- فتح خيبر
- خیبر
خيبر منطقهاى حاصلخيز، با آب و آبادانى فراوان، از بهترين مناطق حجاز به شمار میرفت. بيشترين محصول آن خرما بود. وفور اين محصول تا اندازهاى بود كه بردن خرما به خيبر مورد طعنه بوده است. منطقه مزبور در حدود 165 كيلومترى شمال مدينه- در راه شام- قرار داشته که مركز فعلى آن شهر «الشُرَيْف» است. (1)
در آن زمان كه يهوديان به جزيرة العرب آمدند، بخشى نيز در خيبر سكونت گزيدند و به دليل امكانات اقتصادى آن، به صورت يك قدرت بسيار قوى درآمدند. آنان قلعههاى مستحكمى ساخته و با حفظ ذخيرههاى خوراكى و سلاح فراوان، خود را به صورت قدرتى شكستناپذير و مقاوم در آورده بودند. اين منطقه، بازار ساليانهاى داشت كه در روزهاى نخست ربيع الاول برپا شده و عنوان آن «سوق نطات خيبر» بود. در نزديكى آنها قبيله غطفان زندگى مىكردند كه از حاميان اين بازار بوده و وسائل امنيت كسانى كه به بازار مىآمدند را فراهم مىكردند. (2)
طبيعى چنان بود كه ميان آنان و يهوديان مدينه رفت و آمدهايى وجود داشته باشد.
چنانكه پس از بيرون راندن بنى النضير، شمارى از آنان، و در رأسشان، حُيى بن اخطب در ميان خيبريان باقى ماند. وى در جريان احزاب، در مدينه در ميان قريظيان ماند و همراه آنها اسير شده و به هلاكت رسيد. كسان ديگرى از بنى النضير در ماجراى احزاب دست داشتند كه به خيبر بازگشتند. يكى از آنان سلّام بن ابى الحقيق بود، كسى كه در داخل خيبر به دست چند نفر از مسلمانان خزرجى كشته شد.
به روايت واقدى، رسول خدا صلىاللهعليهوآله از همراهى آنان با اهل خيبر آگاهى يافت و شنيد كه آنان قصد كمك به يهوديان را دارند. پس از آن در رمضان سال ششم، امام على عليهالسلام را همراه يكصد نفر سوى آنان فرستاد. آنها در منطقه هَمَج كه چاهى در ميان خيبر و فدك بود به جاسوسى از قبيله مذكور برخوردند. او براى حفظ جان خود مجبور شد تا مسلمانان را تا محل چراگاه بنى سعد هدايت كند. مسلمانان بر شتران و گوسفندان يورش برده، شمار زيادى از آنها را- شامل پانصد شتر و هزار گوسفند- به غنيمت گرفتند. چوپانان فرارى خبر هجوم مسلمانان را به بنى سعد رساندند و بدين ترتيب جمعيت آنان متفرق شد. در اين نقل آمده است كه جاسوس مزبور برادرزاده رئيس قبيله بنى سعد بود. او براى بردن پيام رئيس طايفه خود به سوى خيبر مىرفت. در نقلى از رئيس طايفه بنى سعد آمده است كه حتى پس از اين حمله تصور نمىكرده است كه مسلمانان به خيبر حمله كنند، زيرا در آنجا قلعههاى مستحكم غير قابل نفوذى بوده است. به هر جهت اين حركت نيز ضربهاى ديگر بر يهوديان خيبر بود. (3)
اقدام ديگر مسلمانان در خيبر، اعزام يك گروه سه نفره براى به دست آوردن آگاهى از وضعيت خيبر بود. رسول خدا صلىاللهعليهوآله عبد الله بن رواحه را همراه دو نفر ديگر به خيبر فرستاد و آنان توانستند در اقامت سه روزه خود آگاهىهايى به دست آورند. در آن زمان يسير يا اسير بن رزام كوشيد تا با تحريك قبيله غَطَفان كه مسكنشان در همان نزديكى خيبر بود، جنگى را بر مدينه تحميل كند. زمانى كه اين خبر به پيامبر صلىاللهعليهوآله رسيد، آن حضرت عبد الله بن رواحه را همراه سى نفر به سوى خيبر فرستاد. آنان با گرفتن تأمين نزد اسَيربن رزام رفتند و اظهار كردند كه اگر نزد رسول خدا صلىاللهعليهوآله آيد او را حاكم خيبر خواهد كرد. اسير با وجود مخالفت برخى از يهوديان پذيرفت و همراه گروهى از يهود عازم مدينه شد. پس از آنكه چندى از خيبر دور شدند، اسير پشيمان شد. عبد الله بن انيس كه مراقب او بود، به محض ديدن آثار ندامت در وى، شمشيرش را كشيد و بر وى حمله كرد. مسلمانان ديگر نيز نبرد را آغاز كردند. پس از خاتمه درگيرى، تنها يك يهودى توانست بگريزد. بدين ترتيب يكى ديگر از رهبران يهود به قتل رسيد.
اقدامات مزبور مربوط به پيش از پيمان حديبيه بود. اما پس از امضاى معاهده صلح، رسول خدا صلىاللهعليهوآله با آرامش بيشترى به كار يهوديان خيبر كه پشتوانه يهوديان مدينه در طول سالهاى پيش از آن بودند، پرداخت. آن حضرت در صفر سال هفتم- يا آغاز ربيع الاول و يا جمادى الاولى آن سال- با سپاهى عازم خيبر شد. يهوديان خيبر به پشتوانه نيروهاى نظامى فراوان خود و نيز قلعههاى مستحكم، انتظار حمله رسول خدا صلىاللهعليهوآله را نداشتند. زمانى كه آن حضرت از مدينه به راه افتاد، يهوديان مدينه- كسانى كه تا آن زمان پيمان خود را با مسلمانان نقض نكرده بودند- آنان را از رفتن به خيبر منع كردند. طبيعى بود كه آنها نمىخواستند اين آخرين سنگر يهود در حجاز از بين برود.
رسول خدا صلىاللهعليهوآله همراه سپاهش راه شمال را در پيش گرفت. در اين جنگ پرچم (لواء) اسلام در دستان على بن ابى طالب عليهالسلام بود و دو رايت، يكى در دست حباب بن منذر و ديگرى در اختيار سعد بن عباده قرار داشت. آن حضرت طى راه از عبد الله بن رواحه كه شاعر بود و صداى دلنشينى داشت، خواست تا با چند رجز سپاه را به وجد آورد. در اين سپاه، شانزده نفر از زنان مسلمان جهت كمك به مجروحان جنگ، آن حضرت را همراهى مىكردند. طبق سرشمارى زيد بن ثابت در پايان جنگ، مسلمانان هزار و چهار نفر بودند كه دويست اسب سوار ميانشان بود. از آنجا كه خيبر از نظر اقتصادى و داشتن غنايم بىشمار وضع مطلوبى داشت، كسانى به قصد غنيمت قصد همراهى رسول خدا صلىاللهعليهوآله را داشتند؛ اما حضرت فرمود: از شما تنها كسانى كه نيتشان جهاد است با ما همراهى كنند. (4)
گويا آيه پانزدهم سوره فتح اشاره به اعرابى است كه در حديبيه تخلّف كردند؛ زيرا از روبرو شدن با قريش هراسان بودند؛ اما زمانى كه سپاه اسلام به سوى خيبر رفت و تقريباً آشكار بود كه اين سفر غنايمى به همراه خواهد داشت، اظهار همراهى كردند. از آيه چنين به دست مىآيد كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله همراهى آنان را نپذيرفته است. اصولًا غارت، از اصول زندگى اعراب بود و آنان صرفنظر از آنكه مسلمان باشند، براى به دست آودن غنايم قصد همراهى داشتهاند. از آنجا كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله تنها نيت جهاد يعنى حركت آزاديبخش اسلامى مورد نظرشان بود، از كمك احتمالى اين گروه براى خود صرفنظر كردند و مانع از آمدن آنان براى غنيمت شدند. مگر آنكه تنها به نيّت جهاد بيايند.
رسول خدا صلىاللهعليهوآله با استفاده از دو راهنما از قبيله اشجع، راه خيبر را در پيش گرفت، جز آنكه از آنان خواست تا مسيرى را برگزينند كه سپاه اسلام را در منطقهاى حد فاصل شام و خيبر قرار دهد.
دليل اين امر آن بود كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله خواست تا ميان قبيله غَطَفان كه همپيمانان يهوديان خيبر بودند، با قلعههاى خيبر مستقر شود و اجازه ورود آنان را به قلعهها ندهد.
مسلمانان در طى مسير، به يكى از عوامل جاسوسى يهود برخوردند. او در ابتدا گفت:
يهوديان خيبر همه آماده و مسلحند و ذخيره غذايى چند سال را در داخل قلعهها آماده كردهاند و كسانى را هم در پى غطفان فرستادهاند و آنها نيز به خيبر آمدهاند. اما پس از بازجويى بيشتر اعتراف كرد كه اين اخبار را مخصوصاً به دستور يهوديان اينگونه بازگو كرده تا مسلمانان را به هراس اندازد. برعكس، اهل خيبر از آمدن سپاه اسلام سخت وحشت كردهاند.
واقدى ضمن چند خبر، اشاره بدين نكته دارد كه يهوديان خيبر ده هزار نفر مسلح داشتهاند. اما چنين چيزى بعيد است. گفتنى است كه وقتى رسول خدا صلىاللهعليهوآله به خيبر رسيد،
يهودیها براى كار از قلعهها خارج مىشدند كه يكباره چشمشان به سپاه اسلام افتاد. اين نشان مىدهد كه آنها آگاهى از آمدن سپاه نداشتهاند و رسول خدا صلىاللهعليهوآله به دقت خبر حركت سپاه را پنهان نگاه داشته است.
خيبريان براى حمايت غَطَفانىها به آنان قول دادند تا در صورت شركتشان در جنگ، نيمى از محصول خرماى يك ساله خيبر را به آنان دهند. گفته شده است كه آنها پس از شنيدن خبر حمله آماده شده و مرحلهاى نيز جلو آمدند؛ اما از آنجا كه براى خانوادههاى خود احساس خطر كردند بازگشتند. در نقل واقدى آمده- البته در يك روايت- كه عُيَيْنه با سپاهش تا داخل يكى از قلعهها نيز آمده بود و در آنجا سعدبن عباده وى را صدا كرده با او سخن گفت و پيشنهاد دادن خرماى يك سال خيبر را پس از فتح به او داد تا آنجا را ترك كند. عيينه نپذيرفت. رسول خدا صلىاللهعليهوآله سپاه اسلام را به سوى قلعهاى كه غطفانىها در آن بودند هدايت كرد و در آنجا بود كه آنها ناگهان براى خانواده خويش احساس خطر كرده و منطقه را ترك کردند. (5)
خيبر منطقه وسيعى بود كه نخلستانهاى بيشمارى داشت. در آن منطقه وسيع قلعههاى چندى با فاصله از يكديگر بود كه آنها را حصن مىناميدند. برخى از آنها به اندازهاى وسيع بودند كه چند قلعه كوچكتر را در خود جاى داده بود. میتوان گفت كه گاه مجموعه چند حصن يك حصن بزرگ را تشكيل مىداد. «نطات» نامى است كه بر چند قلعه شامل قلعه ناعم، حصن صعب بن معاذ و قلعة الزبير اطلاق مىشد. آنگونه که نقل شده، حصن مرحب در داخل نطات بوده است. منطقه نطات در نخستين مرحله مورد حمله مسلمانان قرار گرفت. دومين منطقه كه مورد حمله قرار گرفت، منطقه شقّ بود كه شامل حصن ابَىّ و نزار بود. در جريان فتح نطات، حصن صعب بن معاذ از قلعههاى بسيار مستحكم بود كه پس از سه روز بر روى مسلمانان گشوده شده است. خود اين قلعه چند اطُم يعنى قلعههاى كوچك داشته است. اطم به خانه بزرگ با ديوارهاى بلند قلعه مانند گفته مىشود.
واقدى اخبار فراوانى درباره قلعه صعب بن معاذ آورده است كه حكايت از بزرگى آن و نيز غنايم فراوانش دارد. پس از گشوده شدن حصون نطات- كه شامل حصن ناعم و حصن صعب بن معاذ بوده است- يهوديان به قلعة الزبير رفتند. اين قلعه نيز سه روز در محاصره بود و به كمك يكى از يهوديان فتح شد.
با فتح قلعة الزبير، تمامى حصون نطات فتح شد و رسول خدا صلىاللهعليهوآله دستور داد تا محل لشكرگاه را عوض كنند. بدين ترتيب روشن مىشود كه منطقه نطات با منطقه شق فاصله داشته، به طورى كه تغيير لشكرگاه ضرورى بوده است.
پس از تغيير محل لشكرگاه، مسلمانان به سوى «شقّ» رفتند كه خود دارای حصون بوده است. اولين آنها حصن ابىّ بود. در آنجا چند نفر از يهوديان مبارز طلبیدند، كه حباب بن منذر و ابودجانه به جنگ آنان رفتند به هلاكتشان رساندند. پس از آن سپاه اسلام بر قلعه مزبور هجوم برد و يهوديان به سمت حصن نزار كه در ناحيه ديگر از «شق» بود گريختند و در را محكم بستند.
از اينان به عنوان «اشد اهل الشقّ» ياد شده است كه مقاومت سختى مىكردند و بالاخره پس از نبردى سخت شكست خوردند. اين آخرين حصنى بود كه با جنگ به دست مسلمانان افتاد.
صفيه دختر حيى بن اخطب كه پس از اسارت آزاد شد و سپس به همسرى پيامبر صلىاللهعليهوآله درآمد، در اين قلعه به اسارت گرفته شد. دليل آنكه صفيه و چند نفر ديگر تنها اسيران در حصن نزار بودند، آن بود كه يهوديان زن و فرزندان را از نطات بيرون كرده، آنجا را تنها براى جنگ اختصاص دادند. پس از تخليه كامل نطات، زنان و فرزندان را به كتيبه منتقل كردند. در اين ميان بنى الحقيق چند زن و بچه را كه از جمله آنان صفيه بود به نزار منتقل كردند؛ زيرا گمان مىبردند آنجا بسيار مستحكم است. به همين دليل، تنها آنان به اسارت درآمدند.
پس از سقوط نزار، سپاه اسلام به سراغ كتيبه، وطيح و سلالم رفتند. دو قلعه اخير از آن بنى الحقيق و به همراه قلعه قموص در شمار قلعههاى كتيبه بوده است.
زمانى كه سپاه اسلام آماده حمله به قلعههاى مزبور شد و ساكنان مطمئن به شكست شدند، درخواست صلح كردند. آنان همه چيز خود را تسليم كردند و امنيت يافتند. دو فرزند ابى الحقيق كه بسيارى از اموال خويش را پنهان كرده و على رغم چند بار درخواست پيامبر صلىاللهعليهوآله و اظهار رفع امنيت از آنها در صورت يافتن اموالشان، قسم ياد كرده بودند كه چيزى ندارند. وقتى اموال آنها- شامل پوستى از شتر مملو از جواهرات- يافته شد، كشته شدند. در اصل اينان از سران يهود بودند كه سالها در كار تحريك اعراب و يهود بر ضد اسلام فعاليت كرده بودند.
كنانة بن ابى الحقيق به دست محمد بن مَسْلمه داده شد، تا در برابر برادرش كه در يكى از حملات به قلعهها شهيد شده بود، كشته شود.
غزوه خيبر صحنهاى ديگر از دليرىهاى امام على عليهالسلام است. اين بار ابراز اين دليرى به گونهاى بود تا در قياس با ديگر صحابه، فضيلت و برترى امام و سهم بالاى او در تحولات صدر اسلام در اذهان باقى بماند. در فتح يكى از قلعهها كه به دليل اشاره خبر مزبور به اسارت صفيه دختر حيى بن اخطب بايد قلعه نزار باشد- رسول خدا صلىاللهعليهوآله صبحگاهان فرماندهى را به ابوبكر سپرد. اما حصن مزبور تا شب گشوده نشد. فرداى آن روز، رايت در دستان عمر قرار گرفت و باز گشوده نشد. شب روز سوم رسول خدا صلىاللهعليهوآله فرمود: «لَاعْطِيَنَّ الرآيةَ غداً رَجُلًا يُحبُّ اللَّهَ و رَسُولَهُ و يُحِبُّه اللّه و رَسُوله».
صبح روز سوم امام على عليهالسلام با سپاه حركت كرد و قلعه يهوديان گشوده شد.
ابن اسحاق از ابورافع نقل مىكند كه من در كنار على عليهالسلام بودم كه با يك يهودى درگير شد و سپر از دستش افتاد. آن حضرت درِ حِصن برداشت و تا پايان نبرد، به عنوان سپر از آن بهره گرفت. ابورافع مىگويد: پس از جنگ، ما هشت نفر كوشيديم تا در را برگردانيم نتوانستيم.
يكى ديگر از رشادتهاى امام در اين جنگ، كشتن مَرحب يهودى است كه از شجاعترين خيبريان بود. وى كه در جريان سقوط قلعه سلالم و وطيح بيرون آمد، به دست امام كشته شد و گرچه در برخى از نقلها آمده است كه محمد بن مسلمه وى را به قتل رساند؛ اما در روايت كسانى چون مسلم، احمد بن حنبل و ديگران و نيز به تصريح ابن شاكر خبر درست آن است كه امام على عليهالسلام او را كشته است.
حارث برادر مرحب نيز به دست امام به هلاكت رسيد، پس از او، عامر يهودى به مبارزه آمد كه امام او را نيز كشت. در اين جنگ پانزده نفر از مسلمانان به شهادت رسيدند.
در اینجا توجه به دو رخداد كوچك، اما با ارزش در طى فتح خيبر مناسب است. در جريان حمله به قلعه ناعم كه در حصن نطاة بوده، آمده است كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله فرمود: تا پيش از دستور او كسى جنگ را آغاز نكند. على رغم اين دستور، مردى از قبيله اشجع بر يك يهودى حمله كرد و در نهايت به دست مرحب يهودى كشته شد. به رسول خدا صلىاللهعليهوآله خبر دادند كه فلان شخص شهيد شد. حضرت فرمود: آيا پس از آنكه من از جنگ نهى كردم؟
گفتند: آرى، فرمود: بهشت بر گناهكار روا نيست. در نقلى ديگر آمده كه در جريان حصار، غلامى حبشى از يهوديان به رسول خدا صلىاللهعليهوآله ملحق شد و اسلام را پذيرفت. او چوپان گوسفندانى بود و پس از مسلمان شدن گفت كه اين گوسفندان امانت در دست من بودهاند. حضرت فرمود: تا آنها را به سوى صاحبش براند و باز گردد.
پس از خاتمه جنگ غنايم به دست آمده از جنگ ميان مسلمانان تقسيم شد و خُمْس آن براى پيامبر صلىاللهعليهوآله باقى ماند. يهوديان خيبر بر اساس قراردادى پذيرفتند تا بر روى زمين كار كرده نخلها را پرورش دهند. بدين ترتيب منطقه مزبور در دست خيبريان باقى ماند و سالانه موظف شدند تا مقدارى از محصول خود را به مدينه بفرستد. پس از آنكه طبق قرارداد مزبور نيمى از محصول در اختيار يهود قرار گرفت، برخى از مسلمانان به زراعت و سبزىكارى آنان تجاوز مىكردند. يهوديان به حضرت شكايت كردند. آن حضرت مردم را جمع كرد و فرمودند: ما به جان و مال اينان پناه داده و معاهده بستهايم، همينطور در مورد زمينها نيز با آنان معاهده داريم و نمىتوانيم بيش از حقى كه داريم از آنان بگيريم، به دنبال آن مسلمانان مجبور شدند تا براى گرفتن هر چيزى پول پرداخت كنند.
حصن كتيبه در خمس اموال بر جاى مانده، در سهم «الله» قرار گرفت و بدين ترتيب مصرف اموال آن در اختيار رسول خدا صلىاللهعليهوآله بود. آن حضرت سهم قابل توجهى از غنايم كتيبه را در اختيار فرزندان عبد المطلب قرار داد.
به نقل واقدى، جُبَير بن مطعم و عثمان نزد آن حضرت آمدند و از اينكه به فرزندان عبد المطلب اين اندازه داده شد، گله كردند.
حضرت فرمود: فرزندان عبد المطلب نه در جاهليت و نه در اسلام از من جدا نشدند، آنان در شعب [ابى طالب] همراه من بودند. اموال كتيبه بنا به تقسيم رسول خدا صلىاللهعليهوآله در اختيار بنى هاشم بود و بعدها، عمر حاضر شد تا از درآمد آن به يتيمان آنان بدهد.
ابن عباس مىگويد: ما نپذيرفتيم و گفتيم: تنها در صورتى كه همه آن به ما واگذار شود قبول خواهيم كرد. در اصل بنى هاشم اين اموال را سهم قطعى خويش مىدانستند. زمانى كه نجده خارجى از ابن عباس درباره خمس سؤال كرد او گفت: ما اين اموال را حق خود مىدانيم، اما قوم ما از دادن آن به ما ابا كردند و ما صبر كرديم.
«فدك» يكى از مراكز يهوديان بود كه با منطقه خيبر اندكى فاصله داشت. منطقه مزبور كه اكنون سرزمينى آباد و «حائط» ناميده مىشود، در سمت جنوبى منطقه خيبر قرار دارد.
رسول خدا صلىاللهعليهوآله همزمان با جنگ با خيبريان، كسانى را به فدك فرستاد تا آنها را به اسلام دعوت كند. آنان قدرى صبر كردند تا سرنوشت خيبر را بدانند و پس از آن بود كه بدون هيچگونه درگيرى با رسول خدا صلىاللهعليهوآله مصالحه كردند. از آنجا كه منطقه فدك بدون جنگ در اختيار رسول خدا صلىاللهعليهوآله قرار گرفت، همانند ديگر غنايم ميان مسلمانان تقسيم نشد و «خالصه» رسول خدا صلىاللهعليهوآله شد.
پس از رحلت پيامبر صلىاللهعليهوآله، حضرت فاطمه عليهاالسلام به استناد شهادت ام ايمن، على بن ابى طالب عليهالسلام و فرزندانش بر اينكه فدك به آن حضرت واگذار شده است از ابوبكر خواست تا آن را به وى باز پس دهد؛ اما ابوبكر نپذيرفت. اين مشكل تا قرنها ميان خلفا و علويان وجود داشت و مأمون با استناد به شهادت افراد مذكور، فقيهان عصر خويش را به دادن رأى به مالكيت فدك از سوى علويان تحريض كرد؛ گرچه پس از مدتى متوكل آن را باز پس گرفت. (6)
پس از پايان اين غزوه، مهاجران حبشه به رهبرى جعفربن ابى طالب، پس از پانزده سال به مدينه بازگشتند. بازگشت آنان به مدينه، در پى نامهاى بود كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله برای نجاشى فرستاد و از او خواسته بود تا وسايل بازگشت مهاجران را فراهم كند. پيامبر صلىاللهعليهوآله با ديدن جعفر فرمود: نمىدانم به فتح خيبر خوشنود باشم يا به قدوم جعفر. آنگاه پيشانى جعفر را بوسيد.
مدتى بعد در مدينه، عمر به خانه دخترش حفصه آمد؛ و در آنجا به اسماء همسر جعفر گفت: «سبقناكم بالهجره»، ما با هجرت از شما پيشى گرفتيم، پس ما به پيامبر صلىاللهعليهوآله سزاوارتريم.
اسماء بر او خشم گرفت و گفت: شما در نزد پيامبر صلىاللهعليهوآله بوديد، گرسنگانتان را سير مىكرد و جاهلان شما را تعليم مىدادند، اما ما، در سرزمينى دور بوديم، و براى خدا و رسول تحمل كرديم، به خدا سوگند چيزى نمىخورم و نمىآشامم تا سخن تو را به پيامبر صلىاللهعليهوآله بگويم.
رسول خدا صلىاللهعليهوآله با شنيدن سخنان آنها فرمود: او نسبت به من سزاوارتر از شما نيست. او و اصحابش فقط يك هجرت كردند و شما دو هجرت داشتيد.
- ماجرای گوشت بريان شده و مسمومیت پیامبر
پس از آنكه رسول صلىاللهعليهوآله خيبر را فتح كرد، زينب، همسر ابو الحكم از يهوديان خواست كه زهر كشندهاى براى او تهيه كنند. آنها زهرى تهيه كردند كه در همان لحظه اول شخص را مىكشت. او پرسيد كه پيامبر صلىاللهعليهوآله چه قسمتى از گوشت گوسفند را بيشتر دوست دارد؟ گفتند: سردست و شانه را. او بزغالهاى را كشت و آن زهر كشنده را در گوشت آن گوسفند و به خصوص در سردستها و شانههاى آن نفوذ داد و بريان كرد.
پس از غروب خورشيد، رسول خدا صلىاللهعليهوآله نماز مغرب را به جاى آورد و روانه قرارگاه خود شد. در آنجا زينب را ديد كه در كنار اثاثيه وى ايستاده است. زينب بلافاصله جلو آمد و گفت: اى رسول خدا، اين هديهاى است كه براى شما آوردهام. آن حضرت صلىاللهعليهوآله دستور داد كه هديه را از او بگيرند. آن را گرفتند و مقابل آن حضرت صلىاللهعليهوآله گذاشتند. عدهاى از اصحاب نيز آنجا بودند كه آنها را هم دعوت كرد و فرمود: بفرماييد شام بخوريد.
از جمله همراهان آن حضرت، بشر بن براء بن معرور انصارى بود. رسول اللّه صلىاللهعليهوآله مشغول خوردن سردست شد و بشر بن براء مشغول خوردن قسمتى ديگر. تا اينكه رسول خدا صلىاللهعليهوآله فرمود: دست نگه داريد، اين سردست به من مىگويد كه با زهرى مسموم شده است. سه نفرى كه تازه مشغول خوردن غذا شده بودند، دست از غذا كشيدند و چيز زيادى نخوردند، اما در مورد بشر بن براء گفته مىشود كه چيزى نگذشت كه مرد.
سپس رسول خدا صلىاللهعليهوآله دستور داد تا زينب را آوردند. از او سؤال كرد: آيا گوشتها را مسموم كرده بودى؟ گفت: چه كسى تو را مطّلع كرد؟ فرمود: خود گوشت! گفت: بله! فرمود: چرا چنين كردى؟ گفت:
پدرم، عمويم و همسرم را كشتى و قوم مرا تار و مار كردى؛ از اين رو پيش خود گفتم: اگر پيامبر باشد كه همين گوشت او را از مسموميت خود آگاه مىكند و اگر پادشاه باشد كه از دست او راحت شدهايم! رسول خدا صلىاللهعليهوآله او را بخشيد و بنا به قولى، دستور داد او را كشتند و به دار آويختند! (7)
- خبرى در مورد صفّه
صفّه سايهبانى در آخر مسجد از جهت شمال بوده است؛ چنانكه امروزه محل آن در كنار باب جبرئيل واقع شده است.
پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله دستور داد كه براى مسلمانان غريب صفهاى بسازند. پس از آن فقرا و غريبهها كهتعدادشان زياد شده بود، شب و روز خود را در آنجا مىگذراندند.
رسول خدا صلىاللهعليهوآله به آنها قول داد كه در حدّ توانايىاش به آنها گندم و جو و خرما و كشمش بدهد؛ و مسلمانان هم با ديدن دلسوزى پيامبر صلىاللهعليهوآله نسبت به ايشان، به آنها محبت مىكردند و صدقههاى خود را به آنها مىدادند. علت ذكر اصحاب صفّه در اين قسمت آن بوده است كه ابو هريره همراه قوم خودش، از دوس از قبيله أزد كه در يمن بودند و هشتاد نفر را تشكيل مىدادند از اصحاب صفّه بودند.
همچنین عمده مطالبى كه در مورد اصحاب صفه نقل شده، از ابو هريره است كه خود يكى از اصحاب صفّه بود. او مىگويد:
هنگام غروب دور پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله جمع مىشديم و آن حضرت صلىاللهعليهوآله به بعضى از اصحاب خود دستور مىداد كه يك نفر از ما يا بيشتر را با خود به منزل ببرد. همچنين وى گفته است: گاهى از شدت گرسنگى، سينهام را بر زمين مىگذاشتم يا كمربندى به دور شكم خود مىبستم. روزى جلوى در خروجى مسجد نشسته بودم كه ابو بكر آمد تا برود، من در مورد آيهاى از كتاب خدا از او سؤال كردم. من اين سؤال را مطرح نكرده بودم، مگر براى اينكه مرا سير كند. او پاسخ مرا داد؛ اما مرا با خود نبرد! سپس عمر از جلويم عبور كرد و از او هم پرسشى کردم و مقصودم اين بود كه مرا سير كند؛ امّا او هم اقدامى نكرد. برخاستم و كمى راه رفتم؛ امّا از شدت خستگى و گرسنگى بر زمين افتادم. من ميان منبر رسول خدا صلىاللهعليهوآله و حجره عايشه غش كردم و هر كسى كه وارد مىشد، پايش را بر گردنم مىگذاشت؛ زيرا گمان مىكرد كه من ديوانه هستم، در حالى كه گرسنگى مرا به اين حال انداخته بود.
او مىگويد: من از افراد مىخواستم كه آيهاى از قرآن را براى من قرائت كنند- در حالى كه آن را مىدانستم- تا دلشان براى من بسوزد و مرا سير كنند؛ و نيكوكارترين فرد براى مسلمانان، جعفر بن ابى طالب بود كه دلش براى ما مىسوخت و با آنچه كه در منزل داشت ما را اطعام مىكرد.
براى همين ابو هريره در مورد او مىگويد: هيچ كس بعد از رسول خدا صلىاللهعليهوآله پا بر زمين نگذاشت و كفش به پا نكرد و بر مركب خود سوار نشد كه از جعفر بن ابى طالب برتر باشد. (8)
- از مدینه تا خیبر
صلح حدیبیه به این نکته توجه عمیق داد که مسلمانان به یک قدرت بزرگ در منطقه تبدیل شدهاند، به گونهای که قریش را وادارساخت پس از جنگهای ویرانگر پی در پی، صلح با حکومت مدینه را بپذیرد. بالاتر اینکه پیغمبر صلىاللهعليهوآله در صدد نشر دعوت خود در همه دنیا بر آمده است؛ چنان که به بزرگترین پادشاهان جهان نامه مینویسد و با پیامهای قوی و کوبنده از آنان دعوت میکند که به دین او در آیند.
در عین حال، هنوز در منطقه مرکزی دولت اسلامی یک قدرت بزرگ و یکپارچه وجود دارد که نمیتوان به راحتی آن را نادیده گرفت. این قدرت یهود خیبر بود که میتوانست بیش از ده هزار نیروی جنگنده را تجهیزو راهی میدان نبرد کند. این قدرت را نباید دست کم و ساده گرفت؛ زیرا دژهای استوار و توانمندیهای اقتصادی قابل توجهی داشت و رویارویی با آن بسی سخت و دشوار مینمود. خصوصاً اگر بخواهد روش وقتگذرانی و جنگ فرسایشی را با استفاده از دژهای فراوانی که در اختیار دارد، در پیش گیرد. آن قدر اسلحه و آذوقه در این دژها ذخیره بود که برای چندین ماه کفایت میکرد.
در مقابل، سپاه اسلامی از بسیاری از این امکانات محروم بود و با سختیها و گرفتاریها دست و پنجه نرم میکرد و میبایست با لحظههای طولانی و سنگین انتظار، مبارزه کند، بدون اینکه بارقه امیدی در افق پیش روی خود ببیند و آنجا که توان هیچ اقدام مفیدی ندارد، مغلوب کسالت روانی و نومیدی کشنده نیروهای خود شود.
مانورهای یهودیان خیبر در نمایش قدرت و غرور آشکار و اعتماد به این امکانات، توجه انظار را به خود جلب کرد و برخی از قبایل ضعیف منطقه همچون غطفان را به سختی تحت تأثیر قرار داده بود.
اما روند امور در جهت خلاف انتظار حرکت کرد و خیلی زود آرزوی آنان بر باد رفت. دژهایش فرو ریخت و خداوند متعال به وعده خود به پیامبرش عمل کرد. سپاهیانش را یاری داد و به تنهایی دستههای یهود را شکست داد تا کلمه خداوند: الله برتر باشد و کلمه باطل دون و فرومایه. (9)
- فراریان جنگ
در برخی از متون گفته شده است که ابوبکر و عمر جنگ سختی کردند؛ اما دژ یهود را فتح نکردند.
ما در صحت این پندار تردید داریم بلکه معتقدیم که آن دو قبل از شروع نبرد گریختند و اگر هم با ترس و لرز جنگ را آغاز کردند؛ اما خیلی زود و پیش از هر گونه اقدام مؤثر یا قابل توصیف به عنوان جنگ، از میدان گریختند.
در این دیدگاه به موارد زیر استناد میکنیم:
- برخی متون اشاره و بلکه شماری تصریح دارد که عمر پیش از آنکه به میدان جنگ برسد، بازگشت. در روایت است:
پیامبر صلىاللهعليهوآله روز نخست ابوبکر را خواست و به او فرمود: پرچم را بگیر. ابوبکر پرچم را گرفت و با جمعی از مهاجران به میدان رفت، تلاش خود را کرد؛ اما کاری از پیش نبرد. او برگشت، در حالی که همراهان خود را سرزنش میکرد و آنان او را.
فردا که شد، عمر پرچم را برداشت اما دور نشد. سپس برگشت در حالی که یارانش را به ترس متهم میکرد و آنان وی را.
رسول خدا صلىاللهعليهوآله فرمود: این پرچم مال کسانی که آن را برداشتند، نیست. علی علیهالسلام را برای من بیاورید.
گفتند: علی علیهالسلام چشم درد است.
فرمود: او را به من نشان دهید تا مردی را ببینید که خدا و رسولش را دوست میدارد و خدا و رسولش او را دوست میدارند.
- اگر این سخن آنان درست بود که میگویند: آن دو جنگ شدیدی کردند و تلاش زیادی داشتند؛ پس تعریض پیامبر صلىاللهعليهوآله به آنان و همراهانشان و سرزنش و رسوا ساختن آنها در مقابل دیدگاه همه نادرست بود و بلکه میبایست از جهد و جهاد آنان تقدیر کند و نشان افتخار برگردنشان بیاویزد.
پس این غم و اندوه و آن تعریض و سرزنش و اظهار تأسف و خشم به وضوح دلالت دارد که با فرار خود از میدان نبرد، مرتکب گناهی بزرگ شدهاند و این فرار تا حدی قبیح و شنیع است که آنان را سزاوار چنین برخوردی از سوی رسول اکرم ساخته است!
- تمنای عمر
گویند: وقتی عمر شنید که رسول خدا صلىاللهعليهوآله میگوید:
فردا پرچم را به مردی خواهم داد که خداو رسولش را دوست میدارد و خدا و رسولش او را دوست میدارند، حمله میکند و از برابر دشمن نمیگریزد.
میگفت: هرگز امارت را دوست نداشتم مگر آن روز.
در این باره به چند نکته دقت میکنیم:
- ظاهراً این سخن را درباره خود بر زبان آورد تا به مردم بگوید: خواهان دنیا نیست. آنچه پس از رسول خدا صلىاللهعليهوآله روی داد، برای حفظ اسلام و مسلمانان بود!!
- عمر از اوصافی که رسول خدا صلىاللهعليهوآله بیان فرمود، فهمید که حضرت قصد دارد صاحب این اوصاف را برای منصبی بزرگتر و از فرماندهی سپاه و پرچمداری روز خیبر نامزد کند.
او میخواهد بگوید:
کسی که خداوند به دست او دژ خیبر را میگشاید و خدا و رسولش را دوست دارد. همچنین او صلاحیت دارد که این امت را پس از حضرت به دست گیرد و او سرور عرب است. اما برای دیگران چنین حقی وجود ندارد؛ و از جانب آنها ایمن نیست.
عمر میخواست اظهار دارد که این ویژگیها در او هست. از این رو برای فرماندهی (امارت) نامزد شد و در مقابل رسول خدا صلىاللهعليهوآله خود را به نمایش گذاشت!
- پیامبر صلىاللهعليهوآله به ابوبکر و عمر فرصت داده بود. حال چه معنا دارد که وقتی رسول خدا صلىاللهعليهوآله اعلام کرد:
فردا پرچم را به مردی خواهم داد که خدا و رسولش را دوست میدارد و خدا و رسولش او را دوست میدارند؛ علاقه به فرماندهی در روح و روان وی تجدید شود؟!
- فرض آن است که همین سخن رسول خدا صلىاللهعليهوآله مانع عمر و همتایان وی از پرچمداری خیبر شود. به مقتضای این فرموده، در خواست دوباره جایز نبود؛ زیرا کرار غیر فرار آن است که عادت وی حمله است نه فرار. در عمل ثابت شده بود که وی چنین عادتی ندارد! حال تمنای دوباره امارت و گردن فرازی برای گرفتن پرچم به چه معنی میتواند باشد؟! این امید ادعایی و اقدام برای درخواست پرچم یعنی چه؟!
- عمر میگوید: هرگز خواهان امارت نبوده مگر آن روز ! در حالی که خود وی اقرار دارد و سوگند میخورد که بار دیگری همچنین تمنایی داشته است و آن هنگامی است که هیئت ثقیف به حضور رسول خدا صلىاللهعليهوآله رسیدند. حضرت خطاب به آنان فرمود:
یا مسلمان میشوید یا مردی از خودم را به جنگتان میفرستم… (در روایت دیگری فرمود: مثل خودم) و او گردنهای شما را خواهد زد و زنان و فرزندانتان را اسیر و اموالتان را خواهد گرفت.
عمر گفت: به خدا سوگند؛ تمنای امارت نداشتم مگر آن روز؛ و سینهام را بدان امید در مقابلشان قرار دادم که بگوید: این، همان مرد است.
رسول خدا صلىاللهعليهوآله رو به سوی علی علیهالسلام کرد و گفت: این، همان مرد است، این همان مرد است.
ملاحظه میکنید که در اینجا میگوید: تمنای امارت نداشتم مگر آن روز؛ و در جنگ خیبر میگوید: هرگز تمنای امارت نکردم مگر آن روز! حال کدام یک درست است؟! هر دو، هیچ کدام یا یکی؟! (10)
- تکبیر آسمانی
گویند: به هنگام فتح خیبر، مردمان تکبیری از آسمان شنیدند و ندایی که میگفت:
«لَاسَيْفَ إِلَّا ذُو الْفَقَارِ، وَ لَا فَتى إِلَّا عَلِي».
در بیان حوادث جنگ احد، به گوشهای از مباحث مربوط به ندای آسمانی فوق اشاره شد. در اینجا فقط به سه نکته اشاره میشود.
- این تکبیر و آن ندای آسمانی به مثابه دلیلی کوبنده در حقانیت این دین نزد هر عاقلی است که به خویشتن احترام میگذارد و آشکارا میرساند که این آیین مورد حمایت خداوند زمین و آسمان است. این موضوع باید صلابت مؤمنان در دفاع از دین محمد صلىاللهعليهوآله را دو چندان سازد و هر گونه شک و تردیدی را از میان بردارد. دیگر نه فرار از میدان جنگ معنی دارد و نه احساس ضعف و سستی در مقابل دشمن؛ چنانکه تداوم یهود به دشمنی با آیین مسلمانی و اصرار بر کفر و عناد خویش هم توجیهی ندارد.
- این تکبیر خدایی و آن ندای آسمانی که در پی تحقق چنان پیروزی عظیمی شنیده شد، به منزله محکومیت فراریان و سست عنصران معرکه نبرد و با خصم کینهتوز است و اعلام این نکته که نه شمشیرهای آنان حقیقی است و نه نشانههای مردی و مردانگی و توانمندی آنان واقعی. زیرا:
لاسیف الا ذوالفقار
و لافتی الا علی
- این تکبیر آسمانی رمزی است برای اعلان پیروزی بر خصم یهودی. شاید اشارهای هم به این نکته داشته باشد که علت اصلی آنچه برای مسلمانان از سختی و دشواری در مقابله با دشمن به وجود آمده، آن است که به شمار زیاد نیرو های خود مغرور شدند و احساس کردند پیروزیهای بزرگ بدر، احد و خندق را آنان به دست آوردهاند. در حالی که این پیروزیهای عظیم نه به دست آنان بلکه به وسیله شخص علی علیهالسلام نصیب اردوی پیامبر صلىاللهعليهوآله شد. (11)
- تشکیک در کندن در خیبر
وقتی نوبت به کرامات، فضایل و جانفشانیهای علی علیهالسلام میرسد، استعدادها شکوفا میشود، خیر و برکات از همه سو فرو میریزد، خصلتهای خارقالعاده سیلان مییابد، توانمندیهای فائقه متجلی میشود، چشمهای بینا و جست و جوگرانه به تقلا میافتد، میکاود و میجوید تا گنجهای پنهان را بیرون کشاند و دردانههای مروارید و جواهر را از نهانخانه آن به درخشش در فضای بیکران به تلألو در آورد؛ از این رو میگویند: در این خبر، جهالت دیده میشود؛ و در این یکی، انقطاع ظاهر؛ آن یکی ضعیف است و این دیگری منکر. حتی کسانی را مییابید که میگویند: طرق حدیث در خیبر، همه واهی است با حدیث در خیبر اصلی ندارد، یا این حدیث را مردمان پست و فرومایه روایت کردهاند. این دسته مردمان فراموش کردهاند که:
- هر گاه حدیث در خیبر و جز آن از طریق اهل بیت علیهالسلام اثبات شود، به گفته و نوشته این و آن اهمیت نمیدهیم؛ زیرا اهل بیت علیهالسلام، به آنچه در خانه است از همگان آگاهترند و هم یکی از دو ثقل گرانبها که هر که به آن دو چنگ زند، هرگز گمراه نشود.
- حدیث کندن در خیبر از طریق غیر اهل بیت و پیروان دیگر فرقهها نیز ثابت شده است. به منظور بیان بیهودگی و ابطال تضعیفهای ناروای آنان میگوییم: آنان که روایت کردهاند علی علیهالسلام در قلعه خیبر را کند و چهل و یا هفتاد مرد نتوانستند، آن را بردارند یا برگردانند، از رجال غیر شیعه هستند. حال اگر اختلافی در این خبر هست، نباید آن را به شیعه نسبت داد.
- اگر طریق حدیثی ضعیف باشد، بدان معنی نیست که در مضمون و محتوای آن اصل و اساسی نباشد؛ زیرا همه مرویات وضاع و کذاب نمیتواند ساختگی و جعلی باشد؛ بلکه بیشتر آن صحیح است و مقداری مطالب جعلی و ساختگی یا کمی تحریفات به آن وارد میکند که در خدمت اهداف و اغراض او باشد.
- حکم کردهاند که برخی طرق این حدیث، مقطوع است و در سلسله سند جا افتادگی دیده میشود.
درباره خبر دیگری میگویند: همه رجال سند، ثقهاند به استثنای یک نفر یعنی لیث بن ابی سلیم. در حالی که هرچند بسیاری از رجالیان اهل سنت، این لیث را تضعیف کردهاند، ولی شمار دیگری از آنان وی را ستودهاند و به صلاح و عبادت و دیگر اوصاف مدح توصیف کردهاند. احدی او را به کذب یا وضع وصف نکرده است؛ بلکه درباره وی گفتهاند: در حدیث ضعیف است یا مضطرب الحدیث، یا لین الحدیث است و از این قبیل توصیفات. (12)
- قدرت ربانی و قوت جسمانی
روایت میکنند که علی علیهالسلام فرمود:
در قلعه خیبر را به قوت جسمانی نکندم بلکه به قدرت ربانی، آن را از جا در آوردم.
در متن دیگری آمده است:
عمر در سوالی از علی علیهالسلام پرسید:
یا ابالحسن؛ در قلعه را جانانه (منیع) کندی در حالی که سه روز در اثر بیماری، نحیف و ضعیف بودی. آیا آن را با قدرت بشری کندی؟!
علی علیهالسلام فرمود: در قلعه را به قوت بشری از جا نکندم ولی آن را به قدرت ربانی و جانی که به لقای پروردگارش مطمئن و راضی است، از جا در آوردم.
گوییم:
- به رغم آنکه علی علیهالسلام بزرگترین دستاورد را در فتح خیبر و کندن در قلعه محقق ساخته است و آن را سپر خود قرار داد و روی دست گرفت و پل عبور افراد ساخت… اما نه این کار را به خود نسبت میدهد و نه ادعا میکند که این کار را به قوت و توان شخصی انجام داده است؛ بلکه آن را به قدرت ربانی پروردگار متعال منسوب میداد…
- علی علیهالسلام با این سخن، مردم را از غلو در مورد خویش دور داشت؛ زیرا هرگونه توجیهی را از دست آنان گرفت تا نتوانند در علی علیهالسلام راه غلو در پیش گیرند. آن حضرت به حفظ صفای فکر و زلالی عقیده همگان اهتمام میورزید.
- علی علیهالسلام توضیح داد که اطمینان و رضای به لقای خداوند سبحان، عنصر مؤثر در زمینه فداکاری و جهاد است؛ اما اگر انسان وابسته به دنیا و مخلد به زمین بماند، هرگز نخواهد توانست چیزی را محقق سازد؛ بلکه همواره در ضعف و گریز و سستی عمیق و یأس کشنده و خواری در دنیا و خسران در آخرت روزگار خواهد گذراند. (13)
- علی علیهالسلام فاتح خیبر
اخبار و روایات تاریخی تأکید دارد که علی علیهالسلام به تنهایی فاتح خیبر است. بر پایه این اخبار، وقتی اهالی دژ خیبر به فرماندهی حارث برادر مرحب بیرون آمدند؛ به اصحاب رسول صلىاللهعليهوآله یورش بردند. مسلمانان گریختند و علی علیهالسلام ثابت و استوار مقاومت کرد. علی علیهالسلام در پاسخ یک نفر یهودی که از وی درباره نشانههای اوصیاء پرسیده بود، فرمود:
ما همراه رسول خدا صلىاللهعليهوآله وارد شهر یارانت، خیبر شدیم که از مردان یهود و سوارانشان و قریش و دیگر قبایل فراهم آمده بودند. آنان همچون کوه فراهم آمده از اسبان و مردان و اسلحه به استقبال ما آمدند و در حالی که در خانهای مجلل مستقر بودند و شمارشان از ما بسیار بیشتر بود، هر کدام داد و فریاد میزدند و به جنگ میآمدند. هیچ یک از یاران من به نبردشان نرفت، مگر اینکه او را کشتند. تا اینکه حدقهها سرخ شد و به نبرد دعوت و هر کس به خویش مشغول. یاران من به همدیگر مینگریستند و میگفتند: ای ابوالحسن؛ به پا خیز. رسول خدا صلىاللهعليهوآله مرا به دژ یهودیان فرستاد. احدی از أنان به نبرد من نیامد؛ مگر اینکه او را کشتم و هیچ سوارهای در مقابل من نایستاد مگر اینکه او را به زیر آوردم. سپس چونان شیر خروشان به آنان یورش بردم و بر آنان سخت گرفتم و در قلعه را کندم و به تنهایی وارد شهرشان شدم و هر یک از مردانشان را که میآمد، میکشتم و هر کدام از زنانشان را که دیدم، به اسارت میگرفتم تا اینکه به تنهایی آنجا را فتح کردم و جز خداوند یکتا هیچ یاوری نداشتم.
این گزارش تاریخی تصریح دارد که همراهان علی علیهالسلام در نبرد خیبر گریختهاند و او به تنهایی در مقابل یهودیان مقاومت و نبرد کرده است و در نهایت به تنهایی آنجا را گشوده است.
از این روایت چند نکته فهمیده میشود:
الف) یهودیان در خیبر تنها نبودند؛ بلکه سوارانی از قریش و دیگر قبایل همراه آنان بودند و تا پایان با هم مقاومت کردند.
ب) شمار جنگویان خیبر خیلی زیاد بود؛ چنان که علی علیهالسلام آنان را به کوهی از مردان و اسبان و اسلحه تشبیه و توصیف کرده است.
ج) شمار کشتههای مسلمانان کم نبود. علی علیهالسلام میگوید: هیچ یک از یاران من به نبرد یهودیان نرفت و مگر اینکه او را کشتند.
د) مسلمانان چنان در تنگا و فشار قرار گرفتند که هر کس فقط به خود میاندیشید.
هـ) مسلمانان معتقد بودند احدی جز علی علیهالسلام یارای جنگیدن و شکست یهودیان را ندارد. از این رو، او را به جنگ تشویق میکردند.
و) علی علیهالسلام یهودیان را شکست داد و وادار به عقبنشینی کرد؛ چنانکه به قلعه گریختند و در آنجا هم به سراغشان رفت.
ز) علی علیهالسلام در قلعه یهودیان را کند و به تنهایی وارد آن شد و احدی از مسلمانان در این کار با او شریک نشدند. اگر مشارکتی هم کردهاند، پس از آن بود که طوفان جنگ فروکش کرد.
ح) تمایل یهود و همراهانشان برای جنگ به گونهای غیر عادی قوی و سیر نشدنی بود.
ط) از همه مهمتر اینکه علی علیهالسلام تأکید دارد به تنهایی خیبر را فتح کرد و احدی جز خداوند او را یاری نداد.
بنابراین، سخن آنان درست نیست که میگویند: مردم با علی علیهالسلام برخاستند تا اینکه شهر را گرفت.
زیرا مردم، پس از آنکه برخاستند از مقابل یهودیان خیبر گریختند و پا به فرار گذاشتند؛ ولی وقتی علی علیهالسلام به آنان یورش برد و دری را که در کنار قلعه بود، گرفت، سپس مرحب و دیگر سواران یهود را کشت، یهودیان به داخل قلعه گریختند، علی علیهالسلام در آن را کند و به قلعه یورش برد. مسلمانان به سوی او آمدند و علی علیهالسلام در قلعه را به دست خود گرفت و مسلمانان از آن بالا میرفتند و داخل قلعه میشدند. پس هنگامی که خواستهاش انجام شد، در خیبر را هشتاد وجب پشت سرش انداخت.
بنابراین برخلاف آنچه برخی روایات ادعا میکنند، مسلمانان او را در فتح خیبر یاری ندادند بلکه همه حقیقت آن است که علی علیهالسلام به تنهایی و بدون کمک احدی، قلعه را فتح کرد.
به همین دلیل رسول خدا صلىاللهعليهوآله فتح قلعه را به علی علیهالسلام نسبت داد. (14)
- استقبال از علی علیهالسلام
وقتی خبر فتح خیبر به رسول خدا صلىاللهعليهوآله رسید، بینهایت شاد و مسرور شد. آنگاه به استقبال علی علیهالسلام آمد، او را در آغوش کشید و میان دو چشم او را بوسید و فرمود:
خبر کار قابل ستایش تو به من رسید؛ خداوند از تو راضی شد و من از تو راضی شدم.
یا فرمود: خبر قابل ستایش و عمل قابل بیان تو به من رسید. خداوند از تو راضی شد و من از تو راضی شدم.
علی علیهالسلام گریست. پیامبر صلىاللهعليهوآله به او فرمود: چرا گریه میکنی؟! گفت: از شادی اینکه خداوند و رسول او را از من راضیاند. (15)
- زمینهای خیبر
آنچه در تقسیم زمینهای خیبر اتفاق افتاد، چنین است که رسول خدا صلىاللهعليهوآله از نصف نخست، خمس خدا و سهم پیامبر را برداشت و سهم ذوی القربی را در میان بنی هاشم قسمت کرد. دژ کتیبه را به همین عنوان برداشت. از این روی سهام هاشمیان بیشتر از دیگران بود؛ زیرا این حق مفروض آنان بود و در صورتی از سهام بنی هاشم به دیگران پرداخت میشد که مصالح عالی دین و امت ایجاب میکرد و این به تشخیص و نظر پیغمبر صلىاللهعليهوآله بستگی داشت که اگر چنان مصلحتی میدید، از سهم هاشمیان به دیگران هم میپرداخت. (16)
——————————-
1- سیره رسول خدا (جعفریان)، ص601.
2- سیره رسول خدا (جعفریان)، ص 601؛ فى شمال غرب الجزيره، حمد جاسر، ص 236.
3- سیره رسول خدا (جعفریان)، ص 602؛ برای مطالعه بیشتر ر.ک: المغازى، ج 2.
4- سیره رسول خدا (جعفریان)، ص 604.
5- سیره رسول خدا (جعفریان)، ص 605؛ المغازى، ج 2، ص 651.
6- سیره رسول خدا (جعفریان)، ص 609؛ برای مطالعه بیشتر ر.ک: تاريخ اليعقوبى، ج 2، ص 469؛ معجم البلدان، ج 4، ص 240؛ الاجهاد والنص، ص 35؛ مكاتيب الرسول، ج 2، ص 580- 578.
7- تاریخ تحقیقی اسلام، ج 4، ص 67؛ برای مطالعه بیشتر ر.ک: مغازى واقدى، ج 2، ص 678. سيره ابن هشام، ج 3، ص 352؛ مجمع البيان، ج 9، ص 184- 181؛ بحار الانوار، ج 21، ص 6- 7؛ احتجاج، ج 1، ص 314- 325؛ كافى، ج 6، ص 315.
8- تاریخ تحقیقی اسلام، ج 4، ص 73.
9- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 6، ص 131-132.
10- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 6، ص 242.
11- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 6، ص 273-274.
12- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 6، ص 275 -276.
13- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 6، ص 280.
14- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 6، ص 288.
15- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 6، ص 293.
16- الصحیح من سیرة النبی الاعظم، ج 6، ص 322.