- فاصله نگرفتن از مردم
بهترين راه ارتباطى حاكمان و مديران با مردم، ديدار حضورى و چهره به چهره است. ديدارهايى كه هر كسى بتواند خواسته خود را، به خوبى و بدون هيچ ترس و واهمهاى بيان كند. با ديدار چهره به چهره با مردم و با رفتن در ميان آنان و مشاهده حضورى وضعيت زندگى آنان است كه بسيارى از حقايق آشكار مىشود.
با فاصله گرفتن از مردم، هرگز نمىتوان درد واقعى و مشكل حقيقى آنان را تشخيص داد. تجربه نشان داده است كه نزديكان و مقربان حاكمان، معمولًا مىكوشند تا اوضاع جامعه را براى حاكم به گونهاى وانمود سازند كه خوشايند او باشد. از اينرو، در بيشتر موارد، حتى اگر از حقيقت امر آگاه باشند، آن را به گونهاى تعديل شده و بزك كرده براى شخص حاكم و تصميم گيرنده اصلى وانمود مىكنند. نتيجه اين امر، ناآگاهى حاكم از وضعيت واقعى جامعه و مردم است.
يكى از مهمترين عوامل فروپاشى و انحطاط نظامهاى استبدادى همين موضوع بوده است؛ يعنى فاصله گرفتن حاكمان از مردم و در نتيجه نداشتن دركى درست و واقعبينانه از اوضاع جامعه.
امام على عليهالسلام در نامهاى به قثم بن عباس، والى مكه چنين توصيه مىكند:
«عصرها را به خاطر آنان بنشين، و آن را كه از تو فتوا خواهد فتوا ده، جاهل را بياموز، و با دانا به گفتگو برخيز. بين تو و مردم پيامرسانى جز زبانت، و دربانى جز چهرهات نباشد، و نيازمندى را از ديدارت محروم مكن، كه اگر در ابتداى كار از درگاهت رانده شود، براى روا شدن حاجتش در آخر كار ستايش نشوى.» (1)
آن امام بزرگوار، در عهدنامه خود به مالك اشتر نيز چنين توصيه مىكند:
«و پس از اين دستورها مبادا خويشتن را زياد از مردم پنهان كنى، زيرا رو نشان ندادن حكمرانان به مردم قسمتى از تنگى (نامهربانى) و كمدانشى و آگاه نبودن به كارها است (چون حكمرانان با نشست و برخاست و سخن گفتن با مردم از احوال مملكت و مردم آگاه مىگردند، ولى اگر تنها بنشينند به بسيارى از اسرار و رموز كارها پى نمىبرند) و رو نشان ندادن حكمرانان به مردم اطّلاع بر آنچه (احوال و اوضاع مملكت و ملت) را كه از آن پنهان بودهاند از ايشان پوشيده مىسازد، پس (در اين صورت گاهى) نزد حكمرانان كار بزرگ خرد و كار خرد بزرگ و نيكویى زشتى و زشتى نيكوئى و حقّ و درستى به باطل و نادرستى آميخته گردد، و والى و حكمران بشر است كه به كارهاى مردم كه از او پنهان مىدارند آگاهى ندارد، و حقّ را هم نشانههايى نيست كه با آنها انواع راستى از دروغى شناخته شود.» (2)
—————-
1- نهج البلاغه، نامه 67.
2- نهج البلاغه، نامه 53.