- امام جواد علیهالسلام ویژگیها و حوادث مهم زمان امامت
- چکیده
امام محمّد تقى عليهالسلام در تاريخ پانزدهم يا نوزدهم ماه مبارك رمضان سال يكصد و نود هجرى قمرى، در مدينه به دنيا آمد.
نامش محمّد و نام پدرش على بن موسى الرضا عليهالسلام و نام مادرش سُبيكه يا خيزران بود. (1)
كنيهاش، ابوجعفر (الثانى) و لقبهایش، قانع، مرتضى، جواد، تقى بود. (2)
هفت سال و هشت ماه از عمرش گذشته بود كه پدر بزرگوارش وفات كرد. دوران امامتش،
هفده سال بود. (3)
معتصم خليفه عباسى او و همسرش امالفضل (دختر مأمون) را به بغداد فرا خواند. در تاريخ بيست و هشتم ماه محرّم سال دويست و بيست، وارد بغداد شد و در ماه ذوالقعده همان سال، در بغداد وفات كرد و در قبرستان قريش كنار قبر جدّش موسى بن جعفرعليهماالسلام مدفون شد. در آن زمان، بيست و پنج سال و چند ماه از عمر شريفش گذشته بود. (4)
- نصوص بر امامت
على بن جعفر بن محمّد گفته است: دست ابوجعفر محمّد بن على رضا عليهالسلام را گرفتم و عرض كردم: «شهادت مىدهم كه تو امام هستى نزد خدا».
امام رضا عليهالسلام گريست و فرمود: عمو! آيا از پدرم نشنيدى كه مىگفت: رسول خدا صلىاللهعليهوآله فرمود: «پدرم فداى فرزند بهترين كنيزان نوبيه طيبه، كه از نسل او امامى به وجود مىآيد كه از وطن دور افتاده و از خون پدر و جدّش انتقام خواهد گرفت. او، داراى غيبتى است طولانى، به گونهاى كه گفته مىشود، مرده يا به هلاكت رسيده و به كدام وادى رفته است»؟ عرض كردم: «درست مىگويى. جانم فدايت!». (5)
صفوان بن يحيى گفته است: خدمت حضرت رضا عليهالسلام عرض كردم: قبل از اين كه
خداى متعال ابوجعفر را به شما عطا كند، از شما سؤال مىكردم، فرموديد: «خدا به زودى
پسرى به من عطا خواهد كرد». اكنون خدا به شما پسرى عطا كرده و چشم ما به او روشن
شده است. اگر خداى ناكرده براى شما حادثهاى رخ بدهد به چه كس رجوع كنيم؟ فرمود:
«به اين». و با دست خود به ابوجعفر كه در برابرش ايستاده بود اشاره كرد. عرض كردم:
«فدايت شوم! اين كه يك پسر سه ساله است!». فرمود: «سن كم او با امامتش منافات
ندارد. حضرت عيسى عليهالسلام هم پيامبر و حجّت خدا بود، در حالى كه سن او كمتر از
سه سال بود». (6)
معمّر بن خلاد گفته است: از حضرت امام رضا عليهالسلام شنيدم كه بعد از ذكر مطالبى درباره علامات امامت فرمود: «چه نيازى به اين علامات داريد؟ اين فرزندم ابوجعفر را جانشين و خليفه خودم قرار دادم».
سپس فرمود: «ما، اهل بيتى هستيم كه كودكانمان، بى كم و كاست، مانند بزرگانمان
هستند». (7)
حسين بن يسار گفته است: ابن قياما، در نامهاى به ابوالحسن رضا عليهالسلام نوشت: «تو چگونه مىتوانى امام باشى در حالى كه پسرى ندارى تا جانشينت باشد؟».
حضرت ابوالحسن عليهالسلام در جواب نوشت: «از كجا مىدانى كه من فرزندى نخواهم
داشت؟ به خدا سوگند! چند روزى بيش نخواهد گذشت كه خدا به من فرزندى عطا خواهد كرد كه حق را از باطل جدا مىكند». (8)
ابن ابى نصر بزنطى گفته است است: روزى، ابن نجاشى به من گفت: «بعد از صاحب تو
(امام رضا) امام كيست؟ اين را سؤال كن و به من خبر بده». من خدمت حضرت رضا
عليهالسلام رسيدم و سؤال ابن نجاشى را مطرح كردم، فرمود: «امام بعد از من، فرزندم
خواهد بود».
آنگاه فرمود: چه كسى جرأت دارد بگويد: «فرزندم»، در حالى كه فرزند ندارد؟ در آن زمان، هنوز ابوجعفر به دنيا نيامده بود، ولى چند روزى بيش طول نكشيد كه ابوجعفر عليهالسلام متولّد شد. (9)
ابن قياما واسطى -كه واقفى بود- گفت: خدمت على بن موسى الرضا عليهالسلام رسيدم. عرض كردم: «آيا در يك زمان، دو نفر مىتوانند امام باشند؟».
فرمود: «نه، جز اين كه يك نفر آنان صامت باشد». عرض كردم: «هم اكنون شما امام
صامت نداريد؟». فرمود: «به خدا سوگند! خدا به من فرزندى عطا مىكند كه از حق و اهل
حق حمايت مىكند و در محو باطل كوشش خواهد كرد».
اين سخن را در حالى فرمود كه هنوز پسر نداشت، ولى بعد از گذشت يك سال، فرزندش
ابوجعفر عليهالسلام به دنيا آمد. (10)
حسن بن جهم گفته است: در خدمت حضرت ابوالحسن عليهالسلام نشسته بودم. فرزند
صغيرش را فراخواند و در دامن من نشانيد. و فرمود: «پيراهنش را بيرون بياور».
پيراهن او را خارج ساختم، فرمود: «بين دو شانهاش را نگاه كن». نگاه كردم. ديدم چيزى شبيه يك مُهر در بين دو شانهاش نقش بسته است. سپس فرمود: «اين را مىبينى؟ پدرم نيز يك چنين علامتى را داشت». (11)
ابويحيى صنعانى گفته است: در خدمت ابوالحسن رضا عليهالسلام بودم كه فرزندش
ابوجعفر را در حالى كه كوچك بود، برايش آوردند. فرمود: «اين، مولودى است كه بركت عظيمى براى شيعيانم دارد و همانند او متولّد نشده است». (12)
خيرانى از پدرش نقل كرده كه گفت: در خراسان، خدمت امام رضا عليهالسلام بودم.
مردى سؤال كرد: «اگر حادثهاى براى شما رخ داد، به چه كسى رجوع كنيم؟». فرمود: «به
فرزندم ابوجعفر». گويا آن مرد، سن ابوجعفر را كوچك دانست، لذا امام رضا عليهالسلام فرمود: «خداوند سبحان، حضرت عيسى عليهالسلام را به نبوّت و رسالت مبعوث كرد در حالى كه سن او كمتر از سن ابوجعفر بود». (13)
محمّد ابن ابى عباد (كاتب امام رضا عليهالسلام) گفته است: حضرت رضا عليهالسلام محمّد فرزندش را همواره با كنيه مىناميد. مىگفت: «ابوجعفر چنين گفت» و «من به ابوجعفر چنين نوشتم». كمال احترام را نسبت به او رعايت مىكرد، در حالى كه كودك بود. نامههاى حضرت ابوجعفر عليهالسلام هم با نهايت فصاحت و بلاغت از مدينه به پدرش ابوالحسن عليهالسلام در خراسان مىرسيد. از آن حضرت شنيدم كه مىفرمود: «ابوجعفر، وصّى و خليفه من است». (14)
مسافر گفته است: ابوالحسن رضا عليهالسلام در خراسان به من فرمود: «نزد ابوجعفر برو. او، امام و صاحب تو است.». (15)
ابراهيم ابن ابى محمود گفته است: در توس، خدمت امام رضا عليهالسلام بودم كه مردى عرض كرد: «اگر براى شما حادثهاى رخ داد، به چه كس مراجعه كنم؟». فرمود: «به پسرم، محمّد».
گويا سؤال كننده، سن ابوجعفر عليهالسلام را كوچك شمرد، لذا على بن موسى الرضا عليهالسلام فرمود: «خدا، عيسى بن مريم عليهالسلام را به پيامبرى و اقامه شريعت مبعوث كرد، در حالى كه سنش كمتر از ابوجعفر بود». (16)
ابن بزيع گفته است: از ابوالحسن رضا عليهالسلام سؤال شد: «آيا منصب امامت به عمو و دايى نيز مىرسد؟». فرمود: «نه». عرض شد: «به برادر مىرسد؟». فرمود: «نه». عرض شد: «پس به چه كس مىرسد؟». فرمود: «به فرزندم».
اين سخن را در زمانى فرمود كه هنوز پسرى نداشت. (17)
- فضایل و مكارم
چنان كه قبلاً گفته شد و به اثبات رسيد، امام، يك انسان كامل و واجد همه كمالات انسانى، و فاقد هرگونه نقص و عيب است و اين، يكى از آثار و لوازم عصمت است.
بعد از اين كه امامت يك فرد از روى ادلّه به اثبات رسيد، كمالات ذاتى او نيز به اثبات خواهد رسيد. بنابراين، علم و فضل و تقوا و عبادت و تخلّق به اخلاق نيك و منزّه بودن از ارتكات گناه و اخلاق زشت از لوازم ذاتى هر امامى است و از اين جهت، تفاوتى ميان امامان نيست. همه، انسان کاملاند و واجد همه كمالات. كودكى و نوجوانى و جوانى و سالخوردگى، در اين جهات تأثيرى ندارد. اگر مشاهده مىشود كه از بعض امامان، علوم كمترى به ما رسيده يا در مورد عبادات و فضایل و مكارم بعض آنان، در مصادر تاريخى و روايى، مطالب كمترى داريم، نه بدين جهت است كه از ساير امامان در اين جهات ناقصتر بودهاند، بلكه اوضاع سياسى و اجتماعى و مقدار عمر آنان و شرايط زمان و مكان، در اين تفاوتها دخالت داشته است.
از جمله اين امامان، امام محمّد تقى عليهالسلام است. با اين كه احاديث فراوانى از آن حضرت روايت شده و در كتب حديث موجود است، ولى به اندازه پدرانش نيست.
از عبادت و خشوع و دعا و مناجات و در انفاق و احسان به مستمندان و ديگر مكارم اخلاقى، به مقدار پدرانش، در مصادر مطلب نداريم.
در تعليل اين حادثه، به دو مطلب مىتوان اشاره كرد:
علّت نخست، عمر كوتاه آن حضرت است كه متأسفانه بيش از بيست و پنج سال نبود و
جوان مرگ شد، لذا طبعاً امكان نشر حديث و فضایل برايش كمتر بود.
علّت دوم، سن كم او است. حضرت، در سن هفت سال و چند ماهگى به امامت رسيد.
در همين سنين كم، گر چه از علوم دين به مقدار كافى برخوردار و در ساير فضایل و كمالات انسانى در حدّ اعلا بود، ولى با توجّه به سن كم او، مراتب علمى و كمالات ذاتى او بر اكثر افراد، حتّى شيعيان مخفى بود. طبعاً، براى كسب علوم، افراد كمترى به آن حضرت مراجعه كردهاند. به همين جهت، كمتر مورد توجّه دانشمندان قرار مىگرفت، حتى بعد از زمان بلوغ هم همين وضع ادامه داشت. البته مراتب علمى و فضایل انسانى او، به تدريج، آشكارتر مىشد و روز به روز بر تعداد ارادتمندان و علاقهمندانش اضافه مىشد، ولى متأسّفانه، مرگ زود هنگامش فرا رسيد و مسلمانان از علوم و معارف او كم بهره شدند. در عين حال، مطالبى از آن حضرت باقى مانده كه مىتواند براى علاقهمندان مفيد باشد.
شيخ مفيد نوشته است: «هنگامى كه فضایل و علم و حكمت و ادب و كمال عقل حضرت
ابوجعفر عليهالسلام با سن كمش براى مأمون به اثبات رسيد و او را برتر از مشايخ زمان يافت، شيفته وى شد و دخترش امالفضل را به او تزويج كرد و به مدينه فرستاد و همواره در اكرام و تجليل و بزرگداشت او كوشا بود». (18)
ابوالفرج عبدالرحمان بن جوزى حنفى نوشته است: «محمّد بن على موسى عليهالسلام در
علم و تقوا و زهد و جود، به سيره پدرش رفتار مىكرد. مأمون بعد از وفات پدرش على بن
موسى الرضا، او را از مدينه به بغداد فراخواند و گرامى داشت و آن چه را به پدرش مىداد به او عطا كرد و دخترش امالفضل را نيز به زوجيّت او در آورد». (19)
ريّان بن شبيب گفته است: هنگامى كه مأمون اراده كرد دخترش امالفضل را به ازدواج ابوجعفر محمّد بن على در آورد، خبر اين مطلب، به بعض بزرگان بنى عباس رسيد. اين كار، بر ايشان سنگين آمد. از آن ترسيدند كه این امر به ولايتعهدى او منتهى شود، چنان كه قبلاً براى على بن موسى الرضا عليهالسلام به وقوع پيوست. گروهى از خانوادهاش در اينباره فكر كردند و نزد او رفتند و گفتند: «يا اميرالمؤمنين! تو را سوگند مىدهيم كه از تزويج با ابنالرضا منصرف شوى؛ زيرا، از آن مىترسيم كه خلافتى كه به دست ما افتاده، خارج شود. از اختلافى كه از قديم در بين ما و بنى هاشم وجود داشته و رفتار خلفاى قبل از تو با آنان، اطلاع دارى. به وسيله عملى كه تو قبلاً با على بن موسى الرضا عليهالسلام انجام دادى و او را به ولايتعهدى برگزيدى، با مشكل سختى مواجه شديم كه خداى متعال در حل آن به ما كمك كرد. تو را به خدا سوگند! از ازدواج دخترت با ابنالرضا منصرف شو و ما را در محذور ديگرى قرار نده».
مأمون در جواب گفت: «امّا اختلافى كه از قديم ميان شما و آل ابوطالب وجود داشته،
باعث آن، شما بوديد. اگر انصاف مىداديد، فرزندان ابوطالب، براى خلافت، از شما شايستهتر هستند. امّا رفتار بدى كه خلفاى قبل نسبت به آنان داشتند، آنان، قطع رحم كردند و من از ارتكاب قطع رحم به خدا پناه مىبرم. به خدا سوگند! من از انتخاب رضا عليهالسلام به ولايتعهدى خودم، اصلاً پشيمان نيستم. من، ابتدا، به آن حضرت خلافت را پيشنهاد كردم، ولى قبول نكرد و مقدّر چنين بود كه قبل از من بميرد و به خلافت نرسد، امّا ابوجعفر محمّد بن على را بدين جهت انتخاب كردم كه با وجود سن كم از لحاظ علم و فضل بر همه اهل فضل و علم برترى دارد و در اين جهت، اعجوبه است. اميدوارم فضل او بر مردم آشكار گردد تا بدانند كه عقيده من درباره آن جناب درست است».
آنان گفتند: «گر چه رفتار اين كودك تو را به شگفتى انداخته، ولى به هر حال كودك است و از علوم و معارف و فقه بىبهره است. مهلت بده تا ادب و فقه بياموزد، بعد از آن هر كار خواستى انجام بده».
مأمون پاسخ داد: «واى بر شما! من، اين جوان را بهتر از شما مىشناسم. اين جوان، از اهلبيتى است كه علوم آنان از جانب خدا، و به الهام او است. پدران او، همواره، در علوم دين و ادب از ساير مردم بىنياز بودند. اگر مايل باشيد مىتوانيد او را امتحان كنيد».
گفتند: «يا اميرالمؤمنين! پيشنهاد خوبى است و ما او را امتحان مىكنيم. وقتى را تعيين كنيد تا يكى از دانشمندان در حضور شما در فقه شريعت از او سؤال كند. اگر درست جواب داد، ما ديگر حرفى نداريم».
مأمون گفت: «مانعى نيست. هر وقت كه خواستيد بياييد».
آنان از مجلس خارج شدند و تصميم گرفتند كه يحيى بن اكثم را كه قاضىالقضات بود
براى انجام دادن مراسم امتحان دعوت كنند. به او گفتند: «مسائل دشوارى را آماده كن
تا در حضور مأمون از ابنالرضا امتحان به عمل آورى و او را مجاب سازى». آنان، حتّى وعده اموال گرانبها نيز به او دادند.
در روز موعود، به اتّفاق يحيى بن اكثم، نزد مأمون آمدند. مأمون، دستور داد بخشى از خانه را مفروش كردند و دو متكا گذاشتند. در اين هنگام، ابوجعفر عليهالسلام در حالى كه نوزده سال و چند ماه از سن مباركش گذشته بود، وارد مجلس شد و بين دو متكا نشست. يحيى بن اكثم نيز در مقابل آن حضرت نشست و مردم بر طبق درجات خود ايستادند. مأمون هم نزديك ابوجعفر عليهالسلام نشست.
يحيى بن اكثم از مأمون پرسيد: «يا اميرالمؤمنين! اجازه مىدهيد مسائلى را از ابوجعفر سؤال كنم؟». مأمون گفت: «از خود ابوجعفر اجازه بگير». يحيى با كسب اجازه از آن حضرت، عرض كرد: «كسى كه در حال احرام صيد كند، وظيفهاش چيست؟».
حضرت ابوجعفر عليهالسلام فرمود: «صيد را در حرم كشته يا در خارج حرم؟ مُحْرِم، عالم بوده يا جاهل؟ به عمد كشته يا به خطا؟ مُحْرِم، آزاد بوده يا بنده؟ صغير بوده يا كبير؟ اوّلين صيد او بوده يا تكرار كرده؟ صيد او از پرندگان بوده يا غير آن؟ كوچك بوده يا بزرگ؟ از كار خود پشيمان شده يا نه؟ صيد او در شب بوده يا روز؟ مُحْرِم به احرام عمره بوده يا حج؟».
يحيى بن اكثم در پاسخ اين سؤالات متحيّر شد، به گونهاى كه آثار عجز در چهرهاش
آشكار گرديد و حاضران به خوبى آن را درك كردند. در اين هنگام، مأمون گفت: «خداى را
بر اين نعمت و توفيق سپاس مىگويم». بعد از آن، به اهل بيت خودش نگاه كرد و گفت:
«ديديد آن چه من درباره ابوجعفر مىگفتم حق بود؟».
آنگاه به حضرت ابوجعفر عليهالسلام عرض كرد: «اگر صلاح مىدانيد پاسخ اين فروع
فقهى را بفرماييد تا استفاده كنيم».
حضرت فرمود: «اگر صيد را در خارج حرم بكشد و از پرندگان بزرگ باشد، بايد يك گوسفند كفاره بدهد. اگر صيد را در حرم بكشد، بايد دو گوسفند كفاره بدهد. اگر صيد، جوجه پرنده و در خارج حرم باشد، كفارهاش برهاى است كه تازه از شير گرفته شده است. اگر همين جوجه را در حرم كشته، كفارهاش يك برّه است و قيمت جوجه. اگر الاغ وحشى را صيد كرده، كفارهاش يك گاو است. اگر شترمرغ را صيد كرده، كفارهاش ذبح يك شتر است. اگر آهو باشد، كفارهاش يك گوسفند است. اگر يكى از اينها را در حرم صيد كرده باشد، كفارهاش دو برابر خواهد بود و در جوار كعبه ذبح خواهد شد. اگر مُحْرِم به احرام حج، حيوان قربانى خود را به همراه آورد و در مِنى آن را ذبح مىكند.
كفاره صيد در حال احرام بر جاهل و عالم يكسان است، امّا در حال عمد، گناه هم دارد، در صورتى كه اگر خطايى باشد، گناه ندارد.
كفارهاى كه بر شخص آزاد واجب مىشود، بر ذمّه خود او است، ولى اگر بنده باشد، كفارهاش بر مولاى او خواهد بود.
اگر صيدكننده نابالغ باشد، كفاره بر او واجب نمىشود.
صيدكننده در حال احرام، اگر از عمل خود توبه كند، عقاب اخروى ندارد، ولى اگر توبه نكند و بر گناه خود اصرار ورزد، عذاب اخروى هم خواهد داشت».
در اين هنگام مأمون گفت: «احسن اى اباجعفر! خدا به تو جزاى نيك عطا فرمايد. اگر صلاح مىدانى تو نيز از يحيى سؤالى داشته باش».
حضرت ابوجعفر عليهالسلام به يحيى بن اكثم فرمود: «اجازه مىدهى مسئلهاى را از تو سؤال كنم؟». عرض كرد: «بفرماييد. اگر مىدانستم جواب مىدهم و اگر نمىدانستم از شما استفاده مىكنم».
فرمود: «از مردى به من خبر بده كه در اوّل روز، به زنى نگاه كرده، نظرش حرام بوده، بعد از برآمدن روز، نگاه به آن زن، برايش حلال شده است. اوّل ظهر، نگاه كردن به او، دوباره برايش حرام شده و هنگام نماز عصر، باز هم نگاه به او برايش حلال شده است. بعد از غروب آفتاب، دوباره برايش حرام شده و وقت نماز عشاء، برايش حلال شده است. در نصف شب دوباره برايش حرام شده و بعد از طلوع فجر، بار ديگر برايش حلال شده است؟ اين زن، چه زنى است و اين حلّيّت و حرمتها، چگونه برايش به وجود آمده است؟».
يحيى بن اكثم عرض كرد: «جواب اين سؤال را نمىدانم. شما بفرماييد تا استفاده كنم».
حضرت ابو جعفر عليهالسلام فرمود: «زن مذكور، كنيزى است كه در اوّل روز مرد بيگانهاى به او نگاه مىكند و نظرش حرام است. وقتى روز برآمد آن مرد بيگانه، او را از مولايش خريدارى مىكند و نظر به او برايش حلال مىگردد. اوّل ظهر، آن كنيز را آزاد مىكند و نگاه
به او برايش حرام مىشود. به هنگام عصر، او را تزويج مىكند و نگاه به او برايش حلال مىگردد. هنگام مغرب، به صورت طلاق ظهار، از او جدا مىشود و نگاه به او برايش حرام مىگردد. به هنگام عشاء، كفاره ظِهار مىدهد و آن زن دوباره برايش حلال مىگردد. در نيمه شب او را طلاق مىدهد و برايش حرام مىشود، و هنگام طلوع فجر، به او رجوع مىكند و برايش حلال مىگردد».
در اين هنگام، مأمون، به حاضران خطاب كرد و گفت: «كدام يك از شما مىتواند اينگونه به مسائل فقهى جواب دهد؟» عرض كردند: «يا اميرالمؤمنين! هيچ يك از ما چنين قدرتى را ندارد». مأمون گفت، «فضل و كمال و علمى را كه مشاهده كرديد، از خصایص اهلبيت است، و صغر سن، آنان را از اين كمالات محروم نمىسازد».
بعد از اين كه فضایل و كمالات امام جواد عليهالسلام بر حاضران روشن شد، مأمون دخترش امالفضل را به عقد ازدواج او در آورد. خطبه عقد خوانده شد و هدايايى را در ميان حاضران تقسيم كرد. (20)
از عيونالمعجزات نقل شده كه وقتى امام رضا عليهالسلام رحلت فرمود، حضرت ابوجعفر عليهالسلام تقريباً هفت ساله بود. در ميان شيعيان بغداد و ساير شهرها، در موضوع جانشين او، اختلاف افتاد. ريان بن صلت و صفوان بن يحيى و محمّد بن حكيم و عبدالرحمان بن حجاج و يونس بن عبدالرحمان و گروه ديگرى از شيعيان مورد اعتماد، در خانه عبدالرحمان حجاج گرد آمدند و در مصيبت ارتحال امام رضا عليهالسلام گريه كردند. در اين ميان، يونس بن عبدالرحمان برخاست و گفت: «بهتر است گريه را بگذاريد و در اينباره مشورت كنيم كه در مسائل دينى خودمان به چه كس مراجعه كنيم تا ابوجعفر فرزند امام رضا عليهالسلام بزرگ شود». در اين هنگام، ريان بن صلت برآشفت و برخاست و گفت: «يونس! گويا تو در ظاهر ادعاى ايمان مىكنى، ولى در باطن شك دارى؟! اگر امامت از جانب خدا است، كودك يك روزه نيز به منزله پيرمرد عالم و برتر از او خواهد بود و اگر از جانب خدا نباشد، اگر هزار سال هم سن داشته باشد، همانند يك فرد عادى خواهد بود. تفكّر ما بايد اينگونه باشد».
آن زمان موسم حج بود. هشتاد نفر از فقها و علماى بغداد گرد آمدند و عازم سفر حج
شدند. به مدينه رفتند تا حضرت ابوجعفر عليهالسلام را ملاقات كنند. بر خانه امام صادق عليهالسلام وارد شدند، چون آنجا خالى بود.
عبدالله بن موسى به ديدار آنان آمد. در اين هنگام، مردى برخاست و گفت: «اين فرزند رسول خدا است. هر كس مسئلهاى دارد مىتواند سؤال كند». مسائلى را سؤال كردند. عبدالله آنها را جواب داد، ولى همه جوابها بر خلاف حق بود. بدين جهت فقها و علما و شيعيان، اندوهناك و پريشان شدند. از جاى برخاستند و قصد انصراف داشتند. پيش خود مىگفتند: «اگر ابوجعفر مىتوانست مسائل را به طور صحيح جواب بدهد، ناچار نمىشديم اين پاسخهاى نادرست را از عبدالله بشنويم».
ناگهان از صدر مجلس، در باز شد و موفّق وارد گشت و گفت: «اين ابوجعفر عليهالسلام است». حاضران برخاستند و به استقبال رفتند و سلام گفتند. در اين هنگام، ابوجعفر عليهالسلام در حالى كه پيراهنى بر تن و عمامهاى بر سر و نعلينى بر پا داشت، وارد شد و در گوشهاى نشست. كسانى كه مسئلهاى داشتند، برخاستند و مسائل خود را پرسيدند. از حضرت ابوجعفر عليهالسلام جواب خود را شنيدند. همه جوابها، بر طبق حق و ضوابط شرع بود. خوشنود شدند و برايش دعا كردند و عرض كردند: «عمويت عبدالله اينگونه و اينگونه جواب داد». فرمود: «لاإله إلاّ الله! عمو! بسيار گران است كه در قيامت تو را باز دارند و بگويند: «چرا به آن چه نمىدانستى فتوا دادى در حالى كه اعلم از تو در بين مردم وجود داشت؟!». (21)
با وجود فرصت كم و عمر كوتاه و كارشكنى دشمنان و كوتاهى و غفلت بعض شيعيان، باز
هم احاديث فراوانى از آن حضرت باقى مانده و در كتب حديث به ثبت رسيده كه مطالعه
آنها مىتواند در اثبات علم آن جناب مفيد باشد.
- تعبد و اخلاق
امام جواد عليهالسلام گر چه عمر كوتاهى داشت، ولى همانند پدران بزرگوارش، در شناخت و توحيد خدا و درك معارف مربوط به مبدأ و معاد، از آگاهىهاى بسيار عميقى برخوردار بود. در باطن، ذات حقایق جهان هستى را مشاهده مىكرد و ايمان و يقين او برتر از الفاظ و مفاهيم ذهنى بود. اين، از آثار و لوازم امامت است. به همين جهت مىتوان گفت، حضرت جواد عليهالسلام همانند پدرانش، در خشوع و عبادت و نماز و دعا و تخلّق به اخلاق نيك و انجام كارهاى خير، كوشا و جدّى بوده است. گر چه به علّت صغر سن و جهاتى ديگر، كمتر مورد توجّه مردم بود و مطالب كمترى دربارهاش نقل شده است، ولى باز هم مطالبى به دست ما رسيده است.
شيخ مفيد نوشته است: «هنگامى كه حضرت ابوجعفر عليهالسلام به اتّفاق همسرش امالفضل بغداد را ترك و رهسپار مدينه بودند، وقتى به كوفه رسيد، مردم به استقبالش آمدند. نزديك مغرب، به خانه مسيّب رسيد. پياده شد. به مسجد رفت. در صحن مسجد، درختى بود كه اصلاً ميوه نمىداد. آب خواست و نزد آن درخت وضو گرفت. نماز مغرب را با مردم به جماعت خواند. در ركعت اوّل، حمد و سوره «إذا جاءَ نصرالله» را خواند و در ركعت دوم، حمد و «قل هوالله أحد». قبل از ركوع دوم، قنوت به جاى آورد. ركعت سوم را خواند و تشهّد و سلام داد. بعد از آن كمى نشست و ذكر گفت. بعد از آن برخاست و چهار ركعت نافله مغرب خواند. سپس تعقيب خواند و دو سجده شكر به جاى آورد و از مسجد بيرون رفت. وقتى مردم به نزديك آن درخت رفتند، ديدند به بركت وضوى حضرت ابوجعفر عليهالسلام ميوهدار شده است. میوههایش را خوردند، ديدند بسيار شيرين و گوارا است، ولى هسته ندارد. (22)
مردى از فرزندان حنيفه، از اهالى بست و سجستان، گفته است: در سالى كه حضرت ابوجعفر عليهالسلام در آغاز خلافت معتصم عباسى، به حج مىرفت، من، سر سفره غذا به آن حضرت عرض كردم: «والى ما به شما اهل بيت علاقه و محبّت دارد. در دفتر او، مالياتى بر من نهاده شده كه قدرت اداى آن را ندارم. اگر صلاح مىدانيد، توصيه بفرماييد نسبت به من احسان كند». حضرت فرمود: «من او را نمىشناسم». عرض كردم: «از دوستداران شما است و نوشته شما مفيد خواهد بود».
آن جناب كاغذى را طلبيد و نوشت: «بسماللهالرحمنالرحيم. امّا بعد؛ فإنَّ موصل كتابي هذا ذَكَرَ عنكَ مَذْهَباً جَميلاً و إنَّ مالَكَ من عملك ما أحسنتَ فيه، فَأحْسِنْ إلى إخوانك وَ اعْلَمْ أنّ الله عزّوجلّ سائلك عن مثاقيل الذرّ والخردل».
همين شخص گفت: «وقتى وارد سجستان شدم، چون خبر نامه به حسين بن عبدالله نيشابورى (والى آن جا) رسيده بود، دو فرسخ به استقبال من آمد. نامه امام عليهالسلام را به
وى دادم. آن را بوسيد و بر چشمش گذاشت و گفت: «حاجت تو چيست؟». گفتم: «ماليّاتى در دفتر شما بر من نهاده شده كه قدرت پرداخت آن را ندارم». والى دستور داد آن مبلغ را
از من نگيرند. و گفت: «تا زمانى كه من سر كار باشم، از تو ماليات نمىگيرم». آنگاه از وضع اهل و عيالم جويا شد. پاسخ دادم. دستور داد به مقدار نياز خودم و خانوادهام و مقدارى زيادتر به من دادند تا زمانى كه آن مرد والى بود، من خراجى نپرداختم و تا زنده بود، احسانش را از من قطع نكرد. (22)
ابوهاشم گفته است: ابوجعفر عليهالسلام سيصد دينار، در كيسهاى به من داد و فرمود: «به فلان پسر عمويم بده». و فرمود: «او به تو خواهد گفت: كسى را به من معرفى كن تا برايم خريد كند». اتفاقاً، وقتى پول را به پسر عمويش دادم، گفت: «كسى را معرفى كن تا برايم جنس بخرد». (23)
بزنطى گفته است: ابوالحسن رضا عليهالسلام در نامهاى براى فرزندش ابوجعفرعليهالسلام نوشته بود:
اى ابا جعفر! شنيدهام خدمتگزاران، تو را از در كوچك بيرون مىبرند. اينان بخل مىورزند مبادا كسى از تو خيرى ببيند! پسرم، تو را به حق خودم سوگند مىدهم كه ورود و خروج تو جز از در بزرگ نباشد. هر گاه كه از منزل بيرون مىروى، حتماً پولى را به همراه خود داشته باش و هر كس از تو كمك خواست، حتماً چيزى به او بده. اگر عموها و عموزادگان از تو درخواست كردند، كمتر از پنجاه دينار به آنان نده، و بيشتر از آن در اختيار خودت است كه بدهى يا ندهى. اگر عمهها تقاضا كردند، كمتر از بيست و پنج دينار نباشد و بيشتر از آن در اختيار خودت است. من مىخواهم، خدا، مقام تو را بالا ببرد. عطا كن و از فقر و تنگدستى نترس. (24)
- شهادت ایشان
هنگامی که معتصم عباسی به خلافت رسید، از جانب آن حضرت احساس نگرانی کرد، از اینرو به والی مدینه دستور داد امام جواد علیه السلام و همسرش امفضل را به بغداد اعزام کند. (25) با ورود امام جواد علیهالسلام در محرم سال 220 به بغداد (26)، معتصم به جوسازی و تحریک و شهادت دروغین علیه آن حضرت پرداخت. او همچون برادرش مأمون بزرگان مذاهب گوناگون را به مناظره و مجادله با امام جواد علیهالسلام دعوت میکرد تا شاید در این گفتگوها لغزشی از امام علیهالسلام پیش آید، اما عظمت علمی آن حضرت اعتبار بیشتر ایشان شد. معتصم هنگامی که نتوانست با توسل به راههای گوناگون شخصیت آن حضرت را تخریب کند، تصمیم گرفت وی را به قتل برساند. بدین منظور امفضل دختر مأمون را مأمور این کار کرد. امفضل نیز که نه فرزندی از آن حضرت داشت و نه میانه خوبی با او، اصرار عمو و برادر خود را پذیرفت و امام جواد علیهالسلام را مسموم کرد و به شهادت رساند. (27)
——————
1- كافى، ج 1، ص 492 , بحارالأنوار، ج 50، ص 2.
2- مطالبالسؤول ج 2، ص 140 و مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 4103.
3- بحارالأنوار، ج 50، ص 12.
4- بحارالأنوار، ج 50، ص 1.
5- الإرشاد، ج 2، ص 275.
6- الإرشاد، ج 2، ص 276 و الفصولالمهمة، ص 247.
7- الإرشاد، ج 2، ص 277 و الفصولالمهمة، ص 247.
8- الإرشاد، ج 2، ص 277.
9- الإرشاد، ج 2، ص 277.
10- الإرشاد، ج2، ص 277.
11- الإرشاد، ج 2، ص 278.
12- الإرشاد، ج 2، ص 279.
13- الإرشاد، ج 2، ص 279 و الفصولالمهمة، ص 247.
14- بحارالأنوار، ج 50، ص 18.
15- بحارالأنوار، ج 50، ص 34.
16- بحارالأنوار، ج 50، ص 34.
17- بحارالأنوار، ج 50، ص 35.
18- تذكرةالخواص، ص 359.
19- الارشاد، ج 2، ص 281؛ الفصولالمهمة، ص 249؛ بحارالأنوار، ج 50، ص 74 و كشفالغمة، ج 3، ص 143.
20- بحارالأنوار، ج 50، ص 99.
21- مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 412.
22- الإرشاد، ج 2، ص 288 و الفصول المهمة، ص 252.
23- كافى، ج 5، ص 111.
24- بحارالأنوار، ج 50، ص 102.
25- مناقب آل ابیطالب، ج 4، ص 384.
26- فرق الشیعه، ص 133.
27- مروج الذهب، ج 4، ص 52.