• چکیده

امام حسين عليه‏السلام روز سوم يا پنجم شعبان سال چهارم هجرى، در مدينه به دنيا آمد.

پدرش على‌ابن‌ابیطالب عليه‏السلام و مادرش فاطمه دختر رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بود.

كنيه‏اش ابوعبدالله و لقب‏هايش، رشيد، طيّب، سيّد، سبط، وفّى، مبارك بود.

هنگام تولّدش، جبرئيل براى تهنيّت بر پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نازل شد و از جانب خدا پيام آورد كه نام او را «حسين» بگذاريد. رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در گوش راست او اذان و در گوش چپش اقامه گفت. روز هفتم، دو گوسفند برايش عقيقه كرد و گوشت آن را در ميان تهى‌دستان تقسيم كرد.

امام حسين عليه‏السلام بنابر بعض اقوال، پنجاه و شش سال و چند ماه در اين جهان زندگى كرد. شش سال و چند ماه با جدّش رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، و بعد از وفات پيامبر، سى سال با پدر، و بعد از وفات پدر، ده سال با برادرش امام حسن عليه‏السلام و بعد از وفات برادر، ده سال زندگى كرد و در روز عاشوراى سال شصت و يك هجرى، در كربلا به شهادت رسيد و پيكر مطهّرش در همان سرزمين به خاك سپرده شد. (1)

نصوص بر امامت

براى اثبات امامت امام حسين عليه‏السلام مى‏توان از ادله عامّه كه قبلاً بدان‏ها اشاره شد، استفاده كرد. علاوه بر آن‏ها، پيامبر گرامى اسلام در احاديث فراوانى، به امامت حسن و حسين عليهماالسلام تصريح فرمود.

رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله درباره حسن و حسين فرمود: «اين دو پسرم، امام هستند، قيام كنند يا سكوت». (2)

علاوه بر اين‏ها، امام حسن عليه‏السلام به هنگام وفات، او را به عنوان امام بعد از خودش معرّفى كرد.

امام صادق عليه‏السلام در حديثى فرمود: حسن‌بن‌على عليه‏السلام به هنگام وفات، برادرش محمّد‌ابن‏حنفيّه را خواست و فرمود: «آيا نمى‏دانى كه حسين‌بن‌على بعد از وفات من، امام خواهد بود؟ خداى عزّوجلّ اين را خواسته و رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به امامت او تصريح كرده است. خداى متعال مى‏دانسته كه شما اهل‏بيت، بهترين بندگانش هستيد. حضرت محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را خدا به نبوّت برگزيد و او، على عليه‏السلام را به امامت برگزيد و پدرم حضرت على، مرا به امامت برگزيد و من، حسين را به مقام امامت اختيار كردم».

محمّد‌بن‌حنفيّه عرض كرد: «برادرم! تو امام ما هستى و به وظيفه‏ات عمل مى‏كنى». (3)

على‌بن‌يونسطعاملى در كتاب صراط مستقيم چنين مى‏نويسد:

اميرالمؤمنين عليه‏السلام بر امامت فرزندش حسين تصريح كرد، چنان كه بر امامت فرزندش حسن نيز تصريح كرد. شيعيان، روايت كرده‏اند كه حسن، به هنگام وفات، برادرش حسين را به امامت برگزيد، مواثيق نبوّت و عهود امامت را به او سپرد و شيعيان را از خلافت او آگاه ساخت و او را به عنوان پرچمدار هدايت بعد از خودش منصوب كرد. اين، امرِ معروف و مشهورى است كه خفايى در آن وجود ندارد. (4)

مسعودى در كتاب إثبات‌الوصيّة چنين مى‏نويسد:

هنگامى كه امام حسن عليه‏السلام بيمار شد، برادرش ابوعبدالله عليه‏السلام بر او وارد شد و بعد از كلامى كه بين آنان رد و بدل شد، امام حسن، برادرش حسين عليه‏السلام را وصىّ خود قرار داد و اسم اعظم را به او ياد داد و مواريث انبياء و وصيّتى را كه اميرالمؤمنين عليه‏السلام به او سپرده بود، تحويل او داد. (5)

محمّد‌بن‌حنفيه به امام سجاد عليه‏السلام عرض كرد: «تو مى‏دانى كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله وصيّت و امامت بعد از خودش را به اميرالمؤمنين و بعد از او به حسن و حسين عليهما‏السلام واگذاركرد». (6)

  • فضایل امام حسين عليه‏السلام

رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله فرمود: «حسين از من است و من از حسين. هر كس حسين را دوست بدارد، خدا او را دوست دارد. حسين، سبطى است از اسباط». (7)

پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: «هر كه مى‏خواهد به محبوب‏ترين مردم زمين و آسمان نگاه كند، به حسين نظر نمايد.». (8)

حذيفه از رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نقل كرده كه فرمود: «خدا، به حسين، فضيلتى را عطا كرده كه به هيچ‏يك از آدميان عطا نكرده، جز يوسف‌بن‌يعقوب». (9)

حذيفة‌بن‌يمان مى‏گويد: رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را ديدم در حالى كه دست حسين عليه‏السلام را گرفته بود، مى‏فرمود:

«اى مردم! اين، حسين‌بن‌على است. او را بشناسيد. به خدا سوگند! او در بهشت است و
دوستان و دوستان دوستانش نيز در بهشت هستند».

پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: «حسن و حسين، بعد از من و پدرشان، بهترين فرد روى زمين هستند، و مادرشان، بهترين زنان جهان است». (10)

پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: «حسن و حسين، دو ريحان من از دنيا هستند.». (11)

رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله فرمود: «حسن و حسين، سيّد و آقاى جوانان اهل بهشت‏اند و پدرشان افضل از آنان است». (12)

  • عبادت و بندگى

به امام حسين عليه‏السلام عرض شد: «چرا اين قدر از خدا ترسان هستى؟». فرمود:
«از سختى‏هاى قيامت در امان نيست مگر كسى كه در اين دنيا از خدا بترسد.». (13)

عبدالله‌بنطعبيد مى‏گويد: «امام حسين عليه‏السلام با پاى پياده، بيست و پنج مرتبه به حج مشرف شد، در حالى كه حيوان سوارى به همراه داشت.». (14)

به امام سجاد عليه‏السلام عرض شد: «چرا فرزندان پدرت اين قدر كم هستند؟». فرمود: «من حتّى از تولّد خودم از او تعجّب مى‏كنم؛ زيرا، او در شبانه روز، هزار ركعت نماز مى‏خواند.». (15)

راوى مى‏گويد: حسن و حسين عليهماالسلام را ديدم كه پياده به سوى حج مى‏رفتند. هر سوارى كه عبور مى‏كرد، پياده مى‏شد و با آن حضرت به راه مى‏افتاد. پياده‌روى براى بعض زائران دشوار بود. به سعدبن‌ابى‌وقاص گفتند: «راه رفتن براى ما سخت است، ولى شايسته نمى‏دانيم ما سواره باشيم و اين دو سيّد بزرگوار پياده حركت كنند».

سعد سخن آنان را به امام حسن عليه‏السلام عرض كرد و گفت: «كاش براى مراعات حال
اين افراد، بر حيوان سوارى خود سوار مى‏شديد». امام حسين عليه‏السلام فرمود: «ما سوار
نخواهيم شد؛ زيرا، ملتزم شده‏ايم كه پياده به حج برويم، ولى براى مراعات حال ساير مسافران از اين راه فاصله مى‏گيريم». آن دو چنين كردند. (16)

  • احسان و انفاق

امام حسين عليه‏السلام به عيادت اسامه‌بن‌زيد رفت، در حالى كه بيمار بود و مى‏گفت: «واغمّاه!».

امام عليه‏السلام به او فرمود: «برادرم! چه غم دارى؟». عرض كرد: «يا ابن رسول الله! شصت هزار درهم بدهكارم. مى‏ترسم بميرم و زير بار دين بمانم». حضرت فرمود: «ناراحت نباش! قبل از اين كه اجل تو فرا رسد، قرضت را ادا خواهم كرد.» و چنين كرد. (17)

شعيب‌بن‌عبدالرحمان مى‏گويد: بعد از اين كه امام حسين عليه‏السلام كشته شد، اثرى را بر دوش مباركش ديدند. از امام سجاد عليه‏السلام پرسيدند: «اين اثر چيست؟». فرمود: «اين اثر از آن جا است كه پدرم عادت داشت انبان غذا را بر دوش مى‏گرفت و به منازل بيوه‌زنان و يتيمان و فقيران مى‏برد». (18)

از امام حسين عليه‏السلام روايت شده كه فرمود: صحّت اين قول پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله براى من به اثبات رسيده كه فرموده: «افضل اعمال، بعد از نماز، ادخال سرور در قلب مؤمن است، البته به گونه‏اى كه گناهى در آن نباشد».

يك روز غلامى را ديدم كه با يك سگ هم غذا شده بود. يك لقمه خودش مى‏خورد و يك
لقمه هم جلوى سگ مى‏انداخت. علّت اين عمل را از غلام پرسيدم. گفت: «يا ابن‏رسول‏الله! من شديداً غمناك هستم. اين سگ را شاد مى‏گردانم، شايد خدا مرا نيز شاد گرداند. صاحب من، يك نفر يهودى است. دوست دارم از او جدا شوم».

امام حسين عليه‏السلام نزد ارباب او رفت و دويست دينار براى خريد غلام پرداخت كرد. مرد يهودى عرض كرد: «اين غلام، فداى قدم‏هاى شما كه تا اين‌جا تشريف آورديد. اين مزرعه

را نيز به او بخشيدم. اين دويست دينار نيز خدمت خودتان باشد، به شما بخشيدم».
امام حسين عليه‏السلام فرمود: «هبه شما را قبول كردم و همه را به غلام بخشيدم و
او را آزاد كردم».

زن آن مرد يهودى كه حاضر بود و جريان را مشاهده مى‏كرد، گفت: «من مسلمان شدم و
مِهرم را به شوهرم بخشيدم». مرد يهودى عرض كرد: «من نيز مسلمان شدم و اين خانه‏ام
را به همسرم بخشيدم». (19)

انس مى‏گويد: نزد حسين‌بن‌على عليه‏السلام بودم. كنيزى آمد و دسته گلى (ريحانى)
به آن حضرت هديه كرد. امام به كنيز فرمود: «تو را در راه خدا آزاد كردم».

انس عرض كرد: «يا ابن رسول الله! اين كنيز، دسته گلى به شما هديه كرد كه چندان
ارزشى ندارد. شما او را آزاد مى‏كنيد؟». فرمود: «خدا ما را اين‌گونه ادب آموخته است. او فرمود: «وَإذا حُيّيتُم بِتَحَّيةٍ فَحَيّوا بِأَحسَنَ مِنها أو رُدُّوها» نيكوتر از دسته گل اين كنيز، آزاد كردن او است.». (20)

يكى از غلامان امام حسين عليه‏السلام خلافى مرتكب شد كه مستحق كيفر بود. حضرت
دستور داد او را تنبيه كنند. غلام عرض كرد: «يا مولاى! و الكاظمين الغيظ.». حضرت فرمود: «او را بخشيدم».

غلام عرض كرد: «يا مولاى! والعافين عن الناس». حضرت فرمود: «تو را عفو كردم».

عرض كرد: «يا مولاى! والله يحبّ المحسنين.». حضرت فرمود: «تو را در راه خدا آزاد كردم و دو برابر آن چه قبلاً به تو مى‏دادم، خواهم داد». (21)

يك عرب باديه‏نشين، خدمت امام حسين عليه‏السلام رسيد و عرض كرد: «يا ابن رسول‌الله! ديه كاملى را بر ذمه گرفته‏ام و از پرداخت آن عاجز هستم. پيش خود گفتم، از كريم‏ترين مردم آن را مى‏طلبم. اينك كسى را كريم‏تر از اهل بيت رسول الله عليه‏السلام سراغ ندارم». امام حسين عليه‏السلام فرمود: «من سه سؤال از تو مى‏كنم، اگر يكى از آن‏ها را جواب دادى، ثلث مال را مى‏دهم و اگر دو تا را جواب دادى، دو ثلث آن را به تو مى‏دهم و اگر هر سه را جواب دادى، همه آن را به تو مى‏دهم».

مرد اعرابى عرض كرد: «يا ابن رسول الله! آيا شخصيّتى مانند شما، با آن همه علم و شرافت، از فردى مانند من سؤال مى‏كند؟!». فرمود: «بلى؛ از جدّم رسول خدا شنيدم كه فرمود: «المعروف بقدر المعرفة».

مرد اعرابى عرض كرد: «سؤال كنيد. اگر بدانم، جواب مى‏دهم و اگر ندانم، از شما ياد مى‏گيرم، ولاقوة إلاّ باالله».

امام حسين فرمود: «افضل اعمال كدام است؟». عرض كرد: «ايمان به خدا».

سؤال كرد: «وسيله نجات از مهالك چيست؟». عرض كرد: «اعتماد به خدا».

امام پرسيد: «زينت انسان به چيست؟». عرض كرد: «علمى كه با آن صبر باشد».

فرمود: «اگر اين نباشد، چه؟». عرض كرد: «مالى كه با انصاف و مروّت همراه باشد».

فرمود: «اگر اين هم نبود، چه؟». عرض كرد: «فقرى كه با آن صبر باشد».

امام فرمود: «اگر اين هم نباشد، چه؟». عرض كرد: «در اين صورت بايد صاعقه‏اى از
آسمان نازل شود و او را بسوزاند».

امام حسين عليه‏السلام خنديد و يك‏هزار دينار به او عطا كرد. انگشترش را نيز كه دويست درهم ارزش داشت، به وى داد و فرمود: «با آن پول، قرضت را ادا كن و انگشتر را بفروش و در راه زندگى صرف كن».

مرد اعرابى آن‏ها را گرفت و عرض كرد: «الله أعلم حيث يجعل رسالته». (22)

  • امام حسين عليه‏السلام بعد از برادر

امام حسن عليه‏السلام روز بيست و هشتم ماه صفر، سال چهل و نهم هجرى به شهادت رسيد. امام حسين عليه‏السلام از همان تاريخ، بر طبق نصوص و وصاياى جدش رسول خدا، و
پدرش على‌ابن‏ابیطالب و برادرش امام حسن عليهم‏السلام رسماً به خلافت و امامت رسيد. مردم هم وظيفه داشتند براى تحقّق حاكميّت و خلافت او، زمينه را فراهم سازند، ولى عملاً چنين كارى انجام نشد؛ زيرا، تبليغات گسترده معاويه عليه على‌ابن‌ابیطالب و بنى‌هاشم، از يك طرف، قدرت طاغوتى معاويه در بلاد اسلامى، از سوى ديگر، و اضافه بر آن، بذل و

بخشش‏هاى كلان معاويه و خريد شخصيّت‏هاى بزرگ اجتماعى، مردم را مرعوب خود ساخته بود و كسى قدرت خلاف نداشت. به علاوه بين معاويه و امام حسن، صلحنامه امضاء شده بود كه براى بعد از خودش ولىّ‏عهدى را تعيين نكند و انتخاب خليفه را به خود مردم
واگذار كند. خود اين مطلب، براى طرفداران حكومت علوى، روزنه اميدى بود. با توجّه به نكات مذكور، امام حسين عليه‏السلام صلاح اسلام و مسلمانان را در اين مى‏ديد كه نسبت به صلحنامه برادرش وفادار بماند و از هرگونه اقدام تندى براى گرفتن حقّ مشروعش، خوددارى كند و در انتظار فرصت‏هاى مناسب باقى بماند. به همين جهت، پيشنهاد گروهى از شيعيان عراق را در خلع معاويه و قيام براى گرفتن حكومت نپذيرفت.

مدت دَه سال بدين منوال گذشت. تا اين كه معاويه، در نيمه ماه رجب سال شصت هجرى
درگذشت. (23)

بعد از مرگ معاويه، اوضاع و شرايط جديدى به وجود آمد كه براى امام حسين عليه‏السلام و هواداران حكومت علوى، اميدواركننده بود و احساس مى‏شد زمينه يك قيام عليه حكومت اموى و تأسيس حكومت علوى تا اندازه‏اى فراهم شده است؛ زيرا:

اوّلاً، مدّت صلحنامه امام حسن عليه‏السلام پايان يافته و تعهّدى در برابر آن وجود نداشت.

ثانياً، معاويه در آن صلحنامه تعهّد كرده بود براى بعد از خودش جانشينى تعيين نكند، ولى به اين تعهّد عمل نكرد و فرزندش يزيد را به جانشينى خود برگزيد، و بسيارى از مردم از تخلّف او اطلاع داشتند و ناراضى بودند.

ثالثاً، تعهّد كرده بود مردم را از لعن على‌ابن‌ابیطالب عليه‏السلام باز دارد و چنين عملى را نيز انجام نداد.

رابعاً، تعهّد كرده بود بر طبق قرآن و سنّت رسول خدا عمل كند، ولى در اين جهت هم بر خلاف تعهّد خويش، رفتار كرد.

خامساً، يزيد را كه معاويه به جانشينى خود برگزيده بود، جوانى بود كم تجربه و معروف به فسق و فجور و شراب‏خوارى، و چنين فردى لياقت تصدّى مقام خلافت رسول‏الله را نداشت.

در نتيجه، امام حسين عليه‏السلام بيعت با يزيد و تأييد حاكميتش را امرى ناروا
مى‏دانست.

  • حادثه عاشورا

حادثه عاشورا، يكى از فجيع‏ترين حوادث تاريخ اسلام، بلكه تاريخ جهان است كه در نوع خود بى‏نظير است. در اين حادثه فجيع، امام حسين عليه‏السلام يعنى فرزند پيامبر اسلام -با آن همه سفارش‏هايى كه درباره‏اش به عمل آمده بود- و فرزندان و برادران و برادرزادگان و عموزادگان و جمعى ديگر از خويشان نزديك و انصار و ياران او، به امر كسى كه خود را خليفه همين پيامبر مى‏دانست و به دست سپاهيانى كه خود را مسلمان و پيرو همان پيامبر مى‏دانستند، در كربلا كشته شدند، آن هم با فجيع‏ترين و غير انسانى‏ترين كشتارها و بى‏رحمانه‏ترين رفتارها كه چهره تاريخ بشريّت را سياه كرد.  بررسى اين حادثه تلخ، براى شناخت امام حسين عليه‏السلام ضرورت دارد، ولى با توجّه به اين كه بررسى كامل و دقيق آن، نياز به تأليف كتابى مفصّل دارد كه فعلاً در امكان ما نيست، سعى مى‏كنيم در اين جا به مهم‏ترين حوادث آن اشاره‏اى كوتاه داشته باشيم.

  • احضار امام حسين به دارالإماره

بعد از مرگ معاويه، فرزندش يزيد به جاى او نشست. نامه‏اى به وليد‌بن‌عتبه (والى مدينه) نوشت كه «هر طور شده، از حسين‌بن‌على براى من بيعت بگير». وقتى اين نامه به وليد رسيد، امام حسين عليه‏السلام را به دارالاماره دعوت كرد و پس از اِعلامِ خبر مرگ معاويه، از او خواست كه با يزيد بيعت كند. امام از او مهلت خواست تا در اين‌باره فكر كند.

پيشنهاد آن حضرت پذيرفته شد و بيرون رفت، ولى تصميم نداشت كه با بيعت خود، بر خلافت يزيد صحّه بگذارد؛ زيرا، او را براى اين مقام صالح نمى‏دانست.

روز ديگر، مروان‌بن‌حكم، در كوچه، امام حسين علیه‌السلام را ديد و عرض كرد: «من خيرخواه شما هستم. بيعت با يزيد به صلاح دنيا و آخرت تو است. توصيّه مى‏كنم با او بيعت كنى و خلافت او را بپذيرى». امام حسين عليه‏السلام فرمود: «به خدا پناه مى‏برم از روزى كه امّت مسلمان، به خليفه‏اى مانند يزيد گرفتار شوند. از جدم رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله شنيدم كه مى‏گفت: «خلافت بر آل ابوسفيان حرام است». (24)

روز ديگر، باز وليد، امام حسين را احضار كرد و پيشنهاد خود را با اصرار و از روى خيرانديشى تكرار كرد. باز هم امام مهلت خواست و از دارالاماره خارج شد.

امام حسين عليه‏السلام كه تصميم داشت با يزيد بيعت نكند، صلاح را در اين دانست كه از مدينه خارج شود. برادرش محمّد‌بن‌حنفيه از اين تصميم خبردار شد. عرض كرد: «اگر قصد دارى با يزيد بيعت نكنى، به مكّه يا يمن برو و به شهر ديگرى هجرت نكن؛ زيرا، مصلحت نيست». امام حسين عليه‏السلام فرمود: «برادرم! به خدا سوگند! اگر هيچ پناهگاه و منزلى نداشته باشم، با يزيد بيعت نخواهم كرد». (25)

  • وصيّت‌نامه امام و خروج از مدينه

امام به محمّد‌بن‌حنفيّه فرمود: «تو در مدينه بمان و اخبار را به من برسان» و نامه‏اى بدين مضمون برايش نوشت:

به نام خداى رحمان و رحيم. اين، وصيّتى است كه حسين‌بن‌على‌ابن‌ابیطالب، به برادرش محمّد‌بن‌حنفيه مى‏كند.

شهادت مى‏دهم كه خدايى جز خداى واحد نيست و شريك ندارد، و اين كه محمّد، بنده و
رسول او است، و حق را از جانب خدا آورده است، و اين كه بهشت و دوزخ حق است، و در
آمدن قيامت شك و ترديدى نيست، و مردگان براى حساب و پاداش و كيفر مبعوث خواهند شد.

همانا كه خروج من در اين سفر، از روى طغيان و تكبّر و خوش‏گذرانى نيست، و به قصد افساد و ستم نيز خروج نمى‏كنم، بلكه هدفم اصلاح امّت جدّم است. قصد دارم امر به معروف و نهى از منكر كنم و سيره جدّم رسول خدا و پدرم على ابن ابى‏طالب عليه‏السلام را احيا كنم. هر كس حقّ مرا قبول كند، حق خدا را پذيرفته است و هر كس از پذيرفتن حق امتناع ورزد صبر مى‏كنم تا خداى متعال، بين من و اين مردم داورى كند. خدا بهترين داوران است.

برادر! اين، وصيّت من است به تو. توفيق من از جانب خدا است. بر او توكّل مى‏كنم و به سويش مى‏روم. (26)

امام حسين با قبر جدّش رسول خدا و مادرش فاطمه و برادرش امام حسن عليهم‏السلام وداع كرد و در نيمه شب سوم شعبان يا 28 رجب سال شصت هجرى به سوى مكّه حركت كرد.

خانواده و فرزندان و برادران و برادرزادگان و خواهران و خواهرزادگان و عموزادگان و اكثر اهل بيت نيز در اين سفر او را همراهى مى‏كردند. (27)

قافله امام حسين عليه‏السلام با سرعت حركت مى‏كرد و بعد از چند روز به مكّه رسيد، و در منزلى سكونت گزيد. عبدالله‌بن‌زبير هم قبلاً به مكه رفته بود و پناهنده حرم شده بود و انتظار داشت مسلمانان با او بيعت كنند، به همين جهت از ورود امام حسين ناراحت بود؛ زيرا، مى‏دانست كه با وجود آن حضرت، كسى با او بيعت نمى‏كند.

مردم مكه و زائران بيت‌الله از ورود امام حسين علیه‌السلام خبردار شدند و به منزل ایشان رفت‌و‌آمد مى‏كردند. امام حسين علیه‌السلام ماه‌های شعبان، رمضان، شوال، ذوالقعده و هشت روز از ذوالحجّه را در مكه توقّف داشت و در انتظار حوادث آينده بود.

  • دعوت كوفيان از امام

در اين ايّام، مردم كوفه از مرگ معاويه و خلافت فرزندش يزيد خبردار شدند و اطلاع پيدا كردند كه امام حسين از بيعت با يزيد امتناع ورزيده و به مكه هجرت كرده است، لذا در خانه يكى از شيعيان گرد آمدند و درباره دعوت امام حسين عليه‏السلام به عراق و حمايت از او گفت‌و‌گو كردند. در نهايت، همه، يك‏دل شدند كه او را به كوفه دعوت، و از تأسيس حكومتش جانبدارى كنند.

پيروِ اين تصميم، ضمن نامه‏اى چنين نوشتند كه: «إنّه ليس علينا إمام، فاقبل إلينا لعلّ الله أن يجمعنا بك على الحق. وقتى به كوفه رسيدى، نعمان بشير، عامل يزيد را از كوفه اخراج مى‏كنيم و تو را به امامت برمى‏گزينيم».

سپس نامه را مُهر و امضا كردند و به واسطه چند نفر از شيعيان، براى امام حسين عليه‏السلام به مكه فرستادند. بعد از اين نامه نيز نامه‏هاى زيادى به سوى آن حضرت ارسال شد كه تعداد آن‏ها را صد و پنجاه تا ششصد، و در نهايت، دوازده هزار نوشته‏اند.

  • جواب نامه كوفيان و حركت مسلم به كوفه

وقتى تعداد نامه‏ها زياد شد و امام حسين عليه‏السلام از مضمون آن‏ها اطلاع يافت، در جواب آن‏ها، نامه‏اى بدين مضمون نوشت:

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم. نامه‏اى است از حسين‌بن‌على به سوى جماعت مؤمنان و مسلمانان. هانى و سعيد، نامه‏هاى شما را براى من آوردند. اين دو نفر، آخرين فرستادگان شما بودند. از مضمون نامه‏هاى شما مطلع شدم. حاصل همه نامه‏ها اين بود: «ما امام نداريم. به سوى ما بيا، شايد خدا به وسيله تو ما را بر حق و هدايت گرد آورد».

اكنون بدين منظور، برادر و پسر عمو و شخص مورد اعتماد خودم، مسلم‌بن‌عقيل را به سوى شما مى‏فرستم، تا اوضاع را از نزديك مورد بررسى قرار دهد. اگر به من نوشت كه اكثريّت مردم و اَشراف و صاحبان عقل و فضيلت تصميم دارند بر طبق آن چه در نامه‏ها
نوشته شده و من خوانده‏ام، عمل كنند، من با سرعت به سوى شما حركت خواهم كرد. به
دينم سوگند! براى امامت شايستگى ندارد جز كسى كه بر طبق قرآن عمل كند، عدل و داد را
بر پا سازد و دين حق را پذيرفته، تصميم داشته باشد بدين وظايف عمل كند. (28)

نامه را نوشت و به مسلم‌بن‌عقيل مأموريّت داد كه به اتّفاق قيس‌بن‌مسهر صيداوى و
عماره‌بن‌عبدالله سلولى و عبدالرحمان‌بن‌عبدالله ازدى، به سوى كوفه حركت كند، نامه را به كوفيان برساند و اوضاع را از نزديك مشاهده كند و گزارش دهد.

مُسْلم، نامه را گرفت و رهسپار كوفه شد. ابتدا، وارد خانه يكى از شيعيان، به نام مختار ابن ابى عبيده شد. شيعيان مقدم او را گرامى داشتند و به ديدارش مى‏رفتند. مُسْلم هم نامه امام حسين عليه‏السلام را برايشان قرائت مى‏كرد. آنان از شوق مى‏گريستند، و به عنوان نائب امام حسين، با او بيعت مى‏كردند. تعداد بيعت‏كنندگان، به هجده هزار نفر رسيد. تعداد بيعت‏كنندگان را چهل هزار نيز گفته‏اند.

  • نامه مسلم به امام حسين عليه‏السلام

هنگامى كه مسلم‌بن‌عقيل استقبال مردم را اين‏گونه مشاهده كرد، نامه‏اى به امام حسين علیه‌السلام نوشت، استقبال عظيم مردم كوفه را گزارش داد و از او خواست كه هر چه زودتر به سوى كوفه حركت كند. (29)

از سوى ديگر، بعضى از هواداران يزيد، نامه‏اى نوشتند و جريان ورود مسلم‌بن‌عقيل را به كوفه و بيعت مردم را به وى گزارش دادند و نوشتند: «اگر كوفه را مى‏خواهى، فرماندار نيرومندى را بدين‌جا بفرست، وگرنه كوفه از دست خواهد رفت».

هنگامى كه اين نامه به يزيد رسيد، موضوع را با مشاوران خود در ميان گذاشت. يكى از آنان، چاره را در اين ديد كه عبيدالله‌بن‌زياد به ولايت كوفه منصوب شود. يزيد اين پيشنهاد را پذيرفت. حكم ولايت كوفه را براى عبيدالله كه در آن زمان فرماندار بصره بود، صادر كرد و برايش فرستاد، و در ضمن آن نوشت: «فوراً به كوفه برو و مسلم را دستگير كن و به قتل برسان».

  • ورود عبيدالله به كوفه

عبيدالله، شبانه وارد كوفه شد. صبح همان شب، جمعى از اشراف كوفه را به دارالاماره دعوت كرد و مورد عتاب و سرزنش قرار داد. گفت: «شنيده‏ام مسلم‌بن‌عقيل به كوفه آمده و در بين مردم تفرقه انداخته است! به او بگوييد، دست از اين كار بردارد وگرنه آماده كيفر باشد. شما هم در اين جهت بايد با من همكارى كنيد تا از الطاف اميرالمؤمنين يزيد بهره‏مند گرديد».

آن‌گاه به جاسوسان خود مأموريّت داد جايگاه مُسْلم را پيدا كنند و مبلغى پول هم در اختيارشان قرار داد تا در اين راه به مصرف برسانند.

مسلم‌بن‌عقيل كه از ورود ابن زياد به كوفه و سخنانش در جمع هواداران، اطلاع يافت، احساس خطر كرد و جايگاه خود را تغيير داد و مخفيانه به منزل هانى‌ابن‌عروه نقل مكان كرد. اتّقاقاً يكى از جاسوسان، مخفى‏گاه مُسْلم را پيدا كرد و به ابن‌زياد اطلاع داد.

ابن‌زياد، هانى را احضار كرد و با عتاب و خطاب گفت: «شنيده‏ام مُسْلم را در منزل خود پنهان كرده‏اى و برايش نيرو و سلاح تهيّه مى‏كنى؟».

هانى، موضوع را انكار كرد. ابن زياد، جاسوس را احضار كرد و به او نشان داد. هانى فهميد كه قضيّه كشف شده است. گفت: «من، او را به منزل دعوت نكردم، بلكه خودش به عنوان ميهمان وارد شد و به ناچار او را پذيرفتم». ابن‌زياد گفت: «اكنون بايد او را تحويل دهى». هانى گفت: «ميهمان خود را تحويل تو نمى‏دهم، ولى حاضرم از او بخواهم خانه‏ام را ترك كند و به هر جا كه مى‏خواهد برود».

ابن‌زياد با چوب‏دستى خود آن قدر بر سر و صورت هانى زد كه خون جارى شد و دستور داد او را در اتاقى زندانى كردند.

  • خروج مُسْلم و شهادت او

هنگامى كه مسلم از اين خبر آگاه شد، به اصحابش كه در حدود چهار هزار نفر بودند، دستور آماده باش و جهاد داد. (30)

آنان، در مسجد و اطراف آن اجتماع كردند و آماده حمله به دارالاماره شدند. ابن‌زياد كه اوضاع را چنين ديد، به جمع هوادارانش گفت: «داخل سپاهيان مُسْلم شويد و با هر حيله‏اى آنان را متفرّق سازيد».

عدّه‏اى داخل جمعيّت شدند و شايعه كردند كه «سپاهيان شام در راه هستند و به زودى
مى‏رسند و شما را قتل عام خواهند كرد. به خودتان و فرزندانتان ترحّم كنيد و به
منازلتان برگرديد، تا مورد عنايت و لطف يزيد واقع شويد».

با اين تهديدها، بيم و هراس در بين مردم افتاد، به گونه‏اى كه مادران مى‏آمدند دست فرزندان خود را گرفته از صحنه خارج مى‏ساختند. طولى نكشيد كه سپاهيان مُسْلم از اطرافش متفرّق شدند و در نماز مغرب، بيش از سى نفر با او باقى نماند و هنگام خروج از مسجد، تنها دَه نفر همراهش بودند و وقتى از در مسجد بيرون رفت، حتّى يك نفر او را همراهى نكرد.

مُسْلم، تنها در كوچه‏ها سرگردان بود، تا اين‏كه در خانه زنى به نام طوعه به عنوان ميهمان پذيرفته شد. روز بعد كه ابن زياد از جايگاه مُسْلم خبردار شد، گروهى را براى دستگيرى او فرستاد. مُسْلم، يك تنه با آنان جنگيد و در نهايت كه امانش دادند، تسليم شد. او را نزد ابن‌زياد بردند و با وضع فجيعى در روز نهم ذوالحجّه به شهادت رساندند. (31) در همان زمان، هانى‌بن‌عروه نيز به شهادت رسيد.

نوشته‏اند، مُسْلم، به هنگام شهادت مى‏گريست. علّت گريه را پرسيدند. گفت: «به خدا سوگند! براى كشته شدن خودم نمى‏گريم؛ زيرا، شهادت، ارث ما است. بدين جهت گريه مى‏كنم كه با نامه من، امام حسين علیه‌السلام و اهل بيتش  به سوى كوفه حركت خواهند كرد. براى آنان گريه مى‏كنم». آن‏گاه به محمّد‌بن‌اشعث گفت: «اگر مى‏توانى نامه‏اى به امام حسين بنويس و از قول من به او بگو: «اكنون مُسْلم اسير اين قوم است و به زودى كشته خواهد شد. تو و خانواده‏ات از اين سفر منصرف شويد؛ زيرا، كوفيان به وعده‏هاى خود وفادار نخواهند بود». (32)

حركت امام حسين علیه‌السلام و اهل بيت از مكّه، با روز خروج مسلم عليه ابن‌زياد در روز ترويه مصادف بود. (33)

  • تصميم امام حسين به سفر عراق

1ـ نامه‏هاى زياد شيعيان كوفه به امام حسين و دعوت آن حضرت به عراق و اين كه ما امام نداريم زودتر به اين‏جا بيا…؛

2ـ استقبال عظيم مردم كوفه در بيعت كردن با مُسْلم و نامه او به امام حسين عليه‏السلام كه تاكنون هجده هزار نفر با من بيعت كرده‏اند..؛

3ـ مرگ معاويه و جانشينى يزيد، كه جوانى بود فاسق و فاجر، عيّاش و خوش‏گذران،
بى‏تجربه و فاقد قدرت لازم…؛

اين احتمال را تقويّت مى‏كرد كه مسلمانان، به ویژه شيعيان، از ظلم و ستم و حيف و ميل اموال عمومى و بى‏توجهى به ارزش‏هاى اسلامى، بلكه پايمال شدنشان از سوى معاويه و عمّالش، عبرت گرفته‏اند و به ستوه آمده‏اند و نيز نتايج سوء از دست دادن حكومت اسلامى را بالعيان مشاهده كرده‏اند و درصدد جبران‌اند.

با توجّه به امثال اين شواهد، اوضاع و احوال چنان نشان مى‏داد كه زمينه يك قيام همگانى و تأسيس حكومت اسلامى آماده است. در چنين اوضاع و شرايطى، امام حسين عليه‏السلام احساس مسئوليّت كرد، مسئوليّتى بس سنگين و دشوار و خطرناك. با وضع موجود، حجّت بر امام حسين عليه‏السلام تمام شده بود و بايد به دعوت مشروع و سرنوشت‌ساز مردم كوفه پاسخ مثبت مى‏داد و به سوى عراق حركت مى‏كرد.

عاقبت اين عمل، از يكى از دو حال خارج نيست: يا اين كه مردم كوفه به وعده‏هاى خود عمل مى‏كنند و در تأسيس حكومت اصيل اسلامى از او حمايت مى‏كنند، در اين صورت
حكومت اسلامى كه سال‏ها در مسير انحرافى حركت كرده، به مسير اصلى خود باز مى‏گردد،
و حداقل، در عراق، حكومتى نظير حكومت على ابن ابى طالب عليه‏السلام بر پا مى‏شود و
امكان دارد بعدها به ساير بلاد اسلامى از جمله شام نيز نفوذ كند. در چنين فرضى، توفيق بسيار بزرگى نصيب اسلام و مسلمانان شده است.

فرض دوم، اين است كه مردم كوفه به وعده‏هاى خود عمل نكنند و امام حسين عليه‏السلام را در اين قيام مشروع و مهم تنها بگذارند و در نهايت به شهادت نائل گردد. در چنين فرضى نيز امام حسين عليه‏السلام به وظيفه الهى خود عمل كرده و با قيام خونينش در برابر حكومت يزيد، غيرمشروع بودن حكومت بنى‌اميه را عملاً به جهانيان اعلام كرده و پایه‌هایش را
متزلزل ساخته است؛ زيرا، قيام فرزند پيامبر و على و فاطمه عليهم‏السلام در
برابر يك حكومت، بهترين دليل بر غير مشروع بودن آن است.

امام حسين علیه‌السلام می‌دانستند در چنين فرضى مى‏توانند به مسلمانان درس ديندارى، امر به معروف و نهى از منكر، دفاع از اسلام و ارزش‏هاى اسلامى، جهاد در راه تأسيس حكومت اسلامى را بياموزد و اين نيز يك نوع پيروزى است.

از بعض سخنان و خطبه‏هاى امام حسين عليه‏السلام در حال خروج از مدينه و هنگام حركت از مكّه به سوى عراق و در طول راه، چنين استفاده مى‏شود كه احتمال دوم را نه تنها بعيد نمى‏دانسته، بلكه بوى مرگ و شهادت را احساس مى‏كرده و خود و همراهانش را براى پذيرش آن آماده مى‏كرده، ولى چون احساس وظيفه مى‏كرده، چاره‏اى جز آن نداشته است. به همين جهت، هنگام حركت از مكّه به سوى عراق، براى اصحابش خطبه خواند و بعد از بيان احساسش از اين سفر و احتمال عواقب خطرناك آن، به اصحاب خود فرمود: هر كس حاضر است خون خود را در راه ما هديه كند و خويشتن را براى ملاقات با خدا
مهيّا ساخته است، در اين سفر ما را همراهى كند. من، بامدادان، إن‏شاءالله به سوى عراق حركت خواهم كرد. (34)

در همان شب، محمّد‌بن‌حنفيّه كه در آن زمان در مكه بود، خدمت امام حسين عليه‏السلام رسيد و عرض كرد: «برادر! تو اهل كوفه را مى‏شناسى، مى‏دانى كه به پدر و برادرت خيانت كردند، مى‏ترسم با تو نيز همان‌گونه رفتار كنند و تو را تنها بگذارند. اگر صلاح مى‏دانى، در مكه بمان كه احترام تو محفوظ است».

امام حسين عليه‏السلام فرمود: «برادر! از اين مى‏ترسم كه عمّال يزيد، مرا در مكّه ترور كنند و حرمت بيت‌الله شكسته شود يا دستگير كنند و تحويل يزيد دهند».

عرض كرد: «اگر از اين هم مى‏ترسى، به سوى يمن يا يكى از نواحى كوهستانى برو. در
آن‏جا بهتر در امان خواهى بود».

فرمود: «در اين‏باره فكر مى‏كنم». (35)

افراد ديگرى نيز از اين قبيل مصلحت‌انديشى‏ها داشتند، ولى هيچ‏يك از آن‏ها نتوانست در عزم راسخ امام حسين عليه‏السلام به انجام دادن وظيفه، خللى ايجاد كند و او را از حركت به سوى عراق باز دارد.

  • حركت به سوى عراق

سحرگاه شب هشتم ذی‌الحجّه، امام حسين عليه‏السلام به همراه خانواده و فرزندان و برادران و برادرزاد‏گان و خواهران و خواهرزاد‏گان و عموزاد‏گان و اصحاب و يارانش به سوى عراق حركت كردند. در آن زمان هنوز خبر شهادت مسلم‏بن‏عقيل را دريافت نكرده‏بود. (36)

امام حسين عليه‏السلام در طول راه با افراد و شخصيّت‏هاى متعدّدى برخورد داشت كه از حركت نا به هنگام آن حضرت اظهار تعجّب و غالباً از سفر به كوفه، اظهار نگرانى و احياناً از روى دل‏سوزى به انصراف از اين سفر توصيه مى‏كردند، ولى امام حسين عليه‏السلام به توصيّه‏هاى آنان ترتيب اثر نداد. گويا احساس مسئوليت آن جناب به قدرى شديد بود كه اين قبيل توصيه‏ها مؤثّر واقع نمى‏شد.

در ثعلبيه، از شهادت مسلم و هانى خبردار شد.

عبدالله‌بن‌سليمان و منذر‌بن‌مشعل مى‏گويند: مردى را ديديم كه از كوفه مى‏آمد. اخبار كوفه را از او پرسيديم. گفت: «از آن خارج نشدم، جز اين كه مسلم‌بن‌عقيل و هانى‌ابن‌عروه را كشته بودند. خودم ديدم كه بدنشان را در بازار بر روى زمين مى‏كشيدند».

اين دو مرد در ثعلبيه، خودشان را به امام حسين رسانيدند و جريان شهادت مسلم و هانى را برايش نقل‏كردند. امام عليه‏السلام فرمود: «إنّا للّه‏ و إنّا إليه راجعون رحمة‏الله عليهما».

آن‏دو عرض كردند: «شما را به خدا سوگند! جان خودت و اهل بيتت را حفظ كن و از
اين سفر منصرف شو؛ زيرا، در كوفه، يار و شيعه ندارى، بلكه مى‏ترسيم كوفيان نيز در
سپاه دشمن با شما بجنگند».

امام حسين عليه‏السلام به فرزندان عقيل نظر كرد و فرمود: «شنيديد كه مُسْلم كشته
شده، اكنون نظر شما چيست؟».

عرض كردند: «يا ابن رسول‌الله! به خدا سوگند! برنمى‏گرديم مگر اين كه انتقام خون
مسلم را بگيريم يا خودمان نيز در اين راه كشته شويم».

امام حسين علیه‌السلام فرمود: «بعد از شهادت مسلم و هانى، زندگى لذّت ندارد». عرض كردند: «البته شما با مسلم تفاوت داريد. اگر شما به كوفه وارد شويد، انتظار مى‏رود كه مردم در حمايت از شما بسيج شوند!». (37)

از سوى ديگر، هنگامى كه عبيدالله‌بن‌زياد خبردار شد كه امام حسين عليه‏السلام از مكّه خارج شده و به سوى كوفه رهسپار است، حصين‌بن‌نمير (فرمانده سپاهش) را به قادسيه فرستاد تا سپاه را منظّم و آماده سازد. (38)

برنامه ابن‌زياد اين بود كه از ورود امام حسين عليه‏السلام به كوفه جلوگيرى كند و از خروج احتمالى كوفيان از كوفه و ملحق شدن به آن حضرت نيز مانع شود تا بتواند در خارج كوفه، امام حسين و اصحاب و يارانش را در محاصره در آورد و مجبور به تسليم سازد.

به همين منظور حرّ‌بن‌يزيد‌رياحى را با هزار سوار به خارج كوفه بر سر راه امام حسين علیه‌السلام گسيل داشت.

تصميم امام حسين عليه‏السلام نيز اين بود كه هر چه زودتر خودش را به كوفه -مركز شيعيانى كه او را دعوت كرده و وعده نصرت داده بودند- برساند.

  • ملاقات با حُرّ

امام حسين عليه‏السلام و يارانش به سوى كوفه در حركت بودند كه ناگهان با حر‌بن‌يزيد رياحى و يك هزار نيروى سواره مواجه شدند كه از قادسيه بدان‌جا گسيل شده بودند.

هنگامى كه امام و يارانش براى اداى نماز ظهر پياده شدند، حر نيز به سپاهيانش دستور داد نماز را به امام حسين اقتدا كنند. امام عليه‏السلام بعد از نماز براى سپاهيان خطبه خواند و فرمود: «من بدون دعوت به اين جا نيامدم. شما نوشتيد: (ما امام نداريم. به كوفه بيا، شايد خداى متعال به دست تو امّت را در شناخت حق متّحد گرداند). اكنون من آمده‏ام، اگر بر طبق وعده‏هاى خود استوار هستيد، مى‏مانم و انجام وظيفه مى‏كنم و اگر از گفتار و نوشتار خود پشيمان شده و از آمدنم كراهت داريد، به وطن خود باز مى‏گردم».

حرّ عرض كرد: «من از آن نامه‏ها اطلاعى ندارم».

امام حسين به يكى از اصحابش گفت: «خورجين نامه‏ها را بياور و به حرّ نشان بده».

حرّ عرض كرد: «من از جمله نويسندگان اين نامه‏ها نيستم. من از جانب عبيدالله مأموريّت دارم از شما جدا نشوم و شما را در كوفه تحويل عبيدالله دهم».

امام فرمود: «به خدا سوگند! من همراه تو به كوفه نخواهم آمد».

حرّ عرض كرد: «به خدا سوگند! من هم تو را رها نخواهم كرد و اجازه مراجعت نمى‏دهم، ولى مأمور به جنگ هم نيستم».

امام حسين عليه‏السلام به اصحاب خود فرمود: «سوار شويد»، ولى مسير حركت را به گونه‏اى انتخاب كرد كه نه به سوى كوفه باشد و نه به سوى مدينه. سپاهيان حرّ نيز به
موازات آنان حركت مى‏كردند تا به سرزمين نينوا رسيدند. در اين هنگام، از سوى عبيدالله نامه‏اى به حرّ رسيد كه نوشته بود: «وقتى نامه من به تو رسيد، حسين را در همان جا متوقف كن، در بيابانى كه نه آب باشد نه گياه».

حرّ، نامه را براى امام حسين خواند و گفت: «بايد همين جا پياده شويد».

  • امام حسين عليه‏السلام در كربلا

امام حسين و اصحابش به ناچار در زمين كربلا پياده شدند و خيمه‏ها را بر پا ساختند.

سپاهيان حر نيز در برابر آنان صف كشيدند.

روز دوم ماه محرّم سال شصت و يكم هجرى بود. (39) از آن زمان، اوضاع به گونه‏اى ديگر درآمد كه فرضيّه دوم يعنى دفاع مقدّس تا سر حد شهادت را تقويّت مى‏كرد.

امام حسين عليه‏السلام خطبه خواند و بعد از حمد و ثناى الهى به اصحاب فرمود: «شما، حوادثى را كه بر ما نازل شده مشاهده مى‏كنيد. همانا كه دنيا دگرگون شده و به صورت زشتى در آمده است. خوبى‏هاى دنيا پشت كرده و جز زندگى پستى همانند چراگاهى خطرناك، چيزى باقى نمانده است. آيا نمى‏بينيد كه به حق عمل نمى‏شود و از باطل جلوگيرى به عمل نمى‏آيد؟ در چنين اوضاعى، مؤمن بايد حقاً به مرگ و ملاقات پروردگارش راغب باشد. با چنين وضعى، من، مرگ را جز سعادت، و زندگى با ستمكاران را جز رنج و عذاب نمى‏دانم». (40)

بعض اصحاب مانند زهير بن قين و هلال بن رافع و بريربن خضير، به پاخاستند، عرض كردند: «يا ابن رسول الله! در دفاع از حق و جنگ در ركاب شما تا سر حد شهادت حاضريم
و بدان افتخار مى‏كنيم».

تا آن زمان، امام حسين عليه‏السلام هنوز كاملاً از نصرت شيعيان كوفه مأيوس نشده بود و احتمال مى‏داد اگر آنان از ورود او به سرزمين كربلا آگاه گردند، به سويش مى‏شتابند. بدين جهت و به منظور اتمام حجّت، نامه‏اى بدين مضمون نوشت و به واسطه يكى از اصحاب، براى تعدادى از اشراف كوفه فرستاد:

بسم‌الله‌الرحمن‌الرحيم. شما مى‏دانيد كه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در زمان حياتش فرمود: «هر كس سلطان ستمكارى را ببيند كه محرّمات الهى را حلال كرده و عهد خدا را شكسته است، برخلاف سنّت رسول‏الله عمل مى‏كند و نسبت به مردم ستم روا مى‏دارد، و با قول و فعل خود بر او نشورد، بر خدا لازم است كه او را در جايگاه همان سلطان ستمگر محشور كند».

شما مى‏دانيد كه اين قوم (بنى‏اميه) از شيطان پيروى مى‏كنند، و از اطاعت خداى رحمان اعراض كرده‏اند، فساد را در زمين گسترش داده‏اند، حدود الهى را تعطيل كرده‏اند، در مصرف بيت‌المال، خودشان و هوادارانشان را برترى داده‏اند، حرام خدا را حلال و حلال او را حرام كرده‏اند. شما مى‏دانيد كه من به امر حكومت و خلافت، بر ديگران برترى دارم.

نامه‏هاى شما به من رسيد و فرستادگانتان بيعت شما را به من اطّلاع دادند.

نوشته بوديد: «تو را تنها نمى‏گذاريم»، اكنون اگر به وعده خويش عمل كنيد، به هدف خودتان خواهيد رسيد. من و خانواده و فرزندانم با شما هستيم و من براى شما اسوه و سرمشق خواهم بود، امّا اگر عهد خود را شكستيد و بيعت را نقض كرديد، كه چنين كارى از شما بعيد نيست و همين عمل را نسبت به پدر و برادر و پسر عمويم نيز انجام داديد -مغرور كسى است كه فريب شما را بخورد- بدانيد كه سهم خودتان را ضايع كرده‏ايد. و مَنْ نكث فإنّما ينكث على نفسه. خدا هم به شما نياز ندارد. (41)

  • نامه حُرّ، به ابن‌زياد

از سوى ديگر، حرّ بن يزيد رياحى، نامه‏اى به ابن‌زياد نوشت كه:

چون حسين‌بن‌على تسليم نشد، بر طبق امر شما، او را در زمين كربلا كه زمينى است
بى‏آب و علف، فرود آوردم و در انتظار امر مبارك هستم.

ابن‌زياد بعد از گزارش حرّ، تصميم به جنگ گرفت. گر چه اصحاب و ياران امام حسين
عليه‏السلام تعداد اندكى -هفتاد و دو تن و حداكثر يكصد نفر- بيش نبودند و براى جنگ با آنان نيروى تحت فرماندهى حرّ -يك هزار نفر سوار- كفايت مى‏كرد، ولى ابن‌زياد تصميم گرفت سپاه نيرومندترى را فراهم سازد؛ زيرا، از شجاعت و از خودگذشتگى حسين‌بن‌على و اصحاب و يارانش، به خوبى اطلاع داشت و مى‏دانست كه هر يك از آنان تا چندين نفر را نكشد، كشته نخواهد شد. به علاوه احتمال مى‏داد گروهى از شيعيان براى يارى او، به هر طريق

ممكن، خودشان را به آن حضرت برسانند.

مهم‏تر اين‏كه فكر مى‏كرد اگر حسين‌بن‌على، سپاهيان زيادى را در برابر خود ببيند، مرعوب مى‏گردد و خودش را تسليم مى‏كند.

به همين جهت و شايد جهاتى ديگر، ابن‌زياد مصلحت را در اين ديد كه سپاهيان بيش‏تر
و مجهزترى را فراهم سازد.

به همين منظور، مردم را به مسجد دعوت كرد و برايشان خطبه‏اى خواند و گفت: اى مردم! شما آل ابوسفيان را شناخته و چنان كه دوست داريد، يافته‏ايد. اكنون اميرالمؤمنين يزيد را مى‏شناسيد: نيك سيرت و پسنديده رفتار است، به رعيت احسان مى‏كند و بخشش‌هایش كاملاً به جا است و راه‏ها را امن كرده است. همان‏طور كه معاويه در زمان خود چنين بود، فرزندش يزيد نيز بعد از پدر به مردم احسان مى‏كند و از اموال بى‏نيازشان مى‏سازد. آنان را گرامى مى‏دارد، ارزاق شما را صد در صد اضافه خواهد كرد. به من فرمان داده به حقوق شما بيفزايم و به سوى دشمنش حسين روانه سازم. بشنويد و اطاعت كنيد.

آن‏گاه از منبر فرود آمد و اموال هنگفتى را در ميان آنان تقسيم كرد و دستور داد
روانه ميدان شوند و تحت فرماندهى عمر بن سعد با حسين‏بن‌على بجنگند. بدين ترتيب
بيست يا سى‏هزار نفر سپاهى آماده جنگ فراهم شد. (42)

عمر بن سعد را كه قبلاً به ولايت رى منصوب شده بود، فرا خواند و گفت: «ابتدا بايد به جنگ حسين كه بر اميرالمؤمنين يزيد خروج كرده و در زمين فساد مى‏كند، بروى و اين فتنه را خاموش سازى پس از آن به محل مأموريّت خود بروى».

عمر بن سعد از او خواست كه اين مأموريّت را به ديگرى واگذار كند. ابن‌زياد گفت: «به شرط اين‏كه حكم ولايت رى را برگردانى».

عمر، شبى را مهلت خواست تا در اين‌باره بينديشد. بامداد فردا از ترس اين كه حكم
ولايت رى را از او بگيرند، جنگ با امام حسين را پذيرفت و عازم نبرد شد. (43)

چون سپاه عمر سعد به كربلا رسيدند و در برابر سپاه اندك امام حسين عليه‏السلام صف  كشيدند، به طور مرتّب بر تعداد آنان افزوده مى‏شد، ولى كسى جرأت نمى‏كرد به يارى امام حسين علیه‌السلام بيايد. امام عليه‏السلام كه اوضاع را چنين ديد، شخصى را نزد عمر بن سعد فرستاد و پيشنهاد ملاقات و مذاكره كرد. عمر، پيشنهاد آن حضرت را پذيرفت و
همان شب در بين دو لشكر جلسه خصوصى ترتيب يافت.

امام حسين علیه‌السلام فرمود: «اى پسر سعد! آيا از خدا و معاد نمى‏ترسى و قصد دارى با من جنگ كنى؟ تو مى‏دانى من پسر پيغمبر هستم. سپاهيان يزيد را رها كن و به يارى من بشتاب. اين كار مورد رضايت خدا است و براى آخرت تو بهتر است».

عمر عرض كرد: «مى‏ترسم خانه‏ام را خراب كنند».

امام فرمود: «من خانه بهترى برايت مى‏سازم».

عرض كرد: «مى‏ترسم مزرعه و املاكم را بگيرند».

امام فرمود: «من بهتر از آن‏ها را از املاك خودم در حجاز به تو مى‏دهم».

عرض كرد: «بر خانواده و اهل و عيالم مى‏ترسم».

در اين‏جا امام سكوت كرد و چيزى نگفت. (44)

به روايتى ديگر، عمر بن سعد بعد اين ملاقات، نامه‏اى به عبيدالله بن زياد فرستاد، بدين مضمون:

خدا خواسته، آتش جنگ خاموش شود و امر امّت اصلاح گردد؛ زيرا، حسين به من پيشنهاد داده كه به وطن خود بازگردد، يا به يكى از سرحدات برود و همانند يكى از مسلمانان زندگى كند.

هنگامى كه آن نامه به ابن‌زياد رسيد گفت: «از روى خيرخواهى نوشته شده است».

شمربن‌ذى‌الجوشن كه حاضر بود گفت: «اى امير! چگونه اين سخن را مى‏پذيرى؟ اكنون
كه حسين به سرزمين تو وارد شده، در اختيار تو است، ولى به خدا سوگند اگر اكنون دستش را در دست تو قرار ندهد و به وطن خود باز گردد، او قوى‏تر و تو ضعيف‏تر خواهى شد. فرصت را از دست نده كه پشيمان مى‏شوى. بايد او و اصحابش تسليم شوند، آن‏گاه مى‏توانى آنان را عقاب كنى و مى‏توانى مورد عفو قرار دهى».

ابن‌زياد سخن شمر را پذيرفت و گفت: «سخن تو، سخن درستى است. اين نامه را بگير و
به دست عمرسعد برسان. بايد حكم مرا بر حسين و اصحابش عرضه بدارد. اگر قبول كردند،
آنان را زنده به سوى من بفرستد و اگر از قبول حكم من امتناع ورزيدند بايد با آنان
بجنگد. اگر عمربن‏سعد به دستور من عمل‏كرد تو مطيع ‏او باش و اگر از جنگ با حسين امتناع ورزيد، تو از جانب من فرمانده سپاه هستى. گردن عمر را بزن و سرش را براى من
بفرست».

  • نامه ابن‌زياد به عمر سعد

ابن‌زياد، نامه‏اى بدين مضمون به عمر‌بن‌سعد نوشت: «من تو را نفرستادم تا از حسين دفاع كنى و سلامت و بقاى او را آرزو كنى. نفرستادم تا از جانب او عذرخواهى كنى يا شفيع او باشى. اكنون مواظب باش اگر حسين و اصحابش حكم مرا پذيرفتند و تسليم شدند، آنان را زنده نزد من بفرست و اگر از تسليم شدن امتناع ورزيدند، بر آنان حمله كن و همه را به قتل برسان. بعد از كشته شدن، بدنشان را مثله كن؛ زيرا، مستحق چنين عقوبتى هستند. پس از كشتن حسين، اسبان را بر بدنش بتاز؛ زيرا، او سركش و ستمكار است. البته مى‏دانم كه بعد از مرگ، تاختن اسب اثرى ندارد، ولى سخنى را كه گفته‏ام بايد بدان عمل شود.

اگر تو به دستور ما عمل كردى، جزاى نيك خواهى ديد و اگر از چنين عملى امتناع‏دارى، از فرماندهى سپاه كناره بگير و آن را تحويل شمربن‌ذى‌الجوشن بده».

شمر نامه را از عبيدالله گرفت و نزد عمر‌بن‌سعد برد. عمر بعد از قرائت نامه، به
شمر گفت: «واى بر تو! خدا تو را لعنت كند! گمان مى‏كنم تو باعث شدى كه ابن‌زياد
پيشنهاد مرا نپذيرد. من اميدوار به اصلاح بودم، ولى تو آن را افساد كردى. به خدا
سوگند! مى‏دانم كه حسين هرگز تسليم نخواهد شد. همانا كه روح پدر در او دميده شده
است».

شمر گفت: «جواب بده! اكنون چه خواهى كرد؟ آيا فرمان امير را اطاعت مى‏كنى و با
دشمنش مى‏جنگى يا سپاه را تحويل من مى‏دهى؟».

عمر پاسخ داد: «نه؛ هرگز فرماندهى سپاه را به تو نمى‏سپارم! تو فرمانده پياده‏ها
باش». (45)

  • روز تاسوعا

تا روز نهم محرّم، وقوع جنگ و زمان شروع آن، به خوبى روشن نبود. در آن روز، نامه عبيدالله‌بن‌زياد به دست عمر‌بن‌سعد فرمانده كل سپاه رسيد كه «هر چه زودتر كار حسين‌بن‌على را تمام كن. اگر تسليم شد اورا زنده نزد من بفرست تا در باره‏اش تصميم
بگيرم، ولى اگر از تسليم شدن امتناع مى‏ورزيد، او و اصحاب و يارانش را به قتل برسان
و بعد از كشتن بدنش را مثله كن».

عمر‌بن‌سعد پيرو اين نامه تصميم گرفت با امام حسين بجنگد؛ چون، مى‏دانست او تسليم نخواهد شد. بعد از ظهر روز پنجشنبه نهم ماه محرّم به سپاهيانش فرمان داد كه: «يا خيل‏الله! اركبي و بالجنة ابشري».

سپاهيان سوار شدند و به سوى خيمه‌گاه امام حسين عليه‏السلام حركت كردند. امام
در آن زمان در جلو خيمه سر را بر زانو نهاده در خواب بود. زينب خواهرش كه ناظر صحنه
بود صداى حركت سپاه را شنيده نزد برادر آمد و عرض كرد: «برادر! مگر صداى حركت سپاه
را نمى‏شنويد؟ نزديك شدند!».

امام حسين سر از زانو برداشته فرمود: «خواهرم! هم اكنون جدّم رسول خدا را در خواب ديدم، فرمود: «به زودى به سوى ما خواهى آمد». (46)

آن‌گاه به برادرش عباس فرمود: «برادر! سوار شو و به سوى سپاه ابن‌زياد برو و از
آنان بپرس چرا حركت كرده‏ايد و منظور شما چيست؟».

حضرت عباس با سرعت خودش را به سپاه رسانيد و سؤال كرد كه «منظورتان از اين حركت
چيست؟». گفتند: «عبيدالله به ما فرمان داده كه كار شما را تمام كنيم. اگر حاضريد
تسليم شويد، شما را زنده به سوى او مى‏فرستيم تا درباره شما تصميم بگيرد و اگر
تسليم نمى‏شويد ناچاريم با شما بجنگيم».

حضرت عباس مراجعت كرد و سخن سپاهيان را براى برادر نقل كرد.

امام فرمود: «نزد آنان برو و اگر توانستى امشب را مهلت بگير تا در اين شب نماز بخوانيم و دعا كنيم و از خداى متعال مغفرت بطلبيم. خدا مى‏داندكه من نماز و قرائت قرآن

و دعا و استغفار را دوست دارم».

حضرت ابوالفضل به سوى سپاهيان رفت و پيشنهاد امام را برايشان مطرح ساخت. مورد قبول واقع شد و جنگ را تا روز بعد تأخير انداختند. (47)

  • دستور آماده باش…

در اين زمان، وقوع جنگ قطعى شد و با توجّه به اين كه سپاه اندك امام حسين عليه‏السلام به‏وسيله سپاه عظيم دشمن در محاصره كامل قرار گرفته بود و امكان پيوستن نيروهاى يارى‏دهنده وجود نداشت، نتيجه جنگ نيز به خوبى روشن بود: مرگ شرافتمندانه و شهادت در راه خدا؛ زيرا، امام حسين علیه‌السلام در هيچ حالى حاضر به تسليم شدن در برابر ابن‌زياد نبود. به همين جهت تصميم گرفت با وجود سپاه اندك در كمال مردانگى و شجاعت در برابر نيروى عظيم دشمن پايدارى كند و تا سر حدّ شهادت زير بار ذلّت و تسليم نرود.

براى نيل به اين هدف بزرگ بايد اسباب و مقدمات آن ‏را فراهم سازد و اصحاب و ياران و حتى خانواده‏اش را آماده گرداند. در اين‌باره چند عمل را انجام داد:

1- آزمايش اصحاب و ياران؛ با اين كه امام حسين عليه‏السلام اصحاب و ياران و خويشانش را كاملاً مى‏شناخت و نسبت به ايمان و تعهّد و وفادارى آنان اعتماد داشت، با توجّه به اوضاع و شرايط جديد و قطعى شدن شهادت، لازم ديد آنان را در جريان امور قرار دهد تا اگر در بين آنان فرد يا افرادى باشند كه براى تحمّل شهادت آمادگى ندارند در محذور اخلاقى قرار نگيرند و بتوانند جانشان را حفظ كنند. به همين منظور نزديك غروب، آفتاب، اصحاب و يارانش را در خيمه‏اى جمع كرد و موضوع را در ميان گذاشت.

امام سجاد عليه‏السلام جريان را اين‌گونه تعريف مى‏كند:

پدرم بعد از حمد و ثناى الهى فرمود: «من، اصحابى با وفاتر و بهتر از شما سراغ ندارم و اهل‌بيتى نيكوتر از اهل‌بيت خودم نمى‏شناسم. خدا بهترين جزاى خير را به شما عطا فرمايد. من گمان نمى‏كردم مردم اين‌گونه با ما رفتار كنند، به وعده‏هاى خود عمل نكنند و از يارى ما دست بردارند، امر ما به جنگ و شهادت منتهى گردد.

اكنون بيعت خود را از گردن شما بر مى‏دارم و شما را آزاد مى‏گذارم تا به هر جا خواستيد برويد و از جانب من در محذور نباشيد. از تاريكى شب استفاده كنيد و جان خود را از خطر نجات دهيد».

در اين هنگام عمويم عباس برخاست و عرض كرد: «ما هرگز چنين عملى را انجام نخواهيم
داد. برويم كه بعد از شما زنده بمانيم و زندگى كنيم؟! خدا چنين روزى را نياورد».

بعد از عباس، ديگر برادران و برادرزادگان و فرزندان و فرزندان عبدالله‌بن‌جعفر برخاستند، نظير اين سخنان را تكرار كردند.

آن‌گاه پدرم فرزندان عقيل را مخاطب قرار داده فرمود: «شهادت مُسْلم، شما را كفايت مى‏كند. به شما اجازه مى‏دهم هر كجا خواستيد برويد».

عرض كردند: «سبحان الله! ما چگونه شما را تنها بگذاريم و برويم؟ كجا برويم و به مردم چه بگوييم؟ بگوييم سيّد و آقاى خود را رها كرديم و آمديم، بدون اين كه تيرى به دشمنش بزنيم و با شمشير و نيزه از او دفاع كنيم؟ نه يا‌بن‌رسول‌الله! هرگز چنين عملى را انجام نخواهيم داد، بلكه در خدمت شما مى‏مانيم و جان و مال و اهل‌بيت خودمان را فداى شما مى‏كنيم، تا آنچه بر شما وارد شود، بر ما نيز وارد گردد. قبّح الله العيش بعدك». (48)

بعد از آن، نوبت سخن به اصحاب رسيد. مُسْلم‌بن‌عوسجه برخاسته عرض كرد: «ياابن‏رسول‏الله! تو را تنها بگذاريم و كجا برويم؟ نه؛ به خدا سوگند! نمى‏روم تا نيزه‏ام را در سينه دشمنان فرو نكنم و با شمشير به آنان ضربه نزنم و اگر سلاحم از كار بيفتد، با سنگ بر آنان حمله نكنم، دست از تو بر نخواهم داشت. يا‌بن‌رسول‏الله! به خدا سوگند! دست از يارى شما بر نمى‏دارم تا اين كه خدا بداند كه در زمان فقدان رسول خدا حرمت اهل بيتش را نگه داشته‏ام. به خدا سوگند! اگر بدانم كه در دفاع از تو كشته مى‏شوم و بدن مرا مى‏سوزانند و خاكستر آن را بر باد مى‏دهند و دوباره زنده مى‏شوم و اين عمل هفتاد مرتبه تكرار شود، دست از حمايت تو بر نخواهم داشت تا پيش رويت كشته شوم. يا‌بن‌رسول‌الله! چگونه تو را تنها بگذارم با اين كه مى‏دانم يك مرتبه بيش كشته نمى‏شوم و بعد از آن به كرامتى مى‏رسم كه
پايان ندارد».

بعد از سخنان مسلم‌بن‌عوسجه، جمعى ديگر از اصحاب برخاسته و هر يك به نوبه خود
سخنانى شبيه سخنان مُسْلم ادا كردند و بعد از آن امام حسين عليه‏السلام برايشان دعا
كرد. (49)

امام حسين عليه‏السلام بدين وسيله، در آن زمان حسّاس، اصحاب و ياران خود را مورد آزمايش قرار داد و مراتب تعهّد و وفادارى و مقاومت آنان برايش به اثبات رسيد.

2- ايجاد پناهگاه: يكى از بزرگ‏ترين خطرات يك سپاهِ در حال جنگ، عدم وجود پناهگاه است. به همين جهت، هر سپاهى، ميدان نبرد خود را در كنار كوه يا تپه مرتفع يا نخلستان يا جنگل يا رودخانه عريضى قرار مى‏دهد تا از حمله دشمن از پشت سر مصون و محفوظ باشد و فقط از پيش رو جنگ كند. متأسّفانه ميدان جنگ امام حسين عليه‏السلام اين چنين نبود؛ زيرا، سپاهيان ابن‌زياد، امام حسين علیه‌السلام و اصحاب و يارانش را در مكانى پياده كرده بودند كه كوه و تپه و نخلستانى در آن نزديكى وجود نداشت و از چهار طرف مى‏توانستند مورد حمله دشمن قرار گيرند. جنگ كردن در چنين ميدانى، بسيار دشوار بود.

امام حسين علیه‌السلام براى حل اين مشكل، به اصحاب دستور داد خيمه‏ها را نزديك هم بر پا سازند و طناب‏هاى آن‏ها را داخل هم قرار دهند. به اين وسيله براى حمله دشمن از پشت سر، مانعى به‏وجود آورد. سپس دستور داد پشت خيمه‏ها خندقى را حفر كنند و آن ‏را پر از هيزم نمايند تا هنگام شروع جنگ آن‏ها را آتش بزنند و بر سر راه حمله دشمن، مانع ديگرى
به‏وجود آورند. (50)

همچنین حفر خندق، از حمله دشمن به خيام امام حسين علیه‌السلام و اصحاب و يارانش نيز مانع مى‏شد.

3- تنظيم سپاه: جنگ ابن‌زياد با امام حسين عليه‏السلام از جهت نيرو و امكانات، يك جنگ كاملاً نابرابر بود؛ زيرا، تعداد نيروى امام حسين عليه‏السلام را غالباً هفتاد و دو نفر و حداكثر  يكصد و چهل و پنج نفر نوشته‏اند، ولى سپاه ابن‌زياد را بيست و دو هزار تا سى هزارنفر دانسته‏اند. (51) اين نسبت، كاملاً، نابرابر است، ولى اين نابرابرى‏ها در روحيه امام حسين و اصحاب و يارانش تأثيرى نداشت و هيچ‌گاه اظهار ضعف و ترديد نكرد، بلكه در دفاع از خود كاملاً مصمّم و جدّى بود و به تنظيم سپاه اندك خود پرداخت.

زهيربن‌قين را به ميمنه سپاه، حبيب‌بن‌مظاهر را به ميسره گمارد. برادرش عباس را
به عنوان پرچمدار سپاه معرّفى كرد. (52)

بعد از خاتمه كارها، امام حسين عليه‏السلام و اصحاب و ياران، هر كدام داخل خيمه‏هاى خود شدند و به نماز و تلاوت قرآن و دعا و راز و نياز با خداى خود مشغول گشتند.

امام حسين علیه‌السلام و اصحابش شب عاشورا بيتوته كردند در حالى كه صداى مناجات آنان، همانند صداى زنبوران عسل به گوش مى‏رسيد و همواره در حال ركوع و سجود و قيام و قعود بودند. (53)

  • روز عاشورا

روز دهم محرم، روز عاشورا ناميده مى‏شود. در سال شصت و يكم هجرى، در چنان روزى در سرزمين كربلا، حوادث بسيار تلخ و جان‏سوزى به وقوع پيوست كه خاطره آن تا ابد فراموش نخواهد شد. در آن روز، نبرد سختى بين ياران امام حسين عليه‏السلام و سپاه عمر سعد به وقوع پيوست كه حوادث دردناكى در پى داشت. امام حسين علیه‌السلام و همه جوانان و اصحاب و يارانش به جز على‌بن‌الحسين كه سخت بيمار بود، به فجيع‏ترين وضع به شهادت رسيدند.

  • مقايسه ميان سران دو سپاه

حسين‌بن‌على (ع) و يزيد‌بن‌معاويه لعنت­الله­علیه، از جهت خانوادگى و طرز تفكّر و هدف، يكسان نبودند، بلكه دو گونه شخصيت با دو نوع تفكّر كاملاً متفاوت بودند و دو هدف را تعقيب مى‏كردند. حسين‌بن‌على علیه‌السلام، انسانى بود شريف، بزرگوار و دين‏دار كه از عمق جان به اسلام و ارزش‏هاى دينى ايمان داشت، انسانى بود پاك و معصوم و سرشار از عواطف ناب انسانى و اسلامى و مقيّد به رعايت آن‏ها در همه حال. پيامبر گرامى اسلام صلی‌الله‌علیه‌و ‌آله بارها او را مورد ستايش قرار داده است.از جمله در حديثى فرمود:

«حسن و حسين، سيّد و بزرگ جوانان اهل بهشت هستند». (54)

به اين دو نمونه رفتار توجه فرماييد!

هنگامى كه امام حسين علیه‌السلام با سپاهيان حرّ بن يزيد رياحى برخورد و احساس كرد آنان تشنه هستند، به اصحابش دستور داد همه آنان بلكه اسب‏هايشان را سيراب كردند، حتّى يكى از سپاهيان كه نمى‏توانست آب بنوشد، خود امام حسين عليه‏السلام او را در نوشيدن آب كمك كرد، (55) امّا ابن‌زياد به فرمانده سپاهش عمر‌بن‌سعد دستور داد آب را بر حسين و اصحاب و ياران و خانواده‏اش ببندند و اجازه ندهند قطره‏اى آب بنوشند. (56)

قبلاً گفته شد كه امام حسين عليه‏السلام هيچ‏گاه طالب جنگ نبود و همواره سعى مى‏كرد شروع كننده جنگ نباشد، حتّى در آغاز جنگ هم كه با شمر‌بن‌ذى‌الجوشن، يكى از خبيث‏ترين و خطرناك‏ترين دشمنان مواجه شد و يكى از اصحاب اجازه خواست او را هدف تير قرار دهد، امام اجازه نداد و فرمود: «نمى‏خواهم شروع كننده جنگ باشم»، (57) امّا عمر‌بن‌سعد به سپاهيانش فرمان شروع جنگ داد وگفت: «منتظر چه هستيد؟ چرا جنگ را شروع

نمى‏كنيد؟».(58) سپس به پانصد نفر از تيراندازان دستور داد حسين و يارانش را تير
باران كنند. (59)

يزيد‌بن‌معاويه، فردى بود لا ابالى و غير متعهّد به احكام و قوانين و ارزش‏هاى اسلامى. زياد‌بن‌ابيه كه معاويه از او خواسته بود نسبت به ولايتعهدى يزيد اقدام كند، به او نوشت: «ما چگونه مى‏توانيم ولايتعهدى يزيد را مطرح سازيم و از مردم بيعت بگيريم در حالى كه سگ‌باز و ميمون‌باز است، لباس‏هاى رنگارنگ مى‏پوشد، دائم‌الخمر است، با ساز و نواز حركت مى‏كند؟». (60)

يزيد، شخصى بود كه براى استحكام حاكميّت غير مشروع خويش و اخذ بيعت از حسين‌بن‏على به والى خود در مدينه نوشت: «از حسين‏بن‌على بيعت بگير و اگر امتناع ورزيد او را به قتل برسان». (61)

امام حسين عليه‏السلام ناچار شد براى حفظ جانش به مكّه، هجرت كند، ولى يزيد به افرادى مأموريّت داد تا او را در حرم امن الهى ترور كنند، به طورى كه امام حسين علیه‌السلام ناچار شد به سوى كوفه حركت كند. (62)

سرانجام به دستور يزيد، حسين‌بن‌على و اصحاب و يارانش را در كربلا كشتند و
خانواده‏اش را اسير كردند و به سوى شام روانه ساختند.

همين يزيد بود كه به مسلم‏بن‌عقبه فرمان داد با پنج هزار سپاهى به سوى مدينه پيامبر حركت كردند، تا سه روز زنان و دختران مدينه را بر سپاهيانش مباح كرد. آنان اموال را غارت كردند، و جناياتى را مرتكب شدند كه ننگ تاريخ است. در نهايت، از مردم مدينه بيعت گرفتند كه بنده يزيد باشند. (63)

پدر حسين، على‌بن‌ابیطالب، دومين شخصيّت اسلام بودكه قبلاً به گوشه‏اى از فضائل و كمالات آن حضرت اشاره شد.

– اوّلين مردى بود كه اسلام را پذيرفت، و حال آن كه در آن زمان، هنوز به سن بلوغ

نرسيده بود.

– همواره در خدمت اسلام و پيامبر اكرم صلی‌الله‌علیه‌و‌آله بود.

– كاتب كلام الله و حافظ قرآن بود.

– در ليلة‌المبيت در بستر پيامبر خوابيد تا جان آن حضرت از گزند دشمنان محفوظ بماند.

– شوهر فاطمه زهرا سلام‌الله‌علیها و داماد رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله بود.

– بسيار شجاع بود و در همه جنگ‏ها شركت داشت و تعداد زيادى از سپاهيان دشمن به
دست آن جناب كشته شدند.

– مجموع علوم نبوّت را از پيامبر فرا گرفت و خزينه‌دار علوم نبوّت شد. به اسلام
و ارزش‏هاى اسلامى از عمق جان ايمان داشت و خود تجسّم يافته مجموعه كمالات و
ارزش‏هاى اسلامى، انسانى بود.

پدر يزيد، معاويه‌بن‌ابوسفيان بود. ابن‌ابى‌الحديد، معاويه را اين‌گونه توصيف مى‏كند: لباس ابريشم مى‏پوشيد، در ظرف طلا و نقره غذا مى‏خورد؛ در جواب ابودرداء كه براى حرمت اين‏ها به احاديث رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله تمسّك مى‏كرد، مى‏گفت: «به عقيده من اشكالى ندارد».

– از اين قبيل كردار و گفتار معلوم مى‏شود، اصل نبوّت را هم قبول نداشته است.

– بر طبق ميل خود، بر افراد حدّ جارى مى‏كرد.

– بر بعض افراد كه مستحق حد نبودند، حدّ جارى مى‏كرد.

– از اجراى حدّ نسبت به بعض مجرمان، صرف نظر مى‏كرد.

– زياد‌بن‌ابيه را به منظورهاى سياسى، به پدرش ابوسفيان ملحق كرد، با اين كه
پيامبر فرموده بود: «الولد للفراش».

اموال بيت‌المال را طبق دلخواه صرف مى‏كرد و براى خودش نيز بر‏داشت مى‏نمود.

– حجربن‌عدى و اصحابش را به قتل رسانيد.

– ابوذر غفارى، صحابى ممتاز رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله را دشنام داد و بر پالان شتر سوار كرد

و به سوى مدينه فرستاد.

– على‌بن‌ابیطالب و حسن و حسين را بر روى منبر لعن مى‏كرد.

– پسرش يزيد را به ولايتعهدى نصب كرد، با اين كه دائم‌الخمر بود و با نرد و
تنبور بازى مى‏كرد و در بين كنيزانِ آوازه‌خوان، مى‏خوابيد. (64)

جدّ حسين‌بن‌على عليه‌السلام، محمّدبن‌عبدالله صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بود كه علم و ايمان و مكارم اخلاق و شرافت خانوادگى او نياز به بيان ندارد.

جدّ يزيد، ابوسفيان‌بن‌حرب بود. ابوسفيان، از سران مشركان بود كه همواره با پيامبر اسلام صلی‌الله‌علیه‌و‌آله دشمنى مى‏كرد و به اذيّت و آزار او و پيروانش مى‏پرداخت. (65) در جنگ بدر، مشركان را به جنگ با مسلمانان تحريص مى‏كرد. در همين جنگ، يكى از
پسرانش به نام حنظله به هلاكت رسيد و پسر ديگرش عمر‌ابن‌ابى‌سفيان اسير شد. (66)

در جنگ احد نيز مشركان را به جنگ با مسلمانان تشويق مى‏كرد. در همين جنگ، حمزه‌بن‌عبدالمطلب (عموى پيامبر) شهيد شد و جگرش را براى هند (همسر ابوسفيان) هديه
بردند. از شّدت خشم، آن را در دهان گذاشت و جويد و خودش به بالين جنازه حمزه رفت.
بدنش را مثله كرد و با آن براى خويش دستبند و خلخال تهيّه نمود. (67)

ابوسفيان در خاتمه اين جنگ كه گروه كثيرى از مسلمانان به شهادت رسيدند، اظهار
شادمانى مى‏كرد و مى‏گفت: «اعل هبل! لنا العزّى و لا عزّى لكم.». (68)

ابوسفيان تا زمان فتح مكّه، بر كفر خود باقى بود و به دشمنى با پيامبر و مسلمانان ادامه مى‏داد. پس از فتح مكّه، از ترس جانش، به حسب ظاهر، اسلام را پذيرفت. (69)

از آن زمان، گر چه مدّعى اسلام بود و مورد تفقّد پيامبر نيز قرار گرفت، ولى از بعض حوادث تاريخ، مشخص مى‏شود كه از صميم قلب اسلام را نپذيرفته و باطناً يك منافق بود.

ابن‌ابى‌الحديد مى‏نويسد:

عثمان، بعد از بيعت مردم، به خانه‏اش رفت. جمع كثيرى از بنى‏اميه نيز در خانه

او گرد آمدند. دَرِ خانه را بر غير خويشان بستند. ابوسفيان كه در آن زمان نابينا بود، جزء حاضران بود. رو به جمعيّت كرد و گفت: «آيا غير از بنى‌اميه، شخص ديگرى در اين‌جا حضور دارد؟». گفتند: «نه». گفت: «اى بنى‏اميه! اكنون كه حكومت به دست شما افتاده، قدر آن را بدانيد و همانند يك توپ در بين خود بچرخانيد. مواظب باشيد ديگران آن را از شما نگيرند. سوگند به چيزى كه ابوسفيان به آن سوگند ياد مى‏كند (بت)، نه عذابى در كار است و نه حسابى، نه بهشتى هست و نه دوزخى، نه حشرى وجود دارد و نه قيامتى». (70)

  • اهداف سران دو سپاه

حسين‌بن‌على و يزيد، در اين نبرد، هدف يكسانى نداشتند، بلكه دو هدفِ كاملاً
متفاوتى را دنبال مى‏كردند.

هدف امام حسين علیه‌السلام، چنان كه از وصيّت‏نامه‏اش به محمّدبن‌حنفيّه استفاده مى‏شود، سه چيز بوده است:

1- اصلاح امّت جدّش رسول خدا  صلی‌الله‌علیه‌و‌آله.

2- امر به معروف و نهى از منكر.

3- احياى سيره فراموش شده رسول خدا و على‌بن‌ابیطالب عليهماالسلام. (71)

حسين‌بن‌على علیه‌السلام قصد داشت اين سه هدف را به دو صورت ممكن تحقّق بخشد: اوّل، تأسيس يك حكومت واقعاً اسلامى، در صورت امكان و فراهم شدن زمينه مناسب.

دوم، در صورتى كه براى تأسيس حكومت اسلامى زمينه فراهم نبود و كار به جنگ و كشتار كشيده شد، امام حسين و اصحاب و يارانش با كمال مردانگى تا سر حد شهادت در برابر دشمن مقاومت كنند، و بدين وسيله، عملاً به مسلمانان درس ديندارى و جهاد در راه خدا و دفاع از اسلام و ارزش‏هاى اسلامى را بياموزند.

همچنین، با قيام خود در برابر حكومت يزيد، عدم مشروعيّت آن را براى مسلمانان
اثبات كند، شرارت و ستمكارى و كفر و نفاق باطنى او را آشكار سازد، زمينه را براى

قيام‏هاى ضدحكومت بنى‌اميه فراهم كند.

اتّفاقاً، قيام اباعبدالله عليه‏السلام گر چه در بخش اوّل موفّق نبود، امّا در بخش دوم كاملاً توفيق داشت.

يزيد‌بن‌معاويه، نيز در اين جنگ خونين، دو هدف را تعقيب مى‏كرد:

1- تحكيم پايه‏هاى حكومت غير مشروع خود، با بيعت گرفتن و تسليم كردن حسين‌بن‏على، پسر پيامبر، و صحه گذاشتن بر حاكميّت خود و ادامه ظلم و جنايت و عياشى و بوالهوسى.

يعقوبى مى‏نويسد: يزيد‌بن‌معاويه بعد از وفات پدرش به حاكم مدينه وليد‌بن‌عتبه نوشت: «به محض اين ‏كه نامه مرا دريافت كردى، حسين‌بن‌على و عبدالله‌بن‌زبير را احضار كن و از آنان براى من بيعت بگير. اگر از بيعت امتناع ورزيدند گردن آن ‏دو را بزن و سرشان را براى من بفرست». (72)

2- كينه‌توزى و انتقام‌جويى از بنى‌هاشم، به ویژه فرزندان على‌بن‌ابیطالب؛ زيرا، در جنگ بدر، عموى يزيد و جمعى ديگر از سران قريش و بستگان يزيد، مانند عقبه و شيبه و وليد و ابوجهل، به هلاكت رسيده بودند. (73)

يزيد و معاويه گرچه مدّعى اسلام بودند، ولى كينه‌توزى‏هاى عصر جاهليّت هنوز در قلبشان جاى داشت. از اين روى مى‏توان گفت، در حادثه خونبار كربلا، انتقام‌جويى از فرزندان پيامبر، يكى از اهداف يزيد بوده است. در كتب تاريخ نيز شواهدى بر اين احتمال ديده مى‏شود.

نوشته‏اند، وقتى اهل بيت امام حسين علیه‌السلام، به اسارت، وارد شام شدند، مأموران، سر مبارك اباعبدالله عليه‏السلام را به مجلس يزيد آوردند. او دستور داد سفره غذا پهن كردند و
سر را بر سفره نهادند. وى در حالى‏كه با اصحابش فُقّاع مى‏نوشيد و غذا مى‏خورد، سر مبارك امام حسين را در تشتى نهاد، بر روى آن شطرنج بازى مى‏كرد، امام حسين و پدرش و جدش را به مسخره مى‏گرفت. گاهى كه در بازى بر حريف خود پيروز مى‏شد، جامى از فقاع مى‏نوشيد و زيادى آن را در كنار تشت مى‏ريخت (74) و اشعارى را بدين مضمون زمزمه مى‏كرد: «اى كاش بزرگان من در جنگ بدر اكنون حاضر بودند و كشته شدن حسين و اسارت اهل بيتش را مشاهده مى‏كردند، خوشنود مى‏شدند، مى‏گفتند: «اى يزيد! دستت درد نكند». ما انتقام خون كشته‏هاى جنگ بدر را گرفتيم و چه خوب گرفتيم». (75)

  • مقايسه بين سپاهيان دو طرف

اصحاب و ياران حسين‌بن‌على و نيز سپاه يزيد‌بن‌معاويه از جهت شخصيّت اجتماعى و طرز تفكّر، و نوع رفتار و اهداف از سنخ خود آنان بودند.

ياران امام حسين عليه‏السلام انسان‏هايى ديندار، با ايمان، عدالت‌خواه، ايثارگر، شجاع، با وفا، بزرگوار، منيع‏الطبع، غيرت‏مند، بى‏طمع، با انصاف، خيرخواه بودند. آنان، به طمع كسب مال و جاه و مقام، با امام حسين علیه‌السلام به كربلا نيامدند، بلكه هدف مقدّس او را شناختند و براى تحقّق آن، وى را همراهى كردند. در دفاع از آرمان او، با كمال شجاعت و مردانگى جنگيدند و از حريم ولايت دفاع كردند و سرانجام با كمال ميل و رغبت، شربت شهادت را نوشيدند و به لقاء‌الله پيوستند.

براى هر يك از اصحاب و ياران اباعبدالله، در كتب تاريخ، نكات بسيار جالب و زيبايى نقل شده كه از مراتب ايمان، اخلاص، كمالات، فضايل اخلاقى آنان حكايت مى‏كند و بسيار آموزنده و مفيد است، ولى متأسّفانه فرصت ذكر آن‏ها نيست.

در اين‏جا فقط به ذكر دو نمونه بسنده مى‏كنيم:

نمونه اوّل؛ بعدازظهر روز نهم عاشورا، شمر‌بن‌ذى‌الجوشن به نزديك خيام اباعبدالله آمد، گفت: «پسران خواهر ما كجايند؟». مقصودش عباس و جعفر و عبدالله و عثمان، فرزندان علی‌بن‌ابیطالب از ام‌البنين بود. ام‌البنين با شمر خويشاوندى داشت.

عباس‏ مى‏خواست جواب شمر را ندهد، ولى امام حسين علیه‌السلام فرمود: «برو ببين‏ چه‏ مى‏گويد».

عباس نزديك شمر رفت و گفت: «منظورت چيست؟».

شمر گفت: «از سوى عبيدالله‌ابن‌زياد براى شما امان‏نامه آورده‏ام. شما در امان هستيد و مى‏توانيد خودتان را از اين مهلكه نجات دهيد».

حضرت عباس در جواب گفت: «خدا لعنت كند تو و امان‌نامه‏ات را! آيا ما، در امان
هستيم، ولى پسر پيامبر در امان نيست؟». (76)

نمونه دوم؛ ظهر عاشورا و در بحبوحه جنگ، يكى از اصحاب به‏ نام ابوثمامه صيداوى به
امام حسين علیه‌السلام عرض‏كرد: «جانم فدايت! دشمنان نزديك مى‏شوند، ولى تا زنده هستم نمى‏گذارم آسيبى به شما برسد. دوست دارم، اين نماز را بخوانم و آن‌گاه خدايم را ملاقات كنم».

امام حسين علیه‌السلام به آسمان نظر افكند و فرمود: «خدا تو را از نمازگزاران قرار دهد. وقتِ نماز ظهر است از سپاهيان ابن‌زياد بخواهيد به ما فرصت دهند تا نماز بخوانيم».

يكى از سپاهيان دشمن گفت: «اى حسين! نماز شما قبول نيست»!

حبيب بن مظاهر در جوابش گفت: «اى مرد خبيث! آيا نماز پسر پيامبر قبول نيست و نماز تو قبول مى‏شود؟!».

آن‌گاه زهير‌بن‌قين و سعيد‌بن‌عبدالله خودشان را سپر تير قرار دادند تا امام حسين علیه‌السلام نماز بخواند. از هر طرف تيرى وارد مى‏شد. سعيد‌بن‌عبدالله به استقبال تير مى‏رفت تا به بدن امام حسين علیه‌السلام اصابت نكند. در نهايت از شدت جراحات بر زمين افتاد و عرض كرد: «پروردگارا! سلام مرا به پيامبرت برسان و از زخم‏ها و جراحات بدن من، او را آگاه كن. خدايا! تو مى‏دانى كه من در دفاع از ذريّه پيامبر كوتاهى نكردم».

اين سخن را گفت و جان به جان آفرين تسليم كرد. هنگامى كه بر سر جنازه‏اش رفتند
ديدند علاوه بر زخم‏هاى شمشير سيزده تير بر بدنش اصابت كرده است. (77)

اصحاب و ياران و سپاهيان يزيد نيز، از سنخ خود او بودند و اهداف پست دنيوى و
حيوانى او را دنبال مى‏كردند. مردمى مال دوست، شهوت‏پرست، جاه‌طلب، بى‏هويّت،
خودباخته، ضعيف‌الايمان بودند كه براى نيل به اهداف حيوانى از ارتكاب هيچ جنايتى
روى نمى‏گرداندند. از تحكيم حكومت يزيد حمايت مى‏كردند تا در پرتو آن به جاه و مقام و مال منال برسند.

عبيدالله‌بن‌زياد كه شيفته جاه و مقام بود به پاس اين كه از جانب يزيد به ولايت كوفه منسوب گشته، رهبرى جنگ خونين كربلا را بر عهده گرفت و آن همه جنايات ننگين را مرتكب شد. (78)

ابن‌زياد وقتى وارد كوفه شد، براى پراكنده كردن مردم از اطراف مسلم‌بن‌عقيل و دستگير كردن او، به حربه تهديد و تطميع متوسّل شد. (79) او براى تحريك و تحريص كوفيان به جنگ با امام حسين عليه‏السلام هم از همين حربه استفاده كرد. (80)

عمربن‏سعد فرمانده كلّ سپاه نيز براى اين كه حكم ولايت ملك رى را از او نگيرند، جنگ با امام حسين علیه‌السلام را پذيرفت و آن همه جنايات را مرتكب شد. (81)

البته ضعف ايمان و جهالت نيز يكى از عوامل مهم بود. در اثر ضعف ايمان و جهالت و
بى‏هويتى و دنياپرستى بود كه سپاهيان ابن‌زياد از ارتكاب هرگونه جنايت ننگينى حتّى عمليات بى‏رحمانه‏اى كه از جنايت‏هاى جنگى محسوب مى‏شود، كوتاهى نكردند:

– بين آب فرات و اصحاب و ياران و زنان و كودكان امام حسين عليه‏السلام حايل شدند، به گونه‏اى كه فرياد «العطش» كودكان در آن سرزمين طنين انداز بود.

– از كشتن كودكان نابالغ و حتّى شيرخواران ابا نداشتند. بعد از كشتن حسين‌بن‌على
و اصحاب و يارانش با كمال بى‌رحمى سر آنان را از بدن جدا كردند، در ميان سران سپاه
تقسيم كردند تا از ابن‌زياد و يزيد جايزه بگيرند.

– لباس‏هاى كُشتگان را غارت كردند، حتّى لباس‏هاى كم ارزش.

– خيمه‏هاى اباعبدالله را غارت كردند.

– براى ربودن گوشواره دختران، از دريدن گوش آنان دريغ نداشتند.

ـ خيمه‏ها را آتش زدند.

– بدن كُشتگان خود را دفن كردند، ولى بدن اصحاب و ياران امام حسين را بدون كفن و دفن بر زمين نهادند و از آن سرزمين خارج شدند، با اين‏كه كفن و دفن انسان مسلمان،
واجب است.

– خانواده و فرزندان شهدا را به اسارت گرفتند و همانند اسيران جنگى از كربلا به
كوفه بردند و در كوچه‏ها گردانيدند و در مجلس ابن‌زياد مورد توهين قرار دادند.

– بين راه كوفه تا شام، آن‏ها را در شهرها و روستاها به نمايش گذاشتند و چون
وارد شهر شام شدند، شهر را زينت و چراغانى كردند و اهل بيت پيامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله را در كوچه و بازار گردش دادند. سپس وارد مجلس عمومى يزيد كردند، مورد توهين و تحقير قرار دادند.

شگفت آور اين كه، اين جنايت‏هاى ننگين، از كسانى صادر شد كه خود را مسلمان و پيرو
پيامبر اسلام و جدّ همين شهيدان و اهل بيت او مى‏دانستند!

  • اهداف امام حسين علیه‌السلام و شيوه پيگيرى

براى شناخت صحيح هدف امام حسين عليه‏السلام در قيام خونين كربلا، بهتر است به
سخنان خود آن حضرت مراجعه كنيم. نوشته‏اند آن جناب هنگام خروج از مدينه، ضمن
وصيّت‌نامه‏اش به محمّد‌بن‌حنفيه چنين نوشت: «… إِنّى لم أخرُجْ أشراً ولا بطراً
ولامفسداً و لا ظالماً و إنّما خرجتُ لطلب الاصلاح في أُمّة جدّي، أُريد أنْ آمر
بالمعروف و أنهى عن المنكر، و أسيُر بسيرة جدّي و أبي عليّ ابن ابى‏طالب
عليهماالسلام». (82)

امام حسين عليه‏السلام در اين سخن، سه چيز را به عنوان هدف قيام ياد كرده است: اصلاح امور مسلمانان؛ امر به معروف و نهى از منكر؛ احياى سيره جدّش رسول خدا و پدرش على‌بن‌ابی‏طالب عليهماالسلام.

با اندكى دقّت مى‏توان گفت، مهم‏ترين هدف آن حضرت، اصلاح امور امّت بوده است كه سيره رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله را فراموش كرده بودند و در ابعاد مختلف عبادى، اجتماعى، اخلاقى، سياسى، اقتصادى، به انحراف كشيده شده بودند. حضرت، قصد داشت اين عمل مهم را به وسيله امر‌به‌معروف و نهى‌از‌منكر، در تمام مراحل آن انجام دهد.

بنابراين، نهضت امام حسين عليه‏السلام را مى‏توان به عنوان يك حركت اعتراض و اصلاحى معرّفى كرد كه به صورت امر‌به‌معروف و نهى‌از‌منكر، در مراحل مختلف و طبق متقضيات زمان و مكان و انجام دادن وظيفه، انجام گرفته است:

مرحله اوّل) هجرت از مدينه؛ بعد از مرگ معاويه، فرزندش يزيد، به وليد (والى مدينه) نوشت كه از حسين‌بن‌على بيعت بگيرد و اگر امتناع ورزيد، او را به قتل برساند، ولى حضرت ابا‌عبدالله كه حكومت يزيد را يك حكومت مشروع نمى‏دانست و حاضر نبود با بيعت خود بر آن صحّه بگذارد، از بيعت امتناع ورزيد و به عنوان اعتراض و اِعلامِ عدم رضايت، از مدينه به سوى مكّه حركت كرد. اين عمل، نوعى نهى‌از‌منكر به شمار مى‏رود.

مرحله دوم) اقامت در مكّه؛ امام حسين عليه‏السلام قصد داشت در مكّه بماند و ضمن اعتراض عملى، در صورت امكان با سخنرانى در جمع مسلمانان كه از بلاد مختلف و به قصد حج در مكّه آمده بودند اعتراض و عدم رضايت خود را اعلام كند كه اين نيز نوعى امر‌به‌معروف و نهى‌از‌منكر بود، ولى در مكّه، دو حادثه جديد روى داد كه مى‏توانست بر اراده آن حضرت تأثيرگذار باشد:

يكى اين ‏كه در مدّت توقّف امام حسين عليه‏السلام در مكّه، شيعيان كوفه از عدم بيعت آن حضرت و حركت به مكّه، اطّلاع يافتند و طىّ نامه‏هاى بسيار زياد، او را به كوفه دعوت كردند.

دوم اين ‏كه امام حسين عليه‏السلام اطّلاع يافت، يزيد به چند نفر مأموريّت داده تا مخفيانه او را ترور كنند.

مرحله سوم) حركت به سوى كوفه؛ با توجّه به حادثه مذكور، اوضاع عوض شد. از يك طرف امام نمى‏توانست در مكّه بماند؛ زيرا، در صورت كشته شدن او، قداست حرم شكسته مى‏شد و خونش به هدر مى‏رفت و از سوى ديگر، شيعيان كوفه، او را دعوت كرده بودند و ايشان در نپذيرفتن دعوت آنان حجّتى نداشت.

بنابراين احساس وظيفه كرد كه بايد به سوى كوفه حركت كند و حركت اعتراضى خود را ادامه دهد. در عين حال براى رعايت احتياط، ابتدا مسلم‌بن‌عقيل را با نامه‏اى به سوى كوفه گسيل داشت، تا اوضاع را از نزديك مشاهده كند و به او گزارش دهد. بعد از چندى، نامه‏اى را از سوى مُسْلم دريافت كرد كه نوشته بود: «گروه كثيرى از مردم كوفه با من بيعت كرده‏اند و در انتظار مقدم شما هستند».

امام حسين عليه‏السلام احساس كرد بايد به سوى عراق حركت كند؛ زيرا، از يك طرف

مى‏تواند به حركت اعتراضى خود ادامه دهد و از سوى ديگر، نامه‏هاى كوفيان و گزارش مُسْلم، نشان مى‏داد، زمينه تأسيس حكومت اسلامى، بدون توسّل به جنگ و خون‌ريزى و با حمايت انبوه شيعيان فراهم خواهد شد. در نتيجه، حضرت مى‏توانست با احياى حكومت اسلامى سيره جدش رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله را احيا كند و اوضاع مسلمانان را اصلاح نمايد كه اين، عالى‏ترين مراتب امر‌به‌معروف و نهى‌از‌منكر است.

در اين ميان، اگر كوفيان به وعده‏هاى خود عمل نكردند، يا در اين مسير مقدّس، مشكل ديگرى پيش آمد، طبق مقتضيات زمان و مكان، به وظيفه جديد خود عمل خواهد كرد و در هر حال موقعيّت اعتراضى خود را از دست نخواهد داد.

امام حسين عليه‏السلام حج را بدل به عمره مفرده كرد و رهسپار كوفه شد.

مرحله چهارم) اطّلاع از شهادت مسلم؛ امام حسين عليه‏السلام در ثعلبيه، خبر شهادت مسلم را شنيد و با اوضاع و شرايط جديدى مواجه گشت. در اين مرحله نيز، بايد طبق شرايط جديد تصميم بگيرد. اوّلين اقدام، اين بود كه جريان شهادت مُسْلم را بدون پرده‏پوشى با اصحاب در ميان گذاشت و از آنان نظرخواهى كرد.

فرزندان عقيل عرض كردند: «بايد از مُسْلم خونخواهى كنيم يا در همين راه كشته شويم».

امام حسين علیه‌السلام فرمود: «بعد از شهادت مُسْلم و هانى، زندگى ارزش ندارد».

بعضى از اصحاب عرض كردند: «يا‌بن‌رسول‌الله! به خدا سوگند! تو مثل مُسْلم نيستى، وقتى وارد كوفه شوى، شيعيان كه تو را دعوت كرده‏اند، به يقين، به سويت مى‏شتابند و حمايتت مى‏كنند».

در اوضاع و شرايط جديد، امام حسين عليه‏السلام دو راه در پيش داشت: يا حركت را به سوى كوفه ادامه دهد يا از رفتن به كوفه منصرف شده، به سوى سرزمينى ديگر رهسپار گردد و در آن جا، طبق شرايطى كه به وجود خواهد آمد، انجام وظيفه كند.

امام، راه اوّل را ترجيح داد؛ زيرا، اوّلاً، از حمايت مردم كوفه هنوز مأيوس نشده بود و اصحاب و يارانش نيز همين احتمال را تأييد كرده بودند. ثانياً، فكر كرد، اگر هم كوفيان به وعده‏هاى خود عمل نكنند، باز هم در آن‏جا بهتر مى‏تواند طبق اوضاع و شرايط جديد، انجام وظيفه كند و به حركت اعتراضى خود ادامه دهد. بنابراين تصميم گرفت به سوى كوفه حركت كند. امام حسين عليه‏السلام در اين جا لازم ديد كار ديگرى را انجام دهد كه اگر در بين اصحاب و يارانش فرد يا افرادى هستند كه از شركت در اين سفر خطرناك كراهت دارند، مأخوذ به حيا نشوند. بدين جهت به ياران خويش فرمود: «چنان كه شنيديد، مُسْلم شهيد شده و اوضاع كوفه، به گونه‏اى ديگر در آمده است. در هر حال، من قصد دارم به كوفه بروم. اكنون بيعت خودم را از شما بر مى‌دارم. هر كس ميل دارد، مى‏تواند از من جدا شود و به هر كجا ميل دارد برود».

تعداد كمى از همراهان، جدا شدند و كاروان امام رهسپار كوفه شد.

مرحله پنجم) برخورد با سپاه حرّ؛ برنامه امام حسين عليه‏السلام اين بود كه هر چه
زودتر خود را به كوفه برساند، ولى قبل از رسيدن به كوفه، با سپاهيان حرّ مواجه شد و
راه را بر او بستند. امام به حرّ فرمود: «كوفيان مرا بدين‌جا دعوت كرده‏اند. اگر
پشيمان شده‏اند، حاضرم به حجاز برگردم يا به سرزمين ديگرى بروم».

حرّ پاسخ داد: «من، از چنين دعوتى اطّلاع ندارم. مأمورم شما را دستگير كنم و به
كوفه، نزد ابن‌زياد ببرم تا درباره شما تصميم بگيرد».

وضع كاملاً تازه‏اى به وجود آمده بود. تسليم شدن در برابر ابن‌زياد، نتيجه‏اى جز بيعت با ذلّت و خوارى، يا شهادت با زبونى، در بر نداشت و امام حسين علیه‌السلام نمى‏توانست چنين امرى را بپذيرد. بدين جهت مسير خود را عوض كرد و به جاى رفتن به كوفه، راهى ديگر را
برگزيد تا از اين بن‏بست نجات يابد و در نقاط ديگر به حركت اعتراضى خود ادامه دهد.

مرحله ششم) نزول به سرزمين كربلا؛ كاروان امام حسين عليه‏السلام در حركت بود و
سپاهيان حرّ، بدون توسّل به جنگ، آن را همراهى و مراقبت مى‏كردند تا به سرزمين
كربلا رسيدند. در همين موقع، نامه‏اى از ابن‌زياد، به حرّ رسيد كه حسين‌بن‌على و
خانواده‏اش را در همين‌جا متوقّف كن و از ادامه سفر باز دار.

با رسيدن اين دستور، اوضاع، كاملاً عوض شد و موقعيّت تازه‏اى يافت. امام
عليه‏السلام نه مى‏توانست به كوفه برود، نه به نقطه ديگرى حركت كند و باز هم امام،
بر سر دو راهى ديگر قرار گرفت: يا بايد تسليم ابن‌زياد مى‏شد و تن به ذلّت مى‏داد تا زنده بماند و چند سالى زندگى كند، يا در برابر دشمن مقاومت كند و دفاع مقدس و شهادت
شرافتمندانه را بر زندگى ذلّت‏بار ترجيح دهد.

امام حسين عليه‏السلام در چنين وضع حساس و خطرناكى، باز هم از پيگيرى هدف منصرف
نشد. حضرت، جنگ مردانه و دفاع مقدس تا سر حدّ شهادت را برگزيد تا عملاً به
مسلمانان درس آزادگى، ديندارى، عدالت‏خواهى، مبارزه با استبداد و ستم را بياموزد و
پايه‏هاى حكومت غير‌مشروع بنى‌اميه را متزلزل سازد. اين، عالى‏ترين مرحله امر‌به‌معروف و نهى‌از‌منكر بود.

—————–

1- بحارالأنوار، ج 44، ص 200- 201؛ كشف‏الغمة، ج 2، ص 216- 252؛ اعلام‏الورى، ج 1، ص 420؛ مطالب السؤول، ج2، ص 49، 51، 69 و 70.

2- إثبات الهداة ، ج 5، ص 134- 171.

3- إثبات‏ الهداة، ج5 ، ص 169؛ بحارالأنوار، ج 44، ص 174.

4- إثبات‏الهداة، ج 5، ص 173.

5- إثبات‏الهداة، ج 5، ص 174.

6- إثبات‏الهداة، ج 5، ص 170.

7- بحارالأنوار، ج 43، ص 261.

8- بحارالأنوار، ج 43، ص 297.

9- بحارالأنوار، ج 43، ص 316.

10- بحارالأنوار، ج 43، ص 262.

11- بحارالأنوار، ج 43، ص 316.

12- بحارالأنوار، ج 43، ص 264.

13- بحارالأنوار، ج 44، ص 192.

14- بحارالأنوار، ج 44، ص 193.

15- بحارالأنوار، ج 44، ص 196.

16- بحارالأنوار، ج43، ص 276.

17- بحارالأنوار، ج44، ص 189.

18- بحارالأنوار، ج 44، ص 190.

19- بحارالأنوار، ج 44 ، ص 194

20- بحارالأنوار، ج 44، ص 195.

21- بحارالأنوار، ج 44، ص 195.

22- بحارالأنوار، ج 44، ص 194.

23- أسدالغابة، ج4، ص 387؛ الإرشاد، ج 2، ص 32.

24- بحارالأنوار، ج 44، ص 326.

25- بحارالأنوار، ج 44، ص 329.

26- بحارالأنوار، ج 44، ص 329.

27- بحارالأنوار، ج44، ص 329.

28- بحارالأنوار، ج 44، ص 334.

29- بحارالأنوار، ج 44، ص 336- 337.

30- بحارالأنوار، ج 44، ص 248.

31- بحارالأنوار، ج 44، ص 350 – 363.

32- بحارالأنوار، ج 44، ص 353.

33- بحارالأنوار، ج 44، ص 363.

34- بحارالأنوار، ج 44، ص 367.

35- بحارالأنوار، ج 44، ص 364.

36- بحارالأنوار، ج44، ص 366.

37- بحارالأنوار، ج 44، ص 373.

38- بحارالأنوار، ج 44، ص 369.

39- بحارالأنوار، ج 44، ص 376- 381.

40- بحارالأنوار، ج 44، ص 381.

41- بحارالأنوار، ج 44، ص 381.

42- بحارالأنوار، ج 44، ص 385- 386.

43- بحارالأنوار، ج 44، ص 384.

44- بحارالأنوار، ج44، ص 388.

45- بحارالأنوار، ج 44، ص 389- 390.

46- بحارالأنوار، ج 44، ص 491.

47- بحارالأنوار، ج 44، ص 392.

48- بحارالأنوار، ج 44، ص 392.

49- بحارالأنوار، ج 44، ص 393.

50- بحارالأنوار، ج 45، ص 3- 4.

51- بحارالأنوار، ج 45، ص4 .

52- بحارالأنوار، ج 45، ص 394.

53- بحارالأنوار، ج 44، ص 394.

54- بحارالأنوار، ج 43، ص 263.

55- بحارالأنوار، ج 44، ص 376.

56- بحارالأنوار، ج 44، ص 389.

57- بحارالأنوار، ج 45، ص 5.

58- بحارالأنوار، ج 45، ص 10.

59- بحارالأنوار، ج 45، ص 20.

60- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 220.

 61- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 241.

62- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 249.

63- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 250.

64- شرح نهج‌البلاغه، ابن‌ابى‌الحديد، ج 5، ص 129 تا 131.

65- أنساب‏الأشراف، ج 1، ص 116.

66- أنساب‏الأشراف، ج 1، ص 297- 301.

67- أنساب‏الأشراف، ج 1، ص 312- 322.

68- أنساب‏الأشراف، ج 1، ص 327.

69- أنساب‏الأشراف، ج 1، ص 355- 361.

70- شرح نهج‌البلاغه، ابن‌ابى‌الحديد، ج 9، ص 53.

71- بحارالأنوار، ج 44، ص 329.

72- تاريخ يعقوبى، ج 2، ص 241.

73- بحارالأنوار، ج 45، ص 167.

74- بحارالأنوار، ج 45، ص 176.

75- بحارالأنوار، ج 45، ص 186.

76- بحارالأنوار، ج 44، ص 391.

77- بحارالأنوار، ج 44، ص 391.

78- بحارالأنوار، ج 44، ص 337.

79- بحارالأنوار، ج 44، ص 340- 341.

80- بحارالأنوار، ج 44، ص 385 – 386.

81- بحارالأنوار، ج 44، ص 384.

82- بحارالأنوار، ج 44، ص 329.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا