• جهان اسلام و جهاني شدن

جهان سياست همواره با مفاهيم و پديده هاي گوناگوني روبه رو مي شود كه ذهن انديشمندان، دولتمردان و ديگر افراد را به خود معطوف مي سازد. اهميت برخي از اين پديده ها به اندازهاي است كه گويي همه ابعاد زندگي افراد را تحت تأثير خود قرار مي دهد و شايد ترسها و نگرانيهاي فراواني را براي برخي ملتها و نويدها و كاميابيها و امتيازهايي را براي ديگر ملتها به ارمغان بياورد. مفاهيمي مانند جنگ سرد، پرده آهنين، موازنه وحشت و تروريسم كه ريشه در واقعيتهاي ملموس دنياي سياست داشته و دارند از جمله اين پديده ها هستند. يكي ديگر از اين مفاهيم جهاني شدن است كه تقريبا از آغاز دهه 1990 به موضوع بحث محافل دانشگاهي و سياسي جهان تبديل شده و همچنان يكي از عمدهترين موضوعات بحث اين محافل به شمار مي آيد. هدف اين نوشتار نيز تعريف و تبيين جهاني شدن از ديدگاه هاي گوناگون و تأثير آن بر دنياي امروز به ويژه جهان اسلام است.

  • تعريف جهاني شدن

جهاني شدن از مفاهيمي است كه تعريفي دقيق از آن نمي توان ارائه داد. در نوشته هاي گوناگون در زمينه هاي اقتصاد و سياست و فرهنگ تعريفهاي متعدد و گاه متضاد از اين فرايند عرضه شده است. اين تفاوتها در تعريف جهاني شدن از چندوجهي بودن اين پديده ريشه مي گيرد و جنبه هاي متعدد سياسي، فرهنگي و اقتصادي جهاني شدن به تعاريف گوناگوني انجاميده كه هر كدام بر اساس رويكرد ويژه خود به تبيين اين مفهوم پرداخته اند:

«وابسته تر شدن بخشهاي گوناگون جهان، فشردگي جهان، افزايش وابستگي و دَرهم تنيدگي جهان، فرايند غربي كردن و همگون­سازي جهان، ادغام همه جنبه هاي اقتصادي در گستره جهاني، پهناور شدن گستره تأثيرگذاري و تأثيرپذيري كنشهاي اجتماعي، كاهش هزينه هاي تحميل شده توسط فضا و زمان و غيره از جمله تعريفهاي عرضه شده از جهاني شدن هستند».

در بسياري از تعاريف ارائه شده، جهاني شدن همانند فرايندي تدريجي و پايدار تعريف مي شود كه از گذشته دور يا نزديک آغاز شده و همچنان ادامه دارد، با اين تفاوت كه هر چه بر عمر آن افزوده مي شود، شتاب و گستره آن هم بسيار افزايش مي يابد. به عبارت ديگر با آنكه بسياري از نظريه پردازان، جديد بودن پديده جهاني شدن را نمي پذيرند و پيشينه اي چندين ساله براي آن در نظر مي گيرند، اما بر سر تشديد بسيار چشمگير آن در دهه هاي اخير اتفاق نظر دارند و حتي معتقدند كه نسلهاي آينده اين فرايند را به صورتي گسترده­تر و پرشتاب تر تجربه خواهند كرد.

برخي از انديشمندان همانند آنتوني گيدنز به كم رنگ شدن نقش زمان و فضا در تعاملات و روابط اجتماعي در عصر جهاني شدن تأكيد دارند و مي گويند فرايند فشرده شدن زمان و مكان موجب شده است كه حاضر و غايب به لحاظ زماني و مكاني به يكديگر نزديک شوند. فواصل در حال كم شدن است و روابط اجتماعي از محيطي به محيط ديگر منتقل مي شوند.

در اين ميان تعريف والترز و رابرتسون از جهاني شدن قابل توجه است. طبق تعريف والترز جهاني شدن فرايندي اجتماعي است كه در آن قيدوبندهاي جغرافيايي كه بر روابط اجتماعي و فرهنگي سايه افكنده است از بين مي رود و مردم رفته رفته از كاهش اين قيدوبندها آگاه مي شوند.

بر اساس تعريف رابرتسون جهاني شدن و سيارهاي شدن جهان مفهومي است كه هم به تراكم جهان و هم به تشديد آگاهي درباره جهان به مثابه يک كل، هم به وابستگي متقابل در قلمرو جهاني و هم آگاهي از يكپارچگي جهاني در سده بيستم اشاره دارد. بنابراين از ويژگيهاي تعريف رابرتسون تأكيد بر نگاه به جهان به مثابه يک كل و وابستگي متقابل در سطح جهاني است.

مارتين البرو در تعريف جهاني شدن مي نويسد: «جهاني شدن به همه روندهايي اشاره دارد كه به واسطه آن مردم دنيا در جهاني يگانه يا جامعه واحد جهاني وارد شده اند و در آن تركيب يافته اند».

امانوئل ريشتر جهاني شدن را شبكه اي جهاني مي داند كه جوامعي را كه در گذشته جدا و منزوي از هم به سر مي بردند از طريق وابستگي متقابل به يكديگر پيوند مي زند. رابرت كاكس، از انديشمندان نئوماركسيست، مي نويسد: «ويژگيهاي روند جهاني شدن عبارت است از بين المللي كردن توليد، تقسيم كار جديد بين المللي، حركتهاي جديد مهاجرت از جنوب به شمال و محيط رقابتي جديد كه در جريان جهاني شدن پيدا مي شود. از ديگر ويژگيهاي مهم اين پديده، بين المللي كردن دولت و تبديل دولتها به عوامل و كارگزاران دنياي جهاني شده است.

جان آرت شولت در تعريف جهاني شدن مي نويسد: «جهاني شدن به روندي گفته مي شود كه به واسطه آن روابط اجتماعي، تقريبا ويژگي بي فاصله بودن و بي مرز بودن را به خود مي گيرد، به گونه اي كه زندگي انسان به گونه اي روزافزون در جهاني چونان مكاني يگانه محسوب مي شود و تحقق مي يابد».

او با بررسي كلي بيان مي كند كه در مجموع پنج دسته تعريف كلي را مي توان از جهاني شدن عرضه كرد:

  1. جهاني شدن به مثابه بين المللي شدن؛
  2. جهاني شدن به مثابه فرايند آزادسازي (ليبراليزاسيون)؛
  3. جهاني شدن به مثابه جهان شمولي شدن. بر اساس اين تعريف جهاني شدن روندي است كه در قالب آن روابط در زمين گسترش مي يابد و ابزار اين گسترش رسانه هاي گروهي است؛
  4. جهاني شدن به مثابه غربي سازي يا نوسازي، به ويژه در شكل امريكايي شده آن. در اين تعريف، جهاني شدن به مثابه نيرويي است كه به موجب آن ساختار اجتماعي مدرنيته (سرمايه داري، عقل گرايي، صنعتي شدن، ديوانسالاري و غيره) در سراسر جهان گسترش مي يابد. اين روند به طور طبيعي فرهنگهاي موجود و خودمختار محلي را ويران مي سازد؛
  5. جهاني شدن به مثابه از بين بردن مرزهاي جغرافيايي يا گسترش فرايند فرامنطقه اي.

  • جهاني شدن: فرايند، طرح يا پديده؟

آنچه از مجمل تعاريف فوق برمي آيد اين است كه جهاني شدن از ديدگاه صاحب نظران به صورتهاي متفاوت تفسير شده است. برخي از انديشمندان جهاني شدن را نوعي فرايندتعريف کرده اند. در چنين فضايي جهاني شدن يک پديده متعارف و طبيعي و مفهومي است كه پديدآورنده آن مشخص نيست. در واقع، سير طبيعي جوامع بشري آن را پديد آورده است. فرايند جهاني شدن يک واقعيت است. جيمز روزنا بر اين باور است كه جهاني شدن به عنوان يک فرايند زمينه ساز شكلي متفاوت از يكپارچگي جهاني است. اين ديدگاه مبتني بر نوعي خوش بيني به فرايند جهاني شدن است.

از اين ديدگاه، جهاني شدن فرايندي به شمار مي آيد كه در اثر توسعه فناوري اطلاعات و ارتباطات الكترونيک موجب فشردگي و تراكم جهاني و تقويت خودآگاهي جمعي در ميان ابناي بشر مي­گردد. بر اين مبنا، جهاني شدن امري بر آمده از تاريخ، فرايندي ريشه اي و فراگردي وسيع، گسترده و همه جانبه در عرصه هاي گوناگون سياسي، اجتماعي و فرهنگي است كه مرزهاي ملي را درمي نوردد و به عنوان واقعيتي در حال تكوين و تكامل و همچون رودي خروشان و در حال حركت، پرشتاب مي گذرد و زمان و مكان را مي فشرد و به يكديگر نزديک مي سازد.

در رويكرد مزبور، جهاني شدن فرهنگي متضمن جريان آزاد انديشه ها، اطلاعات، و دانشهاست كه با در برگرفتن همه ابعاد زندگي، ذهنيتها و عينيتها را متحول مي كند و با انسجام ارگانيكي جهان، در اثر وابستگي اجزاي جهاني ناشي از ارتباطات شبكه اي، بازشدن روابط فرهنگي و تمايل فرهنگها به اقتباس از يكديگر را به ارمغان مي آورد.

در مقابل، برخي ديگر از انديشمندان، جهاني شدن را يک طرح از پيش تدوين شده مي دانند كه براي استيلاي هر چه بيشتر جهان غرب بر جهان سوم شكل گرفته است. در چنين ديدگاهي جهاني سازي يا جهانگرايي، طرح و مهندسي اجتماعي در سطح كلان، نظامي است كه ايدئولوژي هژمونيک غرب را افاده مي كند و با تكيه بر بنيادهاي نئوليبراليسم و پست مدرنيسم، در صدد فراگير كردن شيوه زندگي امريكايي و غربي سازي انسانها و توزيع فرهنگ مصرف و جنسيت است. بر اساس رويكرد مذكور، غرب مي كوشد با بهره­گيري از فناوري و ارتباطات ماهوارهاي و رسانه هاي گروهي و از رهگذر يكسان­سازي فرهنگي و يكپارچه سازي ارزشي، فرهنگ جهاني و

استيلايي خود را تحميل و تک محوري امريكا را در سلطه جهاني قطعي كند.

از اين ديدگاه، جهاني سازي مفهومي است كه فاعل آن مشخص است و، برنامه اي است از پيش طراحي شده براي سلطه قدرتهاي برتر كه به آن طرح (پروژه) اطلاق مي شود. بنابراين، اين ديدگاه نگاهي توطئه محور به اين پديده دارد.

طرح جهاني سازي حاكي از ايدئولوژي و راهبرد برخورد با فرايند جهاني شدن است در واقع پاسخي ارادي و مهندسي شده براي برخورد با اين فرايند و واقعيت موجود است.

به نظر مي رسد طرح جهاني سازي حاصل برخورد ايدئولوژيک، جهت دار و فاعلانه با فرايند جهاني شدن است، بنابراين دو نوع طرح (پروژه) قابل تمايز است:

الف) طرح جهاني سازي كه امريكا آن را دنبال مي كند و جهاني شدن را همان امريكايي شدن مي داند. جهاني سازي نفي ديگران و نفوذ در فرهنگهاي ديگر است. در واقع، جهاني شدن در راستاي تداوم غربي سازي جهان است.

ب) شكل دوم طرح را جهان اسلام دنبال مي­كند كه مي كوشد يا بايد بكوشد با فرايند يا طرح جهاني شدن به مثابه يک طرح برخورد كند و با طرح بومي خود مي كوشد تا به تأثيرگذاريهاي جهاني شدن در اشكال گوناگون جهت بدهد.

سرانجام آنكه برخي ديگر از انديشمندان به جهاني شدن به عنوان يک پديده نگريسته اند وآن را فرايند و طرح در نظر نگرفته اند. واژه پديده نوعي واژه بي بار و خنثاست. ممكن است تركيبي از هر دو، طرح و فرايند، باشد. هر يک از دو ديدگاه طرح و فرايند، آسيب شناسي خاص خود را دارند.

اگر جهاني شدن را صرفا به صورت فرايند در نظر بگيريم آنگاه كوشش ابرقدرتهايي مانند امريكا و ديگر بازيگران جهاني سازي مانند شركتهاي فرامليتي در جهت «مديريت جهاني شدن» ناديده گرفته مي شود.

نگاه فرايند بودن، جهاني شدن را به عنوان واقعيتي محقق يا واقعيتي اجتناب ناپذير به تصوير مي كشد كه انسان را دست بسته تسليم سرنوشت محتوم آن مي كند و او را از اقدام سازنده و فعال در جهت تأثيرگذاري بر جهاني شدن باز مي دارد.

همچنين ديدگاه طرح بودن و توطئه آلود بودن آن نيز حاكي از نوعي شيوه فكري است كه معلول تنبلي ذهني و ساده­انديشي و ساده­سازي مسائل پيچيده است. به همين سبب نظريه ها و ديدگاه هاي توطئه محور از فهم تبيين فرايند جهاني شدن و پيامدهاي آن ناتواناند. اين ديدگاه نوعي تغافل عامدانه از بخشي از واقعيتهايي است كه در حال شدن است و غفلت از اين واقعيت زيانهاي بزرگ و جبران­ناپذيري به دنبال دارد و ما را از بازانديشي در فهم سنتي خود در مسائل جهاني بازخواهد داشت.

شايد غلبه همين رويكرد موجب شده است كه تلاشهاي درخور توجهي براي درك عملكرد نظام جهاني و پيامدهاي آن صورت نگيرد و تناسب معقولي ميان اهميت اين پديده و ميزان توجه به آن برقرار نباشد.

به هر حال، پذيرش هر يک از اين ديدگاه ها، مفروضات خاصي دارد كه در شيوه عملكرد و واكنش ما در قبال جهاني شدن و راهكارهاي احتمالي، تأثير خواهد داشت.

  • مراحل و علل ظهور جهاني شدن

پرسش مهمي كه در اينجا مطرح مي شود اين است كه چه عواملي موجب ظهور جهاني شدن بود و اين عوامل چه مراحلي را طي كرد تا جهاني شدن به شكل فعلي خود نمايان شود. برخي از انديشمندان عوامل اقتصادي را موجب پيدايش جهاني شدن مي دانند، برخي ديگر پيشرفت فناوري اطلاعات و به طور كلي توسعه علمي را عامل ظهور جهاني شدن معرفي مي كنند. در مجموع، مي توان چندين عامل را در پيدايش جهاني شدن برشمرد، يكي از اين عوامل رشد بازار مالي جهاني است. اخيرا، حجم بازارهاي مالي در مقايسه با حجم تجارت جهاني رشد شتاباني كرده و به عامل مهم و نيروي پيش برنده جريان يكپارچگي جهاني تبديل شده است.

دومين عاملي كه موجب تقويت يكپارچگي اقتصاد جهاني شد، فروپاشي نظام سوسياليستي و پايان جنگ سرد بود.

فروپاشي اتحاد جماهير شوروي و پايان جنگ سرد موجب گسترش بازار جهاني و تعميق روابط اقتصادي شد.

امروزه، تقريبا همه كشورهاي جهان، در بازار جهاني ادغام و به بخشي از آن تبديل شده اند. حتي كشور كوبا، تا اندازهاي اجازه داده است كه سرمايه گذاري خارجي نقش مهمي در اقتصادش ايفا كند. در نتيجه، ديگر جهان امروز به دو اردوگاه سياسي به گونه اي كه در دوران جنگ سرد تقسيم شده بود و ايالات متحده و شوروي براي نفوذ ايدئولوژيک در آن به رقابت با هم مي پرداختند، تقسيم نشده است. امروز ديگر رقابت در بين ملتها براي سلطه ايدئولوژيک نيست، بلكه رقابت بر سر بازار و منابع كمياب است.

عامل سوم جهاني شدن، رشد فعاليت شركت­هاي فرامليتي است. ادغام جهاني دستاورد رشد فعاليت شركت­هاي فرامليتي است. امروزه، شمار اين شرك­تها و حوزه نفوذ آنها گسترش يافته است. شركت­هاي فرامليتي براي كاهش هزينه توليد و بيشينه كردن سود، و براي برخورداري از مزيت رقابتي در برابر ديگران در جهت فتح بازارها به فراسوي مرزهاي ملي روي آوردهاند و در ديگر كشورها سرمايه گذاري مي كنند كه بعدا به طور مفصل تري به آن خواهيم پرداخت.

چهارمين و شايد مهم ترين نيروي پيش برنده جهاني شدن، انقلاب در فناوري اطلاعات، ارتباطات و حمل و نقل است كه هزينه هاي ارتباط از راه دور و ترابري را كاهش داده و از اين رو اهميت فاصله را در فعاليتهاي اقتصادي به حداقل رسانده است.

پنجمين عاملي كه به جهاني شدن انجاميده موضوع بين المللي شدن مسائل زيست محيطي مانند گرم شدن زمين و بارش بارانهاي اسيدي است. اين مسائل زيست محيطي جهاني، به راه حلهاي جهاني نياز دارد، به اين معني كه براي برطرف ساختن آنها همكاريهاي بين المللي و هماهنگي سياستها نه تنها مهم، بلكه حياتي است.

در مورد مراحل پيدايش جهاني شدن در ميان نظريه پردازان بحثهاي گوناگوني وجود دارد. برخي جهاني شدن را پديدهاي باسابقه تاريخي مي دانند و برخي ديگر آن را پديدهاي نوين در دنياي امروز قلمداد مي كنند.

برای نمونه ديويد هلد تقسيم بندي جامعی ارائه داده كه با واقعيات و تحولات كنوني جهان سرمايه داري به رهبري امريكا سازگار است. وي مراحل زير را در شكل گيري و ظهور جهاني شدن برمي شمارد:

  1. افزايش روابط اقتصادي و فرهنگي موجب كاهش قدرت و كارايي حكومتها در سطح دولت و ملت مي شود، حكومتها ديگر كنترلي بر نفوذ انديشه ها و كالاهاي اقتصادي از وراي مرزهاي خود ندارند، و از اين رو ابزارهاي سياست داخلي آنها كارايي خود را از دست مي دهند.
  2. قدرت دولتها باز هم كاهش مي يابد، زيرا فرايندهاي فراملي هم از لحاظ وسعت و هم از لحاظ تعداد افزايش مي يابند. براي نمونه، شركتهاي فراملي غالبا از بسياري از حكومتها بزرگتر و مقتدرتر مي شوند.
  3. بر اين اساس، بيشتر حوزه هاي سنتي مسئوليت دولت مانند دفاع، ارتباطات و مديريت اقتصادي بايد با اصول بين المللي يا بين حكومتي متناسب شود.
  4. از اين رو، دولتها ناگزيرند كه حاكميت خود را در قالب واحدهاي سياسي بزرگتر مانند جامعه اروپا، آسه آن يا پيمانهاي چندجانبه مانند ناتو و اوپک و يا سازمانهاي بين المللي مانند سازمان ملل متحد، سازمان تجارت جهاني و صندوق بين المللي پول محدود كنند.
  5. بنابراين، يک نظام «حاكميت جهاني» با نظام سياست گذاري و مديريت ويژه خود كه بيشتر باعث كاهش قدرت دولت مي شود، در حال ظهور است.
  6. اين نظام يعني حاكميت جهاني پايه و اساسي را براي ظهور دولت فراملي با قدرت مسلط نظامي و قانونگذاري فراهم مي كند.

مراحل موردنظر ديويد هلد با تلاشهاي نظام سرمايه داري و هژموني و نيروي مسلط آن يعني امريكا كاملا منطبق است، يعني اينكه اين دولت در تلاش براي ايجاد دولتي فراملي با قدرت مسلط نظامي براي تحقق نظام حاكميت جهاني است.

  • ابعاد جهاني شدن

بر اساس مباحث ارائه شده مي توان به اين نتيجه رسيد كه جهاني شدن پديدهاي چندبعدي است و بر همان اساس، ابعاد متعدد زندگي بشريت را تحت تأثير خود قرار مي دهد. همانگونه كه گفته شد تعريفهاي عرضه شده از جهاني شدن بر چند محور كلي استوار بودند و فارغ از وجوه مشترك در بين اين تعريفها بايد گفت كه تعريفهاي به عمل آمده از جهاني شدن بر سه بعد اقتصادي، سياسي و فرهنگي مبتني هستند، يعني هر كدام از صاحب نظران از قالب اين سه بعد به جهاني شدن نگريسته اند.

  1. بعد اقتصادي جهاني شدن

عنصر اقتصاد در فرايند جهاني شدن مورد توجه بسياري از نظريه پردازان بوده است به گونه اي كه برخي از آنها بعد اقتصادي را بر ديگر ابعاد (سياسي، فرهنگي) جهاني شدن مقدم مي دانند. طبق نظر آنها اگرچه فرايند جهاني شدنفراگير بوده و بر همه ابعاد زندگي اجتماعي تأثيرگذار است، اما بارزترين مصداقها و نمودهاي اين فرايند به حوزه اقتصاد اختصاص دارد. به باور آنها، عرصه اقتصاد گسترده­ترين عرصه فعاليت اجتماعي است و با گسترده شدن اقتصاد جهاني، اقتصاد محلي و منطقه اي برچيده شده و به عبارتي، ما در دوراني زندگي مي كنيم كه در آن عصر اقتصادهاي ملي به پايان رسيده است.

افزون بر این، با مشاهده عملكرد نظام اقتصادي جهان گستر و اهرمهاي اقتصادي متعدد آن (صندوق بین المللی پول، بانک جهانی، سازمان تجارت جهانی و شرکت های فراملیتی) نه تنها این طرح یا فرایند به سود كشورهاي در حال توسعه و عقب افتاده نيست، بلكه به نوعي مي توان اذعان كرد كه جهاني شدن اقتصادي احياي مجدد امپرياليسم اقتصادي در قالبي نوين است كه تنها در راستاي منافع اقتصادي قدرتها و شركتهاي بزرگ تجاري گام برمي دارد.

  1. بعد سياسي جهاني شدن

پس از پيمان وستفالي و شكل گيري نظام دولت ـ ملتها، اين نظام مهم ترين و معتبرترين بازيگر در عرصه بين المللي بوده است. همان گونه كه در تعاريف گوناگون از جهاني شدن گفته شد، اين فرايند سعي در ايجاد اجتماعي جهاني دارد و با كمک عوامل گوناگون همچون بهره­گيري از نظام جهاني اقتصاد، پيشرفتهاي چشمگير در فناوري اطلاعات و رشد بازيگران متعدد در مقابل دولتها، نظام دولت ـ ملت را بيش از پيش به چالش كشانده است.

در قالب اين روند، مسائل اجتماعي و سياسي تنها در چارچوب دولت ـ ملتها قرار نمي گيرد و فراتر از آن مي رود. به عبارتي جهاني شدن سياسي به دنبال رهايي امور اجتماعي از تسلط دولت­هاست. رهايي از تسلط دولت در مسائل اجتماعي نيز به نوبه خود موجب تعريف مجدد مسائل اجتماعي خواهد شد و برخلاف گذشته كه دولت به مثابه مهم ترين و قدرتمندترين نهاد سياسي، به حل و فصل مسائل اجتماعي مي پرداخت، در فرايند پرشتاب جهاني شدن و فرسايش مرزهاي ملي، حاكميت ملي و استقلال دولت تضعيف شده است كه يكي از نمونه هاي آن را در تضعيف اقتصاد ملي مي توان يافت.

بسياري از نظريه پردازان معتقدند كه ما در دوره اي زندگي مي كنيم كه مي توان آن را پايان عصر دولت ـ ملت دانست و نيروهاي بازار جهاني كه بسيار قوي و نيرومند عمل ميكنند، سياستهاي ملي و داخلي را بي اعتبار و ناكارآمد مي سازند.

سرمايه سيال و فارغ از هر گونه پيوند ملي، كاملا تابع قوانين اقتصادي است و به جوامعي سرازير مي شود كه بيشترين سود را فراهم كنند و هر كشوري كه سود كمتري را نصيب سرمايه كند، با خروج سرمايه و به تبع آن، كاهش ارزش پول ملي روبه رو خواهد شد. اين جريانها، كنترل ورود و خروج ارز و صادرات و واردات را از دست دولتها خارج ساخته اند و فرار ارز و سرمايه بسيار شتابان، گسترده و مهارنشدني است.

جهاني شدن توليد و توزيع به واسطه شركتهاي فرامليتي، مسائل اقتصادي را آن چنان پيچيده و سيال كرده كه دولتها حتي در حوزه سنتي محاسبه و اخذ ماليات قادر به كنترل اقتصاد نيستند و بخهشاي فراملي و خصوصي به زيان دولت ـ ملت و حكومتهاي ملي عمل مي كنند.

بنابراين، در قالب اين جامعه واحد دولتها نقشي ضعيف­تر مي يابند و به عبارتي، مديريت و اداره اين جامعه از توان و ظرفيت دولتهاي ملي فراتر مي رود. لذا كاهش قدرت و استقلال دولتها و به طور كل كارايي آنها موجب كاهش اقتدار نظام دولت ـ ملتها خواهد شد.

  1. بعد فرهنگي جهاني شدن

همان گونه كه در بعد سياسي و اقتصادي جهاني شدن اشاره شد، جامعه جهان گستري در حال شكل گيري است كه نظام دولت ـ ملتها را از جنبه هاي گوناگون به چالش مي كشاند و اقتصاد و سياست آنها را به طور روزافزون تضعيف مي سازد. اين روند فرهنگ جوامع را نيز در بر مي گيرد و سعي در ايجاد فرهنگي جهاني دارد. در مورد شكل گيري فرهنگ جهاني و چگونگي آن، ديدگاه هاي مختلفي وجود دارد؛ اما در مجموع مي توان اين روند را شكلي نوين از امپرياليسم، يعني امپرياليسم فرهنگي دانست.

انديشمنداني مانند ادوارد سعيد معتقدند كه غرب با تكيه بر قدرت خود مي كوشد استعمار فرهنگي را كه دربرگيرنده فرهنگ و ارزشهاي غربي است، بر ديگر بخشهاي جهان تحميل كند. برپايه نظريه امپرياليسم فرهنگي، جهاني شدن چيزي جز صدور كالاها، ارزشها و اولويتهاي شيوه زندگي غربي نيست.

 آنچه در عرصه جهاني فرهنگ رايج و مسلط مي شود، تصورات و مصنوعات و هويتهاي نوسازي و مدرنيزاسيون غربي است كه صنايع فرهنگي غربي آن را ارائه مي دهد، اين صنايع بر شبكه هاي جهاني مسلط هستند و امكان فراواني براي روابط و تبادل فرهنگي برابر ميان غرب و بقيه جهان باقي نمي گذارند. از ويژگيهاي امپرياليسم فرهنگي نيز مي توان گسترش ارزشهاي نظام سرمايه داري مانند الگوي مصرفي، الگوهاي پوشش، روابط جنسي، حقوق بشر و سكولاريسم را نام برد.

نظام سرمايه داري كه ذاتا نظامي گسترش طلب است مي كوشد تا به كمک ايدئولوژي يا فرهنگ مصرفي، افراد جوامع و كشورها را به مصرف كنندگان انباشت سرمايه تبديل كند.

امپرياليسم فرهنگي فرهنگ مصرفي را به شدت تشويق مي كند تا از اين طريق مصرف كنندگان، كالاهاي بيشتري را مصرف كنند و چرخه انباشت و مصرف سرمايه تداوم يابد. تحت تأثير اين فرهنگ همه مردم جهان مصرف گراشده و جامعه مصرفي شكل مي گيرد. فرهنگ مصرف گرايي همه ابعاد زندگي انسانها را در بر مي گيرد، به گونه اي كه نظام سياسي دولتها نيز ناگزير از تضمين اين شرايط مصرفي مي شود. فرهنگ مصرفي داراي نيرويي جهاني ساز و قدرتمند است و مي تواند هر چيزي را در قالب كالايي جديد در بازار اقتصادي جهاني عرضه نمايد. فرهنگ مصرف گرايي همچون موج نيرومندي است كه همه ابعاد زندگي اجتماعي را در بر مي گيرد. بدين صورت فرهنگ مصرفي جهان را به تسخير خود در مي آورد و امور فرهنگي به مسائل اقتصادي مبدل مي گردد. فرهنگ اقتصادي شده از طريق نمادها منتقل مي­گردد، لذا ارزشها و سليقه هاي گوناگون از مكانهاي اجتماعي و جغرافيايي به مكانهاي ديگري حركت مي نمايد و مرزهاي اجتماعي ـ سياسي را زيرپا مي گذارد.

بنابراين جهاني شدن فرهنگي معطوف به فرايند فرسايش و نفوذپذيري حد و مرزهاست و فرهنگ مصرفي كه همان فرهنگ غربي است با سرعت و شدت گسترش مي يابد و به فرهنگي جهاني تبديل مي گردد.

با اين حال، نبايد فراموش كرد كه مهم ترين وجه اين فرهنگ، امريكايي بودن آن است. به عبارتي فرهنگي كه در حال تسخير جهان است در حقيقت نسخه امريكايي فرهنگ مصرفي نظام سرمايه داري است. فرهنگ امريكايي در ابعاد گوناگون زندگي افراد نمايان مي شود و گروه هاي گوناگوني را جذب خود مي سازد. امروزه بسياري از مردم جهان مي كوشند تا الگوي زندگي امريكايي را مدنظر قرار دهند و بر اساس آن حركت كنند. الگوي مصرفي امريكا روزبه روز سيطره بيشتري بر جهان مي يابد به گونه اي كه شركتهايي مانند كوكاكولا و مک دونالد در بيشتر كشورهاي دنيا فعاليت گسترده­اي دارند. اين شركتها و شركتهاي مشابه آنها فرهنگ تغذيه امريكايي را جانشين

فرهنگ سنتي تغذيه كشورها مي سازند و آنها را رفته رفته كنار مي زنند.

صنعت سينما و موسيقي نيز از اين قاعده مستثنا نيست بلكه حتي به مراتب بيشتر از ديگر جنبه هاي فرهنگ، بر ديگر كشورها تأثير گذاشته است. امروزه فيلمهاي هاليوودي كه تبليغ علني فرهنگ امريكايي هستند از پرفروش ترين فيلمهاي جهان هستند و مجموعه هاي موسيقي خواننده هاي امريكايي در بين جوانان ديگر كشورها از اقبال بالايي برخوردارند. امريكاييها از طريق سينما و موسيقي و ديگر ابزارهاي فرهنگي ديگر، افزون بر تبليغ ارزشهاي خود، به نكوهش فرهنگهاي ديگر مي پردازند و به عبارتي، آنها با هرگونه حركتي كه بخواهد فرهنگ آنها را زير سؤال ببرد به شدت رويارويي مي كنند.

به هر صورت كشورهاي پيشرفته به ويژه امريكا به واسطه در دست داشتن فناوري بالا و رسانه هاي گروهي نيرومند، افكار عمومي جهان را در راستاي منافع خود همراه مي سازند كه نمونه آشكار آن را مي توان از بهرهبرداري امريكا از حملات 11 سپتامبر و حمله فرهنگي و نظامي به جهان اسلام دريافت. شبكه هاي خبري وابسته به امريكا و صهيونيسم در وارونه نشان دادن حقايق، آن چنان ماهرانه عمل مي كنند كه شايد كمتر كسي فكر مي كرد ادعاي امريكا مبني بر توليد تسليحات كشتار جمعي از سوي عراق دروغ بزرگي بيش نباشد.

ازاين رو از برخي لحاظ به نظر مي رسد كه جهاني شدن فرهنگي از جنبه هاي ديگر جهاني شدن خطرناك­تر، پيچيده­تر و حساب شده­تر عمل مي كند؛ زيرا وقتي فرهنگ كشورهاي ديگر در يک فرهنگ جهاني (امريكايي) ادغام گردد، ديگر تهديدي متوجه نظام غرب نخواهد بود و آنها با خاطري آسوده­تر به چپاول كشورهاي توسعه نيافته و در حال توسعه خواهند پرداخت.

تأثير جهاني شدن در كشورهاي اسلامي

ابعاد گوناگون جهاني شدن كه در بالا بدانها اشاره شد، كشورهاي اسلامي را نيز در بر مي گيرد و آنها را تحت تأثير خود قرار مي دهد. از آنجا كه بيشتر كشورهاي اسلامي در  جهان در حال توسعه يا توسعه نيافته قرار دارند، تأثير جهاني شدن مي تواند براي آنها به مراتب سنگين تر از ديگر مناطق جهان باشد. به ويژه آنكه از بعد فرهنگي و سياسي، جهان غرب به رهبري امريكا عزم خود را جزم ساخته تا با اسلامگرايي و اسلام مقابله نمايد و آن را در مقابل همه آموزه هاي غربي به ويژه سكولاريسم ملايم و انعطاف پذير سازند. برخي از انديشمندان بر اين باورند كه بسط ايده هاي جهاني متأثر از آموزه هاي سكولار است تا اولا پايه هاي ايدئولوژيک حكومتهاي اسلامي به چالش فرا خوانده شود و ثانيا آگاهيهاي تازه، غير از آن آگاهي كه مبناي مشروعيت حكومت اسلامي و  استمرار آن را در حوزه كشورهاي اسلامي تشكيل مي دهد، پديد آيد؛ آگاهيهايي، مانند آگاهي قومي، فرقه اي، نژادي كه اقتدار سياسي را به چالش كشد و در نتيجه تجزيه كشورهاي اسلامي را با عنايت به عوامل غيرديني، چون قوميت و نژاد پديد آورد. بر اين اساس، جهاني شدن تهديدي جدي براي بسياري از دولتها و به ويژه دولتهاي ايدئولوژيک اسلامي به شمار مي آيد.

جهاني شدن با ايجاد تزلزل در پارهاي از مسئوليتهاي دولت و محدود ساختن حيطه اختيارات آن عملا باعث ايجاد گسست ميان دولت و ملت در جوامع اسلامي و تضعيف حاكميت ملي در اين كشورها مي شودكه همين مسئله مي تواند براي برخي از دولتهاي اسلامي بحران آفرين باشد.

از بعد اقتصادي نيز جهاني شدن بر كشورهاي اسلامي تأثير عمدهاي خواهد گذاشت. بسياري از كشورهاي اسلامي با وجود امكان رفع نيازمنديهاي خود از طريق همكاري با ديگر كشورهاي اسلامي، مايل به برقراري رابطه با كشورهاي اروپايي و امريكا هستند. براي نمونه در حالي كه 8 درصد از تجارت بين المللي در اختيار كشورهاي اسلامي است، تنها 10درصد از مبادلات بازرگاني اين كشورها با همسايگان مسلمانشان بوده و 90درصد بقيه با ديگر كشورهاي غيراسلامي صورت گرفته است. همان گونه كه درباره جهاني شدن اقتصادي گفته شد، اين بعد جهاني شدن بيشتر به دنبال تسلط و غلبه نظام سرمايه داري بر ديگر بخشهاي جهان است و چپاول اقتصادي و تأمين منافع قدرتها و سازمانهاي برتر اقتصادي دستاورد عمده اين جريان خواهد بود.

بنابراين، فرايند جهاني شدن امكانات گوناگوني را براي قدرتها و سازمانهاي بزرگ تجاري فراهم مي آورد تا به بهره­كشي از كشورهاي توسعه نيافته و درحال توسعه بپردازند و به نظر مي رسد كه جهان اسلام، همانند بسياري از مناطق ديگر، به واسطه برنامه هاي سلطه طلبانه غرب كه نهادهايي همچون بانک جهاني، صندوق بين المللي پول، سازمان تجارت جهاني آن را اعمال مي كنند و حتي اعمال اقدامات قهري، دچار بحران و تجربيات تلخي شود.

براي نمونه مي توان به بحران افغانستان و عراق اشاره كرد كه منافع اقتصادي به همراه ملاحظات سياسي به حمله امريكا و هم پيمانانش به اين كشورها انجاميد و ديگر كشورهاي اسلامي نتوانستند اقدامي جدي صورت دهند.

برخي از انديشمندان، در همين راستا، بر اين باورند كه يكي از اهداف عمده غرب و به ويژه امريكا از جريان جهاني شدن تضعيف دين اسلام است كه از طريق تضعيف ساختارهاي عيني و ذهني صورت مي گيرد. تضعيف ساختارهاي عيني ديني بر ايجاد نظامهاي سياسي و اجتماعي استوار است كه جايگاه دين را در حوزه اقتدار سياسي و اجتماعي كم رنگ كند. اين روند از طريق توسعه سكولاريسم و جايگزين كردن نظامهاي سياسي سكولار و ليبرال دموكراسي بر جوامع اسلامي تحميل مي شود.

تضعيف ساختارهاي ذهني نسبت به دين از طريق تغيير در نگرشهاي پيروان اديان و جوامع پيرامون درباره دين و نهادهاي ديني تأمين مي شود. تغيير ذهني در بسياري از موارد لزوما ماهيت معرفتي و شناختي ندارد، بلكه تغييرات ذهني از طريق مصرفي شدن زندگي با روندهاي نظام سرمايه داري تأمين مي شود.

يكي از نمونه هاي مهم تضعيف ذهني نسبت به دين و همچنين از نمودهاي تفكر غرب براي سيطره نظام ليبرال دموكراسي و سكولاريسم بر جهان، ارائه چهره اي خشن از اسلام و مسلمانان است. به همراه آوردن كلمه اسلام و مسلمانان در كنار ترور، ضد حقوق بشر بودن، تهديد، خشونت، ضد زن بودن و يا عقب افتادگي و بربريت نمونه هايي از تفسير وحشت آفرين از اسلام و مسلمانان است كه دائما در رسانه هاي خبري و فيلمهاي هاليوودي و رسانه هاي غربي به چشم مي خورد. ارائه چنين چهره اي از اسلام از يک سو مانع توسعه اسلام در غرب و از سوي ديگر موجب فروپاشي مسلمانان از درون مي شود.

دولتمردان امريكايي جهان را به دو قطب تقسيم کرده اند و بيان مي دارند: هر كس با ما (امريكاييها) نيست، عليه ماست و هر كس با ماست، عليه آنهاست (تروريستها)؛ آنها مي دانند كه در اين درگيري بايد انتخاب كنند كه يا با ما و يا با تروريستها باشند.

در نگاه اول اين فرايند بسيار نااميدكننده به نظر مي رسد، گويي كه كشورهاي مسلمان چاره اي جز تسليم شدن در برابر آن ندارند، اما بايد توجه داشت كه حتي خود مبلغان اصلي نظام ليبرال دموكراسي همانند فوكوياما بر اين باورند كه فرهنگ جهاني غربي (امريكايي) نمي تواند همه فرهنگها را در درون خود جذب نمايد. وي بيان مي دارد: «گرچه به باور اكثريت افراد، ما صاحب فناوري ارتباطي پيشرفته اي هستيم و در آينده قادر به هماهنگي فرهنگ در سطح جهاني به عنوان يک طرح (پروژه) جهاني خواهيم بود، اما هنوز موفق نشده­ايم. البته عوامل زيادي مانع اين

همسان­سازي هستند، همچون عدم اعتماد و تأكيد فراوان بر تفاوتهاي فرهنگي. هم اكنون آسياييها به انحطاط و ويراني شهرها و زوال خانواده هاي امريكايي مي انديشند و نيز احساسي كه امريكاييها ديگر جذاب نيستند، و اين امر از نتايج فناوري ارتباطات ناشي مي شود كه به مردم چنين فرصتي داده تا دقيقتر يكديگر را ارزيابي كنند و متوجه تفاوت شديد نظامهاي ارزشي خويش گردند… فرهنگي كه هم اكنون از ما ارائه مي شود، بدبينانه است و فرهنگهاي ديگر كمتر جذب چنين فرهنگي خواهند شد».

برخي ديگر از انديشمندان معتقدند كه جهاني شدن به واسطه ناديده گرفتن فرهنگهاي ديگر ملل و كوشش در غلبه دادن فرهنگ غربي بر ديگر كشورها از جمله كشورهاي اسلامي روند معكوسي داشته است. براي نمونه برادل معتقد است كه اگر فكر كنيم «موفقيت يک تمدن به تنهايي، نقطه پاياني بر كثرت فرهنگي خواهد بود كه سده ها در تمدنهاي عظيم جهاني تبلور يافته است»، دچار انديشه اي ساده­لوحانه شدهايم . وي مي گويد: بسياري از جوامع غيرغربي شاهد بازگشت به فرهنگ آبا و اجدادي خود هستند. چنين جوامعي معمولا به قالب مذهبي فرو مي روند و بنابراين، دستاورد بي درنگ فرايند نوسازي، احياي فراگير مذهب بوده است. در جوامع غيرغربي اين احياي مذهبي در بيشتر مواقع لزوما حالت ضد غربي به خود مي گيرد. در برخي موارد، فرهنگ غرب به بهانه مسيحي و مخرب بودن پس زده مي شود و در پارهاي موارد به سبب بي ديني و انحطاط، رستاخيز اسلامي بار ديگر در همه كشورهاي مسلمان باليده و تقريبا در بيشتر جاها در مسائل سياسي، اثري ژرف داشته است … مردم در سرتاسر جهان اسلام در برابر آلوده­شدن جوامع خود به غرب زهرآگين به پا خواسته اند».

بنابراين، فرهنگهاي ديگر هم مي توانند در عرصه جهاني شدن نقش داشته باشند و حذف تكثر فرهنگي از جهان امكان­پذير نيست و فرهنگ غرب خواه و ناخواه وادار به گفت وگو با ديگر فرهنگهاي جهان خواهد شد و ناچار است تا هويت بقيه ملتهاي جهان را شناسايي نمايد. بي جهت نيست كه هجوم فرهنگي غرب به طور زيركانه اسلام و مسلمانان را هدف قرار داده است زيرا آنها به خوبي آگاهاند كه تنها فرهنگي كه مي تواند در برابر حاكميت غرب با سردمداري امريكا رويارويي نمايد و الگويي مناسب براي بشريت امروزي ارائه دهد، فرهنگ غني و انسان­ساز اسلامي است.

  • خلاصه بحث

يكى ديگر از پديده‏هايى كه دنياى امروز آن را تجربه مى‏كند، جهانى شدن است. به‏طور خلاصه مى‏توان گفت: جهانى شدن به‏صورت يك روند (پروسه) و نيز به‏صورت يك پروژه تعرف مى‏شود. يعنى با افزايش و توسعه و پيشرفت در ابزارهاى ارتباطات جمعى، رسانه‏هاى جمعى و … تعاملات بشرى با سرعت و سهولت بيشترى صورت مى‏گيرد، به‏گونه‏اى كه مرزهاى بين دولت‏ها به‏طور روزافزونى كم‏رنگ‏تر مى‏شود و حاكميت آنها تحت‏تأثير بازيگران غيردولتى به چالش كشانده مى‏شود. به‏طور كلى بايد گفت كه دنيا به مكان واحد و كوچكى تبديل مى‏گردد به‏گونه‏اى كه كوچك‏ترين مسئله در گوشه‏اى از جهان بلافاصله در نقاط مختلف جهان طنين مى‏يابد.

در اين جهان به‏هم تنيده، كشورها همچون شبكه‏اى عنكبوتى به‏هم متصل گشته‏اند كه گسترش شبكه جهانى اينترنت به اين روند بسيار كمك كرده است تا فرهنگ جهانى واحدى تشكيل گردد.

در مقابل، عده‏اى معتقدند كه جهانى شدن پروژه‏اى است كه كشورهاى پيشرفته به اجرا درآورده‏اند تا به چپاول هر چه بيشتر كشورهاى در حال توسعه و توسعه‏نيافته بپردازند.

به اعتقاد آنها، جهانى شدن تنها به ضرر كشورهاى جهان سوم خواهد بود، زيرا با از بين رفتن مرزهاى حاكميت و كنترل دولت‏ها بر قوانين تعرفه و گمرك، اقتصاد اين كشورها از هم فرو خواهد پاشيد و آنها محكوم به اجراى قوانين كشورهاى پيشرفته خواهند بود.

به اعتقاد گروهى ديگر، پيامدهاى منفى جهانى شدن به بعد اقتصادى محدود نمى‏شود و كشورهاى امپرياليستى سعى مى‏كنند فرهنگ خود را بر ديگر كشورها تحميل كنند. مثلًا ايالات متحده در قالب فيلم‏هاى هاليوودى سعى مى‏كند تا فرهنگ مصرف، الگو و سبک زندگى آمريكايى را در سطح جهان گسترش دهد تا آنجا كه برخى جهانى شدن را برابر با آمريكايى شدن مى‏دانند.

ترويج الگوهاى سياسى و حكومتى تحت لواى دموكراسى و ارزش‏هاى ليبرالى (ازجمله حقوق بشر) عامل ديگرى است كه در تضعيف حاكميت كشورهاى جهان سوم نقش داشته است. كشورهاى غربى با تبليغ اين نظام حكومتى سعى دارند تا شكل حكومتى همه كشورهاى جهان، به‏ويژه كشورهاى خاورميانه را مطابق با الگوهاى خود درآورند و در اين مسير از هيچ اقدامى فروگذار نخواهند كرد.

بنابراين، جهانى شدن با سرعت روزافزونى ساختار حكومت‏هاى كشورهاى ضعيف‏تر را متزلزل مى‏سازد و اين روند تنها به سود كشورهاى پيشرفته است.

در مجموع مى‏توان گفت كه اگرچه دوران استعمار كهنه به پايان رسيده است و كشورهاى مستعمره استقلال يافته‏اند، اما روندى در حال شكل‏گيرى است كه به مراتب پيچيده‏تر و قوى‏تر از استعمار كهنه عمل مى‏كند.

استعمار نو از جنبه‏هاى مختلف سعى مى‏كند تا با نفوذ در كشورهاى ديگر، كانال‏هايى براى استخراج ثروت‏هاى فكرى و مادى اين كشورها ايجاد كند كه در مقايسه با گذشته بسيار سهمگين‏تر و مخرب‏تر است.

نتيجه گيري

در اين گفتار كوشش بر اين بود تا با ارائه تعاريف گوناگون و مختلف از جهاني شدن و بررسي ابعاد اقتصادي، سياسي و فرهنگي آن به فهمي جامع تر از اين روند برسيم . جهاني شدن در حال رخدادن است و انكار و منزوي ساختن خود از آن امكانپذير نيست و نتيجه اي جز لطمه بيشتر به همراه نخواهد داشت. اما چاره چيست؟ چه اقدامي را مي توان در برابر اين روند انجام داد؟

بي گمان كشورهاي غربي داراي امكانات مادي زيادي هستند و قدرت مادي در اختيار آنهاست اما اين به تنهايي نمي تواند سلطه آنها را تضمين نمايد.

امروزه ميزان آگاهيهاي افراد به هويتهاي سنتي خود افزايش يافته است و كوشش كشورهاي غربي، به ويژه امريكا، براي تسلط بر كشورهاي ديگر و ادغام همه فرهنگهاي جهان در فرهنگ غربي مبتني بر سكولاريسم و ليبرال ـ دموكراسي نتيجه اي وارونه را براي آنها به ارمغان آورده است.

ما نيز به عنوان يكي از كشورهاي اسلامي داراي فرهنگي غني و انسان­ساز هستيم و بايد با بهرهگيري از ابزارهاي ارتباطي و اطلاعاتي، هر چند محدود، به رويارويي با جنبه هاي منفي اين روند بپردازيم.

انقلاب فناوري ارتباطات و اطلاعات هم تهديد است و هم فرصت، و ما بايد بكوشيم تا اين تهديد را به فرصتي مبدل كنيم. برخوردمنفعلانه و ناديده گرفتن واقعيات جهان جز افزايش تهديد، رهاورد ديگري نخواهد داشت و برعكس با استفاده از يک سياست گذاري جامع و جديد براي مديريت و رهبري امكانات موجود مي توان الگوي جديدي را براي رويارويي با سيطره­طلبي غرب ارائه كرد.

بنابراين، بيداري دوباره جهان اسلام و بازتعريف وحدت جهان اسلام و تلاش براي طراحي يک برنامه معقول و منطقي براي پاسداري از جايگاه جهان اسلام در سطوح گوناگون نظري و عملي رمز موفقيت در عصر جهاني شدن است.

 

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا