- علل و عوامل انحطاط و زوال تمدن
اكنون بايد به بيان مفاهيمى ديگر پرداخت؛ مفاهيمى كه بررسى آنها نشان مى دهد، آنچه ما آن را تمدن مى دانيم، در مسير حركت خود، براساس معيارهاى رايج طى طريق كرده است يا نه؟ يا اگر چه اين حركت در آغاز از تمام شرايط لازم براى تمدن سازى برخوردار بود، اما آيا در ادامه مسير، هويت تمدن ساز آن متحول گرديد؟ و آنچه در آغاز نشان از يك تمدن جهانى داشت، به مرور زمان به يك فرهنگ عمومى مبدل نشد؟
براى درك بهتر اين پرسشها، لازم است تا با نگاهى به عوامل مؤثر در ميرايى و فرسايش تمدنها به مقايسه روى آوريم و بررسى كنيم كه اين عوامل در تاريخ تحولات پديده تمدن اسلامى، چه نقشى داشته اند و اين نقش در چه دورانى بوده است؟ زيرا درك زمانى آثار حاصل از اين عوامل، نشان مى دهد در چه مرحله اى از مسير تمدنى خود هستيم.
هر پديده اجتماعى، به ويژه تمدن يا در نظرى كلى تر، هر امر مربوط به انسان، داراى فراز و فرودى است. آنچه مربوط به جهان پيرامون ماست فناپذير است، زيرا پس از طى دوره اوج و فرود، مسير طبيعى خود را طى مى كند.
از اينرو، برخى صاحب نظران معتقدند كه هر تمدنى در طول حيات خود مراحلى را طى مى كند.
ابن خلدون به گونه اى دورِ تمدنى معتقد است كه در سه مرحله خلاصه مى شود: مرحله پيكار و مبارزه اوليه، مرحله پيدايش خودكامگى و استبداد و سرانجام مرحله تجمل و فساد كه پايان اين دور و پایان به شمار مى رود.
حال آيا تمدن اسلامى اين مراحل سه گانه را طى كرده و اينك به سوى مرگ جبرى و اجتناب ناپذير رهسپار است؟
در پاسخ بايد گفت اگرچه تمدن اسلامى براساس فرضيه نخستين، اين مراحل را طى كرده، اما همچنان كه در ادامه بحث بيان خواهد شد، تحولات دو قرن اخير جهان اسلام، با اصل دعوت مجدد براى بازگشت به ارزشها، اين تمدن را از سرنوشت جبرى (هر تمدنى پايانى دارد) نجات بخشيد.
عاملى ديگر كه موجب انحطاط تمدن مى شود، به باور بسيارى، فقدان وحدت و انسجام جامعه است؛ امرى كه، موجب ركود و سستى مى شود و امر تسامح و وحدت را دچار خدشه مى كند.
از عهد اموى با برترى دادن عناصر عرب بر غيرعرب، اندك اندك در بناى رفيعى كه پيامبر در مدينه پى افكند، رخنه ايجاد شد و دوره انحطاط تمدن اسلامى از همين زمان آغاز شد. فساد و تجمل پرستى هم عامل ديگرى بود كه تقريبا از همان آغاز استقرار حكومت بنى اميه در شام و مقارن عهد خلیفه سوم روى داد و جامعه اسلامى را تضعيف كرد.
هجوم خارجى نيز عاملى است كه مى تواند موجب اضمحلال تمدن شود. اين عامل در تمدن اسلامى بارها رخ داد: هجوم مغولان به جهان اسلام، نمونه اشكار اين پديده بود. انزوا طلبى نيز عامل ديگر انحطاط تمدن اسلامى دانسته مى شود. بدين ترتيب كه قطع ارتباط مدنيت با جهان خارج به منزله تبديل به جامعه اى است فاقد نوآورى،
بنابراين تمدن اسلامى در پى بروز جنگهاى صليبى و قطع ارتباط با خارج، به انزوا افتاد، سپس با تمايلات تجزيه طلبى و تعصبگرايى روبه رو شد.
دوعامل ديگر، يعنى آشفتگى در بافت طبقاتى جامعه و توليدات تصنعى نيز از جمله عواملى هستند كه يك تمدن را به مسير انحطاط مى كشانند. در مورد اول، تحولات سياسى ـ اجتماعى باعث آشفتگى بافت طبقاتى جامعه و جهش افرادى از طبقات فرودست جامعه به طبقات فرادست مى شود و به سبب عدم درك ايشان از شرايط جديد و تطابق با آن، نظم اجتماعى را برهم زده، اسباب تخريب اركان تمدن را تسريع مى كنند.
در مورد دوم، رويكرد جوامع به شيوه توليد تصنعى از قبيل سوداگرى و واسطه گرى سبب مى شود نيروى انسانى به جاى تلاش در جهت توليد، به سوى اتلاف هزينه و سرمايه ملى برود و بدينگونه تمدن، صنايع انسانى و مالى خود را از دست مى دهد.
اين دو عامل نيز بارها در جوامع مختلف اسلامى بروز يافت. در پى جنگها و مهاجرتها بافت طبقاتى شهرها و حتى روستاها دگرگون مى شد و زمينه براى حضور طبقه اى نورسته فراهم مى گرديد. به موازات اين عامل، پديده دو مهم خود را مى نماياند، به اين معنى كه تقريبا از دورانى كه اروپا به سوى صنعتى شدن حركت كرد، جوامع اسلامى به صورت بازار مصرفى كالاهاى ساخت اروپا درآمدند؛ بازارهايى كه براى تأمين هزينه هاى مصرفى خود به ناچار مى بايستى ذخاير و منابع خود را در اختيار ايشان قرار دهند. بدين ترتيب، در مقطعى خاص، يعنى سده هاى يازدهم تا سيزدهم هجرى، جهان اسلام به سطح پايينى از منحنى تمدنى خود رسيده بود و اگر دعوت مجدد به احياى ارزشها نبود، اين سير نزولى تداوم مى يافت.
با توجه به مطالب طرح شده و انطباق اين موارد با تحولات سياسى ـ اجتماعى جامعه مسلمانان در مدينه النبى در مى يابيم كه جامعه اسلامى پس از هجرت و تحكيم اركان حاكميت در مدينه از شرايط لازم براى ايجاد تمدن برخوردار شد، همان گونه كه بسيارى از تمدنهاى تاريخ در پى يك مهاجرت به وجود آمده است.
پيامبر (ص) بر جهان شمول بودن تعاليم اسلامى تأكيد داشت و توصيه هاى مكرر آن حضرت براى درك بهتر جهان آفرينش كه از آيات و احاديث مستفاد مى شود و حتى حركتهاى سياسى، نظامى ايشان در اعزام گروههاى جهادى به وراى مرزهاى عربستان، كه آخرين نمونه آن در تجهيز لشكر اسامه نمود يافت، كوششى بود براى گسترش دين خدا و آشنايى مسلمانان با تمدنهاى ديگر.
با وجود همه اين موارد، مسلمانان پس از رحلت آن بزرگوار، به علت اختلافات داخلى از ادامه اين سياست باز ماندند.
از ظواهر و مطالب موجود بر مى آيد كه پيامبر در دوران حكومت اسلامى در مدينه، از توصيه مؤكد به مسلمانان براى كسب فرهنگ و دانش انسانى و دستيابى به ظواهر تمدنى هم فروگذارى ننموده، همواره ايشان را به تحصيل علوم ترغيب مى فرمودند.
به هر حال، آنچه قابل اهميت است، اين است كه اساس و اركان تمدن اسلامى به همت شخص پيامبر (ص) در مدينه استوار شد و اگر به تاريخ پر فراز و نشيب كشورهاى مسلمان با ديده تيزبين نگاه كنيم، در مى يابيم كه هرحركت و تلاشى براى احياى اسلام، كه طى ساليان گذشته در اين عرصه گسترده عنوان شده، در حقيقت براى نيل به آمال انديشمندان مسلمان بوده است و آن چيزى نيست جز احياى مجدد حاكميت اسلام بسان عهد رسول الله (ص).