- امام علی علیهالسلام: ویژگیها و حوادث مهم زمان امامت
چکیده
نخستين امام، حضرت على عليهالسلام روز سيزدهم ماه رجب، سى سال بعد از عامالفيل، در مكه و در داخل خانه کعبه به دنيا آمد.
نام پدر بزرگوارشان ابوطالب و نام مادرشان، فاطمه بنت اسد بود. كنيهاش، ابوتراب، ابوالحسن، ابوالحسين، ابوالسبطين و ابوالريحانتين است.
القابشان اميرالمؤمنين، سيدالمسلمين، امام المتقين، سيد الأوصياء است. (1)
شب نوزدهم ماه رمضان، به هنگام اداى نماز صبح، در مسجد كوفه، به دست ابن ملجم مرادى ضربت خورد و شب بيست و يكم ماه رمضان سال چهلم هجرى، به فيض شهادت نائل آمد.
پيكر مطهرشان، در خارج كوفه (نجف كنونى) به خاك سپرده شد. (2)
- على عليهالسلام در زمان پيامبر صلىاللهعليهوآله
على عليهالسلام در سن شش سالگى به پيشنهاد حضرت محمد صلىاللهعليهوآله از خانه پدرش ابوطالب به خانه آن حضرت منتقل شد و تحت كفالت و اشراف آن جناب درآمد و پرورش يافت.
در اين دوران، از اخلاق و رفتار پيامبر درس مىگرفت و پيروى مىكرد. در زمان اعتكاف رسول خدا در غار حرا، نيز غالباً با آن حضرت بود و آثار وحى و نبوت را مشاهده مىكرد. (3)
او، نخستين مردى بود كه اسلام را پذيرفت و با پيامبر نماز خواند. در آن زمان، تقريباً دَه ساله بود. (4) پیامبر هنگام دعوت خویشاوندان خود درباره وی فرمود:
«إنَّ هذا أخی و وَصِیّی و خَلیفَتی فَاسمَعُوا لَه و أطیعُوا… این برادر و وصی من و خلیفه من در میان شماست، پس از وی بشنوید و از او اطاعت کنید». (5)
در حوادث دشوار آغاز رسالت و سختىها و گرفتارىها، همواره در خدمت پيامبر و بهترين يار و مددكار او بود. در تحريم اقتصادى، اجتماعى، سياسى مشركان و در شِعب ابوطالب نيز حضور داشت.
در زمانى كه جان پيامبر مورد تهديد دشمنان قرار گرفت و بنا شد به مدينه هجرت كند، حضرت على عليهالسلام در بستر او خوابيد و جان خود را سپر بلا قرار داد (ليلة المبيت). وى، از جانب رسول خدا مأموريت يافت تا برخى از كارهاى ناتمام حضرت رسول را تمام كند و آنگاه به همراه جمعى از بانوان به سوى مدينه هجرت كند. (6) برخی از مفسران شأن نزول این آیه از قرآن را فداکاری علی علیهالسلام دانستهاند: (7)
«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْري نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِباد… از مردم کسانی هستند که از جان خود در راه رضای حق در گذرند و خدا دوستدار چنین بندگانی است». (8)
در جریان عقد اخوت میان مسلمانان رسول خدا صلیاللهعلیهوآله، علی علیهالسلام را برادر خود خواند و فرمود: «أنتَ أخِی فِی الدُّنیا والأخِرَه… تو در دنیا و آخرت برادر من هستی». (9)
در سال دوم هجرى، به دامادى پيامبر افتخار يافت و با فاطمه، بهترين زنان جهان، ازدواج كرد. (10)
در آن زمان، حضرت على عليهالسلام جوانى نيرومند و شجاع و آماده دفاع و جهاد بود. در همه جنگها شركت داشت و با كمال دلاورى مىجنگيد و دشمنان اسلام را از پاى درمىآورد .
ایشان در پيروزى اسلام بر كفار و مشركان، بزرگترين نقش را بر عهده داشتند و گوى سبقت را از ديگران ربودند (11) فداکاری و از جانگذشتگی وی در راه اسلام به طوری بود که 18 یا 22 نفر از مشرکان در جنگ بدر به دست وی کشته شدند (12) بر اساس برخی روایات ، در غزوه احد پس از دفاع جانانه علی علیهالسلام از پیامبر صلیاللهعلیهوآله ندای، «لا فَتَی إلّا عَلِی، لاسَیفَ إلّا ذُوالفَقَار»در احد شنیده میشد (13) . در نبرد خندق هنگامی که پهلوان قریش عَمربنعَبدود به دست علی علیهالسلام کشته شد، رسول الله صلیاللهعلیهوآله فرمود: «ضَربَهُ عَلِیٍّ یَومَ الخَندَق أفضَلُ مِن عِبادَه الثَّقَلِین». (14)
وی در پیمان صلح حدیبیه، کاتب قرارداد صلح بود و در جریان جنگ خیبر هنگامی که سپاه اسلام نتوانست یکی از قلعههای خیبر را فتح کند، رسول الله صلیاللهعلیهوآله فرمود: «فردا پرچم را به دست کسی خواهم داد که خدا و رسولش او را دوست دارند و او هم خدا و رسولش را دوست میدارد و خداوند به دست وی فتح و پیروزی را نصیب ما خواهد کرد». فردای آن روز، رسول خدا پرچم را به دست علی علیهالسلام داد و مَرحَب، پهلوان یهودی به دست وی به هلاکت رسید و آن قلعه گشوده شد. (15) در فتح مکه وقتی سعدبنعباده گفت: امروز روز انتقام است، رسول خدا صلیاللهعلیهوآله، علی علیهالسلام را مأمور کرد تا پرچم را گرفته و بگوید: « امروز روز مرحمت است». (16) علی علیهالسلام در پیکار حنین نیز پس از فرار مسلمانان، ایستادگی سختی نمود و برخی از مشرکان را کشت و از رسول خدا دفاع کرد. (17)
علی علیهالسلام در تمامی غزوات همراه رسولالله صلیاللهعلیهوآله بود، مگر غزوه تبوک که پیامبر وی را به جانشینی خود بر شهر و خانواده خویش گمارد. در این زمان منافقان شروع به بدگویی کردند و گفتند: «رسول الله از علی افسرده خاطر و به وی بیاعتنا شده است.» علی علیهالسلام خود را به پیامبر رساند و آن حضرت را از گفتار آنان با خبر ساخت. رسول الله صلیاللهعلیهوآله فرمود: «أفَلا تَرضَى يا عَليّ أن تَكونَ مِنِّي بِمَنزِلِةِ هارونَ مِن مُوسَى؟ إلا أنَّهُ لا نَبِیَّ بَعدِی… آیا خشنود نیستی که نسبت به من همان مقام را داشته باشی که هارون نسبت به موسی داشت؟ به جز آنکه پس از من پیامبری نخواهد بود». (18)
رسول خدا صلیاللهعلیهوآله در سال نهم و دهم هجری چندین کار مهم به علی علیهالسلام واگذار کرد که از آن جمله مأموریت ابلاغ آیات برائت از مشرکان در عید قربان سال نهم هجری بود. وی در سال دهم هجری برای دعوت قبیله هَمدان و سپس مَذحِج (19) راهی سرزمین یمن شد و به شایستگی آنان را به اسلام خواند؛ به گونهای که بزرگان هَمدان همگی در یک روز ایمان آوردند (20) هنگامی که رسول خدا صلیاللهعلیهوآله با نامه علی علیهالسلام از اسلام آوردن قبیله همدان آگاه شد، به سجده افتاد و فرمود: «درود بر همدان! درود بر همدان!» امام علی علیهالسلام پس از جمعآوری صدقات مسلمین و جزیه مسیحیان نجران به دستور رسول الله صلیاللهعلیهوآله از یمن بازگشت و در مراسم حجهالوداع شرکت کرد و آن حضرت او را در قربانی خود شریک ساخت. (21) رسول خدا در روز هجدهم ذیالحجه سال دهم هجری در غدیر خم حدیث غدیر را درباره امام علی علیهالسلام بیان فرمود و او را به جانشینی خود منصوب کرد. (22) پیامبر پس از بازگشت به مدینه بیمار شد و در لحظات پایانی عمر خود، بر سینه علی علیهالسلام تکیه زد و با او سخن گفت و در آغوش وی از دنیا رحلت نمود. (23)
علی علیهالسلام در تمام مدت رسالت پیامبر خدا صلیاللهعلیهوآله، دو وظیفه بزرگ و مهم دیگر را نیز بر عهده داشت: يكى كتابت آيات و سورههاى قرآن و جمع و تنظيم آنها و ديگرى فرا گرفتن و حفظ و نگهدارى علوم و معارف و احكام و قوانين دينى كه بر پيامبر وحى مىشد.
على عليهالسلام اين دو مسئوليت مهم را با تأييدات الهى و تحت اشراف مستقيم رسول خدا صلىاللهعليهوآله به خوبى انجام داد.
- على عليهالسلام بعد از پيامبر صلىاللهعليهوآله
حضرت على عليهالسلام به هنگام ارتحال پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله، سى و سه ساله بود. رسول خدا صلىاللهعليهوآله در مدّت حيات مباركش، بارها، مقام خلافت و امامت او را اعلام كرده بود. بنابر اين بعد از رحلت پيامبر، مقام خلافت و امامت به او منتقل شد و بر طبق اين نصوص، خليفه بلافصل پيامبر بود و مردم وظيفه داشتند زمينه را براى تحقق خلافت و امامت او فراهم سازند، ولى متأسفانه گروهى جاهطلب، سفارشها و نصوص پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله را ناديده گرفتند و به بهانههاى بىجا، مانند جوانى، او را از مقام خلافت كنار زدند و با ابوبكر بيعت كردند. بعد از ابوبكر، عمر خليفه شد و بعد از او، عثمان. مدت خلافت آنان، بيست و چهار سال و چند ماه طول كشيد.
در اين مدت، گرچه حضرت على عليهالسلام خلافت را حق مشروع خود مىدانست، ولى به
منظور حفظ اسلام، از هر گونه اقدام تند يا سخنان تفرقهانگيز، جداً اجتناب مىورزيد. ايشان، در اين مدت نه تنها مخالفت نكرد، بلكه در مواقع لازم، به ياری مسئولان حكومت مىشتافت و از مشورت و راهنمايى و كمكهاى علمى و فرهنگى دريغ نداشت.
البته در اين مدت در نشر علوم و معارف و احكام و قوانين اصيل اسلام و پرورش انسانهاى كامل و با فضيلت، كوشا بود.
در سال سى و پنجم هجرى، عثمان در اثر شورش گروهى از مسلمانان به قتل رسيد. مسلمانان بعد از قتل او، با رغبت و اختيار و با اصرار، با على بن ابیطالب عليهالسلام بيعت كردند و او را به مقام خلافت و امامت برگزيدند. (24)
از اين زمان، خلافت در مسير حقيقى خويش قرار گرفت و اميد مىرفت كه با رهبرىهاى حضرت على عليهالسلام و همكارى اصحاب مخلص پيامبر، كمبودها و كسرىهاى سابق جبران شود و اهداف اصيل پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله تعقيب گردد، ولى متأسفانه چنين نشد، بلكه خوى عدالتخواهى و رفع تبعيضات اميرالمؤمنين عليهالسلام كه خواست اسلام اصيل و سيره رسول خدا صلىاللهعليهوآله بود، به مذاق افراد جاهطلب و سودجو و زيادهخواه كه در زمان سابق بدان عادت كرده بودند، خوش نيامد و با اين كه جزء بيعتكنندگان بودند، از همان آغاز، پرچم مخالفت را برافراشتند و حكومت نوپاى عدل علوى را با سه جنگ ويرانگرِ جمل و صفين و خوارج مقدّس نما، مواجه ساختند.
حضرت علی علیهالسلام، در برابر اين جنگهاى ناخواسته داخلى، جز دفاع و خاموش كردن فتنهها، چارهاى نداشت. در نتيجه به مظهر عدل الهى فرصت ندادند تا حكومت را در مسير خواستههاى اصيل اسلامى و سيره پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله يعنى عدالت خواهى، تساوى، رفع تبعيضات ناروا، كم كردن فاصله طبقاتى و دفاع از محرومان و مستعضعفان قرار دهد.
- جنگهای امام علی علیهالسلام در زمان خلافت
- جنگ جمل (پیکار با ناکثین)
این گروه پیمانشکنانی بودند که پیمان خود را با علی علیهالسلام برای خونخواهی خونی که خود ریخته بودند، (25) شکستند. در حکومت نوپای علی علیهالسلام اولین گروهی که به بهانه خونخواهی عثمان مقدمات فتنه را فراهم آوردند، سران ناکثین بودند. طلحه و زبیر هنگامی که از کسب استانداری بصره و کوفه ناامید (26) و از مخالفت عایشه در مکه مطلع شدند، به سوی آن شهر رفتند و هستههای مقاومت بر ضد علی علیهالسلام را تشکیل دادند. در آغاز امّسلمه، عایشه را از مخالفت با علی علیهالسلام بازداشت، ولی طلحه و زبیر وی را بر خروج وادار کردند. (27) کاروان ناکثین با همراهی و تدارک مالی بنیامیه با نهصد نفر از مردم حجاز به سوی بصره حرکت کرد (28) عهدشکنان میان راه به آبی رسیدند که سگهای آنجا برایشان فریاد زدند. عایشه پرسید: «این چه آبی است؟» گفتند: «ماءُ الحَوأب»، گفت: «انالله وانا الیه راجعون! مرا بازگردانید! مرا باز گردانید! زیرا رسول الله صلیاللهعلیهوآله به من فرموده بودند: تو آن زن نباش که سگهای حوأب بر تو فریاد زنند.»
