• امام عسکری علیه‌السلام ویژگی‌ها و حوادث مهم زمان
  • چکیده

امام حسن عسکری علیه‌السلام در هشتم ماه ربیع‌الثانی سال دویست و سی و دو هجری، در مدینه به دنیا آمد. نامش حسن و نام پدرش، علی بن محمد و نام مادرش حدیث بود.

کنیه‌اش، ابومحمد و القابش، صامت، هادی، رفیق، زکیّ، نقی، خالص و عسکری بود.

روز هشتم ماه ربیع‌الثانی سال 260 هجری، در «سر من رای»، به شهادت رسید و پیکر مطهرش در کنار قبر پدرش به خاک سپردند.

در آن زمان حدود بیست و هشت سال از عمر شریفش گذشته بود و مدت امامت ایشان حدود شش سال بود. (1)

  • نصوص بر امامت

عبدالعظیم حسنی گفته است: روزی خدمت علی بن محمد علیه‌السلام رسیدم، فرمود: مرحبا بر تو ای ابوالقاسم! تو، دوستدار واقعی ما هستی. عرض کردم: یا بن رسول الله! من می‌خواهم دین خودم را بر شما عرضه کنم، اگر مورد پسند شما بود تا هنگام مرگ، بر آن ثابت بمانم. پس امام به من فرمود: بگو ای ابوالقاسم! عرض کردم: من می‌گویم: خدا یکی است و مثل و مانند ندارد… تا این که گفتم: محمد صلی‌الله‌علیه‌و‌آله بنده و رسول خدا و خاتم پیامبران است، و بعد از او تا قیامت پیامبری مبعوث نخواهد شد. امام و خلیفه و ولیّ امر، بعد از پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله، امیرالمؤمنین علی بن ابیطالب علیه‌السلام و بعد از او حسن بن علی علیه‌السلام… و بعد از او علی بن موسی علیه‌السلام و بعد از او محمد بن علی علیه‌السلام و بعد از او، تو امام هستی.

امام هادی علیه‌السلام فرمود: «و بعد از من پسرم، حسن امام است…». (2)

ابوهاشم می‌گوید: از حضرت هادی علیه‌السلام شنیدم که فرمود: جانشین من فرزندم، حسن علیه‌السلام است. (3)

یحیی بن یسار گفته است: حضرت هادی علیه السلام چهار ماه قبل از وفاتش، به فرزندش حسن علیه‌السلام وصیت کرد و اشاره کرد که او بعد از من امام است و گروهی از نزدیکانش را بر این امر شاهد گرفت. (4)

علی بن عمرنوفلی گفته است: در خدمت حضرت هادی علیه‌السلام در منزلش بودم که فرزندش محمد از کنار ما رد شد. عرض کردم: فدایت شوم. ایشان بعد از شما امام است؟ فرمود: نه، امام شما، بعد از من، حسن ‌لسلام است. (5)

عبدالله بن محمد اصفهانی می‌گوید: حضرت هادی علیه السلام به من فرمود: امام شما بعد از من، کسی است که بر جنازه من نماز می‌خواند. این را در حالی فرمود که هنوز حضرت عسکری هنوز شناخته شده نبود. بعد از اینکه حضرت هادی علیه‌السلام به شهادت رسیدند، امام حسن علیه‌السلام بر او نماز خواند. (6)

علی بن جعفر گفته است: نزد حضرت هادی علیه‌السلام بودم که فرزندش محمد وفات کرد. حضرت به فرزندش حسن علیه‌السلام گفت: پسرم! شکر خدای را به جای آور، زیرا خدای متعال، امر امامت را در تو قرار داد. (7)

علی بن مهزیار گفته است: به حضرت هادی علیه‌السلام عرض کردم: اگر حادثه‌ای خدای نخواسته برای شما اتفاق بیفتد، به چه کسی رجوع کنیم؟ فرمود: عهد من بر عهده فرزند بزرگم حسن خواهد بود. (8)

شاهویه بن عبدالله گفته است: حضرت ابوالحسن هادی علیه‌السلام به من نوشت: تو می‌خواستی بعد از وفات ابوجعفر، درباره جانشین من سؤال کنی و نگران بودی، ولی نگران نباش، زیرا خدای متعال، کسانی را که هدایت کرده، به گمراهی رها نمی‌کند. امام تو ابومحمد (حسن) علیه‌السلام است. همه علوم مورد نیاز مردم، نزد اوست. (9)

  • اوضاع سیاسی دوران امامت حسن بن علی علیه‌السلام

زندگی امام علیه‌السلام در دوران دو تن از خلفای عباسی گذشت. پس از معتز، مهتدی خلیفه شد که به نوشته برخی از مورخان، همانند عمر بن عبدالعزیز بود. (10) پس از آن معتمد، پسر متوکل جانشین وی گردید. او به سرگرمی و لذت‌جویی مشغول بود و همین امور مملکت مختل شد و برادرش موفق، اداره امور را به دست گرفت. شورش همه جا را فرا گرفت و یعقوب لیث صفاری از سیستان به فارس آمد و عازم بغداد شد. در بصره مردی به نام علی بن محمد مشهور به صاحب الزنج، غلامان و بردگان زندگی را به دور خود جمع کرد و قدرت خود را گسترش داد. بی شک اوضاع ناگوار اجتماعی و فقر و فلاکت بردگان سبب همراهی آنان با وی شده بود. صاحب الزنج چند بار موفق شد قوای عباسی را شکست دهد. او چهارده سال در بصره و اطراف آن حکومت کرد. (11) امام عسکری علیه‌السلام درباره وی فرمود: صاحب الزنج از ما اهل بیت نیست. (12)

در این ایام علی بن زید حسین از نوادگان امام حسین علیه‌السلام در کوفه قیام کرد و گروهی از مردم این شهر نیز به او پیوستند. وی در مصاف با قوای عباسی پیروز شد ولی مردم کوفه از همراهی با وی خودداری کردند، از این رو به نزد صاحب الزنج رفت، اما چون ادعایی دروغین علوی بودن وی بر او معلوم شد، درصدد برآمد فرماندهان لشکرش را به سوی خود دعوت کند، ولی به دست صاحب الزنج کشته شد. (13) امام عسکری علیه‌السلام در طی شش سال امامت خود، همواره تحت مراقبت بود و او را چندین بار نزد سخت‌ترین دشمنان اهل‌بیت علیهم السلام زندانی کردند. نفوذ کلام و معنویت آن حضرت سبب شد زندانبان از ستایشگران وی گردد. بار دیگر عباسیان وی را به یکی از سرداران ترک سپردند تا در حبس بر او سخت گیرد، اما پس از مدتی در پاسخ به اعتراض عباسیان که چرا بر او سخت نگرفته است. گفت: این مرد روزها روزه‌دار و شب‌ها در حال عبادت است و سرگرمی جز عبادت ندارد. عباسیان نیز سرافکنده بازگشتند. (14) ترس و وحشت و مراقبت دستگاه خلافت عباسی از امام عسکری علیه‌السلام به دلایل ذیل بود:

  1. امام علیه‌السلام راهنما و مرشد نیروی سازمان یافته شیعیان بود.
  2. دستگاه جاسوسی عباسی بر اساس اخبار و روایاتِ مربوط به قائم آل محمد علیه‌السلام می‌دانستند که مهدی علیه‌السلام از نسل او خواهد بود.

نگرانی دستگاه خلافت عباسی چنان بود که وی ناگزیر کرده بودند تا هر دوشنبه و پنجشنبه در دارالخلافه حاضر شود. برخی گزارش‌ها نشان می‌دهد در مسیر رفت و آمد آن حضرت به دارالخلافه، شیعیان و انبوه مردم سامرا تجمع می‌کردند. (15) تا امام علیه‌السلام را ببیند و از معنویت وی بهره برند که این خود بیانگر محبوبیّت آن حضرت است. در مقابل این مراقبت‌های سخت، امام علیه‌السلام به ناچار تقیّه را پیشه کرد و گاه به شیعیان می‌نوشت در مسیر راه بر من سلام و حتی اشاره نکنید؛ زیرا در امان نیستید. روزی یکی از شیعیان قصد داشت فریاد برآورد ای مردم! این ابومحمد حجت خداست. امام عسکری علیه‌السلام با انگشت سبابه او را به سکوت دعوت کرد و به وی فرمود: باید رازداری کنید، و گرنه کشته می‌شوید؛ پس خود را به خطر نیندازید. (16)

معتمد عباسی از آن حضرت چنان وحشت داشت که همواره از زندانبان خبر آن حضرت را می‌گرفت و چون از وی شنید که آن حضرت دائماً در حال روزه و عبادت است، دستور داد وی را در ماه صفر 260 هجری از زندان آزاد سازند. (17) سرانجام آن امام همام در هشتم ماه ربیع‌الاول سال 260 هجری در بیست و هشت سالگی از دنیا رحلت کرد و طی مراسم با شکوهی، بنی هاشم و سران سپاه و نویسندگان و معتمدان شهر سامرا جنازه او را تشییع کردند. در آن روز شهر یکپارچه شیون و زاری بود و بازارها تعطیل گشت و سامرا همچون روز رستاخیز گردید. (18) جنازه آن حضرت را در کنار مرقد پدر گرامی‌اش دفن کردند. (19)

بر اساس دلایل متعددی رحلت امام عسکری علیه‌السلام طبیعی نبوده و ایشان بر اثر مسمومیت به شهادت رسیده است:

  1. خلفای عباسی طی شش سال امامت آن حضرت پیوسته تحت مراقبت و در حبس بودند.
  2. پیش از معتمد، مهتدی در صدد قتل آن حضرت برآمد اما اجل به او مهات نداد.
  3. اصرار دستگاه خلافت عباسی برای نشان دادن سالم بودن جنازه در ملأعام؛ آن‌گونه که برادر خلیفه در میان آن کفن را از روی چهره امام کنار زد و علویان و بنی هاشم و بزرگان و سران سپاه و قضات را شاهد گرفت که جنازه سالم است. (20)
  4. بیان امام عسکری علیه‌السلام به مادر خود که فرمود بود در سال 260 هجری به من اذیتی خواهد رسید که می‌ترسم مرا دچار رنج و مشقت نماید. (21)
  5. کوتاهی عمر امام علیه‌السلام و رحلت ناگهانی وی در سن 28 سالگی، آن هم بدون سابقه بیماری و فاصله کوتاه رهایی آن حضرت از زندان تا رحلت وی که کمتر از یک ماه بود، نشان دهنده توطئه دستگاه خلافت عباسی در به شهادت رساندن ایشان است.

  • فضایل و مکارم

حسین بن محمد اشعری می‌گوید: احمد بن عبیدالله خاقان، در قم، مأمور نگهداری املاک دولتی و گرفتن خراج بود، او دشمن اهل بیت بود.

روزی در حضورش، از علویان و مذاهب آنان سخن به میان آمد، گفت: من در «سرمن رای» از علویان کسی را ندیدم و نمی‌شناسم که در رفتار، وقار، عفت، بخشش، جلال، عظمت نزد اهل بیت و بنی هاشم، مانند حسن بن علی علیه‌السلام باشد. حتی سالخوردگان و بزرگان و فرماندهان سپاه و وزیران، او را بر خودشان مقدم می‌داشتند.

احمد بن عبدالله گفته است، روزی پدرم نشستِ عمومی داشت و من ایستاده بودم. ناگهان دربانان وارد شدند و عرض کردند: ابومحمد بن الرضا درب منزل است. پدرم با صدای بلند گفت: اجازه بدهید وارد شود. من از جسارت دربانان تعجب کردم که چگونه جرأت کردند که کسی را نزد پدرم با کنیه نام ببرند، زیرا تنها خلیفه و ولی‌عهد را حق داشتند با کنیه ذکر کنند. در این هنگامی جوانی کم سن و سال و خوش قامت و زیباروی، با جلالت و هیبت، وارد شد. وقتی پدرم او را دید، از جای برخاست و چند قدم به استقبال او رفت. هیچ گاه ندیده بودم چنین عملی را در برابر دیگری انجام دهد. او را درآغوش گرفت. صورتش را بوسید. در جای خود نشانید. در برابرش نشست و مشغول صحبت شد، در ضمن صحبت بارها می‌گفت: فدایت شوم!

من از رفتار پدرم کاملاً در شگفت بودم. در این هنگام، دربان آمد و عرض کرد : موفّق (احمد بن متوکل عباسی) اجازه دخول می‌خواهد. رسم پدر این چنین بود که هر گاه موفّق می‌خواست وارد شود، دربانان و سران سپاه در دو طرف صف می‌کشیدند تا وارد و خارج شود. در این هنگام پدرم به بعض حاضران گفت: ابومحمد را پشت صف ببرید تا موفّق او را نبیند.

موفّق وارد شد پدرم با او معانقه کرد و بیرون رفت. من به دربانان پدرم گفتم: این شخص کی بود که شما این‌گونه با او رفتار می‌کنید و پدرم این قدر به او احترام می‌گذاشت؟ گفتند: مردی است علوی، حسن بن علی علیه‌السلام نام دارد و به ابن‌الرضا معروف است.

از این سخن، تعجب من زیادتر شد. وقتی پدرم نماز عشاء را خواند و برای انجام کارهای اداری در خلوت نشست. من به حضورش رسیدم، گفت : احمد! آیا حاجتی داری؟ عرض کردم: بله، پدر جان! اگر اجازه بدهید. این مرد که بامداد خدمت شما آمد و این قدر به او احترام کردید، کی بود؟ پدرم در جواب گفت: این شخص، امام رافضیان (شیعیان) حسن بن علی علیه‌السلام، معروف به ابن‌الرضا است. بعد از لحظاتی سکوت گفت: پسرم! اگر خلافت، از بنی عباس گرفته شود، در بنی هاشم، جز او صلاحیت ندارد، زیرا در فضل و عفاف و رفتار و خودنگهداری و زهد و عبادت و حسن اخلاق، همانندی ندارد. اگر پدرش را می‌دیدی، او را مردی بخشنده و فاضل می‌یافتی.

احمد گفت: من از رفتار پدرم خشمناک شدم و تصمیم گرفتم درباره ابن‌الرضا تحقیق کنم. در این موضوع با بنی هاشم و فرماندهان سپاه و دفترداران و قاضیان و فقیهان و سایر مردم صحبت کردم. همه به او احترام می‌کردند و سخن نیکو داشتند و او را با دیگران ترجیح می‌دادند. بدین وسیله، به عظمت و جلال او پی بردم. (22)

محمد بن اسماعیل علوی گفته است: اما عسکری علیه‌السلام را نزد علی بن اوتامش، که دشمن اهل بیت و آل ابیطالب بود، زندانی کردند و به او گفتند: با او، چنین و چنان کن. چند روزی طول نکشید که از ارادتمندان حضرت شد و حضرت را تجلیل و احترام می‌کرد و وی را گرامی می‌داشت و به نیکی یاد می‌کرد. (23)

ابوهاشم جعفری گفته است: نامه‌ای به حضرت عسکری علیه‌السلام نوشتم و از تنگی زندان و اذیت غل و زنجیر شکایت کردم. در جوابم نوشت: امروز، نماز ظهر را در منزل خودت خواهی خواند. در همان روز، از زندان آزاد شدم و نماز ظهر را در منزل خواندم.

از جهت زندگی هم کاملاً در سختی بودم و می‌خواستم در همان نامه برای آن حضرت بنویسم، ولی خجالت کشیدم، اما وقتی به منزل خود رسیدم آن جناب، مبلغ یکصد دینار برایم فرستاد و نوشت: هر گاه حاجتی داشتی، خجالت نکش و از من بخواه که انشاءالله، حاجت تو برآورده می‌شود. (24)

محمد بن علی گفته است : زندگی بر ما سخت شد، پدرم گفت : بیا با هم نزد این مرد (امام عسکری علیه السلام) برویم، زیرا جود و بخشش او را شنیده‌ام، من به پدرم گفتم: آیا او را می‌شناسی؟ گفت: نمی‌شناسم و او را ندیده‌ام.

با پدرم به سوی آن حضرت حرکت کردیم. پدرم در بین راه گفت: من به پانصد درهم احتیاج دارم. دویست درهم برای لباس، دویست درهم برای ادای قرض، یکصد درهم برای هزینه زندگی. من نیز در دل خود گفتم: ای کاش سیصد درهم هم به من بدهد، یکصد درهم برای خرید الاغ، یکصد درهم برای هزینه زندگی، یکصد درهم نیز برای خرید لباس. بعد از آن به سوی جبل بروم.

محمد گفت: وقتی با پدرم به در منزل آن حضرت رسیدیم، غلامی بیرون آمد و گفت: علی بن ابراهیم و پسرش محمد، داخل منزل شوند.

وقتی برآن حضرت وارد شدیم و سلام کردیم، به پدرم فرمود : یاعلی! چرا تا این زمان نزد ما نیامدی؟ پدرم عرض کرد : خجالت کشیدم با چنین وضعی خدمت شما برسم.

به هنگام خروج، غلام آن حضرت، کیسه‌ای به پدرم داد و گفت: پانصد درهم در این کیسه است: دویست درهم برای تهیه لباس، دویست درهم برای ادای دین، یکصد درهم برای مخارج زندگی. بعد از آن، کیسه‌ای نیز به من داد و گفت: سیصد درهم در این کیسه است، یکصد درهم هم برای خرید الاغ و دویست درهم برای زندگی. به جبل هم نرو بلکه به سوراء برو.

محمد، از رفتن به جبل منصرف شد و به سوراء رفت و در آن جا ازدواج کرد. بعد از چندی مبلغ یک هزار دینار از جانب امام حسن علیه‌السلام برایش ارسال شد. (25)

——————-

1- الارشاد، ج 2، ص 313.

2- کفایه الاثر، ص 28.

3- کفایه الاثر، ص 284.

4- الارشاد، ج 2، ص 314.

5- الارشاد، ج 2، ص 314.

6- الارشاد، ج 2، ص 315.

7- الارشاد، ج 2، ص 315.

8- الارشاد، ج 2، ص 316.

9- الارشاد، ج 2، ص 319.

10- التنبه و الاشراف، ج 2، ص 304.

11- تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 507.

12- مناقب آل ابیطالب، ج 4، ص 429.

13- مقاتل الطالبین، ص 528.

14- الارشاد، ج 2، ص 316 و 320.

15- دلائل‌الامامه، ص 226.

16- اثبات الوصیه للامام علی بن ابیطالب، ص 266.

17- اثبات الوصیه للامام علی بن ابیطالب، ص 269.

18- الارشاد، ج 2، ص 311.

19- الارشاد، ج 2، ص 301.

20- الارشاد، ج 2، ص 311.

21- اثبات الوصیه للامام علی بن ابیطالب، ص 268.

22- الارشاد، ج 2، ص 321.

23- الارشاد، ج 2، ص 334.

24- الارشاد، ج 2، ص 330.

25- کافی، ج 1، ص 506.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا