- حمله مغول
بي گمان يورش و هجوم و فتح سرزمينها و پيروزي كوچنشينان بر مردم يكجانشين، با اندك تفاوتي در همه جا وجود داشته است. كشتار، ويراني، انهدام، تاراج و دست اندازي به نواميس در مراحل نخست همه اين يورشها صورت مي گرفته است؛ اما در اين ميان، مغولان، به سبب روحيه هجومي و خوي ايلي، در اين زمينه گوي سبقت را از همه جهانگشايان ربودند و با ضرب تيغ و شمشير خويش آنچه شدني بود كردند و آنچه مي توانستند ويران كردند و در نتيجه، در بيشتر موارد، سرزمينهايي خالي از سكنه پديد آوردند. افتخار آنان اين بود كه بگويند شهرهاي بزرگ را با خاك يكسان كرديم و ديگر پاي اسب ما حتي به سنگ و خشتي نيز برنمي خورد. مغولان با
چنين روشي امپراتوري باشكوهي را، شامل سراسر آسيا، بخشي از اروپا، ناحيه اي از كره تا مرزهاي آلمان و كرانه هاي درياي آدرياتيک، تشكيل دادند.
بررسي زمينه هاي اوليه تشكيل قدرت مزبور و سپس چگونگي برخورد آن با ممالک هم جوار و به ويژه هجوم آنان به خراسان، ايران و كلا جهان اسلام، هر چند تنها بخشي از تاريخ مغول را شامل مي شود، مي تواند تصويري از شرايط تاريخي تشكيل، تحكيم و اعتلاي قدرت مغول را در جهان آن روز در اختيارمان بگذارد.
بنابراين، پژوهش حاضر، كه بر يورش مغولان به سرزمينهاي اسلامي و پيامدهاي حملات ايشان به جهان اسلام بيشترين تأكيد را دارد، درعين حال، مي كوشد به فرصت طلبيها و سوءاستفاده هاي مسيحيان صليبي از اين غائله نيز اشاره كند و نشان دهد كه در اين مبارزه طولاني و نفس گير چگونه اسلام و فرهنگ و تمدن اسلامي از چنان طوفان هولناكي به سلامت رست، كه نه تنها ريشه كن نشد، بلكه بيشتر ريشه دوانيد و اين بار حتي دشمنان را نيز رام و مقهور كرد و آنان را به مبلغان خويش تبديل كرد.
كشف علل اين موفقيت موضوعي است كه پژوهش حاضر پس از بيان نخستين روياروييهاي جهان اسلام با مغولان به آن مي پردازد. اما پيش از آن بايد به اين مطلب اشاره كنيم كه اصولا مغولان چه كساني بودند و چگونه توانستند قدرتي چنان عظيم به دست آورند و چرا با جهان اسلام درافتادند؟
الف) زمينه هاي تشكيل قدرت مغول
آسياي مركزي و شرقي، از درياي اختسک تا درياي خزر، ناحيه وسيعي را تشكيل مي دهد كه جغرافيايي متنوع، اعم از كوه و دشت و فلات و صحرا و دره هاي خرم و حاصلخيز دارد، ولي بخش عمده صحراها و ريگزارها و ارتفاعات صعب العبور است.
اين ناحيه، كه قسمت عمده آن با ممالک اروپاي مركزي و درياي مديترانه هم عرض است، از طرف شرق به بلنديهاي منچوري و كوه هاي خينگان كبير و ديوار عظيم چين محدود مي شود و از جانب غرب به درياي خزر محدود است. در شمال اين ناحيه دشت وسيع سيبري و درسمت جنوب، فلات وسيع و مرتفع تبت و سلسله جبال هيماليا قرار دارد كه با وجود داشتن بعضي راه ها براي رفت وآمد اصلا مناسب نيست.
مهم ترين ناحيه در مناطق يادشده دشت مغولستان است كه از طريق صحراي گوبي به صحراي دزونگاري، بين كوه هاي آلتايي و تيانشان، به دشت تركستان شرقي و نواحي ختن و كاشغر و كوئن لن مي پيوندد. دوري از درياها و وجود ارتفاعات باعث شده است كه اين منطقه وسيع به صورت استپ يا مرتعي بدون درخت درآيد و درعين حال داراي آب و هواي متغير و بري باشد، با تابستاني گرم و كوتاه و زمستاني سرد و طولاني.
اين اختلاف دما (تابستان 38 درجه سانتي گراد بالاي صفر و زمستان 42 درجه سانتي گراد زير صفر) و بادهاي تند و خشن فلات مرتفع، بر چهره هاي مردمان اين صحراها تأثير گذاشته، چنانكه آنان چشماني ريز و تنگ، پلكهايي كشيده و گونه هايي برآمده و پيكرهايي كم مو دارند. بالاتنه هاي پهن به آنان قدرتي بسيار داده و ضرورتهاي زندگي بيابانگردي آنان را بي باك بار آورده است.
تموچين (چنگيز) در چنين محيطي و در ميان مردم صحراگردي زاده شد كه براي يافتن چراگاه دائما در مهاجرت بودند و شيوه زندگي شان جنگ و شكار و غارت مجاوران و كاروانيان بود. هنگام تولد او پدرش، يسوكاي بهادر، به غارت يكي از قبايل به نام تموچين رفته بود و چون در ميدان جنگ بخت با او ياري كرد و دشمن را اسير كرد، هنگام بازگشت به خانه فرزند تازه متولدشده خود را نيز «تموچين» ناميد.
علاوه بر قبيله قيات، به معناي سيل خروشان، كه تموچين متعلق به آن بود، و دوجقين يا اشک چشم نيز ناميده مي شد، كه نسب ايشان از يسوكاي بهادر آغاز مي گشت، برخي ديگر از اقوام و قبايل مهم مغول عبارت بودند از اويغوريها، آغاجريها، تاتارها، قرائيتها، نايمانها، بكرينها، قرقيزها. در آن ميان به ويژه دو قوم از شهرت و اعتبار سياسي و فرهنگي بيشتري برخوردار بودند؛ يكي تاتارها كه در مجاورت چين قرار داشتند و در نتيجه، همواره در ستيز با آن امپراتوري و نيز در حال نزاع و درگيري با اقوام رقيب مغول ديگر، از جمله قياتها، بودند كه چنگيزخان
از ميان آنان برخاست. دليري و رزمجويي اين قوم در معركه ها و صحنه هاي گوناگون نبرد در سده پنجم و ششم هجري به حدي بود كه واژه «تاتار» يا «تتر» براي همه فاتحان مغولي به كار مي رفت و حتي عطاملک جويني، چنگيزخان و قوم او را تتار يا تتر ناميده است؛
در حالي كه، در واقع چنين نبود و تاتارها چنان سخت با يسوكاي بهادر، پدر چنگيز، و نيز خود چنگيزخان در ستيز بودند كه به محض دستيابي چنگيزخان به قدرت، دمار از روزگار آنان كشيد و چنان تاتارها را در هم شكست كه ديگر نتوانستند به صورت قبيله اي مشخص به حيات خود ادامه دهند.
قوم ديگر مهم مغولي اويغورها بودند. در زبان تركي، اويغور به معناي مددكردن و پيوستن است و گويند كه اين نام از طرف اوغوز به آنان داده شد. مسكن اينان مناطق شمال شرقي تركستان شرقي و شمال رود تاريم، يعني شهرهاي تورفان و بشبالق (بشباليغ) و برقول و قرهشهر بود. اينان قسمت مهمي از جاده ابريشم را در دست داشتند و با سودهايي كه از تجارت، كسب مي كردند ثروتمند شده بودند.
به علاوه، از نظر فرهنگي نيز يک سروگردن بالاتر از ديگر اقوام مغول به نظر مي آمدند؛ از جمله آنكه گويند مانويان آنان را با هنرها و فنون آشنا ساختند و نمايندگان ديگر اديان رقيب نظير مسيحيان و بوداييان نيز به سهم خود از راه ارتباط بر رشد هنري و فرهنگي آنان افزودند. در نتيجه، با ترجمه دعاها و مواعظ بودايي در سده هفتم ميلادي سطح ادبيات اويغورها ارتقا يافت تا جايي كه صلاحيت يافتند جزو آموزگاران و مربيان جهان ترك و مغول شوند.
خط اويغوري نيز، كه از الفباي سرياني ريشه گرفته، به اين قوم منسوب است. يسوكاي بهادر، از قبيله قيات، طوايف گوناگون و در حال نزاع مغول را، با لياقت و كياست خاص خويش، گرد آورد و احتمالا او بود كه نخستين پايه هاي تشكيل قدرت مغولي را بنا نهاد؛ اما چيزي نگذشت كه وي نيز به دست افراد قبيله رقيب مسموم شد و از پاي درآمد و فرزندش، تموچين سيزده ساله، عهدهدار وظايف پدر شد. در اين اثنا وقايع ديگري نيز رخ داد. رؤساي معتبر طوايف جمع شدند و پس از مشاوره، دو ثلث آنان از زيرپرچم خان بيرون رفتند و به خدمت امراي ديگر شتافتند، زيرا از اينكه خود، خانواده و گله و رمه خود را در اختيار طفلي ناآزموده بگذارند ترسيدند.
اولون، زن يسوكاي بهادر و مادر تموچين، كه زني عاقل و شجاع بود، تلاش بسياري در منع تجزيه قبيله به خرج داد: پرچم شوهر را، كه نه دم گاوميش به آن آويخته بودند، در دست گرفت، بر اسب نشست و از پي گريختگان تاخت، خانواري چند را راضي كرد كه گله و ارابه هاي خود را بازگردانند. در همين دوران (529 ق / 1175م)، تموچين به رسم خانهاي مغول روي پوست اسب سفيد جلوس كرد.
سالهاي جواني و نوجواني تموچين پر از رويدادهايي است كه هر چند همراه با زحمات و رنجهاي فراواني بود، او را براي به دست آوردن رهبري اقوام متفرق صحرانشين آماده كرد؛ به گونه اي كه در ديدگاه طوايف و قبايل گوناگون چهره پيشوايي را يافت كه «آسمان آبي جاويدان» از او حمايت مي كند و شكست ناپذير است.
اين ايمان و ارادت مغولان به او به قدري طبيعي و زياد بود و كارهاي وي به قدري خارق العاده و شگفت انگيز به نظر مي رسيد كه ملل و اقوام مغلوب نيز آن را باور كردند و حتي وي را با انبيا مقايسه كردند و صورت ماوراي طبيعي برايش قايل شدند.
به هرحال، تموچين با ذكاوت سرشاري كه داشت، پس از كوشش فراوان، سرانجام توانست با يكپارچه كردن اقوام گوناگون مغول و ازميان برداشتن قدرتهاي رقيب محلي، در باور مغولان مقام ارجمند آسماني بيابد و چنان شد كه همه بر اين اعتقاد اتفاق كردند كه او به كمک «تانگري» يا خداي يگانه، به قوم و ملت خود نيک بختي و سرافرازي و ثروت ارزاني مي دارد.
روشها و اقدامهاي او باعث مي شد كه مردان از هر جانب گروه گروه زير پرچم خان گرد آيند و به اين ترتيب، روزبه روز بر قدرت و نيروي جنگي اي كه وي بعدها براي جهانگيري لازم داشت افزوده مي شد. با اين حال، هنوز قدرت از نظر او مفهوم تفوق سياسي را نيافته بود، بلكه فقط تسلط خان و زيردستانش بر ماديات مورد احتياج و تحصيل حوائج اوليه زندگي صحرانشيني و صحراگردي بود. به همين سبب، درباري بسيار ساده و ابتدايي داشت، بي حاجب و بي تشريفات و بي مشاور و صرفا تشكيل شده بود از مردان دلير و جنگجو.
در چنين شرايطي لازم بود كه گامي ديگر در راه ترتيب و تنظيم قدرت و امور حكومت تموچين بر اقوام مغول و تثبيت «خاني » وي در ميان قبايل برداشته شود. بنابراين، در اوايل سال 602 ق / 1209م، فرمان داد تا قوريلتاي (مجلس بزرگ مشورتي) را تشكيل دهند كه در آن بهادران، رؤساي قبايل و اشخاص كارآمد مغول شركت كنند و در آن مجلس، تموچين بر تخت نه پايه سپيد نشست و عنوان «چنگيز» را، كه از جانب كوكچو، روحاني بزرگ، به او داده شد پذيرفت، كه به و معني «قوي و سخت» داشت.
اين اقدام، اقوام نامنظم مغول را از نظر رهبري منظم و يكپارچه كرد و همه را مجبور به احترام به مقام خاني كرد.
اما براي استمرار نظام و تحكيم و تكميل قدرت، مقررات اجتماعي اي، هر چند اوليه و ساده، نيز نياز بود و اين چيزي نبود كه از ديده تيزبين تموچين، كه حالا نام چنگيزخان يافته بود، به دور ماند. لذا در همين سال (602 ق /1206م) مجموعه قوانيني به نام «ياسا»، كه آميزهاي از احكام و ارادتهاي شخصي و آداب و رسوم طايفگي به شمار مي آمد، به اجرا در آمد و همه مغولان موظف به رعايت آن شدند.
قوانين مذكور جمعا 36 فقره داشت و در آن خان مغول زنا، لواط، دروغ، ادرار در آب، كمک به اسير، سخنان پرطمطراق و القاب افتخاري را قدغن مي كرد و همچنين برخي مقررات ساده ديگر نيز داشت، كه همگي نظم دهنده زندگي ساده بدوي و ترتيب دهنده روابط نه چندان پيچيده اين جماعت بود. بدين ترتيب، اسباب و لوازم توسعه و تحكيم قدرت و مكنت مغولان تحت رهبري چنگيزخان فراهم آمد و ديري نگذشت كه نيروي منسجم مذكور قدم به فرا مرزهاي مغولستان نهاد و سرزمينهاي آباد در دو جانب شرق و غرب را پامال سم ستوران خويش كرد. اين موضوع دقيقا اثبات مي كند كه چنانكه ملتها و مردمان به وحدت و يگانگي برسند و از رهبري هوشمند و
آهنين اراده پيروي كنند مي توانند منشأ تحولات شگرف در تاريخ شوند.
ب) علل يورش مغولان به سرزمينهاي اسلامي
شايد براي يورش به مناطق آباد واقع در دو طرف شرق و غرب سرزمين مغولان (ايران و چين) نخست در سال 602 ق/ 1206م و در زمان قوريلتاي مهم مغولان، كه به تموچين لقب «چنگيز» و «خان» داد، تصميم گيري شده باشد؛ زيرا، در فرهنگ مغولي، عنوان و مقام خاني عموما به كسي تعلق مي يافت كه به فكر تأمين منافع زيردستان و در صدد حفظ اموال، شرافت، حيثيت و ناموس اتباع باشد و بنابراين، با ملقب شدن تموچين به «خان» خودبه خود تأمين منافع مغولان در صحراهاي بي حاصل و سوزان مغولستان وظيفه اصلي وي به شمار مي رفت و اين كار نيز صورت نمي گرفت مگر با افروختن آتش جنگ با همسايگان ثروتمند و غارت داراييهاي چين و ايران و چپاول اندوخته هاي شهرنشينان.
بنابراين، طرح يورش درانداخته شد و اولويت به كشور پهناور و افسانه اي چين داده شد كه در اين زمان دچار تشتت و تفرقه بود و از سوي ديگر، دسترسي به آن، در مقايسه با ايران، بسيار آسان مي نمود؛ زيرا ايران در آن طرف سلسله جبالي قرار داشت كه سد آسياي ميانه شناخته مي شد و عرب آن را كوه قاف و مغولان داغ دوباش يا بام عام مي ناميدند. لذا مهاجمان راه چين در پيش گرفتند وعجالتا ايران مصون ماند.
چنگيزخان به ديوار بزرگ چين رسيد و از آن سد محكم، بدون زحمت و تلفات گذشت، زيرا وي قبلا طوايف سرحدي را فريفته و با خود همراه ساخته بود و آنان دروازه هاي سد را به روي او گشودند. چنگيز، پس از عبور، اولين نيروهاي دفاعي چين را با سرعتي محيرالعقول درهم شكست و افرادش، پس از كشتاري عظيم، بلاد بسياري، از جمله شهر ليائوتونگ، را به تصرف درآوردند، اما، چنانچه عادت خان بود، خيلي زود از چين بازگشت و دستور داد گروه كثير اسرا را در حاشيه بيابان صحراي گبي سر ببرند.
حمله به چين دو سال به درازا كشيد و در اين مدت مغولان اين كشور ثروتمند را به خاك سياه نشانيدند و فخر مي كردند كه اسب مي تواند از محل شهرهاي عظيم بگذرد و پايش به يک سنگ و يک خشت برنخورد و در واقع،اوج آرزوي مغول نيز همين بود كه نواحي حاصلخيز و پرجمعيت را از سكنه خالي نمايند تا زمينهاي كشاورزي به مرتع مبدل شود و فضاي بيشتري براي چراي احشام فراهم آيد.
پس از غلبه بر كشور ختا يا چين شمالي، بلاد اويغور، قراختاي و قبيله نايمان نيز مقهور او شدند و اين در حالي بود كه هنوز خيال پيشروي به جانب غرب (جهان اسلام) را نداشتند؛ زيرا اخبار دريافتي ازآنجا از وجود شهرهاي آباد، رودخانه هايي كه هرگز يخ نمي بندد، بستانهاي مملو از ميوه، محصولات صنعتي متنوع، اقوام بي شمار و از همه مهم تر پادشاه قدرتمندي حكايت داشت كه داراي لشكر عظيمي بود و ترك و تاجيک فراوان پيرامون او گردآمده بودند. بنابراين، شرط احتياط نبود كه بدون دريافت اطلاعات و اخبار دقيق و تكميلي دست به اقدامي بزنند و لذا چنگيز درصدد جمع آوري اطلاعات بيشتر درباره اوضاع سياسي و نظامي مملكت همسايه اش، خوارزمشاه، برآمد و از طرفي نيز مي خواست تا بهانه هاي لازم را براي آغاز حملات و پيشروي بدان سو به دست آورد و اين هر دو هدف را در سريع ترين فرصت ممكن به دست آورد.
پس از جنگهاي صليبي اتحاد موقتي ميان اقوام مسلمان چون تركها، كردها و عربها در برابر مسيحيان، به سبب از دست دادن اراضي مقدس، به وجود آمد، به گونه اي كه تركان مسلمان با حمله به آسياي صغير قسمتي از آن مملكت را از دولت روم پس گرفتند. اما جهان اسلام اين اتحاد و يكپارچگي نخستين را رفته رفته از دست داد و خلافت اسلامي، به مثابه قلب جهان اسلام و نقطه مركزي اداره مسلمين، ابتدا با غلبه آلبويه در حدود 334 ق / 946م و سپس، با استيلاي سلجوقيان به سركردگي طغرلبيگ راه افول را پيمود.
در اين دوره، سلطان محمد خوارزمشاه با پيروزيهاي پي درپي خويش در خراسان و ايران و تشكيل حكومت واحدي از هند تا بغداد و از رود اورال تا خليج فارس قصد داشت كه خلافت عباسي را با جانشين ساختن خليفه ديگري، از اولاد حسين بن علي (ع)، نوه پيامبر، كه مقبوليت عام داشتند، براندازد و حتي براي اين كار از علماي عهدش، به ويژه از فخرالدين رازي، فتوا دريافت كرد.
اين موضوع، كه بايد آن را اشتباه بزرگ سلطان محمد خوارزمشاه در اين شرايط حساس دانست، خليفه عباسي، الناصر لدين الله، را به سوي قدرت نوظهور رقيب و در حقيقت خصم سلطان محمد، يعني مغول، متوجه كرد تا در دفع اين خطر بزرگ از چنگيزخان كمک بگيرد كه هر چند خودش كافر بود، دستياراني مهم از طايفه مسلمين داشت و لذا دستور داد كه براي محمود يلواج، مدبر مملكت چنگيزخان، نامه بنويسند و از او بخواهند تا چنگيزخان را به دفع خوارزمشاه برانگيزد. برخي از نزديكان خليفه گفتند كه مسلط كردن كفار بر مسلمانان نه موافق عقل است و نه مطابق شرع و اگر كفار بر بلاد اسلام مسلط شوند، ممكن است كه احترام خلافت را نيز نگاه ندارند و به بغداد حمله برند؛ اما خليفه گفت : «ايشان تا پنجاه سال بر بغداد نتوانند مسلط شوند و بناي حكومت خوارزمشاه عجالتا بردست ايشان منهدم گردد».
پس نامه را براي محمود يلواج فرستاد و وي نيز آن را به عرض چنگيزخان رسانيد و همين موضوع بهانه خوب و مشروعي به دست چنگيزخان داد؛ با اين حال، براي استحكام كار، به دنبال بهانه هاي ديگري نيز بود.
ثانيا، اشتباه راهبردي ديگر سلطان محمد خوارزمشاه، كه باز در دستيابي نيروي مغولي به اراضي تحت سلطه وي مؤثر افتاد، برانداختن حكومت قراختاييان بودايي بود كه مانند سدي در برابر صحراگردان و حايلي ميان خوارزمشاه و مغولان بود. ولي اين شاه عاقبت نينديش، برخلاف عهد و ائتلافي كه با قراختاييان در هنگام لشكركشي به خراسان و به ويژه در زمان محاصره هرات بسته بود و ترمذ و ديگر شهرها را به ايشان سپرده بود، در اين موقع حساس بر ضد آنان به قول خودش به جهاد برخاست و شهرهاي ماوراي سيحون را از دست قراختاييان بيرون ساخت و آنان را تا شهر اوزكند عقب راند.
اين پيروزي، كه به ظاهر قدرت برتر سلطان محمد خوارزمشاه را به نمايش مي گذاشت، در همان حال نتايج نكبت باري را نيز در پي داشت و يكي از آنها برداشته شدن سد مهم قراختايي بود.
بنابراين، دو اشتباه بزرگ سلطان محمد يكي درافتادن با خليفه عباسي در غرب حوزه حكومتش بود كه مشروعيت حكومت او را نزد مسلمين زير سؤال مي برد و از منزلتش مي كاست و ديگري برچيدن قدرت قراختاييان در شرق مملكتش كه راه را براي عبور مغولان هموار مي كرد. با اين حال، خان مغول، چنگيز، هنوز مشغول بررسي اوضاع و مطالعه اخبار بود و براي آنكه اطلاعات و اخبار موثقتري از اوضاع دروني و حكومتي سلطان محمد خوارزمشاه به دست آورد، اين بار، محمود يلواج خوارزمي و بخاري، و يوسف اتراري را، با شمشها و نافه هاي مشک تاتاري و سنگهاي يشم و جامه هاي زربفت و لباسهايي كه از پشم سبز و سفيد مي بافند، به رسالت نزد محمد خوارزمشاه فرستاد كه آنان پيغام چنگيزخان را به اين مضمون عرضه كردند:
«خان بزرگ سلام مي رساند و مي گويد وسعت ممالک من و شما در جهان از آفتاب روشن تر است و به سبب قرب جوار و جنسيت، دوستي با تو را واجب و لازم مي دانم و امروز عزيزتر از تو فرزندي ندارم. همانا مي داني كه خداوند از مشرق تا سرحد ولايت تو را به من ارزاني داشته است. همه قبايل مغول مطيع من هستند. ما مردان جنگي بي شمار و معادن نقره و سيم بسيار داريم و…».
اينكه چنگيز خوارزمشاه را فرزند خوانده بود، اسائه ادبي به مقام او تلقي شد؛ زيرا اين خطاب در آسيا كنايه از تابعيت و حاكي از ضعف بود و همچنين به رخ كشيدن فتوحات و گرفتن تمام مشرق تا سرحد دولت خوارزمشاهي بر او سخت گران آمد. با اين وصف، عجالتا به اقدام خصمانه اي دست نزد و تقريبا براي يک سال كارها به دلخواه طرفين جريان داشت و طي اين مدت سلطان محمد نيز هيئتي را به سرپرستي سيدبهاءالدين به قلمرو مغولان فرستاد تا درباره قدرت نظامي و ميزان پيروزيهاي خان مغول تحقيق كند و او در بازگشت همه ديدهاي خود، از جمله كوه استخوان آدميان كه سپاه چنگيزخان به هلاكت رسانده بودند و نيز اسارت پسر التونخان، امپراتور چين، در نزد چنگيز، را براي خوارزمشاه تعريف كرد و درعين حال پيام چنگيز را براي سلطان آورد كه حاكي از تقاضاي محبت و دوستي و نيز ترغيب تجارت بازرگانان در كشور بود.
اين گونه روابط تا سال 615 ق / 1218م ادامه يافت وليكن در اين سال واقعه اي رخ داد كه بهانه اصلي را به دست چنگيزخان داد تا نيات پنهانش را جامه تحقق بپوشاند و آن غارت اموال و كشتار تجار كارواني بود كه امتعه نفيس و گرانبهايي را، به روايت جوزجاني در پانصد بار شتر، حمل مي نمودند و جويني شمار اعضاي كاروان را 450مسلمان مي داند كه همگي، به جز يک نفر كه جزئيات واقعه را به چنگيزخان رسانيد، به دست حاكم شهر اترار، واقع بر كرانه شرقي قلمرو خوارزمشاه، كه اينالجق (غايرخان) نام داشت و از خويشان مادر سلطان (تركان خاتون) بود به قتل رسيدند و تمامي اموالشان به غارت رفت.
باخبرشدن چنگيزخان از سرنوشت كاروان تجاري قرار از او ربود و بهانه محكمي به دستش داد و در اين حال، چنانكه عادتش بود، باز از خلق كناره گرفت، تنها بر بالاي پشته اي رفت و سه شبانه روز نزد خدايش «تانگري» به دعا و تضرع پرداخت و چون بازگشت فرمان يورش را صادر كرد و به نيروهايش دستور داد: «به هر شهر كه برسند ابقا بر هيچ كس نكنند و نر و ماده و جوان و پير و كودك و بالغ و آزاد و بنده را بكشند».
برخي پژوهشگران در درستي حادثه شهر اترار ترديد دارند، زيرا تنها در منابع ، بعد از حاكميت مغول در آن شهر، بدان اشاره شده است.
ج) گسترش دامنه يورش مغول به ايران
براساس مقدماتي كه در بالا ذكر شد حمله مغولان اجتناب ناپذير به نظر مي رسيد. عزم آنان جزم شده و تمامي نشانه ها براي مغولان حاكي از آن بود كه، برخلاف حمله به شرق (چين)، اين بار يورش به غرب (جهان اسلام) بسي دشوار و طولاني خواهد بود و شايد برگشتي، به ويژه براي خان بزرگ (چنگيز) كه پنجاه و ششمين سال حيات خود را پشت سر مي گذاشت، در كار نباشد. لذا فرمان داد كه پس از مرگ او ياسا را به بانگ بلند بخوانند و همه ملزم باشند كه قواعد آن را كاملا مرعي و مجري دارند.
در اين حال وي دو كار مهم ديگر نيز در پيش داشت؛ يكي اطمينان از عقب جبهه و علي الخصوص مملكت چين و نيز سرزمين اصلي مغولان و خصوصا قراقروم به گاه دوري، و ديگري سوق و اعزام و تنظيم و تكميل تجهيزات سپاه عظيمي بود كه به گزارش اغراق آميز جوزجاني شمار آن به هشتصد هزار جنگجو و سيصد هزار اسب مي رسيد، يا به روايت منابع ديگر بيش از دويست و پنجاه هزار تن مي شد.
چنگيزخان اين هر دو مهم را حل كرد؛ مملكت چين را كماكان در اختيار سردارش، موفولي، گذاشت و شاهزادگان ليائوتونگ را در ولايت خودشان استقرار بخشيد، آنگاه همه اميران و نجباي اقوام و قبايل مغول را، كه احتمال سركشي از ايشان مي رفت، به اردوي خويش فراخواند و همراه با خود از مملكت بيرون كرد، و در مورد مهم دوم نيز دستور داد كه لشكريان در اطراف رودخانه اي كه در سمت جنوب غربي واقع بود اجتماع كنند و در نتيجه تومانها (يک تومان مساوي با ده هزار تن) تحت فرماندهي سردارانشان جمع شدند.
در اين ميان، افواج حمله كننده اسباني داشتند پوشيده از چرم سرخ يا سياه، هر سوار دو كمان و يک تيردان داشت. فقط قراولان خاص داراي سپر بودند، سواران سنگين اسلحه، علاوه بر شمشير، تبرزينها و كمندهايي داشتند و طنابهايي براي كشيدن آلات جنگ و ارابه هاي افتاده با خود برمي داشتند. همچنين در كنار جنگجويان يک گياهشناس، طبيب چيني و منجم و نيز مترجمان و تجار، كه بعدها در مأموريت هاي جاسوسي و كسب اخبار به كار گرفته شدند، به راه افتادند.
سپاهي، به فرماندهي تولي، به سوي جنوب و سپاه ديگري، به سركردگي اوگتاي و جغتاي، غتاي، پسران ديگر چنگيز، به جانب اترار اعزام شد و شخص چنگيزخان در پاييز 616 ق / 1220م از راه كاشغر و بلاساغون، كه قبلا به تصرف مغولان درآمده بود، رهسپار بخارا شد.
سلطان محمد خوارزمشاه نيز، كه هنوز پنجه در پنجه مغول نيفكنده بود، از سمرقند به بخارا و از آنجا به سوي سيحون لشكر كشيد و، درعين حال، به احضار سپاه از تمام ولايات فرمان داد و چنانكه آورده اند حدود چهارصد هزار سوار در بلاد تركستان و ماوراءالنهر گرد آمد و وي بيست هزار تن از آنان را در شهر اترار پيش غايرخان، ده هزار تن را در ولايت بناكت ، سي هزار تن را در بخارا و ده هزار تن را در سمرقند، مستقر كرد و خود نيز جلو آن دسته از افواج مغول را سد كرد كه از نواحي مرتفع به كنار شط سيحون فرود آمده بودند و بعدها معلوم شد كه نيروهاي تحت فرمان جوچي، پسر چنگيزخان، بودند كه پيش از سپاه بدر از سلسله جبال عبور كرده بودند.
سلطان محمد، چون نخستين باري بود كه سپاهياني را مي ديد كه خود را در پوست پيچيده و بي سپر و زره به ميدان آمده اند، بر آن شد كه بي درنگ جنگ را آغاز كند تا به گمان خودش مجال فرار را از دشمن بگيرد؛ اما برخلاف پنداشت او، نه تنها با مقاومت سخت و شديد اين جماعت بي سروپا روبه رو شد، بلكه چنان ضربات كاري و كوبندهاي را نيز متقبل شد كه اگر جانفشاني فرزند دلير و سلحشورش، جلال الدين، نبود جان خويش را نيز از دست داده بود. ظاهرا بعد از همين نبرد بود كه هراس بر دل سلطان، كه حالا بيش از هفتاد سال داشت، مستولي شد. ولايات ماوراءالنهر را رها كرد و به سوي ايران گريخت و بدتر آنكه بر سر راه بر هر شهر و قصبه اي كه وارد شد، براي توجيه فرار و هراس خويش، اهالي را از رويارويي با لشكر مغول مي ترسانيد.
د) پيشروي مغولان در سرزمين ايران
لشكركشي مغولان را در واقع بايد بزرگترين راهپيمايي نظامي تاريخ نظامي بشريت دانست؛ زيرا انتقال حدود 250هزار تن در سرماي سخت آسياي عليا در شرايط امروزي نيز سخت جانكاه مي نمايد، اما مغولان بي اعتنا به مشكلات و با همان وسايل ابتدايي كه در اختيارشان بود در نواحي كوهستاني راه پيمودند. بالاپوشهاي پوست يا چرم را به خود مي پيچيدند و مي توانستند زير برف بخوابند و در هنگام لزوم در زير پوستهاي سنگين، خود را گرم مي كردند. چون غذايي به دست نمي آمد، شريان اسبي را باز مي كردند، مقدار قليلي خون مي نوشيدند و شريان را مجددا مي بستند و اين گونه مرحله اول سفر تاريخي را، كه چيزي در حدود دوهزار كيلومتر بود، به پايان آوردند و خود را به سرحد ممالک اسلامي رسانيدند؛ درحالي كه پيشاپيش همه دو پسر چنگيز، قرار داشتند.
هدف نخستين، شهر اترار بود كه در آن كاروان تجارتي مغولان دستخوش غارت شد و كاروانيانش به قتل رسيدند.
بنابراين، در وهله اول، اين شهر را به محاصره درآوردند. غايرخان، عامل اصلي كشتار تجار، كه حالا به قول جويني پنجاه هزار لشكر در اختيار داشت و سلطان محمد خوارزمشاه نيز قراجه نام، از خاصان دربار، را با ده هزارنيرو به كمكش فرستاده بود، چارهاي جز مقاومت نيافت و بنابراين پنج ماه ايستادگي كرد، اما سرانجام شكست خورد و شهر سقوط كرد.
مغولان تقريبا همه لشكريان و اهالي اترار را كشتند. غايرخان، عامل قتل بازرگانان، را نيز دستگير كردند و نزد چنگيزخان به سمرقند فرستادند و در همانجا در ناحيه كوكسران كشته شد. مهاجمان مغول سپس راهي شهرهاي واقع در كنار رود سيحون مانند شغنان، بناكت (فناكت) و خجند شدند و همه را به خاك و خون كشيدند و به هيچ موجود زندهاي رحم نكردند و اين گونه راه خويش را به جانب بخارا گشودند.
بخارا. ايالت سغد يا سغديانه از قديم داراي دو مركز مهم سياسي و فرهنگي بود: يكي بخارا و ديگري سمرقند كه از آن دو، اولي مركز فرهنگي و ديني و دومي مركز سياسي آن اقليم به شمار مي رفت، ليكن از نظر اهميت، هر دو مقام همسان و برابر داشتند و كرسيهاي ايالت به شمار مي آمدند.
بخارا را «نومجكث» نيز مي گفتند و در اين ايام به قول جويني قبه اسلام بود و، مانند بغداد، مملو بود از علما و بزرگان دين و مركز تجمع دانشمندان و فرزانگان شناخته مي شد. به سبب همين اهميت، چنگيزخان بدان سو رهسپار شد و در اوايل محرم سال 617 ق /1221م به دروازه قلعه فرود آمد و غفلتا آنجا را، كه ديواري به طول ده فرسنگ داشت ، به محاصره درآورد.
وظيفه دفاع از شهر را بيست هزار تن برعهده داشتند كه چون خبر رسيدن لشكر مغول را شنيدند، ساكنان بخارا و شهر را به حال خود رها كردند و خود از شهر به جانب جيحون گريختند تا به شاه فراري بپيوندند. مغولان در آغاز به آنان راه فرار دادند، آنگاه سه تومان (سي هزار لشكر) در پي آنان گسيل كردند و، در ساحل جيحون، همه را از دم تيغ گذراندند و حتي يک نفر از آن جماعت باقي نماند.
پس از فرار مدافعان، اهالي بخارا، كه خود را ناتوان از مقابله ديدند، در صبحگاه دروازه شهر را گشودند و بلافاصله سيل سواران مغول كوچه و بازار را گرفت و در اين هنگام چنگيزخان به مسجد جامع شهر درآمد و بر بالاي منبر شد و گفت : «صحرا از علف خالي است، شكم اسبان ما را پر كنيد، در انبارهاي شهر را بگشاييد».
سپاهيان مغول صندوقهاي قرآن را به ميان صحن مسجد آوردند، قرآنها را پاره پاره كردند، زير سم اسبان انداختند و صندوقها را نيز آخور چهارپايان ساختند و آنگاه كتابخانه ها را نيز نابود و اسطبل اسبان خود كردند. چنگيزخان از مسجد جامع شهر برآمد، روي به عبدگاه نهاد و در آنجا، در حالي كه تمامي اهالي شهر را حاضر كرده بودند، بالاي منبر رفت. نخست ثروتمندان شهر را، كه 280 نفر مي شدند، از ميان جماعت بركشيد و آنگاه رو به مردم كرد و گفت : «شما مرتكب گناه بزرگي شده ايد و لذا خداوند مرا، كه عذاب الهي ام، بر شما نازل كرده است». سپس دستور انهدام و سوزاندن بخارا را صادر كرد و در نتيجه تمام شهر، به جز مسجد جامع، سوخت. تمام كودكان و زنان را اسير كرد و از تركان شاخه قنقلي، كه نفرتي از آنها در دل داشت، هر كس را كه به قول جويني «قدش به درازاي يک تازيانه مي رسيد» زنده نگذاشت و چون مردگان را شمارش كردند بالاتر از سي هزار تن بود.
پس از اين جنايات هولناك، جوانان بخارايي را سپر سپاهش قرار داد و به جانب سمرقند رفت كه گمان مي كرد، به دليل استحكاماتش، طولاني ترين مقاومت را نشان دهد.
سمرقند. اين شهر نيز، كه در كناره بالاي رودخانه به فاصله 150 مايلي در خاور بخارا قرار داشت، از جمله مراكز مهم تمدني سغد به حساب مي آمد و اينک به فرمان اميرسلطان محمد خوارزمشاه گرداگرد آن ديوار محكمي بنا شده بود كه داراي دوازده دروازه آهنين با برجهاي بلند بود و 110 هزار مرد مسلح، از جمله 60 هزار سوار، از آن دفاع كردند.
چنگيزخان يكي دو روز در اطراف شهر مي گشت تا راهي براي نفوذ بيابد و لكن قشون محاصره شده متهورانه از شهر بيرون آمدند و به جنگ پرداختند. مغولان نيز با استفاده از ترفندهاي خاصشان آنها را به دام انداختند و تلفات سنگيني وارد ساختند. كثرت تلفات قشون مدافع موجب هراس اهالي شد و خود دروازه هاي شهر را گشودند و پيران و مشايخ شهر نزد چنگيزخان رفتند و شهر را تسليم كردند.
چنگيزخان نيز تمامي اهالي را از شهر به صحرا راند، سمرقند را غارت كرد، مسجد و همه بناهاي شهر را ويران كرد و از بستگان مادري سلطان محمد خوارزمشاه در حدود سي هزار مرد را به قتل رسانيد و حدود سي هزار پيشه ور سمرقندي را براي كار اجباري با خود برد و بقيه را قتل عام كرد و بر اندك جماعت سمرقندي نيز كه از تيغ مغولان رهيده بودند، مقرر داشت كه خود را به دويست هزار زر بازخريد كنند و بدين شكل اين شهر زيبا و پهناور، كه روزي بوستانها و ميوه هاي آن شهره عالم بود و در هر خانه آن آب روان جاري بود و دروازه هاي هشتگانه و بازارهاي سنگفرش آن نظر هر سياح را به خود جلب مي كرد و در واقع بندر بزرگ تجارتي بلاد ماوراءالنهر به شمار مي آمد، به ويرانه تبديل شد و مردمان آن يا كشته و اسير شدند يا در زير ماليات سنگين چنگيزي از پاي درآمدند. اين واقعه در سال 618 ق / 1221م رخ داد.
خوارزم. پس از تصرف سمرقند، تقريبا تمامي ماوراءالنهر به دست مغولان افتاد و در اين ميان، خوارزم، تختگاه خوارزمشاهيان، به قول جويني «در ميانه شهرها مانند خيمه اي كه طنابهاي آن بريده شده باشد تک و تنها باقي مانده بود» و اكنون انتظار مي كشيد تا شاهد تلخ ترين ايام باشد.
پايتخت خوارزم اورگنج يا گرگانج نام داشت و سر راه تجارتي ميان ممالک گوناگون در چهارسو واقع بود و بزرگترين كانون تمدن و فرهنگ و تجارت شمرده مي شد و همواره كاروانياني از بازرگانان در آن اقامت داشتند و از آنجا به اكناف و اطراف مي رفتند. به خوارزم جرجانيه نيز مي گفتند و به فاصله يک تيررس از نهري كه در آن كشتيها رفت وآمد مي كردند و از رود جيحون انشعاب يافته بود قرار داشت و اين وضعيت سبب شده بود كه صورتي نيكو پيدا كند و ياقوت حموي، كه پيش از هجوم مغول آن را ديده بود، مي گويد: «گمان نمي كنم كه در فراواني خيرات، بزرگي شهر … و وفاداري مردمان به دين، شهري مانند خوارزم باشد». جويني نيز درباره آن مي گويد: «مكان تخت پادشاهان عالم بود و جايگاه مشاهير انسانها، اطرافش آدميان شريف را دربرگرفته و پيرامونش گويي گنجينه هاي سرشار روزگار بود. نغمه و سرود آوازخوانان خوارزم با انوار معاني درآميخته و باغها و بقعه هاي آن با حضور صاحبان قدرت و مشايخ بزرگوار و سلاطين روزگار آذين شده بود، دين و دنيا در خوارزم به هم آميخته بود».
پس از قطع ارتباطات اين ناحيه، چنگيزخان پسران خود، تولي، اوگتاي و جغتاي، را به جانب خوارزم اعزام داشت كه در اين زمان به دست شخصي به نام خمارتگين، از بستگان مادري سلطان محمد خوارزمشاه، اداره مي شد و در حدود نودهزار سرباز زيردست داشت. خوارزم هفت ماه مقاومت كرد و طي اين مدت از كشته هاي مغولان پشته ها ساخت و چون كار پايداري خوارزميان به درازا كشيد، چنگيزخان پسر كوچک ترش، تولي، را كه بيش از سه برادرش به كفايت و درايت مشهور بود، به آنجا فرستاد و تولي سرانجام توانست كار خوارزم را يكسره كند.
اگر روايت رشيدالدين را درباره شمار كشتگان خوارزم بپذيريم، شمار كشته هاي اين شهر تاريخي به يک ميليون و دويست هزار تن مي رسد و اين به جز از يك صدو ده هزار تن ديگر از اهل پيشه وصنعت و هنر است كه آنان را به حشر بردند.
ديگر شهرهاي خراسان. مغولان پس از تسخير و انهدام شهرها و قصبات آباد ماوراءالنهر در سال 618 ق / 1221م توجه خود را به اين سوي نهر و عمدتا به شهرهاي خراسان قديم معطوف داشتند و در قدم نخست سپاهي را اعزام كردند كه مأموريتش اشغال ولايت وسيع تخارستان، از بدخشان تا هندوكش، و تخريب بلاد بدخشان و بلخ و اندراب و غيره بود، ولي نيروهاي مذكور با هجوم ناگهاني جلال الدين خوارزمشاه در پروان، واقع در شمال كابل، روبه رو و شكست سختي را متحمل شدند؛ به گونه اي كه آن را اولين و آخرين شكست عمده مغولان دانسته اند.
و پس از اين نبرد بود كه چنگيزخان شخصا عازم جنگ با جلال الدين شد و به غزنين آمد و چون او تاب مقاومت در برابر نيروهاي مغولي را، بر اثر اختلاف داخلي سپاهش، از كف داده بود ناچار به عقب نشيني به جانب هند شد و عاقبت تنها ماند و خود را به آب سند زد و معجزه آسا از آن گذشت، چنانكه اين عبور، حيرت چنگيزخان را نيز برانگيخت و روي به پسرانش كرد و گفت : «از پدر، پسر چنين بايد».
در همين زمان، چنگيزخان، براي آنكه امكان هر نوع اقدام و عملي را در برابر نيروهاي مغولي از بين ببرد، دستور داد كه اطراف شهرهاي مورد نظر را از هر گونه آذوقه و چهارپا و انساني پاك كنند تا به هيچ شهري هيچ كمكي نرسد و در نتيجه هر شهر و حصاري، شكل جزيرهاي به خود گرفت كه درميان اقيانوس خشم و وحشت تنها مانده باشد.
چنگيزخان با چنين روشي به سوي بلخ شتافت اهالي بلخ چون اخبار كشتار هولناك مردمان شهرهاي ماوراءالنهر را شنيده بودند، خود تسليم شدند، فقط از خان مغول براي مصونيت شهر و شهروندان امان خواستند. چنگيزخان اين پيشنهاد را ظاهرا پذيرفت و امان داد؛ درهاي شهر گشوده شد و سپاهيان وارد شدند، اما، به محض ورود، همه اهالي را در دسته هاي صد و هزار نفري از شهر به صحرا راندند و همه را از دم تيغ گذرانيدند، سپس كتابخانه ها، كاروانسراها، قلعه ها، قصرها و تمامي بناهاي بلخ را با خاك يكسان كردند.
پس از ويراني بلخ، دستور پيشروي به سوي ولايات جوزجان، فارياب، ميمنه و تالقان صادر شد و به ويژه مردم تالقان مقاومت جانانه اي كردند و طي هفت ماه، ايستادگي عياران شهر رشادتهاي تحسين برانگيزي را به نمايش گذاشتند. چنگيز كه مي ديد هيچيک از حيله هايش به نتيجه نرسيده، پسرانش،
جغتاي، اوگتاي و تولي، را به كمک طلبيد و با زحمت فراوان آنجا را تسخير كرد و چون پسرش، جغتاي، در اين شهر به هلاكت رسيد، به انتقام او اهل شهر را از زن و مرد و كودك و بزرگ و حتي سگ و گربه و مرغ را كشتند.
پس از مقاومت دليرانه تالقانيها بود كه چنگيزخان فرمان كشتار عام داد و دستور داد كه پس از اين حتي مقتولان جنگ را نيز سر ببرند تا دوباره زنده نشوند و همين روش را در مورد شهرهاي ديگر خراسان نيز در پيش گرفتند.
مرو. شهر مرو نيز ربع دوم مسكون خراسان بود كه در امتداد مرغاب يا مرورود و در مسير شاهراه بزرگ خراسان، جايي كه راهي از آنجا به بخارا مي رفت، قرار داشت و از آبادترين شهرهاي خراسان و مركز خلافت مأمون و پايتخت سلطان سنجر بود. جمعيت بسياري در آنجا سكنا داشتند و اين وضعيت سبب شده بود كه بگويند «تعداد جمعيت آن سر به قطرات باران نيسان مي زد و دهقانان از كثرت نعمت بر نعمت ملوك و امراي وقت سر تساوي مي سايند و با گردنكشان و سرافرازان جهان، قدم برابري مي نهادند».
تولي، پسر چنگيزخان، با سپاهي عظيم به مرو آمد و چون شهر به صورت سد دفاعي محكمي در آمده بود، وي شش روز درباره استحكامات شهر به تحقيق پرداخت و گمان مي كرد كه مرو به علت «كثرت عددي و ديوارهاي بلند و قلعه هاي محكم مقاومت خواهد كرد» و روز هفتم نبرد آغاز شد، اما شهر پس از اندك مقاومتي به دليل اختلاف مذهبي كه ميان حنفيان و شافعيان بود، تسليم تولي شد. آنگاه لشكر مغول وارد شد و همه جمعيت شهر را به صحرا بردند و چهار شبانه روز طول كشيد تا شهر تخليه شد و غير از چهارصد نفر از اهل حرفه و برخي از كودكان را كه به اسارت گرفتند، تمامي خلق مرو را كشتند و بر هيچ كس از زن و مرد ابقا نكردند.
همچنين مغولان شهر را نيز آتش زدند كه سه روز مي سوخت و نيز تمامي برجها، ديوارها، بناها و پخشابهاي رود مرغاب را، كه تعداد آنها در زمان سلجوقيان بسيار زياد شده و تمامي دشت مرو را سيراب مي كرد، خراب كردند و بدين شكل مرو را نيز به ويرانه اي تبديل كردند.
نيشابور. عربها اين شهر را نيسابور نيز تلفظ مي كنند، در اوايل عهد اسلامي با نام ابرشهر از نام آورترين شهرهاي خراسان بود كه درحقيقت، پيش از اسلام، شاپور ساساني آن را بازسازي كرده بود و شهري بود با كهندژ و چهار دروازه و 42 محله كه برخي از محلات آن، هر يک به قدر نصف شيراز مي رسيد. افزون بر آب و هواي خوش، به لحاظ بازرگاني نيز از پررونقترين شهرها به شمار مي آمد كه داراي انبارهايي با كالاهاي متنوع بود و سوداگران بزرگ در آن زندگي مي كردند.
تولي، چون از كار انهدام مرو فارغ شد، در جهت جنوب غرب به نيشابور لشكر كشيد تا اين شهر معمور خراسان را نيز به سرنوشت بلخ و مرو دچار سازد. مردم نيشابور، قبلا از طريق سلطان محمد خوارزمشاه از خشونت و وحشي گري سپاه مغول آگاه شده بودند و وي به هنگام فرار به آنان گفته بود كه «هرگاه آن قوم (مغول) به اين مكان، يعني انگشت نماي شهرها و مسكن وزرا برسند، بر هيچ آفريدهاي رحم نخواهند كرد». به همين سبب، در ابتدا با مغولان سر صلح داشتند و مي خواستند كه اين بليه را به سلامت از سر بگذرانند، اما با گذشت زمان و به ويژه بعد از انتشار اخبار پيروزيهاي درخشان جلال الدين خوارزمشاه، جرئت پيدا كردند و به مقابله و مبارزه با مغولان پرداختند.
نخستين نيروهاي مغولي، به فرماندهي داماد چنگيزخان، در رمضان 617 ق / نوامبر 1220م، به دروازه هاي نيشابور رسيدند. مقاومت شديد مردم نيشابور سبب شد كه مغولان از محاصره دست بكشند، اما در همين هنگام، تغاجار،داماد چنگيز، كشته شد. تولي، پسر چنگيز، در راه بود و خيلي زود، در بهار 618 ق / 1221م، با آلات منجنيق و اسلحه بسيار به دروازه هاي شهر رسيد. اهالي نيشابور با كمال رشادت جنگيدند اما سرانجام شكست خوردند و چون داماد چنگيزخان بر سر تصرف نيشابور كشته شده بود، دستور اين بود كه تمامي مردم و هر جاندار ديگر، حتي سگ و گربه، را هلاك و شهر را چنان ويران كنند كه بتوان در آن كشاورزي كرد و چنين نيز كردند. دختر چنگيزخان، كه بيوه تغاجار بود، خود شخصا وارد شهر شد و هر كس را كه باقي مانده بود نيز كشت. و نيشابور چنان ويران شد كه اثري از عمارتي در آن شهر باقي نماند.
هرات. آخرين شهر معمور و مشهور خراسان بود كه به استقبال خون و آتش مي رفت. هرات در اين زمان و پيش از حمله مغول داراي برج و بارو بود و حدود 170 هزار و يا به قول سيفي هروي، 190 هزار سپاهي تحت فرمان ملک شمس الدين محمد جوزجاني، حاكم محلي طرفدار خوارزمشاهيان، وظيفه دفاع از آن را بر عهده داشتند.
تولي، پس از نيشابور، بر سر راه خود به هرات، طوس را ويران و آرامگاه امام رضا (ع) و مقبره هارون الرشيد را خراب كرد و به هر منطقه اي كه رسيد آنجا را ويران كرد و سرانجام با سپاهي عظيم در مرغزار بشوران هرات اردو زد و فرستادهاي را، كه نينور نام داشت ، به درون هرات بفرستاد و مردم شهر را به اطاعت فراخواند، اما حاكم هرات، كه نماينده سلطان جلال الدين بود، فرستاده را كشت و آماده جنگ شد. اين جنگ هشت روز طول كشيد، در روز هشتم، كه ملک شمس الدين به قتل رسيد، مغولان به دروازه هاي شهر نزديک شدند و تولي با دويست نفر از رزم آورانش در كنار خندق آمد، هراتيان را خطاب كرد و گفت: «من، تولي، پسر چنگيزخان هستم. اگر مي خواهيد به جان امان يابيد و زنان و فرزندان شما كشته نشوند، تسليم شويد و نيمي از آنچه هر سال از ماليات به جلال الدين مي پرداختيد به ما بدهيد تا از عفو و عنايت ما برخوردار شويد».
اين سخنان بين اهالي و مدافعان هرات اختلاف ايجاد كرد، برخي از اكابر شهر گفتند كه تسليم مي شويم و قومي گفتند جهاد مي كنيم، اما عاقبت دروازه شهر را گشودند و نخست رئيس جامه بانان هرات با صد جامه بان، كه هر يک نه جامه قيمتي و گرانبها در دست داشتند، به خدمت تولي شتافتند. پس از آن اعيان و اشراف شهر نيز به خدمت او آمدند و تولي مردم شهر را بخشيد و فقط دستور داد دوازده هزار تن از افراد جلال الدين خوارزمشاه را بكشند. سپس فردي مسلمان به نام ابوبكر را به حاكميت هرات و شخصي ترك به نام منكتاي را به شحنگي تعيين و خود به قصد رسيدن به پدرش به سوي تالقان حركت كرد. اما كمي بعد وضع به هم خورد و عدهاي،كه به روايت سيفي هروي از اهالي كاليون در شمال شرق هرات بودند، اين دو دست نشانده مغول را به قتل رساندند. هرويان نيز، كه مستعد قيام بودند، سر به شورش برداشتند، شهر را مستحكم ساختند و براي مقابله آماده شدند.
خبر شورش هرات چون به گوش چنگيزخان رسيد، پسرش را ملامت كرد كه چرا مردم را امان داده است.
بنابراين، ايلچيگداي را با هشتادهزار تن به هرات فرستاد و دستور داد كه اين بار هيچ كس را در اين شهر زنده نگذارند. اين سردار مغولي در شوال 1221 / 618م به سوي هرات راه افتاد و شهر را در محاصره گرفت.
مقاومت هراتيان اين بار شش ماه و هفده روز به درازا كشيد، اما سرانجام در يكي از روزها (جمعه آخر جمادي اخر 1222 / 619م) برج «خاك برسر» را گشودند و از آنجا به شهر درآمدند و اين دفعه به گفته سيفي هروي «جويهاي خون از درون و بيرون روان كردند و خلق را از جوان و پير و صغير و كبير به قتل رسانيده و هيچ سري را به تن و بدني را با سر نگذاشتند و تمامت بناها و سراهاي شهر را فرو كوفتند… هفت روز جز به كشتن و سوختن و كندن و خون ريختن به كار ديگري قيام ننمودند.
و به اين ترتيب، از هرات نيز، مانند نيشابور و مرو و بلخ، جز خاكستر چيزي باقي نماند و از مردمانش جز شانزده كس، كه يكي از ايشان مولانا شرف الدين جغرتان بود و در گنبد مسجد جامع پنهان شده بود، كسي زنده نماند.
بدين شكل، خراسان، كه آبادترين ممالک شرق به حساب مي آمد، به خون نشست و به شديدترين وجه پامال سم ستوران مغول شد و شهرهاي آباد آن، كه روزي شهره آفاق بود، چنان ويران شد كه ديگر هرگز نتوانست از ميان خاكسترهاي آن، چنانكه بايد، سر بركشد.
ديگر شهرهاي ايران. شهرهايي چون خبوشان (قوچان)، اسفراين ، دامغان، سمنان، آمل و عراق عجم نيز به دست دو سردار سنگ دل مغول، جبه و سوبتاي بهادر، در سال 617 ق / 1220م ويران و غارت شدند و بيشتر اهالي آنها به قتل رسيدند. ليكن ، در اين ميان، بيشترين آسيب را «ري» ديد كه ايالتي بود آباد با دكانها و كاروانسراهاي پر از كالا، و به ويژه دو بازار آن، يكي دارالطبيح يا بازار ميوهفروشان و ديگري دارالكتب يا بازار كتاب فروشان،شهرت عام داشت و در اطرافش نيز روستاهاي حاصلخيز فراواني مانند الروذه، ورامين و فشاپويه وجود داشت.
مغولان به سال 617 ق / 1220م، به ري حمله كردند و پس از ويراني گويند هفتصدهزار از اهالي آن را كشتند يا به اسارت گرفتند. ري از اين پس نتوانست به حالت نخستين خويش بازگردد.
ه) جانشينان چنگيزخان و ادامه يورش به جهان اسلام
سرانجام چنگيزخان در سال 622 ق / 1225م، به مغولستان بازگشت، اما هنوز دو دشمن جدي ديگر در پيرامونش مي شناخت كه مي بايست از ميان برمي داشت ؛ يكي سرزمين هيا، در حوالي كوهستان تبت، كه همواره در انقلاب بود و ديگري كشور قديم سونگ در چين جنوبي. در حال جنگ و پيكار با دو خصم مذكور بود كه در دهم رمضان 624 / اوت 1227 چشم از جهان فرو بست و اين در حالي بود كه پيش تر سلطنت ممالک تصرف شده شرق را به تولي و پادشاهي ممالک غرب را به جغتاي تفويض كرده و اوگتاي را به فرمانروايي هر دو برادر منصوب كرده بود كه به سمت خاقاني در شهر قراقروم مقام بگزيند.
از اين تاريخ تا سال 651 ق / 1253م كه هولاكوخان، نوه چنگيز، به دستور برادرش منكو قاآن مأمور رسيدگي به امور آسيا شد، دوره ظلماني و تاريک فترت در تاريخ ايران و خراسان به حساب مي آيد و طي آن، چهار نفر از سرداران مغولي به نامهاي كوركوز، واصال، جن تيمور و ارغون با همكاري خاندانهاي متنفذ محلي انواع مظالم و اجحاف را بر مردم تحت سلطه روا داشتند. بنابراين، در عهد منكو قاآن، هولاكو از طرف برادر مأموريت يافت تا:
- حكومتهاي محلي را براندازد و حكومت واحد مغولي را در ايران تشكيل دهد.
- اسماعيليه را قلع و قمع كند.
- بساط خلافت را، در صورتي كه از قبول ايلي امتناع ورزد، برچيند.
وي در 24 شعبان 651 / اكتبر 1253 با هدف عملي كردن موارد يادشده به راه افتاد. تابستان سال652 ق / 1254م را در ماوراءالنهر به سر برد و در 653 ق / 1255م در مرغزار معروف كان گل در شرق سمرقند اردو زد و در همين محل بود كه شمس الدين محمد كرت، فرمانفرماي هرات، به ديدارش شتافت و وفاداري اش را به او ابراز كرد. هولاكو سپس به كش وارد شد و از آنجا براي حكام محلي ايران پيام فرستاد و از آنان خواست كه ايلي را قبول و وي را در رسيدن به اهدافش ياري كنند.
وي پس از ورود به ايران و به منظور تحقق مأموريتش دژهاي اسماعيليه را، كه شمس الدين احمد ماكي، قاضي معروف اهل سنت قزويني، تقاضاي تخريب آنها را كرده بود تصرف و ويران كرد و به فرمانروايي اسماعيليه، كه در حدود 170 سال برقرار بود، خاتمه بخشيد و ركن الدين محمد خورشاه، آخرين حكمران اسماعيلي، را اسير كردكه بعدا به قتل رسيد و بدين گونه خواسته مهم مسلمانان اهل سنت را تحقق بخشيد.
همچنين هولاكو حكام مقتدر و ملوكالطوايف را نيز وادار به كرنش كرد. اما مهم ترين وظيفه، فتح بغداد يا مركز خلافت اسلامي بود كه در صدر وظايفش قرار داشت و لذا فرمان داد كه از چهار طرف بدان حمله برند و اين شهر، كه از همه سو تحت فشار كوبنده مغولان واقع شده بود، بعد از شش شبانه روز مقاومت، در 4 صفر 1257 / 655م، سقوط كرد و خليفه المستعصم همراه با سه هزار تن از سادات علما، قضات، اكابر، واليان و پسران خود نزد هولاكو حاضر شد و بلافاصله بغداد، ظرف يک هفته، غارت و نابود شد و به جز معدودي از افراد، تمامي جمعيت شهر از دم تيغ گذشتند.
علاوه بر نفوس، شديدترين و جبرانناپذيرترين خرابي مغولان در سقوط بغداد نابودي كتابخانه ها و ازدست رفتن چندصد هزار جلد كتاب بود كه طعمه شعله هاي آتش شد. به گفته ابن خلدون، مغولان آن قدر كتاب به دجله انداختند كه «پلي استوار به وجود آمد و روستاييان و سواران … مي توانستند از يک كرانه به كرانه ديگر روند و به سلامت از روي آن بگذرند». سقوط بغداد ديگر فتوحات را نيز آسان كرد و به جز واسط و اربيل، ديگر شهرهاي عراق چندان مقاومتي نكردند. حله، كوفه، نجف و شهرهاي شيعه نشين به يمن كياست خواجه نصيرالدين طوسي از آسيب مصون ماندند و از ميان دو شهري كه مقاومت ورزيدند، واسط پس از يک هفته كشمكش تسخير شد.
هولاكو، پس از فتح بغداد، راهي آذربايجان شد و در مراغه سكنا گزيد. اندكي بعد، پايتخت خود را به شهر تبريز، كه شهرت بيشتري داشت، منتقل كرد. علت اين انتخاب، افزون بر دسترسي به چراگاه هاي مهم ايران در ناحيه اران، مجاورت اين نواحي با قلمروهاي مسيحي و دوست گرجستان و ارمنستان بود كه سربازاني از آنها تحت فرماندهي مغولان نخست با اسماعيليان جنگيدند و سپس نقشي فعال در تسخير بغداد بر عهده داشتند و بدين سان،سالها صدماتي را كه از مسلمين متحمل شده بودند جبران كردند.
از اين پس، عراق و شهر افسانه اي آن بغداد، كه مركز امپراتوري و خلافت اسلامي محسوب مي شد، اهميت اداري و سياسي خود را از دست داد و به ايالتي درجه دو تبديل شد و مغولان اين سرزمين را تا پايان فرمانروايي شان در سال 734 ق /1335م حفظ كردند.
ی) پايان پيشرويهاي مغولان و تشكيل دولت ايلخاني
استراحت نيروهاي مغولي تحت فرمان هولاكوخان در نواحي آذربايجان و مراغه بيش از يک سال طول نكشيد و وي طي اين مدت همواره در انديشه گسترش امپراتوري اش از آمودريا در ماوراءالنهر تا شرق مديترانه و مصر در غرب بود. در همين آرزو لشكر به جانب شام و سوريه كشيد و گويند كه در اين لشكركشي علاوه بر جهانخوارگي او، تحريكات هايتون ارمني نيز مؤثر بوده است كه با انگيزه هاي مذهبي از سوي خويشاوندش، هتوم اول، پادشاه ارمنستان صغير، نزد هولاكو رفت و به وي گفت كه «خان، سلطان حلب خداوند پادشاهي سوريه است و چون تو شايقي ارض اقدس را پس گيري ، به گمان من بهتر است پيش از همه حلب را محاصره كني. زيرا اگر بتواني اين شهر را تسخيرسازي چندان نخواهد گذشت كه شهرهاي ديگر مسخر خواهند گرديد». بنابراين هولاكو آماده حركت به جانب شام و سوريه شد و بدون آنكه منتظر سقوط استحكامات شمال بين النهرين بماند، پس از شكستي كه به سپاهيان مصر در منبيع وارد آورد، از رود فرات گذشت و حلب را به محاصره كشيد. در اينجا متحدان مغولان، يعني شاه هتوم و دامادش بوهموند ششم، صاحب انطاكيه، به آنان پيوستند و شهر بعد از يک هفته محاصره تسليم شد اما قلعه حلب چهل شبانه روز مقاومت كرد. طبق روش مغولان، قتل عام مردم آغاز گشت و تا شش روز ادامه يافت و شاه هتوم با آتش زدن مسجد جامع شهر، كينه خود را نشان داد.
نواحي ديگر سوريه نيز كه از عزم هولاكو آگاه شده بودند خيلي زود تسليم شدند و حتي دمشق (كليد سوريه) به استقبال شتافت و هولاكو كيت بوقا، به فرمانده مسيحي سپاهش، دستور داد تا بدانجا رود و امور دمشق را انتظام بخشد.
در همين هنگام، اتفاقي روي داد كه ترتيب تازهاي در امور پديد آورد و آن رسيدن خبر مرگ برادر هولاكو، منكوقاآن، امپراتور چين بود كه به قول صاحب جامع التواريخ هولاكو را به غايت خسته و متألم خاطر ساخت و تصميم به بازگشت از شام گرفت. به عقيده ساندرز، اين مرگ آسيا را نجات داد.
قوبلاي قاآن به جاي منكو قاآن نشست ولي اريقبوقا، يكي ديگر از پسران تولي، كه بر امور مغولستان نظارت مي كرد، با شتاب زدگي، سران مغول را براي تشكيل يک قوريلتاي در قراقروم فراخواند و ترتيبي داد كه خودش را در مقام خان بزرگ برگزيدند. درنتيجه زدوخورد مسلحانه اي ميان مدعياني كه رقيب يكديگر بودند روي داد. اريقبوقا در امور خاننشين جغتاي دخالت كرد و هولاكو هم، كه شايد از دخالت مشابهي در قلمرو خود مي ترسيد، چنين مصلحت دانست كه قسمت عمده نيروهاي خويش را در آذربايجان متمركز سازد و اندكي از لشكريان را به فرماندهي كيت بوقا در شام برجاي نهد.
از سوي ديگر، مصر و قاهره در اين زمان در دست مملوكان بود و آنان چنان پنداشتند كه بعد از انهدام مركز خلافت اسلامي در بغداد و ديگر ويرانيها و تخريبات ناشي از هجوم مغولان، دفاع از عالم اسلام بر دوش آنها گذاشته شده است. پادشاه آنان، سلطان قطز، به ديگر مملوكان يادآور شد كه از سه راه (مصالحه، تسليم يا نبرد) كه هولاكو به آنها پيشنهاد كرده است، مقابله و پيكار بهترين راه است، زيرا مي گفتند اگر ظفر يابيم، فهوالمراد والا نزد خلق ملول نباشيم … اگر بزنيم و اگر بميريم، در هر دو حالت معذور باشيم.
لذا چيزي نگذشت كه فرستادگان مغول را كشتند و سپس در جنگي كه با سپاه مغول در عين جالوت در فلسطين روي داد شكست سختي بر مغولان وارد آوردند. كيت بوقا، سردار سپاه مغول، را زنده دستگير كردند و به قتل رسانيدند. و، بدين ترتيب، طلسمي را كه چنگيزخان بر سر شكست ناپذيري لشكر مغول در جهان درانداخته بود براي هميشه درهم شكستند.
از اين پس، مغولان استحكامات سوريه را با همان سرعتي كه به دست آورده بودند از دست دادند. آنان از محاصره البيره نيز دست كشيدند و بار ديگر مملوكان مصر بر سوريه حكم فرما شدند. اندك زماني بعد، هولاكو اردوي ديگري را به شام فرستاد تا انتقام آن شكست را بگيرد. نخست لشكر مغول به شام نفوذ كرد و حلب را براي بار دوم به باد غارت داد، اما در ماه محرم سال 658/دسامبر 1260 از فرات عقب نشيني كرد. اين ناكامي نقطه پايان پيشروي مغولان به شام بود و فرات مرز دايمي ميان مغولان، كه بر ايران حكومت مي راندند، و مملوكان مصر شد.
دقيقا پس از اين پيروزي بود كه مملوكان در صدد برآمدند تا انتقام مسلمانان را از روميان و ارمنيان بگيرند زيرا آنها تا حدي مسئول جراحات وارده بر پيكر اسلام شناخته مي شدند. در نتيجه اين تصميم، انطاكيه به سال 666 ق /1268م در دست بيبرس افتاد، ارمنستان غارت شد، شاه هتوم به سال 667 ق /1269م با نااميدي از پادشاهي بركنار گرديد، مراكز نظامي صليبيها در شام يكي پس از ديگري به تصرف درآمدند و با تسليم عكا در 690 ق /1291م پادشاهي فرنگي اورشليم، كه تقريبا دو سده پيش به دست گودفروا دو بويون به وجود آمده بود، سرانجام از بين رفت.
هولاكو، با وجود شكستهاي مذكور، همچنان به تثبيت موقعيت امپراتوري و تقويت نيروهايش ادامه داد و حاصل حمايت ضمني او از قوبلاي قاآن، به منزله امپراتور و خان بزرگ (قاآن)، اين بود كه او را به سمت «ايلخان» منصوب كرد و ناحيه اي از آمودريا در شرق تا مرز مصر در غرب و از قفقاز در شمال تا خليج فارس در جنوب تحت حكمروايي او درآمد. اما، با وجود مرزهاي مشخص قلمرو نامبرده، تعيين خطوط مرزي با اردوي زرين در غرب و خانات جغتاي در شرق ، مشكلات زيادي پديد آورد. مغولان در داخل ايران نيز تنها در خراسان و برخي جاها در شمال ايران، به استثناي گيلان، مستقيما حكمروايي مي كردند. برخي ايالات جنوبي ايران، مانند فارس و كرسي آن شيراز، كرمان و سرانجام سرزمينهاي حاشيه خليج فارس و فراگرد هرمز به سبب آب و هواي ناسازگار، براي مغولان دسترس ناپذير بود و لذا اين ايالتها توانستند در قلمرو مغولان استقلال خويش را حفظ كنند. در جانب شرق ، هرات نيز كه زير سيطره ملوك كرت بود، به علت مجاورت با سرزمين جغتاييان ماوراءالنهر چنين وضعيتي داشت و سرانجام مصر، بعد از پيروزي در عين جالوت و تحكيم پايه هاي قدرت بيبرس ، تهديدي براي ايلخانان شد و بدين صورت پيشروي مغولان سد گرديد. از اين پس، كار آنان دفاع از حدود و ثغوري بود كه ايران زمين ناميده مي شد و بر مناطقي فرمانروايي مي كردند كه در دوران قبل و بعد از عصر ايلخانان كرارا جزء قلمرو دولت ايران به حساب مي آمده است.