- تاریخچه بحث
بررسی رابطه علم و دین از مسائل مهم و پر دامنهای است که در فلسفه دین مطرح شده است. زمینه تاریخی آن به قرون وُسطی و برخوردهای نامعقول و غیر انسانی کلیسا با عالمان طبیعی باز میگردد.
مسيحيت ديني است كه همانند ديگر اديان الهي براي پاسخگويي به نيازهاي فطري انسان از جانب خداوند سبحان نازل شده است، ليكن بعد از رحلت حضرت مسيح (عليهالسلام) دينشناسان بيباور براي حفظ منافع مادي و حيثيت اجتماعي خود به تحريف و يا تفسيرهايي كه مطابق اميال آنها بود دست زدند.
حقّانيّت قرآن امري بود كه بيش از پيش منافع اين گروه بيايمان را در معرض تهديد قرار ميداد، از اينرو با ظهور اسلام جريان تحريف در كتابهاي آسماني گسترش و توسعه بيشتر يافت.
تحريفگران كه اوراق تورات و انجيل را وسيله کسب درآمد خود قرار داده بودند هر روز بگونهاي دست به تحريف و يا تفسير ميزدند، اين تحريفات مكرّر كه غالباً مخالف با اصول برهاني و قواعد عقلي بود، موجب شد تا صاحبان علوم حسّي و تجربي به انكار جهانشناسي عقلي و فلسفه الهي پرداخته و به جدايي دين از عقل حكم دهند. رشد علوم حسّي و پيشرفت تجربهها و فرضيههاي علمي در قرون اخير و مغايرت رهآورد اين علوم با تحريفات و يا تفسيرهاي خرافي آنها منجر به قبول جدايي دين از علم نيز گرديد. کم کردن دامنه ديانت كه در واقع همان دستبرد به مرزهای دين و تاراج حقايق الهي آن است سادهترين راهي است كه اين گروه در معامله با حريفان و رقيبان خود به آن مبادرت ميورزيدند.
كشيشان در برخورد با قدرتمندان فاسد براي حفظ موقعيت خود سر سازش پيش گرفته و تا آنجا كه توانستند به تأييد آنها پرداختند، آنها قدرت و سلطنت پادشاهان ستمكار را به عنوان موهبتي الهي به مردم معرّفي كرده و غالباً خود را نيز واسطه اعطاي اين موهبت ميدانستند و آن گاه كه پادشاهان و سلاطين هرگونه مشاركت ديگران را در حوزه قدرت خود نفي كرده و از سازش با مدّعيان دين سرباز زدند آنان يكسر قلمرو سياست را به پادشاهان بخشيده و به جدايي كامل دين از سايست حكم كردند. بدين ترتيب آنچه در دست آنان باقي ماند ديني بود كه جداي از عقل و علم و منزوي از سياست بود. يعني اين دين منحرف شده نه به برهان عقلي متكي است و نه در مورد مسائل علمي نظر دارد و نه مدّعي اداره شئون اجتماعي آدميان است.
آنان پنداشتند كه با اين معامله ميتوانند دين را حداقل در محدوده خاصی براي خود مصون و محفوظ نگهدارند، غافل از اين كه رقيبان قدرتمند هيچ يك به اين مقدار عقب نشيني كفايت نكرده و به اين جدايي رضايت نميدهند. كشيشان حريم دين را بر مهاجمان سياست گشودند و در تأييد تاراج غارتگران، سياست را بيگانه از دين و جداي از آن دانستند، وليكن سياستمداران چون دين را وسيلهاي خوب براي به حماقت وادار کردن مردم و استثمار ملل تحت سلطه يافتند بيرحمانه بر پيكر آن هجوم آورده و آن را در خدمت منافع خود به اسارت گرفتند و كشيشان نيز بناچار به عنوان عاملان استعمار خود را به طور مستقيم و يا غير مستقيم فروختند، بطوري كه هر چه دينداران منزوي ناله ميكردند كه دين از سياست جداست سياستمداران قهار فرياد ميزدند كه سياست دين را رها نميكند و به جدايي رضا نميدهد و حتماً آن را در خدمت خود چون ديگر امورِ حلقه بگوش درميآورد.
كشيشان دين را از علم جدا دانسته و دو قلمرو علم و دين را بيگانه از يكديگر خواندند، ليكن علوم حسّي و فرضيههاي علمي بيرحمانه به داوري درباره دين پرداخته و به پنداري و خرافي بودن دين يا ذهني بودن و عيني نبودن آن حكم كرده و بر فرض پذيرفتن واقعيّت آن با نفي ثبات و دوام به نسبيت و تغيير آن رأي دادند.
اگر روزگاري دينداران از پي اصرار بر تحريفها و تفسيرهاي خرافي خود صاحبنظران علمي را در آتش ميسوزاندند، پس از يك مُتاركه موقّت كه به جدايي عرصه علم و دين منجر شده بود، اينك علم است كه حملات پياپي خود را بر پيكر دين وارد آورده و با عدم رضايت به جدايي، انتقام گذشته خود را از آن باز ميگيرد.
ابتدا با اين فرضيّه كه هر چه به چشم نيايد و يا هر آنچه از طريق حس اثباتپذير و يا ابطالپذير نباشد، ذهني و بيمعناست، به پوچ بودن مفاهيم و معاني ديني نظر دادند و سپس با فرضيههايي از اين قبيل كه: هر آنچه در ذهن ميباشد مانند خود انسان موجودي محسوس و گذرا و در تغيير و دگرگوني است، اين نتيجه گرفتند، كه معرفت دين و شريعت امري متغيّر و متحوّل است و از آن پس با تحليل عوامل فردي و اجتماعياي كه در قالب مدلهاي مشهود و فرضيههاي مقبول آنان در تشكيل ذهنيت انسان دخيل هستند، پندار ديانت را نيز رهآورد جبري شرايط رواني، اجتماعي و يا اقتصادي خاص معرفي كردند.
همچنان كه ملاحظه ميشود در حالي كه دين كليسا فرياد برميآورد كه من را با علم كاري نيست، علم با صبوري تمام خود را با آن نزديك كرده و از هيچ تحقير و تضعيفي نسبت به آن دريغ نميورزيد.
در بخش فلسفه و هستيشناسي نيز وقتي كليسا پيوند خود را با هستيشناسي الهي قطع ميكند راه استدلال و اقامه برهان را نسبت به اصول و مبادي خود كه همان مبدأ، معاد و وحي و رسالت است فرو ميبندد و با بسته شدن اين راه فلسفههاي مادي و جهان شناسيهاي حسّي و غير الهي حمله خود را نسبت به مباني و اصول دين بطور مستقيم آغاز مينمايند.
راه رهايي دين از اين تهاجمات تنها بازگشت به دامن هستيشناسي الهي است زيرا اين فلسفه با اثباتِ جهان غيب، فطرت ثابت انسان و خلقت سنن غيرقابل تغيير خداوند سبحان، علاوه بر ابطال فلسفههاي مادي راه را بر روي فرضيه هاي متكي بر آن فلسفه ها نيز مسدود مينمايد.
در صورتي كه ديانت براساس اصول روشن و برهانی فلسفه الهي استوار شود قلمرو سياسي آن نيز از تجاوز مصون ميماند، زيرا با اثبات مبدأ و معاد و فطرت ثابت آدمي نياز او به وحي در تنظيم تمامي ابعاد زندگي فردي و اجتماعي اثبات ميگردد.
با اثبات دين به عنوان مجموعه قوانين و مقررات ثابتي كه مشخص کننده حقیقت انسان و جهان و پيوند ميان آن دو است نقش دين نسبت به جميع معارف و علوم آشكار ميگردد. بر اين مبنا دين نه تنها مخالف با عقل نيست بلكه اثبات نیاز به دین توسط اصول و قوانين روشن عقلي است.
چگونه ميتوان با رسيدن به مقصد به انكار راهي پرداخت كه سنگيني بار آن را همچنان بر دوش دارد و همچنين بر اين مبنا دين نه تنها مغاير با علم نيست بلكه ميزان اساسي براي توزين قوانين علمي ميباشد. زيرا معارف ديني همان نواميس ثابت الهي هستند كه توسط انسانهاي پاكي آشكار شدهاند كه به بركت عنايات ربّاني نداهاي آنان به نجوي با خداوند تبديل شده است.
پس آنچه را كه آنها يافتهاند با عقل رنگ گرفته از وهم و خيال نيست به همين دليل آدميان موظّف هستند القائات آن بزرگان را كه همان وحي ناطقاند به عنوان اصول ثابت و مستحكم حركتهاي علمي و عملي خود در نظر گرفته و كاوش و جستجوي خود را پيرامون آن اصول شكل دهند.
با تمسك به اصول مستَند و متقَن القا شده از ناحيه صاحبان وحي، راههاي فرعي در زمينههاي مختلف علمي يكايك چهره مينمايد بنابراين هر كس كه در اصول و قواعد القا شده از جانب وحي اجتهاد كند فروع فراواني را از طريق آنها ميتواند استنباط نمايد.
- تقابل علم و دين
علاوه بر تاریخچهای که ذکر شد ميتوان تعارض علم و دين و شدّت گرفتن منازعات و مجادلات ميان عالمان علوم دين و دانشمندان علوم تجربي در مغرب زمين را محصول و نتيجه تخصصي شدن علوم و معارف و بيگانه شدن آنها از يكديگر دانست.
در گذشته علوم و معارف مختلف در يك جا مجتمع و از حال هم باخبر بودند و با يكديگر رشد ميكردند. در حوزهها و مراكز علمي آن زمان، هم علوم طبيعي تدريس ميشد و هم رياضيات و فلسفه و كلام و ديگر علوم و معارف رايج بود. اينها همه در يك مجموعه بودند و محتواي خود را با هم هماهنگ ميكردند. معارف عهدهدارِ تبيين جهانشناسي و جهانبيني، مبادي و مباني و پيشفرضها را تحليل و تثبيت ميكردند و در اختيار شاخههاي ديگرِ دانش؛ نظير علوم طبيعي قرار ميدادند و علوم طبيعي به استناد و اتكاي آن مباني و پيشفرضهايي كه در حكمت و الهياتِ فلسفه دلیل دار و تنقيح شده بود به كار خويش ادامه ميداد؛ اما پس از قرن سيزدهم ميلادي به تدريج شاخههاي علوم از يكديگر جدا و مستقل شدند و جريان تخصصي شدن علوم، آرام آرام دامنگستر شد و حوزههاي معرفت و دانش از هم گسيخت و علوم طبيعي كاملاً از جهانبيني جدا شد و علمِ مصطلح؛ يعني دانش تجربي از فلسفه بيگانه گشت و خود را از الهيات و حكمت بينياز ديد.
علم دوران مدرن مانند علم دوران گذشته باورمند و معتقد به نظام علّي و معلولي است. با اين تفاوت كه چون خود را از فلسفه الهي و دين جدا كرده، به علّت فاعلي و علّت غايي عالم كاري ندارد و دايره نظام علّي را در حصار تنگ حس و تجربه محدود ميسازد.
اين مسئله به معناي محدود شدن دانش تجربي در سير افقي اشياء و پديدهها و غفلت تامّ از سير عمودي و صعودي طبيعت و جهان است. اساس نظام علّي مبتني بر در نظر گرفتن علت فاعلي و غايي است كه نه علم محدود شده به عقل حسي و تجربي، توان اثبات و بحث و جستجو در آن را دارد و نه ميتواند از جايي ديگر وام بگيرد. اين ناتواني در استمداد از منابع معرفتي ديگر محصول و نتيجه جدا شدن علم تجربي و طبيعيات از دين و فلسفه الهي است.
شگفت اينكه برخي از شيفتگان اين نگاه استقلالي به علم، پا را از مرزهاي واقعي علم تجربي فراتر نهاده و ادعای ارائه فلسفه و جهانبيني الحادي را داشتهاند! حال آنكه عقل حسي و تجربي در قالَب محدود خويش از اساس نميتواند جهانبيني ارائه دهد. حس و تجربهاي كه در كمال توفيق خويش تنها ميتواند بينشي خاص درباره موجودي مخصوص مانند دريابيني، صحرابيني، گياه و جانورشناسي و اخترشناسي داشته باشد، كجا ميتواند عهدهدار هستيشناسي به معناي وسيع آن (جهانبيني) باشد؟
اگر يك فيزيكدان بگويد من به استناد حس و تجربه ثابت كردم كه عالم مبدأ و خالقي دارد به او گفته ميشود: حكم شما اشتباه است و اگر بگويد ثابت كردم كه عالم مبدئي ندارد به او گفته ميشود: داوري شما باز هم اشتباه است، زيرا اساساً با ابزاري كه وي در دست دارد؛ يعني حسّ و تجربه حتي حق سخنگفتن شكآميز در اين واديهاي غيرتجربي را ندارد، چه رسد به اينكه بخواهد قاطعانه چيزي را نفي يا اثبات كند. درست به اين ميماند كه كسي بخواهد با ترازويي كه مناسب توزين سبزي و ميوه است وزن سلسله جبال البرز را بسنجد.
منشأ توهم تقابل علم و دين آن است كه حوزه دين را به نقل محدود كرده و عقل را از چارچوب معرفت ديني خارج بدانيم. در اين صورت تنها آنچه از ادله نقلي فهميده ميشود داخل در چارچوب معرفت ديني بوده و آنچه توسط عقل حسّي و تجربي به دست ميآيد معرفت علمي و فلسفي و بيارتباط با حوزه دين محسوب ميگردد. در اينجاست كه اگر مطلبي نقلي از جهتي ناسازگار با يافته علمي و تجربي يا فلسفي باشد از مصاديق تقابل علم يا فلسفه با دين تلقي ميشود.
اين تصور باطل كه مرز دين را ميشكافد و عقل را از چارچوب معرفت ديني جدا و آن را بيرون آن قرار ميدهد و نقل را در درون آن باقي ميگذارد، شرايط را به گونهاي فراهم ميآورد كه عقل بيگانه شده از دين، عالم آفرينش را ديگر خلقت نداند، بلكه آن را طبيعت بنامد و مبدأ فاعلي و غايي «هُوَ الاَوَّلُ والآخِر. سوره حديد، آيه 3» را از آن بگيرد و علم طبيعي تکه تکه شده و معيوبي را كه منقطع الاوّل و الآخر است، تحويل دهد. عقلي كه ديگر حاصل تلاش خود را نقاب برگرفتن از چهره خلقت و فعلالله نميداند، بلكه صرفاً به تبيين طبيعت مينشيند.
اما اگر به اين نكته اساسي و مهم توجّه شود كه عقل در برابر نقل است نه در برابر دين و همان خداوندي كه ادله نقلي را منبع معرفت ديني قرار داده، عقل را نيز حجت شرعي و منبع شناخت دين و رهاورد آن قرار داده است، در اين صورت در موارد ناسازگاري مفاد يك دليل نقلي با يك معرفت علمي يا فلسفي بايد از تقابل علم يا فلسفه و نقل سخن راند؛ نه آنكه آن را شاهدي بر تقابل علم يا فلسفه و دين قلمداد كرد.
اگر عقل در كنار نقل در درون چارچوب معرفت ديني جاي گرفت، سخن گفتن از تقابل علم و عقل با دين به همان اندازه نامأنوس و نابجاست كه سخن گفتن از تقابل نقل و دين. نقل هرگز با دين معارض نميشود، زيرا نقل خود منبع شناخت دين است. به همين ترتيب عقل (به معناي وسيع آن) ناسازگار و معارض با دين نميگردد، زيرا حجت شرعي و منبع شناخت دين است.
البته كاملاً طبيعي است كه در مواردي نقل با علم و ظاهر متن منقول با مقتضاي دليل عقل ناسازگار باشد، چنانكه گاه يك دليل نقلي با دليل نقلي ديگر معارض و ناسازگار ميافتد. در اين موارد به جاي جنجال نابجا به نام تقابل و دشمنی علم و دين بايد در فكر راه حلّ تقابل علم و نقل برآمد و مشاهده كرد كه كدام يك از اين دو حجت، قويتر است يا اگر راهي براي جمع ميان هر دو باشد به وجهي ميان آنها سازگاري برقرار كرد.
- فرضيه نه علم است و نه علمي
نکته ای که در اینجا بايد روشن شود:
تنها علم يا علمي است كه ميتواند حجت شرعي و منبع معرفتي دين باشد؛ نه هر فرضيهاي كه عالم و دانشمندي آن را ساخته و پرداخته است. مطلبي كه مفيد قطع يا طمأنينه باشد معارض با دين نيست و در درون مرزهاي معرفت ديني جاي ميگيرد. حال آنكه فرضيه، علم نيست، زيرا نه مبرهن است و نه مايه فراهم آمدن طمأنينه و اعتقاد عقلايي. به تعبير علامه طباطبايي فرضيه، حكم پاي ثابت و آرام پرگار را دارد كه آن را مستقرّ ميكنيم تا بتوانيم پاي ديگر پرگار را به حركت درآوريم. فرضيه را بنا مينهند تا بتوانند قدمهاي بعدي را بردارند و احياناً به علم برسند. فرضيه از آن جهت كه فرضيه است علم نيست.
فرضيههاي علمي تا وقتي به حدّ قطع يا طمأنينه نرسيده و مفيد يقين يا اطمينان عقلايي نشدهاند نه علم مصطلحاند و نه حجت شرعي و معتبر ديني، بنابراين نه معارض ديناند و نه معارض نقل، از اينرو كلّيه ديدگاههايي كه در فلسفه علم ارزش قضاياي علمي را نازل ميدانند و براي علوم تجربي در واقعنمايي و ارائه معرفت عيني و معتبر، شأني قائل نيستند، مؤيد عدم تقابل علم و ديناند، زيرا از نگاه آنان يافتههاي دانشمندان علوم طبيعي و تجربي از سنخ معرفت و علم نيست، چون حكايت قابل اعتمادي از واقع ندارند، بنابراين در قبال دين ساكتاند نه ناطق و سكوت عدم احتجاج است نه احتجاج بر عدم.
- تمايز تقابل علم با دين از محاربه با آن
علم ذاتاً با دين تعارضي ندارد و با آن آشتيپذير است؛ اما فلسفه الحادي و جهان بيني ملحدانه (منکر وجود خدا) اساساً براي نفي دين آمده و با آن سر ناسازگاري دارد. مباني و اصول اين قسم هستيشناسي و جهانبيني، الحادي است و طبعاً چنين نگرشي علم را نيز ابزار الحاد خود قرار ميدهد و از او ميخواهد همه هستي را از منظر تجربه حسّي ببيند و آن را بر اساس دانش تجربي تبيين و تفسير كند. حال آنكه علوم طبيعي و تجربي به طبع و ذات خويش هيچ اقتضايي نسبت به الحاد ندارند و از رهگذر تحريف و خروج از محدودههاي خويش، دست مايه كفر و الحاد و مادهپرستي قرار ميگيرند.
زماني عقل و در نتيجه علم به درون هندسه معرفت ديني راه مييابد كه منشأ آن علم و تعقل، فلسفه الحادي و كفر نباشد. علم و عقلانيتي كه خداباور است و هستي و طبيعت را مخلوق خدا ميبيند ميتواند در كنار دليل معتبر نقلي تأمينكننده معرفت ديني و در نتيجه در مواردي معارض با نقل باشد.
فلسفه الحادي كه درباره ساحت قدسي دين همواره ميگويد: «اِن هذا اِلاّ اَسطيرُ الاَوَّلين * اين فقط افسانههاى پيشينيان است. سوره مؤمنون آيه 83» چگونه ميتواند با دين سر آشتي داشته باشد؟ دين نيز در برابر الحاد ميايستد و آن را سفاهت ميداند: «ومَن يَرغَبُ عَن ملَّةِ اِبرهيمَ اِلاّمَن سَفِهَ نَفسَه * جز افراد سفيه و نادان، چه كسى از آيين ابراهيم (با آن پاكى و درخشندگى) روىگردان خواهد شد؟! سوره بقره آيه130» اين دو نگاه هرگز قابل جمع نيست.
عصري كه نسبت علم و دين كارزار بود، كار هر دو طرف زار بود؛ ولي با احتساب كنوني و شناخت مجدّد دين از يك سو و عقل و علم از سوي ديگر دوران كارزار به گفتمان، مناظره دوستانه، مفاهمه عاقلانه و همايش مهربانانه و محقّقانه تبديل شد.
ما اساساً چيزي به نام علم خنثا و بيطرف نداريم، بلكه علم از دو حال خارج نيست: يا الهي است و يا الحادي.
مگر ميشود فيزيك و شيمي شخصي بيطرف باشد؟ بالاخره اين علم يا الهي است و يا الحادي؛ يا خدا را از عالم حذف ميكند و يا با اذعان به وجود خدا و اينكه عالم مخلوق اوست، به كاوش در طبيعت ميپردازد.
آري ميتوان تصور كرد كه شخص عالِم در مباني و مبادي فلسفي علوم؛ مانند اينكه آيا جهان آغاز و انجامي دارد يا نه؟ خالقي دارد يا نه؟ مردّد باشد و در نتيجه نه ملحد و نه موحّد، بلكه سكولار و شاكّ باشد؛ امّا علم بيطرف و سكولار و شاكّ معنا ندارد، زيرا واقع امر از دو حال خارج نيست. پاسخ پرسشهاي فلسفي سابق الذكر يا مثبت است يا منفي. كسي كه از طرف علم پاسخ منفي به اين پرسشها ميدهد، علم را الحادي و كسي كه از طرف آن پاسخ مثبت به آنها ميدهد علم را ديني و الهي ميداند.
- نفي مساوی دانستن علم و دين
در مباحث پيشين بارها اشاره شد كه فكر تقابل علم و دين باطل بوده و حق آن است كه عقل در كنار نقل منبع معرفت ديني است. در نتيجه اگر تقابلي پيش آيد در واقع تقابل عقل و نقل و در نتيجه تقابل علم و نقل است. تقابل علم و ادله نقلي بر اين پيشفرض متكي است كه ادله نقلي با علم همپوشاني داشته و به هم ناظر هستند، به گونهاي كه در مواردي مفاد قضيه علمي چيزي را كه مفاد دليل نقلي است به چالش ميكشاند.
گروهي براي حلّ مشكل تقابل علم و نقل به اين راه علاج متوسل شدهاند كه از اساس نظارت و همپوشاني محتوايي مطالب علمي و ديني را منكر شدهاند. گويا دين از زاويهاي متفاوت از منظر علم، به طبيعت و جهان مينگرد و در نتيجه مطالب مطرح در منابع ديني هيچ ارتباط، مزاحمت و تقابلي با قضاياي علوم نخواهد داشت؛ نظير اينكه كسي راجع به جنس مواد يك تابلو نقاشي صحبت كند و ديگري درباره مضمون و محتواي نقاشي موجود در آن تابلو. گفتار اين دو فرد موازي يكديگر است و هرگز در هيچ جهتي مقابل ديگري سخن نميگويند. چون هيچ وجه مشتركي ميان آنها نيست.
با مراجعه به قرآن و روايات به روشني درمييابيم كه نميتوان قول به توازي علم و نقل ديني را به اين معناي ياد شده پذيرفت؛ مثلاً درباره مراحل رشد جنين، آنچه قرآن درباره نطفه و علقه و سپس مضغه و پوشيده شدن گوشت بر استخوان ميگويد، مطالبي تفصيلي در مورد امور مشاهدهپذير است، گرچه در همين مورد از زاويهاي نيز سخن ميگويد كه از دسترس تجربه حسّي بيرون است.
قرآن بيان ميكند كه كار پدر و مادر نقل نطفه از موضعي به موضع ديگر است و همه مراحل خلقت و افاضه صورت برعهده پروردگار است:
«فَرَءَيتُم ما تُمنون ءَاَنتُم تَخلُقونَهُ اَم نَحنُ الخالِقون * آيا نديديد (و به حقيقت در نيافتيد) كه نخست شما نطفهاى (بىقدر و قابليّت) بوديد؟ * آيا شما خود آن نطفه را (به صورت فرزند انسان) مىآفرينيد يا ما آفرينندهايم؟ سوره واقعه، آيات 59 ـ 58»
قرآن به اين بيان اكتفا نكرده كه صرفاً بگويد عالم همه آيات الهي است كه مطلبي تجربه ناپذير و غيرعلمي باشد، بلكه در موارد بيشماري نشاني ميدهد و مطلب علمي و تجربي ميگويد. از يكسو درباره آغاز خلقت آسمانها و زمين سخن ميگويد كه خداوند همه اين مجموعه را در شش روز آفريد؛ نخست زمين را در دو روز خلق كرد و سپس به آسمان پرداخت: «خَلَقَ الاَرضَ في يَومَين. سوره فصّلت، آيه 9» و «ثُمَّ استَوي اِلَي السَّماءِ وهِي دُخان. سوره فصّلت، آيه 11» و آسمانها و زمين در آغاز به هم بسته بودهاند و خداوند آنها را باز و از هم جدا كرد: «اَوَ لَم يَرَ الَّذينَ كَفَروا اَنَّ السَّمواتِ والاَرضَ كانَتا رَتقًا فَفَتَقنهُما. سوره انبياء، آيه 30»
از سوي ديگر در سوره عنكبوت به انسانها جرأت و دستور ميدهد كه برويد تحقيق كنيد كه خداوند چگونه خلقت آسمانها و زمين را آغاز كرد و براي آنها معاد و بازگشتي قرار داد: «اَوَ لَم يَرَوا كَيفَ يُبدِءُ اللهُ الخَلقَ ثُمَّ يُعيدُهُ اِنَّ ذلِكَ عَلَي اللهِ يَسير قُلسيروا فِي الاَرضِ فَانظُروا كَيفَ بَدَاَ الخَلقَ. سوره عنكبوت، آيات 20 ـ 19»؛ خداوند به كساني كه درباره وضع موجود به تجربه نشستهاند فرمود: آنچه شما داريد الفباي جهانشناسي و كيهانشناسي است برويد و ببينيد اصل خلقت چگونه مراحلي را طي كرده و به وضع كنوني رسيده است، پس چنين نيست كه منابع نقلي دين تنها از اموري سخن بگويد كه دست تجربه و علم طبيعي از آنها كوتاه باشد و به اصطلاح صرفاً به معارف كلامي بسنده كند.
- موضع عالمان مسلمان در مسئله رابطه علم و دين
در طول تاريخ تمدن و فرهنگ اسلامى دو روش و مكتب در بررسى مسايل مذهبى به وجود آمده است: يكى روش اهل حديث واشاعره و ديگر روش فلاسفه و متكلمان. پيروان مكتب اول مىگويند بحث در مسايل اعتقادى و جدال و مناظره در احكام شرعى بدعت و حرام است و كليه مسايل دينى و احكام شرعى را بايد دربست و بى چون و چرا پذيرفت، مثلا ابوسليمان منطقى سجستانى معتقد است كه بين عقل و دين و شرع و فلسفه رابطهاى وجود ندارد.
گروه دوم معتقدند كه تمام مسايل دينى اعم از اعتقادات و احكام فرعى، مبتنى بر تفكر و انديشه است. بسيارى از متفكران اسلامى همين روش را رفتهاند و مىگويند: دين و فلسفه به معناى عام آن نه تنها با هم تضادى ندارند، بلكه به يكديگر وابستگى كامل دارند.
- جایگاه علم و دانش در اسلام
«يَرْفَعِ اللَّهُ الَّذِينَ آمَنُوا مِنْکُمْ وَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ دَرَجَاتٍ * خدا آنهایی را که ایمان آورده اند و کسانی را که دانش یافته اند به درجات عظيمى مىبخشد. سوره مجادلة آیه 11».
به جرئت میتوان گفت که در هیچ یک از ادیان و مکاتب به اندازهی اسلام، برکسب معرفت و آگاهی یا دانش اندوزی و ژرف نگری در زندگی تأکید نشده است. با نگاهی گذرا به منابع تفکر اسلامی، یعنی قرآن کریم و احادیث حضرت رسول (ص) و ائمهی اطهار (ع) میتوان دریافت که خداوند و اولیای او، پیوسته، نه فقط مؤمنان، بلکه کافران و مشرکان و حتی پیروان دیگر ادیان را بر خردمندی و به کارگیری عقل دعوت میکند؛ تا بدانجا که خداوند نه تنها از مؤمنان خواهان ایمان کورکورانه نیست، بلکه «توحید»، یعنی بنیان ایمان را حاصل تعقّل و علم ورزی میداند. کسانی که دین و علم را در طول تاریخ بشری در تعارض دیده اند، قطعاً در برابر مقام کسب علم و دانش در اسلام و تأکید فراوانی که بر آن شده است، روش خاموشی و سکوت در پیش خواهند گرفت؛ زیرا چنان که پس از این ملاحظه خواهد شد، نه در منابع اندیشه و عمل اسلامی و نه در تاریخ ظهور این دین الهی نشانهای از علم ستیزی یافت نخواهد شد. اگر آنچه را در آیات و اخبار دربارهی فضیلت علم و دانش و معرفت آمده، بدون هیچ تفسیر و توضیحی کنار هم قرار دهند، خود کتاب یا کتابهایی بزرگ را تشکیل خواهد داد. (1)
به نظر ما، بی هیچ تردیدی، اگر این اندازه اولیای اسلام بر فضیلت دانش و دانشمند تأکید نکرده بودند، هرگز تمدن اسلامی بدین پایه از عظمت نمیرسید.
اصل کلمهی «علم» هشتاد بار در قرآن کریم در مواضع گوناگون تکرار شده و مشتقّات آن مانند «یعلمون» و «یعلم» و غیره بارها به کار برده شده است. اگرچه کلمهی «عقل» در کتاب آسمانی ما نیامده، ولی ترکیب «اولی الألباب» را، که به همین معنی است، می توان بیش از ده بار در قرآن کریم یافت. افزون بر اینها، واژگانی چون «حکمت» و «برهان» و مشتقات «عقل» و «فکر» و «فقه» بارها در قرآن به کار رفته است. بنابراین، خداوند مؤمنان را از اینکه براساس تقلید و کورکورانه به او ایمان آورند، نهی فرموده و حتی در یکی از آیات قرآن کریم، علم و ایمان را در کنار یکدیگر قرار داده است:
«وَ قَالَ الَّذِينَ أُوتُوا الْعِلْمَ وَ الْإِيمَانَ …. * ولى كسانى كه علم و ايمان به آنان داده شده مىگويند. سوره روم آیه 56»
قرآن کریم در زمینهی دانش اندوزی فقط به کلیّات اکتفا نکرده و بسیاری از آیات به طور خاص، بشر را به ژرف نگری در آثار خلقت و طبیعت می خواند:
«إِنَّ فِي خَلْقِ السَّمَاوَاتِ وَ الْأَرْضِ وَ اخْتِلاَفِ اللَّيْلِ وَ النَّهَارِ لَآيَاتٍ لِأُولِي الْأَلْبَابِ * مسلماً در آفرینش آسمانها و زمین و آمد و شد شب و روز، خردمندان را عبرتهاست. سوره آل عمران آیه 190»
حتی پاره ای از آیات قرآن کریم در تشویق مسلمانان به فراگیری علوم خاص، مانند نجوم و ریاضیات، نقش داشته اند:
«وَ هُوَ الَّذِي جَعَلَ لَکُمُ النُّجُومَ لِتَهْتَدُوا بِهَا فِي ظُلُمَاتِ الْبَرِّ وَ الْبَحْرِ قَدْ فَصَّلْنَا الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ * اوست خدایی که ستارگان را پدید آورد تا به آنها در تاریکیهای خشکی و دریا راه خویش را بیابید، آیات را برای آنان که میدانند به تفصیل بیان کردهایم. انعام آیه 97»
یا:
«هُوَ الَّذِي جَعَلَ الشَّمْسَ ضِيَاءً وَ الْقَمَرَ نُوراً وَ قَدَّرَهُ مَنَازِلَ لِتَعْلَمُوا عَدَدَ السِّنِينَ وَ الْحِسَابَ مَا خَلَقَ اللَّهُ ذلِکَ إِلاَّ بِالْحَقِّ يُفَصِّلُ الْآيَاتِ لِقَوْمٍ يَعْلَمُونَ * او كسى است كه خورشيد را داراى روشنايى نمود و ماه را نورانى كرد و برایش منازلی معین کرد تا از شمار سالها و حساب آگاه شوید. خدا همهی اینها را جز به حق نیافرید و آیات را برای مردمی که میدانند به تفصیل بیان میکند. سوره یونس آیه 5»
حتی در آن دسته از آیات قرآن کریم که به نقل سرگذشت انبیا و اقوام پیشین اختصاص دارد و خداوند خود تأکید میفرماید که هدف از نقل مکرر آنها، عبرت آموزی است، میتوان آشکارا ایجاد و بلکه تشویق به تاریخ نگاری و مشاهدهی آثار تاریخی و روحیهی واقع نگری را دید:
«قُلْ سِيرُوا فِي الْأَرْضِ ثُمَّ انْظُرُوا کَيْفَ کَانَ عَاقِبَةُ الْمُکَذِّبِينَ * بگو: روى زمين گردش كنيد! سپس بنگريد سرانجام تكذيبكنندگان آيات الهى چه شد. سوره انعام آیه 11».
و از این نمونه ها در قرآن کریم به اندازهای است که میتوان کتابها دربارهی آن نگاشت.
همچنین در احادیث مأثور از اقوال حضرت رسول (ص) و ائمه (ع) نیز موارد بسیاری در تجلیل از علم و فضیلت علما یافت میشود، که در ذیل به نمونههایی از آن اشاره میشود:
- مردی از انصار به خدمت پیامبر (ص) آمد و گفت: ای رسول خدا! کدام یک از این دو نزد تو محبوب تر است: حضور در تشییع جنازه یا حضور در مجلس عالم؟ حضرت فرمودند: «اگر برای تشییع جنازه کسانی حاضر باشند تا متوفی را به خاک بسپارند، حضور در مجلس یک عالم برتر است از حضور در هزار مراسم تشییع جنازه، عیادت هزار بیمار، هزار شب عبادت، هزار روز روزه، هزار درهم صدقه به فقرا و مساکین، هزار بار حج، هزار بار جنگ در راه خدا با مال و جان، باز هم اینها کجا و حضور در مجلس عالم کجا؟ آیا نمی دانی که خداوند را فقط با علم میتوان اطاعت و عبادت کرد؟ خیر دنیا و آخرت در علم است و شرّ دنیا و آخرت در جهل». (2)
- پیامبر اکرم (ص) فرمودند: «دانش اندوزی، بر هر زن و مرد مسلمان واجب و فریضه است». (3)
- پیامبر اعظم (ص) فرمودند: «ساعتی اندیشیدن از عبادت یک ساله نیکوتر است». (4)
- پیامبر مهربانیها (ص) فرمودند: «دانش سرآغاز هر نیکویی است و جهل سرآغاز هر شرّی». (5)
- نبی مکرم اسلام (ص) فرمودند: «هرکس دانش سودمندی را نهان گرداند، خدای روز قیامت لگامی از آتش بر او بزند». (6)
- رسول خدا (ص) فرمودند: «همهی خیر و نیکویی جز از راه عقل به دست نمی آید، آن کس که عقل ندارد، بی دین است». (7)
- پیامبر اکرم (ص) فرمدند: «خداوند چیزی را برتر از عقل به بندگان خود تقسیم نفرمود، به همین سبب، خوابیدن خردمند برتر است از شب زنده داری نادان و افطار خردمند برتر است از روزه داری نادان و ماندن خردمند برتر است از جنبیدن نادان». (8)
همچنین ائمهی اطهار نیز در جملات خود، بر علم و دانش اندوزی تأکید کرده و آن را از اصول اساسی اسلام برشمرده اند؛ تا بدانجا که حضرت علی (ع) در فرازی از سخنان خود خطاب به کمیل بن زیاد اساساً مردمان را به سه دسته تقسیم کرده اند:
«مردم سه دسته اند: دانایی که شناسای خداست، آموزنده ای که در راه رستگاری کوشاست و فرومایگانی رونده به چپ و راست که درهم آمیزند و پی هر بانگی را گیرند و با هر باد به سویی خیزند، نه از روشنی دانش فروغی یافتند و نه به سوی پناهگاهی استوار شتافتند». (9)
در جای دیگر می فرمایند:
«یا دانا باش یا جویندهی دانایی و سومی مباش که به دشواری و هلاکت میافتی». (10)
آن حضرت خود در پاره ای از خطبههای نهج البلاغه، به مسائل و آثار خلقت، مانند مورچه و شب پره پرداختهاند که نشانهی آشکاری است از پیروی از آیات قرآن کریم مبنی بر دقت در آفرینش.
در دورهی حیات ائمهی بزرگوار شیعه، به ویژه پس از حضرت صادق (ع)، که علم و علم آموزی رونق تمام داشت، آن حضرات، یاران خویش را به اندوختن علم و دانش تشویق میفرمودند. در زیر برای نمونه به برخی از احادیث ائمه (ع) در این زمینه اشاره میکنیم:
- امام صادق (ع) فرمودند: چون روز قیامت فرا رسد، خداوند مردم را در یک جا گرد آورد، آنگاه ترازوها، خون شهیدان را با قلم دانشمندان وزن کند، آنگاه قلم دانشمندان بر خون شهیدان سنگینی خواهد کرد. (11)
- امام صادق (ع) فرمودند: با ارزش ترین مردم کسی است که دانش بیشتری داشته باشد. (12)
- امام صادق (ع) فرمودند: کسی که بدون آگاهی و بصیرت به کاری دست زند، مانند آن است که روندهی راهی به جز راه اصلی باشد، بنابراین هرچه بیشتر پیش رود، بیشتر از مسیر منحرف خواهد شد. (13)
همهی این موارد که نمونه های بسیار دیگری از آنها در آثار حدیثی مسلمانان به دست میآید، نشان میدهد که نه تنها اسلام با دانش تضادّی ندارد، بلکه به نحوی ملازم آن است و ائمهی اسلام به طور مؤکّد بارها تکرار کردهاند که هیچ عبادت و فریضهای بدون کسب آگاهی و بصیرت از مؤمنان پذیرفته نیست.
در واقع اگر هم در برخی ادیان و مکاتب دیگر، نزاعی میان علم و دین وجود داشته باشد، ربطی به اسلام ندارد و دلیل بزرگ آن توجه به آیات قرآن کریم و احادیث مأثور است که همگی مؤمنان را به دانش و آگاهی روزافزون دعوت می کند.
البته میباید این نکته را در نظر گرفت که دانش و دانش آموزی در اسلام شرایط خود را داراست؛ بدین معنی که اسلام میان علم و اخلاق فاصلهای نمیبیند و همواره بر پیوستگی این دو تأکید ورزیده است. در واقع عالم در اسلام، صاحب مسئولیت است و عالم بی اخلاق جز به گمراهی هدایت نمیکند. این موضوع خود از امتیازات اسلام است که در زمینهی تعلیم و تربیت مکتبی خاص دارد.
بدون شك دستيابي به علم و دانش به آساني ميسر نيست بلكه با موانع و دشواريهاي فراواني رو به است اما از ديدگاه اسلام هيچ امري نميتواند مانع كسب علم و دانش شود به عنوان نمونه:
1) مسئله جنسيتي نميتواند مانع كسب و علم دانش شود: چنانكه نبي مكرم اسلام (صلي الله عليه و آله) ميفرمايد:
«كسب علم و دانش بر هر زن و مرد مسلمان واجب است». (14)
هنگامي به اهميت اين سخن پي خواهيم برد كه توجه داشته باشيم در آن عصر زنان و دختران پَستترين موجود به حساب ميآمدند و به تعبير قرآن كريم:
«إِذا بُشِّرَ أَحَدُهُمْ بِالْأُنْثى ظَلَّ وَجْهُهُ مُسْوَدًّا وَ هُوَ كَظِيمٌ * هر گاه به يكى از آنها بشارت دهند دخترى نصيب تو شده صورتش (از فرط ناراحتى) سياه مىشود و مملو از خشم مىگردد.
سوره نحل آيه 58».
2) زمان نيز نميتواند مانع كسب علم و دانش شود، چنانكه نبي مكرم اسلام (صلي الله عليه و آله) در اين زمينه ميفرمايد:
«از گهواره تا گور دانش بجوئيد». (15)
3) دوري مكان نيز نمي تواند مانع كسب علم و دانش شود، چنانكه رسول خدا (صلي الله عليه و آله) در اين راستا فرمودند: «دانش طلب كنيد هر چند در چين باشد». (16)
4) اختلاف عقايد استاد و شاگرد نيز نمي تواند مانع كسب علم و دانش شود، چنانكه امير المؤمنين علي عليه السلام در اين زمينه مي فرمايد: «حكمت و علم را فرا گيريد و اگر چه از مشركين باشد. (17)
و در جاي ديگر فرمود:
«حكمت را از هر كه بياورد فرا بگيريد به گفتار توجه داشته باشيد نه به گوينده». (18)
حضرت امام باقر (عليه السّلام) به نقل از حضرت مسيح (عليه السّلام) مي فرمايد:
«علم و دانش را از كسى كه نزد او است فرا گيريد و بعمل و كردارش ننگريد». (19)
————————–
1ـ برای نمونه رجوع شود به کتاب: محمد محمدی ری شهری، العلم و الحکمة فی الکتاب و السنة، قم: دارالحدیث، 1376 ش؛ در این کتاب مباحث مربوط به علم و حکمت در قرآن کریم و احادیث حضرت رسول (ص) و ائمهی اطهار (ع) به تفصیل با توجه به منابع و مآخذ روایی و تفسری گوناگون مورد بررسی دقیق قرار گرفته است.
2ـ روضة الواعظین، نجف: المکتبة الحیدریه، 1386 ق، ص 12.
3ـ روضة الواعظین، نجف: المکتبة الحیدریه، 1386 ق، ص 12.
4ـ همان، ج 71، ص 326.
5ـ همان، ج 77، ص 175.
6ـ همان، ج 2، ص 78.
7ـ تحف العقول عن آل الرسول، نجف، 1380 ق، ص 44.
8- المستدرک علی الصحیحین فی الحدیث ج 3 ص 185.
9ـ نهج البلاغه، ترجمهی سید جعفر شهیدی، تهران، 1376، ص 387.
10ـ مجلسی، پیشین، ج 1، ص 196.
11ـ همان، ج 2، ص 14.
12ـ ابن بابویه قمی (شیخ صدوق)، الأمالی، ص 19.
13ـ ابن شعبهی حرّانی، پیشین، ص 266.
14- بحار الأنوار، ج 1، ص 177.
15- نهج الفصاحة ص 218.
16- الحكم الزاهره، ص 51.
17- بحار الأنوار ،ج2، ص 97.
18- تصنيف غرر الحكم و درر الكلم ص 58 .
19- بحار الأنوار، ج2 ، ص 97.