عبدالله بن زبیر نیز پنجاه نفر از بنیعامر را واداشت تا به دروغ سوگند بخورند که اینجا حوأب نیست. (29)
زمانی که کاروان عهدشکنان به بصره رسید با والی بصره، عثمانبنحنیف انصاری قرار گذاشتند که تا آمدن علی علیهالسلام دست به کاری نزنند و هر دو گروه در امان باشند. ولی عهدشکنان بار دیگر پیمانشکنی کردند و در یک شب بارانی به دارالاماره و بیتالمال حمله بردند و محافظان را کشتند و آنچه در خزانه بود، غارت نمودند و موهای صورت عثمانبنحنیف را کندند و او را زندانی کردند. (30)
با سقوط شهر به دست عهدشکنان، عدهای از شیعیان و بزرگان بصره قیامی را در حمایت علی علیهالسلام ترتیب دادند ولی سرکوب شدند.
امام علی علیهالسلام اواخر ماه ربیعالاول سال 36 هجری به همراهی چهارصد نفر از مدینه خارج شدند. (31) دوازده هزار نفر دیگر هم از کوفه به حضرت اضافه شد. امام علی علیهالسلام در میان راه دو سفیر به نزد عهدشکنان فرستاد تا آنان را از مخالفت باز دارند، ولی تلاش سفرا سودی نبخشید. علی علیهالسلام چون به محله زاویه بصره رسید، نامههایی جداگانه به طلحه و زبیر و عایشه نوشت و از آنان خواست دست از مخالفت بردارند. (32)
اقدامات مصلحانه حضرت برای جلوگیری از خونریزی سودی نبخشید. علی علیهالسلام صبح روز جمعه دهم جمادیالثانی سال 36 هجری سپاه خود را آرایش داد و به آنان گفت: «شما آغازگر جنگ نباشید؛ زخمی و اسیر و فراری را نکشید و کسی را مثله نکنید.» (33) امام علی علیهالسلام در ادامه تلاشهای خود برای جلوگیری از جنگ و خونریزی، قرآنی را به جوانی به نام مسلم داد تا به نزد عهدشکنان ببرد و آنان را به قرآن دعوت کند، ولی ناکثین او را کشتند. (34) سپس عمار یاسر را برای مذاکره نزد سران پیمانشکنان فرستاد که او را نیز تیرباران کردند. (35)
امام علی علیهالسلام از کوشش برای جلوگیری از جنگ باز نایستاد و به نزد زبیر میان دو سپاه رفت و به وی سخنان رسول الله صلیاللهعلیهوآله را که «تو با علی جنگ خواهی کرد، در حالی که به او ظلم میکنی.» یادآور شد. زبیر نیز بازگشت، ولی یکی از بصرهایها او را کشت (36). علی علیهالسلام سپس به طلحه گفت: آیا از رسول الله صلیاللهعلیهوآله نشنیدی که فرمود: «خدایا! دوستی کن با هر که با علی دوستی کند و دشمن بدار هر که با او دشمنی کند؟» تو اول کسی بودی که با من بیعت کردی و سپس بیعت خود را شکستی. مگر خداوند نمیفرماید: هر که پیمانشکنی کند به ضرر خود شکسته است؟ (37) طلحه گفت: «أستغفرالله!» و بازگشت ولی مروان بن حکم او را با تیری کشت. (38)
بر خلاف کوششهای علی علیهالسلام برای خاموش کردن شعله نبرد، عهدشکنان جنگ را با شعار «ای خونخواهان عثمان!» آغاز کردند. پیکار در اطراف شتر عایشه به گونهای سخت شد که صدها نفر کشته شدند. یاران علی علیهالسلام نیز با شعار «ما بر دین علی هستیم» به سختی بر مدافعان شتر حمله بردند و بالاخره شتر به دست اعین بن ضبیعه از پای درآمد و هودج عایشه بر زمین افتاد (39) علی علیهالسلام با بزرگواری به محمد بن ابیبکر فرمود: «خواهرت را به بصره به خانه عبداللهبنخلف خُزاعی ببر تا در کار او اندیشه کنم.» پس از چند روز علی علیهالسلام به نزد عایشه رفت و به وی گفت: « مگر خداوند نفرموده بود در خانه بنشینی؟ سپس برای جنگ خارج شدی! آیا میخواهی بازگردی؟» عایشه گفت: «باز میگردم.» علی علیهالسلام با بزرگواری تمام، احترام همسر رسول الله صلیاللهعلیهوآله را نگاه داشت و فرمان داد چهل نفر از زنان در لباس مردان شمشیر بندند و عایشه را تا مدینه همراهی کنند. عایشه هنگامی که فهمید همراهان او زن بودهاند، گفت: «خداوند جزای پسر ابوطالب را بهشت قرار دهد». (40)
پس از اتمام جنگ، علی علیهالسلام بی آنکه غرور پیروزی او را فرا گیرد، برکشتهها افسوس بسیار خورد (41) و درباره شهدای لشکر خود فرمود: «کشتگان ما را با جامه خودشان دفن کنید؛ زیرا آنان با مقام شهادت محشور میشوند و من گواه آنان هستم». (42)
بدین سان، جنگ جمل با تلفات سنگین سیزده هزار نفر از عهدشکنان و پنج هزار نفر از یاران علی علیهالسلام، به پایان آمد. (43) این پیکار باعث ایجاد شکاف و از میان رفتن وحدت و امنیت جامعه شد و در بنیان خلافت امیرالمؤمنین سستی ایجاد کرد. در ضمن این جنگ مقدمه و نقطه شروع جنگهای داخلی گردید و باعث جرأت پیدا کردن مخالفانی همانند معاویه شد تا نبرد صفین را راه بیندازد.
- جنگ صفیّن (پیکار با قاسطین)
حضرت علی علیهالسلام پس از مستقر شدن در کوفه، کارگزاران خود را در شهرها معین کرد و افرادی را که از جهت فکری و عقیدتی با ایشان همسو بودند را به نقاط مختلف فرستاد. زیرا حضرت درصدد تغییر بنیادی خلافت اسلامی بودند و این کار با نیروهایی تضمین میشد که با اصلاحات ایشان هماهنگ باشند و یا افرادی را که مخالف شیوه وی بودند را از ساختار سیاسی خود، حذف میکرد.
آن حضرت ناچار بود معاویه را از حکومت شام عزل کند؛ زیرا هیچگاه وی نمیتوانست با اهداف و آرمانهای متعالی علی علیهالسلام همسو شود. وی در طول هفده سال اسباب حکومتی مستقل به سبک امپراتوری روم را برای خود فراهم کرده بود و خلفا نیز هیچگونه نظارت مستمری بر شام نداشتند و در نتیجه همین سهلانگاری و نازپروری، قدرت وی روزافزون شده بود.
مردم شام نیز که حاکمی جز یزید و معاویه ندیده بودند، با سیره رسول الله صلیاللهعلیهوآله و اهل بیت علیهمالسلام و شیوههای عدالتخواهانه و مساواتططلبانه علی علیهالسلام آشنایی نداشتند. امام علیهالسلام در جامعه تحت رهبری معاویه هیچ نفوذی نداشت؛ چرا که معاویه با رسول الله صلیاللهعلیهوآله دشمنی داشت و درصدد نابودی نام آن حضرت بود. (44) معاویه شام را انحصار فرهنگی کرده بود و اجازه نمیداد اسلام نبوی به وسیله صحابه در آن راه یابد و مانع ارتباط شامیها با حجاز و عراق میشد. وی برای تهییج شامیها اسطورهسازی میکرد و آنجا را سرزمین مقدس و قرارگاه انبیاء و صالحان معرفی مینمود. معاویه به دروغ به شامیها گفت: «علی قصد ریختن خون شما و تصرف سرزمینتان را دارد تا شما را از آن بیرون کند» (45) معاویه چنان شخصیت علی علیهالسلام را تخریب کرده بود که جوانی در جنگ صفین گفت: «به ما گفته شده شما و پیشوایتان نمار نمیخوانید و شما او را در کشتن عثمان همراهی کردید». (46)
معاویه خود را خونخواه خلیفه مظلوم، عثمان، میدانست و علی علیهالسلام را قاتل او معرفی میکرد (47) و مدعی بود استحقاق خلافت را داراست. (48) به همین سبب، علی علیهالسلام او را عزل کرد و طی نامهای خواستار بیعت وی شد: «تو از آزادشدگانی که شایستگی خلافت و امامت را ندارند و طرف مشورت قرار نمیگیرند.» (49 ) معاویه پس از مشورت با بزرگان خاندان خود و عمروعاص تصمیم گرفت بزرگ شامیها، شرحبیل را متقاعد کند که علی علیهالسلام، عثمان را کشته است و او نیز به شهرهای شام رفته و مردم را به خونخواهی عثمان و جنگ با علی علیهالسلام دعوت کند. (50) معاویه پس از اطمینان از بیعت شامیها با خود، در نامهای به علی علیهالسلام اعلان جنگ داد و چنین نوشت: «شامیها با تو خواهند جنگید، مگر قاتلان عثمان را به آنها تحویل دهی. سپس خلیفه مسلمانان با شورای آنان انتخاب خواهد شد.» (51) علی علیهالسلام پس از دریافت پاسخ معاویه با یارانش مشورت کرد. سهلبنحنیف انصاری گفت: «ای امیرمؤمنان! با هر که در صلح باشی، با او بر سر صلح هستیم و با هر که در جنگ باشی، خواهیم جنگید». علی علیهالسلام فرمود: «به سوی دشمنان خدا و قرآن و سنت و باقیمانده احزاب و قاتلان مهاجران و انصار حرکت کنید». (52)
آن حضرت سپاه خود را به هفت لشکر تقسیم کرد و فرماندهان را تعیین نمود و روز پنجم شوال از اردوگاه نظامی کوفه به سوی صفین حرکت کرد. (53) پس از ورود به صفین، معاویه تنها آبشخور فرات را تصرف کرد و اجازه نمیداد عراقیها از فرات آب بردارند. علی علیهالسلام نیز به مالکاشتر و اشعث بن قیس دستور داد آبشخور را باز پس گیرند. آن حضرت پس از آزادسازی آب راه فرات، برخلاف اقدام بیشرمانه معاویه در بستن آب، با بزرگواری و گذشت دستور داد تا مانع شامیان نشوند. سپس علی علیهالسلام سفرا و نامههایی به نزد معاویه ارسال کرد تا وی را به اطاعت و پیوستن به جماعت وا دارد ولی معاویه با خشونت تمام گفت: «میان ما و شما جز شمشیر نخواهد بود». (54)
سراسر ماه ذیالحجه، برخوردهای پراکنده میان دو سپاه درگرفت. ولی در آغاز ماه محرم توافق کردند تا پایان این ماه جنگی صورت نگیرد. (55)
پس از اتمام ماه محرم، در روز چهارشنبه اول صفر، پیکار صفین درگرفت تا اینکه پس از نه روز نبرد سخت و طاقت فرسا، با فداکاریهای بسیاری از یاران علی علیهالسلام و به ویژه قبیله همدان و مذحج، یکی از هولناکترین پیکارها با پیروزی جبهه عراق به پایان آمد (56) و معاویه نیز از میدان جنگ گریخت و به یکی از پناهگاههای لشکر شام پناه برد. (57)
معاویه هم وقتی دید که شکست نهایی نزدیک است به حیله و تزویر متوسل شد عتبه را به نزد اشعث بن قیس فرستاد و احساس خود بزرگبینی و ریاست بر عراقیها را در وی بیدار کرد و از وی خواست جنگ را به پایان برساند و از نابودی دو سپاه جلوگیری کند. در این میان، علی علیهالسلام به یاران خود گفت: «امشب بسیار قرآن بخوانید و خدا را یاد کنید و از او کمک بخواهید. من صبحگاه بر ایشان هجوم میبرم و نزد خدای عزوجل به داوری میکشانم». (58)
ناگهان اشعث بن قیس در میان یاران خود گفت: «اگر ما فردا جنگ را خاتمه ندهیم، نسل عرب یکسره نابود میشود. اگر فردا همه ما نابود شویم، چه بر سر فرزندان ما خواهد آمد؟!» (59)
سخنان اشعث تأثیر خود را بر جای نهاد و هنگامی که عراقیها کشتههای بسیار داده بودند، آنان را به راحتطلبی و دنیاخواهی دعوت کرد تا از ادامه پیکار و مقاومت منصرف شوند. بدینسان، گفتگوی مخفیانه عتبه بن ابوسفیان و اشعث و نامههایی که معاویه (60) و یاران او (61) برای اشعث فرستادند، مؤثر افتاد و طرح هماهنگ آنان برای ایجاد شکاف و اختلاف بین کوفیها به اجرا درآمد و شامیان به پیشنهاد عمرو بن عاص صبحگاه روز دهم صفر، پانصد قرآن بر سر نیزه کردند و فریاد زدند: «خدا را درباره دینتان! این کتاب خدا میان ما و شما داور است!» (62)
ناگهان گروهی از یاران علی علیهالسلام گفتند: «اینک که ما را به داوری قرآن خواندهاند، برای ما جنگ روا نیست.» (63 ) اشعث گفت: «داوری کتاب خدا را بپذیر؛ زیرا تو به قرآن سزاوارتری. مردم زندگی را دوست دارند و از جنگ بیزارند». (64)
علی علیهالسلام فرمود: «این فریبکاری است و میخواهند شما را از خودشان بازدارند». (65)
در این حال که مالک اشتر به قلب سپاهیان شام یورش برده بود، ناگهان اشرافیت قبیلهای که پیروزی علی علیهالسلام را قطعی و منافع خود را در خطر میدیدند، قاریان عبادت پیشه و ساده لوح و نادان را تحریک کردند تا با بیست هزار نفر زرهپوش با رذالت تمام علی علیهالسلام را محاصره کنند و از وی بخواهند دعوت معاویه را پاسخ دهد. امام علی علیهالسلام گفت: «وای بر شما! من با آنان میجنگم تا از فرمان قرآن اطاعت کنند، زیرا از فرمان خدا سرپیچی کرده و پیمان او را شکسته و کتابش را خوار کردهاند» (66) اما آنها گفتند: «به دنبال اشتر بفرست تا باز گردد». (67)
علی علیهالسلام نیز با اکراه و با اندوه فراوان دستور داد، مالک اشتر از یک قدمی پیروزی بازگردد.
- پذیرش پیمان حکمیت و صلح صفین
بدین ترتیب اشعث بن قیس حرکت اجتماعی کوفیها را به دست گرفت و مرجع تصمیمگیری کوفیان گردید و به همین سبب بدون اجازه مستقیم علی علیهالسلام نزد معاویه رفت و پیشنهاد کرد هر دو سو، یک حَکَم انتخاب کنند تا بر اساس کتاب خدا عمل نمایند و از آن تجاوز نکنند. (68) اشعث در آن شرایط چنان بر امواج احساسات و عواطف کوفیان سوار بود که حتی اجازه نداد امام علی علیهالسلام خود، حکم مورد نظرش عبداللهبنعباس و یا مالکاشتر را انتخاب کند. اشعث و هوادارانش آن حضرت را وادار به پذیرش داور مورد نظر خودشان، ابوموسی اشعری کردند؛ (69) در حالی که وی موضعگیری منفی در برابر علی علیهالسلام داشت. (70)
- علل پذیرش حکمیت
با طولانی شدن پیکار صفین، کشتههای بسیار به ویژه یاران فداکار علی علیهالسلام همچون عمار، دنیاطلبی، کج فهمی و ساده اندیش افرادی که علی علیهالسلام را محاصره کردند، فریبکاری معاویه و قرآن بر سر نیزه کردن، توافق اشعث و معاویه در ایجاد اختلاف میان کوفیها و جلوگیری از پیروزی امام علی علیهالسلام، حسادت اشعث به مالک اشتر و احتمال کشته شدن علی علیهالسلام و همه شیعیان وی، از جمله عوامل پذیرش حکمیت از سوی امیرمؤمنان علیهالسلام بود.
بر خلاف نظر مخالفانِ ادامه جنگ، حدود چهار هزار نفر از یاران علی علیهالسلام از وی تقاضا کردند به جنگ بازگردد، ولی علی علیهالسلام گفت: «مخالفت یارانتان را میبینید و شما کم شمار هستید، به خدا به این کار راضی نبودم! ولی نظر عموم مردم را پذیرفتم؛ زیرا از نابودی شما میترسیدم».
- گفتگوی داوران و پیامد آن
مذاکره دو حَکَم در ماه رمضان در دَومَهالجَندل آغاز شد و دو ماه به درازا کشید. (71)
ابوموسی، عبداللهبنعمر را برای خلافت پیشنهاد میکرد و عمروبنعاص نیز بر معاویه اصرار داشت. سرانجام هر دو به خلع علی علیهالسلام و واگذاری خلافت به شورای مسلمانان رأی دادند، ولی عمروبنعاص به ابوموسی نیرنگ زد و پس از اعلام نظر وی، علی علیهالسلام را خلع و معاویه را بر خلافت نصب کرد. بدین صورت، پس از نیرنگ عمرو بن عاص بزرگترین ضربه بر حاکمیت سیاسی امیرمؤمنان علیهالسلام وارد شد.
جنگ نهروان (جنگ با مارقین)
پس از امضای پیمان حکمیت، اشعث متن عهدنامه را بر قبایل عرضه داشت، اما ناگهان از میان لشکر امام علی علیهالسلام دو برادر به نامهای جعد و معدان فریاد برآوردند: «لا حکم الا لله» و به سراپرده معاویه حمله کردند و کشته شدند. پس از آن، از هر سو بانگ برآمد: «هیچ حکمی جز خدا را نشاید». (72)
در این میان، برخی به علی علیهالسلام گفتند: «وقتی به انتصاب داوران رضایت دادیم، گرفتار خطا و لغزش شدیم و اینک توبه کردهایم و از آن رأی برگشتهایم. تو نیز مانند ما برگرد، وگرنه از تو بیزاری میجوییم.» امام علی علیهالسلام فرمود: «پس از اعلام رضایت برگردم؟! مگر خداوند نفرموده به میثاق خود وفادار باشید؟!» (73)
اما این مردم از علی علیهالسلام بیزاری جستند و به شرک او شهادت دادند. (74) این گروه به جای سرزنش خود و احساس گناه و پشیمانی، علی علیهالسلام را گناهکار دانستند و او را سرزنش کردند.
امام علی علیهالسلام پس از ظهور اختلاف در میان لشکریانش، بی درنگ فرمان کوچ داد، ولی در مسیر کوفه دودستگی چنان شدت گرفت که پیش از ورود آن حضرت به کوفه دوازده هزار نفر از سپاه وی جدا شدند و به ریاست شبث بن ربعی و به امامت عبدالله بن کوّاء به روستای حروراء در جنوب کوفه رفتند و علی علیهالسلام نیز به نزد آنان رفت تا با گفتگو با حرورائیان و تأکید بر اینکه خود آنان، وی را وادار به پذیرش حکمیت کردند، آنها را به کوفه بازآورد. (75)
پس از اعلام رأی داوران در ماجرای حکمیت، مارقین علی علیهالسلام را کافر خواندند و در خانه عبداللهبنوهبِراسِبی گرد آمدند و او را به ریاست انتخاب کردند و علیه علی علیهالسلام خروج کردند و به همراهی پیروان بصره به نهروان در جنوب شرقی بغداد رفتند. (76) علی علیهالسلام طی نامهای به سران خوارج، آنان را برای جنگ با معاویه دعوت کرد، اما آنان در پاسخ وی نوشتند: «اگر به کفر خود شهادت دهی و توبه کنی، در کار تو و خودمان مینگریم، وگرنه به تو اعلام پیکار میکنیم که خدا جنایتکاران را دوست ندارد». (77)
پس از داوری ناعادلانه و فریبکارانه عمروعاص، علی علیهالسلام کوفیان را به نبرد با معاویه فراخواند و دستور جنگ را صادر کرد. حضرت با سپاه شصت و هشت هزار نفره از اعراب و موالی آنها راهی شام گردید، ولی در مسیر راه اخبار ناخوشایندی از خوارج به آن حضرت رسید که: آنان دست به غارت زده بودند و زنان و مردان هوادار آن حضرت را میکشتند؛ از جمله عبدالله بن خبّاب، پسر صحابه رسول الله صلیاللهعلیهوآله و همسر حاملهاش را چون گوسفند سر بریدهاند و شکم همسرش را دریده و جنین او را در آوردند. (78) علی علیهالسلام برای تحقیق درباره وحشیگری خوارج سفیری به سوی خوارج فرستاد، امام آنان سفیر وی را کشتند. به همین سبب، مردم از آن حضرت تقاضا کردند پیش از پیکار با معاویه، فتنه خوارج را خاموش کند. علی علیهالسلام نیز دعوت آنان را پذیرفت و به سوی نهروان، محل تجمع خوارج حرکت کرد. (79) هنگامی که به نزد آنان رسید، پیغام فرستاد: «کشندگان برادران ما را نزد ما بفرستید تا به قصاص، آنان را بکشم و با شما کاری ندارم تا با شامیها پیکار کنم، شاید خدا قلبهای شما را هدایت کند.» اما آنان در پاسخ به مدارای علی علیهالسلام با خشونت پیغام دادند «همه ما قاتلان آنها هستیم» (80) امیرمؤمنان پس از ارسال چند سفیر به سوی خوارج، خود به نزد آنان رفت و فرمود: «من مخالف حکمیت بودم و به شما گفتم آنان از روی حیله، خواهان داوری هستند، ولی سرپیچی کردید. اکنون نیز به حال نخست خود هستیم.» خوارج گفتند :«اگر توبه نمیکنی، از ما کنارهگیری کن». (81) علی علیهالسلام گفت: «آیا پس از ایمان به رسول الله صلیاللهعلیهوآله و هجرت با وی و جهاد در راه خدا به کفر خویش اقرار کنم؟» (82)
امام علی علیهالسلام از نزد خوارج بازگشت و سپاه خود را آرایش داد و پرچم امان را به ابوایوب انصاری داد تا فریاد زند: «هر کس از شما زیر این پرچم رود و کسی را نکشته باشد، در امان است! هر که به کوفه یا مداین رود، در امان خواهد بود! ما قاتلان برادر خود را قصاص میکنیم و نیازی به ریختن خون شما نداریم!» پس از سخنان ابوایوب، از چهار هزار نفر خوارج، هزار و هشتصد نفر مقاومت کردند و دیگران نیز متواری و یا به سپاه علی علیهالسلام پیوستند.
سرانجام روز نهم صفر سال 38 هجری خوارج به سپاه علی علیهالسلام هجومی سخت بردند، به گونهای که موجب عقبنشینی لشکریان آن حضرت شد، اما یاران امام پایداری کردند و با رشادت به خوارج حمله کردند و در زمانی حدود دو ساعت همه آنان مگر کمتر از ده نفر کشته شدند و از یاران علی علیهالسلام نیز کمتر از ده نفر به شهادت رسیدند. (83) علی علیهالسلام پس از خاتمه جنگ فرمان داد: بدون درنگ برای پیکار با معاویه آماده شوند ولی اشعثبنقیس به بهانه خستگی سپاه گفت: ما را به کوفه برگردان تا با بهترین ساز و برگ آماده جنگ شویم. علی علیهالسلام به ناچار بازگشت. (84)
- فضایل و مكارم اخلاق
به شهادت كتب حديث و تاريخ و سيره، حضرت على عليهالسلام يك انسان كامل و
تجسّميافته همه فضائل و مكارم است. او، واجد همه كمالات و فضائل، آن هم در حد
اعلا، و منزّه از همه عيوب و زشتىها بود.
با اين كه دشمنان از نشر فضائل او جلوگيرى مىكردند، در خطبهها و بر منبرها، سالها از او بد مىگفتند و لعن مىكردند، دوستانش نيز از ترس دشمن جرأت ذكر فضائل او را نداشتند و حتّى به اتهام تشيع كشته مىشدند، كتب اهل سنّت و شيعه، از فضایل و مناقب آن حضرت پُر است.
محمّدبنمنصور طوسى مىگويد: از احمد بن حنبل شنيدم كه مىگفت: «آن همه فضائل كه
براى على ابن ابیطالب آمده، براى هيچ يك از اصحاب رسول خدا صلىاللهعليهوآله
نيامده است». (85)
اصبغبننباته مىگويد: روزى، ضراربنضمره، بر معاويةبنابىسفيان وارد شد. معاويه به او گفت: «على را براى من توصيف كن». گفت: «مرا از اين كار معاف بدار».
گفت: «نه؛ بايد او را توصيف كنى».
ضرار گفت: «خدا، على را رحمت كند! وقتى در جمع ما بود، به مانند يكى از ما بود؛
هنگامى كه نزدش مىرفتيم ما را به خود نزديك مىكرد؛ اگر سؤال مىكرديم پاسخ
مىداد؛ وقتى به زيارت او مىرفتيم، ما را مىپذيرفت و حاجب و دربان نداشت؛ با اين
كه ما را در قُرْبِ خود مىپذيرفت، در عين حال، از هيبت او قدرت تكلم نداشتيم؛ تبسم او، همانند لؤلؤ منظوم بود».
معاويه گفت: «باز هم بگو».
ضرار گفت: «خدا، رحمت كند على را! به خدا سوگند! شب بيدارى او زياد و خوابش كم
بود؛ شب و روز، قرآن را تلاوت مىكرد؛ قلبش را تسليم خدا مىكرد و با اشك ديدگانش به
سوى او باز مىگشت؛ پردهها برايش نمىآويختند و ديدارش را از ما دريغ نمىكرد؛ در
جلسات براى راحتى تكيه نمىداد، و تكيه ندادن را دشوار نمىدانست.
اى معاويه! كاش على را در تاريكى شب مشاهده مىكردى كه ريش خود را به دست
مىگرفت و همانند شخص مار گزيده به خود مىپيچيد. گريه مىكرد و مىگفت: «اى
دنيا! تو به سوى من توجّه كردهاى. هيهات! هيهات! من به تو نياز ندارم و تو را سه
طلاقه كردم». بعد از آن مىگفت: «آه! آه! از دورى سفر و كمى توشه و دشوارى راه».
اصبغ ابن نباته گفت: «در اين حال، معاويه گريست و گفت: «بس كن اى ضرار! به خدا
سوگند! على همين گونه بود. خدا رحمت كند ابوالحسن را». (86)
عيد بن كلثوم مىگويد: نزد امام جعفر صادق عليهالسلام بودم. سخن از اميرالمؤمنين على بن ابیطالب عليهالسلام به ميان آمد. او را بسيار ستايش كرد و فرمود: «به خدا سوگند! على بن ابیطالب عليهالسلام در طول عمر، لقمه حرامى ميل نفرمود. اگر دو امر مباحى پيش مىآمد، آنچه را براى دينش بهتر بود، همان را انتخاب مىكرد. هيچ حادثه دشوارى براى پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله پيش نمىآمد، جز اين كه على را دعوت مىكرد، چون به او اعتماد داشت. هيچ انسانى قدرت نداشت عمل رسولالله را انجام دهد جز على. عمل آن حضرت به گونهاى بود كه گويا بين بهشت و دوزخ واقع شده، همواره به بهشت اميدوار بود و از عقاب دوزخ مىترسيد. در طول عمر، هزار بنده را از اموال شخصى كه با تلاش خود و عرقريزى تهيه كرده بود، خريد و در راه خدا آزاد كرد. خوراك خودش و خانوادهاش زيتون و سركه و خرما بود. لباسش فقط از كرباس بود». (87)
- علم على عليهالسلام
پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله از جانب خدا مأموريت داشت علوم و معارف و احكام و قوانين دين را به حضرت على عليهالسلام تعليم دهد. رسول خدا صلىاللهعليهوآله در طول رسالت خويش، به طور مستمر، بدين وظيفه عمل كرد و على علیهالسلام هم با تأييدات الهى و مراقبتهاى پيامبر، همه علوم را حفظ كرد. علاوه، با توصيههاى پيامبر، آنها را براى امامان بعد از خودش نوشت، و از اين طريق كتابهايى فراهم آمد، به گونهاى كه مىتوان حضرت على عليهالسلام را «گنجينه علوم نبوّت» ناميد.
پيامبراكرم صلىاللهعليهوآله بارها مقام علمى على را مورد ستايش قرار مىداد و از جمله در حديثى فرمود: «من، شهر علم هستم و على، دَرِ آن است. هر كس علم مىخواهد بايد از دَرِ آن وارد شود». (88)
صحابه رسول خدا صلىاللهعليهوآله نيز به مقام دانش على علیهالسلام، به ویژه در امر قضا، اعتراف داشتند. ابوهريره، از عمربنخطاب نقل كرده كه: «در امر قضا، على، از همه ما عالمتر است». (89)
سعيد بن مسيّب گفته است: «عُمَر، همواره به خدا پناه مىبرد از مسئله مشكلى كه ابوالحسن در آن نباشد». (90)
علقمه از عبدالله نقل كرد كه مىگفت: «در بين ما، گفته مىشد، على ابن ابیطالب در امر قضا، از همه اهل مدينه آگاهتر است». (91)
ابان بن عياش گفته است: از حسن بصرى درباره على عليهالسلام سؤال كردم. گفت: «درباره او چه بگويم؟ در قبول اسلام بر همه سبقت دارد؛ فضل و علم و فقه و رأى او بر
كسى پوشيده نيست؛ همواره با پيامبر همكارى داشت و شجاعت و زهد و آشنايى با مسائل قضا و خويشاوندى او با رسول خدا، قابل انكار نيست». (92)
ابن عباس گفته است: «علم رسول الله، از علم خدا است و علم على، از علم پيامبر است و علم من، از علم على است. علم من و ساير اصحاب، در برابر علم على، به مقدار قطرهاى در برابر هفت دريا بيش نيست.». (93)
ابن عباس گفته است: هر گاه فرد مورد وثوقى، فتوايى را از على نقل مىكرد، ما از آن تجاوز نمىكرديم». (94)
اذينه عبدى گفته است: از عمر سؤال كردم: «براى انجام عمره، از كجا مُحْرِم شوم؟». گفت: «از على سؤال كن.». (95)
ابوحازم گفته است: مردى نزد معاويه آمد و از مسئلهاى سؤال كرد. معاويه در جواب گفت: «از على سؤال كن، همانا كه او اعلم است». آن مرد گفت: «جواب شما، از جواب على، براى من بهتر است». معاويه گفت: «بد سخن گفتى! تو از سخن شخصى اظهار كراهت مىكنى كه رسول خدا علوم خود را به او تعليم داد و فرمود: «تو، نسبت به من، به منزله هارون نسبت به موسى هستى، جز اين كه بعد از من، پيامبرى نخواهد آمد. عمر، در حلّ مسائل مشكل، به او مراجعه مىكرد». (96)
- سرچشمه همه علوم
ابن ابى الحديد در شرح نهجالبلاغه در رابطه با فضائل و كمالات و علم حضرت على عليهالسلام بحث فشرده و جالبى دارد كه ذكر آن در اينجا مناسب است.
در بيان علم آن حضرت چنين مىنويسد:
على ابن ابیطالب عليهالسلام سرچشمه و منبع همه علوم است. همه علوم به او منتهى
مىشود و رئيسالعلماء است.
يكى از علوم و اشرف آنها، علم الهى (مبدأ و معاد) است كه از سخنان حضرت على عليهالسلام گرفته شده است. معتزله، علم خود را از واصلبنعطا گرفتهاند و او، شاگرد ابوهاشم، و ابوهاشم، شاگرد محمّدطبنحنيفه بوده است و محمّد، علم خود را از پدرش على ابنابیطالب فراگرفته است.
اشاعره، به اسماعيل بن ابى بشر اشعرى منسوب هستند كه شاگرد ابوعلى جبايى كه -يكى از مشايخ معتزله است- بود. پس اشاعره نيز در نهايت، به علی بن ابیطالب
عليهالسلام منتهى مىشوند.
اما انتساب علم (الهى) اماميّه و زيديّه به علی بن ابیطالب عليهالسلام امرى است واضح و روشن.
در علم فقه نيز على عليهالسلام منشأ و سرچشمه بوده است. همه فقها جيرهخوار او هستند و از فقهش استفاده كردهاند.
اصحاب ابوحنيفه، مانند يوسف و محمّد و ديگر افراد، در فقه، شاگرد ابوحنيفه بودهاند.
شافعى هم، فقه خود را از محمّد بن حسن فرا گرفته است. پس فقه شافعى نيز در نهايت
به ابوحنيفه منتهى مىشود.
احمد بن حنبل نيز شاگرد شافعى بوده و از اين طريق، فقهش، به ابوحنيفه منتهى مىشود. ابوحنيفه هم در فقهِ خود از محضر جعفر بن محمّد عليهالسلام استفاده كرده و [امام] جعفر صادق، علم خود را از پدرش و از اين طريق به علی بن ابیطالب عليهالسلام منتهى مىشود.
مالك بن انس نيز در علم خود، شاگرد ربيعةالرأى بوده و ربيعه، شاگرد عكرمه، و عكرمه، شاگرد عبدالله بن عباس، و او، شاگرد علی بن ابیطالب عليهالسلام بوده است.
امّا مرجعيّت فقهى حضرت على عليهالسلام براى شيعيان، امرى واضح و روشن است. عمربنطخطاب و عبداللهبنعباس، از فقها بودهاند. در حالى كه هر دو نفر، علم خود را از على فرا گرفتهاند.
شاگردى ابن عباس، امرى مسلم است و نياز به شاهد ندارد. در رابطه با عمر، همه مىدانند كه در حلّ مسائل و مشكلات، در بسيارى از اوقات، به على مراجعه مىكرد و در اينباره مىگفت: «لولا عَلى لَهلكَ عُمَر… اگر على نبود عمر هلاك میگردید».
نيز مىگفت: «لَا بَقِيتُ لِمُعْضِلَةٍ لَيْسَ لَهَا أَبُو حَسَن… من در هيچ مشكلى نباشم مگر اين كه على حضور داشته باشد».
نيز مىگفت: «لَا يُفْتِيَنَ أَحَدٌ فِي الْمَسْجِدِ وَ عَلِيٌّ حَاضِر… هيچ كس حق ندارد با حضور على عليهالسلام در مسجد فتوى دهد». پس معلوم مىشود فقه، به على منتهى مىشود.
عامّه و خاصه، از پيامبر صلىاللهعليهوآله نقل كردهاند كه فرمود: «أَقْضَاكُمْ عَلِي … در قضاوت على از همه داناتر است»، و قضا، همان فقه است. بنابراين، [حضرت] على از همه افقه بوده است.
باز هم عامّه و خاصه، روايت كردهاند كه پيامبر اكرم صلىاللهعليهوآله هنگامى كه على را براى قضاوت به يمن فرستاد فرمود: «اللَّهُمَّ اهْدِ قَلْبِهِ وَ ثَبِّتْ لِسَانَه… خدايا قلبش را هدايت فرما و زبانش را از لغزش مصون و محفوظ بدار».
حضرت على علیهالسلام فرمود: «بعد از آن، در اثر اين دعا، من، در هيچ قضايى شك و ترديد نداشتم».
علم تفسير نيز به حضرت على عليهالسلام منتهى مىشود. اگر به كتب تفسير مراجعه كنيد، مىبينيد كه اكثر مطالب، يا از آن حضرت نقل شده يا از ابن عباس كه شاگرد آن
جناب بوده است. به ابن عباس گفته شد: «علم تو، چه نسبتى با علم على دارد؟». گفت: «نسبت يك قطره باران در برابر درياى محيط».
علم طريقت و حقيقت و عرفان نيز به حضرت على منتهى مىشود. علماى اين فن در همه بلاد اسلامى، خود را به آن حضرت منتهى مىسازند. چنان كه شبلى و جنيد و ابو يزيد بسطامى و ابومحفوظ معروف كرخى، بدين مطلب تصريح كردهاند و خود را با اسناد، به آن جناب متصل مىسازند.
علم نحو و عربى نيز به حضرت على منسوب است. حضرت على عليهالسلام بود كه اصول و قواعد كلى اين علم را به ابوالاسود دؤلى تعليم داد و از جمله به او فرمود: «كلام، بر سه قسم است: اسم، فعل و حرف». و فرمود: «اسم، يا معرفه است يا نكره».
فرمود: «اِعراب، چهار نوع است: رفع، نصب، جر و جزم».
اين سخن اميرالمؤمنين عليهالسلام شبيه معجزه است؛ زيرا، احصاى كلمات براى يك
بشر عادى امكانپذير نيست. (97)
براى شناخت مقام شامخ علمى حضرت على عليهالسلام مىتوانيد به كتاب نهجالبلاغه مراجعه كنيد. به شهادت دانشمندان، بعد از قرآن كريم، اين كتاب، غنىترين كتاب علمى است. نيز مىتوانيد به صدها بلكه هزارها حديث كه در فنون مختلف، از آن جناب نقل شده و در كتب حديث به ثبت رسيده است مراجعه كنيد.
- عبادت على عليهالسلام
حضرت على عليهالسلام از بزرگترين عُبّاد روزگار بود. هم از جهت كميّت و مقدار عبادت، هم از جهت كيفيّت، يعنى اخلاص در عبادت و توجّه و حضور قلب و مشاهده معبود. اميرالمؤمنين عليهالسلام مىفرمود:
«گروهى، به اميد ثواب و پاداش، خدا را عبادت مىكنند و اين، عبادت تجّار است. گروهى ديگر از ترس عِقاب عبادت مىكنند و اين، عبادت بردگان است. گروهى نيز براى تشكّر خدا او را عبادت مىكنند و اين، عبادت آزادگان است». (98)
در جاى ديگر مىفرمايد:
«خدايا! من، تو را از ترس عقاب و به طمع بهشت، عبادت نمىكنم، بلكه تو را شايسته عبادت مىدانم و عبادت مىكنم». (99)
شخصى خدمت اميرالمؤمنين عليهالسلام عرض كرد: «آيا تو، پروردگارت را ديدهاى كه او را عبادت مىكنى؟». فرمود: «واى بر تو! من، خدايى را كه نديدهام، عبادت نمىكنم.». عرض كرد: «چه گونه او را ديدهاى؟». فرمود: «چشم سَر، خدا را نمىبيند، بلكه چشم دل، از روى حقيقت ايمان، او را مشاهده مىكند». (100)
قشيرى مىنويسد: هنگامى كه وقت نماز فرا مىرسيد، اميرالمؤمنين عليهالسلام رنگ صورتش تغيير مىكرد و بدنش به لرزه مىافتاد. عرض شد: «چرا اين چنين مىشويد؟» فرمود: «هنگام اداى امانتى است كه خداى متعال آن را بر آسمانها و زمين و كوهها عرضه داشت و آنها، تحمّل قبول آن را نداشتند، ولى انسان ضعيف، آن را پذيرفت. ترس من از اين است كه آيا توانستهام اداى امانت كنم يا نه». (101)
امام سجاد عليهالسلام در كتابى كه عبادتهاى حضرت على عليهالسلام را ثبت كرده بود، نگاه كرد. پس آن را بر زمين نهاد و فرمود: «كيست كه قدرت داشته باشد مانند علی بن ابیطالب عليهالسلام عبادت كند؟». (102)
ابن عباس مىگويد: دو شتر به پيامبر اهدا شد. به اصحاب فرمود: «يكى از اين شترها را به كسى مىدهم كه با حضور كاملِ قلب، دو ركعت نماز بخواند به گونهاى كه در طول نماز اصلاً به فكر امور دنيوى نيفتد». در اين رابطه، جز علی بن ابیطالب عليهالسلام كسى پاسخ مثبت نداد. پس پيامبر هر دو شتر را به او عطا كرد. (103)
حبّه عرنى مىگويد: شبى من و نوف در صحن دارالاماره خفته بوديم. اميرالمؤمنين عليهالسلام را ديديم كه همانند انسان واله و پريشان، دستش را بر ديوار گذاشته و مىگفت: «إنّ في خلق السماوات و الأرض…». آيات مذكور را تكرار و همانند انسان مجنون حركت مىكرد. به من فرمود: «اى حبّه! خواب هستى يا بيدار؟» عرض كردم: «بيدارم. شما اينگونه رفتار مىكنيد پس ما چه كنيم؟». شروع به گريستن كرد و فرمود: «اى حبّه! خدا، به من و تو، از رگ گردن نزديكتر است. چيزى ما را از خدا محجوب نمىكند».
آن گاه به نوف فرمود: «بيدارى يا خواب؟». عرض كرد: «يا اميرالمؤمنين! خواب نيستم. شما در اين شب، ما را به گريه انداختى». فرمود: «اگر در اين تاريكى شب، از خوف خدا گريه كنى، در قيامت، چشمت روشن مىشود. اى نوف! هر كس از خوف خدا اشكى بريزد، گناهانش آمرزيده مىشود.
اى نوف! هر كس از خوف خدا بگريد و حُبّ و بغضش براى خدا باشد، كسى به منزلت او نمىرسد.
اى نوف! هر كس محبّت او در راه خدا باشد، چيزى را بر آن محبّت ترجيح نمىدهد، و هر كس بغضش در راه خدا باشد بغض خود را در راه منافع شخصى صرف نمىكند. بدين صورت حقيقت ايمانتان را كامل مىگردانيد».
سپس آن دو نفر را موعظه كرد و در آخر فرمود: «از خدا بترسيد». بعد از آن حركت كرد و فرمود: «خدايا! نمىدانم تو از من اعراض كردهاى يا عنايت دارى؟ كاش مىدانستم با اين خوابهاى طولانى و قلّت سپاسگزارى، حالم چهگونه است».
حبّه گفت: «به خدا سوگند! تا طلوع فجر در همين حال بود». (104)
معاويه به ضراربنضمره گفت: «على را براى من توصيف كن». گفت: على را در بعض مواقف ديدم كه در تاريكى شب، در محراب عبادت ايستاده بود. ريش خود را در دست گرفته و همانند انسان مارگزيده به خود مىپيچيد و زار زار مىگريست و مىفرمود: «اى دنيا! از من دور شو! آيا به سوى من مىآيى؟ وقت تو نيست! هيهات! غير مرا فريب بده! من به تو نياز ندارم! تو را سه طلاقه كردم! زندگى تو، كوتاه و ارزش تو، كم و آرزوى من نسبت به تو، اندك است! آه از كمى توشه و طول سفر و مقصد بزرگ و دشوارىهاى جايگاه!» (105)
- زهد علی علیهالسلام
زهد به معناى عدم دلبستگى به امور دنيوى مانند مال و جاه و مقام و زن و فرزند است. حضرت على عليهالسلام از بزرگترين زهّاد بود. حسنبنصالح مىگويد: نزد عمر بن عبدالعزيز سخن از زهاد به ميان آمد. هر كس فردى را به عنوان زاهد معرّفى كرد. عمر بن عبدالعزيز گفت: «زاهدترين مردم جهان، علی بن ابیطالب بود». (106)
سفيان مىگويد: «على عليهالسلام در طول زندگى، آجرى بر آجر، و خشتى بر خشت نگذاشت و سقفى را نپوشانيد. خوراكش هم از مدينه مىآمد». (107)
ابن عباس مىگويد: «علی بن ابیطالب عليهالسلام در زمان خلافت، پيراهنى را به مبلغ سه درهم خريد و پوشيد». (108)
اصبغ مىگويد: على براى خريد لباس به بازار رفت. دو لباس خريد: يكى به سه درهم و ديگرى به دو درهم. به غلامش قنبر فرمود: «لباس سه درهمى را تو بپوش و دو درهمى از من باشد». قنبر عرض كرد: «لباس سه درهمى براى شما مناسبتر است؛ زيرا، شما منبر مىرويد و براى مردم خطبه مىخوانيد». فرمود: «تو جوان هستى و اين لباس برايت بهتر است. من از خدا خجالت مىكشم كه لباسم از تو بهتر باشد». (109)
امام صادق عليهالسلام فرمود: «اميرالمؤمنين در غذا خوردن، شبيهترين مردم به رسولالله صلىاللهعليهوآله بود. خودش نان و سركه و زيتون مىخورد و به مردم نان و گوشت مىخورانيد». (110)
جعفربنمحمّد عليهالسلام فرمود: براى حضرت على عليهالسلام غذايى آوردند كه با خرما و كشمش و روغن درست شده بود. از خوردن آن امتناع ورزيد. عرض كردند: «اين نوع غذا را حرام مىدانيد؟». فرمود: «نه؛ حرام نيست، ولى مىترسم به خوردن آن علاقه پيدا كنم و معتاد شوم». سپس اين آيه را تلاوت فرمود: «اذهبتم طيّباتكم فى حياتكم الدنيا». (111)
سويد بن غفلة مىگويد: روز عيدى بر حضرت على وارد شدم. سفرهاش گسترده بود. نان گندم سياهى در آن سفره بود و ظرفى از حريره كه با قاشق خورده مىشد. عرض كردم: «يا اميرالمؤمنين! روز عيد و خوردن حريره!». فرمود: «عيد، براى كسى است كه گناهانش بخشيده شده باشد». (112)
- حاكم زاهد
علی بن ابیطالب عليهالسلام علاوه بر اين كه در زندگى شخصى زاهد بود، زهد حاكم را نيز امرى لازم و ضرورى مىدانست. مىفرمود: «خدا، مرا امام و پيشواى مردم قرار داده، و لازم دانسته كه در غذا و نوشيدنىها و لباس، همانند مردمِ تهى دست زندگى كنم تا اين كه فقرا به فقر من اقتدا كنند و ثروتمندان طغيان نكنند». (113)
حضرت على عليهالسلام لباس خشنى پوشيده بود كه آن را به پنج درهم خريده بود. اين لباس وصله داشت. عرض شد: «يا اميرالمؤمنين! اين چه لباسى است كه پوشيدهايد؟» فرمود: «لباسى است كه مؤمنان به آن اقتدا مىكنند، اسباب خشوع قلب و تواضع مىشود، انسان را به مقصد مىرساند، شبيه شعار صالحان است و موجب تكبّر نمىشود. چه خوب است كه مسلمانان بدان اقتدا كنند.». (114)
اميرالمؤمنين عليهالسلام در ضمن نامهاى به عثمانبنحنيف چنين مىنويسد:
«هر مأمومى، امامى دارد كه از او پيروى مىكند و از نور علمش بهره مىجويد. بدان! كه امام شما از دنيا، به دو جامه فرسوده و از خوراكىها به دو قرص نان قناعت كرده است. ولى شما قدرت اكتفا به اين مقدار را نداريد. پس مرا در اجتناب از گناهان و جهاد با نفس و حفظ عفت و درستى يارى كنيد. به خدا سوگند! از دنياى شما، زرى نيندوختم، از غنایم، چيزى براى خودم ذخيره نكردم و بر لباس كهنهام، لباسى نو اضافه نكردم…
آيا به اين اكتفا كنم كه مرا اميرالمؤمنين بخوانند، ولى در سختىهاى زندگى با مردم شركت نجويم و در تحمّل سختىها برايشان اسوه نباشم؟! من، آفريده نشدهام كه خوردنىهاى گوارا سرگرمم سازد. مانند چهارپايانِ بسته كه هَمّى جز خوردن علف ندارند يا حيوانات آزاد، كه به چرا مشغولند و از آينده خود غفلت دارند». (115)
در بخش ديگرى از همين نامه، چنين فرمود:
«اگر مىخواستم، مىدانستم راه تهيه عسل تصفيه شده و مغز گندم و لباس ابريشم چيست، ولى هيهات كه هواى نفس بر من غلبه كند و حرص مرا به سوى خوراكىهاى متنوع بكشاند، در حالى كه شايد در حجاز يا يمامه، فردى باشد كه اميد به تهيه يك قرص نان نداشته و هرگز شكمى سير نكرده باشد، يا اين كه من با شكم سير بخوابم و در اطرافم شكمهاى گرسنه و جگرهاى تشنه وجود داشته باشند. (116)
- ثروتمند زاهد
شايد كسانى كه مسئله زهد حضرت على علیهالسلام را مىشنوند، چنين تصوّر كنند كه او فردى بيكاره، گوشهنشين، تهىدست، و ژندهپوش بود، و زهد او معلول تهىدستى و ندارى بوده، يا چنين تصور كنند كه او امور دنيا را رها كرده و در گوشهاى تنها به عبادت اشتغال داشته است، در صورتى كه چنين تصوّرى اصلاً درست نيست، بلكه حضرت على عليهالسلام كارگرى بسيار جدى و توانا، كشاورزى خوش سليقه و بلند همّت بوده است.
در زمان حيات رسول خدا صلىاللهعليهوآله اگر در جنگ نبود، اوقات فراغت خود را در كشاورزى، باغدارى، حفر چاهها، اِحداث قنوات و كشت درختان خرما صَرف مىكرد و از اين طريق، چندين مزرعه و نخلستان، اِحداث و آباد كرد. بعد از ارتحال رسول خدا صلىاللهعليهوآله، در زمان خلفاى سهگانه نيز گوشهنشين و بيكار نبود و اوقات فراغت خود را در راه نگهدارى باغها و نخلستانها و مزارع و احياناً توسعه آنها صرف مىكرد.
از آن مزارع و نخلستانها، درآمد خوبى داشت، ولى در عين حال دلبسته به اموال نبود؛ درآمد املاك را صَرف تجمّلات زندگى و بهبود خوراك و پوشاك خود و خانوادهاش نمىنمود و براى آينده خود و فرزندانش نيز ذخيره نمىكرد؛ در خوراك و پوشاك شخصى خودش زهد مىورزيد و اموالش را در راه خدا صَرف مىكرد؛ صله رحم مىكرد؛ به ايتام و مساكين و تهىدستان كمك مىكرد؛ صدها برده را خريد و آزاد نمود و املاكى را نيز براى امور خيريه وقف كرد.
نوشتهاند: «حضرت على عليهالسلام در يك سال، چهل هزار دينار از غلّه درآمد داشت، ولى همه را به تهىدستان صدقه داد». (117)
امام صادق عليهالسلام فرمود: هنگامى كه پيامبر غنایم را تقسيم مىكرد، زمينى به على عليهالسلام رسيد. آن حضرت براى آباد كردن آن زمين، چاهى حفر كرد. اتفاقاً، چاه به منبع آبى رسيد كه همانند گردن شتر، آب از آن بالا زد. به همين جهت، آن را ينبع (چاه آرتزين) ناميدند. به حضرت على عليهالسلام بشارت دادند كه چاه شما اين گونه آبش فوران مىكند. فرمود: «به وارث بشارت بدهيد! من، اين چاه را صدقه قطعى قرار دادم براى حجاج بيتالله و عابران. اين چاه، وقف است، نه فروخته شود، نه به كسى اهدا شود و نه به ارث به فرزندان منتقل گردد. هر كس آن را بفروشد يا هبه كند، لعنت خدا بر او باد و اعمالش مورد قبول خدا قرار نگيرد». (118)
به هنگام مرگ، وصيّت كرد مقدارى از املاك را در راه خدا صدقه بدهند. بعض املاك را براى فرزندان فاطمه، بعضى را براى فرزندانش از غير فاطمه، قسمتى را براى بنىهاشم و بخشى را براى فرزندان عبدالمطلب وقف كرد. (119)
- على عليهالسلام و تقسيم غنایم
سيره حضرت على عليهالسلام در تقسيم غنایم چنين بود:
اولاً، غنایم را اموال عموم مردم مىدانست كه در آن زمان، غالباً، تهى دست نيازمند بودند و بدين جهت هرگاه مالى مىرسيد، مقيد بود فوراً آن را بين مردم تقسيم كند، و تا تقسيم نمىكرد، آرامش نمىيافت.
ثانياً، اموال موجود را با رعايت عدالت و بالسويه، بين همه مردم تقسيم مىكرد و اَشراف و قدرتمندان را بر مستضعفان ترجيح نمىداد. عقيده داشت تقسيم بيتالمال نبايد به گونهاى باشد كه فاصله طبقاتى بهوجود آورد.
در روز دوم بيعت، خطبهاى خواند و ضمن آن فرمود:
«شما، بندگان خدا هستيد و اين اموال نيز مال خدا است، بالسويه در بين شما تقسيم مىشود. هيچكس بر ديگرى برترى ندارد و انسانهاى با تقوا، در قيامت، بهترين پاداش را نزد خدا دريافت خواهند كرد. خدا، دنيا را براى انسانهاى پرهيزكار پاداش قرار نداده، بلكه نيكان، بهترين پاداش را نزد خدا خواهند داشت». (120)
در جاى ديگر فرمود:
«در تقسيم بيتالمال كسى را بر كسى برترى نيست. چگونگى تقسيم آن، معلوم است. مال، مال خدا است و شما بندگان او هستيد. كتاب خدا در ميان شما است و به آن اقرار داريم و تسليم آن هستيم. از سيره پيامبر نيز در تقسيم بيتالمال آگاهيم. هر كس بدين تقسيم رضايت ندارد، هر چه را مىخواهد انجام دهد؛ زيرا، هر كس از خدا اطاعت كند و به فرمان او عمل نمايد، ترس و وحشت ندارد». (121)
مُجَمِّع مىگويد: على عليهالسلام هر روز جمعه بيتالمال را جاروب و آبپاشى مىكرد. دو ركعت نماز در آن مىخواند و مىگفت: «در قيامت، برايم شهادت بده». (122)
نيز مىفرمود: «رسول خدا صلىاللهعليهوآله تقسيم اموال را به فردا نمىافكند». (123)
ابوصالح سمان مىگويد: روزى على عليهالسلام داخل بيتالمال شد و اموالى را در آن جا مشاهده كرد، و فرمود: «اموالى را در اينجا نبينم در حالى كه مردم بدان نياز دارند!». سپس دستور داد آنها را تقسيم كنند. آنگاه بيتالمال را جاروب كرد و در آن نماز خواند. (124)
ابوحكيم، از پدرش نقل كرده كه على عليهالسلام در يك سال، سه مرتبه اموال را تقسيم كرد. بعد از آن اموالى از اصفهان رسيد، به مردم فرمود: «بياييد تا براى چهارمين مرتبه، اموال را در بين شما تقسيم كنم. من نمىتوانم خزانهدار باشم». (125)
از اصفهان، اموالى را براى حضرت على عليهالسلام آوردند. همه را بالسّويه بين مردم تقسيم كرد، حتى قرص نان بزرگى در بين اموال بود، آن را نيز به هفت قسمت تقسيم كرد. (126)
ابواسحاق مىگويد: در تقسيم بيتالمال، دو زن حضور داشتند: يكى عرب و ديگرى عجم. حضرت به هر يك از آن دو، بيست و پنج درهم و يك پيمانه غذا داد. زن عرب عرض كرد: «يا اميرالمؤمنين! تو، مرا با اين زن عجم يكسان قرار دادى؟». فرمود: «من، در تقسيم غنایم، بين فرزندان اسماعيل و فرزندان اسحاق امتيازى نيافتم». (127)
سهلبنحنيف با غلام خود، خدمت حضرت على عليهالسلام رسيد و عرض كرد» يا اميرالمؤمنين! اين شخص، غلام من بوده، آزادش كردهام. سهم او را از بيتالمال بده». حضرت سه دينار به او داد، همان مقدار كه به سهل داده بود. (128)
گروهى از اصحاب على عليهالسلام نزدش رفته عرض كردند: «يا اميرالمؤمنين! در تقسيم اموال، اشراف عرب و قريش و كسانى را كه از مخالفت آنان بيم دارى، بر عجم و بندگان آزاد شده، برترى ده». فرمود: «آيا به من توصيّه مىكنيد كه براى پيروز شدن، مرتكب ستم شوم؟ به خدا سوگند! هيچگاه چنين عملى را انجام نخواهم داد. به خدا سوگند! اگر اين اموال از آنِ خود من هم بود و مىخواستم بين مردم تقسيم كنم، مساوات را رعايت مىكردم، در صورتى كه اين اموال، مال مردم است».
بعد از آن مدتى سكوت كرد و فرمود: «هر كس مالى دارد بايد از فساد اجتناب كند؛ زيرا، عطاى مال در غير جايش، تبذير و اسراف است. او را در بين مردم مشهور مىكند، ولى نزد خدا تنزّل مىدهد. هيچكس نيست كه مالش را در غير جايگاهش و در غير اهلش صرف كند، جز اين كه خدا او را از تشكر آنان محروم مىسازد و محبتشان را به سوى غير او جلب مىكند. اگر بعضى از آنان هم ظاهراً اظهار مودّت و سپاسگزارى كنند، جز تملّق و كذب چيزى نيست و اظهار تشكر آنان به منظور استفاده بيشتر است. اگر اين شخص، روزى به آنان نياز پيدا كند، آنان، بدترين دوست او خواهند بود. بنابراين، اگر خدا، كسى را مالى عطا كرد، با آن مال، صله رحم كند و در راه ميهماندارى، آزادكردن بندگان، كمك به قرضداران و در راه ماندگان و فقرا و مهاجران صرف كند و خودش، در تحمل سختىها صبر ورزد. همانا كه رسيدن به اين صفات نيك، از مكارم دنيا و درك فضائل آخرت است». (129)
حضرت على عليهالسلام به مالك اشتر شكايت كرد كه «چرا مردم به سوى معاويه فرار مىكنند؟». مالك عرض كرد: «يا اميرالمؤمنين! ما با اهل بصره و كوفه با اهل بصره جنگيديم، در صورتى كه متحد و هم عقيده بوديم، امّا الآن، بين مردم اختلاف است. نيّتها به سستى گراييده و عدالتخواهى كمتر شده است. تو مىخواهى با عدل رفتار كنى و پيرو حق باشى، حق ضعيف را از قوى بگيرى و اَشراف، نزد تو، بر مردم ضعيف، برترى نداشته باشند. گروهى از اصحاب تو، از حق وحشت دارند؛ چون، اين منش تو، شامل آنان نيز مىشود. آنان، از اجراى عدل مىترسند؛ زيرا، درباره آنان نيز جارى مىگردد. معاويه، چنين نيست. او، به ثروتمندان و اَشراف، بذل و بخششهاى فراوان دارد. مردم به سوى دنيا تمايل پيدا مىكنند و كمتر كسى است كه به دنيا علاقه نداشته باشد. اكثر مردم حق را دوست ندارند و به باطل گرايش دارند و دنيادارى را ترجيح مىدهند. يا اميرالمؤمنين! اگر تو نيز به مردم مال بدهى، به سويت تمايل پيدا مىكنند، خيرخواه مىشوند، و دوستت مىدارند. خدا، اسباب اين كار را برايت فراهم سازد، دشمنانت را مغلوب گرداند و توطئههايشان را خنثى سازد كه او از كيد آنان آگاه است».
اميرالمؤمنين عليهالسلام پس از حمد و ثناى الهى فرمود: «امّا آن چه در رابطه با سيره عدالتخواهى من گفتى، خدا در قرآن مىفرمايد «مَن عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفسِهِ وَ مَن أَساءَ فعلیها وَ ما رَبُّكَ بِظَلاّمٍ لِلعَبيدِ». بيشترين ترس من، اين است كه در اجراى عدالت كوتاهى كرده باشم.
امّا آن چه گفتى كه پذيرش حق بر مردم دشوار است و از اين جهت به سوى معاويه مىروند، خدا مىداند كه آنان در اثر ستم من و به قصد عدالتخواهى نرفتهاند، بلكه هدفشان رسيدن به دنياى زودگذر بوده و خدا در قيامت از آنان سؤال خواهد كرد كه آيا به قصد دنيا رفتهاند يا اين كه عملشان براى خدا بوده است.
اما آنچه گفتى كه اَشراف و شخصيّتها را بر ديگران در تقسيم بيتالمال ترجيح دهم، من نمىتوانم از اموال عمومى به كسى بيشتر از حقش بدهم. خدا مىگويد: «كَم مِن فِئَةٍ قَليلَةٍ غَلَبَت فِئَةً كَثيرَةً بِإذنِالله وَالله مَعَ الصّابِرينَ».
حضرت محمّد صلىاللهعليهوآله نيز تنها مبعوث شد، ولى خداى متعال، بعداً، قلّت او را به عزّت و كثرت تبديل كرد. اگر خدا خواسته باشد كه ولايت ما را مستحكم سازد، دشوارىها را آسان كند. من، سخنان تو را مىپذيرم، ولى اگر خدا بدانها راضى باشد. تو، از موثقترين و خيرخواهترين اصحاب من هستى». (130)
- صرف اموال عمومى در زندگى شخصى
حضرت على عليهالسلام در زمان خلافت، شرعاً حق داشت مانند ساير حاكمان شرعى از اموال بيتالمال به مقدار متعارف صرف زندگى شخصى خود كند، ولى بر خلاف ساير خلفا، يا اصلاً از اموال عمومى استفاده نمىكرد و يا اگر گاهى استفاده مىكرد، بسيار كم و ناچيز بود. زندگى آن جناب، در آن زمان، بسيار ساده و زاهدانه بود و هزينه آن را از محصول مزرعه و نخلستانى كه قبلاً در مدينه احداث كرده بود، تأمين مىكرد.
زاذان مىگويد: به اتّفاق قنبر، خدمت حضرت رسيدم. قنبر عرض كرد: «يا اميرالمؤمنين! چيزى براى شما پنهان كردهام». فرمود: «چه چيزى؟». عرض كرد: «به منزل ما بياييد تا به شما نشان دهم». حضرت برخاست و همراه قنبر به منزل او رفت. قنبر ظرف بزرگى را نشان داد كه پر از طلا و نقره بود. عرض كرد: «شما، همه اموال بيتالمال را بين مسلمانان تقسيم مىكنى و چيزى براى خودت نمىگذارى. من، اين اموال را براى شما پنهان كردم».
على عليهالسلام فرمود: «تو مىخواهى آتش داخل خانه من كنى؟». آن گاه شمشيرش را بيرون كشيد و آن اموال را قطعه قطعه كرد و فرمود: «اينها را بين مسلمانان تقسيم كن». سپس فرمود: «يا بيضاء و يا صفراء! غرّي غيرى». (131)
هارون بن عنتره، از پدرش نقل كرده كه گفت: در ساختمان خورنق، خدمت حضرت على عليهالسلام رسيدم. حولهاى بر دوش انداخته بود و از سرما مىلرزيد. عرض كردم: «يا اميرالمؤمنين! خدا براى تو و خانوادهات در اموال بيتالمال، سهمى را مقرّر كرده و تو اينطور با خودت رفتار مىكنى؟!». فرمود: «به خدا سوگند! از اموال شما، لباس تهيّه نمىكنم. اين قطيفه را هم كه بر دوش دارم، از مدينه آوردهام.» (132)
اصبغبننباته مىگويد: على عليهالسلام فرمود: «من، با اين لباس و اين اسباب زندگى و اين حيوان سوارى به بلاد شما آمدم. اگر از بلاد شما خارج شوم و چيز ديگرى را به همراه داشته باشم، از خيانتكاران خواهم بود».
در روايت ديگرى فرمود: «اى اهل بصره! چرا از من انتقاد مىكنيد؟». سپس به پيراهنش اشاره كرد و فرمود: «اين لباس در خانوادهام تهيّه شده است». (133)
هزينه زندگى اميرالمؤمنين عليهالسلام از غلاّتى تهيه مىشد كه در مدينه و از يَنْبُعْ به دست مىآمد. به مردم نان و گوشت مىخورانيد، ولى خوراك خودش نان و زيتون و خرما بود. (134)
- سهم فرزندان و بستگان از بيتالمال
حضرت على عليهالسلام در تقسيم بيتالمال، براى فرزندان و خويشانش بر ديگران امتيازى قایل نبود. حضرت، به حسن و حسين عليهماالسلام همان را مىداد كه به ديگر مسلمانان مىداد.
حبيببنابىثابت مىگويد: عبداللهبنجعفرابنابیطالب (پسر برادر و داماد على) خدمتش رسيده و عرض كرد: «يا اميرالمؤمنين! دستور بدهيد در مخارج زندگى به من كمك شود. به خدا سوگند! براى هزينه زندگى، اصلاً چيزى نمانده است و چارهاى جز فروختن علوفه شترم ندارم». على عليهالسلام در جواب فرمود: «به خدا سوگند! نمىتوانم چيزى به تو بدهم، مگر اين كه به عمويت امر كنى چيزى سرقت كند و به تو بدهد». (135)
عبداللهبنابىسفيان مىگويد: يكى از دهقانان، لباسى به من و لباسى به حسن وحسين هديه كرد. ما آنها را پوشيديم. روز جمعه على عليهالسلام در مدائن براى ايراد خطبه بر پاخاست. لباسهاى جديد را بر تن حسن و حسين ديد. كسى را نزد من و حسن و حسين فرستاد كه «اين لباسها را از كجا آوردهايد؟». گفتيم: «يكى از دهقانان به ما هديه كرده است». على عليهالسلام لباسها را از حسن و حسين گرفت و به بيتالمال فرستاد. (136)
امام صادق از پدرش امام باقر عليهماالسلام نقل مىكند كه فرمود: علی بن ابیطالب عليهالسلام لباسهایی را در ميان مردم كوفه تقسيم مىكرد. در آن لباسها، كلاه حريرى وجود داشت. امام حسن عليهالسلام به پدرش عرض كرد: «اين كلاه را به من بدهيد». حضرت تقاضاى او را قبول نكرد و در تقسيم آن بين مسلمانان قرعه كشيد. قرعه، به نام يك جوان همدانى افتاد. آن را گرفت و بيرون رفت. بعداً به آن جوان گفته شد: حسن بن على آن را از پدرش تقاضا كرد، ولى مورد قبول واقع نشد».
جوان همدانى آن كلاه را خدمت امام حسن عليهالسلام تقديم كرد و او پذيرفت. (137)
على بن ابى رافع مىگويد: من، مسئول حفظ بيتالمال علی بن ابیطالب عليهالسلام بودم. در بيتالمال، گلوبندى بود كه از بصره آورده بودند. روزى، دختر علی بن ابیطالب كسى را
نزد من فرستاد و گفت: «شنيدهام در بيتالمال، گلوبندى از لؤلؤ وجود دارد. ايّام عيد اضحى (عید قربان) است. آن گلوبند را به من عاريه بده تا در ايّام عيد از آن استفاده كنم». در جواب گفتم: «مىدهم به شرط اين كه عاريه مضمونه باشد». دختر اميرالمؤمنين در جواب گفت: «بله؛ قبول دارم؛ عاريه مضمونه باشد و بعد از سه روز، آن را به بيتالمال برمىگردانم.». با قبول اين شرط، گلوبند را برايش فرستادم. اميرالمؤمنين عليهالسلام آن گلوبند را بر گردن دخترش ديد و شناخت. از او پرسيد: «اين گلوبند را از كجا تهيه كردى؟». عرض كرد: «از خازن بيتالمال به عنوان امانت گرفتم كه بعد از عيد برگردانم».
علی بن ابیطالب عليهالسلام مرا احضار كرد و فرمود: «چرا به اموال مسلمانان خيانت كردى؟». عرض كردم: «معاذالله كه به مسلمانان خيانت كرده باشم!». فرمود: «چرا گلوبند بيتالمال را بدون اجازه من و مسلمانان عاريه دادى؟». عرض كردم: «يا اميرالمؤمنين! دختر شما است و از من خواست كه به عنوان عاريّه مضمونه به او بدهم تا چند روز عيد را از آن استفاده كند و فوراً آن را برگرداند. علاوه خود من هم ضامن او شدم».
على عليهالسلام فرمود: «همين امروز، آن را بگير و به بيتالمال برگردان. مبادا اين قبيل كارها از تو تكرار شود وگرنه به كيفر خواهى رسيد. اگر دخترم نيز اين را به عنوان عاريه مضمونه نگرفته بود، سزاوار كيفر بود».
وقتى اين خبر به دخترش رسيد، عرض كرد: «يا اميرالمؤمنين! من دختر تو هستم. آيا شايسته آن نبودم كه در ايّام عيد از آن استفاده كنم؟» فرمود: «دخترم! آيا همه زنان مهاجر با چنين گلوبندى زينت مىكنند؟» پس گلوبند را گرفتم و به بيتالمال برگردانيدم. (138)
روزى عقيل، برادر اميرالمؤمنين عليهالسلام وارد بر آن حضرت شد و تقاضاىكمك مادّى كرد. على عليهالسلام به امام حسن عليهالسلام فرمود: «به عمويت لباس بده».
امام حسن پيراهن و عبايى به عقيل داد. شام را نيز در خدمت اميرالمؤمنين بود. شام، نان و نمك بود. عقيل عرض كرد: «شام شما همين است؟» فرمود: «مگر اينها از نعمتهاى خدا نيستند؟ و للّهالحمدكثيراً».
عرض كرد: «من مقروض هستم. قرضم را بپرداز تا مرخص شوم». فرمود: «چه مبلغ قرض دارى؟» عرض كرد: «يكصد هزار درهم». فرمود: «نه؛ به خدا سوگند! من چنين مالى را در اختيار ندارم. صبر كن در موقع تقسيم بيتالمال، از سهم خانودهام چيزى به تو مىدهم». عقيل عرض كرد: «بيتالمال، در اختيار شما است و مرا تا هنگام تقسيم معطل مىكنى! وانگهى مگر همه سهم شما چه مبلغ مىشود؟ اگر همه را هم به من بدهى، مشكلم حل نمىشود». فرمود: «مگر من و شما با ساير مسلمانان چه تفاوتى داريم؟»
اين گفت و شنود در بالاى دارالاماره انجام مىگرفت. آنجا، كه بر صندوقهاى بازاريان اِشراف داشت.
حضرت على عليهالسلام به عقيل فرمود: «اگر سخن مرا قبول ندارى، برو قفل بعضى از اين صندوقها را بشكن و پولهايش را بردار». عرض كرد: «اموال اين صندوقها مال تجّار است. آيا امر مىكنى آنها را بشكنم و پولهايش را بردارم؟» اميرالمؤمنين عليهالسلام فرمود: «آيا تو به من امر مىكنى دَرِ بيتالمال مسلمانان را باز كنم و اموالشان را به تو بدهم؟ اگر ميل دارى شمشيرت را بردار، من هم بردارم و با هم برويم به حيره. در آنجا تجّار ثروتمندى هستند. اموال بعض آنان را بگيريم». عرض كرد: آيا من به قصد دزدى اين جا آمدهام؟» حضرت فرمود :« مال يك نفر را سرقت كنيم، بهتر است از گرفتن اموال همه مسلمانان». عرض كرد:« پس اجازه مىدهى من به سوى معاويه بروم؟» فرمود: «هر طور مىخواهى عمل كن؟» عرض كرد: «پس هزينه سفرم را بده». حضرت به امام حسن فرمود: «چهار صد درهم به عمويت بده». (139)
روزى ديگر عقيل خدمت على عليهالسلام رسيد و تقاضاى كمك كرد. حضرت، تقاضايش را نپذيرفت و براى تنبيه او، آهن گداختهاى را نزديك بدنش برد. در اين رابطه خود حضرت چنين مىگويد:
به خدا سوگند! برادرم عقيل را ديدم كه شديداً در فقر بود. از من خواست تا پيمانهاى از گندم بيتالمال را به او بدهم. كودكانش از گرسنگى ژوليده موى و نيلىرنگ گشته بودند. خواسته خود را مؤكداً تكرار مىكرد. خوب به سخنش گوش دادم. گمان كرد دينم را به او مىفروشم و از سخنش پيروى مىكنم و روش خود را در تقسيم بيتالمال تغيير مىدهم. قطعه آهنى را گداختم و به بدنش نزديك كردم، تا عبرت بگيرد. از حرارت آهن گداخته، همانند بيمار، فرياد زد و نزديك بود آتش شعلهور شود. به او گفتم: «نوحهگران بر تو بگريند اى عقيل! تو از حرارت آهنى كه يك انسان آن را داغ كرده، فرياد مىزنى، ولى مىخواهى مرا به آتشى بكشى كه خداوند قهّار از روى غضب آن را روشن كرده است؟ آيا تو از يك اذيّت كوچك مىنالى و من از آتش دوزخ ناله نزنم؟»
از اين عجيبتر، اين كه شب هنگام، كسى در منزل ما آمد. ظرف حلوايى آورد كه از آن كراهت داشتم، آنچنان كه گويا آب دهان مار بدان ريختهاند. به او گفتم: «اين كه آوردهاى صدقه است يا زكات؟ هر دو بر ما حرام است!». جواب داد: «نه صدقه است و نه زكات، بلكه هديه است».
گفتم: «مادرت بر تو بگريد! آيا آمدهاى تا مرا از راه دين خدا فريب دهى؟ آيا ديوانه هستى يا جن زده يا هذيان مىگويى؟ به خدا سوگند! اگر هفت اقليم را با آنچه زير آسمانها است به من بدهند تا بر مورى ستم كنم و پوست جوى را از دهان او بگيرم، چنين نخواهم كرد. همانا دنياى شما نزد من، از برگى در دهان يك ملخ، ناچيزتر است. على را چه كار با نعمتهايى كه فانى مىشوند و لذتهايى كه باقى نمىمانند. به خدا پناه مىبرم از غفلت عقل و زشتى لغزش و از او استعانت مىجويم». (140)
- قاطعيّت در دفاع از حق
يكى از مهمترين ويژگىهاى على ابن ابیطالب عليهالسلام قاطعيّت در مبارزه با ستم و دفاع از حقّ محرومان و ستمديدگان بود. عقيده داشت با ارفاق و تساهل، نمىتوان جلوى زور و ستم را گرفت، بلكه قاطعيّت لازم است.
در اين رابطه مىفرمود: «انسانهاى ضعيف، نزد من عزيز هستند تا اين كه حقّشان را بگيرم و قدرتمندان ضعيف هستند تا حقوق مظلومان را از آنان بگيرم». (141)
مغيرةبنشعبه، خدمت حضرت على عليهالسلام رسيد و عرض كرد: «بر ما واجب است تو را نصيحت كنيم.كارگزاران عثمان در شهرها قدرت دارند. اگر بخواهى يك مرتبه، آنان را از كار بركنار سازى، فتنه بر پا مىشود كه رفع آن دشوار خواهد بود. بهتر است مدّت مأموريت آنان را يك سال تمديد كنى تا امر حكومت بر تو استوار گردد. آن وقت هر چه خواستى بكن. از جمله آنان معاويه است كه در شام قدرت و نفوذ زياد دارد.»
حضرت در جواب فرمود: «آيا ضامن مىشوى كه تا زمان خلع معاويه زنده بمانم؟»
عرض كرد: «نه».
فرمود: «اگر من، معاويه را در يك شب تار بر دو نفر از مسلمانان ولايت دهم، آيا در قيامت بازخواست نخواهم شد؟ من هيچگاه از گمراهان استمداد نمىجويم. من بارها به عثمان مىگفتم، دست اين ستمكاران را از سر مردم كوتاه كن! اكنون خودم به آنان مأموريّت بدهم؟» (142)
نيز مىفرمود: «به خدا سوگند! حقّ مظلوم را از ظالم مىگيرم. مهار ستمكار را مىگيرم و خواه ناخواه او را به آبشخور حق مىكشانم». (143)
دفاع از محرومان و مظلومان، يكى از برنامههاى اصيل اميرالمؤمنين عليهالسلام بود كه هيچگاه از آن عدول نكرد. نه تنها در قضاياى بزرگ بلكه در حوادث كوچك هم تاب مشاهده ستم را نداشت.
امام محمّد باقر عليهالسلام فرمود: روزى علی بن ابیطالب عليهالسلام در شدّت گرما، وارد خانهاش شد. زنى كه در انتظار آن حضرت بود، عرض كرد: «يا اميرالمؤمنين! شوهرم به من ستم روا داشته و به حقّم تجاوز كرده و قسم خورده كه مرا كتك بزند. از او مىترسم. به فريادم برس.»
على عليهالسلام فرمود: «اى بنده خدا! مقدارى صبر كن تا هوا خنك شود، آن گاه با هم به خانهات مىرويم.»
عرض كرد: «شوهرم خيلى خشمناك بود. اگر دير برويم، مىترسم بدتر شود.»
اميرالمؤمنين عليهالسلام بعد از اندك تامّلى فرمود: «نه؛ به خدا قسم! بايد حق مظلوم را بگيرم. خانهات كجاست؟» سپس همراه آن زن به منزل او رفت. كنار در ايستاد و فرمود: «السلام عليكم».
جوانى از منزل بيرون آمد. على به او فرمود: «از خدا بترس! چرا همسرت را ترسانده و از منزل بيرون كردهاى؟»
جوان كه حضرت را نمىشناخت گفت: «به تو چه مربوط است؟ به خدا سوگند! او را آتش مىزنم!»
اميرالمؤمنين فرمود: «من تو را امر به معروف و نهى از منكر مىكنم، تو در حضور من اينگونه همسرت را تهديد مىكنى؟»
در اين موقع مردم رهگذر هنگام عبور، خطاب به حضرت عرض كردند: «السلام عليك يا أميرالمؤمنين!». مرد جوان كه على را شناخت، ترسيد و عرض كرد: «يا اميرالمؤمنين! مرا ببخش! بعد از اين تسليم همسرم خواهم شد».
اميرالمؤمنين عليهالسلام شمشيرش را غلافكرد و به زن فرمود: «اى بنده خدا! داخل خانه شو، ولى كارى نكن كه شوهرت اين چنين خشمناك گردد». (144)
· تساوى در برابر قانون
على عليهالسلام همه را در برابر قانون مساوى مىدانست. حتّى خودش را در برابر يك مسیحی، از جهت رعايت قانون مساوى مىدانست.
شعبى مىگويد: علی بن ابیطالب عليهالسلام زره خود را نزد يك مرد مسیحی يافت. او را نزد شريح قاضى برد. به شريح گفت: «اين زره، مال من است، نه آن را فروختهام، نه بخشيدهام». شريح به مرد مسیحی گفت: «تو در برابر ادعاى اميرالمؤمنين چه مىگويى؟». مسیحی گفت: «زره، مال من است، ولى اميرالمؤمنين را دروغگو نمىدانم».
شريح به على عليهالسلام عرض كرد: «آيا براى مدّعايت شاهد و بيّنه دارى؟» اميرالمؤمنين جواب داد: «نه؛ بيّنه ندارم.» شريح، به نفع مرد مسیحی و زيان اميرالمؤمنين حكم كرد.
مسیحی ، زره را برداشت و حركت كرد. چند قدم رفت، آنگاه برگشت و گفت: «شهادت مىدهم كه اينگونه داورى از احكام پيامبران است! اميرالمؤمنين، در مرافعه، مرا پيش قاضى منصوب خودش برد و قاضى هم به زيان اميرالمؤمنين حكم داد. أشهد أن لا اله إلاّ الله و أشهد أنَّ محمداً عبده و رسوله. يا اميرالمؤمنين! اين زره، مال شما است. در آن زمان كه به سوى صفين مىرفتى، من پشت سر سپاه شما در حركت بودم. اين زره از روى شتر شما افتاد و من برداشتم. زره، مال شما است آن را تحويل بگيريد».
اميرالمؤمنين عليهالسلام فرمود: «اكنون كه مسلمان شدى، زره مال تو باشد» آن گاه او را بر اسب خود سوار كرد.
شعبى مىگويد: « بعدها به من خبر دادند كه همين مرد مسیحی، در جنگ با خوارج، در سپاه على بود». (145)
جعده بن هبيره، خدمت على عليهالسلام رسيد و عرض كرد: «اكنون دو نفر براى قضا خدمت شما مىرسند. يكى از آن دو نفر، تو را بيش از جان و مال خودش دوست دارد و ديگرى دشمن شما است، به گونهاى كه اگر بتواند شما را مىكشد. پس به نفع دوستدار خود داورى كن». اميرالمؤمنين عليهالسلام مشت بر سينه او زد و فرمود: «حكم، حكم خدا است و بايد بر طبق حق داورى كرد». (146)
شهادت ایشان
علی علیهالسلام تمام شب جمعه نوزدهم رمضان را بیدار بود و به خواندن قرآن و عبادت به پایان برد، وی خود در نقلی میگوید:
«پس از نیمه شب خواب به چشمانم مسلط شد و رسول الله صلیاللهعلیهوآله را در خواب دیدم. به او گفتم: چه بسیار ناراستی و دشمنی از امت تو دیدم! فرمود: آنان را نفرین کن. گفتم: خدا به جای ایشان بهترین اشخاص را به من بدهد و به جای من بدترین کس را بر آنان بگمارد.» (147) آن حضرت برای نماز صبح به مسجد کوفه رفت، ولی هنگام نماز به دست عبدالرحمان بن ملجم مرادی ضربت خورد. علی علیهالسلام در حالی که در خون خود غوطهور بود، وصایای خود را بیان کرد. (148) او پیروان خود را به ترس از خدا و پرهیزکاری، دشمنی با ستمگران و یاری محرومان، ایجاد دوستی میان مردم، خوش رفتاری با همسایگان، رسیدگی به یتیمان، نماز، روزه، زکات، قرآن، حج، خاندان رسول الله صلیاللهعلیهوآله، جهاد با اموال و جان و زبان، اتحاد و پیوستگی، امر به معروف و نهی از منکر و پرهیز از قطعهقطعه کردن قاتل خود سفارش کرد. (149) سرانجام در روز 21 رمضان سال چهلم هجری در حالی که 63 سال از عمر با برکت آن حضرت میگذشت (150) روح مطهرش از این جهان به ملکوت اعلی رهسپار شد.
—————–
1- اعلامالورى، ج 1، ص 306 و 307 و الإرشاد، ج 1، ص 5.
2- الإرشاد، ج 1، ص 9 و اعلامالورى، ج 1، ص 309.
3- مناقب آل ابىطالب، ج 2، ص 205 و 206.
4- مناقب آل ابىطالب، ج 2، ص 7.
5- تاریخ طبری، ج 2، ص 63.
6- مناقب آل ابىطالب، ج 2، ص 68 – 78.
7- شواهد التنزیل، ج 1، ص 97.
8- سوره بقره، آیه 207.
9- الطیقات الکبری، ج 3، ص 22؛ اسدالغابه، ج 4، ص 29.
10- مناقب آل ابىطالب، ص 206.
11- مناقب آل ابىطالب، ص 94.
12- المغازی، ج 1، ص 147 و السیره النبویه، القسم الاول، ص 708.
13- المغازی، ج 3، ص 900.
14- المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 34 و الارشاد، ج 1، ص 91.
15- تاریخ طبری، ج 2، ص 300 ؛ الطبقات الکبری، ج 2، ص 110؛ صحیح بخاری، ج 5، ص 77.
16- السیره النبویه، القسم الثانی، ص 406.
17- السیره النبویه، القسم الثانی، ص 100.
18- الارشاد، ج 1، ص 141 و صحیح بخاری، ج 4، ص 208 و الطبقات الکبری، ج 3، ص 23.
19- السیره النبویه، القسم الثانی، ص 602.
20- تاریخ طبری، ج 2، ص 390.
21- المغازی، ج 3، ص 1079.
22- المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 110 و الاستیعاب، ج 3، ص 36.
23- الطبقات الکبری، ج 2، ص 262.
24- تذكرةالخواص، ص 56.
25- نهجالبلاغه، ترجمه محمد دشتی، خطبه 3، ص 46.
26- انساب الاشراف، ج 3، ص 947.
27- الفتوح، ج 1، ص 456.
28- انساب الاشراف، ج 3، ص 950.
29- الفتوح، ج 1، ص 468.
30- تاریخ طبری، ج 3، ص 485.
31- مروج الذهب، ج3، ص 953.
32- انساب الاشراف، ج 3، ص 950.
33- مروج الذهب، ج 2، ص 373.
34- الفتوح، ج 1، ص 477.
35- مروج الذهب، ج 2، ص 371.
36- الامامه و السیاسه، ج 1، ص 72.
37- سوره فتح، آیه 10.
38- مروج الذهب، ج 2، ص 371.
39- مروج الذهب، ج 2، ص 971.
40- الاخبار الطِّوال، ص 189.
41- مروج الذهب، ج 2، ص 378.
42- الجمل، ص 362.
43- الامامه و السیاسه، ج 1، ص 378.
44- الاخبار الموفقیات، ص 567.
45- الامامه و السیاسه، ج 1، ص 101.
46- وقعه صفین، ص 354.
47- وقعه صفین، ص 31.
48- الفتوح، ج 2، ص 428.
49- الامامه و السیاسه، ج 1، ص 93.
50- وقعه صفین، ص 50.
51- وقعه صفین، ص 32.
52- وقعه صفین، ص 92.
53- جمهر النسب، ج 1، ص 81.
54- الامامه و السیاسه، ج 1، ص 106.
55- تاریخ طبری، ج 4، ص3.
56- وقعه صفین، ص 404.
57- الاخبار الطوال، ص 226.
58- وقعه صفین، ص 476.
59- وقعه صفین، ص 480.
60- الفتوح، ج 2، ص 161.
61- تاریخ یعقوبی، ج2، ص 188.
62- وقعه صفین، ص 479.
63- وقعه صفین، ص 479.
64- وقعه صفین، ص 482.
65- تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 189.
66- وقعه صفین، ص 490.
67- تاریخ طبری، ج 4، ص 35.
68- وقعه صفین، ص505 و انساب الاشراف، ج 3، ص 1034.
69- وقعه صفین، ص 499.
70- مروج الذهب، ج 2، ص 401.
71- تاریخ طبری، ج 4، ص 40.
72- وقعه صفین، ص 512.
73- سوره نحل، آیه 91.
74- الاخبار الطوال، ص 251.
75- مروج الذهب، ج 2، ص 405.
76- تاریخ طبری، ج 4، ص 56.
77- وقعه صفین، ص 517.
78- انساب الاشراف، ج 3، ص 1070.
79- الامامه و السیاسه، ج 1، ص 147.
80- تاریخ طبری، ج 4، ص 62.
81- تاریخ طبری، ج 4، ص 62.
82- انساب الاشراف، ج 3، ص 1068.
83- الاخبار الطّوال، ص 257.
84- مروج الذهب، ج 2، ص 417.
85- ترجمةالإمام علی بن ابیطالب، ج 3، ص 63.
86- بحارالأنوار، ج 41، ص 14.
87- بحارالأنوار، ج 41، ص 110.
88- مناقب خوارزمى، ص 40 و المستدرك، حاكمنيشابورى، ج 3، ص 127.
89- طبقات ابن سعد، ج 2، ص 339.
90- طبقات ابن سعد، ج 2، ص 339.
91- طبقات ابن سعد، ج 2، ص 338.
92- شرح نهجالبلاغه، ابنابىالحديد، ج 4، ص 96.
93- ينابيعالمودة، ص 80.
94- طبقات ابن سعد، ج 2، ص 348.
95- ذخائرالعقبى، ص 79.
96- ذخائرالعقبى، ص 79.
97- شرح نهجالبلاغة ، ابنابىالحديد، ج 1، ص 17- 20.
98- بحارالأنوار، ج 41، ص 14.
99- روضة المتقين في شرح من لا يحضره الفقيه، ج 2، ص 41.
100- الکافی (ط دارالحدیث)، ج 1، ص 338.
101- بحارالأنوار، ج 41، ص 17.
102- بحارالأنوار، ج 41، ص 17.
103- بحارالأنوار، ج 41، ص 18.
104- بحارالأنوار، ج 41، ص 22.
105- بحارالأنوار، ج 40، ص 345.
106- ترجمةالإمام علی بن ابیطالب، ج 3، ص 202.
107- ترجمة الإمام علی بن ابیطالب، ج 3، ص 188.
108- ترجمة الإمام علی بن ابیطالب، ج 3، ص 191.
109- بحارالأنوار، ج 40، ص 324.
110- بحارالأنوار، ج 40، ص 330.
111- الغارات، ج 1، ص 90.
112- بحارالأنوار، ج 40، ص 326.
113- بحارالأنوار، ج 40، ص 326.
114- بحارالأنوار، ج 4، ص 323.
115- نهج البلاغه نامه شماره45
116- نهج البلاغه، نامه 45.
117- بحارالأنوار، ج 40، ص 26.
118- بحارالأنوار، ج 41، ص 39.
119- بحارالأنوار، ج 41، ص 40.
120- بحارالأنوار، ج 32، ص 17و 18.
121- بحارالأنوار، ج 32، ص 20.
122- غارات، ج 1، ص 46.
123- غارات، ج 1، ص 47.
124- ترجمه الامام علی بن ابیطالب، ج 3، ص 180.
125- ترجمه الامام علی بن ابیطالب، ج 3، ص 181.
126- غارات، ج 1، ص 68.
127- غارات، ج 1، ص 70.
128- بحارالأنوار، ج 41، ص 117.
129- غارات، ج 1، ص 75.
130- غارات، ج 1، ص 71.
131- غارات، ج 1، ص 56.
132- ترجمةالإمام علی بن ابیطالب، ج 3، ص 181.
133- بحارالأنوار، ج 4، ص 325.
134- غارات، ج 1، ص 68.
135- غارات، ج 1، ص 66.
136- ترجمة الإمام علی بن ابیطالب، ج 3، ص 182.
137- بحارالأنوار، ج41، ص 104.
138- بحارالأنوار، ج 40، ص 327.
139- بحارالأنوار، ج 41، ص 113.
140- نهج البلاغه، خطبه 224.
141- نهج البلاغه، خطبه 37.
142- بحارالأنوار، ج 32، ص 386.
143- نهج البلاغه، خطبه 136.
144- بحارالأنوار، ج 41، ص 57.
145- ترجمةالإمام علی بن ابیطالب، ج 3، ص 196.
146- ترجمةالإمام علی بن ابیطالب، ج 3، ص 200.
147- نهج البلاغه، ترجمه دشتی، خطبه 70، ص 117.
148- مقاتل الطالبین، ص 47.
149- نهج البلاغه، ترجمه دشتی، نامه 47، ص 559.
150- الطبقات الکبری، ج 3، ص 37.