- جنگ حنين
- به سوی حنین
از سه دشمن جدى پيامبر صلىاللهعليهوآله، با فتح مكه اصلىترين آنها كه قريش بود، شكست خورد. دو گروه ديگر، يكى طايفه هوازن بود كه همزمان با شنيدن خبر حركت رسول خدا صلىاللهعليهوآله از مدينه خود را آماده كرده بود و ديگری طايفه ثقيف بود كه در شهر طائف مستقر بود.
اين دو گروه پس از فتح مكه بناى سركشى نهادند. بنابراين، قبل از آنكه رسول خدا صلىاللهعليهوآله مكه را ترك كند، مىبايست شورش آنها را آرام مىكرد.
رهبرى هوازن در دست «مالك بن عوف نصرى» بود كه سى سال بيشتر نداشت و فردى متكبر بود. او بر خلاف توصيه پيران قبيله و على رغم تخلف برخى طوايف هوازن، به تشكيل سپاهى در منطقه اوطاس اقدام كرد. وى دستور داد تا همه سپاهيانش، زنان و كودكان و حتی شتران و گاوان و گوسفندان خود را به همراه بياورند. دليل او براى اين اقدام آن بود تا همه بدانند كه از جان و ناموس و مال خود دفاع مىكنند. در اين جنگ، قبيله ثقيف، نَصْر، جُشَم، سعدبن بكر و گروهى از بنى هلال حضور داشتند. رسول خدا صلىاللهعليهوآله پس از نصب «عتّاب بن أسيد» به عنوان حاكم مكه به همراه دوازده هزار نفر عازم حنين شد. (1)
- محاصره طائف
پس از آن كه مشركان شكست خوردند، در چند دسته به سوى چند نقطه گريختند.
كسانى از جمله مالك بن عوف رئيس هوازن به طائف رفتند و اينان بيشتر ثَقَفيانى بودند كه در اين جنگ شركت كردند.
گروهى به «نخله» گريختند و كسانى نيز به اوطاس- جايى كه لشكرگاه نخست آنان بود- رفتند.
رسول خدا صلىاللهعليهوآله گروههايى را در تعقيب آنان فرستاد و شمار زيادى از دشمن را به اسارت درآورد. خود آن حضرت نيز راهى طائف شد.
طائف از لحاظ آب و هوايى يكى از بهترين نقاط حجاز و محل سكونت قبيله ثقيف بود. آنان پيوندهايى با قريشيان داشتند و از قبايل شناخته شده حجاز بودند. بعد از اسلام دو چهره ثقفى مهم داريم، يكى مختار شيعى و ديگر حجاج اموى. اين سنگر آخرين سنگرى بود كه مشركان بر آن تسلط داشتند و پس از فتح مكه، مردم طائف دير يا زود مىبايست تصميم خود را مىگرفتند. سپاه اسلام حركت كرد و رسول خدا صلىاللهعليهوآله در محلى كه نماز ظهر را به جا آوردند، مسجدى بنا کرد. (2)
- حنین
حنین نامی است برای سرزمینی میان مکه و طایف که درهای در کنار ذومجاز در نزدیکی طایف است و از آنجا تا مكه حدود 16 کیلومتر فاصله دارد. (3)
- سبب جنگ
در گزارشهای تاریخی آمده است که گمان میبرند، دلیل این غزوه آن بود که چون رسول خدا صلىاللهعليهوآله مکه را فتح کرد، اشراف هوازن و ثقیف که افراد آن، مردمانی گردنکش و جنگ افروز بودند، نزد همدیگر رفتند و هراس داشتند که رسول خدا صلىاللهعليهوآله به جنگ آنان بروند، از این رو گفتند: او را بازدارندهای نیست که به جنگ ما بشتابد. رأی درست این است که ما بر سر او بتابیم، پیش از آنکه وی روانه نبرد با ما شود.
در مقابل متن دیگری میگوید:
سبب جنگ حنین آن بود که چون رسول خدا صلىاللهعليهوآله برای فتح مکه خارج شد، چنان وانمود کرد که قصد هوازن دارد. این خبر به آنان رسید؛ خود را آماده کردند و نیرو و اسلحه فراهم ساختند. رؤسای هوازن گرد «مالک بن عوف» جمع شدند و او را به ریاست برگزیدند و بیرون آمدند.
در این باره باید گفت:
- نوعی اختلال در گزارش اخیر دیده میشود. آنچه به هوازن خبر رسید، پیش از فتح مکه بود. اینکه پس از فتح مکه و اقامت حدود بیست روزه پیامبر صلىاللهعليهوآله در آنجا، میبایست این نگرانی هوازن را از بین برده و قانع شده باشند که مقصد پیامبر صلىاللهعليهوآله مکه بوده است. بدین ترتیب اقدام هوازن برای گردآوری نیرو و حرکت به سوی رسول خدا صلىاللهعليهوآله قابل توجیه نیست.
- تصریح گزارشها بر این است که هوازن یکسال نیرو فراهم میساخت و قبایل عرب را برای جنگ با پیامبر صلىاللهعليهوآله تشویق و ترغیب میکرد. برخی متون تصریح دارد که هوازن پیش از فتح مکه قصد جنگ با پیامبر صلىاللهعليهوآله داشتند. بنابراین معنی ندارد که گفته شود: آنان وقتی خود را آماده نبرد کردند، که خبر رسید رسول خدا صلىاللهعليهوآله به طرف آنان حرکت کرده است.
شاید درست آن باشد که هوازن از یک سال قبل، خود را برای جنگ آماده میکرد؛ اما چون خبر رسید که رسول خدا صلىاللهعليهوآله به سوی آنان حرکت کرده است، بر شدت اقدامات خود برای مقابله افزود. آنگاه پس از فتح مکه، گزینه اقدام برای جنگ با حضرت را برگزید. (4)
- تحقیق و تصمیم
جابربن عبدالله انصاری و عمرو بن شعیب و عبدالله بن ابی بکر بن عمرو بن حزم گویند:
چون رسول خدا صلىاللهعليهوآله از خبر هوازن آگاه شد، عبد الله بن ابی حدرد را فرستاد و به او دستور داد که ناشناس میان آنان وارد شود و آنجا اقامت کند. به او فرمود: «برای ما از علمشان آگاه شو».
عبد الله نزد هوازن آمد و در میان آنان وارد شد و یک شبانهروز یا دو روز در آنجا اقامت کرد و سخنان آنان را شنید و دانست که برای جنگ با رسول خدا صلىاللهعليهوآله توافق کردهاند. سخنان مالک بن عوف را هم شنید و از کار هوازن و تصمیم آنان آگاه شد. (5)
نیازی به توضیح ندارد که اطلاعات تا چه اندازه در موقعیت هرگونه عملیات نظامی تأثیرگذار است و نزد فرماندهان عالی رتبه لشکری مهم قلمداد میشود. از این رو وقتی رسول خدا صلىاللهعليهوآله از حرکت هوازن باخبر شد، جاسوسی اعزام کرد تا از مقاصد واقعی آنان از جنگ و صلح از یک طرف و نقشه جنگی دشمن از سوی دیگر، آگاه شود. (6)
- دستور حرکت
قابل توجه است مورخان جرأت نکردهاند از پرچمدار رسول خدا صلىاللهعليهوآله در این غزوه نام ببرند. اما قمی روایات مربوط به این موضوع را نادیده نگرفته است. در این روایات به صراحت از پرچمدار حنین نام بردهاند. قمی نیز حق را با صدای بلند گفته است و از خطرهایی که کمترین آن اتهام زندقه و خروج از دین است، نهراسیده است. او میگوید:
به رسول خدا صلىاللهعليهوآله خبر رسید که هوازن در اوطاس اجتماعی کردهاند. حضرت قبایل را پیرامون خود گرد آورد و آنان را به جهاد تشویق کرد و وعده پیروزی داد و اینکه خداوند به او وعده داده است، اموال و زنان و فرزندان هوازن را غنیمت او در آورَد.
مردم ترغیب شدند و با پرچمهای خود بیرون آمدند. پیامبر صلىاللهعليهوآله پرچم بزرگ را بست و به امیرالمؤمنین علیهالسلام داد و فرمان صادر کرد؛ هر کس با پرچمی وارد مکه شده است، همان را بیاورد. سپس با دوازده هزار نفر که ده هزارتا از آنان کسانی بودند که با او آمده بودند، از مکه بیرون شد. (7)
- اردوگاه مسلمانان
احتمال میرود خیف بنی کنانه، اردوگاه سپاه اسلام در فتح مکه و حنین، هر دو بوده است؛ تا حامیان دین و انصار خداوند و رسول یعنی مؤمنان مستضعف، از همان جایی به نبرد با دشمن بروند که تا دیروز پایگاه کفر و استکبار بود و برای توطئه بر ضد دین و ایمان و خاموشسازی نور خداوندگاری در آنجا گرد هم میآمدند و نقشه میکشیدند. (8)
- اهالی مکه و هوازن
اهالی حنین و به روایتی مردم مکه؛ گمان میبرند که وقتی رسول خدا صلىاللهعليهوآله از مدینه میآمد، به هوازن حمله خواهد کرد؛ اما خداوند بهتر از آن را برای رسول خود فراهم کرد. بدین ترتیب که مکه را برایش گشود و چشمش را به آن روشن و دشمنش را به خواری نشاند.
چون پیامبر صلىاللهعليهوآله به سوی حنین بیرون رفت، اهالی مکه نیز همراه شدند و احدی از آنان، پیاده یا سواره نماند؛ مگر آنکه با پیامبر صلىاللهعليهوآله آمدند. تا آنجا که زنان هم که وظیفهی دینی نداشتند، همراه آنان بودند. هدف اهالی مکه نظارهگری و امید به کسب غنایم بود و از این هم ناخشنود نبودند که به رسول خدا صلىاللهعليهوآله آسیب برسد. (9)
- نیروههای هوازن
در گزارش ابن ابی حدرد از وضعیت نیروهای هوازن، است که مالک بن عوف به یاران خود میگفت:
سپس حمله را شما آغاز کنید و نیام شمشیرهایان را بشکنید و با بیست هزار شمشیر نیام شکسته با آنان برخورد کنید.
گفتهاند: شمار نیروهای هوازن در حنین سی هزار نفر بود.
ابن شهر آشوب درباره امیرالمؤمنین علی علیهالسلام روایت میکند که: «در میان بیست و چهار هزار شمشیر زن ایستاد تا اینکه از آسمان کمک رسید». (10)
- رمز پیروزی
رسول خدا صلىاللهعليهوآله یاران خود را به دو شرط وعده پیروزی داد.
الف) صداقت
بدین معنی که اقبال و کردارشان، گفتهها و اقوالشان را تصدیق کند و با ظاهر حالشان مطابقت داشته باشد.
ب) صبوری
مردمان صالحی هستند که در اهداف، مقاصد و دفاع از دین و مسلمانان صداقت دارند و همانگونه که میگویند، عمل میکنند. ولی چون به بلا و مصیبت گرفتار آیند و در جنگ به مشکلات و مصائب دچار شوند، احساس ضعف و ناتوانی کنند، از اهداف بلند خویش دست بر میدارند. (11)
- خیانت عرب
با سند صحیح از امام جعفر صادق علیهالسلام روایت شده است که فرمود:
روزی سختتر از حنین بر پیامبر صلىاللهعليهوآله نگذشت؛ زیرا در این روز مردم عرب به او ستم (و خیانت) کردند. (12)
این روایت به نکته مهمی اشاره دارد: همدستی مردم عرب برای خیانت به رسول خدا صلىاللهعليهوآله در حنین!
شاید در وهله نخست فهم این روایت سخت و دشوار باشد؛ زیرا فرض آن است که رسول خدا صلىاللهعليهوآله با ده هزار نفر یا اندکی بیشتر به مکه آمد و توانست آنجا را فتح کند.
سپس اهالی مکه با همان توان و امکانات همراه او به حنین آمدند. آنان که از مردم عرب بودند، بنابراین وضع پیامبر صلىاللهعليهوآله در هیچ یک از جنگهای سابق به لحاظ گستردگی حمایت مردم عرب از او، بهتر از حنین نبود.
پس منظور امام جعفر صادق صلىاللهعليهوآله از این سخن چیست که مردم عرب در حنین به رسول خدا صلىاللهعليهوآله خیانت کردند؟! و همین موجب شد که جنگ حنین بر آن حضرت سخت و دشوار آید!
از این مهمتر، ارزیابی حضرت از جنگ حنین است که به عقیده او، روزی سختتر از حنین بر پیامبر صلىاللهعليهوآله نگذشته است! (13)
شاید بتوان چنین پاسخ داد:
قضیه حنین بزرگتر و خطرناکتر از آن است که تصور کنیم. هوازن چنان که رهبری آن مالک بن عوف به صراحت اذعان میکند، بیست هزار شمشیر فراهم آورد و بلکه در برخی روایات است که نیروهای هوازن بالغ بر بیست و چهار هزار یا سی هزار نفر میشد!
از سوی دیگر کسانی که از مردم مکه همراه رسول خدا صلىاللهعليهوآله آمدند به دینی پایبند نبودند، بلکه برای نظاره ماجرا آمدند تا ببینند کدام طرف پیروز خواهد شد. هدف عمده آنان کسب غنایم بود و فرقی نمیکرد که آن را از مسلمانان به دست آوردند یا از هوازن!
همچنان که گروهی از همراهان مکی مسلمانان در حنین از این ناراحت نمیشدند که رسول خدا صلىاللهعليهوآله آسیب ببیند!
باید گفت که بخشی از جنگجویان سپاه مسلمانان در حنین، از منافقان و گروه موسوم به«مولفه قلوبهم» و کسانی بودند که تمایل خود را به شکست مسلمانان ابراز کردند. همین گروه بودند که چون مسلمانان در ابتدای نبرد پا به فرار گذاشتند، شادمانی خود را از شکست سپاه پیامبر صلىاللهعليهوآله آشکار کردند و خبر آن را چونان بشارتی دل انگیز به گوشه و کنار منطقه رساندند!
از متون و گزارشهای تاریخی حنین به دست میآید که در همان لحظهای که مسلمانان پا به فرار گذاشتند، چندین بار برای ترور رسول خدا صلىاللهعليهوآله اقدام شد. این تلاشها و آن ترتیب نیروها و نیز فرار همه نیروهای همراه رسول خدا صلىاللهعليهوآله تأکید دارد که موضوع طبیعی نبود، بلکه برخی ترجیح میدهند که نوعی تفاهم ضمنی میان هوازن و بسیاری از زعمای مظنون در سپاه اسلام بر قرار بوده است! و تدبیر زیرکانه و مخفیانه آنان، سپاه اسلام را به آن شکست مفتضحانه کشاند و هدف آن بود که در پایان به قتل پیامبر صلىاللهعليهوآله منتهی شود؛ چه از طریق ترور و چه قتل در معرکه نبرد! شاید همین تدبیر توطئهآمیز بود که نیروهای مقدمه سپاه را وادار به فرار كرد تا پس از آنان همه سپاه بگریزند و پیامبر صلىاللهعليهوآله تنها بماند و آنان بتوانند در چنین وضعیتی طرح ترور حضرت را اجرا کنند! این چیزی است که به زودی از میان متون و گزارشهای مختلف حنین با استناد به دلایل و شواهد بیان خواهیم کرد. (14)
- نقش بنی سلیم در شکست مسلمانان
گزارشهای تاریخی بیانگر آن است که نخست افراد بنی سلیم از مقابل نیروهای هوازن گریختند. سپس سایر نیروها در پی آنان پا به فرار گذاشتند تا آن که احدی به جز علی علیهالسلام و چند تن از بنیهاشم با پیغمبر صلىاللهعليهوآله باقی نماند.
به عقیده ما اهالی مکه به صورت فعال و مؤثر در این شکست مشارکت داشتند. هر چند گروهی از آنان مسلمان شده بودند؛ اما هنوز با این دین پیوند نخورده و حلاوت آن را نچشیده بودند.
همچنان که نمیتوان فرماندهی مقدمه یعنی خالد بن ولید را از مشارکت در خلق حادثه با فراهمسازی زمینه آن تبرئه کرد؛ خصوصاً که وی فرماندهی مقدمه را بر عهده داشت و نه تنها هیچ اعتراضی به فراریان نکرد، بلکه خود نیز همراه آنان پا به فرار گذاشت!
آنچه ما را به پذیرش و تأیید این تحریکات وا میدارد، آن است که خالد اندکی قبل از فتح مکه مسلمان شد و چون مسلمانی خود را آشکار کرد و برخی مأموریتها به او واگذار شد، نه تنها به خوبی از عهده آن بر نیامد؛ بلکه مرتکب جنایات؛ جرایم و فجایعی در حق مردمان بیگناه شد، تا آنجا که رسول خدا صلىاللهعليهوآله رو به قبله دست به آسمان بلند کرد و با صدای بلند از کرده وی نزد خداوند برائت جست؛ سپس بر او خشم گرفت و مدتها از او رویگردان بود!
خالد دست از جنایت بر نداشت و بلافاصله پس از رحلت پیامبر صلىاللهعليهوآله در سرکوبی مخالفان خلیفه، مالک بن نویره مسلمان و همراهانش را بر خلاف احکام شرع کشت و در همان شب قتل مالک، با زن وی همبستر شد! این قصه معروف و مشهور است.
حال چگونه و چرا میتوان او را از ننگ شکست در جنگ حنین تبرئه کرد؟! (15)
- فرار عمر
مسلمانان تا مکه گریخته بودند. سپس بازگشتند و به دشمن حمله بردند. رسول خدا صلىاللهعليهوآله برای همه آنان اسمی در نظر گرفت.
آن روز ام حارث انصاری لگام شتر همسرخود ابوالحارث را گرفته بود و نام آن شتر مجسار بود. ام حارث به شوهرش اعتراض کرد وگفت: ای حارث این چه کاری است که پیامبر را رها میکنی؟! و لگام شتر را محکم گرفت و شتر هم تلاش میکرد که خود را به شتران دیگر برساند، ولی ام حارث از شتر جدا نمیشد و مردم پشت کرده بودند و میگریختند. ام حارث گوید: عمر بن خطاب هم در حال گریز از کنار من گذشت، گفتم: ای عمر؛ این چه حال است؟
گفت: قضای الهی است! (16)
- تفسیر عمر از شکست
تفسیری که دلالتها و اهداف خاص خود را دارد، تفسیر عمر بن خطاب از شکست مسلمانان در حنین است. برخی از کسانی که در آن واقعه حضور داشتند، میگویند:
مسلمانان فرار کردند. پس من هم با آنان گریختم، در همین حال عمر بن خطاب را دیدم. به او گفتم: مردم را چه شده است؟ گفت: قضای الهی است.
سپس مردم به سوی رسول خدا صلىاللهعليهوآله بازگشتند.
ام حارث انصاری نیز وقتی عمر از کنار وی میگذشت؛ به او گفت: عمر، این چیست؟! گفت: قضای خداوند متعال است. (17)
در این باره چند نکته را به اختصار بیان میکنیم:
الف) این گویندهای که با فراریان گریخته است، حاضر نشد خود را در فرار و شکست شریک بداند. از این رو نگفت: من هم میگریختم بلکه میگوید: مردم گریختند، پس من هم فرار کردم. وی میخواهد بگوید قصد فرار نداشته است؛ اما چون دیگران فرار کردند، من هم پا به فرار گذاشتم.
ب) سخن عمر اشاره دارد که برای مردم در این فرار و شکست گناهی نباشد؛ زیرا خداوند این شکست را برای آنان مقرر کرده است. اگر قرار است اعتراض کنیم باید به خدا باشد نه فراریان!
ج) عمر دلیلی بر این ادعای خود ارائه نکرده است، بلکه فقط بر عقیده جبر الهی تأکید دارد. این عقیده از بقایای شرک است که ظاهراً مشرکان از یهودیان گرفته بودند. (18)
- پس از شکست
مسلمانان بدون دلیل در حنین از دشمن گریختند و پیامبر صلىاللهعليهوآله را در معرکه نبرد تنها گذاشتند و خداوند درباره این اقدام آنان آیاتی در قرآن نازل فرمود که تا روز قیامت تلاوت میشود. در این آیات، مسلمانان را سرزنش و آشکارا توبیخ میکند و اعلام میدارد که؛ خداوند سبحان، آرامش خود را بر رسول خدا صلىاللهعليهوآله و مؤمناني كه مجاهدت و مقاومت كردند و از میدان نگریختند، فرو فرستاد.
سپس حوادث و اقداماتی برای علاج این مشکل از سوی رسول اکرم صلىاللهعليهوآله صورت گرفت که به شکست دشمن انجامید. این حوادث چیست؟ و اقدامات پیامبر صلىاللهعليهوآله برای حل مشکل چه بود؟ (19)
- اقدام شبیه برای ترور پیامبر صلىاللهعليهوآله
شبیه بن عثمان بن ابی طلحه و صفوان بن امیه هنگام عزیمت رسول خدا صلىاللهعليهوآله به حنین با هم بودند. امیه بن خلف (پدر صفوان) در جنگ بدر و عثمان بن ابی طلحه (پدر شیبه) در جنگ احد کشته شده بودند و آن دو در حالی که پشت سر پیامبر بودند، آرزو داشتند که در جنگ حنین پیامبر صلىاللهعليهوآله شکست بخورد. شیبه میگوید: در عین حال خداوند محبت ایمان را در دلهای ما انداخته بود، با این وجود همت به قتل محمد بستم ولی حالتی پیش آمد که قلب مرا فرو ریخت و نتوانستم و دانستم که او از من محفوظ خواهد ماند. (20)
گزارش دیگری به نقل از زهری میگوید: شنیدم که در آن روز شیبه بن عثمان نقل کرد که من پشت سر رسول خدا صلىاللهعليهوآله رفتم تا آن حضرت را به جای طلحه بن عثمان و عثمان بن طلحه که هر دو در جنگ احد کشته شده بودند، به قتل رسانم. رسول خدا صلىاللهعليهوآله از قصد درونی من آگاه شد و رو به من کرده، دستی به سینهام زد و فرمود: ای شیبه؛ تو را در پناه خدا مینهم، من که این سخن را شنیدم لرزه بر اندامم افتاد و نگاهی به او کرده دیدم آن حضرت پیش من از چشم و گوشم محبوبتر است، بیاختیار گفتم: گواهی دهم تو پیغمبر خدایی و به راستی خداوند تو را بر راز درونی من مطلع ساخت.
باید گفت که:
الف) هر چند در این موضوع مناقشه نمیکنیم که رسول خدا صلىاللهعليهوآله دست خود را بر سینه فردی گذاشته باشد و این انقلاب و تحول درونی در او به وجود آمده باشد و نمونه دیگری از معجزات و دلایل نبوت او باشد؛ ولی مهم آن میدانیم که ناقل در آنچه از انقلاب و تحول درونی خود ادعا میکند، صادق باشد. شاید این فضیلت را برای خود به هم بافته باشد تا رسوایی اقدام خویش را در این جنایت وحشتناک بپوشاند. (21)
- تدبیر نبوی (دعا و فریاد)
شیخ مفید گوید:
چون رسول خدا صلىاللهعليهوآله فرار و پراکندگی مسلمانان را از پیرامون خود مشاهده فرمود، به عباس بن عبد المطلب که آوازش بسیار بلند بود (و هرگاه فریاد میزد صدای او به جاهای دور دست میرسید)، فرمود:
به این مردم فریاد بزن و عهد و پیمانی را که بستهاند، به آنان یاد آوری کن.
پس عباس با بلندترین آواز خود فریاد زد:
ای اهل بیعت شجره.
پس این آواز را به گوش همه گریختگان رسانید. چه آنان که پیش و چه آنان که در پی بودند. هیچ مردی آن آواز را نشنید جز اینکه خود را (از شرمندگی ) به زمین افکند، پس همه مسلمانان به سوی آن دره که در آغاز جنگ آمده بودند، سرازیر شدند تا آنگاه که به دشمن رسیده و با آن جنگ کردند. (22)
- بازگشت انصار
گویند: وقتی انصار صدای عباس را شنیدند، برگشتند و غلاف شمشیرهایشان را شکستند و فریاد میزدند: لبیک؛ و از کنار رسول خدا صلىاللهعليهوآله عبور کرده و به پرچم اسلام ملحق شدند، ولی خجالت می کشیدند که با رسول خدا روبه رو شوند. پیامبر صلىاللهعليهوآله از عباس پرسید: ای اباالفضل؛ اینها چه کسانی هستند؟ عباس گفت: ای رسول خدا؛ انصارند.
فرمود: الان تنور جنگ داغ شد. پس از آن یاری خدا نازل شد و قوم هوزان شکست خوردند.
در روایات آمده است که چون انصار به جنگ بازگشتند، رسول خدا صلىاللهعليهوآله فرمود: «الان تنور جنگ داغ شد». در صورتی که شکست هوازن به دست علی علیهالسلام انجام شد. اگر رسول خدا صلىاللهعليهوآله این جمله را هم فرموده باشد، هنگامی گفته است که جنگ میان علی علیهالسلام و مشرکان شدت گرفت، نه میان مسلمانان پس از بازگشت و مشرکان! زیرا به تصریح برخی روایات، نیرو های مسلمان پس از بازگشت از فرار، نه تیری انداختند و نه نیزهای زدند.
گویند: زمانی که هوازن پا به فرار گذاشتند، پرچم آنان در دست ذوالخمار بود. هنگامی که علی علیهالسلام او را کشت، عثمان بن عبد لله بن ربیعه پرچم را برداشت و آن قدر جنگید تا کشته شد.
- آزادی اسیران پیکار حنین
رسول الله صلىاللهعليهوآله پس از بازگشت طائف روز پنج ذیقعده وارد درهی جعرانه شد و برای تقسیم غنائم پیکار حنین سیزده روز در آنجا توقف داشت.
در این مدت چهارده نفر از نمایندگان هوازن که مسلمان شده بودند، به حضور رسول الله صلىاللهعليهوآله رسیدند و به رسول الله صلىاللهعليهوآله گفتند:
این جا عمهها و خالهها و پرستاران تو هستند، ما انتظار لطف و محبت از تو داریم.
رسول الله صلىاللهعليهوآله فرمود:
آیا زنان و فرزاندانتان دوست داشتنیترند یا اموالتان؟
آنها گفتند: زنان و فرزاندانمان.
رسول الله صلىاللهعليهوآله فرمود: سهم من و بنی عبدالمطلب از شما خواهد بود.
چون هنگام نماز ظهر شود، شما حاضر شوید و تقاضای بازگرداندن زنان و فرزندانتان را بکنید. من از مردم درخواست میکنم که آنان را به شما بازگردانند.
نمایندگان هوازن هنگام نماز دستور آن حضرت را اجرا کردند. رسول الله صلىاللهعليهوآله فرمود:
آنچه نصیب من و بنی عبدالمطلب است، به شما باز میگردانم. مهاجران و انصار گفتند:
آنچه نصیب ما شده است، به رسول الله صلىاللهعليهوآله واگذار میکنیم.
در این هنگام سه نفر از سران نادان و سودجوی قبایل بنی فَزاره، بنی تمیم، بنی سلیم حاضر به واگذاری سهم خود نشدند. رسول الله صلىاللهعليهوآله فرمود: به آنان که حاضر نیستد سهمشان را واگذار کنند و به جای هر اسیر شش شتر بدهید.
بدین سان شش هزار اسیر در آغوش خانوادههایشان بازگشتند و همچنان رسول الله صلىاللهعليهوآله در عمل ثابت کرد که لیاقت و شایستگی نام پر افتخار رحمت بر جهانیان را دارد و پرچم پر افتخار آزادی و حقوق بشر در سیره و رفتار او به اهتزاز در آمده است. وی دستور داد تا برای اسرای حنین از مکه لباس خریداری کردند. (23)
————————-
1- سیره رسول خدا (جعفریان)، ص 635.
2- سیره رسول خدا (جعفریان)، ص 640.
3- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 8، ص 28.
4- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 8، ص 29-30.
5- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 8، ص 32.
6- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 8، ص 33.
7- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 8، ص 34.
8- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 8، ص 43.
9- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 8، ص 43.
10- مناقب آل ابی طالب، ج 1، ص 355.
11- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 8، ص 61.
12- علل الشرایع، ج 2، ص 158، 462؛ بحار الانوار، ج 21، ص 180.
13- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 8، ص 63.
14- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 8، ص 64-65.
15- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 8، ص 67.
16- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 8، ص 81؛ المغازی، ج 3، ص 904.
17- المغازی، ج 3، ص 904؛ بحار الانوار، ج 21، ص150؛ تفسیر قمی، ج 1، ص 287.
18- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 8، ص 88-89.
19- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 8، ص 101.
20- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 8، ص 102-103.
21- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 8، ص 104-105.
22- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 8، ص 113.
23- تاریخ اسلام، منتظرالقائم، ص 187-188.