• امام جواد علیه‌السلام ویژگی‌ها و حوادث مهم زمان امامت
  • چکیده

امام محمّد تقى عليه‏السلام در تاريخ پانزدهم يا نوزدهم ماه مبارك رمضان سال يكصد و نود هجرى قمرى، در مدينه به دنيا آمد.

نامش محمّد و نام پدرش على بن موسى الرضا عليه‏السلام و نام مادرش سُبيكه يا خيزران بود. (1)

كنيه‏اش، ابوجعفر (الثانى) و لقب‌هایش، قانع، مرتضى، جواد، تقى بود. (2)

هفت سال و هشت ماه از عمرش گذشته بود كه پدر بزرگوارش وفات كرد. دوران امامتش،
هفده سال بود. (3)

معتصم خليفه عباسى او و همسرش ام‏الفضل (دختر مأمون) را به بغداد فرا خواند. در تاريخ بيست و هشتم ماه محرّم سال دويست و بيست، وارد بغداد شد و در ماه ذوالقعده همان سال، در بغداد وفات كرد و در قبرستان قريش كنار قبر جدّش موسى بن جعفرعليهماالسلام مدفون شد. در آن زمان، بيست و پنج سال و چند ماه از عمر شريفش گذشته بود. (4)

 

  • نصوص بر امامت

على بن جعفر بن محمّد گفته است: دست ابوجعفر محمّد بن على رضا عليه‏السلام را گرفتم و عرض كردم: «شهادت مى‏دهم كه تو امام هستى نزد خدا».

امام رضا عليه‏السلام گريست و فرمود: عمو! آيا از پدرم نشنيدى كه مى‏گفت: رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: «پدرم فداى فرزند بهترين كنيزان نوبيه طيبه، كه از نسل او امامى به وجود مى‏آيد كه از وطن دور افتاده و از خون پدر و جدّش انتقام خواهد گرفت. او، داراى غيبتى است طولانى، به گونه‏اى كه گفته مى‏شود، مرده يا به هلاكت رسيده و به كدام وادى رفته است»؟ عرض كردم: «درست مى‏گويى. جانم فدايت!». (5)

صفوان بن يحيى گفته است: خدمت حضرت رضا عليه‏السلام عرض كردم: قبل از اين كه
خداى متعال ابوجعفر را به شما عطا كند، از شما سؤال مى‏كردم، فرموديد: «خدا به زودى
پسرى به من عطا خواهد كرد». اكنون خدا به شما پسرى عطا كرده و چشم ما به او روشن
شده است. اگر خداى ناكرده براى شما حادثه‏اى رخ بدهد به چه كس رجوع كنيم؟ فرمود:
«به ‏اين». و با دست خود به ابوجعفر كه در برابرش ايستاده بود اشاره كرد. عرض كردم:
«فدايت شوم! اين كه يك پسر سه ساله است!». فرمود: «سن كم او با امامتش منافات
ندارد. حضرت عيسى عليه‏السلام هم پيامبر و حجّت خدا بود، در حالى كه سن او كم‏تر از
سه سال بود». (6)

معمّر بن خلاد گفته است: از حضرت امام رضا عليه‏السلام شنيدم كه بعد از ذكر مطالبى درباره علامات امامت فرمود: «چه نيازى به اين علامات داريد؟ اين فرزندم ابوجعفر را جانشين و خليفه خودم قرار دادم».

سپس فرمود: «ما، اهل بيتى هستيم كه كودكانمان، بى كم و كاست، مانند بزرگانمان
هستند». (7)

حسين بن يسار گفته است: ابن قياما، در نامه‏اى به ابوالحسن رضا عليه‏السلام نوشت: «تو  چگونه مى‏توانى امام باشى در حالى كه پسرى ندارى تا جانشينت باشد؟».

حضرت ابوالحسن عليه‏السلام در جواب نوشت: «از كجا مى‏دانى كه من فرزندى نخواهم
داشت؟ به خدا سوگند! چند روزى بيش نخواهد گذشت كه خدا به من فرزندى عطا خواهد كرد كه حق را از باطل جدا مى‏كند». (8)

ابن ابى نصر بزنطى گفته است است: روزى، ابن نجاشى به من گفت: «بعد از صاحب تو
(امام رضا) امام كيست؟ اين را سؤال كن و به من خبر بده». من خدمت حضرت رضا
عليه‏السلام رسيدم و سؤال ابن نجاشى را مطرح كردم، فرمود: «امام بعد از من، فرزندم
خواهد بود».

آن‏گاه فرمود: چه كسى جرأت دارد بگويد: «فرزندم»، در حالى كه فرزند ندارد؟ در آن زمان، هنوز ابوجعفر به دنيا نيامده بود، ولى چند روزى بيش طول نكشيد كه ابوجعفر عليه‏السلام متولّد شد. (9)

ابن قياما واسطى -كه واقفى بود- گفت: خدمت على بن موسى الرضا عليه‏السلام رسيدم. عرض كردم: «آيا در يك زمان، دو نفر مى‏توانند امام باشند؟».

فرمود: «نه، جز اين كه يك نفر آنان صامت باشد». عرض كردم: «هم اكنون شما امام
صامت نداريد؟». فرمود: «به خدا سوگند! خدا به من فرزندى عطا مى‏كند كه از حق و اهل
حق حمايت مى‏كند و در محو باطل كوشش خواهد كرد».

اين سخن را در حالى فرمود كه هنوز پسر نداشت، ولى بعد از گذشت يك سال، فرزندش
ابوجعفر عليه‏السلام به دنيا آمد. (10)

حسن بن جهم گفته است: در خدمت حضرت ابوالحسن عليه‏السلام نشسته بودم. فرزند
صغيرش را فراخواند و در دامن من نشانيد. و فرمود: «پيراهنش را بيرون بياور».
پيراهن او را خارج ساختم، فرمود: «بين دو شانه‏اش را نگاه كن». نگاه كردم. ديدم چيزى شبيه يك مُهر در بين دو شانه‏اش نقش بسته است. سپس فرمود: «اين را مى‏بينى؟ پدرم نيز يك چنين علامتى را داشت». (11)

ابويحيى صنعانى گفته است: در خدمت ابوالحسن رضا عليه‏السلام بودم كه فرزندش
ابوجعفر را در حالى كه كوچك بود، برايش آوردند. فرمود: «اين، مولودى است كه بركت عظيمى براى شيعيانم دارد و همانند او متولّد نشده است». (12)

خيرانى از پدرش نقل كرده كه گفت: در خراسان، خدمت امام رضا عليه‏السلام بودم.
مردى سؤال كرد: «اگر حادثه‏اى براى شما رخ داد، به چه كسى رجوع كنيم؟». فرمود: «به
فرزندم ابوجعفر». گويا آن مرد، سن ابوجعفر را كوچك دانست، لذا امام رضا عليه‏السلام فرمود: «خداوند سبحان، حضرت عيسى عليه‏السلام را به نبوّت و رسالت مبعوث كرد در حالى كه سن او كم‏تر از سن ابوجعفر بود». (13)

محمّد ابن ابى عباد (كاتب امام رضا عليه‏السلام) گفته است: حضرت رضا عليه‏السلام محمّد فرزندش را همواره با كنيه مى‏ناميد. مى‏گفت: «ابوجعفر چنين گفت» و «من به ابوجعفر چنين نوشتم». كمال احترام را نسبت به او رعايت مى‏كرد، در حالى كه كودك بود. نامه‏هاى حضرت ابوجعفر عليه‏السلام هم با نهايت فصاحت و بلاغت از مدينه به پدرش ابوالحسن عليه‏السلام در خراسان مى‏رسيد. از آن حضرت شنيدم كه مى‏فرمود: «ابوجعفر، وصّى و خليفه من است». (14)

مسافر گفته است: ابوالحسن رضا عليه‏السلام در خراسان به من فرمود: «نزد ابوجعفر برو. او، امام و صاحب تو است.». (15)

ابراهيم ابن ابى محمود گفته است: در توس، خدمت امام رضا عليه‏السلام بودم كه مردى عرض كرد: «اگر براى شما حادثه‏اى رخ داد، به چه كس مراجعه كنم؟». فرمود: «به پسرم، محمّد».

گويا سؤال كننده، سن ابوجعفر عليه‏السلام را كوچك شمرد، لذا على بن موسى الرضا عليه‏السلام فرمود: «خدا، عيسى بن مريم عليه‏السلام را به پيامبرى و اقامه شريعت مبعوث كرد، در حالى كه سنش كم‏تر از ابوجعفر بود». (16)

ابن بزيع گفته است: از ابوالحسن رضا عليه‏السلام سؤال شد: «آيا منصب امامت به عمو و دايى نيز مى‏رسد؟». فرمود: «نه». عرض شد: «به برادر مى‏رسد؟». فرمود: «نه». عرض شد: «پس به چه كس مى‏رسد؟». فرمود: «به فرزندم».

 

اين سخن را در زمانى فرمود كه هنوز پسرى نداشت. (17)

 

 

 

  • فضایل و مكارم

چنان كه قبلاً گفته شد و به اثبات رسيد، امام، يك انسان كامل و واجد همه كمالات انسانى، و فاقد هرگونه نقص و عيب است و اين، يكى از آثار و لوازم عصمت است.

بعد از اين كه امامت يك فرد از روى ادلّه به اثبات رسيد، كمالات ذاتى او نيز به اثبات خواهد رسيد. بنابراين، علم و فضل و تقوا و عبادت و تخلّق به اخلاق نيك و منزّه بودن از ارتكات گناه و اخلاق زشت از لوازم ذاتى هر امامى است و از اين جهت، تفاوتى ميان امامان نيست. همه، انسان کامل‌اند و واجد همه كمالات. كودكى و نوجوانى و جوانى و سالخوردگى، در اين جهات تأثيرى ندارد. اگر مشاهده مى‏شود كه از بعض امامان، علوم كم‏ترى به ما رسيده يا در مورد عبادات و فضایل و مكارم بعض آنان، در مصادر تاريخى و روايى، مطالب كم‏ترى داريم، نه بدين جهت است كه از ساير امامان در اين جهات ناقص‏تر بوده‏اند، بلكه اوضاع سياسى و اجتماعى و مقدار عمر آنان و شرايط زمان و مكان، در اين تفاوت‏ها دخالت داشته است.

از جمله اين امامان، امام محمّد تقى عليه‏السلام است. با اين كه احاديث فراوانى از آن حضرت روايت شده و در كتب حديث موجود است، ولى به اندازه پدرانش نيست.

از عبادت و خشوع و دعا و مناجات و در انفاق و احسان به مستمندان و ديگر مكارم اخلاقى، به مقدار پدرانش، در مصادر مطلب نداريم.

در تعليل اين حادثه، به دو مطلب مى‏توان اشاره كرد:

علّت نخست، عمر كوتاه آن حضرت است كه متأسفانه بيش از بيست و پنج سال نبود و
جوان مرگ شد، لذا طبعاً امكان نشر حديث و فضایل برايش كم‏تر بود.

علّت دوم، سن كم او است. حضرت، در سن هفت سال و چند ماهگى به امامت رسيد.

در همين سنين كم، گر چه از علوم دين به مقدار كافى برخوردار و در ساير فضایل و كمالات انسانى در حدّ اعلا بود، ولى با توجّه به سن كم او، مراتب علمى و كمالات ذاتى او بر اكثر افراد، حتّى شيعيان مخفى بود. طبعاً، براى كسب علوم، افراد كم‏ترى به آن حضرت مراجعه كرده‏اند. به همين جهت، كم‏تر مورد توجّه دانشمندان قرار مى‏گرفت، حتى بعد از زمان بلوغ هم همين وضع ادامه داشت. البته مراتب علمى و فضایل انسانى او، به تدريج، آشكارتر مى‏شد و روز به روز بر تعداد ارادتمندان و علاقه‏مندانش اضافه مى‏شد، ولى متأسّفانه، مرگ زود هنگامش فرا رسيد و مسلمانان از علوم و معارف او كم بهره شدند. در عين حال، مطالبى از آن حضرت باقى مانده كه مى‏تواند براى علاقه‏مندان مفيد باشد.

شيخ مفيد نوشته است: «هنگامى كه فضایل و علم و حكمت و ادب و كمال عقل حضرت
ابوجعفر عليه‏السلام با سن كمش براى مأمون به اثبات رسيد و او را برتر از مشايخ زمان يافت، شيفته وى شد و دخترش ام‏الفضل را به او تزويج كرد و به مدينه فرستاد و همواره در اكرام و تجليل و بزرگداشت او كوشا بود». (18)

ابوالفرج عبدالرحمان بن جوزى حنفى نوشته است: «محمّد بن على موسى عليه‏السلام در
علم و تقوا و زهد و جود، به سيره پدرش رفتار مى‏كرد. مأمون بعد از وفات پدرش على بن
موسى الرضا، او را از مدينه به بغداد فراخواند و گرامى داشت و آن چه را به پدرش مى‏داد به او عطا كرد و دخترش ام‏الفضل را نيز به زوجيّت او در آورد». (19)

ريّان بن شبيب گفته است: هنگامى كه مأمون اراده كرد دخترش ام‏الفضل را به ازدواج ابوجعفر محمّد بن على در آورد، خبر اين مطلب، به بعض بزرگان بنى عباس رسيد. اين كار، بر ايشان سنگين آمد. از آن ترسيدند كه این امر به ولايت‌عهدى او منتهى شود، چنان كه قبلاً براى على بن موسى الرضا عليه‏السلام به وقوع پيوست. گروهى از خانواده‏اش در اين‌باره فكر كردند و نزد او رفتند و گفتند: «يا اميرالمؤمنين! تو را سوگند مى‏دهيم كه از تزويج با ابن‏الرضا منصرف شوى؛ زيرا، از آن مى‏ترسيم كه خلافتى كه به دست ما افتاده، خارج شود. از اختلافى كه از قديم در بين ما و بنى هاشم وجود داشته و رفتار خلفاى قبل از تو با آنان، اطلاع دارى. به وسيله عملى كه تو قبلاً با على بن موسى الرضا عليه‏السلام انجام دادى و او را به ولايت‌عهدى برگزيدى، با مشكل سختى مواجه شديم كه خداى متعال در حل آن به ما كمك كرد. تو را به خدا سوگند! از ازدواج دخترت با ابن‌الرضا منصرف شو و ما را در محذور ديگرى قرار نده».

مأمون در جواب گفت: «امّا اختلافى كه از قديم ميان شما و آل ابوطالب وجود داشته،
باعث آن، شما بوديد. اگر انصاف مى‏داديد، فرزندان ابوطالب، براى خلافت، از شما شايسته‏تر هستند. امّا رفتار بدى كه خلفاى قبل نسبت به آنان داشتند، آنان، قطع رحم كردند و من از ارتكاب قطع رحم به خدا پناه مى‏برم. به خدا سوگند! من از انتخاب رضا عليه‏السلام به ولايت‌عهدى خودم، اصلاً پشيمان نيستم. من، ابتدا، به آن حضرت خلافت را پيشنهاد كردم، ولى قبول نكرد و مقدّر چنين بود كه قبل از من بميرد و به خلافت نرسد، امّا ابوجعفر محمّد بن على را بدين جهت انتخاب كردم كه با وجود سن كم از لحاظ علم و فضل بر همه اهل فضل و علم برترى دارد و در اين جهت، اعجوبه است. اميدوارم فضل او بر مردم آشكار گردد تا بدانند كه عقيده من درباره آن جناب درست است».

آنان گفتند: «گر چه رفتار اين كودك تو را به شگفتى انداخته، ولى به هر حال كودك است و از علوم و معارف و فقه بى‏بهره است. مهلت بده تا ادب و فقه بياموزد، بعد از آن هر كار خواستى انجام بده».

مأمون پاسخ داد: «واى بر شما! من، اين جوان را بهتر از شما مى‏شناسم. اين جوان، از اهل‏بيتى است كه علوم آنان از جانب خدا، و به الهام او است. پدران او، همواره، در علوم دين و ادب از ساير مردم بى‌نياز بودند. اگر مايل باشيد مى‏توانيد او را امتحان كنيد».

گفتند: «يا اميرالمؤمنين! پيشنهاد خوبى است و ما او را امتحان مى‏كنيم. وقتى را تعيين كنيد تا يكى از دانشمندان در حضور شما در فقه شريعت از او سؤال كند. اگر درست جواب داد، ما ديگر حرفى نداريم».

مأمون گفت: «مانعى نيست. هر وقت كه خواستيد بياييد».

آنان از مجلس خارج شدند و تصميم گرفتند كه يحيى بن اكثم را كه قاضى‌القضات بود
براى انجام دادن مراسم امتحان دعوت كنند. به او گفتند: «مسائل دشوارى را آماده كن
تا در حضور مأمون از ابن‌الرضا امتحان به عمل آورى و او را مجاب سازى». آنان، حتّى وعده اموال گران‏بها نيز به او دادند.

 

در روز موعود، به اتّفاق يحيى بن اكثم، نزد مأمون آمدند. مأمون، دستور داد بخشى از خانه را مفروش كردند و دو متكا گذاشتند. در اين هنگام، ابوجعفر عليه‏السلام در حالى كه نوزده سال و چند ماه از سن مباركش گذشته بود، وارد مجلس شد و بين دو متكا نشست. يحيى بن اكثم نيز در مقابل آن حضرت نشست و مردم بر طبق درجات خود ايستادند. مأمون هم نزديك ابوجعفر عليه‏السلام نشست.

يحيى بن اكثم از مأمون پرسيد: «يا اميرالمؤمنين! اجازه مى‏دهيد مسائلى را از ابوجعفر سؤال كنم؟». مأمون گفت: «از خود ابوجعفر اجازه بگير». يحيى با كسب اجازه از آن حضرت، عرض كرد: «كسى كه در حال احرام صيد كند، وظيفه‏اش چيست؟».

حضرت ‏ابوجعفر عليه‏السلام فرمود: «صيد را در حرم كشته يا در خارج حرم؟ مُحْرِم، عالم بوده يا جاهل؟ به عمد كشته يا به خطا؟ مُحْرِم، آزاد بوده يا بنده؟ صغير بوده يا كبير؟ اوّلين صيد او بوده يا تكرار كرده؟ صيد او از پرندگان بوده يا غير آن؟ كوچك بوده يا بزرگ؟ از كار خود پشيمان شده يا نه؟ صيد او در شب بوده يا روز؟ مُحْرِم به احرام عمره بوده يا حج؟».

يحيى بن اكثم در پاسخ اين سؤالات متحيّر شد، به گونه‏اى كه آثار عجز در چهره‏اش
آشكار گرديد و حاضران به خوبى آن را درك كردند. در اين هنگام، مأمون گفت: «خداى را
بر اين نعمت و توفيق سپاس مى‏گويم». بعد از آن، به اهل بيت خودش نگاه كرد و گفت:
«ديديد آن چه من درباره ابوجعفر مى‏گفتم حق بود؟».

آن‌گاه به حضرت ابوجعفر عليه‏السلام عرض كرد: «اگر صلاح مى‏دانيد پاسخ اين فروع
فقهى را بفرماييد تا استفاده كنيم».

حضرت فرمود: «اگر صيد را در خارج حرم بكشد و از پرندگان بزرگ باشد، بايد يك گوسفند كفاره بدهد. اگر صيد را در حرم بكشد، بايد دو گوسفند كفاره بدهد. اگر صيد، جوجه پرنده و در خارج حرم باشد، كفاره‏اش بره‏اى است كه تازه از شير گرفته شده است. اگر همين جوجه را در حرم كشته، كفاره‏اش يك برّه است و قيمت جوجه. اگر الاغ وحشى را صيد كرده، كفاره‏اش يك گاو است. اگر شترمرغ را صيد كرده، كفاره‏اش ذبح يك شتر است. اگر آهو باشد، كفاره‏اش يك گوسفند است. اگر يكى از اين‏ها را در حرم صيد كرده باشد، كفاره‏اش دو برابر خواهد بود و در جوار كعبه ذبح خواهد شد. اگر مُحْرِم به احرام حج، حيوان قربانى خود را به همراه آورد و در مِنى آن را ذبح مى‏كند.

كفاره صيد در حال احرام بر جاهل و عالم يكسان است، امّا در حال عمد، گناه هم دارد، در صورتى كه اگر خطايى باشد، گناه ندارد.

كفاره‏اى كه بر شخص آزاد واجب مى‏شود، بر ذمّه خود او است، ولى اگر بنده باشد، كفاره‏اش بر مولاى او خواهد بود.

اگر صيدكننده نابالغ باشد، كفاره بر او واجب نمى‏شود.

صيدكننده در حال احرام، اگر از عمل خود توبه كند، عقاب اخروى ندارد، ولى اگر توبه نكند و بر گناه خود اصرار ورزد، عذاب اخروى هم خواهد داشت».

در اين هنگام مأمون گفت: «احسن اى اباجعفر! خدا به تو جزاى نيك عطا فرمايد. اگر صلاح مى‏دانى تو نيز از يحيى سؤالى داشته باش».

حضرت ابوجعفر عليه‏السلام به يحيى بن اكثم فرمود: «اجازه مى‏دهى مسئله‏اى را از تو سؤال كنم؟». عرض كرد: «بفرماييد. اگر مى‏دانستم جواب مى‏دهم و اگر نمى‏دانستم از شما استفاده مى‏كنم».

فرمود: «از مردى به من خبر بده كه در اوّل روز، به زنى نگاه كرده، نظرش حرام بوده، بعد از برآمدن روز، نگاه به آن زن، برايش حلال شده است. اوّل ظهر، نگاه كردن به او، دوباره برايش حرام شده و هنگام نماز عصر، باز هم نگاه به او برايش حلال شده است. بعد از غروب آفتاب، دوباره برايش حرام شده و وقت نماز عشاء، برايش حلال شده است. در نصف شب دوباره برايش حرام شده و بعد از طلوع فجر، بار ديگر برايش حلال شده است؟ اين زن، چه زنى است و اين حلّيّت و حرمت‏ها، چگونه برايش به وجود آمده است؟».

يحيى بن اكثم عرض كرد: «جواب اين سؤال را نمى‏دانم. شما بفرماييد تا استفاده كنم».

حضرت ابو جعفر عليه‏السلام فرمود: «زن مذكور، كنيزى است كه در اوّل روز مرد بيگانه‏اى به او نگاه مى‏كند و نظرش حرام است. وقتى روز برآمد آن مرد بيگانه، او را از مولايش خريدارى مى‏كند و نظر به او برايش حلال مى‏گردد. اوّل ظهر، آن كنيز را آزاد مى‏كند و نگاه

 

به او برايش حرام مى‏شود. به هنگام عصر، او را تزويج مى‏كند و نگاه به او برايش حلال مى‏گردد. هنگام مغرب، به صورت طلاق ظهار، از او جدا مى‏شود و نگاه به او برايش حرام مى‏گردد. به هنگام عشاء، كفاره ظِهار مى‏دهد و آن زن دوباره برايش حلال مى‏گردد. در نيمه شب او را طلاق مى‏دهد و برايش حرام مى‏شود، و هنگام طلوع فجر، به او رجوع مى‏كند و برايش حلال مى‏گردد».

در اين هنگام، مأمون، به حاضران خطاب كرد و گفت: «كدام يك از شما مى‏تواند اين‌گونه به مسائل فقهى جواب دهد؟» عرض كردند: «يا اميرالمؤمنين! هيچ يك از ما چنين قدرتى را ندارد». مأمون گفت، «فضل و كمال و علمى را كه مشاهده كرديد، از خصایص اهل‏بيت است، و صغر سن، آنان را از اين كمالات محروم نمى‏سازد».

بعد از اين كه فضایل و كمالات امام جواد عليه‏السلام بر حاضران روشن شد، مأمون دخترش ام‏الفضل را به عقد ازدواج او در آورد. خطبه عقد خوانده شد و هدايايى را در ميان حاضران تقسيم كرد. (20)

از عيون‌المعجزات نقل شده كه وقتى امام رضا عليه‏السلام رحلت فرمود، حضرت ابوجعفر عليه‏السلام تقريباً هفت ساله بود. در ميان شيعيان بغداد و ساير شهرها، در موضوع جانشين او، اختلاف افتاد. ريان بن صلت و صفوان بن يحيى و محمّد بن حكيم و عبدالرحمان بن حجاج و يونس بن عبدالرحمان و گروه ديگرى از شيعيان مورد اعتماد، در خانه عبدالرحمان حجاج گرد آمدند و در مصيبت ارتحال امام رضا عليه‏السلام گريه كردند. در اين ميان، يونس بن عبدالرحمان برخاست و گفت: «بهتر است گريه را بگذاريد و در اين‌باره مشورت كنيم كه در مسائل دينى خودمان به چه كس مراجعه كنيم تا ابوجعفر فرزند امام رضا عليه‏السلام بزرگ شود». در اين هنگام، ريان بن صلت برآشفت و برخاست و گفت: «يونس! گويا تو در ظاهر ادعاى ايمان مى‏كنى، ولى در باطن شك دارى؟! اگر امامت از جانب خدا است، كودك يك روزه نيز به منزله پيرمرد عالم و برتر از او خواهد بود و اگر از جانب خدا نباشد، اگر هزار سال هم سن داشته باشد، همانند يك فرد عادى خواهد بود. تفكّر ما بايد اين‌گونه باشد».

آن زمان موسم حج بود. هشتاد نفر از فقها و علماى بغداد گرد آمدند و عازم سفر حج
شدند. به مدينه رفتند تا حضرت ابوجعفر عليه‏السلام را ملاقات كنند. بر خانه امام صادق عليه‏السلام وارد شدند، چون آن‏جا خالى بود.

عبدالله بن موسى به ديدار آنان آمد. در اين هنگام، مردى برخاست و گفت: «اين فرزند رسول خدا است. هر كس مسئله‏اى دارد مى‏تواند سؤال كند». مسائلى را سؤال كردند. عبدالله آن‏ها را جواب داد، ولى همه جواب‏ها بر خلاف حق بود. بدين جهت فقها و علما و شيعيان، اندوهناك و پريشان شدند. از جاى برخاستند و قصد انصراف داشتند. پيش خود مى‏گفتند: «اگر ابوجعفر مى‏توانست مسائل را به طور صحيح جواب بدهد، ناچار نمى‏شديم اين پاسخ‏هاى نادرست را از عبدالله بشنويم».

ناگهان از صدر مجلس، در باز شد و موفّق وارد گشت و گفت: «اين ابوجعفر عليه‏السلام است». حاضران برخاستند و به استقبال رفتند و سلام گفتند. در اين هنگام، ابوجعفر عليه‏السلام در حالى كه پيراهنى بر تن و عمامه‏اى بر سر و نعلينى بر پا داشت، وارد شد و در گوشه‏اى نشست. كسانى كه مسئله‏اى داشتند، برخاستند و مسائل خود را پرسيدند. از حضرت ابوجعفر عليه‏السلام جواب خود را شنيدند. همه جواب‏ها، بر طبق حق و ضوابط شرع بود. خوشنود شدند و برايش دعا كردند و عرض كردند: «عمويت عبدالله اين‌گونه و اين‌گونه جواب داد». فرمود: «لاإله إلاّ الله! عمو! بسيار گران است كه در قيامت تو را باز دارند و بگويند: «چرا به آن چه نمى‏دانستى فتوا دادى در حالى كه اعلم از تو در بين مردم وجود داشت؟!». (21)

با وجود فرصت كم و عمر كوتاه و كارشكنى دشمنان و كوتاهى و غفلت بعض شيعيان، باز
هم احاديث فراوانى از آن حضرت باقى مانده و در كتب حديث به ثبت رسيده كه مطالعه
آن‏ها مى‏تواند در اثبات علم آن جناب مفيد باشد.

 

  • تعبد و اخلاق

امام جواد عليه‏السلام گر چه عمر كوتاهى داشت، ولى همانند پدران بزرگوارش، در شناخت و توحيد خدا و درك معارف مربوط به مبدأ و معاد، از آگاهى‏هاى بسيار عميقى برخوردار بود. در باطن، ذات حقایق جهان هستى را مشاهده مى‏كرد و ايمان و يقين او برتر از الفاظ و مفاهيم ذهنى بود. اين، از آثار و لوازم امامت است. به همين جهت مى‏توان گفت، حضرت جواد عليه‏السلام همانند پدرانش، در خشوع و عبادت و نماز و دعا و تخلّق به اخلاق نيك و انجام كارهاى خير، كوشا و جدّى بوده است. گر چه به علّت صغر سن و جهاتى ديگر، كمتر مورد توجّه مردم بود و مطالب كمترى درباره‏اش نقل شده است، ولى باز هم مطالبى به دست ما رسيده است.

شيخ مفيد نوشته است: «هنگامى كه حضرت ابوجعفر عليه‏السلام به اتّفاق همسرش ام‏الفضل بغداد را ترك و رهسپار مدينه بودند، وقتى به كوفه رسيد، مردم به استقبالش آمدند. نزديك مغرب، به خانه مسيّب رسيد. پياده شد. به مسجد رفت. در صحن مسجد، درختى بود كه اصلاً ميوه نمى‏داد. آب خواست و نزد آن درخت وضو گرفت. نماز مغرب را با مردم به جماعت خواند. در ركعت اوّل، حمد و سوره «إذا جاءَ نصرالله» را خواند و در ركعت دوم، حمد و «قل هوالله أحد». قبل از ركوع دوم، قنوت به جاى آورد. ركعت سوم را خواند و تشهّد و سلام داد. بعد از آن كمى نشست و ذكر گفت. بعد از آن برخاست و چهار ركعت نافله مغرب خواند. سپس تعقيب خواند و دو سجده شكر به جاى آورد و از مسجد بيرون رفت. وقتى مردم به نزديك آن درخت رفتند، ديدند به بركت وضوى حضرت ابوجعفر عليه‏السلام ميوه‌دار شده است. میوه‌هایش را خوردند، ديدند بسيار شيرين و گوارا است، ولى هسته ندارد. (22)

مردى از فرزندان حنيفه، از اهالى بست و سجستان، گفته است: در سالى كه حضرت ابوجعفر عليه‏السلام در آغاز خلافت معتصم عباسى، به حج مى‏رفت، من، سر سفره غذا به آن حضرت عرض كردم: «والى ما به شما اهل بيت علاقه و محبّت دارد. در دفتر او، مالياتى بر من نهاده شده كه قدرت اداى آن را ندارم. اگر صلاح مى‏دانيد، توصيه بفرماييد نسبت به من احسان كند». حضرت فرمود: «من او را نمى‏شناسم». عرض كردم: «از دوستداران شما است و نوشته شما مفيد خواهد بود».

آن جناب كاغذى را طلبيد و نوشت: «بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم. امّا بعد؛ فإنَّ موصل كتابي هذا ذَكَرَ عنكَ مَذْهَباً جَميلاً و إنَّ مالَكَ من عملك ما أحسنتَ فيه، فَأحْسِنْ إلى إخوانك وَ اعْلَمْ أنّ الله عزّوجلّ سائلك عن مثاقيل الذرّ والخردل».

همين شخص گفت: «وقتى وارد سجستان شدم، چون خبر نامه به حسين بن عبدالله نيشابورى (والى آن جا) رسيده بود، دو فرسخ به استقبال من آمد. نامه امام عليه‏السلام را به
وى دادم. آن را بوسيد و بر چشمش گذاشت و گفت: «حاجت تو چيست؟». گفتم: «ماليّاتى در دفتر شما بر من نهاده شده كه قدرت پرداخت آن را ندارم». والى دستور داد آن مبلغ را
از من نگيرند. و گفت: «تا زمانى كه من سر كار باشم، از تو ماليات نمى‏گيرم». آنگاه از وضع اهل و عيالم جويا شد. پاسخ دادم. دستور داد به مقدار نياز خودم و خانواده‏ام و مقدارى زيادتر به من دادند تا زمانى كه آن مرد والى بود، من خراجى نپرداختم و تا زنده بود، احسانش را از من قطع نكرد. (22)

ابوهاشم گفته است: ابوجعفر عليه‏السلام سيصد دينار، در كيسه‏اى به من داد و فرمود: «به فلان پسر عمويم بده». و فرمود: «او به تو خواهد گفت: كسى را به من معرفى كن تا برايم خريد كند». اتفاقاً، وقتى پول را به پسر عمويش دادم، گفت: «كسى را معرفى كن تا برايم جنس بخرد». (23)

بزنطى گفته است: ابوالحسن رضا عليه‏السلام در نامه‏اى براى فرزندش ابوجعفرعليه‏السلام نوشته بود:

اى ابا جعفر! شنيده‏ام خدمتگزاران، تو را از در كوچك بيرون مى‏برند. اينان بخل مى‏ورزند مبادا كسى از تو خيرى ببيند! پسرم، تو را به حق خودم سوگند مى‏دهم كه ورود و خروج تو جز از در بزرگ نباشد. هر گاه كه از منزل بيرون مى‏روى، حتماً پولى را به همراه خود داشته باش و هر كس از تو كمك خواست، حتماً چيزى به او بده. اگر عموها و عموزادگان از تو درخواست كردند، كم‏تر از پنجاه دينار به آنان نده، و بيش‏تر از آن در اختيار خودت است كه بدهى يا ندهى. اگر عمه‏ها تقاضا كردند، كم‏تر از بيست و پنج دينار نباشد و بيش‏تر از آن در اختيار خودت است. من مى‏خواهم، خدا، مقام تو را بالا ببرد. عطا كن و از فقر و تنگدستى نترس. (24)

  • شهادت ایشان

هنگامی که معتصم عباسی به خلافت رسید، از جانب آن حضرت احساس نگرانی کرد، از این‌رو به والی مدینه دستور داد امام جواد علیه السلام و همسرش ام‌فضل را به بغداد اعزام کند. (25) با ورود امام جواد علیه‌السلام در محرم سال 220 به بغداد (26)، معتصم به جوسازی و تحریک و شهادت دروغین علیه آن حضرت پرداخت. او همچون برادرش مأمون بزرگان مذاهب گوناگون را به مناظره و مجادله با امام جواد علیه‌السلام دعوت می‌کرد تا شاید در این گفتگوها لغزشی از امام علیه‌السلام پیش آید، اما عظمت علمی آن حضرت اعتبار بیشتر ایشان شد. معتصم هنگامی که نتوانست با توسل به راه‌های گوناگون شخصیت آن حضرت را تخریب کند، تصمیم گرفت وی را به قتل برساند. بدین منظور ام‌فضل دختر مأمون را مأمور این کار کرد. ام‌فضل نیز که نه فرزندی از آن حضرت داشت و نه میانه خوبی با او، اصرار عمو و برادر خود را پذیرفت و امام جواد علیه‌السلام را مسموم کرد و به شهادت رساند. (27)

——————

1- كافى، ج 1، ص 492 , بحارالأنوار، ج 50، ص 2.

2- مطالب‏السؤول ج 2، ص 140 و مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 4103.

3- بحارالأنوار، ج 50، ص 12.

4- بحارالأنوار، ج 50، ص 1.

5- الإرشاد، ج 2، ص 275.

6- الإرشاد، ج 2، ص 276 و الفصول‏المهمة، ص 247.

7- الإرشاد، ج 2، ص 277 و الفصول‏المهمة، ص 247.

8- الإرشاد، ج 2، ص 277.

9- الإرشاد، ج 2، ص 277.

10- الإرشاد، ج2، ص 277.

11- الإرشاد، ج 2، ص 278.

12- الإرشاد، ج 2، ص 279.

13- الإرشاد، ج 2، ص 279 و الفصول‏المهمة، ص 247.

14- بحارالأنوار، ج 50، ص 18.

15- بحارالأنوار، ج 50، ص 34.

16- بحارالأنوار، ج 50، ص 34.

17- بحارالأنوار، ج 50، ص 35.

18- تذكرة‏الخواص، ص 359.

19- الارشاد، ج 2، ص 281؛ الفصول‏المهمة، ص 249؛ بحارالأنوار، ج 50، ص 74 و كشف‌الغمة، ج 3، ص 143.

20- بحارالأنوار، ج 50، ص 99.

21- مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 412.

22- الإرشاد، ج 2، ص 288 و الفصول المهمة، ص 252.

23- كافى، ج 5، ص 111.

24- بحارالأنوار، ج 50، ص 102.

25- مناقب آل ابیطالب، ج 4، ص 384.

26- فرق الشیعه، ص 133.

27- مروج الذهب، ج 4، ص 52.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا