• چکیده

امام جعفر صادق عليه‏السلام بنابر بعض اقوال، در تاريخ هفدهم ربيع‌الاول سال 83 هجرى قمرى در مدينه به دنيا آمد.

پدرش امام محمّد باقر عليه‏السلام و مادرش فاطمه، ام فروه دختر قاسم‌بن‌محمد بود. القاب ایشان صادق، فاضل، طاهر، قائم، كافل، منجى و صابر، و كنيه‏اش، ابوعبدالله، ابواسماعيل و ابوموسى بود.

در تاريخ 25 شوال 148هجرى قمرى در شصت و پنج سالگى به جنّت لقاءالله پر كشيد و
جسم مباركشان در قبرستان بقيع به خاك سپرده شد.

ايشان دوازده سال با جدش امام سجاد عليه‏السلام و نوزده سال با پدرش امام محمد باقر عليه‏السلام زندگى كرد و دوران امامتش، سى و چهار سال بود. (1)

  • شخصيّت امام صادق عليه‏السلام

امام صادق عليه‏السلام از جهت علم و فقه و حسب و نسب و عبادت و سير و سلوك معنوى
و مكارم اخلاق، بزرگ‏ترين و معروف‏ترين شخصيّت عصر خويش بود. جمعى از دانشمندان،
بدين امر شهادت داده‏اند.

مالك‌بن‌انس، فقيه مدينه، درباره آن حضرت گفته است: گاهى كه بر جعفر‌بن‌محمّد

صادق، وارد مى‏شدم، به من احترام مى‏كرد، برايم مخدّه مى‏انداخت و مى‏گفت: «مالك! تو را دوست دارم». من، از اين رفتار خوشنود مى‏شدم و خدا را سپاس مى‏گفتم. حضرتش، از يكى از اين سه حال خارج نبود: يا روزه‌دار بود يا در حال نماز و يا در حال ذكر.

از بزرگ‏ترين عبادت‌كنندگان و زاهدان و خدا ترس‏ترين مردم بود. كثيرالحديث و خوش‏جلسه و پرفايده بود. هر گاه كه از رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله حديث مى‏كرد، رنگ صورتش سبز يا زرد مى‏گرديد، به گونه‏اى كه شناخته نمى‏شد.

يك سال، براى انجام دادن مراسم حج، خدمت آن حضرت بودم. هنگامى كه خواست براى
احرام تلبيه بگويد، صدا در گلويش قطع مى‏شد و نمى‏توانست تلبيه بگويد و نزديك بود از روى حيوانِ سوارىِ خود بر زمين بيفتد. عرض كردم: «يا ابن رسول‌الله! بگو! ناچار بايد تلبيه بگويى!». فرمود: «يا ابن عامر! با چه جرأتى بگويم: لبيك! اللّهم لبيك! در حالى كه مى‏ترسم خداى عّزوجلّ به من بگويد: لا لبيك و لا سعديك!». (2)

مالك‌بن‌انس گفته است: «به خدا سوگند! هيچ كس را نديدم كه از جهت زهد و فضل و
عبادت و پرهيزكارى، افضل از جعفر‌بن‌محمّد عليه‏السلام باشد». (3)

عمرو‌ابن‌ابى‌المقدام گفته است: «هنگامى كه به جعفر‌بن‌محمّد عليه‏السلام نگاه مى‏كردم، احساس مى‏كردم كه از نسل پيامبران است». (4)

زيد‌بن‌على گفته است: «در هر زمان، مردى از ما اهل بيت وجود دارد كه خدا به وسيله او بر مردم احتجاج مى‏كند. حجّت اين زمان، جعفربن‌محمّد، پسر برادر من است. هر كس از او پيروى كند، گمراه نخواهد شد و هر كس مخالفت كند، هدايت نخواهد يافت». (5)

اسماعيل‌بن‌على‌بن‌عبدالله‌بن‌عباس گفته است: روزى بر ابوجعفر منصور وارد شدم. او، گريه مى‏كرد، به گونه‏اى كه ريشش از اشك، تر شده بود. به من گفت: «نمى‏دانى چه حادثه‏اى بر اهل‌بيت نازل شده است».

گفتم: «يا اميرالمؤمنين! آن حادثه چيست؟».

گفت: «سيّد عالم و باقيمانده نيكان از آنان وفات كرده است!». عرض كردم: «چه كسى
يا اميرالمؤمنين؟». گفت: «جعفر بن محمّد».

عرض كردم: «خدا، در اين مصيبت، به شما اجر و طول عمر عنايت فرمايد.».

گفت: «جعفر‌بن‌محمّد، از كسانى بود كه خداوند متعال درباره آنان فرموده است: «ثم
أورثنا الكتاب الذين اصطفينا من عبادنا». جعفر، از كسانى بود كه خدا او رابرگزيد و از جمله سابقين بالخيرات بود». (6)

ابن‌حبان، جعفر‌بن‌‌محمّد را از موثقان دانسته و گفته است: «او، از جهت فقه و علم و فضل، از سادات و بزرگان اهل بيت بود. به احاديثش احتجاج مى‏شود». (7)

شهرستانى، درباره حضرت صادق عليه‏السلام مى‏نويسد: «او، داراى علوم فراوان در دين و ادب، كامل در حكمت و زهد در دنيا بود. اهل ورع و تقوا بود. از هواهاى نفسانى اجتناب مى‏كرد. مدّتى در مدينه اقامت داشت و شيعيان و دوستانش از علوم او بهره‏مند مى‏شدند. بعد از آن، به عراق رفت و مدّتى در آن‌جا اقامت كرد». (8)

احمد‌بن‌حجر‌هيثمى نوشته است: «افضل فرزندان محمّد باقر، جعفر صادق بود. به همين
جهت، خليفه و وصىّ پدر شد. مردم، علوم فراوانى را از آن حضرت نقل كرده‏اند كه صداى
آن، در همه بلاد پخش شد. پيشوايان بزرگ دين نيز از او حديث نقل كرده‏اند، مانند يحيى‌بن‌سعيد؛ ابن‌جريح؛ مالك؛ دوسفيانى؛ ابوحنيفه؛ شعبه؛ ايوب سجستانى». (9)

ابن‌صباغ مالكى نوشته است: «جعفر صادق، در بين برادرانش، خليفه و وصىّ و امام بعد از پدر بود. از جهت فضل و هوش و جلالت قدر، از همه برتر بود. مردم، علوم فراوانى را از او نقل كرده‏اند و صدايش در همه جا پيچيد. احاديثى كه از آن حضرت نقل شده، از هيچ‏ يك از اهل‌بيتش نقل نشده است». (10)

محمّد‌بن‌طلحه شافعى مى‏نويسد: «جعفر‌بن‌محمّدصادق، از بزرگان و سادات اهل‌بيت
بود. داراى علوم فراوان و عبادات بسيار و اذكار مداوم و زهد روشن و تلاوت كثير قرآن بود.

در معانى قرآن كريم دقّت مى‏كرد و از درياى علوم قرآن، جواهرى را استخراج و نتايج شگفتى را به دست مى‏آورد. اوقاتش را بر انواع طاعات تقسيم مى‏كرد، و نفس خود را در اين رابطه مورد محاسبه قرار مى‏داد. ديدن او، انسان را به ياد آخرت مى‏انداخت. گوش‏دادن به سخنانش، انسان را به زهد مى‏كشيد. پيروى از او، بهشت را به همراه داشت.

چهره نورانيش، شاهد آن بود كه از نسل پيامبر است و پاكى اعمالش خبر مى‏داد كه از ذرّيه رسول‌الله است.

گروهى از پيشوايان و علماى دين، از او حديث نقل كرده‏اند، مانند يحيى‌بن‌سعيد انصارى، ابن‌جريح، مالك‌ابن‌انس، ثورى، ابن‌عيينه، شعبه، ايوب سجستانى،… آنان، نقل حديث از او را براى خودشان يك منقّبت و شرافت مى‏دانستند». (11)

شيخ مفيد درباره‏اش نوشته است: «صادق‌جعفر‌بن‌محمّد‌بن‌على‌بن‌الحسين عليهم‏السلام در بين برادرانش، به خلافت پدر و وصى و امام بعد از او منصوب شد. از جهت فضل، بر همه برترى داشت. مشهورترين و جليل‌القدرترين آنان در نظر عامّه و خاصّه بود. علوم او در همه بلاد انتشار يافت. از احدى از اهلطبيت، آن قدر حديث نقل نشده است. اصحاب حديث، نام راويان موثق او را چهار هزار نفر گفته‏اند». (12)

  • نصوص بر امامت

تعدادی از روایاتی که دلالت بر امامت امام صادق علیه‌السلام می‌کند، به شرح زیر است:

ابونضره گفته است: امام باقر عليه‏السلام به هنگام وفات، فرزندش جعفر صادق عليه‏السلام را فرا خواند تا عهد امامت را به وى تفويض كند. برادرش زيد‌بنطعلى عرض كرد: «اگر شما هم همانند حسن و حسين عمل مى‏كردى، كار بدى نبود». فرمود: «يا اباالحسين! امانت‏ها را

نمى‏توان با مثال مقايسه كرد. امامت، عهدى است سابق كه از حجّت‏هاى الهى رسيده
است». (13)

ابوصباح كنانى گفته است: حضرت ابوجعفر عليه‏السلام به فرزندش ابوعبدالله نگاه كرد و به من فرمود: «اين را مى‏بينى؟ او از كسانى است كه خداى متعال درباره‏شان گفته است:       «وَ نُرِيدُ أَنْ نَمُنَّ عَلَى الَّذِينَ اسْتُضْعِفُوا فِي الْأَرْضِ وَ نَجْعَلَهُمْ أَئِمَّةً وَ نَجْعَلَهُمُ‏ الْوارِثِين… ما مى‏خواهيم بر مستضعفان زمين منّت نهيم و آنان را پيشوايان و وارثان روى زمين قرار دهيم!»» (14)

جابر بن يزيد جعفى گفته است: از حضرت ابوجعفر عليه‏السلام در رابطه با قائم بعد از خودش سؤال شد. دستش را بر ابى عبدالله عليه‏السلام زد و فرمود: «به خدا سوگند! اين فرزندم، قائم اهل‌بيت محمّد است».

على بن حكم، از طاهر، دوست ابوجعفر، نقل كرده كه گفته است: نزد آن حضرت بودم كه
جعفر آمد. حضرت فرمود: «اين، بهترين افراد بشر است». (15)

عبدالاعلى، از حضرت صادق عليه‏السلام نقل كرده كه فرمود: پدرم، به هنگام وفات فرمود: «افرادى را براى شهادت دعوت كن». من، چهار نفر از قريش را كه نافع (مولاى عبدالله عمر) يكى از آنان بود، به نزد پدرم خواندم». پس به من فرمود: «بنويس: هَذَا مَا أَوْصَى‏ بِهِ‏ يَعْقُوبُ‏ بَنِيه‏: «يا بَنِيَ‏ إِنَ‏ اللَّهَ‏ اصْطَفى‏ لَكُمُ‏ الدِّينَ فَلا تَمُوتُنَّ إِلَّا وَ أَنْتُمْ مُسْلِمُون‏». محمّد‌بن‌على به پسرش جعفر وصيّت مى‏كند كه او را در لباس بردى كه روزهاى جمعه با آن نماز مى‏خواند، كفن كند، و عمامه‏اش را بر سرش بگذارد، قبرش را مربّع كند و به مقدار چهار انگشت از زمين بالا باشد و لباس كهنه‏اش را از بدنش خارج سازد».

آن‏گاه به شهود فرمود: «برويد! خدا شما را رحمت كند!». من، به پدرم عرض كردم:
«حضور شهود چه لزومى داشت؟». فرمود: «پسرم! ترسيدم تو را مغلوب سازند و بگويند:
پدرش نسبت به او وصيّت نكرده است. خواستم تو حجّت و دليل داشته باشى». (16)

جابر بن يزيد جعفى، روايت كرده كه از حضرت باقر عليه‏السلام در رابطه با قائم سؤال كردند. دستش را به ابى‌عبدالله عليه‏السلام زد و فرمود: «به خدا سوگند! اين، قائم آل محمّد است».

عنبسه بن مصعب گفت: هنگامى كه حضرت ابوجعفر عليه‏السلام وفات كرد، بر فرزندش
حضرت ابوعبدالله عليه‏السلام وارد شدم و حديث جابر را برايش عرض كردم. فرمود: «جابر، راست مى‏گويد. مگر هر امامى، قائم بعد از امام قبل نيست؟». (17)

محمّد بن مسلم گفت: نزد امام محمّد باقر عليه‏السلام بودم كه فرزندش جعفر، در حالى‏كه گيسوان بر سر و عصايى در دست داشت و با آن بازى مى‏كرد، وارد شد. امام باقر عليه‏السلام او را در بغل گرفت و به سينه خود چسبانيد. آن گاه فرمود: «پدر و مادرم فدايت! بازى نكن». سپس به من فرمود: «اين، امام تو بعد از من خواهد بود. به او اقتدا كن و از علمش بهره بگير. به خدا سوگند! اين، همان صادق است كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله او را بدين نام ناميده است. خداى متعال، همه شيعيانش را در دنيا و آخرت نصرت مى‏دهد، و دشمنانش، ملعون همه پيامبران هستند».

در اين هنگام، جعفر عليه‏السلام خنديد و صورتش برافروخته شد. آن گاه امام باقر عليه‏السلام به من فرمود: «از پسرم هر چه خواستى سؤال كن».

عرض كردم: «يا ابن رسول الله! خنده از كجا نشأت مى‏گيرد؟».

فرمود: «يا محمّد! عقل از قلب، و حزن از كبد، و نَفَس از شُش، و خنده از طحال (سپرز) نشأت مى‏گيرند». پس من برخاستم و سر آن حضرت را بوسيدم. (18)

همام بن نافع گفت: حضرت ابوجعفر عليه‏السلام روزى به اصحابش فرمود: «هنگامى كه
مرا نيافتيد به او اقتدا كنيد. او، امام و خليفه بعد از من است». در همين حال، با دست مبارك، به حضرت ابى‌عبدالله امام صادق عليه‏السلام اشاره كرد». (19)

هشام بن سالم، از حضرت صادق عليه‏السلام روايت كرده كه فرمود: پدرم، به هنگام وفات، به من فرمود: «يا جعفر! تو را نسبت به اصحابم توصيّه مى‏كنم». عرض كردم: «پدر جان! به خدا سوگند! به گونه‏اى آنان را تربيّت مى‏كنم كه در كسب دانش و امور معيشت به ديگرى نيازمند نباشند». (20)

سوره بن كليب گفت: روزى زيد بن على به من گفت: «از كجا فهميدى كه صاحب شما (= جعفر) امام است؟». گفتم: بدين دليل كه ما، قبلاً، خدمت امام محمّد باقر عليه‏السلام
مى‏رسيديم، هر گاه مسئله‏اى را سؤال مى‏كرديم، مى‏فرمود: «قال رسول الله صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و قال الله عزّوجلّ في كتابه» تا اين كه برادرت محمّد از دنيا رفت، آن گاه براى كسب علم پيش شما اهل بيت علیهم‌السلام، از جمله تو آمديم. بعض مسائل را جواب مى‏داديد و بعضى را پاسخ نمى‏گفتيد. بعد از آن نزد جعفر، پسر برادرت، رفتيم پس هر چه را سؤال مى‏كرديم همانند پدرش جواب مى‏داد و مى‏گفت: «قال رسول الله صلى‏الله‏عليه‏و‏آله و قال تعالى». پس زيد بن على تبسم كرد و گفت: «به خدا سوگند! آن چه گفتى بدين جهت است كه كتاب‏هاى على‌بن‌ابیطالب عليه‏السلام نزد او است». (21)

عمرو ابن ابى المقدام گفت: حضرت صادق عليه‏السلام را روز عرفه در موقف ديدم كه با صداى بلند مى‏فرمود: «ايهّا الناس! رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله امام بود، بعد از او، على‌بن‌ابیطالب عليه‏السلام امام بود، بعد از او، حسن، سپس حسين بن على امام بودند بعد از حسين، على بن الحسين، و بعد از او، محمّد بن على، امام بودند. بعد از او، (هه).».

اين سخن را براى مردمِ پيش رو، و بعد، براى مردم طرف راست و بعد، براى مردم طرف
چپ، و بعد، براى مردم پشت سر خود، براى هر يك، سه مرتبه تكرار كرد.

هنگامى كه به مِنى رفتم، تفسير كلمه «هه» را از ادباى عرب پرسيدم. گفتند: كلمه «هه» در لغت بنى فلان، به معناى «أنا فاسألونى» است؛ يعنى، «من؛ پس، از من سؤال كنيد.». از بعض از افراد ديگر نيز سؤال كردم، به همين گونه آن را تفسير كردند. (22)

عبدالغفار ابن قاسم گفت: به حضرت باقر عليه‏السلام عرض كردم: «يا ابن رسول الله! اگر براى شما حادثه‏اى واقع شد، بعد از شما به چه كس رجوع كنيم؟». فرمود: «به جعفر…
او، سيّد فرزندان من و پدر امامان است و در گفتار و رفتارش صادق». (23)

شيخ مفيد در ادله امامت آن حضرت نوشته: «در ادلّه عقليّه به اثبات رسيده كه امام، بايد افضل مردم باشد، و حضرت عليه‏السلام چنين بود؛ زيرا، علم و زهد و عمل او، در بين برادران و عموزادگان و ساير مردم عصر خويش، از همه برتر بود». (24)

  • علم و دانش

يكى از بزرگ‏ترين مسئوليّت‏هاى امامان معصوم، نشر علوم و معارف و مكارم اخلاق و فقه اصيل اسلام بود كه از پيامبر گرامى اسلام فرا گرفته بودند. همه ائمه اطهار، براى انجام دادن اين مسئوليّت مهم، آمادگى كامل داشتند، ولى متأسفانه، از جانب خلفاى جور، غالباً، با محدوديّت‏هايى مواجه بودند. خلفاى جور، علاوه بر غضب خلافت، حتّى اجازه نشر علوم و معارف دين را كه مورد نياز مردم بود به آنان نمى‏دادند.

پيروانشان نيز جرأت مراجعه به ايشان را نداشتند و ناچار بودند تقيّه كنند، مخصوصاً در زمان خلافت خلفاى بنى اميه كه جوِّ خفقان و وحشت بر امّت اسلامى حاكم بود و تبليغات سوئى عليه على‌بن‌ابیطالب و اهل بيت علیهم‌السلام انجام مى‏گرفت، اما در زمان امام باقر و امام صادق عليهماالسلام تغييراتى در جوِّ حاكم به وجود آمد. جوّ خفقان و وحشت، تا حدّى شكسته شد. مردم به مظلوميّت اهل بيت علیهم‌السلام پى بردند و به علوم اصيل نبوّت كه نزد ائمه وديعه نهاده شده بود، احساس نياز كردند.

حكومت بنى‏اميّه، رو به ضعف و تزلزل مى‏رفت و ناچار بودند از محدوديّت‏ها بكاهند. اوایل دوران حكومت بنى عباس نيز چنين بود؛ زيرا، پايه‏هاى حكومتشان هنوز مستقر نشده بود، لذا ناچار بودند نسبت به اهل بيت پيامبر، آزادى عمل بيش‏ترى بدهند.

با توجّه به جهات مذكور و شايد جهاتى ديگر، امام باقر و امام صادق عليهماالسلام از فرصت استفاده كردند و به نشر علوم و معارف و فقه اصيل نبوّت پرداختند.

امام صادق عليه‏السلام شاگردان و دانشجويان فراوانى را پرورش داد و هزاران حديث را در فنون مختلف به آنان تعليم داد كه نمونه‏هايى از آن‏ها در كتب حديث موجود است.
اگر شما به كتب حديث مراجعه كنيد، خواهيد ديد، كه بيش‏ترين احاديث، از اين دو امام
بزرگوار نقل شده است.

در مناقب نوشته است: علومى كه از حضرت صادق عليه‏السلام نقل شده از هيچ ‏كس نقل
نشده است. بعض اصحاب حديث، نام راويان موثق آن جناب را گردآورى كرده‏اند كه چهار هزار نفر بوده‏اند. (25)

در كتاب حلية الأولياء ابونعيم، نقل شده است كه پيشوايان دين و علماى بزرگ، از جعفر‌بن‌محمّد، حديث روايت كرده‏اند، مانند مالك‌بن‌انس، شعبه‌بن‌الحجاج، سفيان‌ثورى، ابن‌جريح، عبدالله‌بنطعمرو، روح‌بن‌قاسم، سفيان‌عيينه، سليمان‌بن‌بلال، اسماعيل‌بن‏جعفر، حاتم‌بن‌اسماعيل، عبدالعزيز‌بن‌مختار، وهب‌بن‌خالد، ابراهيم‌بن‌طهان.

مسلم در صحيح خود از او نقل حديث كرده و بدان‏ها احتجاح كرده است. (26)

ديگران گفته‏اند، مالك و شافعى و حسن و صالح و ابوايوب سجستانى و عمرو بن دينار
و احمد بن حنبل نيز از جعفر بن محمّد حديث دارند.

مالك بن انس گفته است: «تاكنون ديده و شنيده نشده كه كسى از جهت فضل و علم و
عبادت و پرهيزكارى، افضل از جعفر صادق باشد». (27)

حضرت صادق عليه‏السلام فرمود: «آن چه در آسمان و زمين، و در بهشت و دوزخ، و در
گذشته و آينده وجود دارد، همه را من مى‏دانم، و از قرآن استفاده مى‏كنم». آن گاه دستش را باز كرد و فرمود: «اين‏گونه خدا در قرآن فرموده: «فيه تبيان كلّ شى‏ء».». (28)

صالح بن اسود گفته است: از جعفر بن محمّد عليه‏السلام شنيدم كه مى‏فرمود: «هر چه
خواستيد از من سؤال كنيد، قبل از اين كه مرا نيابيد؛ زيرا، بعد از من، كسى نمى‏تواند مانند من براى شما حديث بگويد». (29)

اسماعيل بن جابر، از حضرت صادق عليه‏السلام نقل كرده كه فرمود: «خداى متعال، حضرت محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را به پيامبرى فرستاد و بعد از او پيامبرى نخواهد آمد. كتابى را بر او نازل كرد و بعد از آن كتابى نخواهد آمد. در آن كتاب، كارهايى را حلال و كارهايى را حرام كرد. حلال و حرام خدا، تا قيامت، حلال و حرام خواهد بود. اخبار گذشتگان و آيندگان و اين زمان، در اين كتاب آسمانى است.». آن گاه به سينه خود اشاره كرد و فرمود: «همه را ما مى‏دانيم». (30)

امام صادق عليه‏السلام مى‏فرمود: «علوم ما، چهار قسم است: اندوخته‏هاى سابق؛ مكتوب؛ آن چه در قلب ما القا مى‏گردد؛ آن چه در گوش ما گفته مى‏شود. كتاب جفر احمر، جفر ابيض، مصحف فاطمه، كتاب جامعه، نزد ما است. هر چه مردم بدان نياز دارند، در آن‏ها ثبت شده است». (31)

ابن ابى‏الحديد مى‏نويسد: «اصحاب ابوحنيفه، مانند ابويوسف و محمّد و…، علم فقه را از ابوحنيفه گرفتند. شافعى، شاگرد محمّد بن حسن بود كه فقهش را از ابوحنيفه گرفته است. احمد بن حنبل، فقه خود را از شافعى فرا گرفته است، پس فقه او نيز به ابوحنيفه بر مى‏گردد. ابوحنيفه علم خود را از جعفر بن محمّد عليه‏السلام فرا گرفته است». (32)

مسعودى نوشته است: «ابوعبدالله جعفر بن محمّد، براى عامّه مردم و خواصّ، جلسه داشت. از اطراف بلاد مى‏آمدند و از مسائل حلال و حرام و تفسير و تأويل قرآن و احكام قضا سؤال مى‏كردند. كسى خارج نمى‏شد كه از جواب آن حضرت ناراضى باشد». (33)

  • عبادت و بندگى

امام صادق عليه‏السلام همانند پدران بزرگوارش از جهت عبوديّت و خشوع و ذكر و دعا
و نماز، در مرتبه اعلاى انسانيّت و برترين مردم عصر خويش بود. از باب نمونه به برخى
از آن‏ها اشاره مى‏شود.

روايت شده كه امام صادق عليه‏السلام در حال نماز، به تلاوت قرآن مشغول بود كه از
حال عادى خارج شد. هنگامى كه به هوش آمد علّت اين حال را از او پرسيدند. فرمود:
«آياتى از قرآن را آن قدر تكرار كردم كه گويا آن‏ها را به طور شفاهى از خداى متعال
يا جبرئيل مى‏شنيدم». (34)

ابان بن تغلب گفته است: «بر حضرت صادق عليه‏السلام وارد شدم در حالى كه مشغول
نماز بود. اذكار ركوع و سجده آن جناب را شمارش كردم، شصت مرتبه تسبيح گفت». (35)

حمزه بن حمران و حسن بن زياد گفتند: بر حضرت صادق عليه‏السلام وارد شديم در حالى
كه با جمعيّتى مشغول نماز عصر بود. ذكر «سبحان ربّى العظيم و بحمده» را سى و سه يا
سى و چهار مرتبه در ركوع و سجده تكرار كرد. (36)

يحيى بن علاء گفته است: «امام صادق عليه‏السلام شب بيست و سوم ماه رمضان، سخت
بيمار و بسترى بود. دستور داد بستر او را به مسجد رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بردند و تا صبح مشغول عبادت بود». (37)

ابن تغلب گفته است: «در سفر، بين مدينه و مكّه، در خدمت امام صادق عليه‏السلام بودم. هنگامى كه به حرم رسيد، پياده شد. غسل كرد. كفش‏هاى خود را به دست گرفت و با پاى برهنه داخل حرم شد». (38)

حفض بن بخترى از امام صادق علیه‌السلام نقل كرده كه فرمود: دوران جوانى، در عبادت، بسيار جديّت مى‏كردم. پدرم فرمود: «پسرم! در عبادت، خودت را به سختى نينداز؛ زيرا، خداى متعال وقتى بنده‏اش را دوست داشت، اعمال كم او را نيز قبول مى‏كند». (39)

معاويه بن وهب گفته است: با حضرت صادق عليه‏السلام به سوى بازار مدينه مى‏رفتيم. سوار بر الاغ بود. نزديك بازار رسيديم. حضرت از حيوان سوارى خود پياده شد و به سجده افتاد. سجده‏اش طولانى شد. هنگامى كه سر از سجده برداشت، عرض كردم: «از مركب خود پياده شد و سجده كرديد؟» فرمود: «يكى از نعمت‏هاى خدا به يادم افتاد. به همين جهت براى شكر خدا سجده كردم».

عرض كردم: «در نزديك بازار كه مردم رفت و آمد دارند؟». فرمود: «كسى مرا نديد». (40) مالك بن انس گفته است: «مدّتى خدمت جعفر بن محمّد رفت و آمد داشتم. او را جز در
يكى از اين سه حال نديدم: يا در حال نماز بود يا روزه دار بود يا در حال قرائت قرآن

كريم. در حال نقل حديث هميشه با وضو بود». (41)

مالك ابن انس گفت: در يك سفر حج، خدمت امام صادق عليه‏السلام بودم. در ميقات،
حيوان سوارى خود را نگه داشت تا مُحْرِم شود، ولى هر چه مى‏خواست لبيك بگويد، نمى‏توانست. صدا در دهانش قطع مى‏شد، به گونه‏اى كه نزديك بود از روى مَرْكَب سقوط
كند. عرض كردم: «يا ابن رسول الله! چرا تلبيه نمى‏گويى؟». فرمود: چگونه لبيك بگويم، در حالى كه امكان دارد خداى متعال بگويد: «لا لبيك و لا سعديك»؟ (42)

  • طلب روزى حلال

با اين كه امام صادق عليه‏السلام اشتغالات علمى فراوانى داشت و اكثر اوقات خود را در نشر علوم و معارف و پرورش شاگردان صرف مى‏كرد، در اوقات فراغت، در كار و كسب روزى حلال نيز كوشا بود.

عبدالأعلى گفته است: در يك روز گرم، حضرت صادق عليه‏السلام را در يكى از راه‏هاى
مدينه ديدم. عرض كردم: «يا ابن رسول الله! فدايت شوم! با اين مقامى كه نزد خدا دارى
و خويشاوندى با رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در چنين روز گرمى خودت را به سختى انداخته‏اى؟».

فرمود: «يا عبدالأعلى براى طلب روزى از منزل خارج شده‏ام تا از مثل تو بى نياز باشم». (43)

اسماعيل بن جابر گفته است: «امام صادق عليه‏السلام را در مزرعه خود ديدم. لباسى شبيه كرباس بر تن داشت، و با بيل آبيارى مى‏كرد». (44)

ابو عمر شيبانى گفته است: حضرت صادق عليه‏السلام را در مزرعه خود ديدم. لباس خشنى پوشيده بود و با بيل در مزرعه كار مى‏كرد و عرق مى‏ريخت. عرض كردم: «اجازه بدهيد شما را كمك كنم». فرمود: «من دوست دارم انسان در شدّت گرما، در طلب روزى، كار كند». (45)

شعيب گفته است: چند نفر كارگر را اجير كرديم كه در مزرعه امام صادق عليه‏السلام كار
كنند. قرار بود تا عصر مشغول باشند. وقتى از كار خود فارغ شدند، فرمود: «قبل از اين كه عرقشان بخشكد، مزدشان را بپردازيد». (46)

محمّد بن عذافر از پدرش نقل كرده كه گفت: امام صادق عليه‏السلام يك هزار و هفتصد
دينار به پدر من داد و فرمود: «با اين پول، برايم تجارت كن». آن گاه فرمود: «گر چه سود بردن خوب است، ولى هدف من، سود نيست، بلكه قصدم اين است كه خداى عزّوجّل مرا در حالى ببيند كه خودم را در معرض فواید او قرار داده‏ام».

پس پدرم گفت: با آن اموال تجارت كردم و يكصد دينار سود بردم. به آن حضرت عرض كردم: «يكصد دينار سود بردم كه براى شما است». فرمود: «آن مبلغ را نيز جزء سرمايه قرار بده».

بعد از چندى پدرم وفات كرد. امام صادق علیه‌السلام به من نوشت: «خدا تو را عافيّت عطا كند! من مبلغ يك هزار و هشتصد دينار نزد پدرت دارم. داده بودم كه به وسيله آن برايم تجارت كند. آن پول را تحويل عمر بن يزيد بده».

در نامه‏هاى پدرم نگاه كردم، ديدم نوشته بود: «ابوموسى، مبلغ يك هزار و هشتصد
دينار نزد من دارد و عبدالله بن سنان و عمر بن يزيد نيز از اين موضوع اطلاع دارند». (47)

  • انفاق و احسان

امام صادق عليه‏السلام همانند پدران بزرگوارش، با اين كه اموال زيادى در اختيار نداشت، به مقدار ميسور، نسبت به فقرا و تهى‌دستان و قرض‌داران، احسان و انفاق مى‏كرد. از باب نمونه به برخى از آن‏ها اشاره مى‏شود:

هشام بن سالم گفته است: «عادت امام صادق عليه‏السلام اين بود كه در تاريكى شب،
انبانى را بر دوش مى‏گرفت كه نان و گوشت و پول در آن بود و به منزل تهى‌دستان مدينه
مى‏رفت و آن‏ها را ميان آنان تقسيم مى‏كرد، در حالى كه او را نمى‏شناختند. بعد از وفات امام صادق عليه‏السلام متوجّه شدند كه احسان كننده، او بوده است». (48)

معلى بن خنيس گفته است: در يك شب بارانى، امام صادق را ديدم كه به سوى سايبان
بنى‏ساعده در حركت بود. من، از دور، او را همراهى كردم. ناگهان چيزى كه بر دوش داشت
بر زمين افتاد. امام فرمود: «بسم الله؛ اللهم ردّه علينا!». نزديك رفتم و سلام كردم. پس از جواب سلام، فرمود: «اى معلّى! سعى كن آن چه را بر زمين افتاده به من باز گردانى».

من، در تاريكى شب جست و جو كردم. مقدارى نان بود كه پراكنده شده بود، و انبانى را نيز پيدا كردم. عرض كردم: «اجازه بدهيد من اين‏ها را براى شما حمل مى‏كنم».
فرمود: «نَه؛ من سزاوارترم، ولى تو همراه من باش».

با هم رفتيم تا به سايبان بنى‏ساعده رسيديم. گروهى از فقرا در آن‏جا خفته بودند. حضرت، براى هر يك از آنان، يك قرص يا دو قرص نان گذاشت تا به آخر رسيديم. در برگشتن عرض كردم: «يا ابن رسول الله! آيا اينان حق را شناخته‏اند؟». فرمود: «اگر حق را مى‏شناختند با آنان مواسات مى‏كرديم حتّى در نمك». (49)

هارون بن عيسى گفته است: امام صادق عليه‏السلام به فرزندش محمّد فرمود: «چه مبلغ
مال نزد تو باقى مانده؟». عرض كرد: «چهل دينار». فرمود: «آن‏ها را بين فقرا تقسيم كن». عرض كرد: «آن وقت ديگر چيزى براى خودمان نداريم!». فرمود: «اين مبلغ را صدقه بده. خدا جايش را پر مى‏كند. آيا نمى‏دانى كه صدقه كليد روزى است».

محمّد، طبق دستور پدر، اموال موجود را صدقه داد. طولى نكشيد مبلغ چهار هزار دينار از جايى براى آن حضرت رسيد. پس فرمود: «پسرم! ما، چهل دينار در راه خدا داديم، خدا، در عوض، چهار هزار دينار براى ما رسانيد». (50)

هياج بن بسطام گفته است: «گاهى امام صادق عليه‏السلام هر چه داشت انفاق مى‏كرد به گونه‏اى كه حتّى براى عيالش چيزى باقى نمى‏ماند». (51)

مفضل بن قيس گفته است: خدمت امام صادق عليه‏السلام رسيدم. مشكلاتم را در ميان گذاشتم و تقاضاى دعا كردم. امام عليه‏السلام به كنيز خود فرمود: «كيسه‏اى كه ابوجعفر براى ما فرستاد، بياور». كنيز كيسه را حاضر كرد. آن گاه به من فرمود: «در اين كيسه، چهار صد دينار هست. در رفع مشكلات خود صرف كن.». عرض كردم: «يا ابن رسول الله! قصد من اين نبود، بلكه مى‏خواستم درباره‏ام دعا كنى». فرمود: «البته دعا هم مى‏كنم، ولى همه مشكلات خود را به مردم خبر نده؛ زيرا، نزد آنان كوچك مى‏شوى». (52)

مرد تهيدستى، از امام صادق عليه‏السلام كمك خواست. حضرت، به غلام خود فرمود: «چه
قدر پول نزد تو موجود است؟». عرض كرد: «چهار صد درهم». فرمود: «اين پول را به اين
مرد بده». غلام، مجموع چهارصد درهم را به مرد فقير داد. او پول را گرفت و تشكّركرد و رفت. امام به غلام خود فرمود: «او را برگردان». غلام عرض كرد: «شما عطاى خود را كردى، ديگر براى چه برگردد؟». فرمود: رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: «بهترين صدقه، آن است كه فقير بى نياز شود و ما او را بى‏نياز نكرديم.». آن گاه، انگشتر خود را به مرد فقير داد و فرمود: «ارزش اين انگشتر، ده هزار درهم است. هرگاه محتاج شدى، آن را بفروش و در زندگى صرف كن». (53)

عمر بن يزيد گفته است: مردى، نزد امام صادق عليه‏السلام عرض حاجت و تقاضاى كمك كرد. حضرت به او فرمود: «اكنون چيزى ندارم به تو بدهم. صبر كن. اجناسى براى من مى‏آورند، مى‏فروشم و پولش را به تو مى‏دهم، ان شاءالله».

عرض كرد: «به من وعده بده». فرمود: «چگونه به چيزى وعده بدهم كه يقين به حصول
آن ندارم». (54)

وليد بن صبيح گفته است: مردى خدمت امام صادق عليه‏السلام رسيد و عرض كرد، «معلى‌بن‌خنيس، مبلغى به من بدهكار است و حقّ مرا تضييع كرده است».

حضرت فرمود: «حق تو را قاتل معلى تضييع كرده است. اگر زنده بود، مى‏پرداخت».
آن‏گاه به وليد فرمود: «قرض معلى را ادا كن. من مى‏خواهم معلى آرامش داشته باشد، گر چه آرام هست». (55)

ابوحنيفه، شتربان حاجيان گفته است: من و باجناق خودم، در ميراث، در حال نزاع بوديم.

در همين حال، مفضّل بر ما عبور كرد. ساعتى توقّف كرد و گفت: «منزل من بياييد. وقتى به منزل او رفتيم، بين ما به مبلغ چهار صد درهم، مصالحه كرد. خودش هم آن مبلغ را به ما پرداخت و گفت: اين پول از مال شخصى من نيست، بلكه از مال امام صادق عليه‏السلام است. به من فرموده: «هرگاه در بين اصحاب نزاعى به وجود آمد، با اموال من، در ميان آنان صلح برقرار ساز». (56)

فضل ابن ابى قره گفته است: حضرت صادق عليه‏السلام كيسه هايى از دينار را به شخصى
داد و فرمود: «اين‏ها را به خانه فلان شخص و فلان شخص -از خويشان امام- ببر و به
آنان بده و بگو از عراق براى شما فرستاده‏اند».

او نيز طبق دستور امام پول‏ها را ميان آن افراد تقسيم كرد. پول را مى‏گرفتند و مى‏گفتند: «خدا به تو جزاى خير بدهد، امّا خدا بين ما و جعفر حكم كند كه توجّهى به ما ندارد».

وقتى فرستاده برگشت و سخن آنان را براى آن حضرت نقل كرد، به سجده افتاد و گفت:
«پروردگارا! مرا نسبت به فرزندان پدرم متواضع گردان». (57)

راوى گويد: خدمت امام صادق عليه‏السلام عرض كردم: «يا ابن رسول الله! شنيده‏ام شما در محصول «عين زياد» كار مخصوصى را انجام مى‏دهيد. دوست دارم آن را از خود شما بشنوم». فرمود: «بله؛ دستور داده‏ام هنگامى كه محصول باغ به ثمر مى‏رسد، شكافى در
ديوار ايجاد كنند تا هر كس ميل داشت، وارد باغ شود و از ميوه‏هاى آن بخورد. علاوه،
دستور داده‏ام هر روز دَه ظرف بزرگ پر از ميوه آماده سازند، كه هر ظرفى براى خوردن
دَه ‏نفر كفايت مى‏كند. ده نفر ده نفر مى‏آيند و مى‏خورند و بيرون مى‏روند. براى هر يك از افراد، به مقدار يك مدّ (ده سير) خرما مى‌گذارند. علاوه، براى همه همسايگان آن باغ كه افراد مسن،كودك، مريض يا زن هستند و قدرت حضور ندارند، يك مدّ خرما مى‏فرستم.

وقتى مزد كارگران و تقويم‌كنندگان و وكلا و سايران را از آن ميوه‏ها پرداخت كردم، باقيمانده را به مدينه حمل مى‏كنم و مقدارى از آن را بين خانواده‏ها و نيازمندان، به مقدار دوبار يا سه بار يا كم‏تر يا زيادتر، به اندازه نياز آنان تقسيم مى‏كنم. بعد از همه اين‏ها، چهارصد دينار براى خودم باقى مى‏ماند. در صورتى كه مجموع محصول باغ چهار هزار دينار بوده است». (58)

  • انصاف و نوع دوستى

ابوجعفر نزارى گفته است: حضرت صادق عليه‏السلام مبلغ يك هزار دينار، به مصادف
(غلام خود) داد و فرمود: «با اين پول، تجارت كن و به مصر برو؛ زيرا، عائله من زياد شده‏اند».

مصادف به وسيله آن پول، اجناسى را خريد و همراه تجّار به مصر سفر كرد. وقتى نزديك مصر رسيدند، گروهى در خارج مصر از آنان استقبال كردند. تجّار، از وضع اجناس خود كه مورد نياز عموم مردم بود، جويا شدند. آنان در پاسخ گفتند: «اين اجناس در شهر كمياب است». پس آنان پيمان بستند كه اجناس خود را از سود دينار با دينار ارزان‏تر نفروشند. همين كار را كردند. پول اجناس خود را گرفتند و به مدينه بازگشتند.

مصادف نيز خدمت امام صادق عليه‏السلام آمد. دو كيسه پول به همراه آورده بود كه در هر يك از آن‏ها مبلغ يك هزار دينار بود.

عرض كرد: «اين يك هزار دينار اصل سرمايه و اين يك هزار دينار هم سود آن». حضرت
فرمود: «سود زيادى است! چگونه آن را به دست آوردى؟». مصادف جريان را برايش تعريف كرد. امام صادق عليه‏السلام فرمود: «سبحان الله! چگونه با هم پيمان بستيد كه
اجناس خود را جز با سود دينار به دينار نفروشيد؟!». آن‏گاه يكى از آن دو كيسه را گرفت و فرمود: «اين، همان رأس‌المال من، و به آن سودى كه از اين راه به دست آمده، نياز ندارم. اى مصادف! شمشير زدن آسان‏تر از طلب روزى حلال است». (59)

معتب گفته است: امام صادق عليه‏السلام به من فرمود: «اجناس در مدينه گران شده است. ما چقدر طعام داريم؟». عرض كردم: «به اندازه خوراك چند ماه». فرمود: آنها را به بازار ببر و بفروش». عرض كردم: «در مدينه، اجناس مورد نياز كمياب است». فرمود: «ببر بفروش و براى ما هم همانند مردم روز به روز خريدارى كن».

و فرمود: «غذاى خانواده من از جو و گندم باشد. خدا مى‏داند كه من مى‏توانم غذاى خانواده‏ام

را از گندم خالص تهيّه كنم، ولى دوست دارم خداى متعال شاهد باشد كه من در معيشت خود و خانواده‏ام، اقتصاد و اعتدال را رعايت مى‏كنم». (60)

  • توصيه به ادخال سرور

امام صادق عليه‏السلام علاوه بر اين كه احسان مى‏كرد و به حلِّ مشكلات گرفتاران، اقدام مى‏نمود، به ديگران هم سفارش مى‏كرد كه چنين كنند.

مردى خدمت امام صادق عليه‏السلام عرض كرد: در ديوان نجاشى كه بر اهواز و فارس،
ولايت دارد، خراجى بر عهده من نهاده شده كه قدرت پرداخت آن را ندارم. نجاشى به شما
ارادت دارد. اگر صلاح بدانيد در اين رابطه به او سفارش كنيد. امام صادق عليه‏السلام
در نامه‏اى نوشت: «بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم. سرّ أخاك يسرّك الله».

نامه را گرفت و به سوى وطن بازگشت. به ديدن نجاشى رفت و با او خلوت كرد. نامه را
به او تقديم كرد و گفت: «اين نامه را حضرت صادق براى شما فرستاده است. نجاشى نامه
را گرفت و بوسيد و بر چشم گذاشت و گفت: «حاجت تو چيست؟». گفت: «خراجى در ديوان شما بر عهده من نهاده شده كه قدرت پرداخت آن را ندارم». پرسيد: «چه مبلغ؟» گفت: «ده
هزار درهم».

نجاشى كاتب خود را خواست و به او گفت: «دين اين مرد را از اموال شخصى من ادا كن». دستور داد ماليّات سال آينده را نيز از او نگيرند. آن گاه به آن مرد گفت: «آيا تو را خوش‏حال كردم؟». گفت: «بلى؛ فدايت شوم». سپس دستور داد يك حيوان سوارى و يك غلام و يك كنيز و يك دست لباس به او عطا كردند. و در هر مرتبه مى‏پرسيد: «آيا تو را خوشنودكردم؟»  و او جواب مى‏داد: «آرى». سپس گفت: «فرش اين خانه را كه بر روى آن نامه امام صادق مولايم را دريافت كردم نيز جمع كنيد و به اين مرد بدهيد». سپس گفت: «در آينده، هر گاه حاجتى پيدا كردى، نزد من بيا».

آن مرد اموال را گرفت و خارج شد. چندى بعد خدمت امام صادق عليه‏السلام رسيد و جريان نامه و كار نجاشى را برايش تعريف كرد. امام صادق عليه‏السلام بسيار خوشنود شد. آن مرد عرض كرد: «يا ابن رسول الله! گويا از عمل او خوشنود شديد؟». فرمود: «آرى؛ به خدا سوگند! خدا و رسولش نيز از اين عمل خوشنود شدند». (61)

محمّد بن بشر، يك هزار دينار به شهاب بدهكار بود و قدرت پرداخت آن را نداشت.
خدمت امام صادق عليه‏السلام رسيد و تقاضا كرد با شهاب صحبت كند كه بدهكارى او را تا
بعد از موسم حج تأخير بيندازد. حضرت صادق عليه‏السلام شهاب را فراخواند و به او فرمود: «تو از حال محمّد و ارتباطش با ما اطلاع دارى. مى‏گويد، مبلغ يك هزار دينار به شما بدهكار است. اين پول را در راه خوراك و شهوترانى صرف نكرده، بلكه از مردم طلبكار است. من دوست دارم اين پول را به او ببخشى و حلالش كنى.» و فرمود: «شايد تو تصوّر مى‏كنى كه در عوض اين پول خدا از حسنات او بر مى‏دارد و به تو عطا مى‏كند؟».

شهاب عرض كرد: «ما اين‌گونه مى‏پنداريم».

امام صادق عليه‏السلام فرمود: «خداوند متعال، عادل‏تر از اين است كه بنده‏اش در شب‏هاى سرد به عبادت برخيزد و روزهاى گرم را روزه بگيرد و خانه خدا را طواف كند، آنگاه همه اين‏ها را از او بگيرد و به ديگرى بدهد! نه! چنين نيست! بلكه فضل خدا زياد است و به بنده مؤمن خود تفضل مى‏كند».

شهاب عرض كرد: «يا ابن رسول الله! او را حلال كردم». (62)

  • صبر در مصيبت

قتيبه گفته است: خدمت حضرت صادق عليه‏السلام رسيدم تا از فرزند بيمارش عيادت كنم. امام را دَرِ منزل ديدم كه به شدّت محزون است. احوال فرزندش را پرسيدم. فرمود: «والله! در همان حال بيمارى است».

بعد از ساعتى، داخل منزل شد و طولى نكشيد كه برگشت. چهره‏اش افروخته و حزنش
برطرف شده بود. تصوّر كرديم فرزندش بهبود يافته است. از احوال كودك جويا شديم.
فرمود: «از دنيا رفت».

عرض كردم: «در زمانى كه فرزندت زنده بود، محزون بودى، ولى اكنون كه از دنيا رفته، حزن شما بر طرف شده است! چگونه است؟». فرمود: «سيره ما اهل بيت، چنين است كه قبل از وقوع مصيبت، محزون هستيم، ولى بعد از وقوع آن مصيبت، به امر خدا راضى و تسليم مى‏شويم». (63)

سفيان ثورى، بر حضرت صادق عليه‏السلام وارد شد. حال آن حضرت را دگرگون ديد. علّت آن را پرسيد. فرمود: «من، افراد خانواده را از رفتن به پشت بام نهى كرده بودم. وقتى داخل خانه شدم، يكى از كنيزان را ديدم كه يكى از فرزندان را بر دوش گرفته از نردبان بالا مى‏رود. هنگامى كه مرا ديد، از ترس لرزيد و كودك بر زمين افتاد و مرد. اكنون نگرانى من از مرگ فرزندم نيست، بلكه بدين جهت نگرانم كه كنيز از من ترسيد و اين حادثه به وقوع پيوست». آن گاه به كنيز فرمود: «تو را در راه خدا آزاد كردم. چيزى بر تو نيست». اين سخن را دو مرتبه تكرار كرد. (64)

علاء بن كامل گفت: خدمت حضرت صادق عليه‏السلام بودم. ناگهان صداى گريه از داخل خانه برخاست. امام صادق عليه‏السلام با شنيدن صداى شيون، به پاخاست و فرمود: «إنّا للّه‏ و إنّا إليه راجعون». آن‌گاه نشست و به صحبت خود ادامه داد تا فراغت يافت. سپس فرمود: «ما به عافيّت خودمان و فرزندان و اموالمان علاقه داريم، ولى هنگامى كه قضاى الهى وارد شد، سزاوار نيست آن چه را خدا نخواسته، دوست بداريم». (65)

  • شهادت ایشان

امام صادق علیه‌السلام در اواخر حیات از سوی منصور به شدت تحت نظر بود و جاسوسانی بر آن حضرت گمارده بودند، ولی سیاست تقیه و مراقبت همیشگی وی از آن بود که کارگزاران منصور بتوانند از ایشان بهانه‌ای به دست آورند. منصور در دوران خلافت خود با علویان به دشمنی پرداخت؛ به گونه‌ای که شماری از آنها را به کوفه آورد و در زندان هاشمیه محبوس کرد. همچنین هنگامی که محمد بن عبدالله و برادرش قیام کردند، وی چند نفر از آنان را کشت. (66)

منصور پس از سرکوبی مدعیان و رقبای خود چون می‌دانست امام صادق علیه‌السلام بزرگترین پیشوای علمی و فکری مسلمانان است، او را به عراق احضار کرد. هنگامی که آن حضرت به نزد وی رفت، دعای «يَا عُدَّتِي‏ عِنْدَ شِدَّتِي‏ وَ يَا غَوْثِي‏ عِنْدَ كُرْبَتِي‏» را بخواند و به نزد منصور رفت.

خلیفه عباسی پس از دیدن امام علیه‌السلام گفت: خدا بکشد مرا اگر تو را نکشم، آیا تو درباره سلطنت من به جدال پرداخته‌ای؟ (67)

امام صادق علیه السلام اتهامات را از خود نفی کرد و به مدینه بازگشت. منصور بار دیگر به والی خود در مدینه -که یکی از علویان بود-  دستور داد خانه امام صادق علیه‌السلام را آتش زند. وی نیز خانه آن حضرت را آتش زد، ولی امام علیه‌السلام از میان آتش نجات یافت و فرمود: «منم پسر ابراهیم خلیل خدا». (68)

سرانجام امام صادق علیه‌السلام به دستور منصور عباسی در بیست و پنجم شوّال سال 148 هجری مسموم شد و به شهادت رسید و در قبرستان بقیع در کنار پدر و جدّ گرانقدرش به خاک سپرده شد. (69)

—————–

1- بحارالأنوار، ج 47، ص 1- 11.

2- بحارالأنوار، ج 47، ص 16.

3- بحارالأنوار، ج 47، ص 20؛ مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 297 و حلية‏الأولياء، ج3، ص 193.

4- بحارالأنوار، ج 47، ص 29؛ تهذيب التهذيب، ج 2، ص 104 و مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص270.

5- مناقب ابن شهر آشوب، ج4 ، ص 299.

6- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 383.

7- تهذيب التهذيب، ج 2، ص 104.

8- الملل و النحل، ج 1، ص166.

9- الصواعق المحرقه، ص 201.

10- الفصول المهمة، ص 204.

11- مطالب‏السؤول، ج 2، ص 110.

12- الإرشاد، ج 2، ص 179.

13- بحارالأنوار، ج 47، ص 12.

14- بحارالأنوار، ج 47، ص 13.

15- بحارالأنوار، ج 47، ص 13.

16- بحارالأنوار، ج 47، ص 14؛ الفصول المهمة، ص 204 و الإرشاد، ج2، ص 181.

17- بحارالأنوار، ج 47، ص  و5؛ الإرشاد، ج 2، ص 180.

18- بحارالأنوار، ج 47، ص 15.

19- بحارالأنوار، ج 47، ص 15.

20- بحارالأنوار، ج 44، ص 12 و الإرشاد، ج 2 ص 180.

21- بحارالأنوار، ج 47، ص 36 و مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 272.

22- بحارالأنوار، ج 47، ص 58.

23- إثبات‏الهداة، ج 5، ص 328.

24- الإرشاد، ج 2، ص 182.

25- مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 268.

26- مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 269.

27- مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 269.

28- مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 270.

29- بحارالأنوار، ج 47، ص 33.

30- بحارالأنوار، ج 47، ص 35.

31- بحارالأنوار، ج 47، ص 26.

32- شرح نهج البلاغه، ج 1، ص 18.

33- إثبات الوصية، ص 156.

34- بحارالأنوار، ج 47، ص 58.

35- بحارالأنوار، ج 47، ص 50.

36- بحارالأنوار، ج 47، ص 50.

37- بحارالأنوار، ج 47، ص 53.

38- بحارالأنوار، ج 47، ص 54.

39- بحارالأنوار، ج 47، ص 55.

40- بحارالأنوار، ج 47، ص 21.

41- تهذيب التهذيب، ج 2، ص 104 و مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 297.

42- مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 297.

43- بحارالأنوار، ج 47، ص 55.

44- بحارالأنوار، ج 47، ص 56.

45- بحارالأنوار، ج 47، ص 57.

46- بحارالأنوار، ج 47، ص 57.

47- بحارالأنوار، ج 47، ص 56.

48- بحارالأنوار، ج 47، ص 38.

49- بحارالأنوار، ج 47، ص20.

50- بحارالأنوار، ج47، ص 38.

51- بحارالأنوار، ج 47، ص 23 و تذكرة الخواص، ص 342.

52- بحارالأنوار، ج 47، ص 34.

53- بحارالأنوار، ج 47، ص 61.

54- بحارالأنوار، ج 47، ص 58.

55- بحارالأنوار، ج 47، ص 337.

56- بحارالأنوار، ج 47، ص 57 و مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 295.

57- بحارالأنوار، ج 47، ص 60.

58- بحارالأنوار، ج 47، ص 51.

59- بحارالأنوار، ج 47، ص 59.

60- بحارالأنوار، ج 47، ص 59.

61- بحارالأنوار، ج 47، ص 370.

62- بحارالأنوار، ج 47، ص 364.

63- بحارالأنوار، ج 47، ص 49.

64- بحارالأنوار، ج 47، ص 24 و مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 296.

65- بحارالأنوار، ج 47، ص 49.

66- مقاتل الطالبین، ص 166.

67- الارشاد، ج 2، ص 177.

68- اصول کافی، ج 3، ص 368.

69- مناقب آل ابیطالب، ج 4، ص 280 و نورالابصار، ص 258.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا