1. استبداد

در هر عصر و دوره‏اى از تاريخ تمدن بشرى شاهد برهه‏هاى زمانى مختلفى هستيم كه از آنها به‏عنوان دوره استبداد ياد مى‏شود. به عقيده برخى استبداد بيشتر مختص جوامع شرقى است و برخى ديگر نيز اين پديده را به تمامى جوامع تعميم مى‏دهند و معتقدند كه هر كشورى در دوره‏هايى از تاريخ خود با استبداد پادشاهان دست‏وپنجه نرم كرده است. هدف ما در اين گفتارِ كوتاه اين است كه تأثير استبداد را بر فرهنگ و تمدن اسلامى بررسى كنيم و ببينيم كه به راستى چرا استبداد به‏عنوان يكى از دلايل ركود فرهنگ و تمدن اسلامى معرفى مى‏شود و اصولًا استبداد چيست، چرا به‏وجود مى‏آيد و ويژگيهاى جوامع اسلامىِ استبداد زده كدام است.

  • تعريف استبداد

استبداد در لغت به معناى «يكه و تنها»، «به‏خودىِ خود به كارى پرداختن» و «خودرأى بودن» است.

عبدالرحمان كواكبى انديشمند عرب مى‏گويد: استبداد در لغت آن است كه شخص در كارى كه شايسته مشورت است، بر رأى خويش اكتفا نمايد. كواكبى استبداد را از لحاظ سياسى تصرف كردن يك نفر يا جمعى … در حقوق ملتى بدون ترس از بازخواست … مى‏داند.

براين اساس مى‏توان استبداد را خودرأيى و خودكامگى دانست كه مستلزم و متضمن نظامى است كه در آن دولت، و در تحليل نهايى، فردى كه در رأس دولت قرار دارد در مقابل ملت، هيچ گونه تعهد و مسئوليتى ندارد. يعنى نظامى كه در آن اساس حكومت بر بى‏قانونى است؛ به اين معنى كه قوانين و مقررات موجود فقط تا زمانى نافذند كه مستبد كل يا گماشتگان او صلاح خود را در آن بدانند. درست به همين علت است كه اصطلاحات قانون و ضابطه، در نظام استبدادى، معنا و محتوايى ندارند.

  • پيامدهاى استبداد

همان‏گونه كه گفته شد، در جامعه استبدادى همه مسائل تحت تأثير علايق و سليقه‏هاى يك فرد قرار دارد و شايد بتوان گفت كه كمترين آسيب آن، از بين رفتن حقوق فردى است. در جامعه استبدادزده، مخروط استبداد شكل مى‏گيرد؛ به گونه‏اى كه حق و حقوق نامحدود هر عنصر و يا عناصر يك رده نسبت به رده‏هاى پايين‏تر، بديل خود را در بى‏حقوقى مطلق آن عنصر يا عناصر در پيوند با رده بالاتر مى‏يابد؛ يعنى تلفيقى از بى‏حقوقى و قدرتمندى هم‏زمان، ذهنيت آدميان را به تباهى مى‏كشاند و تحمل اين وضعيت ناهنجار به‏خصوص براى ذهنهاى آزاد بسيار مشكل خواهد شد. چون فرديت يافتن فرد مستلزم برخوردارى او از حقوق تزلزل‏ناپذير است، در چنين جامعه‏اى، براى اكثريت چنين حقوقى وجود ندارد و مادام كه چنين جامعه‏اى از اساس دگرگون نشود، چنين پيش‏گزاره‏اى هم عينيت نمى‏يابد. آنچه در نهايت تجلى مى‏يابد، بى‏حقوقى مطلق است، نه قَدَرقدرتىِ اكثريت. به همين سبب، فرديت در اين جوامع شكل نمى‏گيرد.

بنابراين، وقتى همه چيز تحت تأثير عوامل مختلف مبتنى بر استبداد و، مهم‏تر از همه، اراده فرمانرواى مستبد شكل بگيرد، چگونه مى‏توان منتظر رشد و پيشرفت تعاملات اجتماعى ازجمله روابط اقتصادى، اجتماعى و سياسى و به طور كل، فرهنگى آن جامعه باشيم. يك جامعه از لحاظ فرهنگى تنها در صورتى توسعه مى‏يابد كه شرايط و فضاى لازم را براى رشد داشته باشد. پس در جوامع استبدادزده نمى‏توان انتظار داشت كه فرهنگ آن جامعه توسعه يابد و گسترش پيدا كند و اگر احتمالًا در زمينه‏اى پيشرفتى هم به دست آيد، آن دستاورد به درستى حفظ شود.

  • استبداد در جوامع اسلامى‏

ظهور دين اسلام تحول بزرگى در انديشه بشر به‏وجود آورد. هدف عمده اين دين الاهى رهاسازى انسانها از كليه قيدوبندهايى است كه در طول زمان بر دست‏وپاى او پيچيده شده است. اسلام با خودرأى بودن مخالف و بناى حكومت را بر اصل مترقى مشورت قرار داده است. رسول اكرم صلى الله عليه و آله نيز در بيشتر مسائل با اصحاب خود مشورت مى‏كردند، پيامبر به گونه‏اى رفتار مى‏كردند كه مردم از ایشان با ميل و رضايت درونى اطاعت مى‏كردند و حتى اگر مجازاتى براى كسى در نظر گرفته مى‏شد، از ایشان پيروى و دستور را اجرا مى‏كردند.

اما از زمان به‏قدرت‏رسيدن بنى اميه بسيارى از مسائل تغيير يافت و سياست مدارا و تحمل حكومت از بين رفت. عمال بيم داشتند كه اگر به مردم آزادى دهند، آنها دست به شورش بر دارند؛ لذا به سخت‏گيرى و شكنجه مسلمانان پرداختند.

در مجموع دوران خلفاى عباسى، به‏ويژه برخى از آنها وخيم‏تر از دوران اموى بود و خلفاى اين دوره از ايجاد قتل مخالفان خود فروگذار نبودند و اين گونه سياستها به مرور زمان نارضايتى عمومى را به‏دنبال مى‏آورد.

بى‏گمان يكى از مهم‏ترين دلايل فرار دانشمندان و هنرمندان و صنعتگران و در يك كلام، حاملان فرهنگ از مركزيت خلافت اسلامى، نفاق حكمرانان، نيرنگ خليفگان و خودكامگى دولت‏مداران بود. تندخويى، زودخشمى، خونريزى و مال‏دوستى صفات ممتاز خلفايى چون مقتدر قاهر و راضى و ساير خلفاى عباسى بود. از اين روست كه ابن‏خلدون معتقد است خودكامگى و ناز و نعمت و تجمل حكومت را در سراشيبى سالخوردگى قرار مى‏دهد.

استبداد پديده‏اى نيست كه بتوان آن را به دوره تاريخى خاصى محصور ساخت و حتى هم اكنون نيز بسيارى از جوامع با اين پديده مواجه‏اند. اما در برخى از برهه‏هاى تاريخى، استبداد شكل و نوع خاص خود را پيدا مى‏كند كه مورد توجه مورخان و انديشمندان قرار مى‏گيرد: مثلًا، بررسى امپراتورى عثمانى نشان مى‏دهد كه يكى از عوامل عمده سقوط اين امپراتورى عظيم، استبداد شاهان عثمانى و نارضايتى مردم بوده است. تجزيه و تحليل تاريخ ايران، به‏ويژه در دوران مشروطيت بيان‏كننده آن است كه قيام مردم و انقلاب مشروطيت به طور كامل براى پايان بخشيدن به ظلم و استبداد و تشكيل حكومت عادل بر اساس قانون صورت گرفته است.

در عصر حاضر نيز، بسيارى از كشورهاى نفت‏خيز منطقه خاورميانه داراى حكومتهاى مستبد هستند كه به اعتقاد انديشمندان، نوع حكومت آنها تحت تأثير اقتصاد مبتنى بر نفت و بى‏نيازى از درآمدهاى عمومى است؛ به گونه‏اى كه گويى نفت آنها را از مردم بى‏نياز ساخته است. حال، علت استبداد هرچه باشد و در هر دوره زمانى كه پديدار شده باشد، بايد گفت كه اين پديده يكى از عوامل عمده در انحطاط فرهنگ و تمدن است كه فرهنگ و تمدن اسلامى نيز از اين قاعده مستثنا نبوده است. بررسى تاريخى تمدن اسلامى نشان‏ مى‏دهد كه هر اندازه استبداد شاهان كمتر بوده، به همان اندازه جامعه بستر مساعدترى براى رشد و توسعه فرهنگ و تمدن به دست مى‏آورده است.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا