• چکیده

حضرت موسى بن جعفر عليه‏السلام در هفتم ماه صفر سال 128هجرى قمرى، در قريه‏اى به
نام «ابواء» بين مكه و مدينه به دنيا آمد.

پدرش امام جعفر صادق عليه‏السلام و نام مادرش، حميده بود. نامش موسى و كنيه‏اش ابوالحسن، ابوابراهيم، ابوعلى، ابواسماعيل، و لقب‏هايش عبدصالح، نفس زكيه، زين‏المجتهدين، صابر، امين، زاهد، صالح بود. مشهورترين لقب آن حضرت، كاظم است.

در تاريخ 25 ماه رجب سال 183هجرى قمرى در زندان سندى بن شاهك در بغداد به شهادت رسيد، و در مقبره قريش (معروف به كاظمين) به خاك سپرده شد. در آن زمان، پنجاه و پنج سال از عمر شريفش گذشته بود. مدّت بيست سال با پدرش زندگى كرد و مدّت امامتش سى و پنج سال بود. (1)

با اين كه موسى بن جعفر عليه‏السلام به دليل نبود زمينه، نسبت به خلفاى وقت، عملاً مزاحمتى نداشت و اوقات خود را صرف عبادت و كار و امور معيشتى مى‏كرد و بيش‏تر به نشر علوم و معارف دين و ارشاد و هدايت مردم و پرورش شاگردان و راويان حديث مى‏پرداخت، به گونه‏اى كه از مشاهير علما و فقها به حساب مى‏آمد، ولى خلفاى وقت، از موقعيّت علمى و محبوبيّت اجتماعى او بيم و هراس داشتند و همواره مراقب او و اصحاب و شيعيانش بودند و به راه‌های مختلف برايش مزاحمت ايجاد مى‏كردند. چندين مرتبه، از مدينه به بغداد، احضار، و مورد عتاب و خطاب قرار گرفت و حتى گاهى قصد قتل او را داشتند كه به علت برخى ملاحظات، منصرف شدند و حضرت به مدينه مراجعت كرد.

در نهايت، در اثر بدگویی بعضی از خويشانش، هارون‌الرشيد، حكم جلب حضرت را از مدينه به بغداد صادر كرد. مدّت‏هاى طولانى در زندان بصره و بغداد زندانى شد. آخرين زندان آن حضرت، زندان سندى بن شاهك در بغداد بود. اين زندان، زندانِ بسيار سختى بود.

سرانجام، سندى بن شاهك، به فرمان هارون‌الرشيد، آن حضرت را مسموم ساخت و بعد از
چند روز به شهادت رسيد. بدن شريفش، در مقبره قريش، كنار بغداد، به خاك سپرده شد. (2)

  • نصوص بر امامت

در اين جا، به نصوصى اشاره مى‏كنيم كه از امام صادق عليه‏السلام در رابطه با امامت فرزندش موسى بن جعفر عليه‏السلام صادر شده است.

اسحاق و على، دو فرزند امام صادق عليه‏السلام -كه در فضل و تقواى آنان اختلافى
نيست- نيز از جمله كسانى هستند كه بر نصوص امامت برادرشان موسى بن جعفر عليه‏السلام تصريح كرده‏اند.

مفضل بن عمر گفته است: نزد امام صادق عليه‏السلام بودم كه ابوابراهيم موسى عليه‏السلام -در حالى كه كودك بود- وارد شد. امام صادق عليه‏السلام به من فرمود: «درباره اين فرزندم به تو توصيّه مى‏كنم. به هر يك از اصحاب كه اعتماد دارى، امر او را توصيّه كن». (3)

معاذ بن كثير گفته است: به حضرت صادق عليه‏السلام عرض كردم: «از خدا مى‏خواهم چنان كه تو را با اين مقام و منزلت به پدرت عطا كرد، بعد از مرگ تو نيز يك چنين فردى را از نسل خودت به تو عطا فرمايد». امام صادق عليه‏السلام فرمود: «خداى متعال، چنين فردى را عطا كرده است». عرض كردم: « او كيست؟ من به قربانت روم» آن حضرت اشاره كرد به عبدصالح در حالى كه خواب بود و فرمود: «همين كه خوابيده است». (4)

عبدالرحمان بن حجاج گفته است: بر جعفر بن محمّد عليهماالسلام در حالى كه در فلان
منزل، و در مسجد آن مشغول دعا بود و موسى بن جعفر عليه‏السلام نيز در طرف راست او
نشسته بود و آمين مى‏گفت، وارد شدم و عرض‏كردم: «شما، از علاقه و ارادت ‏من نسبت ‏به‏ خودت اطلاع دارى، ولىّ امر بعد از خودت كيست؟». فرمود: «يا عبدالرحمان! موسى زره (رسول خدا) را پوشيد و اندازه‏اش‏بود». پس عرض‏كردم: «برايم ثابت شد و نيازى‏ به چيز ديگر ندارم». (5)

فيض بن مختار گفته است: به حضرت صادق عليه‏السلام عرض كردم: «دستم را بگير و از
آتش نجات بده، بعد از تو چه كسى را دارم؟». در همين‏ حال، ابوابراهيم -در حالى‏كه كودك
بود- وارد شد. در جوابم فرمود: « اين، صاحب شما است. از او پيروى كن». (6)

منصور بن ‏حازم گفته ‏است: به امام‏صادق عليه‏السلام عرض‏كردم: «پدر و مادرم به ‏قربانت! مرگ، حق است و همه انسان‏ها خواهند مرد. چنان چه براى شما چنين امرى رخ داد، امام بعد از شما كيست؟». دستش را بر شانه ابوالحسن زد و فرمود: «اين، صاحب شما است». اين سخن را در حالى فرمود كه ابوالحسن پنج ساله بود و عبدالله بن جعفر نيز حضور داشت. (7)

عيسى بن عبدالله گفته است: به امام صادق عليه‏السلام عرض كردم: «اگر خداى نكرده، براى شما حادثه‏اى رخ داد، از چه كسى پيروى كنم؟». آن حضرت به فرزندش موسى اشاره
كرد، فرمود: «از اين»…

عرض كردم: «اگر براى موسى حادثه‏اى رخ داد، به چه كس مراجعه كنيم؟». فرمود: «به
پسرش». عرض كردم: «اگر براى فرزندش نيز چنين حادثه‏اى رخ داد، به چه كس بايد مراجعه كرد؟» فرمود : «به پسرش». عرض كردم: «اگر براى او حادثه‏اى واقع شد، در حالى كه برادر بزرگ‏تر و فرزندى كوچك دارد، چه كنيم؟». فرمود: «به فرزندش، و اين چنين، تا ابد ادامه خواهد يافت». (8)

طاهر بن محمّد گفته است: امام صادق عليه‏السلام را ديدم در حالى كه عبدالله فرزندش را موعظه مى‏كرد و مى‏فرمود: «چرا تو مانند برادرت نيستى؟ به خدا سوگند! در صورت او، نورى را مشاهده مى‏كنم». عبدالله عرض كرد: « آيا پدر ما و اصل ما يكى نيست؟». امام صادق فرمود: «او از نفس من مى‏باشد و تو پسر من هستى». (9)

يعقوب سراج گفته است: بر امام صادق عليه‏السلام وارد شدم در حالى كه بالاى سر ابوالحسن كه در گهواره بود، ايستاده بود و مدّتى طولانى مخفيانه با وى سخن مى‏گفت. من نشستم تا كلامش به اتمام رسيد. سپس برخاستم و خدمتش رفتم. به من فرمود: «به ولايت نزديك شو و بر او سلام كن». من به كودك نزديك شدم و سلام كردم. جواب سلامم را با زبان فصيح داد و فرمود: «برو، نام دخترت را كه تازه نامگذارى كرده‏اى، تغيير
بده؛ زيرا، چنين نامى را خدا مبغوض دارد». در همان زمان، دخترى برايم متولد شده بود و او را «حميرا» ناميده بودم.

