- چکیده
امام جعفر صادق عليهالسلام بنابر بعض اقوال، در تاريخ هفدهم ربيعالاول سال 83 هجرى قمرى در مدينه به دنيا آمد.
پدرش امام محمّد باقر عليهالسلام و مادرش فاطمه، ام فروه دختر قاسمبنمحمد بود. القاب ایشان صادق، فاضل، طاهر، قائم، كافل، منجى و صابر، و كنيهاش، ابوعبدالله، ابواسماعيل و ابوموسى بود.
در تاريخ 25 شوال 148هجرى قمرى در شصت و پنج سالگى به جنّت لقاءالله پر كشيد و
جسم مباركشان در قبرستان بقيع به خاك سپرده شد.
ايشان دوازده سال با جدش امام سجاد عليهالسلام و نوزده سال با پدرش امام محمد باقر عليهالسلام زندگى كرد و دوران امامتش، سى و چهار سال بود. (1)
- شخصيّت امام صادق عليهالسلام
امام صادق عليهالسلام از جهت علم و فقه و حسب و نسب و عبادت و سير و سلوك معنوى
و مكارم اخلاق، بزرگترين و معروفترين شخصيّت عصر خويش بود. جمعى از دانشمندان،
بدين امر شهادت دادهاند.
مالكبنانس، فقيه مدينه، درباره آن حضرت گفته است: گاهى كه بر جعفربنمحمّد
صادق، وارد مىشدم، به من احترام مىكرد، برايم مخدّه مىانداخت و مىگفت: «مالك! تو را دوست دارم». من، از اين رفتار خوشنود مىشدم و خدا را سپاس مىگفتم. حضرتش، از يكى از اين سه حال خارج نبود: يا روزهدار بود يا در حال نماز و يا در حال ذكر.
از بزرگترين عبادتكنندگان و زاهدان و خدا ترسترين مردم بود. كثيرالحديث و خوشجلسه و پرفايده بود. هر گاه كه از رسول خدا صلىاللهعليهوآله حديث مىكرد، رنگ صورتش سبز يا زرد مىگرديد، به گونهاى كه شناخته نمىشد.
يك سال، براى انجام دادن مراسم حج، خدمت آن حضرت بودم. هنگامى كه خواست براى
احرام تلبيه بگويد، صدا در گلويش قطع مىشد و نمىتوانست تلبيه بگويد و نزديك بود از روى حيوانِ سوارىِ خود بر زمين بيفتد. عرض كردم: «يا ابن رسولالله! بگو! ناچار بايد تلبيه بگويى!». فرمود: «يا ابن عامر! با چه جرأتى بگويم: لبيك! اللّهم لبيك! در حالى كه مىترسم خداى عّزوجلّ به من بگويد: لا لبيك و لا سعديك!». (2)
مالكبنانس گفته است: «به خدا سوگند! هيچ كس را نديدم كه از جهت زهد و فضل و
عبادت و پرهيزكارى، افضل از جعفربنمحمّد عليهالسلام باشد». (3)
عمروابنابىالمقدام گفته است: «هنگامى كه به جعفربنمحمّد عليهالسلام نگاه مىكردم، احساس مىكردم كه از نسل پيامبران است». (4)
زيدبنعلى گفته است: «در هر زمان، مردى از ما اهل بيت وجود دارد كه خدا به وسيله او بر مردم احتجاج مىكند. حجّت اين زمان، جعفربنمحمّد، پسر برادر من است. هر كس از او پيروى كند، گمراه نخواهد شد و هر كس مخالفت كند، هدايت نخواهد يافت». (5)
اسماعيلبنعلىبنعبداللهبنعباس گفته است: روزى بر ابوجعفر منصور وارد شدم. او، گريه مىكرد، به گونهاى كه ريشش از اشك، تر شده بود. به من گفت: «نمىدانى چه حادثهاى بر اهلبيت نازل شده است».
گفتم: «يا اميرالمؤمنين! آن حادثه چيست؟».
گفت: «سيّد عالم و باقيمانده نيكان از آنان وفات كرده است!». عرض كردم: «چه كسى
يا اميرالمؤمنين؟». گفت: «جعفر بن محمّد».
عرض كردم: «خدا، در اين مصيبت، به شما اجر و طول عمر عنايت فرمايد.».
گفت: «جعفربنمحمّد، از كسانى بود كه خداوند متعال درباره آنان فرموده است: «ثم
أورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا». جعفر، از كسانى بود كه خدا او رابرگزيد و از جمله سابقين بالخيرات بود». (6)
ابنحبان، جعفربنمحمّد را از موثقان دانسته و گفته است: «او، از جهت فقه و علم و فضل، از سادات و بزرگان اهل بيت بود. به احاديثش احتجاج مىشود». (7)
شهرستانى، درباره حضرت صادق عليهالسلام مىنويسد: «او، داراى علوم فراوان در دين و ادب، كامل در حكمت و زهد در دنيا بود. اهل ورع و تقوا بود. از هواهاى نفسانى اجتناب مىكرد. مدّتى در مدينه اقامت داشت و شيعيان و دوستانش از علوم او بهرهمند مىشدند. بعد از آن، به عراق رفت و مدّتى در آنجا اقامت كرد». (8)
احمدبنحجرهيثمى نوشته است: «افضل فرزندان محمّد باقر، جعفر صادق بود. به همين
جهت، خليفه و وصىّ پدر شد. مردم، علوم فراوانى را از آن حضرت نقل كردهاند كه صداى
آن، در همه بلاد پخش شد. پيشوايان بزرگ دين نيز از او حديث نقل كردهاند، مانند يحيىبنسعيد؛ ابنجريح؛ مالك؛ دوسفيانى؛ ابوحنيفه؛ شعبه؛ ايوب سجستانى». (9)
ابنصباغ مالكى نوشته است: «جعفر صادق، در بين برادرانش، خليفه و وصىّ و امام بعد از پدر بود. از جهت فضل و هوش و جلالت قدر، از همه برتر بود. مردم، علوم فراوانى را از او نقل كردهاند و صدايش در همه جا پيچيد. احاديثى كه از آن حضرت نقل شده، از هيچ يك از اهلبيتش نقل نشده است». (10)
محمّدبنطلحه شافعى مىنويسد: «جعفربنمحمّدصادق، از بزرگان و سادات اهلبيت
بود. داراى علوم فراوان و عبادات بسيار و اذكار مداوم و زهد روشن و تلاوت كثير قرآن بود.
در معانى قرآن كريم دقّت مىكرد و از درياى علوم قرآن، جواهرى را استخراج و نتايج شگفتى را به دست مىآورد. اوقاتش را بر انواع طاعات تقسيم مىكرد، و نفس خود را در اين رابطه مورد محاسبه قرار مىداد. ديدن او، انسان را به ياد آخرت مىانداخت. گوشدادن به سخنانش، انسان را به زهد مىكشيد. پيروى از او، بهشت را به همراه داشت.
چهره نورانيش، شاهد آن بود كه از نسل پيامبر است و پاكى اعمالش خبر مىداد كه از ذرّيه رسولالله است.
گروهى از پيشوايان و علماى دين، از او حديث نقل كردهاند، مانند يحيىبنسعيد انصارى، ابنجريح، مالكابنانس، ثورى، ابنعيينه، شعبه، ايوب سجستانى،… آنان، نقل حديث از او را براى خودشان يك منقّبت و شرافت مىدانستند». (11)
شيخ مفيد دربارهاش نوشته است: «صادقجعفربنمحمّدبنعلىبنالحسين عليهمالسلام در بين برادرانش، به خلافت پدر و وصى و امام بعد از او منصوب شد. از جهت فضل، بر همه برترى داشت. مشهورترين و جليلالقدرترين آنان در نظر عامّه و خاصّه بود. علوم او در همه بلاد انتشار يافت. از احدى از اهلطبيت، آن قدر حديث نقل نشده است. اصحاب حديث، نام راويان موثق او را چهار هزار نفر گفتهاند». (12)
- نصوص بر امامت
تعدادی از روایاتی که دلالت بر امامت امام صادق علیهالسلام میکند، به شرح زیر است:
ابونضره گفته است: امام باقر عليهالسلام به هنگام وفات، فرزندش جعفر صادق عليهالسلام را فرا خواند تا عهد امامت را به وى تفويض كند. برادرش زيدبنطعلى عرض كرد: «اگر شما هم همانند حسن و حسين عمل مىكردى، كار بدى نبود». فرمود: «يا اباالحسين! امانتها را
نمىتوان با مثال مقايسه كرد. امامت، عهدى است سابق كه از حجّتهاى الهى رسيده
است». (13)
ابوصباح كنانى گفته است: حضرت ابوجعفر عليهالسلام به فرزندش ابوعبدالله نگاه كرد و به من فرمود: «اين را مىبينى؟ او از كسانى است كه خداى متعال دربارهشان گفته است: «وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ الْوارِثِين… ما مىخواهيم بر مستضعفان زمين منّت نهيم و آنان را پيشوايان و وارثان روى زمين قرار دهيم!»» (14)
جابر بن يزيد جعفى گفته است: از حضرت ابوجعفر عليهالسلام در رابطه با قائم بعد از خودش سؤال شد. دستش را بر ابى عبدالله عليهالسلام زد و فرمود: «به خدا سوگند! اين فرزندم، قائم اهلبيت محمّد است».
على بن حكم، از طاهر، دوست ابوجعفر، نقل كرده كه گفته است: نزد آن حضرت بودم كه
جعفر آمد. حضرت فرمود: «اين، بهترين افراد بشر است». (15)
عبدالاعلى، از حضرت صادق عليهالسلام نقل كرده كه فرمود: پدرم، به هنگام وفات فرمود: «افرادى را براى شهادت دعوت كن». من، چهار نفر از قريش را كه نافع (مولاى عبدالله عمر) يكى از آنان بود، به نزد پدرم خواندم». پس به من فرمود: «بنويس: هَذَا مَا أَوْصَى بِهِ يَعْقُوبُ بَنِيه: «يا بَنِيَ إِنَ اللَّهَ اصْطَفى لَكُمُ الدِّينَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُون». محمّدبنعلى به پسرش جعفر وصيّت مىكند كه او را در لباس بردى كه روزهاى جمعه با آن نماز مىخواند، كفن كند، و عمامهاش را بر سرش بگذارد، قبرش را مربّع كند و به مقدار چهار انگشت از زمين بالا باشد و لباس كهنهاش را از بدنش خارج سازد».
آنگاه به شهود فرمود: «برويد! خدا شما را رحمت كند!». من، به پدرم عرض كردم:
«حضور شهود چه لزومى داشت؟». فرمود: «پسرم! ترسيدم تو را مغلوب سازند و بگويند:
پدرش نسبت به او وصيّت نكرده است. خواستم تو حجّت و دليل داشته باشى». (16)
جابر بن يزيد جعفى، روايت كرده كه از حضرت باقر عليهالسلام در رابطه با قائم سؤال كردند. دستش را به ابىعبدالله عليهالسلام زد و فرمود: «به خدا سوگند! اين، قائم آل محمّد است».
عنبسه بن مصعب گفت: هنگامى كه حضرت ابوجعفر عليهالسلام وفات كرد، بر فرزندش
حضرت ابوعبدالله عليهالسلام وارد شدم و حديث جابر را برايش عرض كردم. فرمود: «جابر، راست مىگويد. مگر هر امامى، قائم بعد از امام قبل نيست؟». (17)
محمّد بن مسلم گفت: نزد امام محمّد باقر عليهالسلام بودم كه فرزندش جعفر، در حالىكه گيسوان بر سر و عصايى در دست داشت و با آن بازى مىكرد، وارد شد. امام باقر عليهالسلام او را در بغل گرفت و به سينه خود چسبانيد. آن گاه فرمود: «پدر و مادرم فدايت! بازى نكن». سپس به من فرمود: «اين، امام تو بعد از من خواهد بود. به او اقتدا كن و از علمش بهره بگير. به خدا سوگند! اين، همان صادق است كه رسول خدا صلىاللهعليهوآله او را بدين نام ناميده است. خداى متعال، همه شيعيانش را در دنيا و آخرت نصرت مىدهد، و دشمنانش، ملعون همه پيامبران هستند».
در اين هنگام، جعفر عليهالسلام خنديد و صورتش برافروخته شد. آن گاه امام باقر عليهالسلام به من فرمود: «از پسرم هر چه خواستى سؤال كن».
عرض كردم: «يا ابن رسول الله! خنده از كجا نشأت مىگيرد؟».
فرمود: «يا محمّد! عقل از قلب، و حزن از كبد، و نَفَس از شُش، و خنده از طحال (سپرز) نشأت مىگيرند». پس من برخاستم و سر آن حضرت را بوسيدم. (18)
همام بن نافع گفت: حضرت ابوجعفر عليهالسلام روزى به اصحابش فرمود: «هنگامى كه
مرا نيافتيد به او اقتدا كنيد. او، امام و خليفه بعد از من است». در همين حال، با دست مبارك، به حضرت ابىعبدالله امام صادق عليهالسلام اشاره كرد». (19)
هشام بن سالم، از حضرت صادق عليهالسلام روايت كرده كه فرمود: پدرم، به هنگام وفات، به من فرمود: «يا جعفر! تو را نسبت به اصحابم توصيّه مىكنم». عرض كردم: «پدر جان! به خدا سوگند! به گونهاى آنان را تربيّت مىكنم كه در كسب دانش و امور معيشت به ديگرى نيازمند نباشند». (20)
سوره بن كليب گفت: روزى زيد بن على به من گفت: «از كجا فهميدى كه صاحب شما (= جعفر) امام است؟». گفتم: بدين دليل كه ما، قبلاً، خدمت امام محمّد باقر عليهالسلام
مىرسيديم، هر گاه مسئلهاى را سؤال مىكرديم، مىفرمود: «قال رسول الله صلىاللهعليهوآله و قال الله عزّوجلّ في كتابه» تا اين كه برادرت محمّد از دنيا رفت، آن گاه براى كسب علم پيش شما اهل بيت علیهمالسلام، از جمله تو آمديم. بعض مسائل را جواب مىداديد و بعضى را پاسخ نمىگفتيد. بعد از آن نزد جعفر، پسر برادرت، رفتيم پس هر چه را سؤال مىكرديم همانند پدرش جواب مىداد و مىگفت: «قال رسول الله صلىاللهعليهوآله و قال تعالى». پس زيد بن على تبسم كرد و گفت: «به خدا سوگند! آن چه گفتى بدين جهت است كه كتابهاى علىبنابیطالب عليهالسلام نزد او است». (21)
عمرو ابن ابى المقدام گفت: حضرت صادق عليهالسلام را روز عرفه در موقف ديدم كه با صداى بلند مىفرمود: «ايهّا الناس! رسول خدا صلىاللهعليهوآله امام بود، بعد از او، علىبنابیطالب عليهالسلام امام بود، بعد از او، حسن، سپس حسين بن على امام بودند بعد از حسين، على بن الحسين، و بعد از او، محمّد بن على، امام بودند. بعد از او، (هه).».
اين سخن را براى مردمِ پيش رو، و بعد، براى مردم طرف راست و بعد، براى مردم طرف
چپ، و بعد، براى مردم پشت سر خود، براى هر يك، سه مرتبه تكرار كرد.
هنگامى كه به مِنى رفتم، تفسير كلمه «هه» را از ادباى عرب پرسيدم. گفتند: كلمه «هه» در لغت بنى فلان، به معناى «أنا فاسألونى» است؛ يعنى، «من؛ پس، از من سؤال كنيد.». از بعض از افراد ديگر نيز سؤال كردم، به همين گونه آن را تفسير كردند. (22)
عبدالغفار ابن قاسم گفت: به حضرت باقر عليهالسلام عرض كردم: «يا ابن رسول الله! اگر براى شما حادثهاى واقع شد، بعد از شما به چه كس رجوع كنيم؟». فرمود: «به جعفر…
او، سيّد فرزندان من و پدر امامان است و در گفتار و رفتارش صادق». (23)
شيخ مفيد در ادله امامت آن حضرت نوشته: «در ادلّه عقليّه به اثبات رسيده كه امام، بايد افضل مردم باشد، و حضرت عليهالسلام چنين بود؛ زيرا، علم و زهد و عمل او، در بين برادران و عموزادگان و ساير مردم عصر خويش، از همه برتر بود». (24)
- علم و دانش
يكى از بزرگترين مسئوليّتهاى امامان معصوم، نشر علوم و معارف و مكارم اخلاق و فقه اصيل اسلام بود كه از پيامبر گرامى اسلام فرا گرفته بودند. همه ائمه اطهار، براى انجام دادن اين مسئوليّت مهم، آمادگى كامل داشتند، ولى متأسفانه، از جانب خلفاى جور، غالباً، با محدوديّتهايى مواجه بودند. خلفاى جور، علاوه بر غضب خلافت، حتّى اجازه نشر علوم و معارف دين را كه مورد نياز مردم بود به آنان نمىدادند.
پيروانشان نيز جرأت مراجعه به ايشان را نداشتند و ناچار بودند تقيّه كنند، مخصوصاً در زمان خلافت خلفاى بنى اميه كه جوِّ خفقان و وحشت بر امّت اسلامى حاكم بود و تبليغات سوئى عليه علىبنابیطالب و اهل بيت علیهمالسلام انجام مىگرفت، اما در زمان امام باقر و امام صادق عليهماالسلام تغييراتى در جوِّ حاكم به وجود آمد. جوّ خفقان و وحشت، تا حدّى شكسته شد. مردم به مظلوميّت اهل بيت علیهمالسلام پى بردند و به علوم اصيل نبوّت كه نزد ائمه وديعه نهاده شده بود، احساس نياز كردند.
حكومت بنىاميّه، رو به ضعف و تزلزل مىرفت و ناچار بودند از محدوديّتها بكاهند. اوایل دوران حكومت بنى عباس نيز چنين بود؛ زيرا، پايههاى حكومتشان هنوز مستقر نشده بود، لذا ناچار بودند نسبت به اهل بيت پيامبر، آزادى عمل بيشترى بدهند.
با توجّه به جهات مذكور و شايد جهاتى ديگر، امام باقر و امام صادق عليهماالسلام از فرصت استفاده كردند و به نشر علوم و معارف و فقه اصيل نبوّت پرداختند.
امام صادق عليهالسلام شاگردان و دانشجويان فراوانى را پرورش داد و هزاران حديث را در فنون مختلف به آنان تعليم داد كه نمونههايى از آنها در كتب حديث موجود است.
اگر شما به كتب حديث مراجعه كنيد، خواهيد ديد، كه بيشترين احاديث، از اين دو امام
بزرگوار نقل شده است.
در مناقب نوشته است: علومى كه از حضرت صادق عليهالسلام نقل شده از هيچ كس نقل
نشده است. بعض اصحاب حديث، نام راويان موثق آن جناب را گردآورى كردهاند كه چهار هزار نفر بودهاند. (25)
در كتاب حلية الأولياء ابونعيم، نقل شده است كه پيشوايان دين و علماى بزرگ، از جعفربنمحمّد، حديث روايت كردهاند، مانند مالكبنانس، شعبهبنالحجاج، سفيانثورى، ابنجريح، عبداللهبنطعمرو، روحبنقاسم، سفيانعيينه، سليمانبنبلال، اسماعيلبنجعفر، حاتمبناسماعيل، عبدالعزيزبنمختار، وهببنخالد، ابراهيمبنطهان.
مسلم در صحيح خود از او نقل حديث كرده و بدانها احتجاح كرده است. (26)
ديگران گفتهاند، مالك و شافعى و حسن و صالح و ابوايوب سجستانى و عمرو بن دينار
و احمد بن حنبل نيز از جعفر بن محمّد حديث دارند.
مالك بن انس گفته است: «تاكنون ديده و شنيده نشده كه كسى از جهت فضل و علم و
عبادت و پرهيزكارى، افضل از جعفر صادق باشد». (27)
حضرت صادق عليهالسلام فرمود: «آن چه در آسمان و زمين، و در بهشت و دوزخ، و در
گذشته و آينده وجود دارد، همه را من مىدانم، و از قرآن استفاده مىكنم». آن گاه دستش را باز كرد و فرمود: «اينگونه خدا در قرآن فرموده: «فيه تبيان كلّ شىء».». (28)
صالح بن اسود گفته است: از جعفر بن محمّد عليهالسلام شنيدم كه مىفرمود: «هر چه
خواستيد از من سؤال كنيد، قبل از اين كه مرا نيابيد؛ زيرا، بعد از من، كسى نمىتواند مانند من براى شما حديث بگويد». (29)
اسماعيل بن جابر، از حضرت صادق عليهالسلام نقل كرده كه فرمود: «خداى متعال، حضرت محمّد صلىاللهعليهوآله را به پيامبرى فرستاد و بعد از او پيامبرى نخواهد آمد. كتابى را بر او نازل كرد و بعد از آن كتابى نخواهد آمد. در آن كتاب، كارهايى را حلال و كارهايى را حرام كرد. حلال و حرام خدا، تا قيامت، حلال و حرام خواهد بود. اخبار گذشتگان و آيندگان و اين زمان، در اين كتاب آسمانى است.». آن گاه به سينه خود اشاره كرد و فرمود: «همه را ما مىدانيم». (30)
امام صادق عليهالسلام مىفرمود: «علوم ما، چهار قسم است: اندوختههاى سابق؛ مكتوب؛ آن چه در قلب ما القا مىگردد؛ آن چه در گوش ما گفته مىشود. كتاب جفر احمر، جفر ابيض، مصحف فاطمه، كتاب جامعه، نزد ما است. هر چه مردم بدان نياز دارند، در آنها ثبت شده است». (31)
ابن ابىالحديد مىنويسد: «اصحاب ابوحنيفه، مانند ابويوسف و محمّد و…، علم فقه را از ابوحنيفه گرفتند. شافعى، شاگرد محمّد بن حسن بود كه فقهش را از ابوحنيفه گرفته است. احمد بن حنبل، فقه خود را از شافعى فرا گرفته است، پس فقه او نيز به ابوحنيفه بر مىگردد. ابوحنيفه علم خود را از جعفر بن محمّد عليهالسلام فرا گرفته است». (32)
مسعودى نوشته است: «ابوعبدالله جعفر بن محمّد، براى عامّه مردم و خواصّ، جلسه داشت. از اطراف بلاد مىآمدند و از مسائل حلال و حرام و تفسير و تأويل قرآن و احكام قضا سؤال مىكردند. كسى خارج نمىشد كه از جواب آن حضرت ناراضى باشد». (33)
- عبادت و بندگى
امام صادق عليهالسلام همانند پدران بزرگوارش از جهت عبوديّت و خشوع و ذكر و دعا
و نماز، در مرتبه اعلاى انسانيّت و برترين مردم عصر خويش بود. از باب نمونه به برخى
از آنها اشاره مىشود.
روايت شده كه امام صادق عليهالسلام در حال نماز، به تلاوت قرآن مشغول بود كه از
حال عادى خارج شد. هنگامى كه به هوش آمد علّت اين حال را از او پرسيدند. فرمود:
«آياتى از قرآن را آن قدر تكرار كردم كه گويا آنها را به طور شفاهى از خداى متعال
يا جبرئيل مىشنيدم». (34)
ابان بن تغلب گفته است: «بر حضرت صادق عليهالسلام وارد شدم در حالى كه مشغول
نماز بود. اذكار ركوع و سجده آن جناب را شمارش كردم، شصت مرتبه تسبيح گفت». (35)
حمزه بن حمران و حسن بن زياد گفتند: بر حضرت صادق عليهالسلام وارد شديم در حالى
كه با جمعيّتى مشغول نماز عصر بود. ذكر «سبحان ربّى العظيم و بحمده» را سى و سه يا
سى و چهار مرتبه در ركوع و سجده تكرار كرد. (36)
يحيى بن علاء گفته است: «امام صادق عليهالسلام شب بيست و سوم ماه رمضان، سخت
بيمار و بسترى بود. دستور داد بستر او را به مسجد رسول خدا صلىاللهعليهوآله بردند و تا صبح مشغول عبادت بود». (37)
ابن تغلب گفته است: «در سفر، بين مدينه و مكّه، در خدمت امام صادق عليهالسلام بودم. هنگامى كه به حرم رسيد، پياده شد. غسل كرد. كفشهاى خود را به دست گرفت و با پاى برهنه داخل حرم شد». (38)
حفض بن بخترى از امام صادق علیهالسلام نقل كرده كه فرمود: دوران جوانى، در عبادت، بسيار جديّت مىكردم. پدرم فرمود: «پسرم! در عبادت، خودت را به سختى نينداز؛ زيرا، خداى متعال وقتى بندهاش را دوست داشت، اعمال كم او را نيز قبول مىكند». (39)
معاويه بن وهب گفته است: با حضرت صادق عليهالسلام به سوى بازار مدينه مىرفتيم. سوار بر الاغ بود. نزديك بازار رسيديم. حضرت از حيوان سوارى خود پياده شد و به سجده افتاد. سجدهاش طولانى شد. هنگامى كه سر از سجده برداشت، عرض كردم: «از مركب خود پياده شد و سجده كرديد؟» فرمود: «يكى از نعمتهاى خدا به يادم افتاد. به همين جهت براى شكر خدا سجده كردم».
عرض كردم: «در نزديك بازار كه مردم رفت و آمد دارند؟». فرمود: «كسى مرا نديد». (40) مالك بن انس گفته است: «مدّتى خدمت جعفر بن محمّد رفت و آمد داشتم. او را جز در
يكى از اين سه حال نديدم: يا در حال نماز بود يا روزه دار بود يا در حال قرائت قرآن
كريم. در حال نقل حديث هميشه با وضو بود». (41)
مالك ابن انس گفت: در يك سفر حج، خدمت امام صادق عليهالسلام بودم. در ميقات،
حيوان سوارى خود را نگه داشت تا مُحْرِم شود، ولى هر چه مىخواست لبيك بگويد، نمىتوانست. صدا در دهانش قطع مىشد، به گونهاى كه نزديك بود از روى مَرْكَب سقوط
كند. عرض كردم: «يا ابن رسول الله! چرا تلبيه نمىگويى؟». فرمود: چگونه لبيك بگويم، در حالى كه امكان دارد خداى متعال بگويد: «لا لبيك و لا سعديك»؟ (42)
- طلب روزى حلال
با اين كه امام صادق عليهالسلام اشتغالات علمى فراوانى داشت و اكثر اوقات خود را در نشر علوم و معارف و پرورش شاگردان صرف مىكرد، در اوقات فراغت، در كار و كسب روزى حلال نيز كوشا بود.
عبدالأعلى گفته است: در يك روز گرم، حضرت صادق عليهالسلام را در يكى از راههاى
مدينه ديدم. عرض كردم: «يا ابن رسول الله! فدايت شوم! با اين مقامى كه نزد خدا دارى
و خويشاوندى با رسول خدا صلىاللهعليهوآله در چنين روز گرمى خودت را به سختى انداختهاى؟».
فرمود: «يا عبدالأعلى براى طلب روزى از منزل خارج شدهام تا از مثل تو بى نياز باشم». (43)
اسماعيل بن جابر گفته است: «امام صادق عليهالسلام را در مزرعه خود ديدم. لباسى شبيه كرباس بر تن داشت، و با بيل آبيارى مىكرد». (44)
ابو عمر شيبانى گفته است: حضرت صادق عليهالسلام را در مزرعه خود ديدم. لباس خشنى پوشيده بود و با بيل در مزرعه كار مىكرد و عرق مىريخت. عرض كردم: «اجازه بدهيد شما را كمك كنم». فرمود: «من دوست دارم انسان در شدّت گرما، در طلب روزى، كار كند». (45)
شعيب گفته است: چند نفر كارگر را اجير كرديم كه در مزرعه امام صادق عليهالسلام كار
كنند. قرار بود تا عصر مشغول باشند. وقتى از كار خود فارغ شدند، فرمود: «قبل از اين كه عرقشان بخشكد، مزدشان را بپردازيد». (46)
محمّد بن عذافر از پدرش نقل كرده كه گفت: امام صادق عليهالسلام يك هزار و هفتصد
دينار به پدر من داد و فرمود: «با اين پول، برايم تجارت كن». آن گاه فرمود: «گر چه سود بردن خوب است، ولى هدف من، سود نيست، بلكه قصدم اين است كه خداى عزّوجّل مرا در حالى ببيند كه خودم را در معرض فواید او قرار دادهام».
پس پدرم گفت: با آن اموال تجارت كردم و يكصد دينار سود بردم. به آن حضرت عرض كردم: «يكصد دينار سود بردم كه براى شما است». فرمود: «آن مبلغ را نيز جزء سرمايه قرار بده».
بعد از چندى پدرم وفات كرد. امام صادق علیهالسلام به من نوشت: «خدا تو را عافيّت عطا كند! من مبلغ يك هزار و هشتصد دينار نزد پدرت دارم. داده بودم كه به وسيله آن برايم تجارت كند. آن پول را تحويل عمر بن يزيد بده».
در نامههاى پدرم نگاه كردم، ديدم نوشته بود: «ابوموسى، مبلغ يك هزار و هشتصد
دينار نزد من دارد و عبدالله بن سنان و عمر بن يزيد نيز از اين موضوع اطلاع دارند». (47)
- انفاق و احسان
امام صادق عليهالسلام همانند پدران بزرگوارش، با اين كه اموال زيادى در اختيار نداشت، به مقدار ميسور، نسبت به فقرا و تهىدستان و قرضداران، احسان و انفاق مىكرد. از باب نمونه به برخى از آنها اشاره مىشود:
هشام بن سالم گفته است: «عادت امام صادق عليهالسلام اين بود كه در تاريكى شب،
انبانى را بر دوش مىگرفت كه نان و گوشت و پول در آن بود و به منزل تهىدستان مدينه
مىرفت و آنها را ميان آنان تقسيم مىكرد، در حالى كه او را نمىشناختند. بعد از وفات امام صادق عليهالسلام متوجّه شدند كه احسان كننده، او بوده است». (48)
معلى بن خنيس گفته است: در يك شب بارانى، امام صادق را ديدم كه به سوى سايبان
بنىساعده در حركت بود. من، از دور، او را همراهى كردم. ناگهان چيزى كه بر دوش داشت
بر زمين افتاد. امام فرمود: «بسم الله؛ اللهم ردّه علينا!». نزديك رفتم و سلام كردم. پس از جواب سلام، فرمود: «اى معلّى! سعى كن آن چه را بر زمين افتاده به من باز گردانى».
من، در تاريكى شب جست و جو كردم. مقدارى نان بود كه پراكنده شده بود، و انبانى را نيز پيدا كردم. عرض كردم: «اجازه بدهيد من اينها را براى شما حمل مىكنم».
فرمود: «نَه؛ من سزاوارترم، ولى تو همراه من باش».
با هم رفتيم تا به سايبان بنىساعده رسيديم. گروهى از فقرا در آنجا خفته بودند. حضرت، براى هر يك از آنان، يك قرص يا دو قرص نان گذاشت تا به آخر رسيديم. در برگشتن عرض كردم: «يا ابن رسول الله! آيا اينان حق را شناختهاند؟». فرمود: «اگر حق را مىشناختند با آنان مواسات مىكرديم حتّى در نمك». (49)
هارون بن عيسى گفته است: امام صادق عليهالسلام به فرزندش محمّد فرمود: «چه مبلغ
مال نزد تو باقى مانده؟». عرض كرد: «چهل دينار». فرمود: «آنها را بين فقرا تقسيم كن». عرض كرد: «آن وقت ديگر چيزى براى خودمان نداريم!». فرمود: «اين مبلغ را صدقه بده. خدا جايش را پر مىكند. آيا نمىدانى كه صدقه كليد روزى است».
محمّد، طبق دستور پدر، اموال موجود را صدقه داد. طولى نكشيد مبلغ چهار هزار دينار از جايى براى آن حضرت رسيد. پس فرمود: «پسرم! ما، چهل دينار در راه خدا داديم، خدا، در عوض، چهار هزار دينار براى ما رسانيد». (50)
هياج بن بسطام گفته است: «گاهى امام صادق عليهالسلام هر چه داشت انفاق مىكرد به گونهاى كه حتّى براى عيالش چيزى باقى نمىماند». (51)
مفضل بن قيس گفته است: خدمت امام صادق عليهالسلام رسيدم. مشكلاتم را در ميان گذاشتم و تقاضاى دعا كردم. امام عليهالسلام به كنيز خود فرمود: «كيسهاى كه ابوجعفر براى ما فرستاد، بياور». كنيز كيسه را حاضر كرد. آن گاه به من فرمود: «در اين كيسه، چهار صد دينار هست. در رفع مشكلات خود صرف كن.». عرض كردم: «يا ابن رسول الله! قصد من اين نبود، بلكه مىخواستم دربارهام دعا كنى». فرمود: «البته دعا هم مىكنم، ولى همه مشكلات خود را به مردم خبر نده؛ زيرا، نزد آنان كوچك مىشوى». (52)
مرد تهيدستى، از امام صادق عليهالسلام كمك خواست. حضرت، به غلام خود فرمود: «چه
قدر پول نزد تو موجود است؟». عرض كرد: «چهار صد درهم». فرمود: «اين پول را به اين
مرد بده». غلام، مجموع چهارصد درهم را به مرد فقير داد. او پول را گرفت و تشكّركرد و رفت. امام به غلام خود فرمود: «او را برگردان». غلام عرض كرد: «شما عطاى خود را كردى، ديگر براى چه برگردد؟». فرمود: رسول خدا صلىاللهعليهوآله فرمود: «بهترين صدقه، آن است كه فقير بى نياز شود و ما او را بىنياز نكرديم.». آن گاه، انگشتر خود را به مرد فقير داد و فرمود: «ارزش اين انگشتر، ده هزار درهم است. هرگاه محتاج شدى، آن را بفروش و در زندگى صرف كن». (53)
عمر بن يزيد گفته است: مردى، نزد امام صادق عليهالسلام عرض حاجت و تقاضاى كمك كرد. حضرت به او فرمود: «اكنون چيزى ندارم به تو بدهم. صبر كن. اجناسى براى من مىآورند، مىفروشم و پولش را به تو مىدهم، ان شاءالله».
عرض كرد: «به من وعده بده». فرمود: «چگونه به چيزى وعده بدهم كه يقين به حصول
آن ندارم». (54)
وليد بن صبيح گفته است: مردى خدمت امام صادق عليهالسلام رسيد و عرض كرد، «معلىبنخنيس، مبلغى به من بدهكار است و حقّ مرا تضييع كرده است».
حضرت فرمود: «حق تو را قاتل معلى تضييع كرده است. اگر زنده بود، مىپرداخت».
آنگاه به وليد فرمود: «قرض معلى را ادا كن. من مىخواهم معلى آرامش داشته باشد، گر چه آرام هست». (55)
ابوحنيفه، شتربان حاجيان گفته است: من و باجناق خودم، در ميراث، در حال نزاع بوديم.
در همين حال، مفضّل بر ما عبور كرد. ساعتى توقّف كرد و گفت: «منزل من بياييد. وقتى به منزل او رفتيم، بين ما به مبلغ چهار صد درهم، مصالحه كرد. خودش هم آن مبلغ را به ما پرداخت و گفت: اين پول از مال شخصى من نيست، بلكه از مال امام صادق عليهالسلام است. به من فرموده: «هرگاه در بين اصحاب نزاعى به وجود آمد، با اموال من، در ميان آنان صلح برقرار ساز». (56)
فضل ابن ابى قره گفته است: حضرت صادق عليهالسلام كيسه هايى از دينار را به شخصى
داد و فرمود: «اينها را به خانه فلان شخص و فلان شخص -از خويشان امام- ببر و به
آنان بده و بگو از عراق براى شما فرستادهاند».
او نيز طبق دستور امام پولها را ميان آن افراد تقسيم كرد. پول را مىگرفتند و مىگفتند: «خدا به تو جزاى خير بدهد، امّا خدا بين ما و جعفر حكم كند كه توجّهى به ما ندارد».
وقتى فرستاده برگشت و سخن آنان را براى آن حضرت نقل كرد، به سجده افتاد و گفت:
«پروردگارا! مرا نسبت به فرزندان پدرم متواضع گردان». (57)
راوى گويد: خدمت امام صادق عليهالسلام عرض كردم: «يا ابن رسول الله! شنيدهام شما در محصول «عين زياد» كار مخصوصى را انجام مىدهيد. دوست دارم آن را از خود شما بشنوم». فرمود: «بله؛ دستور دادهام هنگامى كه محصول باغ به ثمر مىرسد، شكافى در
ديوار ايجاد كنند تا هر كس ميل داشت، وارد باغ شود و از ميوههاى آن بخورد. علاوه،
دستور دادهام هر روز دَه ظرف بزرگ پر از ميوه آماده سازند، كه هر ظرفى براى خوردن
دَه نفر كفايت مىكند. ده نفر ده نفر مىآيند و مىخورند و بيرون مىروند. براى هر يك از افراد، به مقدار يك مدّ (ده سير) خرما مىگذارند. علاوه، براى همه همسايگان آن باغ كه افراد مسن،كودك، مريض يا زن هستند و قدرت حضور ندارند، يك مدّ خرما مىفرستم.
وقتى مزد كارگران و تقويمكنندگان و وكلا و سايران را از آن ميوهها پرداخت كردم، باقيمانده را به مدينه حمل مىكنم و مقدارى از آن را بين خانوادهها و نيازمندان، به مقدار دوبار يا سه بار يا كمتر يا زيادتر، به اندازه نياز آنان تقسيم مىكنم. بعد از همه اينها، چهارصد دينار براى خودم باقى مىماند. در صورتى كه مجموع محصول باغ چهار هزار دينار بوده است». (58)
- انصاف و نوع دوستى
ابوجعفر نزارى گفته است: حضرت صادق عليهالسلام مبلغ يك هزار دينار، به مصادف
(غلام خود) داد و فرمود: «با اين پول، تجارت كن و به مصر برو؛ زيرا، عائله من زياد شدهاند».
مصادف به وسيله آن پول، اجناسى را خريد و همراه تجّار به مصر سفر كرد. وقتى نزديك مصر رسيدند، گروهى در خارج مصر از آنان استقبال كردند. تجّار، از وضع اجناس خود كه مورد نياز عموم مردم بود، جويا شدند. آنان در پاسخ گفتند: «اين اجناس در شهر كمياب است». پس آنان پيمان بستند كه اجناس خود را از سود دينار با دينار ارزانتر نفروشند. همين كار را كردند. پول اجناس خود را گرفتند و به مدينه بازگشتند.
مصادف نيز خدمت امام صادق عليهالسلام آمد. دو كيسه پول به همراه آورده بود كه در هر يك از آنها مبلغ يك هزار دينار بود.
عرض كرد: «اين يك هزار دينار اصل سرمايه و اين يك هزار دينار هم سود آن». حضرت
فرمود: «سود زيادى است! چگونه آن را به دست آوردى؟». مصادف جريان را برايش تعريف كرد. امام صادق عليهالسلام فرمود: «سبحان الله! چگونه با هم پيمان بستيد كه
اجناس خود را جز با سود دينار به دينار نفروشيد؟!». آنگاه يكى از آن دو كيسه را گرفت و فرمود: «اين، همان رأسالمال من، و به آن سودى كه از اين راه به دست آمده، نياز ندارم. اى مصادف! شمشير زدن آسانتر از طلب روزى حلال است». (59)
معتب گفته است: امام صادق عليهالسلام به من فرمود: «اجناس در مدينه گران شده است. ما چقدر طعام داريم؟». عرض كردم: «به اندازه خوراك چند ماه». فرمود: آنها را به بازار ببر و بفروش». عرض كردم: «در مدينه، اجناس مورد نياز كمياب است». فرمود: «ببر بفروش و براى ما هم همانند مردم روز به روز خريدارى كن».
و فرمود: «غذاى خانواده من از جو و گندم باشد. خدا مىداند كه من مىتوانم غذاى خانوادهام
را از گندم خالص تهيّه كنم، ولى دوست دارم خداى متعال شاهد باشد كه من در معيشت خود و خانوادهام، اقتصاد و اعتدال را رعايت مىكنم». (60)
- توصيه به ادخال سرور
امام صادق عليهالسلام علاوه بر اين كه احسان مىكرد و به حلِّ مشكلات گرفتاران، اقدام مىنمود، به ديگران هم سفارش مىكرد كه چنين كنند.
مردى خدمت امام صادق عليهالسلام عرض كرد: در ديوان نجاشى كه بر اهواز و فارس،
ولايت دارد، خراجى بر عهده من نهاده شده كه قدرت پرداخت آن را ندارم. نجاشى به شما
ارادت دارد. اگر صلاح بدانيد در اين رابطه به او سفارش كنيد. امام صادق عليهالسلام
در نامهاى نوشت: «بسماللهالرحمنالرحيم. سرّ أخاك يسرّك الله».
نامه را گرفت و به سوى وطن بازگشت. به ديدن نجاشى رفت و با او خلوت كرد. نامه را
به او تقديم كرد و گفت: «اين نامه را حضرت صادق براى شما فرستاده است. نجاشى نامه
را گرفت و بوسيد و بر چشم گذاشت و گفت: «حاجت تو چيست؟». گفت: «خراجى در ديوان شما بر عهده من نهاده شده كه قدرت پرداخت آن را ندارم». پرسيد: «چه مبلغ؟» گفت: «ده
هزار درهم».
نجاشى كاتب خود را خواست و به او گفت: «دين اين مرد را از اموال شخصى من ادا كن». دستور داد ماليّات سال آينده را نيز از او نگيرند. آن گاه به آن مرد گفت: «آيا تو را خوشحال كردم؟». گفت: «بلى؛ فدايت شوم». سپس دستور داد يك حيوان سوارى و يك غلام و يك كنيز و يك دست لباس به او عطا كردند. و در هر مرتبه مىپرسيد: «آيا تو را خوشنودكردم؟» و او جواب مىداد: «آرى». سپس گفت: «فرش اين خانه را كه بر روى آن نامه امام صادق مولايم را دريافت كردم نيز جمع كنيد و به اين مرد بدهيد». سپس گفت: «در آينده، هر گاه حاجتى پيدا كردى، نزد من بيا».
آن مرد اموال را گرفت و خارج شد. چندى بعد خدمت امام صادق عليهالسلام رسيد و جريان نامه و كار نجاشى را برايش تعريف كرد. امام صادق عليهالسلام بسيار خوشنود شد. آن مرد عرض كرد: «يا ابن رسول الله! گويا از عمل او خوشنود شديد؟». فرمود: «آرى؛ به خدا سوگند! خدا و رسولش نيز از اين عمل خوشنود شدند». (61)
محمّد بن بشر، يك هزار دينار به شهاب بدهكار بود و قدرت پرداخت آن را نداشت.
خدمت امام صادق عليهالسلام رسيد و تقاضا كرد با شهاب صحبت كند كه بدهكارى او را تا
بعد از موسم حج تأخير بيندازد. حضرت صادق عليهالسلام شهاب را فراخواند و به او فرمود: «تو از حال محمّد و ارتباطش با ما اطلاع دارى. مىگويد، مبلغ يك هزار دينار به شما بدهكار است. اين پول را در راه خوراك و شهوترانى صرف نكرده، بلكه از مردم طلبكار است. من دوست دارم اين پول را به او ببخشى و حلالش كنى.» و فرمود: «شايد تو تصوّر مىكنى كه در عوض اين پول خدا از حسنات او بر مىدارد و به تو عطا مىكند؟».
شهاب عرض كرد: «ما اينگونه مىپنداريم».
امام صادق عليهالسلام فرمود: «خداوند متعال، عادلتر از اين است كه بندهاش در شبهاى سرد به عبادت برخيزد و روزهاى گرم را روزه بگيرد و خانه خدا را طواف كند، آنگاه همه اينها را از او بگيرد و به ديگرى بدهد! نه! چنين نيست! بلكه فضل خدا زياد است و به بنده مؤمن خود تفضل مىكند».
شهاب عرض كرد: «يا ابن رسول الله! او را حلال كردم». (62)
- صبر در مصيبت
قتيبه گفته است: خدمت حضرت صادق عليهالسلام رسيدم تا از فرزند بيمارش عيادت كنم. امام را دَرِ منزل ديدم كه به شدّت محزون است. احوال فرزندش را پرسيدم. فرمود: «والله! در همان حال بيمارى است».
بعد از ساعتى، داخل منزل شد و طولى نكشيد كه برگشت. چهرهاش افروخته و حزنش
برطرف شده بود. تصوّر كرديم فرزندش بهبود يافته است. از احوال كودك جويا شديم.
فرمود: «از دنيا رفت».
عرض كردم: «در زمانى كه فرزندت زنده بود، محزون بودى، ولى اكنون كه از دنيا رفته، حزن شما بر طرف شده است! چگونه است؟». فرمود: «سيره ما اهل بيت، چنين است كه قبل از وقوع مصيبت، محزون هستيم، ولى بعد از وقوع آن مصيبت، به امر خدا راضى و تسليم مىشويم». (63)
سفيان ثورى، بر حضرت صادق عليهالسلام وارد شد. حال آن حضرت را دگرگون ديد. علّت آن را پرسيد. فرمود: «من، افراد خانواده را از رفتن به پشت بام نهى كرده بودم. وقتى داخل خانه شدم، يكى از كنيزان را ديدم كه يكى از فرزندان را بر دوش گرفته از نردبان بالا مىرود. هنگامى كه مرا ديد، از ترس لرزيد و كودك بر زمين افتاد و مرد. اكنون نگرانى من از مرگ فرزندم نيست، بلكه بدين جهت نگرانم كه كنيز از من ترسيد و اين حادثه به وقوع پيوست». آن گاه به كنيز فرمود: «تو را در راه خدا آزاد كردم. چيزى بر تو نيست». اين سخن را دو مرتبه تكرار كرد. (64)
علاء بن كامل گفت: خدمت حضرت صادق عليهالسلام بودم. ناگهان صداى گريه از داخل خانه برخاست. امام صادق عليهالسلام با شنيدن صداى شيون، به پاخاست و فرمود: «إنّا للّه و إنّا إليه راجعون». آنگاه نشست و به صحبت خود ادامه داد تا فراغت يافت. سپس فرمود: «ما به عافيّت خودمان و فرزندان و اموالمان علاقه داريم، ولى هنگامى كه قضاى الهى وارد شد، سزاوار نيست آن چه را خدا نخواسته، دوست بداريم». (65)
- شهادت ایشان
امام صادق علیهالسلام در اواخر حیات از سوی منصور به شدت تحت نظر بود و جاسوسانی بر آن حضرت گمارده بودند، ولی سیاست تقیه و مراقبت همیشگی وی از آن بود که کارگزاران منصور بتوانند از ایشان بهانهای به دست آورند. منصور در دوران خلافت خود با علویان به دشمنی پرداخت؛ به گونهای که شماری از آنها را به کوفه آورد و در زندان هاشمیه محبوس کرد. همچنین هنگامی که محمد بن عبدالله و برادرش قیام کردند، وی چند نفر از آنان را کشت. (66)
منصور پس از سرکوبی مدعیان و رقبای خود چون میدانست امام صادق علیهالسلام بزرگترین پیشوای علمی و فکری مسلمانان است، او را به عراق احضار کرد. هنگامی که آن حضرت به نزد وی رفت، دعای «يَا عُدَّتِي عِنْدَ شِدَّتِي وَ يَا غَوْثِي عِنْدَ كُرْبَتِي» را بخواند و به نزد منصور رفت.
خلیفه عباسی پس از دیدن امام علیهالسلام گفت: خدا بکشد مرا اگر تو را نکشم، آیا تو درباره سلطنت من به جدال پرداختهای؟ (67)
امام صادق علیه السلام اتهامات را از خود نفی کرد و به مدینه بازگشت. منصور بار دیگر به والی خود در مدینه -که یکی از علویان بود- دستور داد خانه امام صادق علیهالسلام را آتش زند. وی نیز خانه آن حضرت را آتش زد، ولی امام علیهالسلام از میان آتش نجات یافت و فرمود: «منم پسر ابراهیم خلیل خدا». (68)
سرانجام امام صادق علیهالسلام به دستور منصور عباسی در بیست و پنجم شوّال سال 148 هجری مسموم شد و به شهادت رسید و در قبرستان بقیع در کنار پدر و جدّ گرانقدرش به خاک سپرده شد. (69)
—————–
1- بحارالأنوار، ج 47، ص 1- 11.
2- بحارالأنوار، ج 47، ص 16.
3- بحارالأنوار، ج 47، ص 20؛ مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 297 و حليةالأولياء، ج3، ص 193.
4- بحارالأنوار، ج 47، ص 29؛ تهذيب التهذيب، ج 2، ص 104 و مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص270.
5- مناقب ابن شهر آشوب، ج4 ، ص 299.
6- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 383.
7- تهذيب التهذيب، ج 2، ص 104.
8- الملل و النحل، ج 1، ص166.
9- الصواعق المحرقه، ص 201.
10- الفصول المهمة، ص 204.
11- مطالبالسؤول، ج 2، ص 110.
12- الإرشاد، ج 2، ص 179.
13- بحارالأنوار، ج 47، ص 12.
14- بحارالأنوار، ج 47، ص 13.
15- بحارالأنوار، ج 47، ص 13.
16- بحارالأنوار، ج 47، ص 14؛ الفصول المهمة، ص 204 و الإرشاد، ج2، ص 181.
17- بحارالأنوار، ج 47، ص و5؛ الإرشاد، ج 2، ص 180.
18- بحارالأنوار، ج 47، ص 15.
19- بحارالأنوار، ج 47، ص 15.
20- بحارالأنوار، ج 44، ص 12 و الإرشاد، ج 2 ص 180.
21- بحارالأنوار، ج 47، ص 36 و مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 272.
22- بحارالأنوار، ج 47، ص 58.
23- إثباتالهداة، ج 5، ص 328.
24- الإرشاد، ج 2، ص 182.
25- مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 268.
26- مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 269.
27- مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 269.
28- مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 270.
29- بحارالأنوار، ج 47، ص 33.
30- بحارالأنوار، ج 47، ص 35.
31- بحارالأنوار، ج 47، ص 26.
32- شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 18.
33- إثبات الوصية، ص 156.
34- بحارالأنوار، ج 47، ص 58.
35- بحارالأنوار، ج 47، ص 50.
36- بحارالأنوار، ج 47، ص 50.
37- بحارالأنوار، ج 47، ص 53.
38- بحارالأنوار، ج 47، ص 54.
39- بحارالأنوار، ج 47، ص 55.
40- بحارالأنوار، ج 47، ص 21.
41- تهذيب التهذيب، ج 2، ص 104 و مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 297.
42- مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 297.
43- بحارالأنوار، ج 47، ص 55.
44- بحارالأنوار، ج 47، ص 56.
45- بحارالأنوار، ج 47، ص 57.
46- بحارالأنوار، ج 47، ص 57.
47- بحارالأنوار، ج 47، ص 56.
48- بحارالأنوار، ج 47، ص 38.
49- بحارالأنوار، ج 47، ص20.
50- بحارالأنوار، ج47، ص 38.
51- بحارالأنوار، ج 47، ص 23 و تذكرة الخواص، ص 342.
52- بحارالأنوار، ج 47، ص 34.
53- بحارالأنوار، ج 47، ص 61.
54- بحارالأنوار، ج 47، ص 58.
55- بحارالأنوار، ج 47، ص 337.
56- بحارالأنوار، ج 47، ص 57 و مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 295.
57- بحارالأنوار، ج 47، ص 60.
58- بحارالأنوار، ج 47، ص 51.
59- بحارالأنوار، ج 47، ص 59.
60- بحارالأنوار، ج 47، ص 59.
61- بحارالأنوار، ج 47، ص 370.
62- بحارالأنوار، ج 47، ص 364.
63- بحارالأنوار، ج 47، ص 49.
64- بحارالأنوار، ج 47، ص 24 و مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 296.
65- بحارالأنوار، ج 47، ص 49.
66- مقاتل الطالبین، ص 166.
67- الارشاد، ج 2، ص 177.
68- اصول کافی، ج 3، ص 368.
69- مناقب آل ابیطالب، ج 4، ص 280 و نورالابصار، ص 258.