• امام علی علیه‌السلام: ویژگی‌ها و حوادث مهم زمان امامت

چکیده

نخستين امام، حضرت على عليه‏السلام روز سيزدهم ماه رجب، سى سال بعد از عام‌الفيل، در مكه و در داخل خانه کعبه به دنيا آمد.

نام پدر بزرگوارشان ابوطالب و نام مادرشان، فاطمه بنت اسد بود. كنيه‏اش، ابوتراب، ابوالحسن، ابوالحسين، ابوالسبطين و ابوالريحانتين است.

القابشان اميرالمؤمنين، سيدالمسلمين، امام المتقين، سيد الأوصياء است. (1)

شب نوزدهم ماه رمضان، به هنگام اداى نماز صبح، در مسجد كوفه، به دست ابن ‌ملجم ‌مرادى ضربت خورد و شب بيست و يكم ماه رمضان سال چهلم هجرى، به فيض شهادت نائل آمد.

پيكر مطهرشان، در خارج كوفه (نجف كنونى) به خاك سپرده شد. (2)

  • على عليه‏السلام در زمان پيامبر صلى‏الله‌‏عليه‌و‌‏آله

على عليه‏السلام در سن شش سالگى به پيشنهاد حضرت محمد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از خانه پدرش ابوطالب به خانه آن حضرت منتقل شد و تحت كفالت و اشراف آن جناب درآمد و پرورش يافت.

در اين دوران، از اخلاق و رفتار پيامبر درس مى‏گرفت و پيروى مى‏كرد. در زمان اعتكاف رسول خدا در غار حرا، نيز غالباً با آن حضرت بود و آثار وحى و نبوت را مشاهده مى‏كرد. (3)

او، نخستين مردى بود كه اسلام را پذيرفت و با پيامبر نماز خواند. در آن زمان، تقريباً دَه ساله بود. (4) پیامبر هنگام دعوت خویشاوندان خود درباره وی فرمود:

«إنَّ هذا أخی و وَصِیّی و خَلیفَتی فَاسمَعُوا لَه و أطیعُوا… این برادر و وصی من و خلیفه من در میان شماست، پس از وی بشنوید و از او اطاعت کنید». (5)

در حوادث دشوار آغاز رسالت و سختى‏ها و گرفتارى‏ها، همواره در خدمت پيامبر و بهترين يار و مددكار او بود. در تحريم اقتصادى، اجتماعى، سياسى مشركان و در شِعب ابوطالب نيز حضور داشت.

در زمانى كه جان پيامبر مورد تهديد دشمنان قرار گرفت و بنا شد به مدينه هجرت كند، حضرت على عليه‏السلام در بستر او خوابيد و جان خود را سپر بلا قرار داد (ليلة المبيت).   وى، از جانب رسول خدا مأموريت يافت تا برخى از كارهاى ناتمام حضرت رسول را تمام كند و آن‏گاه به همراه جمعى از بانوان به سوى مدينه هجرت كند. (6) برخی از مفسران شأن نزول این آیه از قرآن را فداکاری علی علیه‌السلام دانسته‌اند: (7)

«وَ مِنَ النَّاسِ مَنْ يَشْري نَفْسَهُ ابْتِغاءَ مَرْضاتِ اللَّهِ وَ اللَّهُ رَؤُفٌ بِالْعِباد… از مردم کسانی هستند که از جان خود در راه رضای حق در گذرند و خدا دوستدار چنین بندگانی است». (8)

در جریان عقد اخوت میان مسلمانان رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله، علی علیه‌السلام را برادر خود خواند و فرمود: «أنتَ أخِی فِی الدُّنیا والأخِرَه… تو در دنیا و آخرت برادر من هستی». (9)

در سال دوم هجرى، به دامادى پيامبر افتخار يافت و با فاطمه، بهترين زنان جهان، ازدواج كرد. (10)

در آن زمان، حضرت على عليه‏السلام جوانى نيرومند و شجاع و آماده دفاع و جهاد بود. در همه جنگ‏ها شركت داشت و با كمال دلاورى مى‏جنگيد و دشمنان اسلام را از پاى درمى‏آورد .

ایشان در پيروزى اسلام بر كفار و مشركان، بزرگ‏ترين نقش را بر عهده داشتند و گوى سبقت را از ديگران ربودند (11) فداکاری و از جان‌گذشتگی وی در راه اسلام به طوری بود که 18 یا 22 نفر از مشرکان در جنگ بدر به دست وی کشته شدند (12)  بر اساس برخی روایات ، در غزوه احد پس از دفاع جانانه علی علیه‌السلام از پیامبر صلی‌الله‌علیه‌و‌آله ندای، «لا فَتَی إلّا عَلِی، لاسَیفَ إلّا ذُوالفَقَار»در احد شنیده می‌شد (13) . در نبرد خندق هنگامی که پهلوان قریش عَمربن‌عَبدود به دست علی علیه‌السلام کشته شد، رسول الله صلی‌الله‌علیه‌و‌آله فرمود: «ضَربَهُ عَلِیٍّ یَومَ الخَندَق أفضَلُ مِن عِبادَه الثَّقَلِین». (14)

وی در پیمان صلح حدیبیه، کاتب قرارداد صلح بود و در جریان جنگ خیبر هنگامی که سپاه اسلام نتوانست یکی از قلعه‌های خیبر را فتح کند، رسول الله صلی‌الله‌علیه‌و‌آله فرمود: «فردا پرچم را به دست کسی خواهم داد که خدا و رسولش او را دوست دارند و او هم خدا و رسولش را دوست می‌دارد و خداوند به دست وی فتح و پیروزی را نصیب ما خواهد کرد». فردای آن روز، رسول خدا پرچم را به دست علی علیه‌السلام داد و مَرحَب، پهلوان یهودی به دست وی به هلاکت رسید و آن قلعه گشوده شد. (15) در فتح مکه وقتی سعد‌بن‌عباده گفت: امروز روز انتقام است، رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله، علی علیه‌السلام را مأمور کرد تا پرچم را گرفته و بگوید: « امروز روز مرحمت است». (16) علی علیه‌السلام در پیکار حنین نیز پس از فرار مسلمانان، ایستادگی سختی نمود و برخی از مشرکان را کشت و از رسول خدا دفاع کرد. (17)

علی علیه‌السلام در تمامی غزوات همراه رسول‌الله صلی‌الله‌علیه‌و‌آله بود، مگر غزوه تبوک که پیامبر وی را به جانشینی خود بر شهر و خانواده خویش گمارد. در این زمان منافقان شروع به بدگویی کردند و گفتند: «رسول الله از علی افسرده خاطر و به وی بی‌اعتنا شده است.» علی علیه‌السلام خود را به پیامبر رساند و آن حضرت را از گفتار آنان با خبر ساخت. رسول الله صلی‌الله‌علیه‌و‌آله فرمود: «أفَلا تَرضَى‏ يا عَليّ‏ أن تَكونَ مِنِّي بِمَنزِلِةِ هارونَ مِن مُوسَى؟ إلا أنَّهُ لا نَبِیَّ بَعدِی… آیا خشنود نیستی که نسبت به من همان مقام را داشته باشی که هارون نسبت به موسی داشت؟ به جز آنکه پس از من پیامبری نخواهد بود». (18)

رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله در سال نهم و دهم هجری چندین کار مهم به علی علیه‌السلام واگذار کرد که از آن جمله مأموریت ابلاغ آیات برائت از مشرکان در عید قربان سال نهم هجری بود.  وی در سال دهم هجری برای دعوت قبیله هَمدان و سپس مَذحِج (19) راهی سرزمین یمن شد و به شایستگی آنان را به اسلام خواند؛ به گونه‌ای که بزرگان هَمدان همگی در یک روز ایمان آوردند (20) هنگامی که رسول خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله با نامه علی علیه‌السلام از اسلام آوردن قبیله همدان آگاه شد، به سجده افتاد و فرمود: «درود بر همدان! درود بر همدان!» امام علی علیه‌السلام پس از جمع‌آوری صدقات مسلمین و جزیه مسیحیان نجران به دستور رسول الله صلی‌الله‌علیه‌و‌آله از یمن بازگشت و در مراسم حجه‌الوداع شرکت کرد و آن حضرت او را در قربانی خود شریک ساخت. (21) رسول خدا در روز هجدهم ذی‌الحجه سال دهم هجری در غدیر خم حدیث غدیر را درباره امام علی علیه‌السلام بیان فرمود و او را به جانشینی خود منصوب کرد. (22) پیامبر پس از بازگشت به مدینه بیمار شد و در لحظات پایانی عمر خود، بر سینه علی علیه‌السلام تکیه زد و با او سخن گفت و در آغوش وی از دنیا رحلت نمود. (23)

علی علیه‌السلام در تمام مدت رسالت پیامبر خدا صلی‌الله‌علیه‌و‌آله، دو وظیفه بزرگ و مهم دیگر را نیز بر عهده داشت: يكى كتابت آيات و سوره‏هاى قرآن و جمع و تنظيم آن‏ها و ديگرى فرا گرفتن و حفظ و نگهدارى علوم و معارف و احكام و قوانين دينى كه بر پيامبر وحى مى‏شد.

على عليه‏السلام اين دو مسئوليت مهم را با تأييدات الهى و تحت اشراف مستقيم رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله به خوبى انجام داد.

  • على عليه‏السلام بعد از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله

حضرت على عليه‏السلام به هنگام ارتحال پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، سى و سه ساله بود. رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در مدّت حيات مباركش، بارها، مقام خلافت و امامت او را اعلام كرده بود. بنابر اين بعد از رحلت پيامبر، مقام خلافت و امامت به او منتقل شد و بر طبق اين نصوص، خليفه بلافصل پيامبر بود و مردم وظيفه داشتند زمينه را براى تحقق خلافت و امامت او فراهم سازند، ولى متأسفانه گروهى جاه‌طلب، سفارش‏ها و نصوص پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله را ناديده گرفتند و به بهانه‏هاى بى‌جا، مانند جوانى، او را از مقام خلافت كنار زدند و با ابوبكر بيعت كردند. بعد از ابوبكر، عمر خليفه شد و بعد از او، عثمان. مدت خلافت آنان، بيست و چهار سال و چند ماه طول كشيد.

در اين مدت، گرچه حضرت على عليه‏السلام خلافت را حق مشروع خود مى‏دانست، ولى به
منظور حفظ اسلام، از هر گونه اقدام تند يا سخنان تفرقه‏انگيز، جداً اجتناب مى‏ورزيد. ايشان، در اين مدت نه تنها مخالفت نكرد، بلكه در مواقع لازم، به ياری مسئولان حكومت مى‏شتافت و از مشورت و راهنمايى و كمك‏هاى علمى و فرهنگى دريغ نداشت.

البته در اين مدت در نشر علوم و معارف و احكام و قوانين اصيل اسلام و پرورش انسان‏هاى كامل و با فضيلت، كوشا بود.

در سال سى و پنجم هجرى، عثمان در اثر شورش گروهى از مسلمانان به قتل رسيد. مسلمانان بعد از قتل او، با رغبت و اختيار و با اصرار، با على‌ بن ‌ابیطالب عليه‏السلام بيعت كردند و او را به مقام خلافت و امامت برگزيدند. (24)

از اين زمان، خلافت در مسير حقيقى خويش قرار گرفت و اميد مى‏رفت كه با رهبرى‏هاى حضرت على عليه‏السلام و همكارى اصحاب مخلص پيامبر، كمبودها و كسرى‏هاى سابق جبران شود و اهداف اصيل پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله تعقيب گردد، ولى متأسفانه چنين نشد، بلكه خوى عدالت‏خواهى و رفع تبعيضات اميرالمؤمنين عليه‏السلام كه خواست اسلام اصيل و سيره رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بود، به مذاق افراد جاه‌طلب و سودجو و زياده‏خواه كه در زمان سابق بدان عادت كرده بودند، خوش نيامد و با اين كه جزء بيعت‌كنندگان بودند، از همان آغاز، پرچم مخالفت را برافراشتند و حكومت نوپاى عدل علوى را با سه جنگ ويرانگرِ جمل و صفين و خوارج مقدّس نما، مواجه ساختند.

حضرت علی علیه‌السلام، در برابر اين جنگ‏هاى ناخواسته داخلى، جز دفاع و خاموش كردن فتنه‏ها، چاره‏اى نداشت. در نتيجه به مظهر عدل الهى فرصت ندادند تا حكومت را در مسير خواسته‏هاى اصيل اسلامى و سيره پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله يعنى عدالت خواهى، تساوى، رفع تبعيضات ناروا، كم كردن فاصله طبقاتى و دفاع از محرومان و مستعضعفان قرار دهد.

  • جنگ‌های امام علی علیه‌السلام در زمان خلافت
  • جنگ جمل (پیکار با ناکثین)

این گروه پیمان‌شکنانی بودند که پیمان خود را با علی علیه‌السلام برای خونخواهی خونی که خود ریخته بودند، (25) شکستند. در حکومت نوپای علی علیه‌السلام اولین گروهی که به بهانه خونخواهی عثمان مقدمات فتنه را فراهم آوردند، سران ناکثین بودند. طلحه و زبیر هنگامی که از کسب استانداری بصره و کوفه ناامید (26) و از مخالفت عایشه در مکه مطلع شدند، به سوی آن شهر رفتند و هسته‌های مقاومت بر ضد علی علیه‌السلام را تشکیل دادند. در آغاز امّ‌سلمه، عایشه را از مخالفت با علی علیه‌السلام بازداشت، ولی طلحه و زبیر وی را بر خروج وادار کردند. (27) کاروان ناکثین با همراهی و تدارک مالی بنی‌امیه با نهصد نفر از مردم حجاز به سوی بصره حرکت کرد (28) عهدشکنان میان راه به آبی رسیدند که سگ‌های آنجا برایشان فریاد زدند. عایشه پرسید: «این چه آبی است؟» گفتند: «ماءُ الحَوأب»، گفت: «انالله وانا الیه راجعون! مرا بازگردانید! مرا باز گردانید! زیرا رسول الله صلی‌الله‌علیه‌و‌آله‌ به من فرموده بودند: تو آن زن نباش که سگ‌های حوأب بر تو فریاد زنند.»

عبدالله بن ‌زبیر نیز پنجاه نفر از بنی‌عامر را واداشت تا به دروغ سوگند بخورند که اینجا حوأب نیست. (29)

زمانی که کاروان عهدشکنان به بصره رسید با والی بصره، عثمان‌بن‌حنیف انصاری قرار گذاشتند که تا آمدن علی علیه‌السلام دست به کاری نزنند و هر دو گروه در امان باشند. ولی عهدشکنان بار دیگر پیمان‌شکنی کردند و در یک شب بارانی به دارالاماره و بیت‌المال حمله بردند و محافظان را کشتند و آنچه در خزانه بود، غارت نمودند و موهای صورت عثمان‌بن‌حنیف را کندند و او را زندانی کردند. (30)

 با سقوط شهر به دست عهدشکنان، عده‌ای از شیعیان و بزرگان بصره قیامی را  در حمایت علی علیه‌السلام ترتیب دادند ولی سرکوب شدند.

امام علی علیه‌السلام اواخر ماه ربیع‌الاول سال 36 هجری به همراهی چهارصد نفر از مدینه خارج شدند. (31) دوازده هزار نفر دیگر هم از کوفه به حضرت اضافه شد. امام علی علیه‌السلام در میان راه دو سفیر به نزد عهدشکنان فرستاد تا آنان را از مخالفت باز دارند، ولی تلاش سفرا سودی نبخشید. علی علیه‌السلام چون به محله زاویه بصره رسید، نامه‌هایی جداگانه به طلحه و زبیر و عایشه نوشت و از آنان خواست دست از مخالفت بردارند. (32)

اقدامات مصلحانه حضرت برای جلوگیری از خونریزی سودی نبخشید. علی علیه‌السلام صبح روز جمعه دهم جمادی‌الثانی سال 36 هجری سپاه خود را آرایش داد و به آنان گفت: «شما آغازگر جنگ نباشید؛ زخمی و اسیر و فراری را نکشید و کسی را مثله نکنید.» (33) امام علی علیه‌السلام در ادامه تلاش‌های خود برای جلوگیری از جنگ و خونریزی، قرآنی را به جوانی به نام مسلم داد تا به نزد عهدشکنان ببرد و آنان را به قرآن دعوت کند، ولی ناکثین او را کشتند. (34) سپس عمار یاسر را برای مذاکره نزد سران پیمان‌شکنان فرستاد که او را نیز تیرباران کردند. (35)

امام علی علیه‌السلام از کوشش برای جلوگیری از جنگ باز نایستاد و به نزد زبیر میان دو سپاه رفت و به وی سخنان رسول الله صلی‌الله‌علیه‌و‌آله را که «تو با علی جنگ خواهی کرد، در حالی که به او ظلم می‌کنی.»  یادآور شد. زبیر نیز بازگشت، ولی یکی از بصره‌ای‌ها او را کشت (36). علی علیه‌السلام سپس به طلحه گفت: آیا از رسول الله صلی‌الله‌علیه‌و‌آله نشنیدی که فرمود: «خدایا! دوستی کن با هر که با علی دوستی کند و دشمن بدار هر که با او دشمنی کند؟» تو اول کسی بودی که با من بیعت کردی و سپس بیعت خود را شکستی. مگر خداوند نمی‌فرماید: هر که پیمان‌شکنی کند به ضرر خود شکسته است؟ (37) طلحه گفت: «أستغفرالله!» و بازگشت ولی مروان ‌بن ‌حکم او را با تیری کشت. (38)

بر خلاف کوشش‌های علی علیه‌السلام برای خاموش کردن شعله نبرد، عهدشکنان جنگ را با شعار «ای خونخواهان عثمان!» آغاز کردند. پیکار در اطراف شتر عایشه به گونه‌ای سخت شد که صدها نفر کشته شدند. یاران علی علیه‌السلام نیز با شعار «ما بر دین علی هستیم» به سختی بر مدافعان شتر حمله بردند و بالاخره شتر به دست اعین ‌بن ‌ضبیعه از پای درآمد و هودج عایشه بر زمین افتاد (39) علی علیه‌السلام با بزرگواری به محمد‌ بن‌ ابی‌بکر فرمود: «خواهرت را به بصره به خانه عبدالله‌بن‌خلف خُزاعی ببر تا در کار او اندیشه کنم.» پس از چند روز علی علیه‌السلام به نزد عایشه رفت و به وی گفت: « مگر خداوند نفرموده بود در خانه بنشینی؟ سپس برای جنگ خارج شدی! آیا می‌خواهی بازگردی؟» عایشه گفت: «باز می‌گردم.» علی علیه‌السلام با بزرگواری تمام، احترام همسر رسول الله صلی‌الله‌علیه‌و‌آله را نگاه داشت و فرمان داد چهل نفر از زنان در لباس مردان شمشیر بندند و عایشه را تا مدینه همراهی کنند. عایشه هنگامی که فهمید همراهان او زن بوده‌اند، گفت: «خداوند جزای پسر ابوطالب را بهشت قرار دهد».  (40)

پس از اتمام جنگ، علی علیه‌السلام بی آنکه غرور پیروزی او را فرا گیرد، برکشته‌ها افسوس بسیار خورد (41) و درباره شهدای لشکر خود فرمود: «کشتگان ما را با جامه خودشان دفن کنید؛ زیرا آنان با مقام شهادت محشور می‌شوند و من گواه آنان هستم». (42)

بدین سان، جنگ جمل با تلفات سنگین سیزده هزار نفر از عهدشکنان و پنج هزار نفر از یاران علی علیه‌السلام، به پایان آمد. (43) این پیکار باعث ایجاد شکاف و از میان رفتن وحدت و امنیت جامعه شد و در بنیان خلافت امیرالمؤمنین سستی ایجاد کرد. در ضمن این جنگ مقدمه و نقطه شروع جنگ‌های داخلی گردید و  باعث جرأت پیدا کردن مخالفانی همانند معاویه شد تا نبرد صفین را راه بیندازد.

  • جنگ صفیّن (پیکار با قاسطین)

حضرت علی علیه‌السلام پس از مستقر شدن در کوفه، کارگزاران خود را در شهرها معین کرد و افرادی را که از جهت فکری و عقیدتی با ایشان همسو بودند را به نقاط مختلف فرستاد. زیرا حضرت درصدد تغییر بنیادی خلافت اسلامی بودند و این کار با نیروهایی تضمین می‌شد که با اصلاحات ایشان هماهنگ باشند و یا افرادی را که مخالف شیوه وی بودند را از ساختار سیاسی خود، حذف می‌کرد.

آن حضرت ناچار بود معاویه را از حکومت شام عزل کند؛ زیرا هیچ‌گاه وی نمی‌توانست با اهداف و آرمان‌های متعالی علی علیه‌السلام همسو شود. وی در طول هفده سال اسباب حکومتی مستقل به سبک امپراتوری روم را برای خود فراهم کرده بود و خلفا نیز هیچ‌گونه نظارت مستمری بر شام نداشتند و در نتیجه همین سهل‌انگاری و نازپروری، قدرت وی روزافزون شده بود.

مردم شام نیز که حاکمی جز یزید و معاویه ندیده بودند، با سیره رسول الله صلی‌الله‌علیه‌و‌آله و اهل بیت علیهم‌السلام و شیوه‌های عدالت‌خواهانه و مساواتططلبانه علی علیه‌السلام آشنایی نداشتند. امام علیه‌السلام در جامعه تحت رهبری معاویه هیچ نفوذی نداشت؛ چرا که معاویه با رسول الله صلی‌الله‌علیه‌و‌آله دشمنی داشت و درصدد نابودی نام آن حضرت بود. (44) معاویه شام را انحصار فرهنگی کرده بود و اجازه نمی‌داد اسلام نبوی به وسیله صحابه در آن راه یابد و مانع ارتباط شامی‌ها با حجاز و عراق می‌شد. وی برای تهییج شامی‌ها اسطوره‌سازی می‌کرد و آنجا را سرزمین مقدس و قرارگاه انبیاء و صالحان معرفی می‌نمود. معاویه به دروغ به شامی‌ها گفت: «علی قصد ریختن خون شما و تصرف سرزمینتان را دارد تا شما را از آن بیرون کند» (45) معاویه چنان شخصیت علی علیه‌السلام را تخریب کرده بود که جوانی در جنگ صفین گفت: «به ما گفته شده شما و پیشوایتان نمار نمی‌خوانید و شما او را در کشتن عثمان همراهی کردید». (46)

معاویه خود را خونخواه خلیفه مظلوم، عثمان، می‌دانست و علی علیه‌السلام را قاتل او معرفی می‌کرد (47) و مدعی بود استحقاق خلافت را داراست. (48) به همین سبب، علی علیه‌السلام او را عزل کرد و طی نامه‌ای خواستار بیعت وی شد: «تو از آزادشدگانی که شایستگی خلافت و امامت را ندارند و طرف مشورت قرار نمی‌گیرند.» (49 ) معاویه پس از مشورت با بزرگان خاندان خود و عمروعاص تصمیم گرفت بزرگ شامی‌ها، شرحبیل را متقاعد کند که علی علیه‌السلام، عثمان را کشته است و او نیز به شهرهای شام رفته و مردم را به خونخواهی عثمان و جنگ با علی علیه‌السلام دعوت کند. (50) معاویه پس از اطمینان از بیعت شامی‌ها با خود، در نامه‌ای به علی علیه‌السلام اعلان جنگ داد و چنین نوشت: «شامی‌ها با تو خواهند جنگید، مگر قاتلان عثمان را به آن‌ها تحویل دهی. سپس خلیفه مسلمانان با شورای آنان انتخاب خواهد شد.» (51) علی علیه‌السلام پس از دریافت پاسخ معاویه با یارانش مشورت کرد. سهل‌بن‌حنیف انصاری گفت: «ای امیرمؤمنان! با هر که در صلح باشی، با او بر سر صلح هستیم و با هر که در جنگ باشی، خواهیم جنگید». علی علیه‌السلام فرمود: «به سوی دشمنان خدا و قرآن و سنت و باقیمانده احزاب و قاتلان مهاجران و انصار حرکت کنید». (52)

آن حضرت سپاه خود را به هفت لشکر تقسیم کرد و فرماندهان را تعیین نمود و روز پنجم شوال از اردوگاه نظامی کوفه به سوی صفین حرکت کرد. (53) پس از ورود به صفین، معاویه تنها آبشخور فرات را تصرف کرد و اجازه نمی‌داد عراقی‌ها از فرات آب بردارند. علی علیه‌السلام نیز به مالک‌اشتر و اشعث ‌بن ‌قیس دستور داد آبشخور را باز پس گیرند. آن حضرت پس از آزادسازی آب راه فرات، برخلاف اقدام بی‌شرمانه معاویه در بستن آب، با بزرگواری و گذشت دستور داد تا مانع شامیان نشوند. سپس علی علیه‌السلام سفرا و نامه‌هایی به نزد معاویه ارسال کرد تا وی را به اطاعت و پیوستن به جماعت وا دارد ولی معاویه با خشونت تمام گفت: «میان ما و شما جز شمشیر نخواهد بود». (54)

سراسر ماه ذی‌الحجه، برخوردهای پراکنده میان دو سپاه درگرفت. ولی در آغاز ماه محرم توافق کردند تا پایان این ماه جنگی صورت نگیرد. (55)

پس از اتمام ماه محرم، در روز چهارشنبه اول صفر، پیکار صفین درگرفت تا اینکه پس از نه روز نبرد سخت و طاقت فرسا، با فداکاری‌های بسیاری از یاران علی علیه‌السلام و به ویژه قبیله همدان و مذحج، یکی از هولناک‌ترین پیکارها با پیروزی جبهه عراق به پایان آمد (56) و معاویه نیز از میدان جنگ گریخت و به یکی از پناهگاه‌های لشکر شام پناه برد. (57)

معاویه هم وقتی دید که شکست نهایی نزدیک است به حیله و تزویر متوسل شد عتبه را به نزد اشعث ‌بن ‌قیس فرستاد و احساس خود بزرگ‌بینی و ریاست بر عراقی‌ها را در وی بیدار کرد و از وی خواست جنگ را به پایان برساند و از نابودی دو سپاه جلوگیری کند. در این میان، علی علیه‌السلام به یاران خود گفت: «امشب بسیار قرآن بخوانید و خدا را یاد کنید و از او کمک بخواهید. من صبحگاه بر ایشان هجوم می‌برم و نزد خدای عزوجل به داوری می‌کشانم». (58)

ناگهان اشعث ‌بن ‌قیس در میان یاران خود گفت: «اگر ما فردا جنگ را خاتمه ندهیم، نسل عرب یکسره نابود می‌شود. اگر فردا همه ما نابود شویم، چه بر سر فرزندان ما خواهد آمد؟!» (59)

سخنان اشعث تأثیر خود را بر جای نهاد و هنگامی که عراقی‌ها کشته‌های بسیار داده بودند، آنان را به راحت‌طلبی و دنیاخواهی دعوت کرد تا از ادامه پیکار و مقاومت منصرف شوند. بدین‌سان، گفتگوی مخفیانه عتبه ‌بن ‌ابوسفیان و اشعث و نامه‌هایی که معاویه (60) و یاران او (61) برای اشعث فرستادند، مؤثر افتاد و طرح هماهنگ آنان برای ایجاد شکاف و اختلاف بین کوفی‌ها به اجرا درآمد و شامیان به پیشنهاد عمرو بن ‌عاص صبحگاه روز دهم صفر، پانصد قرآن بر سر نیزه کردند و فریاد زدند: «خدا را درباره دینتان! این کتاب خدا میان ما و شما داور است!» (62)

ناگهان گروهی از یاران علی علیه‌السلام گفتند: «اینک که ما را به داوری قرآن خوانده‌اند، برای ما جنگ روا نیست.» (63 ) اشعث گفت: «داوری کتاب خدا را بپذیر؛ زیرا تو به قرآن سزاوارتری. مردم زندگی را دوست دارند و از جنگ بیزارند». (64)

علی علیه‌السلام فرمود: «این فریبکاری است و می‌خواهند شما را از خودشان بازدارند». (65)

در این حال که مالک اشتر به قلب سپاهیان شام یورش برده بود، ناگهان اشرافیت قبیله‌ای که پیروزی علی علیه‌السلام را قطعی و منافع خود را در خطر می‌دیدند، قاریان عبادت پیشه و ساده لوح و نادان را تحریک کردند تا با بیست هزار نفر زره‌پوش با رذالت تمام علی علیه‌السلام را محاصره کنند و از وی بخواهند دعوت معاویه را پاسخ دهد. امام علی علیه‌السلام گفت: «وای بر شما! من با آنان می‌جنگم تا از فرمان قرآن اطاعت کنند، زیرا از فرمان خدا سرپیچی کرده و پیمان او را شکسته و کتابش را خوار کرده‌اند» (66) اما آن‌ها گفتند: «به دنبال اشتر بفرست تا باز گردد». (67)

علی علیه‌السلام نیز با اکراه و با اندوه فراوان دستور داد، مالک اشتر از یک قدمی پیروزی بازگردد.

  • پذیرش پیمان حکمیت و صلح صفین

بدین ترتیب اشعث ‌بن‌ قیس حرکت اجتماعی کوفی‌ها را به دست گرفت و مرجع تصمیم‌گیری کوفیان گردید و به همین سبب بدون اجازه مستقیم علی علیه‌السلام نزد معاویه رفت و پیشنهاد کرد هر دو سو، یک حَکَم انتخاب کنند تا بر اساس کتاب خدا عمل نمایند و از آن تجاوز نکنند. (68) اشعث در آن شرایط چنان بر امواج احساسات و عواطف کوفیان سوار بود که حتی اجازه نداد امام علی علیه‌السلام خود، حکم مورد نظرش عبدالله‌بن‌عباس و یا مالک‌اشتر را انتخاب کند. اشعث و هوادارانش آن حضرت را وادار به پذیرش داور مورد نظر خودشان، ابوموسی اشعری کردند؛ (69) در حالی که وی موضع‌گیری منفی در برابر علی علیه‌السلام داشت. (70)

  • علل پذیرش حکمیت

با طولانی شدن پیکار صفین، کشته‌های بسیار به ویژه یاران فداکار علی علیه‌السلام همچون عمار، دنیاطلبی، کج فهمی و ساده اندیش افرادی که علی علیه‌السلام را محاصره کردند، فریبکاری معاویه و قرآن بر سر نیزه کردن، توافق اشعث و معاویه در ایجاد اختلاف میان کوفی‌ها و جلوگیری از پیروزی امام علی علیه‌السلام، حسادت اشعث به مالک اشتر و احتمال کشته شدن علی علیه‌السلام و همه شیعیان وی، از جمله عوامل پذیرش حکمیت از سوی امیرمؤمنان علیه‌السلام بود.

بر خلاف نظر مخالفانِ ادامه جنگ، حدود چهار هزار نفر از یاران علی علیه‌السلام از وی تقاضا کردند به جنگ بازگردد، ولی علی علیه‌السلام گفت: «مخالفت یارانتان را می‌بینید و شما کم شمار هستید، به خدا به این کار راضی نبودم! ولی نظر عموم مردم را پذیرفتم؛ زیرا از نابودی شما می‌ترسیدم».

  • گفتگوی داوران و پیامد آن

مذاکره دو حَکَم در ماه رمضان در دَومَه‌الجَندل آغاز شد و دو ماه به درازا کشید. (71)

ابوموسی، عبدالله‌بن‌عمر را برای خلافت پیشنهاد می‌کرد و عمروبن‌عاص نیز بر معاویه اصرار داشت. سرانجام هر دو به خلع علی علیه‌السلام و واگذاری خلافت به شورای مسلمانان رأی دادند، ولی عمروبن‌عاص به ابوموسی نیرنگ زد و پس از اعلام نظر وی، علی علیه‌السلام را خلع و معاویه را بر خلافت نصب کرد. بدین صورت، پس از نیرنگ عمرو بن ‌عاص بزرگ‌ترین ضربه بر حاکمیت سیاسی امیرمؤمنان علیه‌السلام وارد شد.

جنگ نهروان (جنگ با مارقین)

پس از امضای پیمان حکمیت، اشعث متن عهدنامه را بر قبایل عرضه داشت، اما ناگهان از میان لشکر امام علی علیه‌السلام دو برادر به نام‌های جعد و معدان فریاد برآوردند: «لا حکم الا لله» و به سراپرده معاویه حمله کردند و کشته شدند. پس از آن، از هر سو بانگ برآمد: «هیچ حکمی جز خدا را نشاید». (72)

در این میان، برخی به علی علیه‌السلام گفتند: «وقتی به انتصاب داوران رضایت دادیم، گرفتار خطا و لغزش شدیم و اینک توبه کرده‌ایم و از آن رأی برگشته‌ایم. تو نیز مانند ما برگرد، وگرنه از تو بیزاری می‌جوییم.» امام علی علیه‌السلام فرمود: «پس از اعلام رضایت برگردم؟! مگر خداوند نفرموده به میثاق خود وفادار باشید؟!» (73)

اما این مردم از علی علیه‌السلام بیزاری جستند و به شرک او شهادت دادند. (74) این گروه به جای سرزنش خود و احساس گناه و پشیمانی، علی علیه‌السلام را گناهکار دانستند و او را سرزنش کردند.

امام علی علیه‌السلام پس از ظهور اختلاف در میان لشکریانش، بی درنگ فرمان کوچ داد، ولی در مسیر کوفه دودستگی چنان شدت گرفت که پیش از ورود آن حضرت به کوفه دوازده هزار نفر از سپاه وی جدا شدند و به ریاست شبث ‌بن‌ ربعی و به امامت عبدالله ‌بن‌ کوّاء به روستای حروراء در جنوب کوفه رفتند و علی علیه‌السلام نیز به نزد آنان رفت تا با گفتگو با حرورائیان و تأکید بر اینکه خود آنان، وی را  وادار به پذیرش حکمیت کردند، آن‌ها را به کوفه بازآورد. (75)

پس از اعلام رأی داوران در ماجرای حکمیت، مارقین علی علیه‌السلام را کافر خواندند و در خانه عبدالله‌بن‌وهبِ‌راسِبی گرد آمدند و او را به ریاست انتخاب کردند و علیه علی علیه‌السلام خروج کردند و به همراهی پیروان بصره به نهروان در جنوب شرقی بغداد رفتند. (76) علی علیه‌السلام طی نامه‌ای به سران خوارج، آنان را برای جنگ با معاویه دعوت کرد، اما آنان در پاسخ وی نوشتند: «اگر به کفر خود شهادت دهی و توبه کنی، در کار تو و خودمان می‌نگریم، وگرنه به تو اعلام پیکار می‌کنیم که خدا جنایتکاران را دوست ندارد». (77)

پس از داوری ناعادلانه و فریبکارانه عمروعاص، علی علیه‌السلام کوفیان را به نبرد با معاویه فراخواند و دستور جنگ را صادر کرد. حضرت با سپاه شصت و هشت هزار نفره از اعراب و موالی آن‌ها راهی شام گردید، ولی در مسیر راه اخبار ناخوشایندی از خوارج به آن حضرت رسید که: آنان دست به غارت زده بودند و زنان و مردان هوادار آن حضرت را می‌کشتند؛  از جمله عبدالله ‌بن‌ خبّاب، پسر صحابه رسول الله صلی‌الله‌علیه‌و‌آله و همسر حامله‌اش را چون گوسفند سر بریده‌اند و شکم همسرش را دریده و جنین او را در آوردند. (78) علی علیه‌السلام برای تحقیق درباره وحشی‌گری خوارج سفیری به سوی خوارج فرستاد، امام آنان سفیر وی را کشتند. به همین سبب، مردم از آن حضرت تقاضا کردند پیش از پیکار با معاویه، فتنه خوارج را خاموش کند. علی علیه‌السلام نیز دعوت آنان را پذیرفت و به سوی نهروان، محل تجمع خوارج حرکت کرد. (79) هنگامی که به نزد آنان رسید، پیغام فرستاد: «کشندگان برادران ما را نزد ما بفرستید تا به قصاص، آنان را بکشم و با شما کاری ندارم تا با شامی‌ها پیکار کنم، شاید خدا قلب‌های شما را هدایت کند.» اما آنان در پاسخ به مدارای علی علیه‌السلام با خشونت پیغام دادند «همه ما قاتلان آن‌ها هستیم» (80) امیرمؤمنان پس از ارسال چند سفیر به سوی خوارج، خود به نزد آنان رفت و فرمود: «من مخالف حکمیت بودم و به شما گفتم آنان از روی حیله، خواهان داوری هستند، ولی سرپیچی کردید. اکنون نیز به حال نخست خود هستیم.» خوارج گفتند :«اگر توبه نمی‌کنی، از ما کناره‌گیری کن». (81) علی علیه‌السلام گفت: «آیا پس از ایمان به رسول الله صلی‌الله‌علیه‌و‌آله و هجرت با وی و جهاد در راه خدا به کفر خویش اقرار کنم؟» (82)

امام علی علیه‌السلام از نزد خوارج بازگشت و سپاه خود را آرایش داد و پرچم امان را به ابوایوب انصاری داد تا فریاد زند: «هر کس از شما زیر این پرچم رود و کسی را نکشته باشد، در امان است! هر که به کوفه یا مداین رود، در امان خواهد بود! ما قاتلان برادر خود را قصاص می‌کنیم و نیازی به ریختن خون شما نداریم!» پس از سخنان ابوایوب، از چهار هزار نفر خوارج، هزار و هشتصد نفر مقاومت کردند و دیگران نیز متواری و یا به سپاه علی علیه‌السلام پیوستند.

سرانجام روز نهم صفر سال 38 هجری خوارج به سپاه علی علیه‌السلام هجومی سخت بردند، به گونه‌ای که موجب عقب‌نشینی لشکریان آن حضرت شد، اما یاران امام پایداری کردند و با رشادت به خوارج حمله کردند و در زمانی حدود دو ساعت همه آنان مگر کمتر از ده نفر کشته شدند و از یاران علی علیه‌السلام نیز کمتر از ده نفر به شهادت رسیدند. (83) علی علیه‌السلام پس از خاتمه جنگ فرمان داد: بدون درنگ برای پیکار با معاویه آماده شوند ولی اشعث‌بن‌قیس به بهانه خستگی سپاه گفت: ما را به کوفه برگردان تا با بهترین ساز و برگ آماده جنگ شویم. علی علیه‌السلام به ناچار بازگشت. (84)

  • فضایل و مكارم اخلاق

به شهادت كتب حديث و تاريخ و سيره، حضرت على عليه‏السلام يك انسان كامل و
تجسّم‏يافته همه فضائل و مكارم است. او، واجد همه كمالات و فضائل، آن هم در حد
اعلا، و منزّه از همه عيوب و زشتى‏ها بود.

با اين كه دشمنان از نشر فضائل او جلوگيرى مى‏كردند، در خطبه‏ها و بر منبرها، سال‏ها از او بد مى‏گفتند و لعن مى‏كردند، دوستانش نيز از ترس دشمن جرأت ذكر فضائل او را نداشتند و حتّى به اتهام تشيع كشته مى‏شدند، كتب اهل سنّت و شيعه، از فضایل و مناقب آن حضرت پُر است.

محمّدبن‌منصور طوسى مى‏گويد: از احمد بن حنبل شنيدم كه مى‏گفت: «آن همه فضائل كه
براى على ابن ابیطالب آمده، براى هيچ يك از اصحاب رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله
نيامده است». (85)

اصبغ‌بن‌نباته مى‏گويد: روزى، ضرار‌بن‌ضمره، بر معاوية‌بن‌ابى‌سفيان وارد شد. معاويه به او گفت: «على را براى من توصيف كن». گفت: «مرا از اين كار معاف بدار».
گفت: «نه؛ بايد او را توصيف كنى».

ضرار گفت: «خدا، على را رحمت كند! وقتى در جمع ما بود، به مانند يكى از ما بود؛
هنگامى كه نزدش مى‏رفتيم ما را به خود نزديك مى‏كرد؛ اگر سؤال مى‏كرديم پاسخ
مى‏داد؛ وقتى به زيارت او مى‏رفتيم، ما را مى‏پذيرفت و حاجب و دربان نداشت؛ با اين
كه ما را در قُرْبِ خود مى‏پذيرفت، در عين حال، از هيبت او قدرت تكلم نداشتيم؛ تبسم او، همانند لؤلؤ منظوم بود».

معاويه گفت: «باز هم بگو».

ضرار گفت: «خدا، رحمت كند على را! به خدا سوگند! شب بيدارى او زياد و خوابش كم
بود؛ شب و روز، قرآن را تلاوت مى‏كرد؛ قلبش را تسليم خدا مى‏كرد و با اشك ديدگانش به
سوى او باز مى‏گشت؛ پرده‏ها برايش نمى‏آويختند و ديدارش را از ما دريغ نمى‏كرد؛ در
جلسات براى راحتى تكيه نمى‏داد، و تكيه ندادن را دشوار نمى‏دانست.

اى معاويه! كاش على را در تاريكى شب مشاهده مى‏كردى كه ريش خود را به دست
مى‏گرفت و همانند شخص مار گزيده به خود مى‏پيچيد. گريه مى‏كرد و مى‏گفت: «اى
دنيا! تو به سوى من توجّه كرده‏اى. هيهات! هيهات! من به تو نياز ندارم و تو را سه
طلاقه كردم». بعد از آن مى‏گفت: «آه! آه! از دورى سفر و كمى توشه و دشوارى راه».

اصبغ‌ ابن ‌نباته گفت: «در اين حال، معاويه گريست و گفت: «بس كن اى ضرار! به خدا
سوگند! على همين گونه بود. خدا رحمت كند ابوالحسن را». (86)

عيد بن كلثوم مى‏گويد: نزد امام جعفر صادق عليه‏السلام بودم. سخن از اميرالمؤمنين على بن ابیطالب عليه‏السلام به ميان آمد. او را بسيار ستايش كرد و فرمود: «به خدا سوگند! على بن ‌ابیطالب عليه‏السلام در طول عمر، لقمه حرامى ميل نفرمود. اگر دو امر مباحى پيش مى‏آمد، آنچه را براى دينش بهتر بود، همان را انتخاب مى‏كرد. هيچ حادثه دشوارى براى پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله پيش نمى‏آمد، جز اين كه على را دعوت مى‏كرد، چون به او اعتماد داشت. هيچ انسانى قدرت نداشت عمل رسول‏الله را انجام دهد جز على. عمل آن حضرت به گونه‏اى بود كه گويا بين بهشت و دوزخ واقع شده، همواره به بهشت اميدوار بود و از عقاب دوزخ مى‏ترسيد. در طول عمر، هزار بنده را از اموال شخصى كه با تلاش خود و عرق‌ريزى تهيه كرده بود، خريد و در راه خدا آزاد كرد. خوراك خودش و خانواده‏اش زيتون و سركه و خرما بود. لباسش فقط از كرباس بود». (87)

  • علم على عليه‏السلام

پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله از جانب خدا مأموريت داشت علوم و معارف و احكام و قوانين دين را به حضرت على عليه‏السلام تعليم دهد. رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله در طول رسالت خويش، به طور مستمر، بدين وظيفه عمل كرد و على علیه‌السلام هم با تأييدات الهى و مراقبت‏هاى پيامبر، همه علوم را حفظ كرد. علاوه، با توصيه‏هاى پيامبر، آن‏ها را براى امامان بعد از خودش نوشت، و از اين طريق كتاب‏هايى فراهم آمد، به گونه‏اى كه مى‏توان حضرت على عليه‏السلام را «گنجينه علوم نبوّت» ناميد.

پيامبراكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بارها مقام علمى على را مورد ستايش قرار مى‏داد و از جمله در حديثى فرمود: «من، شهر علم هستم و على، دَرِ آن است. هر كس علم مى‏خواهد بايد از دَرِ آن وارد شود». (88)

صحابه رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نيز به مقام دانش على علیه‌السلام، به ویژه در امر قضا، اعتراف داشتند. ابوهريره، از عمربن‌خطاب نقل كرده كه: «در امر قضا، على، از همه ما عالم‏تر است». (89)

سعيد بن مسيّب گفته است: «عُمَر، همواره به خدا پناه مى‏برد از مسئله مشكلى كه ابوالحسن در آن نباشد». (90)

علقمه از عبدالله نقل كرد كه مى‏گفت: «در بين ما، گفته مى‏شد، على ابن ابیطالب در امر قضا، از همه اهل مدينه آگاه‏تر است». (91)

ابان ‌بن ‌عياش گفته است: از حسن بصرى درباره على عليه‏السلام سؤال كردم. گفت: «درباره او چه بگويم؟ در قبول اسلام بر همه سبقت دارد؛ فضل و علم و فقه و رأى او بر
كسى پوشيده نيست؛ همواره با پيامبر همكارى داشت و شجاعت و زهد و آشنايى با مسائل قضا و خويشاوندى او با رسول خدا، قابل انكار نيست». (92)

ابن عباس گفته است: «علم رسول الله، از علم خدا است و علم على، از علم پيامبر است و علم من، از علم على است. علم من و ساير اصحاب، در برابر علم على، به مقدار قطره‏اى در برابر هفت دريا بيش نيست.». (93)

ابن عباس گفته است: هر گاه فرد مورد وثوقى، فتوايى را از على نقل مى‏كرد، ما از آن تجاوز نمى‏كرديم». (94)

اذينه عبدى گفته است: از عمر سؤال كردم: «براى انجام عمره، از كجا مُحْرِم شوم؟». گفت: «از على سؤال كن.». (95)

ابوحازم گفته است: مردى نزد معاويه آمد و از مسئله‏اى سؤال كرد. معاويه در جواب گفت: «از على سؤال كن، همانا كه او اعلم است». آن مرد گفت: «جواب شما، از جواب على، براى من بهتر است». معاويه گفت: «بد سخن گفتى! تو از سخن شخصى اظهار كراهت مى‏كنى كه رسول خدا علوم خود را به او تعليم داد و فرمود: «تو، نسبت به من، به منزله هارون نسبت به موسى هستى، جز اين كه بعد از من، پيامبرى نخواهد آمد. عمر، در حلّ مسائل مشكل، به او مراجعه مى‏كرد». (96)

  • سرچشمه همه علوم

ابن ‌ابى الحديد در شرح نهج‌البلاغه در رابطه با فضائل و كمالات و علم حضرت على عليه‏السلام بحث فشرده و جالبى دارد كه ذكر آن در اين‌جا مناسب است.

در بيان علم آن حضرت چنين مى‏نويسد:

على ابن ‌ابیطالب عليه‏السلام سرچشمه و منبع همه علوم است. همه علوم به او منتهى

مى‏شود و رئيس‌العلماء است.

يكى از علوم و اشرف آن‏ها، علم الهى (مبدأ و معاد) است كه از سخنان حضرت على عليه‏السلام گرفته شده است. معتزله، علم خود را از واصل‌بن‌عطا گرفته‏اند و او، شاگرد ابوهاشم، و ابوهاشم، شاگرد محمّدطبن‌حنيفه بوده است و محمّد، علم خود را از پدرش على ابن‏ابیطالب فراگرفته است.

اشاعره، به اسماعيل بن ابى ‏بشر اشعرى منسوب هستند كه شاگرد ابوعلى جبايى كه -يكى از مشايخ معتزله است- بود. پس اشاعره نيز در نهايت، به علی بن ابیطالب
عليه‏السلام منتهى مى‏شوند.

اما انتساب علم (الهى) اماميّه و زيديّه به علی بن ابیطالب عليه‏السلام امرى است واضح و روشن.

در علم فقه نيز على عليه‏السلام منشأ و سرچشمه بوده است. همه فقها جيره‌خوار او هستند و از فقهش استفاده كرده‏اند.

اصحاب ابوحنيفه، مانند يوسف و محمّد و ديگر افراد، در فقه، شاگرد ابوحنيفه بوده‏اند.

شافعى هم، فقه خود را از محمّد بن حسن فرا گرفته است. پس فقه شافعى نيز در نهايت
به ابوحنيفه منتهى مى‏شود.

احمد بن حنبل نيز شاگرد شافعى بوده و از اين طريق، فقهش، به ابوحنيفه منتهى مى‏شود. ابوحنيفه هم در فقهِ خود از محضر جعفر بن محمّد عليه‏السلام استفاده كرده و [امام] جعفر صادق، علم خود را از پدرش و از اين طريق به علی بن ابیطالب عليه‏السلام منتهى مى‏شود.

مالك‌ بن ‌انس نيز در علم خود، شاگرد ربيعة‌الرأى بوده و ربيعه، شاگرد عكرمه، و عكرمه، شاگرد عبدالله ‌بن‌ عباس، و او، شاگرد علی بن ابیطالب عليه‏السلام بوده است.

امّا مرجعيّت فقهى حضرت على عليه‏السلام براى شيعيان، امرى واضح و روشن است. عمر‌بنطخطاب و عبدالله‌بن‌عباس، از فقها بوده‏اند. در حالى كه هر دو نفر، علم خود را از على فرا گرفته‏اند.

شاگردى ابن عباس، امرى مسلم است و نياز به شاهد ندارد. در رابطه با عمر، همه مى‏دانند كه در حلّ مسائل و مشكلات، در بسيارى از اوقات، به على مراجعه مى‏كرد و در اين‌باره مى‏گفت: «لولا عَلى لَهلكَ عُمَر… اگر على نبود عمر هلاك می‌گردید».

نيز مى‏گفت: «لَا بَقِيتُ‏ لِمُعْضِلَةٍ لَيْسَ‏ لَهَا أَبُو حَسَن… من در هيچ مشكلى نباشم مگر اين كه على حضور داشته باشد‏».

نيز مى‏گفت: «لَا يُفْتِيَنَ‏ أَحَدٌ فِي‏ الْمَسْجِدِ وَ عَلِيٌّ حَاضِر… هيچ كس حق ندارد با حضور على عليه‌السلام در مسجد فتوى دهد». پس معلوم مى‏شود فقه، به على منتهى مى‏شود.

عامّه و خاصه، از پيامبر صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نقل كرده‏اند كه فرمود: «أَقْضَاكُمْ‏ عَلِي … در قضاوت على از همه داناتر است»، و قضا، همان فقه است. بنابراين، [حضرت] على از همه افقه بوده است.

باز هم عامّه و خاصه، روايت كرده‏اند كه پيامبر اكرم صلى‏الله‏عليه‏و‏آله هنگامى كه على را براى قضاوت به يمن فرستاد فرمود: «اللَّهُمَّ اهْدِ قَلْبِهِ‏ وَ ثَبِّتْ‏ لِسَانَه… خدايا قلبش را هدايت فرما و زبانش را از لغزش مصون و محفوظ بدار».

حضرت على علیه‌السلام فرمود: «بعد از آن، در اثر اين دعا، من، در هيچ قضايى شك و ترديد نداشتم».

 علم تفسير نيز به حضرت على عليه‏السلام منتهى مى‏شود. اگر به كتب تفسير مراجعه كنيد، مى‏بينيد كه اكثر مطالب، يا از آن حضرت نقل شده يا از ابن عباس كه شاگرد آن
جناب بوده است. به ابن عباس گفته شد: «علم تو، چه نسبتى با علم على دارد؟». گفت: «نسبت يك قطره باران در برابر درياى محيط».

علم طريقت و حقيقت و عرفان نيز به حضرت على منتهى مى‏شود. علماى اين فن در همه بلاد اسلامى، خود را به آن حضرت منتهى مى‏سازند. چنان كه شبلى و جنيد و ابو يزيد بسطامى و ابومحفوظ معروف كرخى، بدين مطلب تصريح كرده‏اند و خود را با اسناد، به آن جناب متصل مى‏سازند.

علم نحو و عربى نيز به حضرت على منسوب است. حضرت على عليه‏السلام بود كه اصول و قواعد كلى اين علم را به ابوالاسود دؤلى تعليم داد و از جمله به او فرمود: «كلام، بر سه قسم است: اسم، فعل و حرف». و فرمود: «اسم، يا معرفه است يا نكره».

فرمود: «اِعراب، چهار نوع است: رفع، نصب، جر و جزم».

اين سخن اميرالمؤمنين عليه‏السلام شبيه معجزه است؛ زيرا، احصاى كلمات براى يك
بشر عادى امكان‏پذير نيست. (97)

براى شناخت مقام شامخ علمى حضرت على عليه‏السلام مى‏توانيد به كتاب نهج‌البلاغه مراجعه كنيد. به شهادت دانشمندان، بعد از قرآن كريم، اين كتاب، غنى‏ترين كتاب علمى است. نيز مى‏توانيد به صدها بلكه هزارها حديث كه در فنون مختلف، از آن جناب نقل شده و در كتب حديث به ثبت رسيده است مراجعه كنيد.

  • عبادت على عليه‏السلام

حضرت على عليه‏السلام از بزرگ‏ترين عُبّاد روزگار بود. هم از جهت كميّت و مقدار عبادت، هم از جهت كيفيّت، يعنى اخلاص در عبادت و توجّه و حضور قلب و مشاهده معبود. اميرالمؤمنين عليه‏السلام مى‏فرمود:

«گروهى، به اميد ثواب و پاداش، خدا را عبادت مى‏كنند و اين، عبادت تجّار است. گروهى ديگر از ترس عِقاب عبادت مى‏كنند و اين، عبادت بردگان است. گروهى نيز براى تشكّر خدا او را عبادت مى‏كنند و اين، عبادت آزادگان است». (98)

در جاى ديگر مى‏فرمايد:

«خدايا! من، تو را از ترس عقاب و به طمع بهشت، عبادت نمى‏كنم، بلكه تو را شايسته عبادت مى‏دانم و عبادت مى‏كنم». (99)

شخصى خدمت اميرالمؤمنين عليه‏السلام عرض كرد: «آيا تو، پروردگارت را ديده‏اى كه او را عبادت مى‏كنى؟». فرمود: «واى بر تو! من، خدايى را كه نديده‏ام، عبادت نمى‏كنم.». عرض كرد: «چه گونه او را ديده‏اى؟». فرمود: «چشم سَر، خدا را نمى‏بيند، بلكه چشم دل، از روى حقيقت ايمان، او را مشاهده مى‏كند». (100)

قشيرى مى‏نويسد: هنگامى كه وقت نماز فرا مى‏رسيد، اميرالمؤمنين عليه‏السلام رنگ صورتش تغيير مى‏كرد و بدنش به لرزه مى‏افتاد. عرض شد: «چرا اين چنين مى‏شويد؟» فرمود: «هنگام اداى امانتى است كه خداى متعال آن را بر آسمان‏ها و زمين و كوه‏ها عرضه داشت و آن‏ها، تحمّل قبول آن را نداشتند، ولى انسان ضعيف، آن را پذيرفت. ترس من از اين است كه آيا توانسته‏ام اداى امانت كنم يا نه». (101)

امام سجاد عليه‏السلام در كتابى كه عبادت‏هاى حضرت على عليه‏السلام را ثبت كرده بود، نگاه كرد. پس آن را بر زمين نهاد و فرمود: «كيست كه قدرت داشته باشد مانند علی بن ابیطالب عليه‏السلام عبادت كند؟». (102)

ابن عباس مى‏گويد: دو شتر به پيامبر اهدا شد. به اصحاب فرمود: «يكى از اين شترها را به كسى مى‏دهم كه با حضور كاملِ قلب، دو ركعت نماز بخواند به گونه‏اى كه در طول نماز اصلاً به فكر امور دنيوى نيفتد». در اين رابطه، جز علی بن ابیطالب عليه‏السلام كسى پاسخ مثبت نداد. پس پيامبر هر دو شتر را به او عطا كرد. (103)

حبّه عرنى مى‏گويد: شبى من و نوف در صحن دارالاماره خفته بوديم. اميرالمؤمنين عليه‏السلام را ديديم كه همانند انسان واله و پريشان، دستش را بر ديوار گذاشته و مى‏گفت: «إنّ في خلق السماوات و الأرض…». آيات مذكور را تكرار و همانند انسان مجنون حركت مى‏كرد. به من فرمود: «اى حبّه! خواب هستى يا بيدار؟» عرض كردم: «بيدارم. شما اين‏گونه رفتار مى‏كنيد پس ما چه كنيم؟». شروع به گريستن كرد و فرمود: «اى حبّه! خدا، به من و تو، از رگ گردن نزديك‏تر است. چيزى ما را از خدا محجوب نمى‏كند».

آن گاه به نوف فرمود: «بيدارى يا خواب؟». عرض كرد: «يا اميرالمؤمنين! خواب نيستم. شما در اين شب، ما را به گريه انداختى». فرمود: «اگر در اين تاريكى شب، از خوف خدا گريه كنى، در قيامت، چشمت روشن مى‏شود. اى نوف! هر كس از خوف خدا اشكى بريزد، گناهانش آمرزيده مى‏شود.

اى نوف! هر كس از خوف خدا بگريد و حُبّ و بغضش براى خدا باشد، كسى به منزلت او نمى‏رسد.

اى نوف! هر كس محبّت او در راه خدا باشد، چيزى را بر آن محبّت ترجيح نمى‏دهد، و هر كس بغضش در راه خدا باشد بغض خود را در راه منافع شخصى صرف نمى‏كند. بدين صورت حقيقت ايمانتان را كامل مى‏گردانيد».

سپس آن دو نفر را موعظه كرد و در آخر فرمود: «از خدا بترسيد». بعد از آن حركت كرد و فرمود: «خدايا! نمى‏دانم تو از من اعراض كرده‏اى يا عنايت دارى؟ كاش مى‏دانستم با اين خواب‏هاى طولانى و قلّت سپاس‏گزارى، حالم چه‏گونه است».

حبّه گفت: «به خدا سوگند! تا طلوع فجر در همين حال بود». (104)

معاويه به ضرار‌بن‌ضمره گفت: «على را براى من توصيف كن». گفت: على را در بعض مواقف ديدم كه در تاريكى شب، در محراب عبادت ايستاده بود. ريش خود را در دست گرفته و همانند انسان مارگزيده به خود مى‏پيچيد و زار زار مى‏گريست و مى‏فرمود: «اى دنيا! از من دور شو! آيا به سوى من مى‏آيى؟ وقت تو نيست! هيهات! غير مرا فريب بده! من به تو نياز ندارم! تو را سه طلاقه كردم! زندگى تو، كوتاه و ارزش تو، كم و آرزوى من نسبت به تو، اندك است! آه از كمى توشه و طول سفر و مقصد بزرگ و دشوارى‏هاى جايگاه!» (105)

  • زهد علی علیه‌السلام

زهد به معناى عدم دل‏بستگى به امور دنيوى مانند مال و جاه و مقام و زن و فرزند است. حضرت على عليه‏السلام از بزرگ‏ترين زهّاد بود. حسن‌بن‌صالح مى‏گويد: نزد عمر بن‏ عبدالعزيز سخن از زهاد به ميان آمد. هر كس فردى را به عنوان زاهد معرّفى كرد. عمر بن ‌عبدالعزيز گفت: «زاهدترين مردم جهان، علی بن ابیطالب بود». (106)

سفيان مى‏گويد: «على عليه‏السلام در طول زندگى، آجرى بر آجر، و خشتى بر خشت نگذاشت و سقفى را نپوشانيد. خوراكش هم از مدينه مى‏آمد». (107)

ابن عباس مى‏گويد: «علی بن ابیطالب عليه‏السلام در زمان خلافت، پيراهنى را به مبلغ سه درهم خريد و پوشيد». (108)

اصبغ مى‏گويد: على براى خريد لباس به بازار رفت. دو لباس خريد: يكى به سه درهم و ديگرى به دو درهم. به غلامش قنبر فرمود: «لباس سه درهمى را تو بپوش و دو درهمى از من باشد». قنبر عرض كرد: «لباس سه درهمى براى شما مناسب‏تر است؛ زيرا، شما منبر مى‏رويد و براى مردم خطبه مى‏خوانيد». فرمود: «تو جوان هستى و اين لباس برايت بهتر است. من از خدا خجالت مى‏كشم كه لباسم از تو بهتر باشد». (109)

امام صادق عليه‏السلام فرمود: «اميرالمؤمنين در غذا خوردن، شبيه‏ترين مردم به رسول‏الله صلى‏الله‏عليه‏و‏آله بود. خودش نان و سركه و زيتون مى‏خورد و به مردم نان و گوشت مى‏خورانيد». (110)

جعفر‌بن‌محمّد عليه‏السلام فرمود: براى حضرت على عليه‏السلام غذايى آوردند كه با خرما و كشمش و روغن درست شده بود. از خوردن آن امتناع ورزيد. عرض كردند: «اين نوع غذا را حرام مى‏دانيد؟». فرمود: «نه؛ حرام نيست، ولى مى‏ترسم به خوردن آن علاقه پيدا كنم و معتاد شوم». سپس اين آيه را تلاوت فرمود: «اذهبتم طيّباتكم فى حياتكم الدنيا». (111)

سويد بن غفلة مى‏گويد: روز عيدى بر حضرت على وارد شدم. سفره‏اش گسترده بود. نان گندم سياهى در آن سفره بود و ظرفى از حريره كه با قاشق خورده مى‏شد. عرض كردم: «يا اميرالمؤمنين! روز عيد و خوردن حريره!». فرمود: «عيد، براى كسى است كه گناهانش بخشيده شده باشد». (112)

  • حاكم زاهد

علی بن ابیطالب عليه‏السلام علاوه بر اين كه در زندگى شخصى زاهد بود، زهد حاكم را نيز امرى لازم و ضرورى مى‏دانست. مى‏فرمود: «خدا، مرا امام و پيشواى مردم قرار داده، و لازم دانسته كه در غذا و نوشيدنى‏ها و لباس، همانند مردمِ تهى دست زندگى كنم تا اين كه فقرا به فقر من اقتدا كنند و ثروتمندان طغيان نكنند». (113)

حضرت على عليه‏السلام لباس خشنى پوشيده بود كه آن را به پنج درهم خريده بود. اين لباس وصله داشت. عرض شد: «يا اميرالمؤمنين! اين چه لباسى است كه پوشيده‏ايد؟» فرمود: «لباسى است كه مؤمنان به آن اقتدا مى‏كنند، اسباب خشوع قلب و تواضع مى‏شود، انسان را به مقصد مى‏رساند، شبيه شعار صالحان است و موجب تكبّر نمى‏شود. چه خوب است كه مسلمانان بدان اقتدا كنند.». (114)

اميرالمؤمنين عليه‏السلام در ضمن نامه‏اى به عثمان‌بن‌حنيف چنين مى‏نويسد:

«هر مأمومى، امامى دارد كه از او پيروى مى‏كند و از نور علمش بهره مى‏جويد. بدان! كه امام شما از دنيا، به دو جامه فرسوده و از خوراكى‏ها به دو قرص نان قناعت كرده است. ولى شما قدرت اكتفا به اين مقدار را نداريد. پس مرا در اجتناب از گناهان و جهاد با نفس و حفظ عفت و درستى يارى كنيد. به خدا سوگند! از دنياى شما، زرى نيندوختم، از غنایم، چيزى براى خودم ذخيره نكردم و بر لباس كهنه‏ام، لباسى نو اضافه نكردم…

آيا به اين اكتفا كنم كه مرا اميرالمؤمنين بخوانند، ولى در سختى‏هاى زندگى با مردم شركت نجويم و در تحمّل سختى‏ها برايشان اسوه نباشم؟! من، آفريده نشده‏ام كه خوردنى‏هاى گوارا سرگرمم سازد. مانند چهارپايانِ بسته كه هَمّى جز خوردن علف ندارند يا حيوانات آزاد، كه به چرا مشغولند و از آينده خود غفلت دارند». (115)

در بخش ديگرى از همين نامه، چنين فرمود:

«اگر مى‏خواستم، مى‏دانستم راه تهيه عسل تصفيه شده و مغز گندم و لباس ابريشم چيست، ولى هيهات كه هواى نفس بر من غلبه كند و حرص مرا به سوى خوراكى‏هاى متنوع بكشاند، در حالى كه شايد در حجاز يا يمامه، فردى باشد كه اميد به تهيه يك قرص نان نداشته و هرگز شكمى سير نكرده باشد، يا اين كه من با شكم سير بخوابم و در اطرافم شكم‏هاى گرسنه و جگرهاى تشنه وجود داشته باشند. (116)

  • ثروتمند زاهد

شايد كسانى كه مسئله زهد حضرت على علیه‌السلام را مى‏شنوند، چنين تصوّر كنند كه او فردى بيكاره، گوشه‏نشين، تهى‌دست، و ژنده‏پوش بود، و زهد او معلول تهى‌دستى و ندارى بوده، يا چنين تصور كنند كه او امور دنيا را رها كرده و در گوشه‏اى تنها به عبادت اشتغال داشته است، در صورتى كه چنين تصوّرى اصلاً درست نيست، بلكه حضرت على عليه‏السلام كارگرى بسيار جدى و توانا، كشاورزى خوش سليقه و بلند همّت بوده است.

در زمان حيات رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله اگر در جنگ نبود، اوقات فراغت خود را در كشاورزى، باغدارى، حفر چاه‏ها، اِحداث قنوات و كشت درختان خرما صَرف مى‏كرد و از اين طريق، چندين مزرعه و نخلستان، اِحداث و آباد كرد. بعد از ارتحال رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله، در زمان خلفاى سه‏گانه نيز گوشه‌نشين و بيكار نبود و اوقات فراغت خود را در راه نگهدارى باغ‏ها و نخلستان‏ها و مزارع و احياناً توسعه آن‏ها صرف مى‏كرد.

از آن مزارع و نخلستان‏ها، درآمد خوبى داشت، ولى در عين حال دل‏بسته به اموال نبود؛ درآمد املاك را صَرف تجمّلات زندگى و بهبود خوراك و پوشاك خود و خانواده‏اش نمى‏نمود و براى آينده خود و فرزندانش نيز ذخيره نمى‏كرد؛ در خوراك و پوشاك شخصى خودش زهد مى‏ورزيد و اموالش را در راه خدا صَرف مى‏كرد؛ صله رحم مى‏كرد؛ به ايتام و مساكين و تهى‌دستان كمك مى‏كرد؛ صدها برده را خريد و آزاد نمود و املاكى را نيز براى امور خيريه وقف كرد.

نوشته‏اند: «حضرت على عليه‏السلام در يك سال، چهل هزار دينار از غلّه درآمد داشت، ولى همه را به تهى‏دستان صدقه داد». (117)

امام صادق عليه‏السلام فرمود: هنگامى كه پيامبر غنایم را تقسيم مى‏كرد، زمينى به على عليه‏السلام رسيد. آن حضرت براى آباد كردن آن زمين، چاهى حفر كرد. اتفاقاً، چاه به منبع آبى رسيد كه همانند گردن شتر، آب از آن بالا زد. به همين جهت، آن را ينبع (چاه آرتزين) ناميدند. به حضرت على عليه‏السلام بشارت دادند كه چاه شما اين گونه آبش فوران مى‏كند. فرمود: «به وارث بشارت بدهيد! من، اين چاه را صدقه قطعى قرار دادم براى حجاج بيت‌الله و عابران. اين چاه، وقف است، نه فروخته شود، نه به كسى اهدا شود و نه به ارث به فرزندان منتقل گردد. هر كس آن را بفروشد يا هبه كند، لعنت خدا بر او باد و اعمالش مورد قبول خدا قرار نگيرد». (118)

به هنگام مرگ، وصيّت كرد مقدارى از املاك را در راه خدا صدقه بدهند. بعض املاك را براى فرزندان فاطمه، بعضى را براى فرزندانش از غير فاطمه، قسمتى را براى بنى‏هاشم و بخشى را براى فرزندان عبدالمطلب وقف كرد. (119)

  • على عليه‏السلام و تقسيم غنایم

سيره حضرت على عليه‏السلام در تقسيم غنایم چنين بود:

اولاً، غنایم را اموال عموم مردم مى‏دانست كه در آن زمان، غالباً، تهى دست نيازمند بودند و بدين جهت هرگاه مالى مى‏رسيد، مقيد بود فوراً آن را بين مردم تقسيم كند، و تا تقسيم نمى‏كرد، آرامش نمى‏يافت.

ثانياً، اموال موجود را با رعايت عدالت و بالسويه، بين همه مردم تقسيم مى‏كرد و اَشراف و قدرتمندان را بر مستضعفان ترجيح نمى‏داد. عقيده داشت تقسيم بيت‌المال نبايد به گونه‏اى باشد كه فاصله طبقاتى به‏وجود آورد.

در روز دوم بيعت، خطبه‏اى خواند و ضمن آن فرمود:

«شما، بندگان خدا هستيد و اين اموال نيز مال خدا است، بالسويه در بين شما تقسيم مى‏شود. هيچ‏كس بر ديگرى برترى ندارد و انسان‏هاى با تقوا، در قيامت، بهترين پاداش را نزد خدا دريافت خواهند كرد. خدا، دنيا را براى انسان‏هاى پرهيزكار پاداش قرار نداده، بلكه نيكان، بهترين پاداش را نزد خدا خواهند داشت». (120)

در جاى ديگر فرمود:

«در تقسيم بيت‌المال كسى را بر كسى برترى نيست. چگونگى تقسيم آن، معلوم است. مال، مال خدا است و شما بندگان او هستيد. كتاب خدا در ميان شما است و به آن اقرار داريم و تسليم آن هستيم. از سيره پيامبر نيز در تقسيم بيت‌المال آگاهيم. هر كس بدين تقسيم رضايت ندارد، هر چه را مى‏خواهد انجام دهد؛ زيرا، هر كس از خدا اطاعت كند و به فرمان او عمل نمايد، ترس و وحشت ندارد». (121)

مُجَمِّع مى‏گويد: على عليه‏السلام هر روز جمعه بيت‌المال را جاروب و آب‌پاشى مى‏كرد. دو ركعت نماز در آن مى‏خواند و مى‏گفت: «در قيامت، برايم شهادت بده». (122)

نيز مى‏فرمود: «رسول خدا صلى‏الله‏عليه‏و‏آله تقسيم اموال را به فردا نمى‏افكند». (123)

ابوصالح سمان مى‏گويد: روزى على عليه‏السلام داخل بيت‏المال شد و اموالى را در آن جا مشاهده كرد، و فرمود: «اموالى را در اين‌جا نبينم در حالى كه مردم بدان نياز دارند!». سپس دستور داد آن‏ها را تقسيم كنند. آن‏گاه بيت‏المال را جاروب كرد و در آن نماز خواند. (124)

ابوحكيم، از پدرش نقل كرده كه على عليه‏السلام در يك سال، سه مرتبه اموال را تقسيم كرد. بعد از آن اموالى از اصفهان رسيد، به مردم فرمود: «بياييد تا براى چهارمين مرتبه، اموال را در بين شما تقسيم كنم. من نمى‏توانم خزانه‌دار باشم». (125)

از اصفهان، اموالى را براى حضرت على عليه‏السلام آوردند. همه را بالسّويه بين مردم تقسيم كرد، حتى قرص نان بزرگى در بين اموال بود، آن را نيز به هفت قسمت تقسيم كرد. (126)

ابواسحاق مى‏گويد: در تقسيم بيت‌المال، دو زن حضور داشتند: يكى عرب و ديگرى عجم. حضرت به هر يك از آن دو، بيست و پنج درهم و يك پيمانه غذا داد. زن عرب عرض كرد: «يا اميرالمؤمنين! تو، مرا با اين زن عجم يكسان قرار دادى؟». فرمود: «من، در تقسيم غنایم، بين فرزندان اسماعيل و فرزندان اسحاق امتيازى نيافتم». (127)

سهل‌بن‌حنيف با غلام خود، خدمت حضرت على عليه‏السلام رسيد و عرض كرد» يا اميرالمؤمنين! اين شخص، غلام من بوده، آزادش كرده‏ام. سهم او را از بيت‌المال بده». حضرت سه دينار به او داد، همان مقدار كه به سهل داده بود. (128)

گروهى از اصحاب على عليه‏السلام نزدش رفته عرض كردند: «يا اميرالمؤمنين! در تقسيم اموال، اشراف عرب و قريش و كسانى را كه از مخالفت آنان بيم دارى، بر عجم و بندگان آزاد شده، برترى ده». فرمود: «آيا به من توصيّه مى‏كنيد كه براى پيروز شدن، مرتكب ستم شوم؟ به خدا سوگند! هيچ‏گاه چنين عملى را انجام نخواهم داد. به خدا سوگند! اگر اين اموال از آنِ خود من هم بود و مى‏خواستم بين مردم تقسيم كنم، مساوات را رعايت مى‏كردم، در صورتى كه اين اموال، مال مردم است».

بعد از آن مدتى سكوت كرد و فرمود: «هر كس مالى دارد بايد از فساد اجتناب كند؛ زيرا، عطاى مال در غير جايش، تبذير و اسراف است. او را در بين مردم مشهور مى‏كند،  ولى نزد خدا تنزّل مى‏دهد. هيچ‏كس نيست كه مالش را در غير جايگاهش و در غير اهلش صرف كند، جز اين كه خدا او را از تشكر آنان محروم مى‏سازد و محبتشان را به سوى غير او جلب مى‏كند. اگر بعضى از آنان هم ظاهراً اظهار مودّت و سپاسگزارى كنند، جز تملّق و كذب چيزى نيست و اظهار تشكر آنان به منظور استفاده بيش‏تر است. اگر اين شخص، روزى به آنان نياز پيدا كند، آنان، بدترين دوست او خواهند بود. بنابراين، اگر خدا، كسى را مالى عطا كرد، با آن مال، صله رحم كند و در راه ميهماندارى، آزادكردن بندگان، كمك به قرض‌داران و در راه ماندگان و فقرا و مهاجران صرف كند و خودش، در تحمل سختى‏ها صبر ورزد. همانا كه رسيدن به اين صفات نيك، از مكارم دنيا و درك فضائل آخرت است». (129)

حضرت على عليه‏السلام به مالك اشتر شكايت كرد كه «چرا مردم به سوى معاويه فرار مى‏كنند؟». مالك عرض كرد: «يا اميرالمؤمنين! ما با اهل بصره و كوفه با اهل بصره جنگيديم، در صورتى كه متحد و هم عقيده بوديم، امّا الآن، بين مردم اختلاف است. نيّت‏ها به سستى گراييده و عدالت‏خواهى كم‏تر شده است. تو مى‏خواهى با عدل رفتار كنى و پيرو حق باشى، حق ضعيف را از قوى بگيرى و اَشراف، نزد تو، بر مردم ضعيف، برترى نداشته باشند. گروهى از اصحاب تو، از حق وحشت دارند؛ چون، اين منش تو، شامل آنان نيز مى‏شود. آنان، از اجراى عدل مى‏ترسند؛ زيرا، درباره آنان نيز جارى مى‏گردد. معاويه، چنين نيست. او، به ثروتمندان و اَشراف، بذل و بخشش‏هاى فراوان دارد. مردم به سوى دنيا تمايل پيدا مى‏كنند و كم‏تر كسى است كه به دنيا علاقه نداشته باشد. اكثر مردم حق را دوست ندارند و به باطل گرايش دارند و دنيادارى را ترجيح مى‏دهند. يا اميرالمؤمنين! اگر تو نيز به مردم مال بدهى، به سويت تمايل پيدا مى‏كنند، خيرخواه مى‏شوند، و دوستت مى‏دارند. خدا، اسباب اين كار را برايت فراهم سازد، دشمنانت را مغلوب گرداند و توطئه‏هايشان را خنثى سازد كه او از كيد آنان آگاه است».

اميرالمؤمنين عليه‏السلام پس از حمد و ثناى الهى فرمود: «امّا آن چه در رابطه با سيره عدالت‏خواهى من گفتى، خدا در قرآن مى‏فرمايد «مَن عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفسِهِ وَ مَن أَساءَ فعلی‌ها وَ ما رَبُّكَ بِظَلاّمٍ لِلعَبيدِ». بيش‏ترين ترس من، اين است كه در اجراى عدالت كوتاهى كرده باشم.

امّا آن چه گفتى كه پذيرش حق بر مردم دشوار است و از اين جهت به سوى معاويه مى‏روند، خدا مى‏داند كه آنان در اثر ستم من و به قصد عدالت‌خواهى نرفته‏اند، بلكه هدفشان رسيدن به دنياى زودگذر بوده و خدا در قيامت از آنان سؤال خواهد كرد كه آيا به قصد دنيا رفته‌اند يا اين كه عملشان براى خدا بوده است.

اما آن‏چه گفتى كه اَشراف و شخصيّت‏ها را بر ديگران در تقسيم بيت‌المال ترجيح دهم، من نمى‏توانم از اموال عمومى به كسى بيش‏تر از حقش بدهم. خدا مى‏گويد: «كَم مِن فِئَةٍ قَليلَةٍ غَلَبَت فِئَةً كَثيرَةً بِإذنِ‏الله وَالله مَعَ الصّابِرينَ».

حضرت محمّد صلى‏الله‏عليه‏و‏آله نيز تنها مبعوث شد، ولى خداى متعال، بعداً، قلّت او را به عزّت و كثرت تبديل كرد. اگر خدا خواسته باشد كه ولايت ما را مستحكم سازد، دشوارى‏ها را آسان كند. من، سخنان تو را مى‏پذيرم، ولى اگر خدا بدان‏ها راضى باشد. تو، از موثق‏ترين و خيرخواه‏ترين اصحاب من هستى». (130)

  • صرف اموال عمومى در زندگى شخصى

حضرت على عليه‏السلام در زمان خلافت، شرعاً حق داشت مانند ساير حاكمان شرعى از اموال بيت‌المال به مقدار متعارف صرف زندگى شخصى خود كند، ولى بر خلاف ساير خلفا، يا اصلاً از اموال عمومى استفاده نمى‏كرد و يا اگر گاهى استفاده مى‏كرد، بسيار كم و ناچيز بود. زندگى آن جناب، در آن زمان، بسيار ساده و زاهدانه بود و هزينه آن را از محصول مزرعه و نخلستانى كه قبلاً در مدينه احداث كرده بود، تأمين مى‏كرد.

زاذان مى‏گويد: به اتّفاق قنبر، خدمت حضرت رسيدم. قنبر عرض كرد: «يا اميرالمؤمنين! چيزى براى شما پنهان كرده‏ام». فرمود: «چه چيزى؟». عرض كرد: «به منزل ما بياييد تا به شما نشان دهم». حضرت برخاست و همراه قنبر به منزل او رفت. قنبر ظرف بزرگى را نشان داد كه پر از طلا و نقره بود. عرض كرد: «شما، همه اموال بيت‌المال را بين مسلمانان تقسيم مى‏كنى و چيزى براى خودت نمى‏گذارى. من، اين اموال را براى شما پنهان كردم».

على عليه‏السلام فرمود: «تو مى‏خواهى آتش داخل خانه من ‏كنى؟». آن گاه شمشيرش را بيرون كشيد و آن اموال را قطعه قطعه كرد و فرمود: «اين‏ها را بين مسلمانان تقسيم كن». سپس فرمود: «يا بيضاء و يا صفراء! غرّي غيرى». (131)

هارون ‌بن ‌عنتره، از پدرش نقل كرده كه گفت: در ساختمان خورنق، خدمت حضرت على عليه‏السلام رسيدم. حوله‏اى بر دوش انداخته بود و از سرما مى‏لرزيد. عرض كردم: «يا اميرالمؤمنين! خدا براى تو و خانواده‌ات در اموال بيت‌المال، سهمى را مقرّر كرده و تو اين‏طور با خودت رفتار مى‏كنى؟!». فرمود: «به خدا سوگند! از اموال شما، لباس تهيّه نمى‏كنم. اين قطيفه را هم كه بر دوش دارم، از مدينه آورده‏ام.» (132)

اصبغ‌بن‌نباته مى‏گويد: على عليه‏السلام فرمود: «من، با اين لباس و اين اسباب زندگى و اين حيوان سوارى به بلاد شما آمدم. اگر از بلاد شما خارج شوم و چيز ديگرى را به همراه داشته باشم، از خيانتكاران خواهم بود».

در روايت ديگرى فرمود: «اى اهل بصره! چرا از من انتقاد مى‏كنيد؟». سپس به پيراهنش اشاره كرد و فرمود: «اين لباس در خانواده‏ام تهيّه شده است». (133)

هزينه زندگى اميرالمؤمنين عليه‏السلام از غلاّتى تهيه مى‏شد كه در مدينه و از يَنْبُعْ به دست مى‏آمد. به مردم نان و گوشت مى‏خورانيد، ولى خوراك خودش نان و زيتون و خرما بود. (134)

  • سهم فرزندان و بستگان از بيت‌المال

حضرت على عليه‏السلام در تقسيم بيت‌المال، براى فرزندان و خويشانش بر ديگران امتيازى قایل نبود. حضرت، به حسن و حسين عليهماالسلام همان را مى‏داد كه به ديگر مسلمانان مى‏داد.

حبيب‌بن‌ابى‌ثابت مى‏گويد: عبدالله‌بن‌جعفر‌ابن‌ابیطالب (پسر برادر و داماد على) خدمتش رسيده و عرض كرد: «يا اميرالمؤمنين! دستور بدهيد در مخارج زندگى به من كمك شود. به خدا سوگند! براى هزينه زندگى، اصلاً چيزى نمانده است و چاره‏اى جز فروختن علوفه شترم ندارم». على عليه‏السلام در جواب فرمود: «به خدا سوگند! نمى‏توانم چيزى به تو بدهم، مگر اين كه به عمويت امر كنى چيزى سرقت كند و به تو بدهد». (135)

عبدالله‌بن‌ابى‌سفيان مى‏گويد: يكى از دهقانان، لباسى به من و لباسى به حسن وحسين هديه كرد. ما آن‏ها را پوشيديم. روز جمعه على عليه‏السلام در مدائن براى ايراد خطبه بر پاخاست. لباس‏هاى جديد را بر تن حسن و حسين ديد. كسى را نزد من و حسن و حسين فرستاد كه «اين لباس‏ها را از كجا آورده‏ايد؟». گفتيم: «يكى از دهقانان به ما هديه كرده است». على عليه‏السلام لباس‏ها را از حسن و حسين گرفت و به بيت‌المال فرستاد. (136)

امام صادق از پدرش امام باقر عليهماالسلام نقل مى‏كند كه فرمود: علی بن ابیطالب عليه‏السلام لباس‌هایی را در ميان مردم كوفه تقسيم مى‏كرد. در آن لباس‏ها، كلاه حريرى وجود داشت. امام حسن عليه‏السلام به پدرش عرض كرد: «اين كلاه را به من بدهيد». حضرت تقاضاى او را قبول نكرد و در تقسيم آن بين مسلمانان قرعه كشيد. قرعه، به نام يك جوان همدانى افتاد. آن را گرفت و بيرون رفت. بعداً به آن جوان گفته شد: حسن بن على آن را از پدرش تقاضا كرد، ولى مورد قبول واقع نشد».

جوان همدانى آن كلاه را خدمت امام حسن عليه‏السلام تقديم كرد و او پذيرفت. (137)

على ‌بن ‌ابى ‌رافع مى‏گويد: من، مسئول حفظ بيت‌المال علی بن ابیطالب عليه‏السلام بودم. در بيت‏المال، گلوبندى بود كه از بصره آورده بودند. روزى، دختر علی بن ابیطالب كسى را

نزد من فرستاد و گفت: «شنيده‏ام در بيت‌المال، گلوبندى از لؤلؤ وجود دارد. ايّام عيد اضحى (عید قربان) است. آن گلوبند را به من عاريه بده تا در ايّام عيد از آن استفاده كنم». در جواب گفتم: «مى‏دهم به شرط اين كه عاريه مضمونه باشد». دختر اميرالمؤمنين در جواب گفت: «بله؛ قبول دارم؛ عاريه مضمونه باشد و بعد از سه روز، آن را به بيت‌المال برمى‏گردانم.». با قبول اين شرط، گلوبند را برايش فرستادم. اميرالمؤمنين عليه‏السلام آن گلوبند را بر گردن دخترش ديد و شناخت. از او پرسيد: «اين گلوبند را از كجا تهيه كردى؟». عرض كرد: «از خازن بيت‌المال به عنوان امانت گرفتم كه بعد از عيد برگردانم».

علی بن ابیطالب عليه‏السلام مرا احضار كرد و فرمود: «چرا به اموال مسلمانان خيانت كردى؟». عرض كردم: «معاذالله كه به مسلمانان خيانت كرده باشم!». فرمود: «چرا گلوبند بيت‌المال را بدون اجازه من و مسلمانان عاريه دادى؟». عرض كردم: «يا اميرالمؤمنين! دختر شما است و از من خواست كه به عنوان عاريّه مضمونه به او بدهم تا چند روز عيد را از آن استفاده كند و فوراً آن را برگرداند. علاوه خود من هم ضامن او شدم».

على عليه‏السلام فرمود: «همين امروز، آن را بگير و به بيت‌المال برگردان. مبادا اين قبيل كارها از تو تكرار شود وگرنه به كيفر خواهى رسيد. اگر دخترم نيز اين را به عنوان عاريه مضمونه نگرفته بود، سزاوار كيفر بود».

وقتى اين خبر به دخترش رسيد، عرض كرد: «يا اميرالمؤمنين! من دختر تو هستم. آيا شايسته آن نبودم كه در ايّام عيد از آن استفاده كنم؟» فرمود: «دخترم! آيا همه زنان مهاجر با چنين گلوبندى زينت مى‏كنند؟»  پس گلوبند را گرفتم و به بيت‌المال برگردانيدم. (138)

روزى عقيل، برادر اميرالمؤمنين عليه‏السلام وارد بر آن حضرت شد و تقاضاى‏كمك‏ مادّى كرد. على عليه‏السلام به امام حسن عليه‏السلام فرمود: «به عمويت لباس بده».

امام حسن پيراهن و عبايى به عقيل داد. شام را نيز در خدمت اميرالمؤمنين بود. شام، نان و نمك بود. عقيل عرض كرد: «شام شما همين است؟» فرمود: «مگر اين‏ها از نعمت‏هاى خدا نيستند؟ و للّه‏الحمدكثيراً».

عرض كرد: «من مقروض هستم. قرضم را بپرداز تا مرخص شوم». فرمود: «چه مبلغ قرض دارى؟» عرض كرد: «يكصد هزار درهم». فرمود: «نه؛ به خدا سوگند! من چنين مالى را در اختيار ندارم. صبر كن در موقع تقسيم بيت‌المال، از سهم خانوده‏ام چيزى به تو مى‏دهم». عقيل عرض كرد: «بيت‏المال، در اختيار شما است و مرا تا هنگام تقسيم معطل مى‏كنى! وانگهى مگر همه سهم شما چه مبلغ مى‏شود؟ اگر همه را هم به من بدهى، مشكلم حل نمى‏شود». فرمود: «مگر من و شما با ساير مسلمانان چه تفاوتى داريم؟»

اين گفت و شنود در بالاى دارالاماره انجام مى‏گرفت. آن‏جا، كه بر صندوق‏هاى بازاريان اِشراف داشت.

حضرت على عليه‏السلام به عقيل فرمود: «اگر سخن مرا قبول ندارى، برو قفل بعضى از اين صندوق‏ها را بشكن و پول‏هايش را بردار». عرض كرد: «اموال اين صندوق‏ها مال تجّار است. آيا امر مى‏كنى آن‏ها را بشكنم و پول‏هايش را بردارم؟» اميرالمؤمنين عليه‏السلام فرمود: «آيا تو به من امر مى‏كنى دَرِ بيت‌‌المال مسلمانان را باز كنم و اموالشان را به تو بدهم؟ اگر ميل دارى شمشيرت را بردار، من هم بردارم و با هم برويم به حيره. در آنجا تجّار ثروت‏مندى هستند. اموال بعض آنان را بگيريم». عرض كرد: آيا من به قصد دزدى اين جا آمده‏ام؟» حضرت فرمود :« مال يك نفر را سرقت كنيم، بهتر است از گرفتن اموال همه مسلمانان». عرض كرد:« پس اجازه مى‏دهى من به سوى معاويه بروم؟» فرمود: «هر طور مى‏خواهى عمل كن؟» عرض كرد: «پس هزينه سفرم را بده». حضرت به امام حسن فرمود: «چهار صد درهم به عمويت بده». (139)

روزى ديگر عقيل خدمت على عليه‏السلام رسيد و تقاضاى كمك كرد. حضرت، تقاضايش را نپذيرفت و براى تنبيه او، آهن گداخته‏اى را نزديك بدنش برد. در اين رابطه خود حضرت چنين مى‏گويد:

به خدا سوگند! برادرم عقيل را ديدم كه شديداً در فقر بود. از من خواست تا پيمانه‏اى از گندم بيت‌المال را به او بدهم. كودكانش از گرسنگى ژوليده موى و نيلى‏رنگ گشته بودند. خواسته خود را مؤكداً تكرار مى‏كرد. خوب به سخنش گوش دادم. گمان كرد دينم را به او مى‏فروشم و از سخنش پيروى مى‏كنم و روش خود را در تقسيم بيت‌المال تغيير مى‏دهم. قطعه آهنى را گداختم و به بدنش نزديك كردم، تا عبرت بگيرد. از حرارت آهن گداخته، همانند بيمار، فرياد زد و نزديك بود آتش شعله‌ور شود. به او گفتم: «نوحه‏گران بر تو بگريند اى عقيل! تو از حرارت آهنى كه يك انسان آن را داغ كرده، فرياد مى‏زنى، ولى مى‏خواهى مرا به آتشى بكشى كه خداوند قهّار از روى غضب آن ‏را روشن كرده است؟ آيا تو از يك اذيّت كوچك مى‏نالى و من از آتش دوزخ ناله نزنم؟»

از اين عجيب‏تر، اين كه شب هنگام، كسى در منزل ما آمد. ظرف حلوايى آورد كه از آن كراهت داشتم، آن‏چنان كه گويا آب دهان مار بدان ريخته‏اند. به او گفتم: «اين كه آورده‏اى صدقه است يا زكات؟ هر دو بر ما حرام است!». جواب داد: «نه صدقه است و نه زكات، بلكه هديه است».

گفتم: «مادرت بر تو بگريد! آيا آمده‏اى تا مرا از راه دين خدا فريب دهى؟ آيا ديوانه هستى يا جن زده يا هذيان مى‏گويى؟ به خدا سوگند! اگر هفت اقليم را با آن‏چه زير آسمان‏ها است به من بدهند تا بر مورى ستم كنم و پوست جوى را از دهان او بگيرم، چنين نخواهم كرد. همانا دنياى شما نزد من، از برگى در دهان يك ملخ، ناچيزتر است. على را چه كار با نعمت‏هايى كه فانى مى‏شوند و لذت‏هايى كه باقى نمى‏مانند. به خدا پناه مى‏برم از غفلت عقل و زشتى لغزش و از او استعانت مى‏جويم». (140)

  • قاطعيّت در دفاع از حق

يكى از مهم‏ترين ويژگى‏هاى على ابن ‌ابیطالب عليه‏السلام قاطعيّت در مبارزه با ستم و دفاع از حقّ محرومان و ستمديدگان بود. عقيده داشت با ارفاق و تساهل، نمى‏توان جلوى زور و ستم را گرفت، بلكه قاطعيّت لازم است.

در اين رابطه مى‏فرمود: «انسان‏هاى ضعيف، نزد من عزيز هستند تا اين كه حقّشان را بگيرم و قدرتمندان ضعيف هستند تا حقوق مظلومان را از آنان بگيرم». (141)

مغيرة‌بن‌شعبه، خدمت حضرت على عليه‏السلام رسيد و عرض كرد: «بر ما واجب است تو را نصيحت كنيم.كارگزاران عثمان در شهرها قدرت دارند. اگر بخواهى يك مرتبه، آنان را از كار بركنار سازى، فتنه بر پا مى‏شود كه رفع آن دشوار خواهد بود. بهتر است مدّت مأموريت آنان را يك سال تمديد كنى تا امر حكومت بر تو استوار گردد. آن وقت هر چه خواستى بكن. از جمله آنان معاويه است كه در شام قدرت و نفوذ زياد دارد.»

حضرت در جواب فرمود: «آيا ضامن مى‏شوى كه تا زمان خلع معاويه زنده بمانم؟»

عرض كرد: «نه».

فرمود: «اگر من، معاويه را در يك شب تار بر دو نفر از مسلمانان ولايت دهم، آيا در قيامت بازخواست نخواهم شد؟ من هيچ‌گاه از گمراهان استمداد نمى‏جويم. من بارها به عثمان مى‏گفتم، دست اين ستمكاران را از سر مردم كوتاه كن! اكنون خودم به آنان مأموريّت بدهم؟» (142)

نيز مى‏فرمود: «به خدا سوگند! حقّ مظلوم را از ظالم مى‏گيرم. مهار ستمكار را مى‏گيرم و خواه ناخواه او را به آبشخور حق مى‏كشانم». (143)

دفاع از محرومان و مظلومان، يكى از برنامه‏هاى اصيل اميرالمؤمنين عليه‏السلام بود كه هيچ‏گاه از آن عدول نكرد. نه تنها در قضاياى بزرگ بلكه در حوادث كوچك هم تاب مشاهده ستم را نداشت.

امام محمّد باقر عليه‏السلام فرمود: روزى علی بن ابیطالب عليه‏السلام در شدّت گرما، وارد خانه‏اش شد. زنى كه در انتظار آن حضرت بود، عرض كرد: «يا اميرالمؤمنين! شوهرم به من ستم روا داشته و به حقّم تجاوز كرده و قسم خورده كه مرا كتك بزند. از او مى‏ترسم. به فريادم برس.»

على عليه‏السلام فرمود: «اى بنده خدا! مقدارى صبر كن تا هوا خنك شود، آن گاه با هم به خانه‏ات مى‏رويم.»

عرض كرد: «شوهرم خيلى خشمناك بود. اگر دير برويم، مى‏ترسم بدتر شود.»

اميرالمؤمنين عليه‏السلام بعد از اندك تامّلى فرمود: «نه؛ به خدا قسم! بايد حق مظلوم را بگيرم. خانه‏ات كجاست؟» سپس همراه آن زن به منزل او رفت. كنار در ايستاد و فرمود: «السلام عليكم».

جوانى از منزل بيرون آمد. على به او فرمود: «از خدا بترس! چرا همسرت را ترسانده و از منزل بيرون كرده‏اى؟»

جوان كه حضرت را نمى‏شناخت گفت: «به تو چه مربوط است؟ به خدا سوگند! او را آتش مى‏زنم!»

اميرالمؤمنين فرمود: «من تو را امر به معروف و نهى از منكر مى‏كنم، تو در حضور من اين‌گونه همسرت را تهديد مى‏كنى؟»

در اين موقع مردم رهگذر هنگام عبور، خطاب به حضرت عرض كردند: «السلام عليك يا أميرالمؤمنين!». مرد جوان كه على را شناخت، ترسيد و عرض كرد: «يا اميرالمؤمنين! مرا ببخش! بعد از اين تسليم همسرم خواهم شد».

اميرالمؤمنين عليه‏السلام شمشيرش را غلاف‏كرد و به زن فرمود: «اى بنده خدا! داخل خانه شو، ولى كارى نكن كه شوهرت اين چنين خشمناك گردد». (144)

·       تساوى در برابر قانون

على عليه‏السلام همه را در برابر قانون مساوى مى‏دانست. حتّى خودش را در برابر يك مسیحی، از جهت رعايت قانون مساوى مى‏دانست.

شعبى مى‏گويد: علی بن ابیطالب عليه‏السلام زره خود را نزد يك مرد مسیحی يافت. او را نزد شريح قاضى برد. به شريح گفت: «اين زره، مال من است، نه آن را فروخته‏ام، نه بخشيده‏ام». شريح به مرد مسیحی گفت: «تو در برابر ادعاى اميرالمؤمنين چه مى‏گويى؟». مسیحی گفت: «زره، مال من است، ولى اميرالمؤمنين را دروغگو نمى‏دانم».

شريح به على عليه‏السلام عرض كرد: «آيا براى مدّعايت شاهد و بيّنه دارى؟» اميرالمؤمنين جواب داد: «نه؛ بيّنه ندارم.» شريح، به نفع مرد مسیحی و زيان اميرالمؤمنين حكم كرد.

مسیحی ، زره را برداشت و حركت كرد. چند قدم رفت، آن‏گاه برگشت و گفت: «شهادت مى‏دهم كه اين‏گونه داورى از احكام پيامبران است! اميرالمؤمنين، در مرافعه، مرا پيش قاضى منصوب خودش برد و قاضى هم به زيان اميرالمؤمنين حكم داد. أشهد أن لا اله إلاّ الله و أشهد أنَّ محمداً عبده و رسوله. يا اميرالمؤمنين! اين زره، مال شما است. در آن زمان كه به سوى صفين مى‏رفتى، من پشت سر سپاه شما در حركت بودم. اين زره از روى شتر شما افتاد و من برداشتم. زره، مال شما است آن را تحويل بگيريد».

اميرالمؤمنين عليه‏السلام فرمود: «اكنون كه مسلمان شدى، زره مال تو باشد» آن گاه او را بر اسب خود سوار كرد.

شعبى مى‏گويد: « بعدها به من خبر دادند كه همين مرد مسیحی، در جنگ با خوارج، در سپاه على بود». (145)

جعده بن ‌هبيره، خدمت على عليه‏السلام رسيد و عرض كرد: «اكنون دو نفر براى قضا خدمت شما مى‏رسند. يكى از آن دو نفر، تو را بيش از جان و مال خودش دوست دارد و ديگرى دشمن شما است، به گونه‏اى كه اگر بتواند شما را مى‏كشد. پس به نفع دوستدار خود داورى كن». اميرالمؤمنين عليه‏السلام مشت بر سينه او زد و فرمود: «حكم، حكم خدا است و بايد بر طبق حق داورى كرد». (146)

شهادت ایشان

علی علیه‌السلام تمام شب جمعه نوزدهم رمضان را بیدار بود و به خواندن قرآن و عبادت به پایان برد، وی خود در نقلی می‌گوید:

«پس از نیمه شب خواب به چشمانم مسلط شد و رسول الله صلی‌الله‌علیه‌و‌آله را در خواب دیدم. به او گفتم: چه بسیار ناراستی و دشمنی از امت تو دیدم! فرمود: آنان را نفرین کن. گفتم: خدا به جای ایشان بهترین اشخاص را به من بدهد و به جای من بدترین کس را بر آنان بگمارد.» (147) آن حضرت برای نماز صبح به مسجد کوفه رفت، ولی هنگام نماز به دست عبدالرحمان ‌بن ‌ملجم‌ مرادی ضربت خورد. علی علیه‌السلام در حالی که در خون خود غوطه‌ور بود، وصایای خود را بیان کرد. (148) او پیروان خود را به ترس از خدا و پرهیزکاری، دشمنی با ستمگران و یاری محرومان، ایجاد دوستی میان مردم، خوش رفتاری با همسایگان، رسیدگی به یتیمان، نماز، روزه، زکات، قرآن، حج، خاندان رسول الله صلی‌الله‌علیه‌و‌آله، جهاد با اموال و جان و زبان، اتحاد و پیوستگی، امر ‌به ‌معروف و نهی ‌از‌ منکر و پرهیز از قطعه‌قطعه کردن قاتل خود سفارش کرد. (149) سرانجام در روز 21 رمضان سال چهلم هجری در حالی که 63 سال از عمر با برکت آن حضرت می‌گذشت (150) روح مطهرش از این جهان به ملکوت اعلی رهسپار شد.

—————–

1- اعلام‏الورى، ج 1، ص 306 و 307 و الإرشاد، ج 1، ص 5.

2- الإرشاد، ج 1، ص 9 و اعلام‏الورى، ج 1، ص 309.

3- مناقب آل ابى‌طالب، ج 2، ص 205 و 206.

4- مناقب آل ابى‌طالب، ج 2، ص 7.

5- تاریخ طبری، ج 2، ص 63.

6- مناقب آل ابى‌طالب، ج 2، ص 68 – 78.

7- شواهد التنزیل، ج 1، ص 97.

8- سوره بقره، آیه 207.

9- الطیقات الکبری، ج 3، ص 22؛ اسدالغابه، ج 4، ص 29.

10- مناقب آل ابى‌طالب، ص 206.

11- مناقب آل ابى‌طالب، ص 94.

12- المغازی، ج 1، ص 147 و السیره النبویه، القسم الاول، ص 708.

13- المغازی، ج 3، ص 900.

14- المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 34 و الارشاد، ج 1، ص 91.

15- تاریخ طبری، ج 2، ص 300 ؛ الطبقات الکبری، ج 2، ص 110؛ صحیح بخاری، ج 5، ص 77.

16- السیره النبویه، القسم الثانی، ص 406.

17- السیره النبویه، القسم الثانی، ص 100.

18- الارشاد، ج 1، ص 141 و  صحیح بخاری، ج 4، ص 208 و الطبقات الکبری، ج 3، ص 23.

19- السیره النبویه، القسم الثانی، ص 602.

20- تاریخ طبری، ج 2، ص 390.

21- المغازی، ج 3، ص 1079.

22- المستدرک علی الصحیحین، ج 3، ص 110 و الاستیعاب، ج 3، ص 36.

23- الطبقات الکبری، ج 2، ص 262.

24- تذكرة‏الخواص، ص 56.

25- نهج‌البلاغه، ترجمه محمد دشتی، خطبه 3، ص 46.

26- انساب الاشراف، ج 3، ص 947.

27- الفتوح، ج 1، ص 456.

28- انساب الاشراف، ج 3، ص 950.

29- الفتوح، ج 1، ص 468.

30- تاریخ طبری، ج 3، ص 485.

31- مروج الذهب، ج3، ص 953.

32- انساب الاشراف، ج 3، ص 950.

33- مروج الذهب، ج 2، ص 373.

34- الفتوح، ج 1، ص 477.

35- مروج الذهب، ج 2، ص 371.

36- الامامه و السیاسه، ج 1، ص 72.

37- سوره فتح، آیه 10.

38- مروج الذهب، ج 2، ص 371.

39- مروج الذهب، ج 2، ص 971.

40- الاخبار الطِّوال، ص 189.

41- مروج الذهب، ج 2، ص 378.

42- الجمل، ص 362.

43- الامامه و السیاسه، ج 1، ص 378.

44- الاخبار الموفقیات، ص 567.

45- الامامه و السیاسه، ج 1، ص 101.

46- وقعه صفین، ص 354.

47- وقعه صفین، ص 31.

48- الفتوح، ج 2، ص 428.

49- الامامه و السیاسه، ج 1، ص 93.

50- وقعه صفین، ص 50.

51- وقعه صفین، ص 32.

52- وقعه صفین، ص 92.

53- جمهر النسب، ج 1، ص 81.

54- الامامه و السیاسه، ج 1، ص 106.

55- تاریخ طبری، ج 4، ص3.

56- وقعه صفین، ص 404.

57- الاخبار الطوال، ص 226.

58- وقعه صفین، ص 476.

59- وقعه صفین، ص 480.

60- الفتوح، ج 2، ص 161.

61- تاریخ یعقوبی، ج2، ص 188.

62- وقعه صفین، ص 479.

63- وقعه صفین، ص 479.

64- وقعه صفین، ص 482.

65- تاریخ یعقوبی، ج 2، ص 189.

66- وقعه صفین، ص 490.

67- تاریخ طبری، ج 4، ص 35.

68- وقعه صفین، ص505 و انساب الاشراف، ج 3، ص 1034.

69- وقعه صفین، ص 499.

70- مروج الذهب، ج 2، ص 401.

71- تاریخ طبری، ج 4، ص 40.

72- وقعه صفین، ص 512.

73- سوره نحل، آیه 91.

74- الاخبار الطوال، ص 251.

75- مروج الذهب، ج 2، ص 405.

76- تاریخ طبری، ج 4، ص 56.

77- وقعه صفین، ص 517.

78- انساب الاشراف، ج 3، ص 1070.

79- الامامه و السیاسه، ج 1، ص 147.

80- تاریخ طبری، ج 4، ص 62.

81- تاریخ طبری، ج 4، ص 62.

82- انساب الاشراف، ج 3، ص 1068.

83- الاخبار الطّوال، ص 257.

84- مروج الذهب، ج 2، ص 417.

85- ترجمة‏الإمام علی بن ابیطالب، ج 3، ص 63.

86- بحارالأنوار، ج 41، ص 14.

87- بحارالأنوار، ج 41، ص 110.

88- مناقب خوارزمى، ص 40 و المستدرك، حاكم‏نيشابورى، ج 3، ص 127.

89- طبقات ابن سعد، ج 2، ص 339.

90- طبقات ابن سعد، ج 2، ص 339.

91- طبقات ابن سعد، ج 2، ص 338.

92- شرح نهج‌البلاغه، ابن‌ابى‌الحديد، ج 4، ص 96.

93- ينابيع‏المودة، ص 80.

94- طبقات ابن سعد، ج 2، ص 348.

95- ذخائرالعقبى، ص 79.

96- ذخائرالعقبى، ص 79.

97- شرح نهج‌البلاغة ، ابن‌ابى‌الحديد، ج 1، ص 17- 20.

98- بحارالأنوار، ج 41، ص 14.

99- روضة المتقين في شرح من لا يحضره الفقيه، ج ‏2، ص 41.

100- الکافی (ط دارالحدیث)، ج 1، ص 338.

101- بحارالأنوار، ج 41، ص 17.

102- بحارالأنوار، ج 41، ص 17.

103- بحارالأنوار، ج 41، ص 18.

104- بحارالأنوار، ج 41، ص 22.

105- بحارالأنوار، ج 40، ص 345.

106- ترجمة‏الإمام علی بن ابیطالب، ج 3، ص 202.

107- ترجمة‏ الإمام علی بن ابیطالب، ج 3، ص 188.

108- ترجمة ‏الإمام علی بن ابیطالب، ج 3، ص 191.

109- بحارالأنوار، ج 40، ص 324.

110- بحارالأنوار، ج 40، ص 330.

111- الغارات، ج 1، ص 90.

112- بحارالأنوار، ج 40، ص 326.

113- بحارالأنوار، ج 40، ص 326.

114- بحارالأنوار، ج 4، ص 323.

115- نهج البلاغه نامه شماره45

116- نهج البلاغه، نامه 45.

117- بحارالأنوار، ج 40، ص 26.

118- بحارالأنوار، ج 41، ص 39.

119- بحارالأنوار، ج 41، ص 40.

120- بحارالأنوار، ج 32، ص 17و 18.

121- بحارالأنوار، ج 32، ص 20.

122- غارات، ج 1، ص 46.

123- غارات، ج 1، ص 47.

124- ترجمه الامام علی بن ابیطالب، ج 3، ص 180.

125- ترجمه الامام علی بن ابیطالب، ج 3، ص 181.

126- غارات، ج 1، ص 68.

127- غارات، ج 1، ص 70.

128- بحارالأنوار، ج 41، ص 117.

129- غارات، ج 1، ص 75.

130- غارات، ج 1، ص 71.

131- غارات، ج 1، ص 56.

132- ترجمة‏الإمام علی بن ابیطالب، ج 3، ص 181.

133- بحارالأنوار، ج 4، ص 325.

134- غارات، ج 1، ص 68.

135- غارات، ج 1، ص 66.

136- ترجمة ‏الإمام علی بن ابیطالب، ج 3، ص 182.

137- بحارالأنوار، ج41، ص 104.

138- بحارالأنوار، ج 40، ص 327.

139- بحارالأنوار، ج 41، ص 113.

140- نهج البلاغه، خطبه 224.

141- نهج البلاغه، خطبه 37.

142- بحارالأنوار، ج 32، ص 386.

143- نهج البلاغه، خطبه 136.

144- بحارالأنوار، ج 41، ص 57.

145- ترجمة‏الإمام علی بن ابیطالب، ج 3، ص 196.

146- ترجمة‏الإمام علی بن ابیطالب، ج 3، ص 200.

147- نهج البلاغه، ترجمه دشتی، خطبه 70، ص 117.

148- مقاتل الطالبین، ص 47.

149- نهج البلاغه، ترجمه دشتی، نامه 47، ص 559.

150- الطبقات الکبری، ج 3، ص 37.

دیدگاه‌ خود را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *

اسکرول به بالا