با نام «صعاليك» شهرت داشتند كه كارشان قتل و غارت و دزدىِ سر راهها بود، اینها يا كسانى بودند كه به علت جرايم زياد از قبايل خود طرد شده و يا فرزندان كنيزكان سياهى بودند كه عرب از انتساب فرزندان آنان به خود، ننگ داشت. هيچ قدرتى در كار نبود تا از اَعمال اينان جلوگيرى كند؛ بنابراين وجود اینها بر سر راهها و حمله به کاروانها، خود يكى از علل مهم وجود جنگ و جدال در ميان عرب بوده است. (8)
لذا زندگی و حیات بدویان تلاشی سخت برای زیستن بود. گاهی قبیلهای در کنار برکه یا چاه آبی جمع میشد و چون مقدار آب و مرتع بسیار کم بود؛ اگر مهمان ناخواندهای بر سر خوانی که با رنج و مشقت بسیار آن را به دست آورده بود، وارد میشد، ناگهان دو گروه بر سر تصاحب آب و مرتع درگیر میشدند. در صورتی که قبیله پیشین از تازه وارد شکست میخورد، ناگزیر میشد محل سکونت خود را ترک کند.
این نبردها و پیکارهای قبیلهای سراسر زندگی و دوران حیات اعراب پیش از اسلام را فرا گرفته بود. لازمه این نوع زندگی، سختی، خشونت، کشمکش و هرج و مرج دایمی، بیقانونی، بیرحمی و قتل و غارت بود. (9)
یکی از منابع درآمد قبیله، نبردهای مسلحانه برای غارت بود که گاه به حمله چند مرد بدوی به یک کاروان منحصر بود و گاهی نیز با فراهم آمدن چندین هزار جنگجو میانجامید که غرض آنها به دست آوردن چراگاهها، برکهها و چاههای آب تازهای بود که برای کوچهای فصلی آنها مناسبتر بود.
این شیوه زندگی سبب میشد که، مرد بیابانگرد به هر چیز که از عمل خشونتآمیز خالی بوده به چشم حقارت بنگرد و کار بر روی زمین و انواع صنعتگری و خاصه آهنگری را از اعمال بردگان به حساب آورد.
سختی و تعب حیات بیابانگردی، خشونت و پیکارهای قبیلهای و غارت، بر روان بیابانگرد تأثیر گذاشته بود و دو صفت بارز منفی؛ یعنی بیرحمی و انتقامجویی را بر او تحمیل کرده بود. (10)
ابن خلدون از مورخان عرب درباره خوی اعراب مینویسد:
«این قوم به سبب طبیعت وحشی که دارند، به غارتگری و خرابکاری عادت کردهاند. اعراب ملتی وحشی هستند و عادات و موجبات وحشیگری چنان در میان آنان استوار است که همچون خوی و سرشت ایشان شده است و این خوی برای ایشان لذت بخش است، زیرا در پرتو آن از قیود فرمانبری حکام و قوانین سر باز میزنند و نسبت به سیاست کشورداری نافرمانی میکنند. پیداست که چنین خوی و سرشتی با عمران و تمدن منافات دارد». (11)
به همین سبب مورخان عموماً معتقدند که عرب پیش از اسلام از داشتن تمدن محروم بوده و آن دوران را به شیوهی «دوران جاهلیت» نامیدهاند.
جاهلیت به معنای سفاهت، پرخاشگری، خودپسندی، سبکسری، خشم و نافرمانی در برابر دین خدا؛ درنده خویی؛ خوی جنگاوری، خیرهسری، بیبهره بودن از خواندن و نوشتن، استبداد، خودسری و بیتمدنی است. با همه این اوصاف، در مناطق مرکزی و شمال جزیرهالعرب، اجتماع مردم میان بیابانگردان و یکجانشینان در واحهها و درهها تقسیم شده بود. (12)
از آنچه گذشت، بر ما روشن میشود اگر چه در مناطق مرکزی و شمالی واحههای یکجانشینی شکل گرفته بود و شهرهایی همچون طائف، مکه، یثرب، «دَومَه الجَندل» و تبوک به وجود آمده بود، ولی بافت و ساختار آنها تحت تأثیر حیات اجتماعی و فرهنگی و سیاسی بیابانگردان قرار داشت.
به طور کلی، میتوان بیتمدنی و رکود اقتصادی و اجتماعی جاهلیان را ناشی از دلایل زیر دانست.
1- گسترش زندگی بیابانی و کوچ نشینی؛
2- پیکارهای قبیلهای و ایامالعرب؛
3- کمی جمعیّت و پراکندگی آن؛
4- پست شمردن کشاورزی و فنون و پیشهها که آنها را کار مردم فرومایه و بردگان میدانستند؛
5- شرایط جغرافیایی و اقلیمی شبه جزیره؛
6- بیدانشی و بیسوادی؛
صحراگرد همیشه از چراگاهی به چراگاه دیگر در حال کوچ بود و به علت تغییر محل خود، فرصت تعلیم و تعلم نداشت، به همین علت، پیش از اسلام خواندن و نوشتن نمیدانستند. (13)
آن گونه که تعداد با سوادان مکه را هفده نفر و شهر یثرب را یازده نفر نوشتهاند. از تعداد کم افراد با سواد دو شهر بزرگ حجاز روشن میشود که تعلیم و تعلم نزد عرب مقام و منزلتی نداشته است و اعراب در جهل و بیدانشی غوطهور بودهاند. (14)
—————–
1- سیره رسول خدا صلیاللهعلیهوآله، ص 158.
2- سیره رسول خدا صلیاللهعلیهوآله، ص 161، برای مطالعه بیشتر ر.ک : بلوغ الارب، ج3، ص53 و المنمق، ص 54.
3- سیره رسول خدا صلیاللهعلیهوآله، ص 169، برای مطالعه بیشتر ر.ک: المنمق، ص 88؛ انساب الاشراف، ج1، ص71.
4- سیره رسول خدا صلیاللهعلیهوآله، ص 169، درباره نامگذاری آن به حلف الفضول نک: شرح نهج البلاغه، ابن ابی الحدید، ج 15، ص 203 / السیره الحلبیه، ج1، ص 129 و المنمق، صص 218، 45.
5- سیره رسول خدا صلیاللهعلیهوآله، ص 169، برای مطالعه بیشتر ر.ک: بلوغ الارب، ج 1، ص 276 / المنمق، ص 220،203 و الاغانی، ج 17، ص 292- 293.
6- سیره رسول خدا صلیاللهعلیهوآله، ص 171.
7- سیره رسول خدا صلیاللهعلیهوآله، ص 172- 173، برای مطالعه بیشتر ر.ک: الاغانی، ج 5، ص 36- 40 و عقد الفرید، ج 5، ص 151.
8- سیره رسول خدا صلیاللهعلیهوآله، ص 173؛ برای مطالعه بیشتر ر.ک: العصر الجاهلی، ص 375.
9- تاریخ اسلام، منتظرالقائم، ص 27.
10- تاریخ اسلام، منتظرالقائم، ص 28.
11- مقدمه ابن خلدون، ص 149.
12- تاریخ اسلام، منتظرالقائم، ص 29.
13- تاریخ اسلام، منتظرالقائم، ص 30؛ برای مطالعه بیشتر ر.ک: ویل دورانت، تاریخ تمدن، عصر ایمان، بخش 1و 5، ص 203.
14- تاریخ اسلام، منتظرالقائم، ص 30.