1. فتوحات مسلمانان در پهنه جهاني

الف) جهان شمولي اسلام

مسلمانان پس از فتوحات اوليه و استحكام موقعيت خود در بخشهاي خاوري جهان آن روزگار، در آسياي غربي و شمال افريقا، از سه راه با مغرب زمين ارتباط سياسي، نظامي و اقتصادي داشتند:

  1. از راههاي سنتي گذشته (جاده ابريشم)، سرزمينهاي سوريه و آسياي صغير؛
  2. از راههاي دريايي و فتح جزيره هاي درياي مديترانه، مانند سيسيل و كريت (كِرِت)؛
  3. از راه تنگه جبل الطارق و اسپانيا (اندلس)؛

افزون بر اين راههاي نظامي و اقتصادي، گاهي برخوردهاي ديپلماتيك نيز ميان سرزمينهاي اسلامي و اروپا تحقق يافته است.

نفوذ فرهنگي اسلام در اروپا را ميتوان به دنبال فتح اندلس و سيسيل دانست كه در ژوئيه 91 ق/ 710 م آغاز شد. مسلمانان به سرعت پادشاه خاندان حكومتي ويزيگوتي، رودريك، را شكست دادند و تا سال 715م بر شهرهاي اصلي اسپانيا مسلط شدند؛ از جمله مناطقي از جنوب فرانسه كنوني به نام ناربن، كه در آن زمان بخشي از اسپانيا بود.

بني عباس كه در سال 750م بني اميه را سرنگون كردند، در گسترش قدرت خويش در ايالات غربي امپراتوري اسلامي با دشواري هايي روبه رو شدند. از جمله يكي از گريختگان بني اميه به نام عبدالرحمان اول، پيش از ورود فرستاده عباسيان به مراكش در 128 ق/ 756م، حكومت خاندان اموي را در قرطبه تأسيس كرد و بدين ترتيب اسپانيا از خلافت سراسري اسلام مستقل شد، اما روابط اقتصادي و فرهنگي خود را با بقيه جهان اسلام حفظ كرد.

با وجود كوششهايي كه اين امير اموي براي وحدت مسلمانان در اسپانيا انجام داد، در سالهاي 750و801م به ترتيب ناربن و بارسلون از اسپانياي مسلمان جدا شدند و مراكز قدرت در ساراگوسا (سرقسطه) و تولدو (طليطله) و مِريدا متمركز شد.

شماري بر اين باورند كه اسپانياي مسلمان در زمان حكومت عبدالرحمان سوم (61ـ912م) به اوج قدرت و شكوفايي خود رسيد و سلطه اين حكومت بر بخش اعظم شبه جزيره ايبري گسترش يافت و حتي ايالات مسيحي تحت الحمايگي آن را پذيرفتند و اين وضعيت تا زمان نوه او نيز ادامه يافت، اما در زمان وي قدرت به دست پيشكار وي، منصور افتاد و پس از 1008م كه فرزند منصور درگذشت، شخص توانايي كه بتواند وحدت اسپانياي مسلمان را حفظ كند، وجود نداشت و بدين ترتيب حكومت اموي اسپانيا فرو پاشيد. با وجود درگيريهاي سياسي، هنر و ادبيات توسعه و گسترش يافت، ولي اختلاف مسلمانان به سود مسيحيان تمام شد و شهر تولدو (طليطله)، مركز مهم حكومت اسلامي، در سال 1085م سقوط كرد.

برخي مسلمانان، كه تهديد جدي مسيحيان را احساس كردند، به مرابطون كه زمامداران بربر شمال غربي افريقا بودند، متوسل شدند. مرابطون، مسيحيان را در اسپانيا شكست دادند و از سال 1090 تا 1145م در اسپانيا حكومت كردند. سپس خانداني ديگر از بربرها به نام موحدونتا سال 1233م جانشين آنها شدند و چون گرفتار اختلافات خانوادگي و قبيله اي شدند، از اسپانيا بيرون رفتند و مسيحيان به سرعت قرطبه و اشبيليه را در فاصله سالهاي 1236 و 1248م تصرف كردند و بخش مسلمان نشين اسپانيا منحصر به منطقه كوچك غرناطه شد كه خاندان بنونصر آن را اداره مي كردند. سرانجام آخرين بخش از اسپانياي اسلامي در سال 1492م در حكومت متحده آراگون و كاستيل ادغام شد.

بررسي منابع موجود مشخص ميكند كه نخستين برخورد نظامي مسلمانان با سيسيل در 652م با حمله به شهر سيراكوز (سرقوسه) آغاز شد. در800 م سرزمين افريقيه (تونس) كه از جانب خلفاي عباسي اداره مي شد، به دست خاندان اغالبه افتاد. آنها توانستند در 827م جزيره سيسيل را تصرف كنند و شهرهاي پالرمو و مِسينا را به ترتيب در سالهاي 831 و 843 م فتح كنند. اختلافات و كشمكشهاي سران لُمبارد در ايتاليا، سبب تشويق اعراب در تصرف اين جزيره و پياده شدن در بنادري از ايتاليا، مانند باري و ناپل، شد كه سي سال آن را به عنوان پايگاه در اختيار داشتند، به گونه اي كه در سالهاي 9ـ846 م شهر رم نيز به خطر افتاد، اما هرگز فتح نشد. تجديد حيات امپراتوري بيزانس پيش از پايان سده نهم در ايتاليا، به نفوذ كلي اعراب در اين سرزمين پايان بخشيد و فقط سيسيل تا سال 948م در دست يكي از حكام عرب، كه از جانب فاطميان مصرمنصوب شده بود، باقي ماند.

در زمان حكومت اين فرمانروا و جانشينانش، كه از خاندان كلبي بودند، سيسيل وضعيت مطلوبي داشت و فرهنگ اسلامي در آنجا كاملا متداول و مستقر شد. اما سيسيل به اندازه اسپانيا در تصرف مسلمانان باقي نماند و در نيمه نخست سده يازدهم ميلادي شماري از سرداران نورمان متوجه شدند كه در جنوب ايتاليا، از راه جنگجويي حرفه اي، ميتوانند زندگي بهتري را براي خود فراهم كنند. در نتيجه، شماري از اين جنگجويان، به سركردگي روبر گيسكار، پس از شكست دادن بيزانس، امارت نشين نورماني را تأسيس كردند و در 1060م به كمك راجر، برادر روبرت، بر سيسيل و مِسينا مسلط شدند. فرزند راجر، يعني راجر دوم و نوه او، فردريك دوم، را سلاطين تعميد يافته سيسيل خوانده اند. به نظر برخي از معاصران، ظواهر زندگي سرداراني كه پس از مسلمانان بر اين ناحيه مسلط شدند، بيشتر مانند شيوه زندگي مسلمانان بوده است تا زندگي مسيحيان.

ب) التقاط فرهنگها و تمدنها

فتوحات اسلامي و مسلمان شدن مردم مناطق گوناگون، مانند بين النهرين، آسياي صغير، ايران و هند از يك سو، و مصر، شمال افريقا، سيسيل و اسپانيا از سوي ديگر، جامعه بزرگ اسلامي را با تمدنها و فرهنگها، اديان، مذاهب و انديشه هاي گوناگون رو به رو كرد كه نه يگانگي با آنها مقدور بود و نه بيگانگي از آنها امكان داشت. به همين علت، راه آشنايي و شناخت آنها با تساهل و مدارا انجام پذيرفت. بر اساس آنچه پيشتر گفته شد، آسياي غربي با آسياي صغير و يونان يك مجموعه جغرافيايي به شمار مي رفت و تقريبا تشكيل يك مجموعه فرهنگي و تمدني را داده بود؛ چنانكه يونان هيچگاه بدون فنيقيه، سومر، آكد، آشور، ايران، مصر و آسياي صغير، زندگي فرهنگي كاملي نداشت. اين سرزمين و پاره اي از آسياي غربي، بخش غربي مجموعه مذكور، و ايران و هند و بخشهاي ديگري از آسياي غربي و آسياي مركزي، بخش شرقي اين مجموعه به شمار مي آمد و هر دو بخش از آثار فرهنگي و تمدني يكديگر متأثر بودند.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا