- داستانی اخلاقی از امام رضا علیهالسلام
غریبی خدمت امام رضا علیهالسلام رسید و سلام کرد و گفت: من از دوستداران شما و پدران و اجدادتان هستم، از حج بازگشتهام و خرجی راه تمام کردهام، اگر مایلید مبلغی به من مرحمت کنید تا خود را به وطنم برسانم و در آنجا از جانب شما معادل همان مبلغ را به مستمندان صدقه خواهم داد، زیرا من در شهر خویش فقیر نیستم و اینک در سفر نیازمند ماندهام.
امام برخاست و به اطاقی دیگر رفت و دویست دینار آورد و از بالای در دست خویش را آورد و آن شخص را خواند و فرمود:
«این دویست دینار را بگیر و توشه راه کن و به آن تبرک بجوی و لازم نیست که از جانب من معادل آن صدقه بدهی».
آن شخص دینارها را گرفت و رفت، امام از آن اطاق به جای اول بازگشت، از ایشان پرسیدند چرا چنین کردید که شما را هنگام گرفتن دینارها نبیند؟
فرمود: «ترسیدم شرمندگی نیاز و سؤال را در صورت او ببینم!» (1)
————-
1- مناقب آل أبي طالب عليهمالسلام، ابن شهرآشوب، ج 4، ص 361.