- جنگهاي صليبي
جنگهاي صليبي از رويدادهاي بزرگ در روابط جهان اسلام و مسيحيت بوده كه نتايج مهمي در پي داشته است. بررسي علل اين جنگها همواره مورد توجه مورخان و صاحب نظران مكاتب گوناگون تاريخي، سياسي و اقتصادي بوده است.
بسياري از مورخان بر اين باورند كه علت اصلي اين جنگها جلوگيري از پيشرفت تركان سلجوقي در آسياي صغير و سقوط قسطنطنيه و ورود آنان به شبه جزيره بالكان بوده است، اما اين يگانه دليل نبوده است و شماري از تاريخ نويسان رمانتيک، جوش و خروش شواليه ها (شهسواران) را براي ابراز وجود و قهرماني خود، محرك اين جنگها دانسته اند. به ويژه، بسياري از فئودالها، كه فرماندهي آنها را بر عهده داشتند، خواهان منصب پادشاهي اورشليم بودند؛ چون پس از مقام پاپ دومين مقام مهم به شمار مي آمد.
از طرفي افزايش شمار چريكهاي اروپايي در ارتش بيزانس و پيروزي چشمگير شواليه ها در جنگ با اعراب اسپانيا و سيسيل در سده يازدهم ميلادي، موجب تشويق اروپاييان شد. از سوي ديگر، تصرف ارض مقدس به دست تركان اروپاييان را متوجه آنجا كرد.
با آنكه علل يادشده در جاي خود اعتبار دارند، اما علت واقعي را بايد در ساختار اجتماعي و سياسي كشورهاي اروپايي جست وجو كرد و از همه مهم تر، نتايج اين دو قرن جنگهاي صليبي براي اروپا، به ويژه براي فرانسه، بود.
بررسي ساختار سياسي و اجتماعي اروپا نشان مي دهد كه روم در سال 395 م به دو بخش شرقي و غربي تقسيم شد؛ بخش غربي شامل ايتاليا با ناحيه بزرگي از فرانسه و آلمان و اتريش و قسمتي از افريقاي شمالي بود و روم شرقي متشكل از آسياي صغير، سوريه ، فلسطين، مصر و شبه جزيره بالكان مي شد. مورخان اروپايي دوران پس از سال 500 م و سقوط امپراتوري روم را آغاز تاريخ قرون وسطا (سده هاي ميانه) در نظر مي گيرند.
روم شرقي از نظر فرهنگ و تجارت از روم غربي پيشرفته تر بود و وارث تمدن و فرهنگ يونان محسوب مي شد، اما همواره از دو جهت با حمله و جنگهاي طولاني مواجه بود؛ پيش از اسلام دولت ساساني و پس از اسلام، اعراب و مسلمانان و از سوي ديگر از شبه جزيره بالكان و نيز اقوام وحشي ژرمن، بلغار و اسلاو به آنجا حمله مي كردند. اين وضعيت به شدت سبب كمبود جمعيت در اين كشور پهناور شده بود. ضعف نظامي و پيشرفت تركان سلجوقي و بيش از همه، تركان غز، اوضاع سياسي و اجتماعي روم شرقي را به انحطاط كشانيد.
كمي پيش از آغاز جنگهاي صليبي، تركها در آسياي صغير به نزديكي درياچه مرمره و حوالي قسطنطنيه رسيده بودند. روم غربي هم در ابتدا، گرفتار حملات اقوام وحشي مانند ژرمنها، اسلاوها و قبايل هون، به فرماندهي آتيلا، و ديگران بود. با وجود اينكه اين حملات دفع شد و دوباره تكرار نشد، اما نتايج آن موجب تجزيه و تقسيم امپراتوري بين فئودالها شد.
در سال 800 م شارلماني، پادشاه فرانسه، موقتا امپراتوري بزرگي را در اروپاي غربي بنيان نهاد كه شامل سرزمينهاي كنوني فرانسه، آلمان، شمال ايتاليا و اتريش بود. اما پس از مرگ او، در سال 228ق/ 843 م با پيمان وردن اين امپراتوري ميان سه فرزند او شارل، لوتر و لوئي تقسيم شد.
ديري نپاييد كه، به علت بي لياقتي پادشاهان جانشين و وضع بد اقتصادي و عقب ماندگي فرهنگ و كمبود جمعيت، اين امپراتوري ميان فئودالهايي با نامهاي كنت، ويكنت و دوك تقسيم شد و آنان در قلمرو خود با اختيار تام فرمانروايي ميكردند؛ البته پادشاهان در كشورهاي خود عنوان پادشاهي داشتند اما اطاعت فئودالها از آنها جنبه تشريفاتي داشت. فئودالها در زمان تاجگذاري، سوگند وفاداري و حمايت نظامي از پادشاه را ادا مي كردند، اما مالياتي نمي پرداختند.
اين شرايط وفاداري در فرانسه بيشتر بود، زيرا از سال 377 ق/ 987 م وليعهد اوگ كاپه هنگام تاجگذاري به دست اسقف بزرگ، در كليساي شهر رن، جنبه تقدس يافت، يعني «بالاتر از مردم فاني» به شمار آمد و اين رسم تا دوران انقلاب كبير فرانسه باقي ماند.
بدين گونه پادشاهان فرانسه اعتبار روحاني و معنوي كسب كردند و اعتقاد توده مردم اين بود كه شاه مي تواند معجزه كند و با تماس دست او بيمار شفا خواهد يافت. با وجود اين اعتبار معنوي، ثروت و نيروي نظامي شاهان از بسياري از اشراف به مراتب كمتر بود، زيرا پادشاهان املاك چنداني نداشتند و بيشتر املاك آنان هم در اطراف پاريس بود. شهرها هم كم جمعيت بود، مثلا جمعيت پاريس و لندن هر يک از پنج هزار تن تجاوز نمي كرد. جمعيت شهر رم، كه قبل از انقراض بيش از يک ميليون تن بود، به بيست هزار تن رسيده بود.
ثروت و قدرت نظامي اشراف بستگي به ميزان املاك و تعداد دهقانان آنها داشت. ارتش در آن زمان از شواليه ها تشكيل مي شد كه پادشاه و فئودال به نسبت دارايي و قدرت خود آنها را در اختيار داشتند.
شواليه ها از ميان خاندانهاي كوچک يا دهقانان انتخاب مي شدند و بيشتر آنها كساني بودند كه توانايي خريد زره و خود و اسلحه و اسب را داشتند. معمولا قيمت يک دست زره به اندازه ارزش يک مزرعه و بهاي يک اسب برابر با قيمت پنج گاو بود. شواليه ها با تمرينهاي سخت از نوجواني عادت مي كردند كه از عهده جنگ و شكار و عمليات سخت برآيند. نام آوري آنان چنان بود كه دليري و هنر آنان موضوع اشعار و سروده هاي حماسي مي شد.
شواليه ها، افزون بر شجاعت و دليري، بايد به اربابان خود (فئودالها) كاملا وفادار مي بودند و خيانت به ارباب از گناهان بزرگ بود. فئودالها، هنگام حمله دشمنان، دهقانان را در قلعه مسكوني خود پناه مي دادند و توشه آنها را تأمين مي كردند و شواليه ها با دشمنان مي جنگيدند. آنها در زمان صلح، بر امور كشاورزي و جمع آوري محصولات حوزه مالكيت فئودالها نظارت مي كردند.
در حقيقت، هر يک از املاك اشراف واحدي اقتصادي بود كه تمام امور اقتصادي از جمله تهيه مايحتاج زندگي در نزديكي آن انجام مي شد.
از سده دهم ميلادي، پيشرفت اقتصادي و صنعتي هم زمان با افزايش جمعيت به شكل محسوسي در اروپاي غربي، به ويژه در فرانسه، نمودار شد؛ تا جايي كه، در حدود سال 1000م، جمعيت پاريس به پنجاه هزار تن رسيد و بدين ترتيب تجارت و بازرگاني ميان اروپاي غربي و شمال افريقا به ويژه مصر، كه ادويه هاي هندوستان از طريق آنجا به اروپا مي رسيد، گسترش چشمگيري يافت.
در جهان اسلام، كمي پيش از شروع جنگهاي صليبي، يعني در 479 ق/ 1086م، ملكشاه سلجوقي سوريه را تصرف كرد، ولي پس از مرگ وي، به علت دور بودن سوريه از مركز حكومت سلجوقيان، جانشينانش اين منطقه را به دو اميرنشين دمشق و حلب تقسيم كردند كه به سبب رقابت و حسادت اتحادي با هم نداشتند و از سوي ديگر، با تهديد خلفاي فاطمي مصر مواجه بودند. در جنگهاي صليبي، تركان بودند كه در آسياي صغير با صليبيها مي جنگيدند نه اعراب سوري و فلسطيني.
تركان سلجوقي، شهر نيسه را تصرف كردند و به نزديكي قسطنطنيه رسيدند.
پاپ اوربانوس دوم، كه پيش از كسب مقام پاپي، اسقفي فرانسوي بود، افزايش قدرت و پيشرفت
حكومتهاي مسلمان ترك آسياي صغير و ضعف روم شرقي را خطر بزرگي براي اروپا تلقي مي كرد؛ ولي، از آنجا كه نمي توانست شخصا از طريق شاه فرانسه ارتشي قدرتمند ايجاد كند، از راه ديگري وارد شد و دست به دامن فئودالها شد. او با يک تير چند نشانه گرفت: هدف اول وي شكست تركان سلجوقي يا دست كم عقب راندن آنها بود؛ دوم، تسخير شهر بيت المقدس و، از همه مهم تر، برانگيختن و تحريک تعصب مذهبي فئودالهاي بزرگ نظير كنت دو تولوز و كنت دو فلاندر و ديگران كه ثروتي چندين برابر شاه داشتند.
جنگهاي صليبي تأثير مهمي بر ساختار سياسي ـ اجتماعي اروپاي غربي نهاد و با تضعيف قدرت فئودالها شاه بر قلمرو آنان تسلط يافت و ديري نپاييد كه سرزمين آنها و مردم آنجا تابع مستقيم حكومت پادشاه شد و شاه قدرت اجرايي و مالي گستردهاي پيدا كرد.
البته اين تأثيرات دراز مدت بود و پس از يک قرن و نيم نخست در فرانسه و سپس، در انگليس تحقق يافت. از آنجا كه فئودالهاي آلمان در اين جنگها دخالت چنداني نداشتند، با وجود وسعت سرزمينشان، تا نيمه دوم قرن نوزدهم نظام نامتمركز آنان به حيات خود ادامه داد.
نتايج جنگهاي صليبي پس از دو سده در اروپاي غربي به اين شكل ظاهر شد: در انگليس، اتحاد ملي و فرمانروايي مطلق شاه برقرار شد؛ اما به سبب بي تدبيري پادشاهاني چون ريچارد شيردل، ژان بي زمين و هانري سوم، اشراف انگليس، به علت نداشتن زمينهاي كشاورزي، بيشتر به كارهاي بازرگاني و صنعتي پرداختند و با اتحاد و همكاري طبقه بورژواي ثروتمند و كليسا قدرت پادشاهي را در اختيار خود گرفتند و در سال 612ق/ 1215م، قانون اساسي نوشتند و پادشاه را تابع قانون كردند.
اين قانون اساسي، در ابتدا به نام منشور بزرگ در زمان ژان ساتر نوشته و سپس با عنوان منشور آكسفورد در دوران هنري سوم تكميل شد. براساس اين قانون، مجلس شوراي كبرا تشكيل شد كه شالوده آزادي و زندگي سياسي ـ مدني در انگليس را بنا نهاد.
اين قانون اساسي، كه در جهان بي سابقه بود، اساس تحولات و تكامل آزادي سياسي شد. شاه ديگر قدرت مطلقه به شمار نمي آمد؛ در نتيجه، آزادي فردي تضمين مي شد و قوه قضايي شاهي نيز تابع قانون مي گرديد. طبقات بالاي ملت نمايندگاني را انتخاب كردند كه، در سال 626ق/ 1229م، «پارلمان» خوانده شد و پارلمان نمايندگاني را براي نظارت بر اطاعت پادشاه از قانون اساسي مي گمارد.
در فرانسه، پس از تضعيف فئودالها و افزايش قدرت پادشاه و نفوذ او، اتحاد ملي به وجود آمد و شاه داراي قدرت مطلقه شد. از نتايج ديگر جنگهاي صليبي، تضعيف جايگاه كليسا در زندگي سياسي ـ اجتماعي اروپا بود. چون در آغاز، كليسا پيشرو و مشوق اصلي جنگها بود، بعدا، به علت سوءاستفاده ها و ناتواني در تحقق وعده هاي خود، از اعتبار و اهميت آن كاسته شد.
اين جنگها نتايجي اجتماعي نيز داشت و باعث شد مردم اروپاي غربي، پس از دو سده جنگ، از زندگي ساده و كم تحرك خارج شده و به پويايي و تحركي بي سابقه دست يابند.
روابط آنها با دنياي خارج توسعه يافت و حتي با كشورهاي خاور دور ارتباط برقرار كردند: سفيري به نام پلان كارپن به دربار چنگيزخان اعزام شد كه البته پس از مرگ چنگيزخان به مغولستان رسيد. پس از او سن لوئي يالوئي نهم سفيراني را به نامهاي روبروكي و آندره لونگ ژومو به مغولستان فرستاد. ماركوپولوي ونيزي به ايران، ارمنستان، مغولستان و چين رفت.
ماندويل انگليسي به مدت سي سال در افريقاي غربي به اكتشافات جغرافيايي پرداخت و ونسان دوبووه در كتابي به نام آئينه تاريخ همه كشفيات جغرافيايي خود را به رشته تحرير درآورد.
نيازهاي اين جنگهاي طولاني موجب پيشرفت و تكامل صنايع و كشاورزي شد و سفرهاي پي درپي، تكامل كشتي سازي را در پي داشت و بندرهاي مهم درياي مديترانه مانند ونيز و مارسي و حتي بارسلون توسعه فراواني پيدا كردند و به موجشكنهاي ابداعي مجهز شدند. مردم اروپاي غربي دريافتند كه جهان بسيار بزرگتر از محدوده ديد آنان است و ازاين رو، عدهاي به سفرهاي اكتشافي روي آوردند.
صنايع و بازرگاني نيز به مراحل جديد و پرسودي رسيد و افزايش دانش موجب بالا رفتن سطح فرهنگ عمومي شد؛ چنانكه، بسياري از تاريخ نگاران، دوره پس از جنگهاي صليبي را آغاز واقعي تجدد و نوآوري فرهنگي دانسته اند كه در قرن پانزده و شانزده به حد اعلاي خود رسيد. تمدن خاور نزديک كه در ابتداي جنگهاي صليبي برتر از تمدن اروپا بود، پس از اولين برخورد، اروپاييان را تحت تأثير قرار داد؛ چنانكه افزون بر اخذ آن، در تكامل آن نيز كوشيدند.
در خاور نزديک، دولت بيزانس در 358 ق/ 969م سوريه را تصرف كرد و در 479ق/ 1086م سلجوقيان سوريه را بازپس گرفتند و در آنجا مستقر شدند و اميرنشينهاي دمشق و حلب را در آنجا برپا كردند و، در 480ق/ 1087م، اورشليم به دست تركان افتاد و بدين ترتيب خاور نزديک در اختيار تركها قرار گرفت و اعراب زير سلطه آنها رفتند.
از سوي ديگر، درگيري و اختلافات دروني مسلمانان موجب اتلاف نيرو و امكانات آنان مي شد، افزون بر آن جنگهاي صليبي عملا در سرزمينهاي اسلامي در مي گرفت و آثار تمدن و زندگي جهان اسلام زير سم ستوران غالب و مغلوب منهدم مي شد و متقابلا نتيجه اين جنگها براي دول اروپايي، با وجود شكست پاياني و از دست دادن سوريه و فلسطين، بهرهمندي آنها از اين جنگها بود.