- حاکمیت قریش بر مکّه
انسابیان «نضر بن کنانه» جد دوازدهم رسول الله صلیاللهعلیهوآله را «قریش» گفتهاند.
«نضر» را قریش خواندهاند زیرا شجره نسب بزرگی همانند گیاهی دریایی بزرگ به نام «قرش» داشت. قریش تصغیر قرش است.
برای نخستین بار عنوان قَرشی به «قصی بن کلاب» داده شد. زیرا وی قریش را گرد آورد و به قدرت و عزت رسانید.
قصی حدود 120 سال پیش از تولد رسول الله صلیاللهعلیهوآله زندگی میکرد. او که جوانی دلیر و کارآمد بود، موفق شد با دختر «حُلیل» رئیس خزاعی مکه ازدواج کند. وی از این راه موفق شد بر اداره امور کعبه دست یابد و سر انجام پس از مرگ حُلیل با همکاری قبیله «قضاعه»، دست خزاعه را از مکه کوتاه کرد و توانست زمام امور کعبه و مکّه را به دست گیرد.
قصی که مردی مدبّر و توانا بود «دارالندوه»، تنها مرکز تشکیلاتی و قانونگذاری مکّه را تأسیس کرد و نخستین کسی از قریش بود که به قدرت سیاسی بر مکّه دست یافت و مقامات و مناصبی را برای اداره امور شهر تعیین کرد.
مناصب وی عبارت بود از: «حجابت» (کلیدداری و پردهداری)، «سقایت» (آبرسانی)، «رفادت» (مهمانداری و پذیرایی از حجاج)، «لواء» (پرچم)، «ندوه» (اجتماع برای مشورت).
قصی شهر مکّه را به صورت مناطق مسکونی در آورد و هر گروه از قریش را در محلی سکونت داد. وی با اسکان قریش و ایجاد مناصب، شهر مکّه را در دوران حیات خود به یک کانون قدرت سیاسی برای قریش در آورد. او را میتوان احیاکننده سنتهای حنیفی دانست؛ زیرا میگفت:
«ای گروه قریش، شما همسایگان خدا و اهل حرم هستید و حجاج مهمان خدا و زائران خانه او هستند. مهمان شایسته کرامت است و در ایام حج برای آنان طعام و آشامیدنی فراهم کنید».
او هنگام مرگ مناصب شهر را میان فرزندان خود تقسیم کرد؛ بدین ترتیب که «حجابت» و «لواء» و «ندوه» را به «عبدالدار» داد و «سقایت» و «رفادت» و «قیادت (رهبری)» را به «عبد المناف» واگذار کرد.دو فرزند دیگرش نیز به مقاماتی منصوب شدند.
در این صورت قریش به مجتمعی از خاندانهای اشرافی در آمد که هر شاخه منصبی را عهدهدار بود.
رهبری امور دینی و مقدّس را بنیهاشم، رهبری سیاسی- اقتصادی را بنیامیّه و رهبری نظامی را بنی مخزوم بر عهده داشتند.
پس از کشته شدن قصی، امور مکّه بدون نزاع به دست فرزندانش اداره میشد. ولی با مرگ عبد مناف و عبد الدار میان فرزندانشان بر سر تصاحب مناصب مکّه نزاعی سخت در گرفت؛
که سر انجام با یکدیگر صلح کردند و قرار گذاشتند «سقایت» و «رفادت» و «قیادت» از آن «بنی عبد مناف» و «حجابت» و «لواء» و «ندوه» به دست «بنی عبد الدار» باشد.
در میان بنی عبد مناف، «عمرو بن عبد مناف» آبرسانی و پذیرایی حاجیان را بر عهده گرفت و برادرش «عبد شمس» رهبری و راهنمایی حاجیان را عهدهدار شد. «عمرو» در اجرای وظیفه خود کوشش بسیار داشت و زوار کعبه را در «مکّه» و «عرفه»، «مشعر» و «منا» آب و غذا میداد و تا هنگام بازگشت، آب همراهشان میبرد.
مهماننوازی و سماحت و بزرگواری «عمروبن عبد مناف» و کمک بیش از اندازه وی در خشکسالی به مردم مکّه موجب شد تا ملقب به «هاشم» شود. هاشم اقدامات مهمی در رشد و شکوفایی اقتصاد مکّه انجام داد.
وی دو سفر بازرگانی تابستانی به یمن؛ و زمستانی به شام و غزوه را میان قریش مرسوم کرد.
او پیمانهایی با قبایل و قدرتهای سیاسی مسیر کاروانها همچون با قیصر روم بست تا تجّار عرب در سفرهای تجاری خود در امان باشند. از دیگر اقدامات وی کندن دو چاه «بَذَّر» و «سَجلَه» بود. (1)
رونق اقتصادی مکّه موجب دگرگونیهای اجتماعی و فرهنگی اساسی در این شهر شد.
اقدامات هاشم و بزرگواری و شرافت وی موجب نفوذ و عظمت موقعیت او در مکّه شد و همین امر حسد پسر برادرش «اُمیه بن عبد شمس» را برانگیخت و بنی عبد مناف را به دو جناح هاشمی و اموی تقسیم کرد.
هاشم در سفری تجاری به یثرب با «سلمی» دختر «عمرو» از شاخه «بنی نجار» ازدواج کرد.
او پس از چند روز توقف، عازم شام شد و در شهر غزه شام کشته شد. «سلمی» از هاشم پسری به دنیا آورد و نام او را «شیبه» گذاشت.
پس از هاشم مقام سقایت و رفادت به برادرش مُطلب رسید. وی به یثرب رفت و «شیبه» را با خود به مکّه آورد و بزرگ کرد.
از این رو او را «عبدالمطلب» نامیدند. مطلب نیز در سفری تجاری به یمن در محلی به نام «ردمان» کشته شد و عبدالمطلب مقامهای سقایت و رفادت را به دست آورد.
عبدالمطلب پس از عموی خود سرور قریش شد. او همچون پدرش هاشم و جدش قصی دارای صفات و ملکات پسندیدهای بود که در میان مردم آن روزگار کمتر دیده میشد.
در قحطی و گرسنگی به مردم خوراک میداد، از پرستش بتها پرهیز میکرد و خدا را به یگانگی میشناخت و مردم را از زنده به گور کردن دختران نهی میکرد. (2)
عبدالمطلب برای انجام بهتر وظیفه آبرسانی، چاه زمزم را که پر شده بود، به اتفاق پسرانش لایروبی کرد. این اقدام وی سبب محبوبیّت بیشتر او در مکّه شد.
در روزگار سیادت عبدالمطلب بر مکه؛ این شهر در معرض خطر سختی قرار گرفت و آن حمله ابرهه حبشی بود.
تاریخ نگاران سبب این حمله را بیاعتنایی به کلیسای «قلّیس» در صنعا دانستهاند؛ ولی شواهد تاریخی نشان میدهد که اعتبار و رونق اقتصادی مکّه و نفوذ فرهنگی آن در میان قبایل عرب؛ تصرف شاهراه تجاری یمن به شام، گسترش آیین مسیحیت در منطقه حجاز؛ بسط و گسترش نفوذ رومیها در مناطق غربی شبه جزیره، از پای در آوردن قریش و یهودیان؛ شرکای اقتصادی تیسفون؛ و فراهم کردن زمینه حمله به مناطق شمال شرقی شبه جزیره و مرزهای غربی دولت ساسانی، از جمله اهداف دیگر حمله ابرهه به مکه بوده است.
سپاه فیل سوار ابرهه متشکل از حبشیها و یمنیهای متّحد، عازم مکّه شد؛ ابرهه مخالفت برخی قبایل را سرکوب کرد و در ماه محرم سال 570 م، نزدیک مکّه رسید و در «مُغَمّس»، ده کیلومتری مکّه اردو زد.
عبدالمطلب برای باز داشتن حبشیها از غارت احشام مردم مکّه، نزد ابرهه رفت. سردار حبشی او را گرامی داشت و به وی گفت:
«من برای ویرانی آنچه مایه بزرگواری و شرافت توست آمدم، از من نمیخواهی باز گردم؟»
عبدالمطلب پاسخ داد:
«من صاحب شترانم هستم و کعبه نیز صاحبی دارد که به زودی تجاوز به آن را باز میدارد».
هنگامی که عبدالمطلب بازگشت، به مردم مکّه دستور داد شهر را تخلیه کنند و به کوهها پناه ببرند. وی سپس در برابر کعبه ایستاد و گفت:
«خدایا هر کسی از خانهاش دفاع میکند، پس تو هم از خانه خود دفاع کن!».
صبحگاهان سپاه ابرهه به سوی مکه روان شد. ناگهان از سوی دریا پرندگانی ظاهر شدند و به گزارش قرآن در سوره فیل، به اراده خداوند این پرندگان، بارانی از سنگریزههای پر حرارت بر سر حبشیها ریختند. گروهی از سپاه ابرهه کشته شدند و گروهی فرار کردند. ابرهه نیز هنگامی که به «صنعا» رسید، در آنجا مرد. (3)
عبدالمطلب دارای ده پسر بود که یکی از آنها عبدالله نام داشت. عبدالمطلب، «آمنه بنت وهب بن عبد مناف» را به تزویج فرزندش درآورد.
مدتی عبدالله و آمنه با یکدیگر زندگی کردند. هنگامی که عبدالله به سن 25 سالگی رسید، برای تجارت با کاروان قریش رهسپار شام شد. وی در بازگشت از شام بیمار شد و در «یثرب» نزد داییهای خود به استراحت پرداخت. ولی بیماری وی شدت یافت و در آن شهر از دنیا رفت و خویشاوندانش او را در یثرب به خاک سپردند. (4)
بنابراین محمد صلیاللهعلیهوآله رسول گرامی اسلام فرزند عبدالله و آمنه از خاندانی با شرافت، بزرگوار، امین، امانتدار، بخشنده، محتشم، دلسوز، با کرامت به وجود آمده است. خاندانی که خادم مردم مکّه و دوستدار خدمت به آنان بودند.
اخلاق عالی انسانی و صفات و ملکات پسندیده داشتند. موحد و یگانهپرست بودند.
مکّیها را از شرک و بتپرستی و زنده به گور کردن دختران (5) بازداشتند. آنها خاندانی مشهور و مورد توجه و دارای مقام و منزلت اجتماعی و سیاسی و وجاهت لازم برای پیغمبری بودند.
————-
1- تاریخ اسلام، منتظرالقائم، ص 64- 65 ؛ برای مطالعه بیشتر ر.ک: اخبار مکه، ابوالید ارزقی، ص 83- 92 / سیره ابن هشام، جلد اول ص 123- 136 / تاریخ یعقوبی، جلد اول، ص 239– 242 و طبقات الکبری ابن سعد، جلد اول، ص 77.
2- تاریخ اسلام، منتظرالقائم، ص 67؛ برای مطالعه بیشتر ر.ک: تاریخ یعقوبی، جلد اول، ص10 / سیره ابن هشام، جلد اول، ص 123.
3- تاریخ اسلام، منتظرالقائم، ص 68؛ برای مطالعه بیشتر ر.ک: اخبار مکه، ابوالید ارزقی، ص 118 / السیره النبویه، ابن هشام، جلد اول، ص 51 / طبقات کبری ابن سعد، جلد اول، ص 92 و السیر و المغازی، محمد بن اسحاق، ص 62.
4- تاریخ اسلام، منتظرالقائم، ص 69.
5- تاریخ اسلام، منتظرالقائم، ص 69؛ برای مطالعه بیشتر ر.ک: السیره النبویه، ابن هشام، جلد اول، ص 125 – 126 و تاریخ یعقوبی، جلد اول، ص 12.