• افضليت امام علي عليه‌السلام بر ساير صحابه پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله

در اینجا تنها به ذکر نمونه‌هایی از مواردی که بر افضلیت علی عليه‌السلام بر سایر صحابه اشاره شده است بسنده می‌کنیم:

ابن قتیبه در کتاب «الامامه و السیاسه» می‌نویسد:

هنگامی که علی عليه‌السلام را نزد ابوبکر حاضر نمودند و از او خواستند تا با ابوبکر بیعت کند فرمود:

«الله،الله. من خدا را به یاد شما می‌آورم، خدا را فراموش نکنید. ای گروه مهاجر، حکومتی را که حضرت محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله پایه‌گذاری کرد، از دودمان او خارج نسازید، و آن را وارد خانه‌های خود نکنید. به خدا سوگند، ما اهل بیت پیامبر به این کار سزاوارتریم، در میان ما کسانی هستند که بر مفاهیم قرآن احاطه دارند، از فروع و اصول دین به خوبی آگاه‌اند و به سنن رسول خدا کاملاً آشنا می‌باشند، و جامعه اسلامی را به خوبی می‌توانند اداره کنند و جلو مفاسد را بگیرند و غنایم را عادلانه میان آن‌ها قسمت کنند، چنین شخصی جز در خاندان نبوت در جای دیگر نیست. از هوا و هوس پیروی نکنید که از راه خدا گمراه می‌شوید و از حق و حقیقت دور می‌گردید». (1)

در روایات مکتب اهل بیت علیهم‌السلام نیز آمده است: موقعی که آن حضرت را با گروهی از بنی‌هاشم نزد ابوبکر حاضر نموده و گفتند: باید بیعت کنی! حضرتش با آنها به محاجه برخاست و شایستگی خود را برای خلافت بسان بیان پیشین، از طریق علم به کتاب و سبقت بر اسلام و پایداری در راه جهاد و فصاحت در بیان و شهامت و شجاعت روحی توجیه نموده است. (2)

در همین رابطه حدیث معروف و مشهور مناشده (یعنی قسم دادن، عبارت از این است که: کسی برای مطالبه حقی دیگران را سوگند دهد و آن‌ها را دعوت به شهادت به حق نماید.) که خطیب خوارزمی و دیگران به صورت مبسوطی آن را از «عامربن‌واثله» نقل کرده‌اند، آمده است که: آن حضرت در روز شورای انتخاب خلیفه، جهت اتمام حجت و اثبات برتری و شایستگی خود برای احراز مقام خلافت، اصحاب شورا را مورد خطاب قرار می‌دهد:

«چنان با شما استدلال كنم كه نه عرب‏هاى شما بتواند آن را باطل كند و نه عجمى از شما، سپس فرمود: اى جماعت! شما همه را، به خدا سوگند مى‏دهم آيا در ميان شما كسى هست كه پيش از من خداى را به يگانگى پرستيده باشد؟ گفتند: به خدا سوگند نه.

فرمود: شما همه را، به خدا سوگند مى‏دهم آيا در ميان شما كسى جز من هست كه‏ برادرى چون برادر من جعفر طيّار داشته باشد كه در بهشت همراه فرشتگان باشد؟

گفتند: به خدا سوگند نه. فرمود: شما را به خدا سوگند، آيا در ميان شما جز من كسى هست كه عمويى همچون حمزه، شير خدا و شير رسول خدا داشته باشد؟ گفتند: به خدا سوگند نه. فرمود: شما را به خدا سوگند، آيا كسى در ميان شما جز من همسرى همچون فاطمه دختر محمّد سرور زنان بهشتى دارد؟ گفتند: به خدا سوگند نه. فرمود: شما را به خدا سوگند، آيا در ميان شما جز من كسى هست كه دو پسر همچون حسن و حسين دو سرور جوانان اهل بهشت داشته باشد؟ گفتند: به خدا سوگند نه. فرمود: شما را به خدا سوگند آيا جز من كسى در ميان شما هست كه ده بار با رسول خدا نجوا كرده باشد و هر بار صدقه پرداخته باشد؟ گفتند: به خدا سوگند نه. فرمود: شما را به خدا سوگند، جز من در ميان شما كسى هست كه پيامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله درباره او فرموده باشد: «هر كه من مولا و سرور اويم على مولا و سرور اوست، خدايا دوست بدار آن كس را كه دوستش دارد و دشمن بدار كسى را كه دشمنش مى‏دارد و حاضران اين خبر را به آگاهى غايبان برسانند»؟ گفتند به خدا سوگند نه. فرمود: شما را به خدا سوگند، آيا در ميان شما كسى هست كه پيامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله در حقّ او گفته باشد: «خدايا كسى را نزد من فرست كه پيش تو و من محبوب‏ترين است و تو و من را بيش‏تر از هر كسى دوست دارد تا اين پرنده را با من بخورد» و جز من كسى نزد او رفته باشد و آن پرنده را با او خورده باشد؟ گفتند: به خدا سوگند نه. فرمود: شما را به خدا سوگند، آيا جز من در ميان شما كسى هست كه پيامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله درباره او فرموده باشد: «فردا پرچم را به كسى خواهم سپرد كه خدا و رسولش را دوست دارد و خدا و رسولش هم او را دوست دارند و باز نخواهد گشت مگر آن كه خداوند به دست او گشايش، پيش آورد»، و هر كسى جز من شكست خورده بازگشت؟ گفتند: به خدا سوگند نه. فرمود: شما را به خدا سوگند، آيا جز من در ميان شما كسى هست كه پيامبر به بنى‌وليعه در باره او فرموده باشد: «يا از اين اعمال دست مى‏شوييد يا مردى را به سوى شما خواهم فرستاد همچون خود كه فرمانبرى از او چونان فرمانبرى از من و سركشى در برابر او بسان سركشى در برابر من است و شما را با شمشير به سختى درهم كوبد»؟ گفتند: به خدا سوگند نه. فرمود: شما را به خدا سوگند، آيا جز من كسى در ميانتان هست كه پيامبر در حقّ او فرموده باشد: «دروغ گفته است‏ كسى كه گمان مى‏كند مرا دوست دارد و على علیه‌السلام را دشمن مى‏شمارد؟ گفتند: به خدا سوگند نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند، آيا جز من در ميان شما كسى هست كه در يك ساعت، سه هزار فرشته به او سلام كرده باشند كه از جمله آن‏هاست: جبرئيل و ميكائيل و اسرافيل، آن‏گاه كه از چاه براى پيامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله آب آوردم؟ گفتند: به خدا سوگند نه. فرمود: شما را به خدا سوگند، آيا در ميان شما جز من كسى هست كه آسمانيان در حقّ او اين ندا را سر داده باشند: «نيست شمشيرى چون ذوالفقار و نيست جوانمردى همچون على»؟

گفتند: به خدا سوگند نه. فرمود: شما را به خدا سوگند، آيا در ميان شما كسى جز من هست كه جبرئيل به او گفته باشد: «او مظهر برابرى است»، و پيامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله فرموده باش: «او از من است و من از او»، و جبرئيل گفته باشد: «و من از شما دو نفر»؟ گفتند: به خدا سوگند نه. فرمود: شما را به خدا سوگند، آيا در ميان شما كسى جز من هست كه پيامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله در حقّ او فرموده باشد: «من بر سر تنزيل قرآن جنگيدم و تو بر سر تأويل آن خواهى جنگيد»؟ گفتند: به خدا سوگند نه. فرمود: شما را به خدا سوگند آيا در ميان شما كسى جز من هست كه با ناكثان و قاسطان و مارقان، به گفته پيامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله، ستيزيده باشد؟ گفتند: به خدا سوگند نه. فرمود: شما را به خدا سوگند، آيا در ميان شما كسى جز من هست كه خورشيد براى او بازگشته باشد تا نماز عصر را به هنگام بخواند؟ گفتند: به خدا سوگند نه. فرمود: شما را به خدا سوگند، آيا در ميان شما كسى جز من هست كه پيامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله به او دستور داده باشد سوره برائت را از ابوبكر بازستاند و ابوبكر به او گفته باشد: آيا درباره من چيزى نازل شده و پيامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله به او بفرمايد: از من پيامى نمى‏رساند مگر على علیه‌السلام؟ گفتند: به خدا سوگند نه. فرمود: شما را به خدا سوگند، آيا در ميانتان كسى جز من هست كه پيامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله در حقّ او فرموده باشد: «تو براى من همچون هارون هستى براى موسى جز آن كه پيامبرى پس از من نيست»؟ گفتند: به خدا سوگند نه. فرمود: شما را به خدا سوگند، آيا كسى جز من در ميان شما هست كه پيامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله درباره او فرموده باشد: «تو را جز مؤمن كسى دوست ندارد و جز كافر دشمنت نمى‏شمارد»؟ گفتند: به خدا سوگند نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند، مى‏دانيد كه پيامبر دستور داد [در مسجد] همه درهايتان را ببنديد و تنها در من باز ماند و شما اعتراض كرديد و پيامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله فرمود: «نه من درهاى شما را بستم و نه در على علیه‌السلام را باز گذاردم و اين خدا بود كه درهاى آن‏هارا بست و در على را باز گذاشت»؟ گفتند: به خدا سوگند چنين بود. فرمود: شما را به خدا سوگند، آيا مى‏دانيد كه در روز طائف پيامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله تنها با من به تفصيل نجوا كرد، و شما اعتراض كرديد كه چرا تنها با من نجوا مى‏كند، و پيامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله فرمود: نه من، كه خدا با او نجوا كرد. گفتند: به خدا سوگند چنين بود. فرمود: شما را به خدا سوگند، آيا مى‏دانيد كه پيامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله فرمود: «حق با على است و على با حق و حق، پيوسته با على در گردش است»؟ گفتند: آرى، به خدا سوگند چنين است. فرمود: شما را به خدا سوگند، آيا مى‏دانيد كه پيامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله فرمود: «من در ميان شما دو گران‌بها مى‏نهم، كتاب خدا و خاندانم، تا آن‌گاه كه به آن دو چنگ درزنيد گمراه نگرديد و اين دو از هم جدا نشوند تا در كنار حوض كوثر بر من وارد آيند»؟ گفتند: به خدا سوگند چنين است. فرمود: شما را به خدا سوگند، آيا در ميان شما جز من كسى هست كه خود را سپر بلاى پيامبر در برابر مشركان كرده باشد و در بستر او خفته باشد؟ گفتند: به خدا سوگند نه. فرمود: شما را به خدا سوگند، آيا در ميان شما جز من كسى هست كه به مبارزه‌طلبى عمرو بن عبدودّ عامرى پاسخ مثبت داده باشد؟ گفتند: به خدا سوگند نه. فرمود: شما را به خدا سوگند، آيا جز من در ميان شما كسى هست كه خداوند آيه تطهير را در حقّ او نازل كرده باشد؟ گفتند: به خدا سوگند نه.

فرمود: شما را به خدا سوگند، آيا در ميان شما كسى جز من هست كه پيامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله او را سرور عرب ناميده باشد؟ گفتند: به خدا سوگند نه. فرمود: شما را به خدا سوگند، آيا در ميان شما كسى جز من هست كه پيامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله در حقّ او فرموده باشد: «از خدا براى خود چيزى نخواستم مگر آن كه مانند آن را براى تو مسألت كردم»؟ گفتند: به خدا سوگند نه». (3)

در کتاب امالی شیخ مفید نیز در مورد صبر و شکیبایی آن حضرت در برابر غاصبان خلافت، در حدیثی از زید بن ‌علی ‌بن ‌الحسین عليه‌السلام آمده است که امام حسین عليه‌السلام فرمود: امیرالمؤمنین برای مردم سخنرانی کرد و در ضمن خطبه‌اش خطاب به آنان فرمود:

«به خدا سوگند، مردم با ابوبکر بیعت کردند، در حالی که شایستگی من نسبت به آنان از شایستگی‌ام به این لباسم بیشتر بود؛ با این حال خشم خود را فرو برده و منتظر امر پروردگارم ماندم و سینه‌ام را بر زمین نهادم (یعنی آرام گرفتم و اقدامی ننمودم و صبر پیشه ساختم) سپس ابوبکر به هلاکت رسید و عمر را جانشین خود قرار داد و حال آن که او به خوبی می‌دانست که من نسبت به مردم از شایستگی‌ام به این لباسم شایسته‌ترم، باز هم خشم خود را فرو برده و منتظر امر پروردگار ماندم و عمر نیز به هلاکت رسید و امر حکومت را شورایی قرار داد و مرا یک تن از شش نفر مانند سهم جده (که به نظر ابی‌بکر سهمی ندارد) قرار داد و گفت: مخالفتی را که در اقلیت قرار دارد بکشید، و منظور او من بودم. باز هم خشم خود را فرو برده و منتظر امر پروردگار ماندم و سینه بر زمین نهادم سپس امر این قوم (اصحاب جمل) پس از بیعتشان با من چنان شد که ملاحظه کردید، در اینجا دیگر چاره‌ای ندیدم مگر این که با آنان بجنگم و یا با ترک جهاد به خدا کافر گردم». (4)

همچنین بر اساس روایات زیادی که در منابع مهم اهل سنت آمده است، یکایک خلفا در دوران زمامداری خود به افضلیت و اعلمیت امیرالمؤمنین و شایسته‌تر بودن آن حضرت برای تصدی مقام امامت و خلافت، اقرار و اعتراف کرده‌اند که چون دلیل روشنی بر اثبات حقانیت آن حضرت است لذا بخشی از اعترافات آن را در اینجا می‌آوریم:

1- حافظ شام ابن عساکر دمشقی و حسام‌الدین متقی و خطیب خوارزمی و برخی دیگر از بزرگان اهل سنت از «شعبی» روایت کرده‌اند که گفت:

«روزی ابوبکر، علی عليه‌السلام را دید و گفت: هر کس که دوست دارد و خوشحال می‌شود به مردی بنگرد که نزد رسول خدا از منزلت والایی برخوردار است و از نظر قرابت و خویشاوندی به آن جناب از همگان نزدیکتر است و سهم او در دفع حوایج پیامبر و بهره‌مندی از مقام نبوت حضرتش از همه کس بیشتر است به این مرد نگاه کند». (5)

2- علامه، محب‌الدین طبری و دیگران از ابن عباس روایت کرده‌اند که گفت: ابوبکر و علی عليه‌السلام شش روز پس از رحلت رسول خدا به زیارت آن جناب آمدند علی عليه‌السلام از ابوبکر خواست تا پیش‌تر وارد شود، ابوبکر گفت: من هرگز از مردی که از رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله شنیدم درباره‌اش می‌فرمود: «مقام علی نسبت به من به منزله مقام من نسبت به پروردگار من است» پیشی نمی‌گیرم. (6)

3- علامه مناوی در «فیض القدیر» -«شرح جامع الصغیر سیوطی» ذیل حدیث «هر کس که من ولی او بودم پس این علی سرپرست اوست» می‌نویسد: دیلمی این حدیث را با لفظ «هر کس که من پیامبر او بودم پس این علی سرپرست اوست» روایت کرده است. و به همین دلیل -بر مبنای نقل دارقطنی- ابوبکر می‌گفته است: علی عليه‌السلام از عترت رسول الله صلی‌الله‌علیه‌و‌آله است، یعنی علی عليه‌السلام از آن کسانی است که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله امت را وادار به پیروی و تمسک بدان‌ها نموده است. (7)

4- روزى مردى يهودى در خلافت ابابكر آمد و گفت من مايلم با خليفه پيامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله ملاقات كنم او را پيش ابابكر آوردند و يهودى گفت: تو خليفه پيامبرى؟ جواب داد: آرى، مگر نمى‏بينى در جايگاه او نشسته‏ام و در محراب اويم.

يهودى گفت: اگر راست مى‏گویى من چند سؤال از تو دارم. ابابكر پاسخ داد: هر چه مايلى بپرس.

يهودى گفت: بگو چه چيز براى خدا نيست و چه چيز نزد خداوند نيست و از چه چيز خدا اطلاع ندارد. ابابكر با پرخاش گفت: اين سؤال‌های كفار است و مسلمانان مى‏خواستند مرد يهودى را بكشند در ميان آن‌ها ابن عباس حضور داشت به ابابكر گفت كمى صبر كن و دست از كشتن بازدار.

ابابكر گفت: نمى‏بينى چه سؤال‌هایى مى‏كند. ابن عباس گفت اگر مى‏توانيد جواب بدهيد وگرنه او را خارج كنيد، هر جا مايل است برود. مرد يهودى را بيرون كردند. او مى‏گفت: خدا لعنت كند كسانى را كه جاى ديگرى را غصب نموده‏اند، به واسطه عدم اطلاع مى‏خواهند آدم‌كشى كنند، كه خداوند چنين عملى را حرام كرده. آن مرد در حال رفتن مى‏گفت: مردم اسلام از ميان رفت، مگر جواب سؤال را بدهند. كجا است پيامبر و كجا است خليفه پيامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله.

ابن عباس از پى او رفت و به او گفت بيا برويم در نزد خزينه علم پيامبر، به منزل على ‌بن ‌ابیطالب عليه‌السلام اما ابابكر و مسلمانان از پى يهودى به راه افتادند و در بين راه به او رسيدند او را گرفته پيش اميرالمؤمنين عليه‌السلام آوردند، پس از كسب اجازه وارد شدند و گروهى از مردم نيز به همراه آن‌ها ازدحام كرده بودند، بعضى گريه و بعضى مى‏خنديدند.

ابابكر گفت يا ابا الحسن اين يهودى از مسائل كفرآميز سؤال مى‏كند. امام عليه‌السلام فرمود: چه سؤال مى‏كردى؟ يهودى گفت: اگر سؤال كنم همان كارى كه اينها كردند مى‏كنى؟ فرمود: مى‏خواستند چه كار كنند. گفت: مى‏خواستند خون مرا بريزند. فرمود: اين حرف را رها كن. سؤالت را بنما. گفت: سؤال مرا نمى‏تواند پاسخ دهد مگر پيامبر يا وصى پيامبر. فرمود: هر چه مايلى بپرس. يهودى گفت: بگو چه چيز خداوند ندارد و چه چيز نزد خدا نيست و چه چيز را خدا نمى‏داند. على عليه‌السلام فرمود من هم شرطى با تو دارم. پرسيد: چه شرط؟ فرمود: شهادت به لا اله الا الله، محمد رسول الله‏ به من بدهى. گفت: بسيار خوب آقاى من. فرمود: اما آنچه براى خدا نيست رفيق و فرزند است. يهودى گفت: صحيح است مولاى من! فرمود: اما اينكه چه چيز نزد خدا نيست ظلم است. گفت: صحيح است و امّا آنچه خدا نمى‏داند خداوند براى خود شريك و وزيرى نمى‏داند و او بر هر چيزى توانا است. در اين موقع يهودى گفت: دست خود را بياور من گواهى به لا اله الا الله و محمد رسول الله مى‏دهم و اينكه تو خليفه واقعى پيامبر و وصى او و وارث علم اويى، خداوند جزاى خير به تو در اسلام عنايت كند.

مردم صدا به ضجه بلند كردند و ابابكر گفت: اى اندوه ‏زدا و اى ناراحتى برطرف نما يا على. گفتن: پس از اين جريان ابابكر بر منبر رفت و گفت: «مرا رها كنيد رهايم نمایيد دست از من برداريد، من بهترين شما نيستم در حالى كه على ميان شما است عمر پيش او رفت و گفت دست از اين حرف‌ها بردار ما تو را پسنديده‏ايم براى خود و او را از منبر به زير آوردند اين خبر را براى على عليه‌السلام آوردند». (8)

5- خطیب خوارزمی و عده‌ای دیگر از محدثان و مورخان در حدیثی از عمربن‌خطاب نقل کرده‌اند که گفت:

«من گواهی می‌دهم که از رسول خدا شنیدم که فرمود: اگر تمامی آسمان‌های هفت‌گانه در یک کفه ترازو و ایمان علی عليه‌السلام در یک کفه دیگر آن قرار گیرد، ایمان علی بر همه آنها سنگینی می‌کند». (9)

6- خطیب خوارزمی و شیخ الاسلام حموینی از قول جابر بن عبدالله انصاری روایت کرده‌اند که عمر گفت: «برای جمع یاران رسول خدا هیجده سابقه درخشان وجود داشت که در این میان تنها علی عليه‌السلام به سیزده بخش آنها امتیاز و اختصاص یافته و در پنج بخش دیگر نیز، با ما شریک و سهیم بود». (10)

7- محب الدین طبری در کتاب «ذخائرالعقبی» و «ریاض‌النضره» در حدیثی از «عمر بن ‌الخطاب» آورده است که:

«دو نفر عرب بیابانی برای حل خصومت نزد «عمر» آمدند عمر به علی عليه‌السلام گفت: یا اباالحسن میان این دو تن قضاوت کن. علی عليه‌السلام در میان آن دو نفر قضاوت کرد. یکی از آنان به عنوان اعتراض گفت: این میان ما قضاوت کند؟! عمر گریبان او را گرفت و گفت: وای بر تو، آیا می‌دانی که این چه کسی است؟! این مولای من و مولای هر فرد مؤمن است و هر کس که این مولای او نباشد ایمان ندارد». (11)

8- بخاری در کتاب «الادب المفرد» به سند خود از«محمد بن‌ عبدالله ‌بن ‌عبدالرحمن ‌بن‌ عبدالقاری» از پدرش روایت کرده که گفت:

«در یکی از روزها «عمر بن الخطاب» با مردی از انصار نشسته بودند من آمدم و در کنار آن‌ها نشستم. عمر گفت: ما دوست نداریم که کسی با ما همنشین باشد و سخن ما را به این و آن برساند و آن‌ها را از اسرار ما باخبر گرداند! گفتم من با این مردم آمیزش ندارم. عمر گفت: این رفتار زیبنده نیست بلکه با این و آن نشست و برخاست کن ولی گفتار ما را با آن‌ها در میان مگذار! سپس به آن مرد انصاری گفت:

مردم بعد از مرگ من چه کسی را به خلافت بر می‌گزینند؟ مرد انصاری گروهی از مردان مهاجر را نام برد و از علی عليه‌السلام نامی به میان نیاورد! عمر گفت: چرا مردم از خلافت علی عليه‌السلام اظهار بی‌میلی می‌کنند؟! و حال آن که او برای خلافت از همه شایسته‌تر است و اگر زمام کار را به دست بگیرد آنان را به راه حق هدایت می‌نماید». (12)

ابن مغازلی شافعی در کتاب «مناقب» خود در حدیثی از «قیس ‌بن ‌ابی‌حازم» روایت کرده که گفت:

«مردی نزد معاویه آمد و از او سؤالی پرسید. معاویه گفت: درباره این مسأله از علی بپرس که او اعلم است، آن مرد گفت: ای امیرالمؤمنین! من جواب تو را بیشتر از جواب علی دوست می‌دارم! معاویه گفت: چه سخن بسیار بدی گفتی و مردی را ناخوش داشتی که رسول خدا او را از علم و دانش سرشار نموده و درباره او فرموده است: «تو نسبت به من به منزله هارون نسبت به موسی هستی جز این که بعد از من پیامبری نخواهد بود» و عمر هر گاه برایش مشکلی پیش می‌آمد برای حل مشکل از او کمک می‌گرفت». (13)

همچنین در منابع مشهور و معتبر مکتب خلفا، روایات زیادی از صحابه معروف و سرشناس رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله نقل گردیده است که چون بیانگر مقام رفیع امیرمؤمنان و عظمت و شرافت و مکانت معنوی و برتری حقیقی و منزلت والای علی عليه‌السلام است گفتار تنی چند از ایشان را می‌آوریم تا بدین‌وسیله مسأله افضلیت که یکی از مهم‌ترین شرایط امامت و خلافت در امر رهبری و جانشینی رسول خدا در مکتب اهل بیت است بر همه انسان‌های غافل کاملاً روشن شود.

1- حاکم نیشابوری در «مستدرک» از ابوذر روایت کرده است که گفت: رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله فرمود: «هر که مرا اطاعت کند، خدای تعالی را اطاعت کرده است و هر که مرا نافرمانی کند خدای را نافرمانی کرده و هر که علی را اطاعت کند مرا اطاعت نموده و هر که علی را نافرمانی کند مرا نافرمانی می‌کند». (14)

2- ابو ایوب انصاری از قول رسول خدا خطاب به عمار یاسر نقل کرده است که: «ای عمار، گروه یاغی و ستمکار تو را می‌کشند با این که تو در آن روز بر حقی و حق با تو است. ای عمار! هرگاه دیدی علی عليه‌السلام به راهی می‌رود و تمام مردم به راهی دیگر می‌روند، تو راه علی را بگیر که او تو را به راه خلاف نمی‌کشاند و از راه هدایت بیرون نمی‌برد». (15)

3- محب الدین طبری در «الریاض النضره» از انس‌بن‌مالک روایت کرده که گفت: حضور رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله شرفیاب بودم، در این هنگام علی عليه‌السلام به سوی ما می‌آمد پیامبر اکرم که او را مشاهده کرد، فرمود: ای انس! گفتم: لبیک یا رسول الله! حضرت فرمود: این بزرگوار که به طرف ما می‌آید، در روز قیامت حجت من بر امتم خواهد بود. (16)

4- خطیب بغدادی در «تاریخ بغداد» از جابر روایت کرده که رسول الله فرمود: «علی بهترین فرد بشر است هر که در این‌باره به خود تردید راه دهد کافر است». (17)

5- نورالدین هیثمی در مجمع الزوائد در خصوص پیدایش فتنه و فساد بعد از رسول خدا حدیثی را از زید بن وهب از حذیفه روایت کرده: «هنگامی که در اطراف حذیفه گرد آمده بودیم ناگهان گفت: چگونه خواهید بود هرگاه بستگان پیامبرتان قیام کنند و مسلمانان به دو دسته تقسیم شوند و بر روی یکدیگر شمشیر بکشند؟ گفتیم: ای اباعبدالله! آیا چنان اتفاقی واقعاً می‌شود؟ و برخی از اصحاب که حضور داشتند، گفتند: ای ابا عبدالله هرگاه با چنین پیشامدی روبرو شویم چه کنیم؟ حذیفه گفت: متوجه گروهی باشید که مردم را به پذیرش فرمان علی عليه‌السلام دعوت می‌کنند و از او پشتیبانی می‌نمایند زیرا راه این گروه راه هدایت است». (18)

6- حافظ طبرانی و ابن ابی حاتم و برخی دیگر از حفاظ حدیث با اسناد به ابن عباس نقل کرده‌اند که گفت: «هیچ آیه‌ای در قرآن نیست که با «ای کسانی که ایمان آورده‌اید» شروع شده باشد مگر این که علی عليه‌السلام در صدر آن گروه قرار گرفته و امیر و شریف آنهاست خداوند اصحاب محمد را در موقعیت‌های مختلف مورد عتاب و سرزنش قرار داده ولی علی عليه‌السلام را در همه جا جز به خیر و نیکی یاد نکرده است». (19)

همچنین روایات بسیار دیگری از اصحاب دیگر پیامبر همچون عبدالله‌ بن ‌مسعود، عبدالله بن ‌عیاش ‌بن ‌ابی‌ربیعه، عمار‌ بن‌ یاسر، ولید‌ بن‌ جابر‌ بن‌ ظالم‌ طائی و همین‌طور در گفتار زنان صحابه مانند عایشه، ام ‌سلمه، معاذه غفاریه، ام‌ سنان بنت خیثمه، اروی دختر حارث ‌بن ‌عبدالمطلب، حره دختر حلیمه سعدیه، دارمیه حجونیه، غانمه بنت غانم و در گفتار بسیاری از تابعین و بزرگان اهل سنت می‌توان روایات با مضمون مورد نظر را مشاهده کرد که در اینجا به همین اندازه کفایت می‌کنیم. (20)

——————

1- شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 9، چاپ ابوالفضل ابراهیم.

2- احتجاج طبرسی، ج 1، ص 95، چاپ نجف.

3- مناقب خوارزمی، فصل 19، ص 222، چاپ نجف و ص 313، چاپ قم، حدیث 314، ترجمه كشف اليقين في فضائل اميرالمؤمنين عليه‌السلام، ص 414.

4- امالی شیخ مفید، مجلس 19، حدیث پنجم.

5- ترجمه الامام علی بن ابی طالب من تاریخ دمشق، ج 3، ص 70، ح 1100، کنزالعمال، ج 3، ص 115، مناقب خوارزمی، ص 161، ح 193، نظم دررالسمطین، ص129 و صواعق المحرقه، ص177، ط مکتبه القاهره و ریاض النضره، ج 3، ص 102، ح 1305، چاپ بیروت، دارالمعرفه.

6- ذخائرالعقبی، ص 64، ریاض النضره، ج 1، ص 107 و ج 3، ص 102، چاپ بیروت، دارالمعرفه و صواعق المحرقه، ص 177، چاپ مکتبه القاهره.

7- فیض القدیر، ج 6، ص 218.

8- احقاق الحق، ج 8، ص 239 و240 به نقل از کتاب در بحرالمناقب محدث شهیر ابن حسنویه حنفی موصلی،ص76- احتجاجات، علامه مجلسى- ترجمه موسى خسروى‏، ج 2، ص 24.

9- مناقب خوارزمی، ص 131، حدیث145 و146، مناقب ابن مغازلی، ص 289، ح 330، کفایه الطالب، ص 258، باب 62، فردوس دیلمی، ج 3، ص 363، نزهه المجالس، ج 2، ص 207، میزان الاعتدال، ج 3، ص 494، تاریخ عساکر، ج 2، ص 364، حدیث871.

10- مناقب خوارزمی، ص 99، حدیث 101، فرائد السمطین، ج 1، ص344، حدیث 265.

11- ذخائرالعقبی، ص 68، ریاض النضره، ج 2، ص 170 و در چاپ بیروت، دارالمعرفه،  ج 3، ص 110، ح 1346 و صواعق، ص 179.

12- الادب المفرد، باب من احب کتمان السر، شماره‌ 582 و کنزالعمال، ج 5، ص 736، ح 14260.

13- مناقب مغازلی، ص 34، فرائدالسمطین، ج 1، ص 371، ریاض النضره، ج 2، ص 195، و در چاپ بیروت، دارالمعرفه، ج 3، ص 139، ح 1451، ذخائرالعقبی، ص79 و صواعق ابن حجر، ص179، ط مکتبه القاهره.

14- مستدرک حاکم، ج 3، ص 121 که گفته است سند این حدیث صحیح است و درس 128 نیز همین روایت را به طریق دیگر نقل کرده است.

15- تاریخ بغداد، ج 13، ص 186.

16- ریاض النضره، ج 3، ص 137، ح 1437، چاپ بیروت، دارالمعرفه و در چاپ دیگر ج 2 ص 193.

17- تاریخ بغداد، ج 7، ص 471.

18- مجمع الزوائد، ج 7، ص 236، فتح الباری، ج 16، ص 165، تاریخ ابن عساکر، ج 3، ط3 ، ذیل ص180.

19- تاریخ الخلفا سیوطی، ص 171، تاریخ ابن عساکر، ترجمه الامام علی بن ابی طالب، ج 2، ص 429- 430، ح 935، 938، مجمع الزوائد، ج 9، ص 112، حلیه‌الاولیاء، ج 1، ص 64، مناقب خوارزمی، ص 266، ح 249، ذخائرالعقبی، ص 89، شواهد التنزیل، ج 1، ص 49-51 و کفایه الطالب، باب 31، ص 140.

20- برای مطالعه بیشتر ر.ک: امامت و خلافت، سید اسدالله هاشمی شهیدی، ج 1، ص 393 تا 614.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا