- هجرت پیامبر صلیاللهعلیهوآله به مدینه
- موقعیت یثرب
درباره موقعیت یثرب باید گفت (1) یثرب یکی از شهرهای کوهستانی حجاز است. شهر را دو کوه «احد» در شمال و کوه «عیر» در جنوب در بر گرفته است و شرق و غرب شهر را نیز سنگلاخهای سیاه آتشفشانی به نام «الحرَّه» فرا گرفته است.
سه دره به نامهای«قناه» در جنوب احد و «عقیق» در سر تا سر غرب و «بطحان» از داخل شهر میگذرد.
شهر یثرب دارای آب و هوای مساعد برای کشاورزی است و متوسط دمای هوای آن در سال 30 درجه سانتیگراد و میانگین بارندگی آن در سال 4 / 38 میلیمتر است.
يثرب را نام فردى دانستهاند از نوادگان نوح عليهالسلام (يثرب بن قانية بن مهائيل …)!، همچنان كه معناى لغوى خاصى نيز براى آن ياد كردهاند كه عبارت از: «لَوْم و فساد و عيب» است. به همين دليل نوشتهاند كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله پس از ورود به آن، فرمودند اين كلمه به كار برده نشود و به جاى آن، آن را «طابة» و «طَيْبَة» ناميدند. (2)
گفته شده است كه يثرب تنها بخشى از منطقهاى بوده است كه بعد از هجرت رسول خدا صلىاللهعليهوآله «مدينة الرسول» يا به اختصار «مدينه» ناميده شد.
مناطق مسكونى مدينه بيشتر عبارت از خانههاى معمولى از سنگ آجر و خشت بود و احتمالًا در ميان هر طايفهاى، به ويژه يهوديان، علاوه بر خانههاى معمولى، حصنها و قلعههايى نيز وجود داشت كه به نام «اطُمْ» شناخته مىشود. اين قلعهها براى مواقع ضرورى (جنگها) مورد استفاده قرار مىگرفت، اما شهر در مجموع حصارى نداشته است.
آنچه از مجموع آنها به دست آمده است، اين است كه چند بار بنى اسرائيل به دلايل مذهبى و سياسى، بدين سوى هجوم آوردند، بر آنجا مسلط شدند و ساكنان آن را متفرق ساختهاند. از كيفيت آن حملات و نيز زمان دقيق آنها گزارش دقيقى در دست نيست؛ اما آنچه كه توسط مورّخان فرض گرفته شده، اين است كه: يهوديان ساكن مدينه در زمان بعثت، پيش از ساكنان عرب آن؛ يعنى اوس و خزرج، در آنجا سكونت داشتهاند. احتمالًا اين مهاجران در جريان حمله رومىها به قدس، در قرون نخست ميلادى، به حجاز پناه آوردهاند.
گزارش پراكنده يهوديان در اراضى مديترانهاى و از جمله عربستان و دلايل آن را «ويل دورانت» در تاريخ تمدن، جلد 14آورده است.
درباره دليل سكونت آنان در اين نواحى، به خاطر داشتن اطلاعاتى از تورات؛ درباره ظهور رسول خدا صلىاللهعليهوآله در چنين ديارى، اخبار زيادى را مورّخان نقل كردهاند. (3)
سكونت آنها بيشتر در كنار حره شرقى بوده است. از لحاظ نژاد، اين مسلّم است كه يهوديان اين نواحى غير عرب و از بقاياى يهود اسرائيلى بودهاند. از اشارات مستمرّ قرآن به بنى اسرائيل و تطبيق آنها بر يهوديان مدينه، مىتوان چنين امرى را ثابت دانست. به علاوه، منابع اتفاق دارند كه زبان مذهبى آنان عِبْرى بوده است. علاوه بر اين مورّخان و نسب شناسان عرب- كه براى همه ساكنان، حتى شده نسب عربى وضع مىكنند- هيچگونه نسب عربى براى آنان ياد نكردهاند. اينها نشان مىدهد كه غير عرب بودن آنها براى همه محرز بوده است. اعرابى كه با نام اوس و خزرج شناخته مىشدند- و بعدها با نام انصار- مهاجرانِ جنوب جزيرة العرب به اين ناحيه بودهاند. اوس و خزرج دو فرزند يك پدر با نام حارثة بن ثعلبه بودهاند.
تاريخ و دلايل مهاجرت اين قبايل يمنى به شمال جزيره، مورد توجه اخباريان و تاريخ نويسان بوده است. بيشترين تكيه بر روى سيل عرم و خراب شدن سدّ مأرب صورت گرفته است كه به دنبال آن، تعداد زيادى از قبايل جنوب به مناطق مختلف جزيره مهاجرت كردند. (كه از جمله آنها مهاجرت خزاعه به مكه بود)
اين نظر كه مهاجرت اوس و خزرج بعد از سيل عرم بوده مورد ترديد قرار گرفته است. گفته شده است كه اين مهاجرت مىتوانسته دلايل سياسى و نظامى- نزاعهاى ميان قبايل و قدرتطلبى حبشىها و حاكمان محلّى در آن حدود- و همچنين دليل اقتصادى داشته باشد. (4)
حدسى كه درباره تاريخ اين مهاجرت زده شده است، حدود سال 347 ميلادى است. در حالى كه سيل عرم در حدود سالهاى 477- 450 رخ داده است. بدين ترتيب مهاجرت آنان سالها پيش از سيل عرم صورت گرفته است. هرچند اين احتمال نيز از نظر دور نمانده كه سيلى ديگر سبب آن مهاجرت بوده است.
مهاجرت اين قبايل به يثرب و سكونت آنها در اين ناحيه، مىتوانست مشكلاتى را با يهوديان به وجود آورد. گفته شده كه در آغاز آنها با امضاى معاهداتى با يكديگر روابط مناسبى داشتند اما به تدريج با توجه به كثرت اعراب، آنان بر يهود تفوّق يافته و يهوديان به صورت اقلّيت- اما اقليتى قوى- درآمدند. به مرور زمان همه اين طوايف يهودى و عربى، به دلايل اقتصادى و نيز عصبيّتهاى قبيلهاى، با يكديگر به منازعه برخاسته و روابطى كه در همه جاى جزيرة العرب، در ميان قبايل از حرب و حلف وجود داشت، در اينجا نيز برقرار شد. اوس و خزرج- احتمالًا به تحريك يهوديان كه خود را مغلوب تصور مىكردند- با يكديگر جنگهاى فراوانى كردند. يكى از نخستين جنگها در روايت مورّخان به «يوم سمير» (يا: سميعه) شهرت يافته، پس از آن نيز درگيريهاى ديگرى (كه برخى از آنها در ماههاى حرام بوده و به همين دليل فجار نام گرفته [غير از جنگهاى فجار در مكه و اطراف آن است]) واقع شده است. آخرين آنها جنگ بعاث (نام يكى از مناطق نزديك به حره شرقى) است كه جنگ شديدى ميان اوس و خزرج صورت گرفته است. در اين جنگ كه احتمالًا پنج سال پيش از سال نخست هجرت روى داده است، بسيارى از بزرگان اوس و خزرج كشته شدند.
عايشه اين جنگ و كشته شدن سران آنها را درآمدى براى ظهور اسلام در مدينه دانسته است. تفصيل رخدادهاى بُعاث را ابوالفرج اصفهانى نقل كرده است. در اين جنگ اوسيان بر خزرجيان غلبه كردند (على رغم آنكه حضير كتائب [پدر اسَيْد بن حُضَير صحابى] كه رئيس آنان بود به قتل آمد.)
با اين كه در اين جنگ خزرجىها شكست خوردند، اوس در كشتن آنان افراط نكردند. آنها تصميم گرفتند تا خزرجىها را كه برادرانشان بودند بر «ثعالب» [روباهها] ترجيح دهند.
اين تعبير شايد اشاره به يهوديان [حيلهگر] بوده است. (5)
نوع اين جنگها مىتوانسته در آغاز ناشى از حسادت خزرج نسبت به زمينهاى حاصلخيزى باشد كه در اختيار اوس (و همپيمانان يهودى آنها) بود.
از نقطه نظر دينى، قبايل ساكن يثرب همگى بت پرست و به اصطلاح قرآن «مشرك» بودند. به همين دليل پيوند آنان با مكه و مشركان آن سرزمين مقدس، بسيار نيرومند بوده است. مىتوان گفت آنان تمامى آداب بت پرستى قريش و مراسم منحرف شده بازمانده از ابراهيم عليهالسلام را كه مورد رعايت مكيان بود، رعايت مىكردند. بدين ترتيب پيوند آنان از لحاظ فرهنگى با مكه گسترده بوده است. در برابر، هيچگونه پيوند فكرى با يهوديان ساكن مدينه نداشتند و كمترين تأثيرى از آنان نپذيرفته بودند. همينطور از نصرانىها، كه البته حضورى در شهر آنان نداشتند. گرچه قافلههاى تجارى آنها از نجران يا يمن به سمت شمال، به منطقه آنان آمد و شد داشت. (6)
عدم تأثيرگذارى گسترده يهود در عرب، بيشتر به دليل بىتوجهى يهود به نشر دعوتشان بود. آنان خود را قوم برگزيده خداوند میدانستند و به دينِ يهود چهره نژادى داده بودند. به علاوه اين تلقّى براى اوس و خزرج بود كه دين بومى منطقه همان بت پرستى است و نبايد به دينى كه از خارج وارد شده وقعى نهاد. با اين حال يعقوبى آورده است كه جمعى از اوس و خزرج به دليل مجاورت با يهود خيبر، قريظه و نضير، يهودى شدند. (7)
از آنجا كه قبايل عرب هر كدام به بتِ خاصّ خود عنايت داشتند- گرچه به ساير بتها نيز احترام مىنهادند- بت «منات» مورد علاقه و عبادت اوس و خزرج بود. اين بت در نزديكى درياى احمر در منطقه قديد- جنوب غربى يثرب- قرار داشت و سخت مورد احترام ساكنان عرب يثرب بود. گفته شده است كه اوس و خزرج براى مراسم حج عازم مكه مىشدند؛ اما براى تراشيدن سر نزدِ منات رفته و تنها با چنين اقدامى حج خويش را تمام شده و مقبول مىدانستند.
از نظر اقتصادى محيط يثرب نسبت به مكه متفاوت بود، گرچه در اينجا نيز تجارت وجود داشت؛ اما نه همانند تجارت مكيان كه قافلههاى تجارى تابستانى و زمستانى داشته باشند. اقتصاد مدينه بر پايه كشت و زرع و نخلستانهايى بود كه در نواحى مختلف مدينه وجود داشت. خرما يكى از محصولات مدينه بود كه بخشى از تغذيه مردم نيز به وسيله آن انجام مىگرفت. در مجموع بايد گفت مدينه در قياس با مكه از توان اقتصادى درونى برخوردار بود و از اين زاويه بر مكه امتياز قابل توجهى داشته است.
- هجرت نبى اكرم صلّىاللّهعليهوآله به مدينه
شيخ طوسى در أمالى میفرماید:
قرار شد كه ابو بكر بن ابى قحافه و هند بن ابى هاله، رسول الله صلىاللهعليهوآله را در سفر (هجرت) به مدینه همراهى كنند، براى همين آن حضرت به آنها دستور داد كه در سر راه غار منتظر بمانند و رسول الله صلىاللهعليهوآله در جايگاه خويش باقى ماند تا سفارشهاى لازم را به على عليه السّلام بكند و او را به صبر دعوت فراخواند. او نماز مغرب و عشا را در منزل به جاى آورد. سپس در تاريكى اول شب از منزل خارج شد.
جاسوسانى از قريش، منزل را محاصره كرده بودند و منتظر بودند كه نيمه شب فرا برسد و مردم به خواب بروند، تا نقشه خويش را اجرا كنند. آن حضرت به هنگام خروج از منزل اين آيه را خواند: «وَ جَعَلْنا مِنْ بَيْنِ أَيْدِيهِمْ سَدًّا وَ مِنْ خَلْفِهِمْ سَدًّا فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ» (8)
پس از آن، مشتى خاك برگرفت و به طرف مشركان پاشيد. به اين ترتيب آن افراد متوجه عبور او نشدند. آن حضرت سپس نزد هند و ابو بكر آمد و آنها هم با او حركت كردند تا به غار رسيدند. سپس هند به دستور رسول الله صلىاللهعليهوآله به مكه بازگشت و رسول الله صلىاللهعليهوآله و ابو بكر به داخل غار رفتند.
پس از آن كه پرده شب بر همه جا گسترانيده شد و سكوت همه جا را فرا گرفت، گروه قريشى به سوى على عليه السّلام رفتند و چون شكى نداشتند كه او رسول الله صلىاللهعليهوآله است، با سنگ به سر و روى او مىزدند تا اين كه هنگامه طلوع فجر فرا رسيد و آنها ترسيدند كه رسوا شوند، براى همين به صورت دسته جمعى بر وى حملهور شدند. در آن زمان خانههاى مكه داراى در ورودى نبود و تنها پارچهاى بر ورودى آن آويزان بود. على وقتى آنها را مشاهده كرد كه شمشيرهايشان را كشيدهاند و به سوى وى مىآيند و در پيشاپيش آنها خالد بن وليد بن مغيره قرار دارد، شجاعت به خرج داد و با ترفندى شمشير خالد را از دستش گرفت و در اين حال خالد به خود مىپيچيد و شتروار نعره مىكشيد. بقيه افراد هنوز بر پلههاى خانه بودند كه على عليهالسّلام با شمشير خالد به سراغ آنها رفت و آنها همانند گله گوسفند از مقابلش گريختند و به پشت بام فرار كردند. هنگامى كه با دقت به وى نگاه كردند، فهميدند كه او على عليهالسّلام است. گفتند: تو على هستى؟ فرمود: بله، من على هستم. گفتند: ما با تو كارى نداريم، ولى بگو كه محمد كجاست؟ فرمود: من اطلاعى از وى ندارم. پس قريشيان با دقت و با چشمهاى تيزبين سوار مركبهاى خود شدند و به جست و جوى رسول الله صلىاللهعليهوآله پرداختند. (9)
شيخ طوسى در امالى روايت مىكند كه: مشركان در دار الندوه جلسهاى تشكيل دادند تا در مورد رسول الله صلىاللهعليهوآله؛ با هم مشورت كنند و جبرئيل خبر آن را به اطلاع رسول الله صلىاللهعليهوآله رسانيد و به وى دستور داد كه در آن شب در جايگاه خود نخوابد. براى همين وقتى كه هنگامه خواب فرا رسيد، آن حضرت صلىاللهعليهوآله به على عليهالسّلام دستور داد كه در جايگاه وى بخواند. على عليهالسّلام در آنجا خوابيد و برد يمانى سبزى را كه مخصوص رسول الله صلىاللهعليهوآله بود، بر خود كشيد و شمشيرى را هم در كنار خود گذاشت. پس از آن كه گروه قريشى در اطراف خانه جمع شدند و مراقب خانه بودند، آن حضرت از منزل خارج شد، در حالى كه بيست و پنج نفر از آنها جلوى در نشسته بودند. آن حضرت صلىاللهعليهوآله مشتى از خاك را برداشت و بر آنها پاشيد و سوره يس را قرائت كرد: «يس وَ الْقُرْآنِ الْحَكِيمِ» تا به اين آيه رسيد: «فَأَغْشَيْناهُمْ فَهُمْ لا يُبْصِرُونَ». سپس رفت. پس از مدتها عابرى كه از آنجا مىگذشت، از آنها سؤال كرد: منتظر چه كسى هستيد؟ گفتند: محمد. گفت: به خدا قسم كه زيانكاريد. او از ميان شما گريخته است! و بر سر تمام شما خاك پاشيده است، آنها گفتند: به خدا قسم كه ما او را نديدهايم! (10)
قمى در تفسير خود مىنويسد: وقتى نزديكىهاى صبح، گروه قريش به اتاق پيامبر آمده و به سوى جاى خواب آن حضرت رفتند، ناگهان على عليهالسّلام از جاى خود برخاست و گفت: چه كار داريد؟ گفتند:
محمد كجاست؟ گفت: مگر او را به من سپرده بوديد؟ مگر نگفته بوديد كه مىخواهيد او را از شهر خود اخراج كنيد؟! او با پاى خود از شهر شما خارج شده است. آنها متوجه ابو لهب شدند و او را كتك زدند و گفتند: از سر شب تا به حال ما را فريب مىدادى.
در ميان آنها مردى بود كه به وى «ابو كرز» مىگفتند و رد پاى افراد را شناسايى مىكرد. به او گفتند:
اى ابو كرز عجله كن! او جلوى اتاق پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله آمد و گفت: اين، جاى پاى محمد صلىاللهعليهوآله است و به خدا قسم كه عين جاى پاى در مقام ابراهيم است. اين هم جاى پاى پسر ابى قحافه يا پدرش مىباشد.
جاى پاها را رديابى كردند تا به جلوى غار رسيدند، سپس گفت: از اينجا عبور نكردهاند يا اين است كه به آسمان عروج كردهاند و يا در زمين فرو رفتهاند!
خداوند عنكبوتى را مأمور كرده بود و تارهايى را جلوى در غار تنيده بود … و خداوند آنها را از دسترسى به رسول خود منصرف كرد و متفرق شدند. (11)
طبرسى در اعلام الورى مىنويسد: قريشىها براى يافتن رسول الله صلىاللهعليهوآله از مكه خارج شدند، اما خداوند چشمهاى آنها را كور كرد و با وجودى كه او جلوى چشمانشان بود، آنها را از دسترسى به وى مأيوس كرد، در حالى كه از تيزبينترين افراد عرب بودند و خداوند عنكبوت را مأمور كرد كه بر در غار، تار بتند و آنها را از جست و جوى بيشتر مأيوس كند. و خداوند دو كبوتر وحشى را مأمور كرد كه جلوى غار بخوابند.
على عليهالسّلام صبر كرد تا شب آينده فرا رسيد. او همراه هند بن ابى هاله حركت كرد تا نزد رسول الله صلىاللهعليهوآله در غار رفتند و در آنجا آن حضرت صلىاللهعليهوآله به هند دستور داد كه براى وى و همراهش دو شتر خريدارى كند، اما ابو بكر گفت: اى پيامبر خدا، براى خود و شما دو مركب آماده كردهام كه با آنها تا مدينه سفر مىكنيم. رسول الله صلىاللهعليهوآله فرمود: من هر دو و حتى يكى از آنها را قبول نمىكنم، مگر آن كه بهاى آنها را بپردازم، ابو بكر گفت: اختيار با شماست و او به على عليهالسّلام دستور داد كه بهاى شترها را بپردازد. سپس به او سفارش كرد كه امانتها را رد كند و تعهدات او را بپردازد.
قريش در زمان جاهليت پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله را «امين» مىناميدند، براى همين اموال و دارايىهاى خود را نزد وى به امانت مىگذاشتند. همچنين افرادى كه در هنگام موسم حج وارد مكه مىشدند، دارايىهاى خود را به او مىسپردند و اين كار پس از نبوّت آن حضرت هم ادامه داشت. براى همين به على عليهالسّلام دستور داد كه در مكه بماند و صبح و شام در ابطح فرياد بزند: هر كسى كه نزد محمد صلىاللهعليهوآله امانت يا وديعهاى دارد، بيايد و آن را پس بگيرد. سپس به على عليهالسّلام فرمود: آنها هيچ آسيبى به تو نخواهند رسانيد و تو با صداى بلند و در ميان جمع امانتهاى مردم را به آنها تحويل بده و بدان كه من دخترم را به تو مىسپارم و هر دوى شما را به خدا مىسپارم و او نگهدار شما است.
سپس به او دستور داد كه مركبهايى را براى خود و فواطم (فاطمه بنت أسد، فاطمه بنت محمد و فاطمه بنت زبیر بن عبدالمطلب) و كسانى از بنى هاشم كه قصد هجرت به مدينه دارند، خريدارى كند و فرمود: پس از آن كه اين كارها را انجام دادى، آماده هجرت به سوى خدا و رسولش باش و پس از آن كه نامه من به تو رسيد بىدرنگ حركت كن. سپس به مدت سه روز در غار مكث كرد و آنگاه به سوى مدينه حركت كرد.
ابن شهر آشوب در تفسيرش و ابى السعادت در فضائل العشرة و غزّالى در احياء العلوم و كيمياى سعادت با روايت از ابى يقظان (عمار بن ياسر) و از طريق خاصه، از ابن بابويه و ابن شاذان و كلينى و طوسى و ابن عقده و ابن فياض و عبدلى و صفوانى و ثقفى با سندهايشان از ابن عباس و ابى رافع و هند بن ابى هاله از نبى اكرم صلىاللهعليهوآله نقل مىكنند كه فرمود: خداوند به جبرئيل و ميكائيل وحى فرمود كه من بين شما برادرى ايجاد كردم و عمر يكى از شما را طولانىتر از عمر ديگرى قرار دادم. حال كدام يك از شما حاضر است كه خود را فداى برادرش كند؟ هر دوى آنها از مرگ كراهت داشتند.
پس خداوند به آنها وحى كرد: آيا مثل ولى من، على بن ابى طالب نيستید كه بين او و پيامبرم، محمد صلىاللهعليهوآله برادرى برقرار كردم و على جان خويش را فداى پيامبر صلىاللهعليهوآله کرد؟ او در جاى پيامبر صلىاللهعليهوآله خوابيده است تا آن حضرت جان سالم به در ببرد، حال به زمين برويد و او را از دشمنان در امان نگه داريد.
پس جبرئيل به زمين هبوط كرد و بالاى سر آن حضرت و ميكائيل پايين آن حضرت نشستند و در اين حال جبرئيل مىگفت: به به! چه كسى مثل تو است اى پسر ابو طالب، به خدا قسم كه ملائكه به تو افتخار مىكنند!
خداوند در شأن على عليهالسّلام اين آيه را نازل كرد: «وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْرِي نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ؛ و از ميان مردم كسانى هستند كه جان خويش را براى كسب رضاى خداوند، فدا مىكنند». (12)
—————————-
1- تاریخ اسلام، منتظرالقائم، ص 107؛ برای مطالعه بیشتر ر.ک: محمد شوقی بن ابراهیم مکی، اطلس مدینه منوره، ص 8.
2- سیره رسول خدا (جعفریان)، ص 367؛ برای مطالعه بیشتر ر.ک: تاج العروس، ج 2، ص 85؛ در قرآن آمده است «لاتثريب عليكم اليوم يغفراللّه لكم» سوره يوسف، آیه 92، و ر.ک: مفردات، ص 75.
3- معجم البلدان، ج 6، ص 84 : ان علماؤهم كانوا يجدون فى التوراة صفة النبى صلى الله عليه و آله و سلم و انه يهاجر الى بلد فيه نخل بين حرتين فاقبلوامن الشام يطلبون الصّفه]
4- درباره دلايل مهاجرت آنها ر. ک: يثرب قبل الإسلام، ص 72- 67.
5- الاغانى ابوالفرج ، ج 17، ص 125.
6- يثرب قبل الاسلام، ص 110.
7- سیره رسول خدا (جعفریان)، ج 2، ص 72؛ برای مطالعه بیشتر ر.ک: يعقوبى، ج 1، ص 257.
8- سوره يس، آیه 9.
9- تاریخ تحقیقی اسلام، ج2، ص 165؛ برای مطالعه بیشتر ر.ک: امالى شيخ طوسى، ص 466- 467، حديث 35 و از او در بحار الانوار، ج 19، 58- 63 و حلية الابرار، ص 83- 90.
10- تاریخ تحقیقی اسلام، ج 2، ص 166؛ امالى شيخ طوسى، ج 2، ص 60 .
11- تاریخ تحقیقی اسلام، ج2، ص 167؛ برای مطالعه بیشتر ر. ک: تفسير قمى، ج 1، ص 273- 276 و طبرسى آن را در اعلام الورى، ص 61- 63 و قطب راوندى آن را در قصص الانبياء، ص 335- 337 و در الخرائج و الجرائح، ج 1، ص 44 حديث 231 نقل كرده و آن مرد را «ابا كريز» نام برده است.
12- تاریخ تحقیقی اسلام، ج 2، ص 170؛ مناقب آل ابى طالب، ج 2، ص 64- 65 و كلينى در الروضة، ص 119 و شيخ طوسى در امالى، ص 469 و كراجكى در كنز الفوائد از خطيب خوارزمى و در تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 39، آمده است و آيه از سوره بقره آيه 207 است.