امام صادق به من فرمود: «به دستور فرزندم عمل كن». من هم نام دخترم را تغيير داد. (10)

صفوان جمّال گفته است: از حضرت صادق عليه‏السلام سؤال كردم: «صاحب اين امر كيست؟». فرمود: «صاحب اين امر، كسى است كه كار لهو و بيهوده انجام نمى‏دهد». در همين حال، ابوالحسن وارد شد، در حالى كه نوزادى را به همراه داشت و به او مى‏فرمود: «براى خدا سجده كن». امام صادق عليه‏السلام او را در بغل گرفت و فرمود: «بأبى و أُمّي! مَنْ لايلهو و لايلعب… پدر و مادرم به فدایت! ای کسی که کار لهو و بیهوده انجام نمی‌دهی». (11)

اسحاق بن جعفر گفته است: روزى، نزد پدرم بودم. على بن عمر بن على به آن حضرت عرض كرد: «قربانت شوم! بعد از تو، من و ساير مردم به چه كسى پناه ببريم؟» فرمود: «به
صاحب اين دو لباس زرد رنگ و دو گيسوان. و او، هم اكنون از در وارد مى‏شود». طولى نكشيد كه در باز شد و ابو ابراهيم موسى عليه‏السلام وارد شد، در حالى كه كودك بود و
دو لباس زرد رنگ بر تن داشت. (12)

محمّد بن وليد گفته است: از على بن جعفر بن محمّد صادق عليه‏السلام شنيدم كه مى‏فرمود: از پدرم جعفر بن محمّد عليه‏السلام شنيدم كه به گروهى از خواص اصحابش مى‏فرمود: «شما را به فرزندم موسى توصيّه مى‏كنم؛ زيرا، او بهترين فرزند من مى‏باشد كه بعد از من خليفه و قائم‏مقام من و حجت خدا بر همه مردم بعد از من خواهد بود». (13)

نصر بن قابوس گفته است: خدمت حضرت صادق عليه‏السلام رسيدم و عرض كردم: «امام بعد از شما كيست؟». فرمود: «ابوالحسن موسى بن جعفر، پسرم، امام بعد از من است». (14)

سليمان بن خالد گفت: روزى خدمت امام صادق عليه‏السلام بوديم. ابوالحسن فرزندش را
حاضر كرد و به ما فرمود: «بعد از من، به اين مراجعه كنيد. به خدا سوگند! او، صاحب شما است». (15)

داوود بن كثير گفته است: به حضرت صادق عليه‏السلام عرض كردم: «فدايت شوم! اگر
حادثه‏اى براى شما رخ داد، به چه كس رجوع كنم؟». فرمود: «به پسرم موسى». پس از رحلت آن حضرت، در امامت موسى، لحظه‏اى شك نكردم». (16)

محمّد بن سنان و ابوعلى زرّاد از ابراهيم كرخى نقل كرده‏اند كه گفت: نزد امام صادق عليه‏السلام بودم كه ابوالحسن موسى بن جعفر در حالى كه طفل بود، وارد شد. من برخاستم. صورتش را بوسيدم و نشستم. پس امام صادق عليه‏السلام فرمود: «اين، بعد از من صاحب تو است». (17)

  • مناقب و فضایل

حضرت موسى بن جعفر عليه‏السلام همانند پدرانش، يك انسان كامل و در همه صفات و
كمالات انسانيّت، سرآمد مردم عصر خويش بود. جمع كثيرى از علما، شخصيّت والاى او را
ستايش كرده‏اند. از باب نمونه به موارد زير اشاره مى‏شود:

ابن صباغ مالكى نوشته است: «موسى كاظم، امامى بزرگ و جليل‌القدر و يگانه بود. حجّت و دانشمندى بزرگوار بود. شب را با نماز و تهجّد مى‏گذرانيد. روزها، روزه‏دار بود. از بس خطاكاران را مى‏بخشيد، «كاظم» ناميده شد. نزد مردم عراق، به «باب الحوائج» معروف است». (18)

احمد بن حجر هيثمى نوشته است: «موسى كاظم از جهت علم و معرفت و كمال و فضل، وارث پدر بود. از بس حليم و بردبار بود، او را «كاظم» مى‏ناميدند. نزد اهل عراق، به
«باب الحوائج» معروف شده است. عابدترين و عالم‏ترين و بخشنده‏ترين مردم عصر خويش بود». (19)

ابن صباغ مالكى نوشته است: «موسى كاظم، عابدترين و عالم‏ترين و سخى‏ترين وكريم‏ترين مردم عصر خويش بود. فقراى مدينه را شناسايى مى‏كرد و به طور مرتب دِرْهم و دينار، در خانه آنان مى‏فرستاد، در حالى كه نمى‏دانستند از كجا مى‏رسد. بعد از وفات او فهميدند كه نفقات از كجا فرستاده مى‏شده است». (20)

ابن حجر عسقلانى درباره آن حضرت نوشته است: «فضایل و مناقب او، بسيار است». (21)

خطيب بغدادى، از قول عبدالرحمان بن صالح ازدى، روايت كرده كه گفت: در سالى كه
هارون الرشيد به حج رفته بود، به قصد زيارت قبر رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله با گروهى از قريش و بزرگان قبایل، به حرم مطهر رسول خدا داخل شد. موسى بن جعفر عليه‏السلام نيز با او بود. هنگامى كه بر مرقد مطهر رسيد، عرض كرد: «السلام عليك يا رسول الله! يا ابن عم!». و با تعبير «ابن عم» مى‏خواست بر اطرافيانش افتخار كند.

بعد از او، موسى بن جعفر به مرقد نزديك شد و گفت: «السلام عليك يا أبه؛ سلام بر تو
اى پدر!» رنگ چهره هارون از شنيدن اين تعبير، تغيير كرد و عرض كرد. «اى ابوالحسن! افتخار حقيقى همين است كه گفتى». (22)

ابن شهر آشوب نوشته است: «موسى بن جعفر عليه‏السلام در فقه و حفظ قرآن، از همه
مردم عصر خويش برتر بود. قرآن را با صداى خوب تلاوت مى‏كرد. به هنگام قرائت قرآن
مى‏گريست و شنوندگان نيز گريه مى‏كردند. شأن و جايگاهش از همه برتر بود، دستش از
همه بازتر و زبانش فصيح‏تر و قلبش شجاع‏تر بود. به شرف ولايت اختصاص يافت، ارث نبوت را دريافت كرد، به منصب خلافت نائل آمد». (23)

شيخ مفيد نوشته است: «حضرت ابوالحسن موسى عليه‏السلام عابدترين و فقيه‏ترين و
سخى‏ترين و كريم‏ترين مردم عصر خويش بود». (24)

على ابن ابى الفتح إربلى، از كمال‌الدين روايت كرده كه درباره موسى بن جعفر عليه‏السلام اين چنين گفته است: او، امامى بزرگ و جليل القدر و كثير التهجد بود. در عبادت و بندگى خداى متعال، كوشش مى‏كرد. كراماتش، مشهود، و عباداتش، مشهور است. بر انجام دادن فرایض، مواظبت داشت. شب را در حال سجود و قيام بيتوته مى‏كرد. روزها روزه‏دار بود و صدقه مى‏داد.

از بس حليم و بردبار بود، «كاظم» ناميده شد. نسبت به كسانى كه به او بدى مى‏كردند، احسان مى‏كرد و گناهشان را مى‏بخشيد. از جهت كثرت عبادت، «عبد صالح  ناميده شد. در عراق به «باب الحوائج» معروف است. كرامات او بسيار زياد است و به وسيله آن‏ها مكانت او نزد خدا به اثبات مى‏رسد. (25)

مأمون گفته است: به پدرم رشيد عرض كردم: «يا اميرالمؤمنين! مردى كه اين قدر به او احترام كردى، به هنگام ورود از جاى خود برخاستى و استقبال كردى، او را در جاى خود نشانيدى، به هنگام خروج به ما امر كردى ركابش را بگيريم، كه بود؟». پدرم جواب داد: «او، امام مردم، و حجّت خدا بر بندگان و خليفه خدا است». عرض كردم: «يا اميرالمؤمنين! آيا اين صفات، مال تو و در تو نيست؟». گفت: «من، در ظاهر و با قهر و غلبه، خليفه شده‏ام، ولى موسى بن جعفر، امام بر حق است. به خدا سوگند! او، در تصّدى مقام پيامبر، از من و همه مردم شايسته‏تر است. به خدا سوگند! اگر تو هم در امر خلافت با من منازعه كنى، سرت را از بدن جدا خواهم كرد». (26)

  • علم و دانش

موسى بن جعفرعليه‏السلام در عصر خود، به علم و فقه شهرت داشت و به مقامات علمى او اعتراف داشتند و او را افقه مردم زمان مى‏دانستند، چنان كه قبلاً به برخى از آن‏ها اشاره شد. ابن صباغ مالكى نوشته است: «موسى كاظم، عابدترين، عالم‏ترين، سخى‏ترين، كريم‏ترين مردم عصر خويش بود». (27)

مأمون گفته است: از پدرم رشيد پرسيدم: «اين مرد كه اين مقدار به او احترام كردى كيست؟». در پاسخ گفت: «اين، موسى بن جعفر و وارث علوم پيامبران است. اگر علم صحيح مى‏خواهى، نزد او موجود است». (28)

  • عبادت و بندگى

امام كاظم عليه‏السلام همانند پدرانش، عابدترين مردم عصر خويش بود، و همواره به ياد خدا و در حال عبادت و نماز و ذكر و دعا و قرائت قرآن و خضوع و خشوع در برابر پروردگار جهان بود، بلكه در اثر شناخت عميقى كه از توحيد و قدرت و عظمت خداى متعال داشت، همه كارها، حتّى امور معيشت را براى رضاى خدا انجام مى‏داد. به عنوان نمونه به برخى از عبادت‏هاى آن جناب كه در تاريخ و احاديث آمده اشاره مى‏شود:

حسن بن محمّد بن يحيى علوى، از جدّش اين چنين روايت كرده است: «موسى بن جعفر، از
جهت كوششى كه در عبادت داشت، عبدصالح ناميده مى‏شد».

بعضی اصحاب نقل كرده‏اند كه آن جناب، داخل مسجد رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله شد. سجده طولانى در اوّل شب داشت و در حال سجده گفت: «عظيم الذنب عندى، فليحسن عندك! يا أهلَ‏ التَّقوى‏ والمَغفِرَة !». تا صبح، اين دعا را در حال سجده تكرار مى‏كرد. (29)

يحيى بن حسن گفته است: «موسى بن جعفر، به علّت كوششى كه در عبادت داشت، عبدصالح خوانده مى‏شد». (30)

ابن صباغ نوشته است: «موسى بن جعفر، عابدترين و عالم‏ترين و سخى‏ترين و كريم‏ترين مردم زمان خويش بود». (31)

ابن حجر نوشته است: «موسى كاظم، عابدترين و عالم‏ترين و سخى‏ترين مردم زمان خويش
بود». (32)

ابن جوزى حنفى نوشته است: «موسى كاظم عليه‏السلام از جهت جدّيّت در عبادت و نماز
شب، عبد صالح ناميده شد». (33)

يعقوبى نوشته است: «موسى بن جعفر، در عبادت، از همه مردم جدّى‏تر بود و از پدرش حديث نقل كرده است». (34)

شيخ مفيد نوشته است: «ابوالحسن موسى عليه‏السلام عابدترين و فقيه‏ترين و بخشنده‌ترین و كريم‏ترين مردم عصر خود بود. روايت شده كه نماز شب را به نماز صبح متصل مى‏كرد، آن‌گاه تا طلوع خورشيد تعقيب مى‏خواند. سپس به سجده مى‏رفت و ذكر مى‏گفت و تا نزديك ظهر، سر از سجده بر نمى‏داشت. اين دعا را بسيار تكرار مى‏كرد: «اللّهم! إنّى اسألك الراحةَ عند الموتِ و العفوَ عندَ الحساب».

اين دعا نيز از دعاهاى آن حضرت بود. «عَظُمَ الذنبُ من عبدك، فليحسنِ العفوُ من عندك». آن قدر از خوف خدا گريه مى‏كرد كه محاسن شريفش، تر مى‏شد. (35)

خواهر سندى بن شاهك كه بر زندان موسى بن جعفر مراقبت داشت، درباره آن حضرت گفت: «عادت موسى بن جعفر در زندان، اين بود: بعد از اداى نماز عشاء، به حمد و ثنا و ذكر و دعا اشتغال داشت تا بعد از نصف شب و آن‌گاه به نماز شب مشغول مى‏شد تا اذان صبح. نماز صبح را مى‏خواند و تا طلوع خورشيد به ذكر خدا مشغول بود. بعد از آن، تا بر آمدن آفتاب، استراحت مى‏كرد. سپس مسواك مى‏كرد و غذا مى‏خورد و تا نزديك ظهر مى‏خوابيد.  وقتى از خواب بر مى‏خاست، وضو مى‏گرفت و نماز ظهر را مى‏خواند. تا وقت فضيلت نماز عصر، نماز نافله مى‏خواند و پس از نماز عصر، رو به قبله مى‏نشست و تا مغرب، به ذكر خدا اشتغال داشت. بعد از نماز مغرب نيز تا موقع نماز عشاء، نماز نافله مى‏خواند. عادت هميشگى آن حضرت چنين بود».

خواهر سندى كه آن حضرت را چنين مى‏ديد، مى‏گفت: «كسانى كه با اين بنده صالح خدا
بد رفتارى مى‏كنند، زيان مى‏بينند». (36)

احمد بن عبدالله از پدرش نقل كرده كه گفته است: «روزى بر فضل بن ربيع وارد شدم در
حالى كه بر پشت بام نشسته بود. به من گفت: «از اين پنجره، به اين خانه نگاه كن. چه
مى‏بينى؟». گفتم: «لباسى را مشاهده مى‏كنم كه بر زمين پهن شده است». گفت: «خوب دقت كن!». گفتم: «گويا مردى در حال سجده است». گفت: « او را مى‏شناسى؟ موسى بن جعفر است. من، شبانه روز مراقب او هستم و جز در اين حالت او را نديدم. بعد از خواندن
نماز صبح، تا طلوع خورشيد، تعقيب مى‏خواند، سپس به سجده مى‏رود و تا نزديك ظهر در
سجده است. كسى را گماشته است تا مراقب او باشد و اوقات نماز را به او اطّلاع دهد.

چون وقت نماز را به او اطلاع مى‏دهد، سر از سجده برمى‏دارد و بدون تجديد وضو مشغول
نماز مى‏شود. عادت هميشگى او همين است. وقتى از خواندن نماز عشاء فراغت مى‏يابد، افطار مى‏كند. سپس تجديد وضو مى‏كند و به سجده مى‏رود. از نيمه شب تا طلوع فجر،
نماز مى‏خواند».

بعضى ناظران گفته‏اند: از او شنيديم كه در دعاى خود مى‏گفت: «اللَّهُمَّ إِنَّنِي كُنْتُ أَسْأَلُكَ أَنْ تُفَرِّغَنِي لِعِبَادَتِكَ وَ قَدْ فَعَلْتَ فَلَكَ الْحَمْد». (37)

ابراهيم ابن ابى البلاد گفت: حضرت ابوالحسن عليه‏السلام فرمود: «روزى پنج هزار مرتبه استغفرالله مى‏گويم». (38)

  • انفاق و احسان

شيخ مفيد نوشته است: «موسى بن جعفر عليه‏السلام نسبت به خويشاوندانش صله رحم مى‏كرد. فقراى مدينه را زير نظر داشت. شب‏ها، برايشان دينار و درهم و آرد و خرما مى‏برد و آنان خبر نداشتند كه اين اموال از كجا برايشان حمل مى‏شود». (39)

محمّد بن عبدالله بكرى گفته است: «به مدينه رفتم تا پولى را به قرض بگيرم، ولى كسى را نيافتم تا نيازم را بر آورده سازد. پيش خود گفتم، بهتر است خدمت حضرت ابوالحسن عليه‏السلام برسم، شايد مشكلم را حل كند. او، در مزرعه خود در خارج مدينه بود. خدمتش مشرف شدم. با غلامش به نزد من آمد. غلام، ظرفى رنگارنگ به همراه داشت كه قطعاتى از گوشت پخته در آن بود، و چيز ديگرى نداشتند. موسى بن جعفر از آن گوشت‏ها تناول كرد. من نيز با او هم غذا شدم. بعد از آن، حاجت مرا جويا شد. چون جريان نيازم را برايش تعريف كردم، حضرت از نزد من رفت و اندكى بعد برگشت. ابتدا، به غلام دستور داد كنار برود. بعد از آن، كيسه‏اى را به من داد كه سيصد دينار در آن بود. آن‌گاه برخاست و رفت. من پول را گرفتم و سوار مركب شدم و مراجعت كردم». (40)

عيسى بن محمّد پير مرد نود ساله گفت: بر چاه «أُم عظام» مزرعه‏اى احداث كرده بودم و در آن هندوانه و خيار و كدو كاشته بودم. هنگامى كه آن‏ها به ثمر نشستند و برداشت آن نزديك شد، ناگهان ملخ‏ها به مزرعه هجوم آوردند و همه را خوردند، در حالى كه يكصد و بيست دينار به اضافه‏كار اين دو شتر، در آن هزينه كرده بودم. همه را خسارت ديدم. نشسته بودم و درباره اين زيان سنگين فكر مى‏كردم. ناگهان موسى بن جعفر عليه‏السلام بر من وارد شد و از احوالم پرسيد. جريان را عرض كردم. فرمود: «چه قدر هزينه كرده‏اى؟». عرض كردم: «يكصد و بيست دينار به اضافه كار اين دو شتر» حضرت به كارگزار خود فرمود: «يكصد و پنجاه دينار به ابى الغيث بده». آن‌گاه فرمود: «سى دينار اضافه نيز سود تو باشد به اضافه دو شتر». عرض كردم: «يا ابن رسول الله! برايم دعا كن تا خدا بركت عطا فرمايد». پس آن جناب برايم دعا كرد. (41)

گروهى از علما گفته‏اند: «بخشش‏هاى موسى بن جعفر بين دويست تا سيصد دينار بود، به
گونه‏اى كه كيسه پول‏هاى اهدايى آن حضرت معروف بود». (42) نوشته‏اند، مردى از اولاد عمر بن الخطاب، در مدينه زندگى مى‏كرد. همواره نسبت به موسى بن جعفر اذيّت مى‏كرد و على ابن ابى طالب عليه‏السلام را دشنام مى‏داد. بعضى اصحاب عرض كردند: «اجازه بدهيد او را به قتل برسانيم». حضرت به شدت آنان را از اين عمل نهى كرد. روزى از حال آن مرد جويا شد. گفتند: «در مزرعه خود در فلان مكان كار مى‏كند».

حضرت، سوار بر الاغ شد و به سوى مزرعه حركت كرد. آن مرد از آمدن موسی بن جعفر به مزرعه تعجّب كرد. حضرت نشست و با تبسم و شوخى سؤال كرد: «چه مبلغ براى زراعت خود هزينه كرده‏اى؟». عرض كرد: «يك صد دينار». فرمود: «انتظار دارى چه مقدار برداشت داشته باشى؟». عرض كرد: «من كه غيب نمى‏دانم».

حضرت فرمود: «گفتم چه مقدار اميد بهره دارى؟». عرض كرد: «اميدوارم دويست دينار
برداشت داشته باشم». حضرت، سيصد دينار به وى عطا كرد و فرمود: «زراعت نيز از خودت
باشد». مرد برخاست و پيشانى آن حضرت را بوسيد. موسى بن جعفر عليه‏السلام به مدينه
بازگشت. روزى ديگر به مسجد رفت و آن مرد را در مسجد ديد. هنگامى كه چشمش به موسى بن جعفر عليه‏السلام افتاد، عرض كرد: « اللَّهُ‏ أَعْلَمُ‏ حَيْثُ‏ يَجْعَلُ‏ رِسالَتَه‏». دوستان مرد كه اين رفتار جديد را از او ديدند، به او اعتراض كردند. با آنان بحث و جدال كرد و از موسى
بن جعفر تعريف و تمجيد. بعد از آن نيز همواره از آن حضرت تعريف و تمجيد مى‏كرد.

حضرت موسى بن جعفر عليه‏السلام به اصحابش كه قبلاً قتل آن مرد را پيشنهاد كرده
بودند، فرمود: «آيا پيشنهاد شما در اصلاح اين مرد بهتر بود يا عمل من؟». (43)

معتب گفته است: وقتى ميوه‏ها مى‏رسيد، حضرت موسى بن جعفر عليه‏السلام به ما مى‏فرمود: «آن‏ها را در بازار بفروشيد و احتياجات خودمان را روزانه، همانند ساير مسلمانان، از بازار بخريد». (44)

  • شهادت ایشان

امام موسی کاظم علیه‌السلام در دوران هارون به ویژه چهار سال پایانی حیات خود، رنج بسیار برد. اخبار  ناردستی که دستگاه جاسوسی عباسیان از موسی بن جعفر علیه‌السلام ارسال می‌کرد  تحریکات و بدگویی‌های اطرافیان از امام کاظم علیه‌السلام، زمینه شهادت ایشان را فراهم کرد. سرانجام هارون در سفر به مدینه در سال 179 هجری دستور دستگیری آن حضرت را صادر کرد و فرمان داد او را در بصره حبس کنند. عیسی بن جعفر، فرماندار آن شهر پس از یک سال به سبب عظمت مقام معنوی و عباداتی که از آن حضرت دیده بود، از ادامه حبس وی خودداری کرد. سپس هارون دستور داد امام کاظم علیه‌السلام و او را به فضل بن ربیع، دربان خود و مدتی نیز به یحیی بن فضل برمکی سپرد. فضل برمکی که از آزار و کشتن علویان دوری می‌کرد، فرمان هارون مبنی بر کشتن آن حضرت را نپذیرفت. هارون امام علیه‌السلام را به زندان سندی شاهک، داروغه بغداد فرستاد و پس از مدتی یحیی بن خالد برمکی، داروغه را واداشت تا موسی بن جعفر علیه‌السلام را مسموم کند. (45) سرانجام آن حضرت پس از 35  سال امامت در بیست و پنجم ماه رجب سال 183 هجری به شهادت رسید و در مقبره قریش به خاک سپرده شد. (46)

—————–

1- الإرشاد، ج 2، ص 215؛ بحارالأنوار، ج 48، ص 1،6 و 7؛ مطالب‏السؤول، ج 2، ص120؛ الفصول المهمة، ص 214؛ مناقب آل ابى طالب، ج 4 ص 348 و كشف الغمة، ج 3، ص 91.

2- الإرشاد، ج 2، ص 237- 243.

3- الإرشاد، ج 2، ص 216 و كشف الغمة، ج 3، ص 9.

4- الإرشاد، ج 2، ص 217؛ كشف الغمة، ج 3، ص 9.

5- الإرشاد، ج 2، ص 217؛ الفصول المهمة، ص 213 و كشف الغمة، ج 3، ص 10.

6- الإرشاد، ج 2، ص 217؛ الفصول المهمة، ص 213 و كشف الغمة، ج3 ، ص 10.

7- الإرشاد، ج 2، ص 218؛ الفصول المهمة، ص 214 و كشف الغمة، ج 3، ص10.

8- الإرشاد، ج 2 ص 218 و كشف الغمة، ج 3، ص 10.

9- الإرشاد، ج 2 ص 218 و كشف الغمة، ج 3، ص 10.

10- الإرشاد، ج 2، ص 219؛ إثبات الوصية، ص 162 و كشف الغمة، ج3 ، ص 11.

11- الإرشاد، ج 2، ص 219.

12- الإرشاد، ج 2، ص 219.

13- الإرشاد، ج 2، ص 220.

14- إثبات الوصية، ص 162.

15- كشف‏الغمة، ج 3، ص 11.

16- بحارالأنوار، ج 48، ص 14.

17- بحارالأنوار، ج 48، ص 15.

18- الفصول المهمة، ص 213.

19- الصواعق‏المحرقة، ص 203.

20- الفصول المهمة، ص 219.

21- تهذيب التهذيب، ج 10، ص 340.

22- تاريخ بغداد، ج 13، ص 31.

23- مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 348.

24- الإرشاد، ج 2، ص 231.

25- كشف‏الغمة، ج 3، ص 1.

26- بحارالأنوار، ج 48، ص 131.

27- الفصول المهمة، ص 219.

28- مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 335.

29- تاريخ بغداد، ج 13، ص 27.

30- تهذيب التهذيب، ج 10، ص 340.

31- الفصول المهمة، ص 219.

32- الصواعق المحرقه، ص 203.

33- تذكرة الخواص، ص 348.

34- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 414.

35- الإرشاد، ج 2، ص 231.

36- تاريخ بغداد، ج 13، ص31.

37- مناقب آل ابى طالب، ج 4، ص 343.

38- بحارالأنوار، ج 48، ص 119.

39- الإرشاد، ج 2، ص 231؛ الفصول المهمة، ص 219.

40- الإرشاد، ج2، ص 232 ؛ تاريخ بغداد، ج 13، ص 28.

41- تاريخ بغداد، ج 13، ص 29 ؛ كشف‏الغمة، ج 3، ص 7.

42- كشف‏الغمة، ج 3، ص 19.

43- تاريخ بغداد، ج 13، ص 28 و الإرشاد، ج 2، ص 233.

44- بحارالأنوار، ج 48، ص 117.

45- الارشاد، ج 2، ص 236.

46- وفیات الاعیان، ج 5، ص 310 و جنات الخلود، ص 30.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا