- استعمار اقتصادی
- مؤثرترين شاخه استعمار، استعمار اقتصادى است
«استعمار» كه واژه آن نيز استعمارى است (چرا كه از نظر لغت به معنى «آباد كردن» است در حالى كه در عمل، ويرانگرى است) پديده نوظهورى نيست كه مخصوص به «عصر» يا «قرن» ما باشد.
منتها هر چه به عقب باز مىگرديم چهره اصلى آن صريحتر و آشكارتر است، يعنى استعمار واقعاً در چهره استعمار در همان چهره ويرانگرى آشكار مىگرديد، نه در لباس آباد ساختن!
چرا كه انسانهاى در گذشته از اين «موهبت»! بىبهره بودند كه نادرستيهاى خود را تغییر دهند و با ظاهر سازى و منطقهاى فريبكارانه «ديو» را فرشته و «فرشته» را «ديو» سازند، و هر غلط كارى و حرام مسلمى را يك فريضه واجب انسانى نشان داده، بر هر جنايتى لباسى از اخلاق و قانون و عواطف انسانى بپوشانند، و درست بدليل بى بهره بودن از اين موهبت باز گرفتن آنان از اين راه آسانتر بود و بيدارى استعمار شدگان سريعتر.
به هر حال، هيچ زمانى را نمىتوان نشان داد كه نوع يا انواعى از اين «استعمار» دامنگير انسانها نباشد.
- انگيزهها
با اين كه استعمار يك جريان انحرافى در طرز زندگى جمعى است، چرا كه بديهىترين و ابتدائىترين اصل اساسى زندگى جمعى يعنى «عدالت» و «تعاون» را حذف كرده و برترى جوئى و سلطه گرى ظالمانه را بجاى آن نشانده است.
با اين حال جالب است بدانيم «انديشمندان استعمارى» كه جزئى از بافت يك جامعه استعمارگرند وقيحانه مايلند به اين كار، آب و رنگ فلسفى بدهند، و آنرا جزئى از مسأله «انتخاب اصلح» كه نتيجه آن باقى ماندن «نوع برتر» و پايمال شدن «ضعيفان» و ارتقاء جامعه انسانى به سطح «زورمندان» است، معرفى كنند.
زمزمههائى در زمينه فطرى بودن. «روح تسخير» و آميخته بودن با سرشت انسانها از بعضى به گوش مىرسد كه مىتواند بهانه خوبى براى توجيه جنايات استعمارگران باشد، و گفته شود همان گونه كه انسان براى پيمودن زندگى تكاملى خود، و حتى براى زنده ماندن، به تسخير نيروهاى گوناگون طبيعت مىپردازد، طبيعى است كه در مورد همنوعان خود نيز اين روش را بكار بندد!
بىخبر از اين كه، «طبيعت» خود را در اختيار انسانها گذارده و براى خدمت به آنها آفريده شده است، حتى در آنجا كه انسان او را به عقب براند باز او بسوى انسان (براى خدمت) مىشتابد، ولى همنوعان ما هرگز براى خدمت و بندگى و بردگى ما آفريده نشدهاند، آنها نيز انسانهائى همانند ما هستند، و داراى همان احساسات، همان خواستها، و همان شايستگىها، بنابراين هيچ دليلى ندارد كه آنها چون سنگ و چوب طبيعت در خدمت ما درآيند.
بهر صورت بهتر است كه اين فلسفه بافيهاى مضحك را كه رنگ استعمارى اش بر كسى مخفى نيست به كنار بريزيم و بسراغ اصل مطالب برويم:
- پايان كار است يا آغاز آن
با تمام هياهوئى كه سازمانهاى جهانى در رابطه با «پايان گرفتن دوران استعمار» و «آزاد شدن مستعمرات» براه انداختهاند هنوز جاى پاى استعمار در سراسر جهان ديده مىشود كه روشنگر حضور افكار استعمارى در فرهنگ، برنامههاى استعمارى در اقتصاد، و سياستهاى استعمارى در مسائل نظامى و اجتماعى در سراسر دنياست، گوئى نه پايان است، كه آغاز كار است.
كدام حركت نظامى را در گوشه و كنار دنيا مىبينيد كه نوعى رابطه با مسائل استعمارى نداشته باشد؟
كدام برنامه اقتصادى در شرق و غرب مشاهده مىكنيد كه رنگ استعمار كشورهاى ضعيف در آن ديده نشود؟
و كدام طرح سياسى است كه رگههاى استعمارى در آن به چشم نخورد؟
- استعمار مرتباً چهره عوض مىكند
نكته مهمى كه غفلت از آن، موجب پشيمانى است، تنوع فوق العاده و روز افزون چهرههاى استعمار است، و بىشك آن «موجود هزار چهره» كه شنيدهايم همين است.
گاه در لباس نوآورى و روشنفكرى!
گاه در لباس فرهنگ و علم!
گاه در لباس دين و مذهب!
گاه در لباس آزاديخواهى و حقوق بشر!
گاه در لباس كمكهاى بلاعوض اقتصادى!
گاه در لباس مبشران و تاركان دنيا!
گاه در لباس كمكهاى طبى و بهداشتى و ساختن بيمارستانها و كتابخانهها!
گاه در لباس مبادله استاد و دانشجو و تعيين بورسهاى دانشجوئى!
گاه در لباس گسترش صنايع سبك و سنگين!
گاه در لباس نمايشگاههاى بين المللى!
گاه در لباس ارگانهاى سازمانهاى جهانى!
خلاصه، هر لحظه به شكلى در میآيد و دل مىبرد و نهان مىشود.
اين مهم نيست مهم اين است او را با ويژگيهايش در هر لباس و هر قيافه بشناسيم، و دست رد بر سينهاش بكوبيم.
و اين تنها در صورتى است كه ويژگيهاى استعمار را بخوبى بدانيم حتما خواهيد گفت كار مشكل و پيچيدهاى است، ولى نه، اينطور نيست زيرا، استعمار را با ويژگيهاى سه گانه زير مىتوان شناخت:
- فلج كردن انديشهها
«استعمار» قبل از هر چيز خوراكش «مغز» است! او مغزها را مىخورد مخصوصاً علاقه خاصى به مغز جوان دارد! همه روز و هميشه.
بنابراين هر جا ديديد سخن از سست کردن و بی حس کردن مغزها در ميان است و گفتگو از مسائلى است كه بطور مستقيم و يا غير مستقيم در رابطه با از كار انداختن مغزهاى متفكر و آگاه مىباشد بدانيد در آنجا استعمار حضور دارد، در شكل مرئى يا در اشكال نامرئى.
نخستين گام در برنامههاى استعمارى كشتن «تفكر» و «انديشه» است، و اين انديشه كشى، گاه از طريق خالى كردن فرهنگ اجتماعى از محتوا است، و گاه از طريق توجّه دادن به مسائل حاشيهاى و دور ساختن از متن زندگى، و سرانجام دگرگون ساختن «ارزشها» است، تا آنجا كه جامعه در تشخيص آنچه حق مسلم او است و آنچه مايه افتخار و استقلال و آزادى او است گرفتار اشتباه شود و چيزهاى ديگرى را كه مطلقا بىارزش يا كم ارزش است بجاى آن بپذيرد.
و بهمين دليل انديشمندان راستين و اصيل را در جوامع استعمار زده جائى نيست، بايد در گوشه زندانها بپوسند و يا در گوشهاى بىنام و نشان همچون مردگان به دست فراموشى سپرده شوند، امّا انديشمندان قلابى و بى ريشه، شخصيتهاى كاذب و دروغين مياندار جامعه هستند، و بر سر همه زبانها، و حاضر در تمام وسائل ارتباط جمعى راديو و تلويزيونها و مطبوعات.
- 2- ايجاد وابستگيها
دومين ويژگى استعمار «تقويت» و «توسعه» روز افزون «وابستگيها» است، خواه از نظر صنايع و كشاورزى و دامدارى باشد، خواه در عالم سياست و دسته بنديهاى بلوكى و ساختن اقمار.
هر جا سياست وابسته، صنايع وابسته، فرهنگ وابسته، ارتش وابسطه، و خلاصه زندگى وابسته است در آنجا استعمار حضور دارد، بصورت مرئى يا مرموز و نامرئى، و آنجا كه سخن از طرد وابستگيها است، سخن از طرد «استعمار» است.
- 3- دامن زدن به نفاق
ويژگى مهم ديگرى كه مىتوان به آسانى استعمار را با آن در هر لباسى شناخت، دعوت به تفرقه و پراكندگى، و تضاد، و اختلاف طبقاتى، و هر چيز كه سرچشمه شكاف و جدائى گردد.
و آنجا كه سخن از وحدت و نزديكى و كم كردن فاصلهها، و برادرى و صميميت است استعمار به شدت از آن متنفر است و حتى از آن بر خود مىلرزد.
با اين نشانههاى سه گانه قطع نظر از نشانههاى ديگر به سهولت و راحتى مىتوان اين شيطان هزار چهره را در تمام قيافههايش بشناسيم و درست انگشت روى دستياران و كارگردانهايش بگذاريم.
مىتوانيم بدانيم رهبرى كه در سخنانش مرتباً روى «قيام به تفكر» تكيه مىكند و دائماً براى نفى وابستگيها مىكوشد، و هميشه مردم را به وحدت كلمه دعوت مىكند يك رهبر ضد استعمارى است.
- شاخه اقتصادى استعمار
گر چه از نظر ما خطرناكترين نوع استعمار استعمار فكرى است ولى امروز استعمارگران ترجيح
مىدهند كه بيش از هر چيز روى شاخه اقتصادى آن تكيه كنند.
شايد بخاطر اثر فورى آنست و شايد بعنوان مقدّمهاى است براى فراهم آوردن زمينه استعمار فكرى و سياسى.
بهر حال هم جهان سرمايه دارى با تمام قوا مىكوشد ملتهاى مستضعف را «برده اقتصادى» خود سازد.
بهترين خط اقتصادى براى ما و همه ملل آزاده جهان كه مىخواهند مستقل و آزاد زندگى كنند، و زير سلطه هيچ ابرقدرتى نباشند، همان خط اسلام ناب محمدی است خطى كه ما را به ترك هر گونه وابستگى دعوت مىكند، خطى كه ما را بسوى خودكفائى در تمام زمينهها پيش مىبرد، خلاصه خطى كه به ما اجازه مىدهد خودمان باشيم، و نه بيگانه از خود.
ما بهترين راه رسيدن به خط را در اقتصاد اسلام مىدانيم، اقتصادى كه تمام ويژگيهاى ضد استعمارى در آن نمايان است و از هر گونه گرايشى به اقتصادهاى استعمارى شرق و غرب خالى است.